اخلاق امام سجاد (ع)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
رساله حاضر در مورد سجایای اخلاقی
امام سجاد علیهالسّلام سخن می گوید، تا برای جویندگان
انسانیت بحقیقت چراغی روشن باشد.
و عباد الرحمن الذین یمشون علی الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما. و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما. و الذین یقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها کان غراما. ساءت مستقرا و مقاما. اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما... و الذین لا یشهدون الزور و اذا مروا باللغو مروا کراما). بندگان رحمان که در
زمین آرام راه میروند. و چون نادانان با آنان نابخردانه سخن گویند به نیکوئی بدانها پاسخ دهند. و آنانکه
شب را بر پای و در
سجده بسر میبرند. و آنانکه میگویند پروردگارا
عذاب دوزخ را از ما بگردان! که عذاب دوزخ پایان نیافتنی است، و بد
آرامگاه و بد جای اقامتی است. و آنانکه چون
انفاق میکنند، نه
اسراف میکنند و نه بر خود تنگ میگیرند و میانه را میگزینند، و آنانکه بدروغ گواهی نمیدهند و چون ناپسندی ببینند بزرگوارانه از آن میگذرند.
آیههایی که نوشتیم در پایان سوره فرقانست.
خدا در این
آیات صفت
مؤمنان گزیده را شمرده است. از آنچه در فصلهای آینده خواهید خواند، میبینید همه نشانههایی را که برای بندگان کامل پروردگار «عباد الرحمن» معین شده در
علی بن الحسین علیهالسّلام آشکار است. در چنان دوره تاریک برای جویندگان انسانیت بحقیقت چراغی روشن بود. با رفتار و گفتار خود سیرت فراموش شده جد و
پدر و خاندان رسالت را زنده کرد. و مردمی که سالها با عصر
نبوت فاصله داشتند نمونه
تربیت اسلامی را بچشم خود دیدند.
پرستش خدا، نرم خوئی،
محاسبه نفس تا حد
ریاضت. خود شکنی برای حق، دستگیری مستمندان، بخشش، پرهیزگاری. و...
جاحظ در رسالهای که در فضائل
بنی هاشم نوشته در باره او گفته است:
اما علی بن الحسین علیهالسّلام ، در باره او خارجی را چون
شیعه و شیعه را چون
معتزلی ومعتزلی را چون عامی و عامی را چون خاص دیدم و کسی را ندیدم که در فضیلت او شک داشته باشد و یا در مقدم بودن او سخنی گوید
او نه تنها با خویشان، دوستان، آشنایان، بزرگوارانه رفتار میکرد، مهربانی وی بدان درجه بود که بر دشمنان درمانده نیز شفقت داشت، و بر جانوران سایه مرحمت میافکند. داستان پناه بردن مروان پسر حکم بدو و پذیرفته شدن خواهش وی از جانب امام در فصل گذشته نوشته شد.
طبری نوشته است چون خبر
مرگ یزید به
حصین بن نمیر رسید، به
شام بازگشت. سر راه خود خسته و کوفته و نگران به
مدینه آمد.
اسب او ناتوان و سوار از اسب ناتوان تر. در مدینه علی بن الحسین علیهالسّلام از او پذیرائی کرد
مجلسی از
سید بن طاوس و او باسناد خود از
امام صادق علیهالسّلام آورده است که چون
ماه رمضان میرسید علی بن الحسین علیهالسّلام خطاهای غلامان و کنیزان خود را مینوشت که فلان غلام یا فلان
کنیز چنین کرده است. در آخرین شب ماه رمضان آنان را فراهم میآورد و گناهان آنانرا برایشان میخواند که تو چنین کردی و من تو را تادیب نکردم و آنان میگفتند درست است. سپس خود در میان آنان میایستاد و میگفت بانگ خود را بلند کنید و بگوئید: علی بن الحسین علیهالسّلام ! چنانکه تو گناهان ما را نوشتهای پروردگار تو گناهان تو را نوشته است. و او را کتابی است که بحق سخن میگوید. گناهی خرد یا کلان نکردهای که نوشته نشده باشد. چنانکه گناهان ما بر تو آشکارست، هر
گناه که تو کردهای بر پروردگارت آشکار است، چنانکه از پروردگار خود امید بخشش داری ما را به بخش و از خطای ما در گذر. و چنانکه دوست داری خدا تو را عفو کند از ما عفو کن تا
عفو و
رحمت او را در باره خود به بینی!
علی بن الحسین علیهالسّلام ! خواری خود را در پیشگاه پروردگارت بیاد آر! پروردگاری که باندازه خردلی ستم نمیکند.
علی بن الحسین علیهالسّلام ! به بخش! و در گذر تا خدا تو را به بخشد و از تو در گذرد چه او میگوید
و لیعفوا و لیصفحوا الا تحبون ان یغفر الله لکم (به بخشند و در گذرند آیا دوست ندارید که خدا شما را بیامرزد
این چنین میگفت ومی گریست و
نوحه میکرد و آنان گفته او را تکرار میکردند. سپس میگفت پروردگارا ما را فرمودهای بر کسی که بر ما ستم کرده است به بخشیم. ما چنین کردیم و تو از ما بدین کار سزاوارتری. فرمودهای خواهنده را از در
خانه خود نرانیم. ما خواهنده و
گدا بدر خانه تو آمدهایم و بر آستانه تو ایستادهایم و ملازم درگاه تو شدهایم و عطای ترا میخواهیم. بر ما
منت گذار و محروممان مساز که تو بدین کار از ما سزاوارتری. خدایا مرا در زمره آنان در آور که بدانها
انعام فرمودهای. سپس به کنیزان و غلامان خود میگفت من از شما گذشتم. آیا شما هم از رفتار بدی که با شما کردهام در میگذرید؟ من مالک بد کردار و پست ستمکاری هستم که مالک من بخشنده و
نیکوکار و منعم است. آنان میگفتند آقای ما تو بما بد نکردهای و ما از تو گذشتیم. میگفت بگوئید خدایا چنانکه علی بن الحسین علیهالسّلام از ما گذشت از او در گذر و چنانکه ما را آزاد کرد از
آتش دوزخ آزادش کن.
میگفتند آمین!
بروید من از شما گذشتم و بامید بخشش و آزادی شما را در راه خدا آزاد کردم و چون روز
عید میشد بدانها پاداش گران میبخشید.
در پایان هر رمضان دست کم بیست تن برده و یا
کنیز را که خریده بود در راه خدا آزاد میکرد. چنانکه خادمی را بیش از یکسال نزد خود نگاه نمیداشت و گاه در نیمه سال او را آزاد میساخت
مجلسی به سند خود آورده است که: علی بن الحسین علیهالسّلام روزی یکی از بندگان خود را
تازیانه زد، سپس بخانه رفت و تازیانه را آورد و خود را برهنه کرد و خادم را گفت بزن علی بن الحسین علیهالسّلام را. خادم نپذیرفت و او ویرا پنجاه دینار بخشید
روزی گروهی در مجلس او نشسته بودند، از درون خانه بانگ شیونی شنیده شد. امام بدرون رفت بازگشت و آرام بر جای خود نشست حاضران پرسیدند: مصیبتی بود؟
آری! بدو تسلیت دادند و از شکیبائی او به شگفت درماندند. امام گفت: ما
اهل بیت، خدا را در آنچه دوست میداریم اطاعت میکنیم و در آنچه ناخوش میداریم سپاس میگوئیم.
فرزندی از او مرد و از وی جزعی ندیدند پرسیدند چگونه است که در
مرگ پسرت جزعی نمیکنی! امام گفت چیزی بود که منتظر آن بودیم (مرگ) و چون در رسید آنرا ناخوش نداشتیم
چنانکه نوشتیم در آن سالها چند تن از بزرگان
تابعین به
فقاهت و
زهد مشهور بودند و در مدینه میزیستند چون:
ابن شهاب (محمد بن مسلم زهری، متوفی به سال ۱۲۴ ه ق)
سعید بن مسیب (متوفای سال ۹۴ ه. ق)
ابو حازم (ابو حازم از تابعین است) همه اینان فضیلت و بزرگواری علی بن الحسین علیهالسّلام را بمردم گوشزد میکردند. سعید بن مسیب میگفت : علی بن الحسین علیهالسّلام
سید العابدین است
زهری میگفت هیچ هاشمی را فاضل تر از علی بن الحسین علیهالسّلام ندیدم
از عبد العزیز بن خازم نیز همین اعتراف را نقل کردهاند
روزی در مجلس
عمر بن عبد العزیز، که در آن سالها
حکومت مدینه را بعهده داشت حاضر بود. چون بر خاست و از مجلس بیرون رفت عمر از حاضران پرسید:شریفترین مردم کیست؟ حاضران گفتند:تو هستی!
نه چنین است. شریفترین مردم کسی است که هم اکنون از نزد من بیرون رفت همه مردم دوست دارند بدو پیوسته باشند و او دوست ندارد به کسی پیوسته باشد
این سخنان کسانی است که تنها فضیلت ظاهری او را میدیدند، و از درک عظمت معنوی وی و شناسائی مقام
ولایت او محروم بودند. ساده تر این که اینان که او رااین چنین ستودهاند، علی بن الحسین علیهالسّلام را امام نمیدانستند، و میبینیم که تا چه حد برابر ملکات نفسانی او خاضع بودهاند.
علی بن الحسین علیهالسّلام کنیزکی را آزاد کرد سپس او را به زنی گرفت. عبد الملک پسر مروان از ماجرا آگاه شد و این کار را برای وی نقصی دانست. بدو نامه نوشت که چرا چنین کردی؟ او بوی پاسخ داد:
«
خداوند هر پستی را با
اسلام بالا برده است. و هر نقصی را با آن کامل ساخته و هر لئیم را با اسلام کریم ساخته.
رسول خدا کنیز و
زن بنده خود را بزنی گرفت.
عبد الملک چون این نامه را خواند گفت:
آنچه برای دیگران موجب کاهش منزلت است برای علی بن الحسین علیهالسّلام سبب رفعت است
روزی یکی از بندگان خود را برای کاری خواست و او پاسخ نداد و بار دوم و سوم نیز، سرانجام از او پرسید:
پسرم آواز مرا نشنیدی؟
چرا.
چرا پاسخ مرا ندادی؟
چون از تو نمیترسم.
سپاس خدا را که بنده من از من نمیترسد
از او پرسیدند چرا ناشناس با مردم
سفر میکنی؟ گفت:خوش ندارم بخاطر پیوند با رسول خدا چیزی بگیرم که نتوانم مانند آنرا بدهم
و روزی بر گروهی از جذامیان گذشت بدو گفتند: بنشین و با ما نهار بخور گفت: اگر
روزه نبودم با شما مینشستم. چون بخانه رفت سفارش طعامی برای آنان داد و چون آماده شد برای ایشان فرستاد و خود نزدشان رفت و با آنان طعام خورد
چون میخواست به مستمندی
صدقه دهد نخست او را میبوسید، سپس آنچه همراه داشت بدو میداد
نافع بن جبیر او را گفت: تو سید مردمی و نزد این بنده
زید بن اسلم میروی و با او مینشینی؟ گفت:
علم هر جا باشد باید آنرا دنبال کرد
در روایت مجلسی از
مناقب است که: من نزد کسی مینشینم که همنشینی او برای
دین من سود داشته باشد
و چون او برای خدا و طلب خشنودی خدا با بندگان خدا چنین رفتار میکرد، خدا حشمت و بزرگی او را در دیده و دل مردم میافزود.
او را گفتند تو از نیکوکارترین مردمی. ندیدیم با مادرت هم خوراک شوی. گفت میترسم دست من به لقمهای دراز شود که او چشم بدان دارد و مرا عاق کند
او برای خدا و تحصیل رضای
پروردگار، با آفریدگان خدا، این چنین با فروتنی رفتار میکرد، و خدا حرمت و حشمت او را در دیده بندگان خود میافزود.
دشمنان وی اگر دشمنی داشته است میخواستند قدر او پنهان ماند و مردم او را نشناسند، اما برغم آنان شهرت وی بیشتر میگشت، که
خورشید را بگل نمیتوان اندود و
مشک را هر چند در ظرفی بسته نگاهدارند، بوی خوش آن دماغها را معطر خواهد کرد.»
مقالات پایگاه اطلاع رسانی حوزه.