حرف ج۷
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
جمع منکّر
اسم جمع نکره، از الفاظ مورد اختلاف در دلالت بر عموم
جمع منکّر، یعنی اسم نکرهای که به صورت جمع استعمال شده است، مانند: «رجال» در آیه ﴿رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللهِ﴾.
در این که جمع منکّر از الفاظ عموم محسوب میشود یا نه، اختلاف است.
کسانی که دلالت آن را بر عموم نپذیرفتهاند استدلال کردهاند که رجال، جمع رجل است و چون رجل بر عموم استغراقی دلالت ندارد، رجال نیز بر عموم استغراقی دلالت ندارد، هر چند مانند رجل، صلاحیت صدق بر یکایک افراد را به صورت بدلی دارد.
کسانی، هم چون شیخ طوسی که به دلالت آن بر عموم اعتقاد دارند، استدلال نمودهاند که لفظ جمع هم بر ادنی مراتب (پایینترین مرتبه از مراتب جمع) که سه نفر میباشد و هم بر اعلی مراتب (بالاترین مرتبه) دلالت مینماید، ولی وقتی متکلم حکیم آن را استعمال میکند، اگر اراده او به ادنی مراتب جمع تعلق گرفته باشد باید آن را بیان کند (قرینه آورد) و اگر بیان ننماید، از راه جریان مقدمات حکمت، نتیجه گرفته میشود که مراد او از استعمال جمع منکّر، بیان این مطلب است که حکم او به اعلی مراتب، یعنی تمامی افراد و مصادیق آن، تعلق گرفته است.
به این استدلال دو پاسخ داده شده است:
پاسخ اول، نقضی است؛ به این بیان که اگر متکلم حکیم اعلی مراتب را اراده نموده بود، بیان میکرد و چون بیان نکرده است، روشن میشود که آن را در نظر نداشته است.
پاسخ دوم این که: قطع به اراده اقل مراتب و شک در اراده بیش از آن، خود قرینهای است بر این که اقل مراتب اراده شده است.
«صاحب معالم» میگوید:
لفظ جمع برای معنای مشترک بین عموم و خصوص وضع شده است، بنابراین، هر گاه به طور مطلق به کار رود، احتمال صدق آن بر اقل مراتب و اعلی مراتب، وجود دارد، اما چون اراده اقل مراتب از جانب متکلم یقینی است ولی اراده مراتب دیگر آن مشکوک است، تا قرینهای بر اراده مراتب دیگر اقامه نشود، به عدم اراده آنها حکم میگردد؛ پس جمع منکّر بر عموم دلالت نمیکند.
جمع موضوعی
رفع تنافی در ناحیه موضوعات احکام، در ادلّه متعارض
جمع موضوعی، مقابل جمع حکمی و به معنای ایجاد سازگاری میان ادله متعارض به وسیله رفع تنافی در ناحیه موضوع آنها است، مانند: جمع بین عام و خاص، مطلق و مقید و مجمل و مبین.
برای مثال، دلیل عام میگوید: «اکرم العلما» و دلیل خاص میگوید: «لا تکرم الفساق منهم»، حال اگر به مفاد عام عمل شود، اکرام تمام علما، چه فاسق و چه غیر فاسق، واجب میگردد و این به خلاف مفاد خاص است که، حرمت اکرام فاسقان میباشد. برای رفع تنافی و جمع بین دو دلیل میتوان گفت: «اکرم العلما، الا الفساق منهم» که به آن جمع موضوعی میگویند؛ یعنی به کمک این جمع، دایره شمول موضوع «اکرم العلما» محدود شده و عالمان فاسق از تحت آن خارج میشود؛ بنابراین از طریق تصرف در موضوع دلیل عام، تنافی از بین میرود.
جمله شرطیه اتفاقیه
جمله شرطیه فاقد رابطه لزومی میان مقدّم و تالی
جمله شرطیه اتفاقیه، مقابل جمله شرطیه لزومیه بوده و به جمله شرطیی گفته میشود که پیوستگی و اتصال میان مقدم و تالی در آن به صرف تصادف و اتفاق میباشد، نه از روی لزوم و ضرورت، مانند جمله: «ان کان زید ناطقا کان الحمار ناهقا».
در کتاب «المنطق» آمده است:
«الاتفاقیة» و هی التی لیس بین طرفیها اتصال حقیقی لعدم العلقة التی توجب الملازمة، و لکنه یتفق حصول التالی عند حصول المتقدم، کما لو اتفق ان محمدا الطالب لا یحضر الدرس، الا بعد شروع المدرّس فتؤلّف هذه القضیة الشرطیة (کلما جاء محمد فان المدرّس قد سبق شروعه فی الدرس) و لیس هنا ایّة علاقة بین مجیء محمد و سبق شروع الدرس، و انما ذلک بمحض الصدفة المتکررة».
نکته:
درباره بعضی از قضایای شرطی اتفاقی، برخی به جهت تکرار وجود جزا هنگام وجود شرط در آن، تصور کردهاند که یک قضیه شرطی لزومی است و حال آن که در واقع، قضیه اتفاقی است که به طور مکرر جزا بعد از شرط آن اتفاق افتاده است.
جمله شرطیه اخباری
قضیه شرطیه دارای جمله اخباری در بخش دوم تالی
جمله شرطیه اخباری، مقابل جمله شرطیه انشایی بوده و به جملهای گفته میشود که تالی آن متضمن حکایت از واقعیتی و خبر دادن از امری میباشد، مانند: «ان کانت الشمس طالعة فالنهار موجود».
از جملههای شرطی خبری در دو مقام بحث میشود: الف مقام ثبوت و واقع؛ ب مقام اثبات و اخبار.
به حسب مقام حکایت و اخبار، همیشه حکایت تالی، بر مقدم معلق و مترتب است، ولی به حسب واقع و خارج، چهار صورت دارد:
۱. در خارج و واقع نیز مانند اخبار تالی بر مقدم مترتب است، مانند: «ان کانت الشمس طالعة فالنهار موجود»؛
۲. در خارج، مقدم بر تالی مترتب است، مثل این که تالی، علت وجود مقدم باشد؛ «ان کان النهار موجوداً فالشمس طالعة»؛
۳. در عالم واقع، مقدم و تالی متلازم هستند؛ یعنی هر دو معلول علت سومی بوده و بر یک دیگر ترتب ندارند، مانند: «ان کان النهار موجودا کان العالم مضیئا» که وجود نهار و روشنی عالم معلول طلوع شمس میباشد؛
۴. در خارج و واقع، مقدم و تالی متضایفان هستند، مانند: ابوت و بنوت در جمله «ان کان زید اباً لعمرو فعمرو ابن له».
جمله شرطیه انشایی
قضیه شرطیه دارای جمله انشایی در بخش دوم تالی
جمله شرطیه انشایی، مقابل جمله شرطیه اخباری بوده و به جمله شرطیی گفته میشود که تالی (جزای) آن متضمن انشای حکمی از احکام شرعی میباشد، مانند: «اذا دخل الوقت فصلّ» که در آن «صلّ» حکم شرعی انشایی مشروط، و شرط آن، داخل شدن وقت است.
جملههای شرطی انشایی با منطوق خود بر معلق بودن حکمی، که در جزا آمده است، بر شرطی، که در مقدم ذکر شده، دلالت میکند و با مفهوم خود اگر به مفهوم قائل شویم دلالت دارد بر این که اگر این شرط نبود، آن حکم هم به وجود نمیآمد.
نکته:
در جملههای شرطی انشایی، بین حکم وضعی، مانند: «الماء اذا بلغ کرّاً لا ینجسه شی» و حکم تکلیفی، مانند: «اذا دخل الوقت فصلّ» فرقی نیست.
جمله شرطیه لزومیه
جمله شرطیه دارای رابطه لزومی میان مقدم و تالی
جمله شرطیه لزومیه، مقابل جمله شرطیه اتفاقیه بوده و به جمله شرطیی گفته میشود که در آن پیوستگی و اتصال میان مقدم و تالی، ضروری میباشد، نه اتفاقی و تصادفی، مانند: «ان کانت الشمس طالعة فالنهار موجود».
علاقهای که در قضیه شرطیه متصله لزومیه وجود دارد، چهار نوع است:
۱. علاقه علیت؛ که مقدم علت و تالی معلول میباشد، مانند: «کلما کانت الشمس طالعة کان النهار موجودا»؛
۲. علاقه معلولیت؛ که مقدم معلول و تالی علت است، مثل: «کلما کان النهار موجودا کانت الشمس طالعة»؛
۳. علاقه تلازم؛ که مقدم و تالی، در وجود متلازم بوده و هر دو، معلول علت سوم میباشند؛
۴. علاقه تضایف؛ که مقدم و تالی، متضایف میباشند، مانند: «ان کان زید اباً لعمرو فعمرو ابن له».
جملههای استفهامی
جملههای پرسشی
جملههای استفهامی، از اقسام جملههای انشایی و مقابل جملههای خبری بوده و به جملههایی گفته میشود که مصدّر به ادات استفهام میباشد؛ یعنی در ابتدای آنها همزه استفهام یا هل و... در میآید و بر طلب فهم نسبت به مدخول ادات استفهام دلالت مینماید، مانند: «هل یضرب» و «ازید قائم».
جملههای اسمیه
جملههای خبری آغاز شده با اسم
جملههای اسمیه، از اقسام جملههای خبری و مقابل جملههای فعلیه بوده و به آن جملههایی میگویند که با اسم شروع میشود، مانند «زید قائم».
در کتاب «کشاف اصطلاحات الفنون» آمده است:
«الجملة اما فعلیة و هی ما کان صدرها فعلا، کقام زید و کان زید قائما، و اما اسمیة و هی ما کان صدرها اسما، کزید قائم».
نکته:
حمل محمول بر موضوع در جملههای اسمیه، گاهی ذاتی است، مانند: «زید انسان» و گاهی غیر ذاتی است، مانند: «زید قائم».
فرهنگ نامه اصول فقه، تدوین توسط مرکز اطلاعات و مدارک اسلامی، برگرفته از مقاله «».