دولت عثمانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
دولت عثمانی از ترکان آسیایمیانه که از شمال به سیبری و
سرزمین یخبندان و از مشرق به
دریا منتهی میشود،تشکیل شده بود.
عثمانیان از ترکان آسیایمیانه که از شمال به سیبری و سرزمین یخبندان و از مشرق به
دریا منتهی میشود، بودند. از این رو، تنها دو کانون حرکت جنوب و غرب برای آسیای میانه وجود داشت. و از طرفی، به دلیل سردی هوا و محدود بودن امکانات اقتصادی، راهی جز مهاجرت برای ترکان که جمعیتشان نیز رو به افزایش بود وجود نداشت. آنها همواره به نقاط آباد و ثروتخیز مناطق جنوبی و غربی حمله میکردند. ساختن دیوار چین توسط چینیها راهی برای مقابله با هجوم اقوام آسیای میانه به خصوص اقوام مغول بود.
گروهی از ترکان پیش از ظهور اسلام از سیحون و جیحون و دریاچه آرال گذشته و به
دریاچه مازندران رسیده بودند. آنها به هنگام ظهور اسلام با روحیه جنگجویی، اسبسواری و تیراندازی و چابکی به سمت
خراسان و ایران حمله کردند و از این رو، دو قوم قدرتمند و استپنشین ترکان و اعراب باهم روبه رو شدند. از آن جا که
مسلمانان با مزیت فرهنگی و ایدئولوژی کارامد در پرتو اسلام، دارای انسجام و وحدت بودند، اما ترکان ایدئولوژی و فرهنگ منسجمی نداشتند و به صورت پراکنده عوامل طبیعت را مورد پرستش قرار میدادند و بجز قومیت از عامل قوی وحدتبخش دیگری برخوردار نبودند، مسلمانان توانستند آنان را جذب فرهنگ خود نموده و رفته رفته پذیرای اسلام کنند.
اسلام، که بر خلاف سایر ادیان، پویا و ذاتا یک دین سیاسی است، مورد استقبال ترکان قرار گرفت. آنها با پذیرش اسلام و داشتن روحیه جنگاوری میتوانستند برای ترویج اسلام و با رویکرد به فرهنگ
جهاد در پیکار با
کفار، به رزم خویش تداوم بخشند. شاخهای از اقوام ترک با ورود به مرزهای شرقی، به تدریج زمینه حضور خود را در داخل قلمرو اسلامی یا به صورت غلام و یا به صورت عضو نیروی ارتش
عباسیان فراهم آوردند. آنها پس از وارد شدن به دستگاه اداری و نظامی
دولت عباسی بعدها سرنوشت عالم اسلام را در مجموعه
غزنویان،
سلجوقیان،
خوارزمشاهیان و مغولان رقم زدند.
هنگامی که
عباسیان با نفوذ همه جانبه
آل بویه شیعی، به حیات خویش ادامه میداد، طغرل بیک سلجوقی با تصرف
بغداد و حذف آل بویه، حاکمیت خود را با رویکرد به
مذهب حنفی بر
عراق، ایران و
سوریه اعمال نمود و پسرش آلب ارسلان، گامی فراتر نهاد و ترکهای سلجوقی را برای اقامت به سرزمین آناتولی کوچ داد. وی در سال ۱۰۷۱ میلادی با پیروزی بر سپاهیان امپراتوری بیزانس در جنگ «ملازگرد» آغاز فصلی دیگر در تاریخ این
سرزمین را رقم زد. از این تاریخ ترکها سرنوشت این شبه جزیره را تا قرنها در اختیار خود گرفتند.
امپراتوری سلجوقی که با زندگی عشایری و تمایل ذاتی به کوچنشینی، دیگر قادر به اداره قلمرو وسیع خود نبود، به تدریج رو به ضعف نهاد. درگیری با جنگجویان صلیبی، که به منظور دستیابی به
فلسطین، آناتولی را مورد تاخت و تاز خود قرار داده بودند، نیز بر سرعت انحطاط این قوم افزود. سرانجام در اواخر قرن سیزدهم میلادی به دنبال تهاجم اقوام مغول، این امپراطوری تجزیه و به کشورهای مستقلی تقسیم گردید. یکی از کوچکترین آنها مملکت ترکان عثمانی بود که در جوار مرز بقایای حکومت بیزانس در روم شرقی در شهر "Sogut " و پیرامون آن استقرار یافته بودند.
تاریخ نویسان، عثمان فرزند ارطغرل، (Ertoyhrul) را بنیانگذار حکومت عثمانی میدانند. سلطان علاءالدین سلجوقی امارت سوگوت، (Sogut) را که در شمال غربی آناتولی و در مرز امپراتوری بیزانس بود، به ارطغرل سپرد. ارطغرل به یاری گروهی از ترکمنان از مرز پاسداری میکرد و چون دیگر جنگاوران به سرزمین بیزانس میتاخت. فرزندش عثمان به جای
پدر نشست و دودمان عثمانی را که نام وی را بر خود گرفت بنیان نهاد.
عثمان بیک که در ابتدا تابع سلاجقه بود، در سال ۱۲۹۹، مقارن با ضعف دولت سلجوقی استقلال قوم خود را از حکومت سلجوقی اعلام نمود و ممالک تحت نفوذش را در شمال غربی آناتولی توسعه بخشید و به تدریج بر کلیه مناطق تحت حکومت سلجوقی تسلط یافت و با دولت روم شرقی (بیزانس) همجوار گردید. عثمان بیک و ۳۶ پادشاه خاندان عثمانی در فاصله سالهای ۱۲۹۹ تا ۱۹۲۲ تحت عنوان امپراتوری عثمانی بر قلمرو وسیعی حکم راندند.
بورسا، (Bursa) شهری در روم شرقی، در سال ۱۳۲۶ میلادی تسخیر و به عنوان پایتخت عثمانی برگزیده شد. در سال ۱۳۵۶ عثمانیها به منظور استقرار در
اروپا برای نخستین بار از تنگه «داردانل» عبور کردند و سپس در سال ۱۳۶۱ با تهاجمی گسترده به اروپا، پایتخت خود را به «ادرنه»، (Edirne) منتقل نمودند. عثمانیها در قرن چهاردهم به بخش اعظم آناتولی غلبه یافتند، هرچند تا آن زمان به پایتخت رومیها و قسطنطنیه دست نیافتند.
در روزگار سطان بایزید (۱۳۸۹- ۱۴۰۲) عثمانیها از کشورگشایی باز نایستادند و مقدونیه و بلغارستان و برخی از امیرنشینهای اسلامی در آسیای صغیر را فرمانبردار خویش ساختند، ولی فرمانروایان مسیحی توان مقابله با ترکان عثمانی را نداشتند. سرزمین عثمانی از نظر سازمان اداری در این هنگام به دو بخش آسیایی (آناتولی) و اروپایی تقسیم شده بود. سرانجام سلطان
محمد فاتح پس از تدارک سپاهی انبوه در ۲۹ ماه مه ۱۴۵۳، از زمین و دریا به قسطنطنیه حملهور گشت. سقوط پایتخت امپراتوری بیزانس به دست ترکان عثمانی از شگفت آورترین رویدادهای تاریخ متاخر جهان است که سرنوشت اروپا و
خاورمیانه را دگرگون ساخت.
سلطان
محمد پس از ورود به شهر بلافاصله به کلیسای ایاصوفیه رفت و رو به
قبله،
نماز خواند و برای اولین بار نوای دلنشین «اشهد ان لا اله الا الله و
محمد رسول الله» با صوت
مؤذن مسلمان در آن دیار طنینانداز شد.
فتح استانبول از صدر اسلام در آرزوی مسلمانان بود. یک بار بایزید، در تنگترین نقطه سفور حصاری ساخت تا آب دریای مرمره را کنترل کند که امروز نیز خرابههای آن باقی است. (این مکان در سفر علمی اخیرمان در معیت دکتر امامی مورد بازدید گروه علوم سیاسی و تاریخ مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (رحمه الله) قرار گرفت) عمر بایزید پس از شکست از تیمور کفاف نداد تا آن را تکمیل کند، ولی
محمد دوم آن را تکمیل نمود و با آن کار توانست کشتیها را به کنترل خود در آورد. بدین صورت ۵۳ روز شهر در محاصره بود و سرانجام شهر و کلیسای ایاصوفیا که در قرن ششم در زمان ژوستینین ساخته شده بود به دست سلطان
محمد فتح گردید.
گسترش فرهنگ و تمدن اسلامی در مناطق بیزانس و سایر سرزمینهای فتح شده: تاریخ امپراتوری عثمانی در واقع با سقوط قسطنطنیه آغاز میشود. سلطان
محمد دوم برای دستگاه اداری و دولتی عثمانی موازین قانونی وضع نمود. قانوننامه ۱۴۷۶ وظایف و اختیارات سران دولت را مشخص ساخت. سلطان، روابط فئودالها را تابع قانون ساخت، علما را سازمان داد و با سروسامان دادن
سپاه آن را گسترش داد، نیروی دریایی فراهم آورد و مسجدها و بناهای همگانی بسیاری بنیان نهاد. در روزگار او، دولت عثمانی روش خویش را در برابر
مسیحیان،
یهود و غیرمسلمانان دیگری که دارای «کتاب آسمانی» اند روشن ساخت.
ترکان پس از سقوط قسطنطنیه خود را برای تصرف سراسر
بالکان و تبدیل دریای سیاه به دریاچه ترک و نیز یورش به اروپای مرکزی،
اوکراین،
قفقاز،
عربستان، و شمال آفریقا آماده ساختند. سه سال پس از آن که «یال هونیادی» عثمانیان را به طور موقت از پیش روی در بلگراد بازداشت (۱۴۵۶)، امیرنشین صربستان به دست ترکان افتاد. پس از آن ترکان دولتنشین آتن، امیرنشین موریا، پیش روی در بلگراد بازداشت (۱۴۵۶)، امیرنشین صربستان به دست ترکان افتاد. پس از آن ترکان دولت نشین آتن، امیرنشین موریا، (Morea) و سرانجام در ۱۴۶۱ شهر یونانینشین تربیزون، (Treb۱zond) را به تصرف خود درآوردند.
سلطان
محمد فاتح بر بخش اعظم بالکان تسلط یافت و قلمرو عثمانی را توسعه داد. وی به منظور افزایش جمعیت پایتخت (استانبول) هزاران نفر از مردم آلبانی و یونان را به این شهر روانه ساخت. یهودیان، مسیحیان و مسلمانان تحت لوای آزادی مذهب در کنار یکدیگر زندگی میکردند. سلطان
محمد در آبادی و توسعه عمرانی استانبول تلاش بسیار کرد و
مساجد و منارههای بسیار بنا نمود.
در زمان
مرگ وی در سال ۱۴۸۱ حیطه قلمرو حکومت عثمانی به حدود ۲ میلیون کیلومتر مربع میرسید. جانشینان سلطان
محمد فاتح، سرزمینهایی چون
مصر، عراق،
الجزایر، سوریه و مجارستان را تا نیمه اول قرن شانزدهم به امپراتوری خود افزودند. امپراتوران عثمانی پس از غلبه بر سرزمینهای اسلامی، خود را خلیفه مسلمین مینامیدند.
در زمان سلطان سلیمان قانونی هشتمین و قدرتمندترین پادشاه عثمانی، قلمرو امپراتور به بالاترین حد خود رسید و مرزهای آن از شمال تا قفقاز، از جنوب تا کرانههای جنوبی عربستان و از غرب تا مرزهای مراکش و از شرق تا مرزهای ایران، وسعت یافت و کشورهای فعلی ترکیه، سوریه، عراق،
اردن،
لبنان، فلسطین، مصر، کناره دریای مدیترانه در آفریقای شمالی، بخش اعظم بالکان و دهها منطقه کوچک و بزرگ دیگر را در برمیگرفت. مورخان مرگ سلطان سلیمان قانونی در سال ۱۵۶۷ را نشانهای از آغاز دوران طولانی زوال امپراتوری عثمانی دانستهاند.
به گفته مورخان، امپراتوری عثمانی مدعی رهبری دینی جامعه بود و شریعت اسلام را به عنوان قانون اساسی مبتنی بر
قرآن و
سنت میدانست و بر طبق مرام
اهل سنت در مسائل مستحدثه از
قیاس و
اجماع استفاده میکردند. از این رو، عالمان دینی در نظام اداری جامعه عثمانی نقش برجستهای داشته و بر اساس
شریعت و قیاس درباره مسائل حقوقی و نظام آموزشی اظهار نظر و دخالت میکردند. عثمانیان از میان
مذاهب چهارگانه اهل سنت خود را پیرو
مکتب حنفی میدانستند و شریعت را به مدد قوانین و مقرراتی که سلطان با توجه به روح شریعت وضع میکرد، بسط میدادند و از عرف و عادت در مواری که شریعت را بدان دسترسی نداشت یاری میجستند. گذشته از شریعت اسلام، عادات و قوانین دشتنشینان اوغوز نیز در مناطقی از سرزمین عثمانی متداول گشته بود. غیرمسلمانان مقیم امپراتوری، بسیاری از مسائل حقوقی، خانوادگی و اجتماعی خویش را به یاری قوانین کلیسایی خود فیصله میدادند، گرچه طرفین دعوا حق داشتند به دادگاههای اسلامی توسل جویند. اختلافاتی که در میان مسلمانان و غیرمسلمانان پدیدار میگشت به دادگاههای اسلامی میکشید.
نظام آموزشی در امپراتوری عثمانی در دست علما بود. معلمان آموزشگاههای ابتدایی (مکتبها)، آموزشگاههای شرعی (مدرسهها) و دیگر سازمانهای آموزشی از میان اینان برگزیده میشدند. بر خلاف آموزشگاههای ابتدایی یا مکتبها، مدارس متوسطه تنها در شهرهای بزرگ جا داشتند. آموزشگاههای ابتدایی و متوسطه، جز آنهایی که موقوفه بودند، به
مسجد وابسته بودند. شاگردان مکتبها یا آموزشگاههای ابتدایی با خط عربی آشنا میشدند و قرآن میآموختند. طلاب در مدرسهها یا آموزشگاههای متوسطه تعلیم میدیدند. آموزش در مدرسه متوسطه از ۹ تا ۱۲ سالگی به طول میانجامید و برنامه آن شامل
زبان عربی،
علوم دینی و شریعت بود.
امپراتوری عثمانی به استانها، مناطق خراجگزار و سرزمینهایی با وضع خاص تقسیم شده بود. بیشتر استانهای بالکان و همچنین کشورهای مصر، سوریه (دمشق) و عراق (بغداد) به دست گماشتگان باب عالی اداره میشد. هر استانی در سال مبلغی پول به نام «ارسالیه» به سلطان میداد. استاندار که مسؤول امور سیاسی و لشکری استان بود و توسط سلطان منصوب میشد، حق داشت زمینهای کوچکی را در ازای خدمتی به مردم ببخشد.
نیروهای مسلح عثمانی مرکب بود از سپاه فئودال، ارتش ثابت، و سربازان بنیچه. تا پایان سده شانزده، اساسیترین نیروی مسلح امپراتوری عثمانی سپاهیانی بودند که فئودالها گرد میآوردند. تا اوایل قرن ۱۹ و قبل از نوسازی در نظام ارتش، مهمترین ارکان نیروهای مسلح را ینیچریها تشکیل میدادند. ینیچری، (yanissary) به معنای قوچ جدید عمدتا از کودکان مسیحی منطقه بالکان بودند؛ آنان را در سنین ۱۰ تا ۲۰ سالگی از خانوادههایشان جدا میکردند و طی مراسمی خاص، مسلمان مینمودند و مورد تعالیم نظامی قرار میدادند.
سومین گروه از ارتشیان «مهاجمین» خوانده میشدند. اینان گارد سازماندهی شدهای بودند که در مرزها مستقر میشدند و حفاظت و حراست از سرحدات امپراتوری را بر عهده داشتند و هر از چندگاهی به سرزمینهای دشمن یورش میبردند.
صرف نظر از کاستیها و لغزشهای امپراتوری عثمانی، وجود یک دولت گسترده و قدرتمند مایه اقتدار و پشتوانه مسلمانان در اقصی نقاط عالم و در شرق و غرب بود. امپراتور عثمانی نیز هم چون ایران از یک موقعیت استراتژیک برخوردار بود و قبل از قرن ۱۶ و پیش از اکتشاف راه دریایی، تمامی کالاهای شرق تنها از راههای زمینی به اروپا منتقل میشد و اروپاییان از جمله کشورهای پیشتاز در تاریخ استعمار محتاج به این منطقه و راههای مواصلاتی میان شرق و غرب بودند و از این رو، از دولت اسلامی عثمانی حساب برده و هراس داشتند. انگلیسیها تا قبل از استقلال هندوستان مستقیما تحت عنوان کمپانی هند شرقی سرنوشت سیاسی و اقتصادی آنها را در اختیار داشتند؛ به دلیل نفوذ معنوی خلافت عثمانی و شیخ الاسلامهای آن در میان مسلمانان در زمان اقتدار عثمانیان، باید از آنان ملاحظاتی داشته باشند؛ زیرا چه بسا ممکن بود مردم هند با یک فتوا و یا فرمان از خلافت عثمانی، بر علیه سلطه انگلیس دست به شورش بزنند.
دکتر
حمید عنایت در این باره مینویسد: «مسلمانان هند که تعدادشان بالغ بر هفتاد میلیون نفر میگردید، و از نظر جمعیت مهمترین بخش از جهان اسلام را در آن زمان تشکیل میدادند، از دیرباز علقه محکمی با خلافت عثمانی داشتند. در قرن نوزدهم با آن که امپراتوری عثمانی به نحو روزافزونی براثر از دست دادن مناطق مسلماننشین به قدرتهای غیرمسلمان، تضعیف شده بود، با توجه به قدرتیابی جنبشهای دینی و نقش آنها در ایجاد همبستگی بیشتر در قبال سلطه غرب، جانب سلطان عثمانی را گرفتند.
هند و روسیه با اقلیتهای پرجمعیت
مسلمان، از جمله فعالترین مراکز جانبدار امپراتوری عثمانی بودند. در قیام ۱۸۵۷ هند، انگلیسها از قبل سلطان عثمانی سود بردند؛ یعنی اعلامیهای از او گرفتند که مسلمانان هند را به وفاداری در برابر انگلیسها فرا میخواند. همچنین طی جنگ کریمه خود انگلیسها ترکیه را در چشم هندیان بزرگ کردند. در نیمه دوم قرن نوزدهم، ادعای سلطان عبدالعزیز دایر بر خلیفه جهانی اسلام بودن، مورد قبول اکثریت روشنفکران طبقه متوسط هند و مسلمان قرار گرفته بود. با اطمینان خاطر میتوان پذیرفت که او نخستین سلطان عثمانی بود که در مساجد هند به نامش
خطبه خوانده میشد.»
در سال ۱۹۱۹ کنفرانسهای خلافت در سراسر هند به راه افتاد و عواطف مسلمانان را به طرفداری از خلیفه عثمانی برانگیخت. به دنبال آن، کمیته خلافت تشکیل یافت که با رهبری مؤثر محمدعلی جناح و سایران، همه ارج و اعتبار اسلام هندی را در یک مبارزه ضد انگلیس برآراست. این مساله پیوند اندامواری بین ناسیونالیسم هندی و خلافت خواهی آنان برقرار کرد که همیاری مسلمانان هندو را در مبارزه برای استقلال هند، تا سالهای نزدیک به
جنگ جهانی دوم تامین کرد.
این گفتار به خوبی نشان میدهد امپریالیسم انگلیس در واقع از قدرت و نفوذ خلافت عثمانی ناخشنود بود و در سیاستهای دراز مدت، حذف این قدرت اسلامی را طراحی میکرد و در فرصتی که نقاط ضعف نظام عثمانی آشکار گشت و قوای عثمانی هم در صدد ترمیم کاستیهای نظام خود بودند، با چهرهسازی آتاتورک او را مامور کرد تا اصلاحات مورد نظر انگلیس را با حذف دولت عثمانی و ایجاد برنامههای ضد اسلامی، جایگزین
خلافت نماید و بدین وسیله مشکل تاریخی خود را برای همیشه از سر راه خود بردارد.
پرچمدار تفکر اتحاد جهان اسلام در مبارزه با سلطه سیاسی، فرهنگی غرب: متفکر و اندیشمند و نابغه جهان اسلام
سیدجمال الدین در مقابل تهاجم ویرانگر و سلطه همه جانبه غرب و در به راه انداختن نهضت بازگشت به خویشتن چه بسا خواهان اقتدار خلافت بود و به ملتهای مسلمان هشدار میداد تا در برابر یورش بیرحمانه سیاسی و فرهنگی غرب مقاومت نشان دهند و در همین حال دین خود را از خرافاتی که در طی قرون با آن آمیخته شده بود پاک کنند و به اسلام و قرآن برگردند. او ماهیت
استعمار و شیوههای رنگارنگ و پرفریب آن را به مسلمانان شناسانده و درصدد تشکیل جبهه سراسری مسلمانان برآمد.
سیدجمال برای اتحاد جهان اسلام به نقاط مختلف جهان اسلام از جمله استانبول
سفر کرد. او در مجله عروة الوثقی که در پاریس انتشار داده بود مسلمانان را در مقابل سلطه همه جانبه استعمار غربی و در راس آن انگلیس، به وحدت و یکپارچگی با رویکرد به اسلام اصیل دعوت میکرد. سیدجمال از این طریق تلاش میکرد تا جلو نومیدی مسلمانان را گرفته و آنان را از
اعتماد به نفس برخوردار سازد.
به نظر سیدجمال، با شرایطی که بر جهان اسلام حاکم بود، تنها خلافت عثمانی میتوانست با حذف کاستیهایش محور اتحاد جهان اسلام باشد؛ مسلمانان با پشتوانه این قدرت عظیم و با وحدت و انسجام، با اخذ نکات قوت تمدن غرب و احیای ماهیت اسلامی میتوانستند دست به مبارزه علیه امپریالیسم غرب بزنند.
تلاش و کوشش سید جمال و
محمد عبده سبب شد که در جهان غرب و در اوایل قرن بیستم بسیاری از ادامه دهندگان خط «بازگشت به اسلام» قد علم کنند. یکی از چهرههای برجسته آنها رشیدرضا، شاگرد عبده بود. او با این که اندیشههای دینی و سیاسیاش عاری از اشتباه نبود، به منظور بازگشت به صدر اسلام جنبش سلفیه را پایهگذاری کرد و بیشتر نظریههای سیدجمال و عبده را با عناوین و شکلهای گوناگون بازگو کرد. رشیدرضا یکی از طرفداران ادامه نهاد خلافت بود و آن را سدی بزرگ سر راه پیشرفت استعمار و غربزدگی میدانست. رشیدرضا طرفدار انترناسیونالیسم اسلام و مخالف سرسخت مکتب ناسیونالیسم بود. از این رو، دو گروه با وی به مخالفت برخاستند: اول. روشنفکران فرنگی مآب و دوم. ناسیونالیستهایی هم چون مصطفی کامل و هواداران حزب وطنی.
امپریالیزم انگلیس از دیرباز تصمیم داشت به منظور هموارسازی مقاصد شوم خود اتحاد جهان اسلام بر محوریت خلافت عثمانی را از بین ببرد و با تجزیه کشورهای اسلامی، تسلط بر آنها را برای خود آسان سازد. اوج انحطاط عثمانیان فرصت مناسبی بود تا با حذف خلافت، آتاتورک را به عنوان مصلح بر سر کار آورد تا او نیز در پروژه اصلاحات انگلیسی خویش، عمیقا دست به دینزدایی زند.
نقاط ضعف امپراتوری عثمانی دستمایه ضربات مهلک امپریالیسم انگلیس: انحطاط و کاستیهای خلاف عثمانی از دو دیدگاه نظری و عملی قابل تامل است. از دیدگاه نظری، حکومت و خلافت عثمانیان از شرایط مشروعیت خلافت برخوردار نبود؛ زیرا اگر بپذیریم در اندیشه سیاسی اسلام در فرض عدم پذیرش جامعه به حکومت متولیان شرعی، اقبال و گرایش عمومی جامعه از حاکم غیرمنصوص که درصدد اجرای دستورات اسلام است، هرچند مشروعیت دینی کامل را نداشته باشد ولی از مقبولیت عمومی و مشروعیت مردمی برخوردار باشد، آنچنان که در صدر اسلام پس از
رحلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و قبل از حکومت
امام علی (علیهالسّلام) خلفای پیشیین از اصل بیعت استفاده کرده و برای خود مشروعیت دست و پا میکردند، حکام عثمانی هیچگاه به
بیعت تمسک نجستند تا خود را مستظهر به اراده مردم و تودههای مسلمان بدانند.
لازم به ذکر است مجموعه انتقادهای این چنینی که از دیدگاه آرمانی
شیعه به نظام سیاسی خلافت عثمانی وارد است هیچگونه ارتباطی به اندیشه
سکولار افرادی نخواهد داشت که یا اصلا اعتقادی به دیانت ندارند و یا تنها برای دین در زوایا و نهانخانههای زندگی فردی
انسان و تنها در ارتباط با
خداوند کارکردی قایلند. این دو گروه فکری برای عقب نشاندن مخالفان دینگرا با حربه دینی و به صورت انحرافی با استناد به قسمتی از
سیره پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) وجود خلافت در اسلام را پس از خلفای چهارگانه اولیه نامشروع خواندند و در واقع منکر اصل مشروعیت خلافت به معنای رهبری اداره جامعه شدند.
مصطفی کمال (آتاتورک) که خود از مسلمانان اسمی ضد دین بود ظاهرا برای تبیین احساسات مسلمانان تجددخواه و مجاب نمودن حریف، درست پیش از الغای خلافت، به منظور نامشروع جلوه دادن اصل خلافت چنین اظهار داشت: پیامبر ما به اصحاب خویش فرمود که ملل عالم را به اسلام درآورند؛ یعنی به آنان نفرمود که درصدد حکومت بر این ملل برآیند. این اندیشه از
ذهن ایشان نیز نگذشته بود. خلافت به معنای حکومت و اداره امور است. خلیفهای که بخواهد نقش خود را ایفا کند و بر همه ملل مسلمان حکم براند خود را ناتوان از این امر مییابد. باید اعتراف کنم که اگر در این شرایط مرا به خلافت برمیگزیدند، فیالفور استعفا میدادم. ولی بیایید به تاریخ برگردیم و واقعیات را بررسی کنیم.
عربها خلافتی در
بغداد تاسیس کردند و نیز خلافتی در قرطبه. نه ایرانیها، نه افغانها، نه مسلمانان افریقا، خلیفه قسطنطنیه را به رسمیت نشناختند. مساله یک خلیفه واحد، که قدرت و نظارت عالیه بر همه امت مسلمان اعمال کند، چیزی است که از کتابها برآمده است، نه از واقعیت. خلیفه هرگز قدرتی را که پاپ بر کاتولیکها دارد نداشته است. دین ما الزامات و نظم و مقرراتش همسان با
مسیحیت نیست. انتقاداتی که به اصلاحات اخیر ما میکنند (حکومت لائیک غیردینی) ملهم از یک فکر انتزاعی غیرواقعی است؛ یعنی مساله اتحاد اسلام. چنین فکری هرگز به واقعیت درنیامده است.
در این مجال فرصت نیست تا به فلسفه سیاسی اسلام در عصر پیامبر و بعد از آن بپردازیم و از طرفی،اندیشه سیاسی افرادی چون آتاتورک که طبق شواهد موجود از طرف انگلیس مامور سرنگونی حکومت عثمانی بود، ارزش علمی ندارد؛ زیرا براساس قرآن و سنت و نیز اندیشه توحیدی در کلام اسلامی، حکومت اصالتا تنها برای خدای خالق کائنات، رب العالمین و صاحب جمیع اختیارات است؛ «ان الحکم الا لله.»
خداوند سبحان از ناحیه ربوبیت تشریعی خویش، دستگاه عظیم رسالت را تحفه
هدایت بندگانش قرار داد و رسول گرامی اسلام را با دو موقعیت
نبوت و
امامت متمایز گردانید. مقام امامت در ابعاد عرفانی، دینی، مذهبی، سیاسی، نظامی و قضایی به
اذن و فرمان الهی در وجود آن حضرت مصداق کامل یافت و از آن جا که انسانها در هر نقطه و نژادی، مخلوق هدفمند خدای سبحان هستند، امامت و از جمله رهبری سیاسی نیز برای تحقق فلسفه خلقت انسانها در رسیدن به سعادت ابدی ضرورت داشت. خداوند در بسیاری از آیات به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و
مؤمنان برای تشکیل حکومت الهی دستور
جهاد و قتال با
طاغوت و
کفار را میدهد.
قرآن میفرماید: «الذین امنوا یقاتلون فی سبیل الله والذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت فقاتلوا اولیاء الشیطان ان کیدالشیطان کان ضعیفا»، «واقتلوهم حین ثقفتموهم»
و «وقاتلوا المشرکین کافه»
نامههای تاریخی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به سران کشورهای مهم جهان در پذیرش
عبودیت خداوند و نبوت آن حضرت، عملیات برون مرزی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در جنگهایی مانند
موته و
تبوک، و فتوحات خلفای اولیه اسلامی جهت گسترش اسلام در ایام حضور
امامان معصوم شیعه (علیهمالسّلام) و عدم ابراز مخالفت از ناحیه آنان، سستی اندیشه امثال آتاتورک را حتی اگر انگیزه سیاسی هم نمیداشتند آشکار میسازد.
آتاتورک و هم فکرانش در واقع منکر تشکیل حکومت اسلامی و مخالف اسلام هستند. افرادی هم چون علی عبدالرزاق به عنوان اندیشمند متجدد اسلامی که در نفی مشروعیت خلافت و برچیدن آن، به نوعی عملکرد آتاتورک را تقویت مینمودند، در واقع الغای خلافت را دستمایهای جهت حمله به اندیشه سیاسی اسلام قرار دادند. او در این زمینه نه فقط به آرا و عقاید علمای سنتگرا، بلکه حتی با تجددخواهانی هم چون رشیدرضا، که علیرغم بعضی اختلاف نظرها، با احساسات جزمی او شریک بودند در میافتاد. مصطفی کمال تحصیلاتش را در الازهر انجام داده بود و مدتی قاضی محکمه شرع بود. وی که در دانشگاه جدید مصر درسهای ادبیات نالیفو و فلسفه سانتیلانا را گذرانده و چندی در دانشگاه آکسفورد تحصیلاتی در زمینه حقوق و اقتصاد داشت، با فرهنگ غرب آشنا بود. در اثر معروفش به نام «الاسلام و اصول الحکمه» (اسلام و اصول حکومت) استفادهای از پیشینههای فقهی و تاریخی نظریات سیاسی سنتی به عمل آورده بود. بحث اصلی او این بود که خلافت نه مبنایی در کتاب (قرآن) نه در سنت (
حدیث) و نه در
اجماع دارد. وی
آیات و احادیثش را که در آنها به خلافت و اطاعت از
اولوالامر اشاره شده است، از دید خود توجیه میکند (که از نظر ما مخدوش است) و اجماع را تنها در موارد چهارگانه خلافت اولیه اسلام میپذیرد و منکر اجماع دوران بعدی است.
به گفته
حمید عنایت، در واقع مساله اصلی کتابش این است که آیا
اسلام، به عنوان نظامی از معتقدات دینی، به طور کلی برقراری حکومت را واجب شمرده است یا نه؟ او با تمسک به آیاتی حکومت را برای اجرای دستورات الهی از نظر خداوند ضروری میداند ولی حکومت را از اصول اساسی و ضروری اسلام نمیداند. او میگوید: درست است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در طی دوره پیامبریش بعضی کارهای سیاسی نظیر رهبری غزوات، نصب قضات، و گردآوری صدقات و
جزیه و تقسیم
غنایم جنگ انجام میداد، ولی هیچ یک از این کارها ارتباط مستقیمی به رسالت و
دعوت به اسلام نداشت. حتی جهاد از وظایف پیامبری نیست؛ چه طبق برداشت عبدالرزاق از قرآن، خداوند به مسلمانان دستور داده است که دین خود را فقط از طریق ملایمت و
حکمت و
موعظه حسنه تبلیغ کنند. هرگاه که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ناگزیر از دست زدن به جنگ شده نه برای پراکندن دعوت دینش بوده، بلکه «به خاطر ملک» و در جهت استوار داشتن قدرت و حیثیت اسلامی بوده است. و هیچ حکومتی نیست که تکیه بر
شمشیر نداشته باشد و به ضرب زور و غلبه حفظ نشده باشد.
آقای عنایت در ادامه مینویسد: مرادش این است که سایر آیاتی که به مسلمانان دستور میدهد تا با
مشرکان هرجا که یافتند شان قتال کنند باید بر همین سیاق تفسیر کرد.
پیشتر با تبیین اجمالی از اندیشه سیاسی اسلام، ناصوابی این طرز تفکر روشن گردید. خداوند در دستور کار تمامی
انبیا (علیهمالسلام) مبارزه با طواغیت را ضروری فرمود؛ زیرا انسانها فطرتا بینهایتگرا هستند و پیامبران با توصیف مصداق واقعی آن و معرفی خدای سبحان جامعه را از لغزش به عبودیت
مدعیان دروغین الوهیت و طواغیت بازداشته و در این راه به ناچار پس از ابلاغ ماموریت و تبیین راه از بیراهه و نگرفتن نتیجه از تلاش خویش، ابراهیم گونه با نمرودیان و موسی وار با فرعونیان به قتال میپردازند و این مضمون آیه «و لقد بعثنا فی کل امة رسولا ان اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت»
است و مؤمنان بر اساس «فقاتلوا اولیاء الشیطان»
باید پیامبران را یاری کنند.
انبیا (علیهمالسلام) و نبی گرامی اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) منهای حاکمیت خداوند و اجرای شریعت، برای خود ملکی درنظر نداشتند که عبدالرزاق بدان استناد نمود. و اصولا برای پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) قوه قهریه و دولت و حکومت بدون اجرای شریعت معنایی نداشت. حکومت برای شخص پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) منهای حاکمیت ارزشهای الهی، جزو مصادیق مطلق و مفهوم مصیطری است که قرآن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را از آن برحذر داشت.
بنابراین، هرچند مشروعیت سیاسی خلافت عثمانی از جهت نظری ایرادهای اصولی داشت، ولی برای خنثیسازی اهداف پلید سلطهگران غربی و مصالح جهان اسلام از امتیازهایی برخوردار بود. در واقع انگلیس و آتاتورک و اندیشمندان وابسته به دلیل نقصان مایههای دینی امپراتوری عثمانی و عدم مشروعیت دینی، با آن مخالف نبودند، بلکه آنها از کارکردهای مثبت و مطلوب خلافت ناخشنود بودند. اما کاستیها و انحطاط عملی خلافت عثمانی که از عوامل درونی علل سقوط آن به حساب میآید، اوجگیری اشرافیت سلطنتی عثمانیان بود که هیچ مناسبتی با حکومت پیامبر عالی قدر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نداشت. آنها با رویکرد به زندگی تجملی و راهاندازی بساط عیش و نوش مصداق کامل مترفینی بودند که مورد مذمت و انتقاد قرآن میباشند. به گفته مورخان، کاخ یا خانه سلطان، مرکب بود از
حرمسرا، دستگاه اندرون و دستگاه بیرون. حرمسرا بخشی از کاخ بود که فرزندان، زنان و معشوقههای سلطان در آن میزیستند، هر یک از زنان سلطان باغها و خانهها و خدمتگزاران خاصی داشت.
سلاطین عثمانی در قلمرو گسترده امپراتوری، خصوصا در منطقه بالکان، نتوانستند پیامرسان صدیق اسلام اصیل باشند. چه بسا به دلیل امیال مادی به اسلام نیاوردن آنان برای اخذ
جزیه دلخوش میداشتند. این سیاست، ساکنان متصرفات اروپایی را از گرایش به اسلام و استحاله در میان ترکان باز میداشت. در بالکان آن گونه که لوئیس، (B. Lewis) مینویسد، دهقان مسیحی از
زبان و
فرهنگ و دین ترکان بویی نبرد. عثمانیان برای تسهیل فرمانروایی خویش بر مردم، آنان را در طبقات و گروههای گوناگون جا داده بودند، نه از روی نیکخواهی و دلبستگی به سرنوشت آنان.
خلافت عثمانی حتی نسبت به مسلمانان یکسان برخورد نمیکرد. صاحبان نام و مقام محترم بودند و فرودستان خوار شمرده میشدند.
این نابرابری بهرهمندی از حقوق اسلامی و سختگیری در پذیرش اسلام، یا عدم بسترسازی مناسب برای جذب غیرمسلمانان به اسلام، زمینه دشمنی شهروندان را - که یکی دیگر از عوامل داخلی انحطاط حکومت عثمانی به حساب میآید - مهیا ساخت.
نخستین نشانههای ناتوانی امپراتوری عثمانی در روزگار سلیمان نمایان گشت. پس از مرگ سلیمان، امپراتوری او در سراشیب زوال گام نهاد. سلاطین ناتوان یکی پس از دیگری بر تخت فرمانروایی نشستند و امپراتوری عثمانی در جنگهای زمینی و دریایی چندی به سختی شکست خورد. از ۱۵۶۶ تا ۱۷۱۸ امپراتوری عثمانی سیزده سلطان به خود دید که از آنان تنها سلطان مراد چهارم (۱۶۲۳- ۱۶۴۰) و سلطان مصطفای دوم (۱۶۹۵- ۱۷۰۳) اندکی شایستگی داشتند. یکی از سلاطین کشته شد و دیگری از
سلطنت بر افتاد. سلیم دوم (۱۵۶۶-۱۵۷۴) میگسار بود و
فرزند او مراد سوم (۱۵۷۴- ۱۵۹۵) پنج تن از برادرانش را خفه کرد و بیست سال از عمر خویش را در حرمسرا سپری کرد. سلطان
محمد سوم (۱۵۹۵- ۱۶۰۳) نوزده تن از برادرانش را از بین برد.
دسیسههای درباریان، تحرکات زنان و خواجگان حرمسرا، و تباهی دستگاه دولت ثبات سیاسی و اقتصادی را از میان برده بود. شورشهایی که هم مسلمانان و هم مسیحیان در آنها شرکت میجستند فزونی یافته بود. شیرازه دستگاه اداری عثمانی از هم گسیخته و سران دولت پا در گلیم یکدیگر نهاده بودند.
از جمله عوامل داخلی انحطاط خلافت عثمانی
تعصب غیرمنطقی مذهبی رهبران سیاسی و مذهبی بود. دولت قدرتمند عثمانی مدیون حمایتهای بیدریغ عالمانی بود که با تمام نفوذ اجتماعی خویش در خدمت تقویت و توسعه امپراتوری عثمانی بودند. شیخ الاسلامها با داشتن منصب قضاوت و ریاست امور دینی و سازمان اوقاف، در حکومت عثمانی از منزلت و موقعیت اجتماعی خاصی برخوردار بودند. خلافت سنی عثمانی خود را میراث خوار خلافت صدر اسلام بالاخص
شیخین دانسته و بالطبع با اندیشه سیاسی شیعه و نظام
امامت تضاد میداشتند. و از طرفی، امیال و هوسهای نفسانی عالمان سنی که خود را پاسداران نظام فکری و دینی جامعه
اهل سنت میدانستند به آنها اجازه نمیداد تا دست از ریاست حوزه عثمانی کشیده و به منطق و تفکر اصیل شیعه و مکتب اهل بیت عصمت (علیهمالسّلام) رو آورند.
از این رو، در آغاز پیدایش
دولت شیعی صفوی این دو نهاد سیاسی و دینی به جای درک واقعیتها و رویکرد مثبت با این نظام نوین سیاسی و ایجاد همدلی و برادری با آنان در برابر کشورهای معاند غربی و دشمنان مشترکشان، تمام همتشان را صرف نمودند تا تفکر شیعی را از بین ببرند و با مسکوت گذاشتن اهداف اروپایی خود، رو به مرزهای ایران آورده و مناطق وسیع آذربایجان و غرب ایران را به اشغال خود درآوردند. آنها پیش از
جنگ چالدران با تعصب خاصی در خاک آناتولی دست به نسلکشی شیعیان زدند و چهل هزار نفر یا خانوار از آنان را به
قتل رساندند. آنها در این برخورد کینهتوزانه که غالبا با حمایت علما و با اخذ تجویز از آنان صورت میگرفت، در اضمحلال دولت شیعی صفوی از ازبکان سنی در شرق ایران مدد میگرفتند.
در چنین وضعیتی علمای شیعه مستقر در
جبل عامل تنها در راستای وظیفه شرعی، انبوه خطراتی را که از همسایگان غربی و شرقی به شدت دولت جدیدالتاسیس صفوی را تهدید میکرد، برای دور نگه داشتن زمامداران از خرافههای قلندران صوفی و نیز به منظور ترویج
مکتب اهل بیت (علیهمالسّلام) و تشیع فقاهتی وارد ایران گشته و در این هدف از توفیقات بالایی برخوردار شدند که امروزه شکلگیری نظام جمهوری اسلامی در ایران مدیون زحمات بیدریغ عالمان عصر صفوی میباشد.
با این وجود در یک بحث علمی نمیتوان تمام سیاستهای اعمال شده دولت صفوی را مثبت تلقی کرد و آنها را از لغزش و اشتباه مبرا دانست؛ چه این که آنها نیز با کنار گذاشتن اختلافات غیراصولی میتوانستند در جهت تحکیم وحدت میان خود و دولت نیرومند عثمانی که به اسم اسلام در قلب اروپا رو به گسترش بود با
سعه صدر و با روحیه
اخوت و
برادری، مقاصد اسلام را در پهنه گیتی بگسترانند. در آن روزگار، وضعیت دولت شیعی صفوی از یک جهت مشابه با موقعیت کنونی جمهوری اسلامی بود؛ دولتهای مسلمان منطقه پس از پیروزی انقلاب اسلامی به جای رویکرد مثبت، با تنگ نظری مجری مقاصد
امریکا و سایر کشورهای استعمارگر غربی شدند و مساعی خود را در جنگ ویرانگر هشت ساله به کار گرفتند تا جمهوری اسلامی را به طور کلی نابود سازند. و اگر کسی در آینده بخواهد با سطحینگری ایران را در ایجاد افتراق جهان اسلام در مقابل
صهیونیزم مقصر جلوه دهد بسیار دور از واقع و در حقیقت بیانصافی خواهد بود.
قبلا اروپاییان در سفرهای دریایی خود پایگاههایی برای
تجارت در کشورهای مختلف دنیا ایجاد کرده و تا حدودی از روحیات مردم سواحل آفریقا، حاشیه
خلیج فارس و
دریای عمان با خبر بودند. اما در قرن ۱۸ به دنبال تحولات فکری برآمده از سکولاریسم لوتری، امپریالیسم ماکیاولی، و لیبرالیسم اومانیستی و به دنبال انقلاب صنعتی پس از
جنگهای صلیبی و
نهضت رنسانس در اروپا، بالاخص در انگلستان، فرانسه و آلمان، و دستاورد آن در ساخت و اختراع ابزارهای ماشینی، مانند دستگاههای نخریسی،
بافندگی و کشف صنعت بخار و وسایل فنون جنگی، این بار اروپاییان در سفرهای دریایی خود برای تامین مواد اولیه کارخانجات صنعتی به دنبال سرزمینهایی بودند که آنها را مستعمره خویش قرار داده و به اسم زیبای
استعمار دست به
استثمار آنها زنند. از آن پس با رقابتی که میان اروپاییان به وجود آمد منابع کشورهای مستعمره را غارت میکردند.
آنان بدین منظور در کشورها و سرزمینهای یادشده پایگاه نظامی و سازمان اداری موازی با سازمانهای محلی ایجاد کردند و همراه تبلیغ
مسیحیت، زبان خود را در آن مناطق رسمی نموده و به راحتی دست به استعمار فرهنگی و استثمار اقتصادی زدند. در این میان
اروپا با چند کشور قدیمی جهان چون روسیه، چین، ژاپن، عثمانی و ایران مواجه شدند که به مثابه سدی در راه رسیدن به اهداف یادشده بودند به همین دلیل لازم دیدند تا نیروی نظامی خود را به رخ آنها بکشند و با ارعاب و جنگ ناحیهای آنها را وادار به پذیرش برتری خود ساخته و با قراردادهای تحمیلی، این کشورها را وابسته اقتصادی اروپا گردانند. دخالت غرب و شکست نظامی کشورهای یادشده موجب پیدایش نوعی خودآگاهی در میان گروه کوچکی از روشنفکران و زمامداران ممالک قدیمی شد. آنها به فکر ریشهیابی دردها و شکستها افتادند، عدهای به سادگی درمان را در اخذ تجدد و تمدن غرب با تغییر سنتهای خود دیدند.
روسیه به رهبری پطر کبیر (۱۷۲۵- ۱۶۷۲) نخستین کشوری بود که داوطلبانه خواهان اخذ تجدد غرب و ترک
آداب و سنن خود گردید. پطر در
سفر به انگلستان، هلند و فرانسه به شدت مجذوب پیشرفت اروپا و غرب شده بود و پس از به قدرت رسیدن اقدام به اصلاح امور روسیه نمود. در مقام اصلاحات ابتدا خود لباس اروپایی به تن کرد و آن گاه خانواده سلطنتی و دیگران را به پوشیدن این گونه لباسها واداشت. به زنان اجازه داد تا اندازهای در زندگی اجتماعی راه یابند. آموزش زبانهای خارجی، مخصوصا فرانسه و آلمانی رواج یافت. سازمانهای دولتی بر اساس سازمانهای مشابه اروپایی تنظیم شد و نفوذ سیاسی
کلیسا محدود و مخدوش گردید، بورسهای تحصیلی برای تحصیل یا تکمیل تخصصی در غرب به دانشجویان داده شد و دعوت از استادان خارجی معمول شد، تراز بر دولت و کلیسا فرمان میراند.
در خاورمیانه اسلامی، خلافت عثمانی و
سلسله قاجار متشکل از سه فضای ترک،
عرب و
فارس با پیشینه تمدنهای قدیم ایران اسلامی، سامی و هندی به وسیله اسلام رو به وحدت نهادند. تا قبل از کشف راه دریایی، اروپا مجبور بود برای بهرهگیری از منابع و ثروت طبیعی هندوچین از راه میانی ایران و عثمانی استفاده کند و از نزدیک با موقعیت سیاسی و منافع اقتصادی کشورهای میانی در اصطکاک و تعامل باشد. از این رو، مناطق یادشده موقعیت ممتازی برای غرب به شمار میآمد و کشورهای قدرتمند و استعمارگر غربی با یکدیگر بر سر این مناطق نزاع داشتند. گستره قلمرو عثمانی مرزهای ایران را از اروپا جدا مینمود و تحولات فکری و سیاسی اروپا از طریق عثمانیها به ایران سرایت میکرد. اغلب سرزمینهای عربی و حوزه شمالی آفریقا از جمله
عراق و
حجاز و
مصر در قلمرو حکومت عثمانی وجود داشت که هر کدام به نوعی متاثر از جریانات غرب بودند.
از نظر تاریخی، حمله امپراتوری عثمانی به اتریش به سال ۱۵۹۳ میلادی و شکستهای پیاپی در این جنگ و نهایتا عقبنشینی از وین، نشانه بارزی از آغاز فروپاشی این امپراتور بزرگ بود. نتیجه این شکست و ناتوانی، از دست دادن سرزمینهای اروپایی بسیاری بود. از این زمان کشورهای اروپایی بر علیه امپراتوری عثمانی، با یکدیگر متحد شدند. جنگهای بسیاری در نقاط مختلف اروپا در گرفت که سرانجام در سال ۱۶۹۹ میلادی، با امضای عهدنامه «کارلوویتس»، (Karlowits) به پایان رسید و امپراتوری عثمانی ممالک بسیاری را از دست داد.
بحران بزرگ دیگر برای امپراتوری عثمانی، جنگهای طولانی روسیه و عثمانی بود که از اوایل قرن هجدهم آغاز گردید. این جنگها که در ابتدا با پیروزی عثمانیها همراه بود، در سال ۱۷۶۸ شدت یافت و سرانجام به امضای عهدنامه، (Kaynarea) در سال ۱۷۷۴ منجر گردید. این معاهده را ننگینترین عهدنامه امپراتوری عثمانی دانستهاند که به موجب آن جزیره مسلماننشین «کریمه» کاملا از عثمانی مستقل شد، روسها حق دریانوردی آزاد در دریای سیاه و مدیترانه را پیدا کردند، همچنین حق حمایت از مذهب ارتدکس را در امپراتوری عثمانی به دست آوردند. تا رسیدن به قرن نوزدهم، عثمانیها بار دیگر طی جنگهای ۹۲- ۱۷۸۴ و سپس معاهدهای دیگر، سرزمینهای بیشتری را به روسها واگذار نمودند.
از سوی دیگر، متعاقب انقلاب کبیر فرانسه، تفکرات ناسیونالیستی در میان ملیتهای گوناگون امپراتوری عثمانی نشر یافته و به نافرمانیها و شورشهای ملیگرایانه متعددی منجر شده بود. به دنبال این شورشها نیز امپراتوری سرزمینهای دیگری را از دست داد. در نخستین شورشها، صربها و یونانیها استقلال خود را به دست آوردند و
مصر نیز به استقلال داخلی دست یافت. در چنین شرایطی و با توجه به ضعف امپراتوری، قلمرو عثمانی مورد تجاوزهای متعدد دولتهای وقت قرار گرفت. فرانسه،
تونس را گرفت، اتریش،
بوسنی و هرزگوین را ضمیمه خاک خود کرد، ایتالیا بر تریبولی و
بنغازی دست یافت، روسیه تا ارض روم پیشروی کرد، و یونان جزیره کرت را به اشغال خود درآورد و بلغارها و یونانیها برای
جنگ علیه امپراتور عثمانی با یکدیگر متحد شدند.
ضربه بزرگی که تمامی ملل مسلمان خاورمیانه، اعم از ترکها و مصریها و ایرانیها متحمل شدند و ضعف آنها را در برابر غرب عیان ساخت، اشغال مصر توسط ناپلئون در سال (۱۲۱۳ ه. ق/ ۱۷۹۸ م) بود در آن زمان اشغال مصر که بخشی از امپراتوری عثمانی محسوب میشد. از نظر روحی و روانی ضربه شدیدی برای عثمانی و مصریها به شمار میآمد. پیامد دیگر تجاوز ناپلئون این بود که رقابت شدیدی بین قدرتهای استعماری بر سر این منطقه آغاز شد که به نوبه خود عاملی دیگر در جهت گسترش غربگرایی در منطقه بود.
در قرن نوزدهم امپراتوری عثمانی صحنه مبارزه و کشاکش قدرتهای استعماری گردید. اتریش و روسیه درصدد بودند مناطق گوناگون امپراتوری را جزو خاک خود سازند. فرانسه نیز در تلاش بود تا راههای تجاری و بازارهای مسلمانان را تصاحب کند. در این میان منافع استعماری انگلیسها اقتضا میکرد مانع چیرگی روسیه یا اتریش بر عثمانیها گردند و از این رو، انگلیسیها نیز دربار عثمانی را تشویق کردند تا دست به یک سری اصلاحات زند و شیوههای اداری و نظامی غرب را وارد سازد که این هم خود عامل مضاعفی در آغاز جریان غربگرایی محسوب میشود.
مسلمانان و اندیشمندان حق داشتند از خود سؤال کنند که کدام ضعف یا نارسایی موجب گشت تا قدرت رو به پیش امپراتوری عثمانی این گونه به رکود کشیده شود؟! چرا ملل اروپایی که سالیان متمادی در حسرت تمدن شکوهمند
جهان اسلام میزیستند، امروزه در این جنگها بر مسلمانان فایق آمدهاند؟! به این سؤالات، پایگاههای فکری وابسته یا مستقل، پاسخهای متفاوتی میدادند. در این شرایط همگان، اعم از دولتیان و سایران، با یک چرخش انفعالی اصلاحات را برای امپراتوری عثمانی، لازم و ضروری میدانستند.
از نظر تاریخی علی رغم اهداف امپریالیستی در ایجاد غربگرایی و غربزدگی، آغاز جریان رویکرد به غرب و غربگرایی در کشورهای اسلامی ناشی از «غربزدگی» یا دلبستگی به باختر نبود، بلکه در نتیجه پیبردن
مسلمانان به ضعف خویشتن در برابر غرب و ناشی از تمایل شدید آنها به تجدید عظمت و شکوه گذشته جهان اسلام و شکست دادن غرب بوده است. مسلمانان میخواستند با استفاده از سلاح دشمن، او را شکست دهند ولی کم کم قربانی آن سلاح گردیدند و به صورت مقلد چشم و گوش بسته غرب درآمدند.
در اصطلاح
جامعه شناسی میان واژه غربگرایی و غربزدگی تفاوت وجود دارد. غربگرایی فرایند اقتباسی است که ناشی از دلبستگی و یا وابستگی به غرب نباشد، بلکه ناشی از علاقه به
ملت خود و در جهت تقویت کشور در برابر تجاوزات استعماری غرب است. این نوع اقتباس از غرب، اقتباس مبتنی بر تشخیص است و نه تقلید کورکورانه و انگیزه عمده اقتباس نیز غربستیزی است و نه غرب دوستی. بر خلاف غربزدگی که در آن اقتباس نه از روی تشخیص، بلکه کورکورانه و لجام گسیخته و در کلیه زمینهها میباشد و انگیزه رویکرد به غرب نیز احساسات غربستیزانه یا علاقه به حفظ موجودیت فرهنگ خویش در برابر هجوم استعماری غرب نیست، بلکه دلبستگی یا وابستگی به غرب مدنظر است. جریان مزبور به از خودبیگانگی و دور شدن از شخصیت اسلامی و شرقی خویش منجر میشود.
از نقطه نظر تاریخی پس از شکست عثمانیها در جنگها و بعد از آگاهی آنان از نقاط ضعف خود، جامعه عثمانی عمدتا با سه گروه اصلاحطلب مستقل و وابسته مواجه بود: ۱. عثمانیان جوان ۲. تنظیماتچیهای دولتی ۳. ترکان جوان که پروژه اصلاحات آنان در محدوده غربگرایی تا غربزدگی مفرط در نوسان بود.
سلطان سلیم سوم در سال ۱۸۰۰ میلادی اصلاحات نظامی و اداری را برای رویارویی با خطر روسیه و اتریش به راه انداخت. عموما اصلاحات سلیم سوم به ویژه بازسازی ارتش به نام «نظام جدید» در سالهای ۹۳- ۱۷۹۲ میلادی را نخستین گامها در راه فنآوری جنگی و نظامات آموزشی و اداری غرب میدانند. وی برای تقویت نظامی ترکیه نه تنها مستشار و سازوبرگ جنگی از غرب وارد کرد، بلکه بسیاری از دانشجویان را به
اروپا اعزام داشت و چندین مؤسسه آموزشی بر اساس الگوهای غربی دایر کرد که در آن زبان فرانسه نیز در کنار سایر مواد درسی تدریس میشد. بدین سان، سلیم سوم راه ورود عناصر غربی را در نظام آموزشی، اداری و جنگی بازکرد و نیز مقدمات ظهور طبقات تحصیل کرده در غرب و هسته مرکزی دیوان سالاری روشنفکران و افسران تحصیل کرده غرب را به عنوان پشتوانه عمده جریان غربگرایی در سالهای بعد ایجاد نمود.
سلطان سلیم به منظور تحقق هدف بازسازی ادارات و ارتش، به فرانسه روی آورد و فرانسویان نیز بلافاصله این دعوت را پاسخ گفته و مستشاران خود را به امپراتوری عثمانی روانه کردند. مؤسسات آموزشی و نظامی که سلطان سلیم پایهریزی نمود، نخستین مجرای انتقال
فرهنگ و نظام ارزشهای غربی به امپراتوری عثمانی به شمار میرود.
محمود دوم نیز راه سلطان سلیم را ادامه داد. در همین زمان کتب درسی و نوشتاری غربیان به زبان ترکی ترجمه شد. بیش تر استادانی که زبان فرانسه و دیگر رشتهها را در مؤسسات آموزشی نوپا تدریس مینمودند، اروپایی و اغلب فرانسوی بودند. فارغ التحصیلان مؤسسات نظامی و آموزشی علاوه بر اشغال حساسترین پستهای مملکتی در سالهای بعدی، به دلیل دل بستگی به غرب دست به ترویج افکار و نظام ارزشی و طرز تفکر و زندگی غربی میزدند.
محمود دوم در سال ۱۸۲۰ میلادی دگرگونیهای اداری را نیز آغاز کرد و از آن پس تشکیلات دولتی به تدریج طبق الگوهای غربی بازسازی گردید و همچنان که بازسازی ارتش راه را برای به قدرت رسیدن افسران غرب گرا گشود، بازسازی اداری نیز زمینه را برای نفوذ طبقه بالای «بوروکراتهای» وابسته به غرب هموار ساخت.
در سال ۱۸۳۹ فرمان معروف «تنظیمات» یا مشروطیت صادر گردید که گامی در جهت غربی نمودن نظام سیاسی به شمار میآمد. از طریق این اصلاحات، الگوهای متعدد غربی در امپراتوری عثمانی وارد شد.
سلطان عبدالحمید جانشین
محمود دوم روند غربیگری و گسترش نظام اداری و آموزشی به سبک غربی را ادامه داد و پس از جنگ کریمه شکستهای امپراتوری عثمانی، طی فرمانی در سال ۱۸۵۶ که به نام «خط همایون» معروف شد به پروژه توسعه و اصلاحات سیاسی روی آورد و با نفی شهروند درجه یک و دو اعلام کرد که در امپراتوری عثمانی مسلمانان و غیرمسلمانان از حقوق سیاسی مساوی برخوردارند.
بدون تردید رویآوری به پروژه اصلاحات و توسعه سیاسی با حمایت و فشار قدرتهای استعماری غربی صورت میگرفت و این جریان که در تاریخ اروپا به مساله شرق یا بالکانیزاسیون معروف است، با هدف جداسازی
دین از دولت و رخنه تفکرات سکولاری و عرفیسازی در امپراتوری عثمانی آغاز گردید. بر همین اساس و در راستای تکمیل پروژه اصلاحات، غربگرایان دست به تغییر قانون اساسی زدند. در سال ۱۸۷۶ م. قانون اساسی جدیدی برای امپراتوری منظور گردید که در بسیاری موارد از اصول فکری غرب و عقاید و نظرات روسو و منتسکیو الهام گرفته بود.
در همین زمان مدرسه عالی «گالاتاسرای» افتتاح گردید. این مدرسه که در آن استادان اروپایی تدریس میکردند، در گسترش غربگرایی و نهایتا غربزدگی در ترکیه، همان نقش را ایفا نمود که دانشگاه امریکایی
بیروت در
شامات و بلاد غربی آسیا عهدهدار آن بود. بسیاری از فارغ التحصیلان این مؤسسه به مقامات کلیدی کشوری رسیدند و سیاستهای غربگرایانه را اعمال کردند. برنامه درسی آن تقلیدی کامل از برنامه درسی مدرسههای پاریس بود و مدیر عالی مدرسه و بیشتر دبیران، فرانسوی و زبان تدریس نیز زبان فرانسه بوده است.
سلطان عبدالحمید دوم نیز مانند
محمود دوم نه به دلیل دلبستگی به غرب، بلکه به منظور تقویت امپراتوری در مقابل غربیان دست به این گونه اصلاحات زد. در دوره زمامداری عبدالحمید بازسازی نظام آموزشی نیز زیر نظر اصلاحطلب بزرگ
محمد سعید پاشا دنبال شد و در سالهای ۱۸۷۹- ۱۸۸۵ چندین مؤسسه دایر گردید و نخستین دانشگاه در امپراتوری عثمانی در دوران زمامداری سلطان عبدالحمید در سال ۱۹۰۰ میلادی آغاز به کار کرد. در عین حال عبدالحمید مخالف تقلید تمام عیار از غرب - آن گونه که غربزدگان میخواستند - بود و از همین رو، غربزدگان به بهانه مبارزه با
استبداد علیه او دست به قیام زدند و نهایتا در سال ۱۹۰۸ میلادی وی را سرنگون ساختند. با روی کارآمدن ترکان جوان که از نظر خودکامگی مستبدتر از عبدالحمید بودند، دوره اول غربیگری در امپراتوری عثمانی به پایان رسید و مرحله دوم یا دوران غربزدگی آغاز گردید که بعدها با روی کارآمدن آتاتورک در سال ۱۹۲۲ این روند به اوج خود رسید.
به گفته محققان در این دوران غربگرایی بیشتر آگاهانه بود و انگیزه عمده اصلاحات و اقتباس از الگوهای غربی، تقویت امپراتوری در برابر هجومهای استعماری قدرتهای غربی بود. جالب این که علیرغم اهداف روشن آنان در اصلاحات به منظور اغفال ناآگاهان در این زمینه از دین مایه میگذاشتند و با الهام از رهنمودهای اسلامی دست به اصلاحات نوسازی و غربیسازی نظام آموزشی میزدند. شاهد بر این مدعا که در این مرحله رویکرد به غرب چندان از دلبستگی به غرب ناشی نبوده و با غربستیزی توام بوده، این است که در تمامی این دوره علما و روحانیان مسلمان پشتیبان این گونه اصلاحات و موافق با اقتباس از روشهای غربی بودهاند. علما نه تنها بر اقداماتی چون ایجاد چاپخانه، انحلال ارتش قدیم جاننثارها و بازسازی ارتش و ایجاد مؤسسههای نظامی و آموزشی جدید، صحه میگذاشتند، بلکه از طرفداران فعال آن بوده و دولت را برای انجام این اصلاحات تحت فشار قرار میدادند. بسیاری از فارغ التحصیلان حوزههای دینی، در بنیانگذاری مدارس نوین و تدریس و اداره آن سهیم بودند و خود به فراگیری علوم جدید و زبانهای خارجی میپرداختند.
در این زمان سلطان عبدالحمید برخلاف تبلیغات صهیونیستها و غربیان، مخالف پیشرفت نبود و چنان که برنارد لویس خاطر نشان ساخته است او حتی در برخی زمینهها تجددگرا بود و تنظیمات و اصلاحات سیاسی، اداری در دوران زمامداری وی به ثمر نشست.
تبلیغات صهیونیستی علیه عبدالحمید چه بسا به دلیل آن بود که سلطان آنان را در دستیابی به
بیت المقدس مایوس ساخت. در تاریخ آمده است، پیش از شکلگیری جنبش ترکان جوان و پیش از ورود صهیونیستها در کادر مرکزی آنان برای سرنگونی امپراتوری عثمانی، نخست صهیونیستها درصدد بودند تا از سلطان عبدالحمید اجازه ایجاد یک کشور یهودینشین در
فلسطین را بگیرند و «
هرتزل» بنیانگذار صهیونیسم با همین هدف با سلطان ملاقات کرد، ولی عبدالحمید تقاضای مزبور را با تحقیر رد کرد. از این پس صهیونیسم بین الملل درصدد سرنگونی وی برآمد و از طریق عمال غربزده خود با به راهانداختن جنبش «ترکان جوان» در سال ۱۳۲۶ ه. ق/ ۱۹۰۸ م. هدف فوق را تحقق بخشید.
روند تجدد و غربگرایی در مرحله بعدی با به ثمر رسیدن جنبش «ترکان جوان» که با محافل مرموز صهیونیستی در ارتباط بود و نیز تقلید کوکورانه و دل بستگی به شیوه تفکر و زندگی غرب - که جنبه خصومت با اسلام و فرهنگ سنتی داشت - با به قدرت رسیدن آتاتورک به اوج خود رسید.
انگلیس پس از شکست در شیوههای استعماری کهن، به استعمار نامرئی روی آورد تا با انتخاب مهرههای مناسب از سرزمینهای مستعمره، بدون هزینه و زحمت به اهداف استعماری خود نایل آید. از این رو، برای اجرای مقاصد خویش با متلاشی نمودن نظام سیاسی قدیم ایران و ترکیه،
آتاتورک را در ترکیه و
رضاخان را در ایران برای استقرار نظام نوین به ظاهر مترقی در نظر گرفت تا آن دو در راس برنامههای خود اسلام را که همواره مانع اغراض استعماری غربیان بود از سر راهشان بردارند. همان گونه که معروف است پیش از آن گلادستون وزیر امورخارجه انگلیس در مجلس عوام گفته بود تا این
قرآن در میان مسلمانان وجود دارد ما نمیتوانیم به اهداف استعماری خود در مناطق اسلامی برسیم و باید بساط قرآن را از جوامع اسلامی برچینیم. انگلیس این سیاست را در
جنگ جهانی اول و پس از فروپاشی عثمانی با سوء استفاده از نقاط ضعف آن امپراتوری، به دست مزدور خود آتاتورک پیاده کرد. حذف اسلام در ترکیه با برنامههای دینستیزانه نهضت ترکان جوان و آتاتورک تحقق یافت.
مصطفی کمال (آتاترک) به سال ۱۸۸۸ م. در سالونیک به دنیا آمد. پدرش کارمند دولت عثمانی بود. وی با آموزش زبان فرانسوی در آکادمی نظامی به تحصیل پرداخت و بعدها از همکاران «ترکان جوان» گشت و تا جنگ جهانی اول گمنام بود.
در ماه مه ۱۸۸۹، گروهی از دانشجویان آموزشگاه پزشکی نظام سلطنتی عثمانی برای سرنگونی سلطان، انجمنی تاسیس کردند. این دانشجویان از ملتهای گوناگون بودند. نام رسمی این انجمن «کمیته اتحاد و ترقی» بود. اعضای انجمن که از باقی ماندههای «عثمانیان نو» بودند، خود را «ترکان جوان» میخواندند. ترکان جوان و آتاتورک برای تکمیل پروژه اصلاحات خود، اقدام به تاسیس احزاب شناسنامهدار در جامعه ترکیه نمودند که به دنبال آن احزاب «وطن»، «وطن و حریت»، «جمعیت آزادی عثمانی»، «کمیته اتحاد و ترقی» و... تاسیس شد.
در دوره تنظیمات که تا سال ۱۸۷۶ ادامه یافت، افراد اصلاحطلب، که بسیاری از آنان پرورش یافته مدرسههای غربی بودند، جنبشی برای تجدد شروع کردند و مقامات حساس اداری و کشوری را در اختیار گرفتند. این افراد برخی سازمانهای سیاسی را نیز تشکیل دادند که جمعیت «اتحاد و ترقی» یکی از آنها بود. از دوره تنظیمات باید به عنوان برزخی میان مرحله «غربگرایی» و «غربزدگی» نام برد. افراد اصلاحطلب این دوره به اندازه «ترکان جوان» غربزده نبودند، ولی در میان آنان بسیاری از گرایشات که بعدها در ترکان جوان تجلی یافت، دیده میشد. «ترکان جوان» و اصحاب «تنظیمات» هر دو عمیقا تحت تاثیر تفکرات غربی و از طبقه بوروکرات بودند و هر دو نیز از طریق آموزش غربی در دستگاه رخنه کردند. البته اصحاب «تنظیمات» عموما از طبقه بالای بوروکراسی برخاسته ولی «ترکان جوان» از طبقه متوسط بوروکراسی و از افسران جوان نظامی بودند.
عامل دیگری که گسترش غربزدگی را در ترکیه تسهیل کرد، رواج روزنامهنگاری به سبک غربی بود. در این زمان روزنامهها و مطبوعات فراوانی در گوشه و کنار کشور آغاز به کار کردند که عمدتا در دست افراد غرب زده بود. مطبوعات از این طریق شدیدا در تلاش بودند تا ارزشهای غربی را گسترش دهند. البته نباید از نظر دور داشت که چون هیات حاکمه عثمانی با تعالیم اصیل اسلامی بیگانه بود و با خودکامگی و سیاستهای منحطه تنها به دلیل حفظ قدرت، یک نظام فاسد را بر امپراتوری حاکم ساخته بود، این موضوع بهانه خوبی بود تا طبقات غربزده تحت عنوان حمایت از مردم بر ضد دستگاه حاکمه دست به تشکیل گروههای زیرزمینی به اصطلاح «انقلابی» از سال ۱۸۸۹ در مؤسسات آموزشی و نظام جدید بزنند و در مدت کوتاهی حمایت سایر اقشار غربگرای نظام آموزشی غربی را به خود جلب نمایند و بدین وسیله به نام مبارزه با استبداد عثمانی، ارزشهای اسلامی را زیر سؤال ببرند. مؤسسههای فرانسوی چون «گالاتاسرای» پایگاه اصلی این انقلابیون غربزده بود.
از آن جا که ارتش نخستین واحدی بود که در آن نظامات غربی رایج گردید، در ادوار بعدی افرادی که محصول نظام مزبور در ارتش بودند پشتوانه اصلی جنبشهای غربگرایی شدند. جنبش «ترکان جوان» و دستگاه کمال آتاتورک نیز هر دو بر نظامیان تکیه داشتند.
انقلاب ترکان جوان در سال ۱۹۰۸ را میتوان سرآغاز دوره غربزدگی در امپراتوری قلمداد کرد. آنها عمدتا از افکار و اندیشههای غربی الهام گرفته بودند و پرچمداران و رهبران انقلاب همگی غربزده یا محصول نظام آموزشی غرب بودند، و یا با محافل امپریالیستی و صهیونیستی ارتباط داشتند. از نظر فکری ترکان جوان با خودباختگی به تقویت عناصر غربی و تضعیف اسلام میپرداختند و برای نخستین بار به جای وحدت جهانی اسلام، مکتب وارداتی ناسیونالیسم را در امپراتوری وارد کردند و تورانیگری (پان ترکیسم) آنان مقدمه فروپاشی امپراتوری گردید. اندیشه و افکار «ترکان جوان» عمدتا وارداتی و از منتسکیو، روسو و دیگران اقتباس شده بود. آنان فکر «ناسیونالیسم ترک» را نیز از غربیان گرفتند. اسلام ستیزی و غرب زدگی از ویژگیهای نهضت «ترکان جوان» بود.
از نظر سیاسی نیز ترکان جوان تمامی شیوههای جدید غرب را به کار بردند و دست به تشکیل حزب حاکمی به نام «کمیته وحدت و ترقی»، (C. U. P) زدند. آنها پس از به دست گیری قدرت، از طریق نظریه پردازان و قلم بدستان مزدور خود جنجالهای تبلیغاتی شدیدی برای سست کردن اعتقادات مذهبی و اسلامی مردم و آماده سازی زمینه پذیرش عقاید و افکار بیگانه به راهانداختند. ضیاگوکلپ که در ترکیه به عنوان بنیانگذار ناسیونالیسم ترک شناخته میشود معروفترین ایدئولوگ ترکان جوان بود. وی در سال ۱۹۰۹به عضویت کمیته مرکزی حزب حاکم، (C. U. P) درآمد.
ضیاگوکلپ (۱۸۷۴ م - ۱۹۲۴ م.) بزرگترین اندیشمند و نظریه پرداز غربزده (که آتاتورک از او متاثر بود) در مقابل «پان اسلامیسم»، ناسیونالیسم ترک و اقتباس تمام عیار تمدن غربی را به منظور شکستن زنجیرههای جور و
جهل برای ملت ترک لازم دانسته و همانند طه حسین مدعی بود که ملت او به اروپا وابسته است و نه به جهان اسلام، بنابراین، ترکیه باید همه ارتباطهای فرهنگی و فکری و اجتماعی خویش را از شرق بریده و به غرب پیوند دهد. او اصرار داشت که نه فقط فرآوردههای صنعتی، بلکه روح و نظام و ارزشهای غرب نیز میبایست به طور کامل اقتباس گردد و ارزشهای کهنه سنتی دور ریخته شود و در همین حال، «ملیت» ترک و «پان ترکیسم» و اساطیر و افسانههای باستانی قوم ترک احیا گردد.
او میگفت: ما از نظر ملیت ترک هستیم، از نظر
مذهب (یعنی رسوم عبادی) مسلمان و از نظر فرهنگ و تمدن اروپایی میباشیم. از اسلام فقط ما باید پارهای اعتقادات مذهبی و رسوم عادات را که صرفا مربوط به رابطه
انسان -
خدا هست اقتباس کنیم، ولی سایر تعالیم حقوقی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی اسلام که کهنه شده، باید مردود شناخته و در فراموشخانه تاریخ ریخته شود و به جای آن نظامات غربی دربست اقتباس گردد. ضیاگوکلپ بهاندازه کمال آتاتورک در غربزدگی جلو نرفته بود و هنوز
اسلام را به عنوان «عقیده شخصی» قبول داشت. او بین
تمدن و
فرهنگ فرق قایل بود، ولی کمال آتاتورک معتقد بود که فرهنگ و تمدن و همه چیز باید برچسب غربی داشته باشد.
کمال آتاتورک بارزترین چهره «غربزده» در جهان اسلام به عنوان یک انسان خودباخته در برابر غرب احساس بیهویتی و بیشخصیتی مینمود و از این رو، صهیونیسم و امپریالیسم انگلیس او را برای نیل به اهداف شوم خود انتخاب کردند. آنها در موقعیتها و حوادث نظامی ادامه جنگ جهانی اول با فرصتهایی که در اختیار وی گذاشتند از او چهرهای اصلاحطلب و قهرمان ملی ساختند و به وسیله او امپراتوری عثمانی و ارزشهای اسلامی را نابود کردند و با تجزیه جهان اسلام و نابودسازی اقتدار مسلمانان، آنها را به پذیرش سلطه غرب واداشتند. آتاتورک به کمک غرب و انگلیس یک رژیم خودکامه و مستبدی را در ترکیه حاکم نمود و همچون رضاخان در ایران که با بدترین شکنجهها و آزارها در همه زمینههای زندگی اجتماعی و سیاسی به اسلامزدایی پرداخت، مدرسههای مذهبی را بست،
اذان و
نماز را به
زبان عربی قدغن کرد، نظام حقوقی سوئد را به جای نظام شرع در دادگستری ترکیه رواج داد، خط را عوض کرد،
کشف حجاب نمود، پوشیدن لباس غربی را برای هر ترک اجباری ساخت و....
کمال آتاتورک پس از رسیدن به قدرت دست به اقدامات ضداسلامی و غربگرایانه زد. اسلامزدایی و «
سکولاریسم»، یعنی کنار زدن دین از دولت از اهداف عمده این پیشوای غربزدگان بود. وی نخست «خلافت» را ملغا ساخت و بدین سان سمبل وحدت مسلمانان در جهان و حاکمیت اسلام در ترکیه را از بین برد، سپس نظام قضایی شریعت را منسوخ کرد و به جای آن قوانین کشورهای غربی را وارد نمود، «اوقاف» را ملی کرد و تمامی مدرسههای دینی (حدود ۴۷۹ مؤسسه آموزشی دینی با ۱۸۰۰۰ طلبه) را تعطیل کرد.
آتاتورک در سال ۱۹۲۴ م. دستور داد هرچیزی که مربوط به تاریخ گذشته ترکها و امپراتوری عثمانی یا درباره اسلام است از برنامههای درسی تمامی مدارس حذف گردد. او در سال ۱۹۲۴ م. یک قانون اساسی جدید برای کشور اعلام کرد. این قانون اساسی نمونه کامل اسلامستیزی و غربزدگی مفرط در تمامی زمینههاست. در سال ۲۴- ۱۹۲۳ مقرر گردید که دختران در کنار پسران در یک کلاس درس شرکت کنند و در سال ۱۹۲۷ م. آموزش مختلط دختران و پسران در تمامی سطوح اجرا گردید. آتاتورک از نظر سیاسی و فرهنگی، از طرفی با تشکیل جمهوری لائیک با اسلام مبارزه کرد و از سویی، علیرغم مخالفت شدید تودههای مردم، حتی دانشگاهیان، دستور داد تا رسمالخط زبان ترکی از «عربی» به «لاتین» تغییر یابد. او میخواست بدین وسیله رشته پیوند مسلمانان ترکیه را از جهان اسلام بگسلد و آن را به اروپا متصل کند و نسل جوان ترکیه را از فرهنگ غنی اسلام و دستاوردهای مسلمانان در طی قرون متمادی بیگانه و آنها را از اسلام و قرآن جدا سازد.
در زمان آتاتورک موج غرب زدگی حتی «زبان» را در امان نگذاشت. رژیم دستور داد که زبان ترکی از تمامی کلمات عربی - فارسی پالایش گردد. این کار را مؤسسهای دولتی به نام «فرهنگستان زبان ترکی» عهده دار شد. گفته میشود ک مصطفی کمال آتاتورک در این ایام همواره دهها فرهنگ لغات ترکی برای سخنرانی به هم راه داشت!
پس از مرگ آتاتورک در سال ۱۹۳۸ م. این سیاست و دوره غربزدگی در ترکیه به وسیله جانشین او عصمت اینونو ادامه یافت و در نتیجه تودههای مسلمان ترکیه از رژیم به ستوه آمدند و در نخستین انتخابات نسبتا آزاد در سال ۱۹۵۰ عصمت اینونو یار وفادار کمال آتاتورک را کنار زدند. پس از اینونو، دولت عدنان مندرس روی کار آمد و روند غربگرایی تا حدی تعدیل گردید. در همین حال جنبشهای اسلامی، مخفی و نیمه مخفی مانند «جنبش نورسیها» و «حزب اسلامی» نجم الدین اربکان قد علم کرد، و بدین سان نهضت «بازگشت به خویشتن» به تدریج در ترکیه رو به گسترش نهاد، ولی هنوز نیز امرای ارتش و بوروکراتها که به
امریکا و کشورهای غربی وابستگی دارند، مانع رشد چنین حرکتی میباشند.
پیروزی انقلاب اسلامی در
ایران موجب شد که خودآگاهی مسلمانان ترکیه نسبت به موقعیت خود افزایش باید. حاکمیت دینی در ایران، احساس حقارتهای دیرینه در برابر لائیسم و نیروهای چپ، و نیز تفکری که بر مبنای آن دین در حیطه
وجدان اخلاقی افراد محدود شده و هر نوع عمل اجتماعی و سیاسی و حکومت بر مبنای دین در جهان کنونی غیرممکن تصور میشد، از بین برد. افزایش فعالیت مسلمانان ترکیه، پس از پیروزی
انقلاب اسلامی ایران به حدی چشمگیر بود که محافل سرمایهداری و نظامیان ارتش را که حساسیت زیادی در برابر نیروهای مذهبی داشتند، مصمم نمود که خیزش امواج این حرکت را سد کنند.
و اینک نیز این روند ادامه دارد و فعالیت اسلامخواهی و جنبش بازگشت به خویشتن، در حال شکلگیری است.
پایگاه اطلاعرسانی حوزه، گنجینه معارف، برگرفته از مقاله «ترکیه لائیک، پیامد اصلاحات در دولت عثمانی»، تاریخ بازیابی ۹۶/۵/۱.