• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

میمون بن قیس

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



میمون بن قیس از تیره ثعلبه و از قبیله‌ی بکر بود. وی از مشهورترین شاعران طبقه‌ی اول در جاهلیت و یکی از اصحاب معلقات نه گانه است، و تخلصش «ابوبصیر» بود.



نامش میمون بن قیس بن جندل بن شراهیل بن عوف بن سعد بن ضبیعه بن قیس بن ثعلبه،
[۲] یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۲۶۲.
از تیره ثعلبه و از قبیله‌ی بکر و تخلصش «ابوبصیر» بود. چون در شب چشمانش دید کافی نداشت و کم سو می‌شد به اعشی معروف شد، زیرا در لغت عرب «الاعشی» به کسی گفته می‌شود که در شب، چشمانش قادر به دیدن نیست. وی که دارای عمری طولانی بود، اواخر عمرش به طور کامل بینایی‌اش را از دست داد.

۱.۱ - شاعر مشهور

وی از مشهورترین شاعران طبقه‌ی اول در جاهلیت و یکی از اصحاب معلقات نه گانه است، امرؤالقیس بن حجر، نابغه ذبیانی، زهیر بن ابی سلمی، عنترة بن شداد، طرفة بن عبد، علقمة بن عبده را از دیگر اصحاب معلقات بر شمرده‌اند.
[۷] ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدا و الخبر فی تاریخ العرب و البربر، ج۱، ص۸۰۳.


۱.۲ - ولادت و وفات

درباره‌ی زمان ولادت و وفات او اخبار متناقضی مطرح شده است، از این رو تنها می‌توان گفت که اعشی در روستای منفوحه در «الیمامة» متولد شد و در سن نود و چهار سالگی در همان زادگاهش چشم از جهان فرو بست.

۱.۳ - پدر اعشی

پدرش قیس بن جندل، معروف به قتیل الجوع بود. وی هنگام عبور از کوهستان از شدت گرمی هوا خواست لحظاتی در پناه غاری بیاساید، از قضا پاره سنگی از کوه کنده شد و بر در آن غار جای گرفت و قیس در آن جا از گرسنگی مرد. از این رو عمرو شاعری از قبیله قیس بن ثغلبه که "جهنام" لقب داشت، در هجو اعشی چنین سرود: ابوک قتیل الجوع قیس بن جندل. دایی او شاعر معروف زهیر بن علس ابن مالک... بن عنس بوده که احتمالا اعشی شعر را از او آموخته است.

۱.۴ - همسر اعشی

اعشی همسری از قبیله‌ی عنزه اختیار کرد، که طلاقش گفت. دختری هم داشته که در روزگار نابینایی او را در بازار عکاظ همراهی می‌کرده است. از آن جا که اعشی لقب چند تن از شاعران از جمله اعشی همدانی است، برای مشخص کردن نام وی از القابی؛ هم چون: «الاعشی الکبیر»، «اعشی بکر بن وائل» و «اعشی قیسی» استفاده شده است.


اعشی راویه‌ای مسیحی به نام یحیی بن متی داشت که تا روزگار معاویه زنده بود و از عباد بسیار کهنسال حیره محسوب می‌شد. بنا بر گفته‌ی راویه اعشی قدری مذهب بود و این آیین را از مسیحیان حیره آموخته بوده است. وی اشعار اعشی را نقل کرده است؛ اما دو قرن بعد، به تدوین اشعار اعشی در شهر بصره اقدام شد. در قرن سوم ابن سلام و سپس ابن قتیبه هر یک در طبقات خود، زندگی نامه‌ای به شیوه‌ی قدما از اعشی آوردند.
[۲۰] بلاشر، رژیس، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه‌ی آذرتاش آذرنوش، ص۲۴۴ - ۲۴۵.
نخستین کسی که اشعار اعشی را در یک دیوان گرد آوری کرد، اصمعی بود، و گروهی دیگر به تکمیل آن پرداختند. سپس در پایان قرن سوم هجری ثعلب و ابوبکر ابن انباری دو مجموعه‌ی دیگر فراهم آوردند. اما از این همه روایات، تنها روایت ثعلبی بر جای مانده است.
[۲۱] بلاشر، رژیس، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه‌ی آذرتاش آذرنوش، ص۲۴۶ - ۲۴۹.

سرانجام در قرن چهارم هجری، انبوهی روایات که راویان بصری (ابوعبیده، اصمعی، محمد بن عباس یزیدی) و راویان کوفی (حماد، سماک بن حرب) نقل کرده بودند، در اغانی گرد آمد.
[۲۲] بلاشر، رژیس، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه‌ی آذرتاش آذرنوش، ص۲۴۵.
اشعار بازمانده از وی در دیوانی به نام «الصبح المنیر فی شعر ابی بصیر- ط» گردآوری شده و گایر مستشرق آلمانی بعضی از اشعار او را به آلمانی ترجمه کرده و فؤاد افرام البستانی رساله‌ای با عنوان «الاعشی الکبیر- ط» به چاپ رسانده است.


گوناگونی شعر اعشی، خواه از نظر شکل و یا مضمون، پیوسته نظرها را جلب کرده است و از آن رو که در هر وزن و قافیه‌ای شعر سروده است، از همه برترش نهاده‌اند. اعشی را «صناجة العرب» گفته‌اند. چون شعر او دارای موسیقی و غناست و اولین کسی بود که صنج را در شعر به کار برد. برخی نیز گفته‌اند اعشی را از این رو صناجة العرب و صناجة الطرب لقب داده‌اند، که شعر را با آوازی دل انگیز انشاد می‌کرد. علاوه بر موارد فوق چون در زمان جاهلیت اشعار او را همه به آواز می‌خواندند؛ او را صناجة الطرب لقب دادند.
برخی از معاصرین بر این عقیده‌اند که: اعشی را مردمان عرب از در جودت شعر و نیکوئی سخن صناجة العرب می‌نامیدند. زیرا او نخستین کسی بود که برای شعر خویش صله و جایزه گرفت، و از پاداش مدح افراد مال اندوخت چندان که غنی شد و در سخن او اثری بود که هر که را مدح می‌گفت عزیز و ثروتمند، و هر که را هجو می‌کرد ذلیل و زبون می‌شد.


در دیوان اعشی گوشه‌هایی از تاریخ و فرهنگ ایران عصر ساسانی نمود، پیدا کرده است. از جمله نبرد ذی قار یا ذوقار که نام مکانی میان کوفه و واسط است. گویا این نبرد اندکی پس از بعثت میان یک دسته از سپاه ساسانی و مجموعه‌ی چند قبیله‌ی عربی رخ داده است.
[۲۸] آذرنوش، آذرتاش، راه‌های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی، ص۱۸۵.



ابن اسحاق مورخ نیمه‌ی اول قرن دوم هجری (۱۵۱ق) ماجرای سفر اعشی را به مکه همراه با مدیحه‌ی حضرت گرد آورده که ابن هشام شرح آن را روایت کرده است. از مضمون اشعاری که در مدح پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سروده است، چنین بر می‌آید که اعشی شناخت عمیق و کافی از اسلام و پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم ندارد، و با بینش سطحی و محدود خود گمان می‌کند تنها صفت بخشندگی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم موجب شهرت او شده است. از این رو حضرت را مانند رئیسی بزرگ و بخشنده توصیف می‌کند و چیزی از دین، تقوا، عدالت و اخلاق پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم نمی‌داند.

۵.۱ - مدح پیامبر

قصیده «دالیه» او دربردارنده ۲۴ بیت است. شاعر پس از سرودن یک مقدمه غزلی (به رسم شعرای جاهلی) به مدح پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم می‌پردازد:
نبیا یری ما لا ترون و ذکره اغار لعمری فی البلاد و انجدا
له صدقات ما تغب و نائل و لیس عطاء الیوم مانعه غدا
اجدک لم تسمع وصاة محمد نبی الاله حیث اوصی و اشهدا
اذا انت لم ترحل بزاد من التقی و لاقیت بعد الموت من قد تزودا
و....
«چیزهایی را می‌بیند و می‌داند که نمی‌دانید. شهرت و آوازه او در هر جایی پیچیده و نام او برده می‌شود. بخشش‌ها و عطایایی دارد که هرگز قطع نمی‌شود و بخشش و عطایای امروز او مانع بخشش فردای او نیست و....»، سپس به نبوت حضرت اشاره می‌کند که خداوند به آن سفارش کرده و گواهی داده است.

۵.۲ - حرکت برای اسلام آوردن

او پس از سرودن این قصیده در مدح رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رهسپار مکه شد تا در حضور پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم اسلام آورد. قریشیان که از تاثیر کلام او آگاه بودند، در حوالی مکه یکی از مشرکان قریش به نام عامر را برای بازگرداندن او از مقصودش فرستادند. پس او به اعشی گفت: محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم زنا و میگساری را حرام می‌داند. گفت: مرا با اولی کاری نیست؛ اما از دومی چشم پوشی نتوانم. اکنون باز می‌گردم و امسال را به آسودگی میگساری می‌کنم و سال آینده اسلام می‌آورم. برخی گفته‌اند: ابوسفیان صد شتر سرخ موی به او داد تا مدح پیامبر و گرویدن به او را به سال بعد واگذارد. وقوع این حادثه را در اثنای صلح حدیبیه دانسته‌اند. «اعشی» به یمامه بازگشت و همان سال از اسب فرو افتاد و مرد و توفیق باز آمدن و اسلام آوردن نیافت.
سهیلی مؤلف روض الانف ورود اعشی به مکه را به قصد اسلام آوردن نادرست دانسته و می‌نویسد: اگر خبر اعشی درست باشد، این واقعه در مکه نبوده، بلکه در مدینه بوده است، چون در قصیده نیز مطلبی وجود دارد که همین را ثابت می‌کند، آن جا که می‌گوید: «فان لها فی اهل یثرب موعدا»؛ بدان که در یثرب قراری دارم.
روایتی را از ابی حاتم از ابی عبیده دیده‌ام که در آن آمده است: اعشی عامر بن طفیل را در سرزمین قیس ملاقات کرد که قصد رفتن به نزد رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم را داشت. در آن جا عامر به وی گفت که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم شراب خواری را حرام می‌داند و به دنبال آن اعشی بازگشت. همین قول به صواب نزدیک تر است و این غفلتی است که از ابن هشام و کسانی که حرف‌های او را نقل کرده‌اند، سر زده است؛ زیرا اجماع بر این است که آیات تحریم خمر بعد از جنگ بدر و احد در مدینه و در سوره مائده نازل شده است و مائده از آخرین سوره‌هایی بوده که نازل شده است. بلکه قبلا در سوره بقره تحریمش بیان شده بود، سپس بر تحریم تاکید شد، و سرانجام در سوره مائده مجددا و برای آخرین بار بر تحریم آن تاکید شد.


سفرهای اغراق آمیز و افسانه ایی را برای دریافت صله به او نسبت داده‌اند که دور از واقعیت است. چنان که گفته شده که وی از حیره (زیست گاه اصلی‌اش) به یمن، کنده، حضرت موت، نجران، عکاظ (حجازعمان، ایران، حمص، اورشلیم و حتی به حبشه نزد "نجاشی" رفته است.
[۴۰] ابن بلهید نجدی، محمد، صحیح الاخبار، ج۱، ص۱۲.
ابن قتیبه حضور وی را در دربار کسری مورد تایید قرار داده است. طه حسین مدح او درباره‌ی کسری را از ساخته‌های شعوبیان بعد از اسلام دانسته است.


گویند: پس از آن که اسود عنسی ادعای پیامبری کرد و بر منطقه‌ی گسترده‌ای در یمن چیره شد، اعشی او را ستود و از این راه پانصد (۵۰۰) مثقال زر سرخ و پانصد (۵۰۰) حله و مقداری عنبر از او ستاند و چون در بازگشت می‌بایست از بلاد بنی عامر عبور می‌کرد، از بیم راهزنان به علقمة بن علاثه پناه برد و گفت: مرا از جن و انس پناه ده؟ و او پذیرفت. اعشی پرسید: آیا مرا از مرگ نیز ایمن ساختی؟ گفت: چگونه از مرگ پناه توان داد؟
اعشی گفت: روا نیست به چنین کسی پناهنده شوم و نزد پسر عم او عامر بن الطفیل رفت که همواره میان وی و علقمه خصومت بود و خواسته خود را تکرار کرد. عامر گفت: تو را از مرگ نیز پناه دادم. اعشی پرسید: چگونه؟ عامر گفت: اگر هنگامی که در پناه منی مرگت فرا رسد، خونبهای ترا به وارثت خواهم داد، اعشی او را مدح و این شعر را در هجو علقمه سرود.
تبیتون فی المشتی ملاء بطونکم و جاراتکم غرثی تبتن حمائصا(شما شبهای زمستان در جای گرم با شکم سیر می‌خوابید اما زنان همسایه شما گرسنه و با شکم خالی می‌خوابند) چون این خبر به علقمه رسید اعشی را لعن گفت. اعشی از بیم جان قصیده اعتذاریه‌ای تقدیم او کرد.


او اگر چه با مردمان فارسی زبان قرابتی ندارد؛ اما ارتباط فراوانی که میان عجم و عرب در دوران جاهلی وجود داشته است، به ویژه اهالی «حیره» (در جنوب عراق امروزی) که در آن دوره با زبان فارسی به خوبی آشنا بوده‌اند
[۴۴] ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدا و الخبر فی تاریخ العرب و البربر، ج۱، ص۶۱.
و رفت و آمد بسیار وی در بارگاه‌های ملوک عرب و عجم موجب راه یافتن کلمات فارسی زیادی در بعضی از اشعارش شده است. از این رو در دیوان اعشی که به دایرة المعارف شعر عربی مشهور است، واژگان فارسی فراوانی استعمال شده است.
بیتی از قصیده لامیه‌ی اعشی که از معلقات عشر است، در خطبه‌ شقشقیه امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام) آمده است.
[۴۵] امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، ص۱۰.
بعضی از قصائد طولانی وی هم چون قصیده «معلقه» توسط مستشرق آلمانی «گایر» ترجمه شده است، که با شرحی کامل در کتابی به نام «المعلقات العشر» به چاپ رسیده است.


۱. ابن حزم، علی بن احمد، جمهرة انساب العرب، ص۳۱۹.    
۲. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۲۶۲.
۳. ابن قتیبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، ص۲۵۰.    
۴. ابن منظور، لسان العرب، ج۱۵، ص۵۶.    
۵. زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج۷، ص۳۴۱.    
۶. زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج۷، ص۳۴۱.    
۷. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدا و الخبر فی تاریخ العرب و البربر، ج۱، ص۸۰۳.
۸. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۵، ص۲۳۲.    
۹. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۵، ص۲۱۴.    
۱۰. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۵، ص۳۸.    
۱۱. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۵، ص۲۳۲.    
۱۲. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۵، ص۲۱۴.    
۱۳. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۵، ص۳۸.    
۱۴. سهیلی، عبد الرحمن، الروض الانف فی شرح السیرة النبویة، ج۱، ص۳۶۵.    
۱۵. ابن حزم، علی بن احمد، جمهرة انساب العرب، ص۲۹۲.    
۱۶. اصفهانی، ابو الفرج، الاغانی، ج۹، ص۸۴.    
۱۷. اصفهانی، ابو الفرج، الاغانی، ج۹، ص۷۹.    
۱۸. زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج۷، ص۳۴۱.    
۱۹. اصفهانی، ابو الفرج، الاغانی، ج۹، ص۷۸ - ۷۹.    
۲۰. بلاشر، رژیس، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه‌ی آذرتاش آذرنوش، ص۲۴۴ - ۲۴۵.
۲۱. بلاشر، رژیس، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه‌ی آذرتاش آذرنوش، ص۲۴۶ - ۲۴۹.
۲۲. بلاشر، رژیس، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه‌ی آذرتاش آذرنوش، ص۲۴۵.
۲۳. زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج۷، ص۳۴۱.    
۲۴. اصفهانی، ابو الفرج، الاغانی، ج۹، ص۷۵- ۷۷.    
۲۵. زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج۷، ص۳۴۱.    
۲۶. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۹، ص۷۶.    
۲۷. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۲، ص۳۱۱.    
۲۸. آذرنوش، آذرتاش، راه‌های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عرب جاهلی، ص۱۸۵.
۲۹. ابن هشام حمیری، عبد الملک، السیرة النبویة، ج۱، ص۳۸۶ - ۳۸۸.     < /ref> اعشی اسلام را درک کرد؛ اما ایمان نیاورد و مسلمان نشد.زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج۷، ص۳۴۱.    
۳۰. ابن هشام حمیری، عبد الملک، السیرة النبویة، ج۱، ص۳۸۶ - ۳۸۷.    
۳۱. ابن هشام حمیری، عبد الملک، السیرة النبویة، ج۱، ص۳۸۶ - ۳۸۹.    
۳۲. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، البدایة و النهایة، ج۳، ص۱۲۷.    
۳۳. حمیری کلاعی، ابوالربیع، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم و الثلاثة الخلفاء، ج۱، ص۲۲۷.    
۳۴. ابن هشام حمیری، عبد الملک، السیرة النبویة، ج۱، ص ۳۸۸.    
۳۵. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۹، ص۸۶- ۸۷.    
۳۶. ابن قتیبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، ص۲۵۰.    
۳۷. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۹، ص۸۷.    
۳۸. مائده/سوره۵، آیه ۹۰.    
۳۹. سهیلی، عبدالرحمن، الروض الانف فی شرح السیرة النبویة، ج۳، ص۲۳۱.    
۴۰. ابن بلهید نجدی، محمد، صحیح الاخبار، ج۱، ص۱۲.
۴۱. ابن قتیبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، ص۲۵۰.    
۴۲. ابن قتیبه، عبدالله، الشعر و الشعراء، ص۲۵۳.    
۴۳. اصفهانی، ابوالفرج، الاغانی، ج۹، ص۸۳.    
۴۴. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدا و الخبر فی تاریخ العرب و البربر، ج۱، ص۶۱.
۴۵. امام علی (علیه‌السّلام)، نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، ص۱۰.
۴۶. زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج۷، ص۳۴۱.    



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «میمون بن قیس»، تاریخ بازیابی ۹۵/۲/۲۹.    



جعبه ابزار