افسانه خواستگاری امیرالمؤمنین از دختر ابوجهل
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
در روایات متعددی در کتب
شیعه و صحاح اهلسنت، اذیتکردن
حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) اذیت
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و غضب فاطمه (سلاماللهعلیها)، غضب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بیان شده است؛ از طرفی
ابوبکر بر سر
قضیه فدک، حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) را رنجانده است. اهلسنت روایتی را در کتابهایشان آوردهاند تا ثابت کنند
امام علی (علیهالسّلام) با خواستگاری از دختر
ابوجهل، هم فاطمه و هم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را به
خشم آورده و اذیت کرده است، برای درستی این قضیه، لازم است روایت وارده در این قضیه را آورده و صحت و سقم آنرا بررسی نمائیم.
اگرچه روایات متعددی در صحاح اهلسنت آمده است که هرکس «
فاطمه (سلاماللهعلیها) را
اذیت کند،
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را اذیت کرده است و غضب فاطمه (سلاماللهعلیها)، غضب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است» از آن طرف نیز قبول داریم که
ابوبکر با فاطمه بر سر
فدک اختلاف داشتند و ابوبکر به خاطر روایتی که از پیامبر شنیده بود، فدک را جزء اموال عموم قرار داد و فاطمه از او دلگیر شد؛ اما روایت صحیحی هم داریم که
علی (علیهالسّلام) نیز فاطمه را اذیت و وی را به غضب آورده است. چنانچه در قضیه خواستگاری علی از دختر
ابوجهل، هم فاطمه و هم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را از کاری که علی کرد، به
خشم آمدند.
روایت وارده در این شبهه را آورده و اشکالات آنرا بررسی خواهیم کرد.
منبع اصلی قصه خواستگاری امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از دختر ابوجهل، روایاتی است که
محمد بن اسماعیل بخاری در
صحیح خود آورده است، ما در ابتدا اصل روایت نقل و سپس به نقد آن خواهیم پرداخت:
حَدَّثَنَا سَعِیدُ بْنُ مُحَمَّد الْجَرْمِیُّ، حَدَّثَنَا یَعْقُوبُ بْنُ اِبْرَاهِیمَ، حَدَّثَنَا اَبِی اَنَّ الْوَلِیدَ بْنَ کَثِیر، حَدَّثَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَلْحَلَةَ الدُّؤَلِیِّ، حَدَّثَهُ اَنَّ ابْنَ شِهَاب حَدَّثَهُ اَنَّ عَلِیَّ بْنَ حُسَیْن حَدَّثَهُ اَنَّهُمْ، حِینَ قَدِمُوا الْمَدِینَةَ مِنْ عِنْدِ یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ مَقْتَلَ حُسَیْنِ بْنِ عَلِیّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ لَقِیَهُ الْمِسْوَرُ بْنُ مَخْرَمَةَ فَقَالَ لَهُ هَلْ لَکَ اِلَیَّ مِنْ حَاجَة تَاْمُرُنِی بِهَا فَقُلْتُ لَهُ لاَ فَقَالَ لَهُ فَهَلْ اَنْتَ مُعْطِیَّ سَیْفَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم فَاِنِّی اَخَافُ اَنْ یَغْلِبَکَ الْقَوْمُ عَلَیْهِ، وَایْمُ اللَّهِ، لَئِنْ اَعْطَیْتَنِیهِ لاَ یُخْلَصُ اِلَیْهِمْ اَبَدًا حَتَّی تُبْلَغَ نَفْسِی، اِنَّ عَلِیَّ بْنَ اَبِی طَالِب خَطَبَ ابْنَةَ اَبِی جَهْل عَلَی فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ فَسَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم یَخْطُبُ النَّاسَ فِی ذَلِکَ عَلَی مِنْبَرِهِ هَذَا وَاَنَا یَوْمَئِذ مُحْتَلِمٌ فَقَالَ " اِنَّ فَاطِمَةَ مِنِّی، و َاَنَا اَتَخَوَّفُ اَنْ تُفْتَنَ فِی دِینِهَا ". ثُمَّ ذَکَرَ صِهْرًا لَهُ مِنْ بَنِی عَبْدِ شَمْس، فَاَثْنَی عَلَیْهِ فِی مُصَاهَرَتِهِ اِیَّاهُ قَالَ " حَدَّثَنِی فَصَدَقَنِی ووَعَدَنِی فَوَفَی لِی وَاِنِّی لَسْتُ اُحَرِّمُ حَلاَلاً وَلاَ اُحِلُّ حَرَامًا، وَلَکِنْ وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ اَبَدًا ".
پس از بازگشت کاروان اهلبیت از اسارت
شام به
شهر مدینه،
مسور بن مخرمه نزد
امام سجاد (علیهالسّلام) آمد و گفت: آیا کاری هست که به من فرمان دهی تا انجام دهم؟ فرمود: نه، مخرمه گفت: آیا شمشیر رسول خدا را به من میدهی، چون میترسم از تو بگیرند؟ به خدا سوگند! اگر آن را به من بدهی هیچگاه دست آنان به آن نخواهد رسید مگر جانم را بگیرند، علی (علیهالسّلام) از دختر ابوجهل خواستگاری کرد، پیغمبر را بر
منبر دیدم که در اینباره سخن میگفت و من نوجوانی بودم که به حد بلوغ رسیده و محتلم میشدم، شنیدم میفرمود: فاطمه از من است و من میترسم در دینش دچار فتنه شود، سپس یادی کرد از دامادش که از
بنی عبدشمس بود و از او ستایش کرد و فرمود: با من با صداقت سخن میگفت و به وعدهاش وفا میکرد، من نمیخواهم حرامی را حلال و حلالی را حرام کنم، ولی به خدا سوگند بدانید دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در یکجا با هم جمع نمیشوند.
حدثنا ابو الْیَمَانِ اخبرنا شُعَیْبٌ عن الزُّهْرِیِّ قال حدثنی عَلِیُّ بن حُسَیْنٍ اَنَّ الْمِسْوَرَ بن مَخْرَمَةَ قال اِنَّ عَلِیًّا خَطَبَ بِنْتَ ابی جَهْلٍ فَسَمِعَتْ بِذَلِکَ فَاطِمَةُ فَاَتَتْ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فقالت یَزْعُمُ قَوْمُکَ اَنَّکَ لَاتَغْضَبُ لِبَنَاتِکَ وَهَذَا عَلِیٌّ نَاکِحٌ بِنْتَ ابی جَهْلٍ فَقَامَ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فَسَمِعْتُهُ حین تَشَهَّدَ یقول اَمَّا بَعْدُ اَنْکَحْتُ اَبَا الْعَاصِ بن الرَّبِیعِ فَحَدَّثَنِی وَصَدَقَنِی وَاِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی وَاِنِّی اَکْرَهُ اَنْ یَسُوءَهَا والله لَا تَجْتَمِعُ بِنْتُ رسول اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ فَتَرَکَ عَلِیٌّ الْخِطْبَةَ.
مسور گفت: علی (علیهالسّلام) به خواستگاری دختر ابوجهل رفت، فاطمه شنید، نزد پدر آمد و عرض کرد: اطرافیانت گمان میکنند برای دخترانت ناراحت و خشمگین نمیشوی، علی قصد
ازدواج با دختر ابوجهل را دارد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:
ابوالعاص بن ریبع را به دامادی پذیرفتم چون صادق و راستگو بود، همانا بدانید، فاطمه پاره تن من است، دوست ندارم چیزی ناراحتش کند، به خدا سوگند! دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در یکجا جمع نمیشوند. پس از این بود که علی از خواستگاری دختر ابوجهل منصرف شد.
حدثنا قُتَیْبَةُ حدثنا اللَّیْثُ عن بن ابی مُلَیْکَةَ عن الْمِسْوَرِ بن مَخْرَمَةَ قال سمعت رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم یقول وهو علی الْمِنْبَرِ اِنَّ بَنِی هِشَامِ بن الْمُغِیرَةِ اسْتَاْذَنُوا فی اَنْ یُنْکِحُوا ابْنَتَهُمْ عَلِیَّ بن ابی طَالِبٍ فلا آذَنُ ثُمَّ لَا آذَنُ ثُمَّ لَا آذَنُ الا اَنْ یُرِیدَ بن ابی طَالِبٍ اَنْ یُطَلِّقَ ابْنَتِی وَیَنْکِحَ ابْنَتَهُمْ فَاِنَّمَا هِیَ بَضْعَةٌ مِنِّی یُرِیبُنِی ما اَرَابَهَا وَیُؤْذِینِی ما آذَاهَا.
مسور بن مخرمه گفت: شنیدم رسول بر فراز منبر میفرمود: فرزندان
هشام بن مغیره اجازه گرفتند تا دخترشان را به همسری علی در آورند، اجازه ندادم، اجازه ندادم، اجازه ندادم، مگر آنکه علی بخواهد دخترم را
طلاق دهد و با دختر آنان ازدواج کند. فاطمه پاره تن من است، هر چیز او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده است، هر چیز او را اذیت کند، مرا اذیت کرده است.
البته روایات دیگری نیز در اینباره در کتابهای
اهلسنت وجود دارد، ولی از آن جایی که کتاب بخاری برترین کتاب روائی اهل سنت است، ما به نقد روایات این کتاب بسنده میکنیم. بیتردید اگر ریشه این روایات زده شود، تکلیف بقیه آنها نیز روشن خواهد شد.
پیش از پرداختن به نقد روایات بخاری، بهتر دیدیم که دیدگاه
اهلبیت (علیهمالسّلام) را درباره این قضیه مطرح نماییم.
شیخ صدوق (رضواناللهتعالیعلیه) در کتاب شریف
الامالی روایت مفصلی را در اینباره به نقل از
امام صادق (علیهالسّلام) نقل میکند که آن حضرت به افسانهبودن این قضیه تصریح میکند.
اَبِی عَنِ ابْنِ قُتَیْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اِسْمَاعِیلَ عَنْ صَالِحٍ عَنْ عَلْقَمَةَ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام: ... قَالَ عَلْقَمَةُ فَقُلْتُ لِلصَّادِقِ (علیهالسّلام) یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! اِنَّ النَّاسَ یَنْسُبُونَنَا اِلَی عَظَائِمِ الْاُمُورِ وَقَدْ ضَاقَتْ بِذَلِکَ صُدُورُنَا فَقَالَ علیه السلام: یَا عَلْقَمَةُ اِنَّ رِضَا النَّاسِ لَا یُمْلَکُ وَاَلْسِنَتَهُمْ لَا تُضْبَطُ وَکَیْفَ تَسْلَمُونَ مِمَّا لَمْ یَسْلَمْ مِنْهُ اَنْبِیَاءُ اللَّهِ وَرُسُلُهُ وَحُجَجُ اللَّهِ (علیهمالسّلام) اَ لَمْ یَنْسُبُوا یُوسُفَ (علیهالسّلام) اِلَی اَنَّهُ هَمَّ بِالزِّنَا اَ لَمْ یَنْسُبُوا اَیُّوبَ (علیهالسّلام) اِلَی اَنَّهُ ابْتُلِیَ بِذُنُوبِهِ اَ لَمْ یَنْسُبُوا دَاوُدَ (علیهالسّلام) اِلَی اَنَّهُ تَبِعَ الطَّیْرَ حَتَّی نَظَرَ اِلَی امْرَاَةِ اُورِیَا فَهَوَاهَا وَاَنَّهُ قَدَّمَ زَوْجَهَا اَمَامَ التَّابُوتِ حَتَّی قُتِلَ ثُمَّ تَزَوَّجَ بِهَا.... وَمَا قَالُوا فِی الْاَوْصِیَاءِ اَکْثَرُ مِنْ ذَلِکَ اَ لَمْ یَنْسُبُوا سَیِّدَ الْاَوْصِیَاءِ (علیهمالسّلام) اِلَی اَنَّهُ کَانَ یَطْلُبُ الدُّنْیَا وَالْمُلْکَ وَاَنَّهُ کَانَ یُؤْثِرُ الْفِتْنَةَ عَلَی السُّکُونِ وَاَنَّهُ یَسْفِکُ دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ بِغَیْرِ حِلِّهَا وَاَنَّهُ لَوْ کَانَ فِیهِ خَیْرٌ مَا اُمِرَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِیدِ بِضَرْبِ عُنُقِه اَ لَمْ یَنْسُبُوهُ اِلَی اَنَّهُ (علیهالسّلام) اَرَادَ اَنْ یَتَزَوَّجَ ابْنَةَ اَبِی جَهْلٍ عَلَی فَاطِمَةَ (علیهاالسّلام) وَاَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شَکَاهُ عَلَی الْمِنْبَرِ اِلَی الْمُسْلِمِینَ فَقَالَ اِنَّ عَلِیّاً یُرِیدُ اَنْ یَتَزَوَّجَ ابْنَةَ عَدُوِّ اللَّهِ عَلَی ابْنَةِ نَبِیِّ اللَّهِ اَلَا اِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّی فَمَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی وَمَنْ سَرَّهَا فَقَدْ سَرَّنِی وَمَنْ غَاظَهَا فَقَدْ غَاظَنِی.
ثُمَّ قَالَ الصَّادِقُ (علیهالسّلام) یَا عَلْقَمَةُ مَا اَعْجَبَ اَقَاوِیلَ النَّاسِ فِی عَلِیٍّ (علیهالسّلام) کَمْ بَیْنَ مَنْ یَقُولُ اِنَّهُ رَبٌّ مَعْبُودٌ وَبَیْنَ مَنْ یَقُولُ اِنَّهُ عَبْدٌ عَاصٍ لِلْمَعْبُودِ وَلَقَدْ کَانَ قَوْلُ مَنْ یَنْسُبُهُ اِلَی الْعِصْیَانِ اَهْوَنَ عَلَیْهِ مِنْ قَوْلِ مَنْ یَنْسُبُهُ اِلَی الرُّبُوبِیَّةِ یَا عَلْقَمَةُ اَ لَمْ یَقُولُوا فِی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اِنَّهُ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ اَ لَمْ یُشَبِّهُوهُ بِخَلْقِهِ اَ لَمْ یَقُولُوا اِنَّهُ الدَّهْرُ اَ لَمْ یَقُولُوا اِنَّهُ الْفَلَکُ اَ لَمْ یَقُولُوا اِنَّهُ جِسْمٌ اَ لَمْ یَقُولُوا اِنَّهُ صُورَةٌ تَعَالَی اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ عُلُوّاً کَبِیراً یَا عَلْقَمَةُ اِنَّ الْاَلْسِنَةَ الَّتِی یَتَنَاوَلُ ذَاتَ اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ بِمَا لَا یَلِیقُ بِذَاتِهِ کَیْفَ تُحْبَسُ عَنْ تَنَاوُلِکُمْ بِمَا تَکْرَهُونَهُ فَ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا اِنَّ الْاَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ فَاِنَّ بَنِی اِسْرَائِیلَ قَالُوا لِمُوسَی اُوذِینا مِنْ قَبْلِ اَنْ تَاْتِیَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْ لَهُمْ یَا مُوسَی عَسی رَبُّکُمْ اَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْاَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ.
علقمه میگوید: به امام صادق (علیهالسّلام) عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! مردم به ما کارهای زشتی نسبت میدهند، بهطوری که سینه ما تنگ شده و شدیداً ناراحت میشویم فرمود: ای علقمه انسان نمیتواند خشنودی مردم را جلب نموده و جلو زبان آنها را بگیرد. چگونه سالم میمانید از چیزی که
انبیاء و
پیامبران و اوصیاء (علیهمالسّلام) از او سالم نماندند. آیا به
حضرت یوسف نسبت ندادند که او تصمیم گرفت که
زنا کند؟ آیا درباره
حضرت ایوب نگفتند که او از اثر گناهانش به آن مصیبتها دچار گشت؟ آیا در حق
حضرت داوود پیغمبر نگفتند که او دنبال کرد پرنده را تا اینکه چشمش بزن اوریا افتاد و دلباخته او شد و به منظور رسیدن به هدف خود شوهر آن زن را در جلو جبهه جنگ پیشاپیش تابوت قرار داد تا اینکه کشته شد سپس با آن زن ازدواج کرد؟. ...
آیا درباره حضرتش نگفتند که او درباره پسر عمش علی (علیهالسّلام) نظر خصوصی دارد و طبق هوای نفس خود سخن میگوید تا اینکه
خداوند دروغ آنان را روشن ساخت و این آیه را نازل فرمود وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی اِنْ هُوَ اِلَّا وَحْی یُوحی؟. ..
و درباره اوصیاء بیش از اینها گفتند. آیا نسبت ندادند به سید اوصیاء (علیهمالسّلام) که او طالب
دنیا و در پی
خلافت و
سلطنت است و اینکه او همیشه در صدد
فتنه و آشوب است و سکون و آرامش اجتماع را دوست ندارد. و اینکه او خون
مسلمانان را بدون جهت میریزد و اینکه اگر او مرد خوبی بود
خالد بن ولید را مامور کشتن او نمیکردند.
آیا نسبت ندادند که او میخواهد با دختر ابوجهل با داشتن فاطمه زهرا (علیهاسلام) ازدواج کند و اینکه پیامبر در حضور مسلمین بالای منبر از او شکایت کرد و فرمود: «مردم! علی تصمیم گرفته دختر دشمن خدا را بر سر دختر پیامبر خدا بیاورد. آگاه باشید فاطمه پاره تن من است هر که او را آزار دهد مرا آزاد داده و هر که او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده و هر که او را بخشم آورد مرا بخشم آورده است».
سپس حضرت صادق (علیهالسّلام) فرمود: ای علقمه! چه شگفتانگیز است گفتارهای متناقض مردم درباره علی (علیهالسّلام). چقدر فاصله است میان گفتار کسی که میگوید: علی خدا و معبود است و گفتار کسی که میگوید او بنده نافرمان است و دستور معبود را تمرد میکند، و از این دو رقم نسبت ناروا گفتار کسی که او را نافرمان و متمرد میداند در نظر علی (علیهالسّلام) آسانتر است از نسبت خدائی بود.
ای علقمه! آیا درباره خدا نگفتند که او سومی از خداوندان سهگانه است آیا او را در صفاتش مانند مخلوقات ندانستند آیا نگفتند که خدا همان روزگار است یا طبیعت است آیا نگفتند که خدا یعنی فلک (که تدبیر تمام عالم بدست فلک و گردون است پس او خدا است) آیا نگفتند که او جسم است آیا نگفتند که او صوره است (شکل دارد) منزه و بسیار بلند مقام است ذات باری از این اوهام و خیالات.
ای علقمه زبانهائی که ذات مقدس خداوندی را به چیزهائی که هیچ شایستگی و تناسبی با خداوند ندارد نسبت میدهد، چگونه ممکن است از نسبتهای ناراحتکننده به شما خودداری نماید، پس باید شما از پروردگار یاری بطلبید و
صبر و
استقامت داشته باشید که زمین ملک خدا است به هر کس که بخواهد میدهد و البته پایان امر و عاقبت نیک برای پرهیزکاران است.
همچنین مرحوم
اربیلی روایتی را از امیرمؤمنان (علیهالسّلام) که آن حضرت تصریح میکند هیچگاه فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) را به خشم نیاورده است:
فَوَ اللَّهِ مَا اَغْضَبْتُهَا وَ لَا اَکْرَهْتُهَا عَلَی اَمْرٍ حَتَّی قَبَضَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا اَغْضَبَتْنِی وَ لَا عَصَتْ لِی اَمْراً وَ لَقَدْ کُنْتُ اَنْظُرُ اِلَیْهَا فَتَنْکَشِفُ عَنِّی الْهُمُومُ وَ الْاَحْزَان.
به خداوند سوگند! من هیچگاه فاطمه را خشمگین و ناراحت نکردم تا از دنیا رحلت نمود. فاطمه هم مرا خشمناک نکرد و از من نافرمانی ننمود. هرگاه من محزون و اندوهناک میشدم برای رفع غم و اندوه خود به چهر فاطمه نگاه میکردم.
در تمام روایاتی که اهل سنت آوردهاند، به ویژه در
صحیح بخاری و
مسلم، سند به فردی به نام
مسور بن مخرمه، از مریدان خاص
عبدالله بن زبیر میرسد، وی از لشکریان ابنزبیر بود که در حمله
یزید به
مکه مکرمه، با سنگی که از منجنیق سربازان یزید پرتاب شده بود به همراه تعدادی دیگر کشته شد.
عبدالله بن زبیر از دشمنان اهل بیت (علیهمالسّلام) بود، به حدی که صلوات بر پیامبر را به خاطر اینکه اهل بیت آن حضرت خوشحال نشوند، حذف کرده بود.
بلاذری در
انساب الاشراف مینویسد: کان من اعظم ما انکر علی عبدالله بن الزبیر ترکه ذکر رسول الله صلی الله علیه وسلم فی خطبته، وقوله حین کلم فی ذلک: ان له اهیل سوء اذا ذکر استطالوا ومدوا اعناقهم لذکره.
از زشتکاریهای عبدالله بن زبیر نام نبردن از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در خطبههایش بود، هنگامی که علتش را جویا شدند، گفت: برخی از منسوبین رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آدمهای بدی هستند، چون از شنیدن نامش گردنها دراز کرده، خوشحال شده و بر خود میبالند.
برای اثبات دشمنی مسور بن مخرمة با اهل بیت (علیهمالسّلام)، همین بس که
خوارج با او رابطه خوبی داشته و او را از خودشان میدانستند.
ذهبی در ترجمه مسور بن مخرمه مینویسد: قال الزبیر بن بکار: کانت (الخوارج) تغشاه وینتحلونه.
خوارج او را تحویل گرفته و از خودشان میدانستند.
همچنین او از طرفداران
معاویه بود به حدی که هر وقت نام معاویه را میشنید، بر او دردود میفرستاد.
ذهبی در
سیر اعلام النبلاء در اینباره مینویسد: قال عروة: فلم اسمع المسور ذکر معاویة الا صلی علیه.
از مسور نشنیدم که یادی از معاویه به کند و بر او درود نفرستد.
آیا روایت چنین شخصی را میتوان در حق اهل بیت (علیهمالسّلام) پذیرفت؟
طبق نقل بخاری مسور بن مخرمه، این مطلب را زمانی به امام سجاد (علیهالسّلام) یادآوری میکند که آن حضرت به تازگی از شام برگشته و مصیبت از دستدادن پدر و برادرانش بر دوشش سنگینی میکند.
حَدَّثَهُ اَنَّ ابْنَ شِهَاب حَدَّثَهُ اَنَّ عَلِیَّ بْنَ حُسَیْن حَدَّثَهُ اَنَّهُمْ، حِینَ قَدِمُوا الْمَدِینَةَ مِنْ عِنْدِ یَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ مَقْتَلَ حُسَیْنِ بْنِ عَلِیّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ لَقِیَهُ الْمِسْوَرُ بْنُ مَخْرَمَةَ فَقَالَ لَهُ....
آیا در زمانی که امام زینالعابدین (علیهالسّلام) نیاز به تسلیت و دلداری دارد، هیچ عاقلی به خودش اجازه میدهد، با گفتن این سخنان، قلب او را بشکند؟
نگاهی به شرایط سنی راوی بر اساس آن چه عالمان رجال اهل سنت گفتهاند بسیار جالب و شنیدنی است. مسور بن مخرمه، در سال دوم هجرت در مکه به دنیا آمده و در سال هشتم هجرت وارد
مدینه شده است. از طرف دیگر نقل کردهاند که قضیه خواستگاری از دختر ابوجهل نیز در سال هشتم هجری بوده، یعنی مسور بن مخرمه در زمان وقوع قضیه، فقط شش سال بیشتر نداشته است.
ابنحجر عسقلانی در
الاصابه مینویسد:
قال یحیی بن بکیر وکان مولده بعد الهجرة بسنتین وقدم المدینة فی ذی الحجة بعد الفتح سنة ثمان وهو غلام ایفع بن ست سنین.
مسور دو سال پس از هجرت به دنیا آمد و پس از
فتح مکه در
ماه ذیحجه سال هشتم وارد مدینه شد که عمرش شش سال بیشتر نبود.
همچنین دو نکته دیگر در روایت مسور وجود دارد که توجه به آنها، دروغ بودن این افسانه را روشنتر مینماید، که عبارتند از:
در روایت بخاری آمده که مسور میگوید من این قضیه را در زمانی شنیدم که «محتلم» میشدم:
اخْطُبُ النَّاسَ فِی ذَلِکَ عَلَی مِنْبَرِهِ هَذَا وَاَنَا یَوْمَئِذ مُحْتَلِمٌ.
حال پرسش ما این است که هنگامی که سن محتلم شدن و بلوغ جنسی، پانزده سالگی است، چگونه است که یک پسر شش ساله محتلم شود؟
ابنحجر عسقلانی که متوجه این مشکل اساسی شده، همانند عادت همیشگیاش چشمانش را بسته، اینگونه توجیه کرده است، که ممکن است مقصود از «محتلم» معنای لغوی آن، یعنی
بلوغ عقلی باشد:
وهو مشکل الماخذ لان المؤرخین لم یختلفوا ان مولده کان بعد الهجرة وقصة خطبة علی کانت بعد مولد المسور بنحو من ست سنین او سبع سنین فکیف یسمی محتلما فیحتمل انه اراد الاحتلام اللغوی وهو العقل والله تعالی اعلم.
سند و ماخذ این نقل اشکال دارد، زیرا هیچگونه اختلافی نیست که مسور پس از هجرت به دنیا آمده و داستان خواستگاری از دختر ابوجهل شش یا هفت سال پس از تولد مسور بوده است، پس چگونه محتلم میشده است؟ البته احتمال دارد که مقصود از محتلم شدن معنای لغوی آن، یعنی عقل باشد.
در پاسخ به این پرسش میگوییم:
اولاً: این توجیه بر خلاف
لغت و
عرف است و عاقلان چنین توجیهی را نمیپذیرند.
ثانیاً: بر فرض که «احتلام» در لغت به معنای درک و
عقل نیز آمده باشد، بر مسور بن مخرمه قابل تطبیق نیست، زیرا طبق روایت صحیح مسلم، در همان زمانی که او در مدینه بود، از درک مسائل ابتدایی بیبهره بوده، از جمله آن که، عورت خود را از مردم و حتی از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نمیپوشانده است و باک نداشته است که برهنه در میان مردم راه برود.
از اینرو، چگونه میتوان
بلوغ او را در شش سالگی، به بلوغ عقلی، توجیه نمود.
عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ، قَالَ اَقْبَلْتُ بِحَجَر اَحْمِلُهُ ثَقِیل وَعَلَیَّ اِزَارٌ خَفِیفٌ، قَالَ، فَانْحَلَّ اِزَارِی وَمَعِیَ الْحَجَرُ لَمْ اَسْتَطِعْ اَنْ اَضَعَهُ حَتَّی بَلَغْتُ بِهِ اِلَی مَوْضِعِهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم «ارْجِعْ اِلَی ثَوْبِکَ فَخُذْهُ وَلاَ تَمْشُوا عُرَاةً».
مسور میگوید: سنگ بزرگی بر داشته بودم تا ببرم، لنگ از کمرم باز شد و نتوانستم سنگ را زمین بگذارم و همین طور به راه خود ادامه دادم تا اینکه به جایی که باید سنگ را میگذاشتم، رسیدم، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: نزد لباست برگرد و آن را بگیر و لخت راه نروید.
جالب این است که از میان آن همه
صحابی، فقط این بچه شش ساله آنرا شنیده و نقل کرده است. مشخص نیست که چرا بقیه اصحاب رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که در مسجد حاضر بودند، این قضیه را نشنیده و نقل نکردهاند؟
افزون بر مشکلات جدی گذشته، هنگامی که این حدیث را برای سنجش میزان صحت آن به
قرآن عرضه مینماییم، در همان ابتدا به روشنی، عدم سازگاری آن را با قرآن، درمی یابیم، زیرا قرآن با صراحت تمام از حلیت و جواز تعدد زوجات و این که مردان میتوانند با شرائطی، بیش از یک همسر اختیار نمایند، سخن گفته است آنجا که میفرماید:
«فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباع؛
هر چه از زنان که دوست دارید، دو دو، سه سه، چهار چهار، به زنی گیرید.»
و اینکه میبینیم رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر این امر اقدام نموده است نیز در حقیقت ترجمان عملی این حکم خداست، در حالی که مفهوم حدیث مسور بن مخرمه این است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) همسر گزینی و ازدواج مجدد را برای دامادش علی (علیهالسّلام)
حرام اعلام میکند.
آیا رسول خدا، میتواند چیزی را که خداوند
حلال کرده است، حرام کند؟
مهمترین منبع برای سنجش درستی و نادرستی یک حدیث، عرضه آن به قرآن کریم است، همانگونه که
شیعه و
سنی نقل از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل نمودهاند که فرمود: «آنچه از سخنان من به شما رسید و موافق قرآن بود از من است، و آنچه مخالف قرآن است، از من نیست».
از حمله ابویوسف در کتاب
الرد علی سیر الاوزاعی و
محمد بن ادریس شافعی در کتاب
الام مینویسند:
حدثنا بن ابی کَرِیمَةَ عن ابی جَعْفَرٍ عن رسول اللَّهِ صلی اللَّهُ علیه وسلم اَنَّهُ دَعَا الْیَهُودَ فَسَاَلَهُمْ فَحَدَّثُوهُ حتی کَذَبُوا علی عِیسَی فَصَعِدَ النبی صلی اللَّهُ علیه وسلم الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ الناس فقال انَّ الحدیث سَیَفْشُو عَنِّی فما اَتَاکُمْ عَنِّی یُوَافِقُ الْقُرْآنَ فَهُوَ عَنِّی وما اَتَاکُمْ عَنِّی یُخَالِفُ الْقُرْآنَ فَلَیْسَ عَنِّی.
رسول خدا صلی الله علیه وآله، یهودیان را احضار کرده و از آنان سؤالی پرسید، یهودیان سخنانی گفتند و به حضرت مسیح دروغهایی نسبت دادند، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر فراز منبر قرار گرفت و در سخنرانی خود فرمود: به زودی بر من حدیث دروغین میبندند، پس آنچه از سخنان من به شما رسید و موافق قرآن بود از من است، و آنچه مخالف قرآن است، از من نیست.
و نیز
عبدالرحمن سیوطی در
الدر المنثور و
شوکانی در
فتح القدیر مینویسند: اخرج ابن ابی حاتم عن ابن عباس قال: ما خالف القرآن فهو من خطوات الشیطان.
ابن عباس گفت: آنچه مخالف قرآن است، از القاءهای
شیطان است.
و عبد الرزاق صنعانی نیز درباره پرسش از
اهل کتاب مینویسد:
اخبرنا عبد الرزاق عن الثوری عن الاعمش عن عمارة عن حریث بن ظهیر قال قال عبدالله لا تسالوا اهل الکتاب عن شیء فانهم لن یهدوکم وقد ضلوا فتکذبوا بحق وتصدقوا الباطل وانه لیس من احد من اهل الکتاب الا فی قلبه تالیة تدعوه الی الله وکتابه کتالیة المال و التالیة البقیة قال الثوری وزاد معن عن القاسم بن عبد الرحمن عن عبدالله فی هذا الحدیث قال ان کنتم سائلیهم لا محالةفانظروا ما واطی کتاب الله فخذوه وما خالف کتاب الله فدعوه.
...
عبدالله بن مسعود گفت: اگر از آنان چیزی پرسیدید، همیشه به قرآن بنگرید، اگر موافق کتاب خدا بود، آن را اخذ و اگر مخالف کتاب خدا بود، آن را رها کنید.
نتیجتا: این حدیث به دلیل مخالفتش با قرآن، مردود و باطل خواهد بود.
ابنحجر عسقلانی، که متوجه تناقض روایت خواستگاری با آیات قرآن شده است، توجیه شگفتآور و غریبی کرده است:
والذی یظهر لی انه لا یبعد ان یعد فی خصائص النبی صلی الله علیه وسلم ان لا یتزوج علی بناته.
آنچه برای من ثابت شده، این است که بعید نیست که این حکم از ویژگیهای پیامبر باشد که کسی برای دخترانش هوو نیاورد.
اما آیا ممکن است که فاطمه زهرا و امیرمؤمنان (علیهماالسّلام) از حکمی که به آنها اختصاص داشته است، بیخبر باشند؟
همان کسی که در تمام دوران زندگیاش با پیامبر، لحظه به لحظه با آن حضرت بوده و سایه به سایه آن حضرت حرکت کرده است، چنانچه خود آن حضرت در اینباره در
خطبه قاصعه میفرماید:
وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بِالْقَرَابَةِ الْقَرِیبَةِ وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصِیصَةِ وَضَعَنِی فِی حَجْرِهِ وَ اَنَا وَلِیدٌ یَضُمُّنِی اِلَی صَدْرِهِ وَ یَکْنُفُنِی فِی فِرَاشِهِ وَ یَمُسُّنِی جَسَدَهُ وَ یُشِمُّنِی عَرْفَهُ وَ کَانَ یَمْضَغُ الشَّیْ ءَ ثُمَّ یُلَقِّمُنِیهِ وَ مَا وَجَدَ لِی کِذْبَةً فِی قَوْلٍ وَ لَا خَطْلَةً فِی فِعْلٍ... وَلَقَدْ کُنْتُ اَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِیلِ اَثَرَ اُمِّهِ یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْ اَخْلَاقِهِ عَلَماً وَ یَاْمُرُنِی بِالِاقْتِدَاءِ بِه...
شما از خویشاوندی نزدیک من با
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و موقعیّت خاص و مقام ویژه من نزد آن حضرت، آگاهید و میدانید که مرا در دامن مقدّس خویش، پرورش داد. در دوران کودکی مرا در آغوش میگرفت و به سینه میچسباند و در بستر خود میخوابانید، بدنش را به بدنم میچسباند و بوی پاکیزه او را استشمام میکردم. او غذا را میجَوید و در دهانم قرار میداد، هرگز دروغی در گفتارم نیافت و اشتباهی در کردارم نجست... من همچون سایهای در پی آن حضرت حرکت میکردم و او هر روز یکی از فضایل اخلاقی خود را بر من آشکار میساخت و به من فرمان میداد که از او پیروی کنم.
آیا امکان دارد کسی که همانند سایه در پی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) حرکت میکرده است، از احکام اختصاصی خودش بیخبر مانده باشد؟
طبق اسناد موجود در کتابهای اهل سنت، امکان خواستگاری امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از دختر ابوجهل وجود ندارد. ما به چند نکته بسنده میکنیم.
دختری که اهل سنت ادعا میکنند امیرمؤمنان از او خواستگاری کرده است، جویریه نام داشته است که تا فتح مکه
اسلام نیاورد است و در فتح مکه به همراه دیگر طلقاء از جمله زن برادرش، مجبور به پذیرش اسلام شد.
محمد بن سعد درباره زمان اسلامآوردن او مینویسد:
لما کان یوم الفتح اسلمت ام حکیم بنت الحارث بن هشام امراة عکرمة بن ابی جهل واتت رسول الله صلی الله علیه وسلم فبایعته، جویریة بنت ابی جهل... اسلمت وبایعت وتزوجها عتاب بن اسید بن ابی العیص بن امیة ثم تزوجها ابان بن سعید بن العاص بن امیة فلم تلد له شیئا.
روز فتح مکه امّ حکیم دختر
حارث بن هشام همسر
عکرمة بن ابوجهل مسلمان شد، خدمت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آمد و
بیعت کرد، جویریه دختر ابوجهل... اسلام آورد و مسلمان شد، عتاب بن اسید بن ابوالعیص بن امیه با وی ازدواج کرد، سپس ابان بن سعید بن عاص بن امیه با وی ازدواج کرد که فرزندی از وی نداشت.
جویریه پس از آن که اسلام آورد، با شخصی به نام،
عتاب بن اسیّد که از سوی پیامبر حاکم مکه گماشته شده بود، ازدواج نمود، و تا زمانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زنده بود همسر او بود، پس، پس از از اسلام نیز نمیتواند این خواستگاری صورت پذیرفته باشد.
محمد بن سعد مینویسد:
... جویریة بنت ابی جهل... اسلمت وبایعت وتزوجها عتاب بن اسید بن ابی العیص بن امیة...
... جویریه دختر ابوجهل... اسلام آورد و مسلمان شد، عتاب بن اسید بن ابوالعیص بن امیه با وی ازدواج کرد، سپس ابان بن سعید بن عاص بن امیه با وی ازدواج کرد که فرزندی از وی نداشت.
ابنعبدالبر و
مزی درباره شوهر او و اینکه پس از ازدواج با دختر ابوجهل تا زمانی که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رحلت نکرده بودند، به مدینه مهاجرت نکرده است، مینویسند:
... فلم یزل عتاب امیرا علی مکة حتی قبض رسول الله صلی الله علیه وسلم.
عتاب والی مکه بود تا زمانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دنیا رفت.
بنابراین: خواستگاری از دختر ابوجهل، نه پیش از اسلامآوردن او با واقعیتهای تاریخی، سازگار است و نه پس از اسلامآوردن او.
اسلام در قلب جویریه رسوخ نکرده بود:
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) درباره افرادی که در فتح مکه به ظاهر مسلمان شدند میفرماید:
فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَاَ النَّسَمَةَ مَا اَسْلَمُوا وَ لَکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ اَسَرُّوا الْکُفْرَ فَلَمَّا وَجَدُوا اَعْوَاناً عَلَیْهِ اَظْهَرُوهُ.
به خدایی که دانه را شکافت، و پدیدهها را آفرید، آنها اسلام را نپذیرفتند، بلکه به ظاهر تسلیم شدند و کفر خود را پنهان داشتند، و آنگاه که یاورانی یافتند آن را آشکار ساختند.
جویریه از افرادی است که در فتح مکه همزمان با دیگر طلقاء و در سایه شمشیر اسلام را پذیرفت، نه این که با آغوش باز پذیرفته و به حقانیت اسلام
ایمان آورده باشد.
شاهد بر این مطلب نیز این است که هنگامی که در همان زمان صدای اذان بلال را میشنید، جملات زنندهای را بر زبان جاری کرد که نشان میدهد نور اسلام در قلب او رسوخ نکرده است.
بلاذری و ابوالفداء در اینباره مینویسند:
ولما جاء وقت الظهر امر رسول الله صلی الله علیه وسلم بلالا ان یؤذن علی ظهر الکعبة وقریش فوق الجبال، فمنهم من یطلب الامان، ومنهم من قد امن، فلما اذن وقال: اشهد ان محمدا رسول الله، قالت جویریة بنت ابی جهل: لقد اکرم الله ابی حین لم بشهد نهیق بلال فوق الکعبة.
هنگام ظهر (روز فتح مکه) رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دستور داد تا بلال بر بام
کعبه اذان بگوید،
قریش بالای کوهها رفته بودند، بعضی از آنان در خواست امان کرده و بعضی هم ایمان آورده بودند، هنگامی که بلال گفت: «اشهد ان محمدا رسول الله» جویریه دختر ابوجهل گفت: خدا به پدرم لطف کرد، که صدای بلال را از بالای کعبه نشنید.
حال چگونه امکان دارد که امیرمؤمنان (علیهالسّلام)، با وجود دردانه رسول خدا و بانوی دو عالم، بخواهد از چنین دختری خواستگاری نماید؟!
طبق نقل برخی از بزرگان اهل سنت، او اعتقاد داشت که به پدرش نیز (همانند رسول خدا) پیشنهاد نبوت شده بود، اما به خاطر این که بین قومش اختلاف نیندازد، این پشنهاد را رد کرده است!.
ارزقی در
اخبار مکه، واقدی در کتاب
المغازی و
حلبی در سیره خود در اینباره مینویسند:
ولقد جاء الی ابی الذی کان جاء الی محمد من النبوة فردها ولم یرد خلاف قومه.
با این حال، چگونه امکان دارد که امیرمؤمنان (علیهالسّلام) با داشتن همسری همچون
فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها)، از زنی همچون جویریه خواستگاری کند؟!
امیرمؤمنان (علیهالسّلام) همان کسی بود که در
جنگ بدر، ابوجهل، را به درک واصل کرد و طبیعی است که بازماندگان مقتول به ویژه دخترش، کینه قاتل پدر را همواره در دل داشته باشند، مگر اینکه به حقیقت اسلام ایمان آورده باشند. جویریه از دسته اول بود و کینه امیرمؤمنان (علیهالسّلام) را در دل داشت و آن را فراموش نکرده بود.
قالت: لقد رفع الله ذکر محمد واما نحن فسنصلی ولکنا لا نحب من قتل الاحبة.
خدا نام محمد را بالا برد، ولی ما افرادی که افراد مورد علاقه ما را کشتند دوست نداریم.
با توجه به کینه عمیق وی نسبت به قاتل پدرش، آیا قابل تصور است که او بخواهد همسر قاتل پدرش بشود و یا امیرمؤمنان بخواهد از چنین شخصی خواستگاری کند؟!
در روایت اولی که از بخاری درباره خواستگاری امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نقل شد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دلیل ناراحتی خود را از خواستگاری امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از دختر ابوجهل، حرمت جمع بین دختر خودش و دختر دشمنان خدا ذکر کرده است:
... وَاِنِّی لَسْتُ اُحَرِّمُ حَلاَلاً وَلاَ اُحِلُّ حَرَامًا وَلَکِنْ وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ اَبَدًا.
من نمیخواهم حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال نمایم، ولی سوگند به خدا، دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا هرگز (نزد یک نفر) جمع نمیشوند».
و در روایت دوم اینگونه آمده بود:
... وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُل وَاحِد.
قسم به خدا دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا، در نزد یک نفر جمع نمیشود.
عثمان، بین دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا، جمع کرد:
سازنده این قصه فراموش کرده است که با ساخت این افسانه، پیش از تنقیص مقام امیرمؤمنان (علیهالسّلام)،
عثمان بن عفان، خلیفه سوم خود را زیر سؤال برده است؛ زیرا او در زمانی که با دختران پیامبر (بر فرض پذیرش این مطلب که آنها دختران پیامبر بودهاند) زندگی میکرده نه یکبار که چندین بار بین دختران پیامبر و دختران دشمنان خدا جمع کرده است.
اگر واقعاً جمع بین دختر پیامبر و دختر دشمنان خدا، حرام باشد، چرا عثمان بن عفان چندین بار این کار حرام را انجام داده است؟ آیا اهل سنت به لوازم سخنان خود ملتزم میشوند؟
رملة بنت شیبه، یکی از همسران عثمان است که در مکه با او ازدواج کرد و از کسانی بود که همراه عثمان به مدینه مهاجرت کرد. ابنعبدالبر در این زمینه مینویسد:
رملة بنت شیبة بن ربیعة کانت من المهاجراتهاجرت مع زوجها عثمان بن عفان.
رمله، دختر شیبه از کسانی بود که همراه همسرش عثمان به مدینه مهاجرت کرد.
و شیبه پدر زن عثمان، از دشمنان
پیامبر اسلام است که در جنگ بدر به هلاکت رسیده است، چنانچه ابنحجر در اینباره مینویسد:
رملة بنت شیبة بن ربیعة بن عبد شمس العبشمیة قتل ابوها یوم بدر کافرا.
رمله، دختر شیبه... پدرش در جنگ بدر کشته شد، در حالی که
کافر بود.
از طرف دیگر رمله، در زمان مهاجرت به مدینه همسر عثمان بوده است، همانگونه که ابنحجر در ادامه مطلب پیشین مینویسد:
رملة بنت شیبة بن ربیعة بن عبد شمس العبشمیة قتل ابوها یوم بدر کافرا ذکرها ابو عمر فقال: کانت من المهاجراتهاجرت مع زوجها عثمان بن عفان.
ابوعمر متذکر شرح حال او شده و گفته است: او از زنان مهاجری بود که با همسرش عثمان بن عفان مهاجرت کرد.
و نیز تا زمان قتل عثمان، همسر او بوده است، چنانکه شیبانی در اینباره مینویسد:
... وقتل عثمان وعنده رملة بنت شیبة.
... عثمان به قتل رسید در حالی که رمله دختر شیبه همسر او بود.
از سوی دیگر، زمان ازدواج عثمان با رقیه دختر رسول خدا! بیدرنگ پس از اسلام آوردن عثمان بوده که در مکه انجام گرفته است لذا در زمان مهاجرت به مدینه، رقیه همسر او بوده است.
چنانکه
ابناثیر در این مورد مینویسد:
ولما اسلم عثمان زوجّه رسول الله صلی الله علیه وسلم بابنته رقیة وهاجرا کلاهما الی ارض الحبشة الهجرتین ثم عاد الی مکة وهاجر الی المدینة.
زمانی که عثمان اسلام آورد، رسول خدا دخترش رقیه را به همسری او درآورد، هر دوی آنها به سرزمین حبشه مهاجرت کردند، سپس هنگامی که از آن جا بازگشت، به مدینه مهاجرت کرد.
افزون براین، عثمان با امّ البنین دختر عیینة و فاطمة دختر
ولید بن عبدشمس نیز ازدواج کرده است، در حالی که پدر هر دوی آنها نیز در آن زمان از دشمنان خدا بودهاند.
اگر واقعاً جمع بین دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا، حرام بوده، چرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) او را از ارتکاب این عمل منع نموده است؟
اهل سنت ناچارند که یا بپذیرند که قضیه خواستگاری از دختر ابوجهل از اصل دروغ بوده و یا بپذیرند که دختران پیامبر، همسر عثمان، نبودهاند و یا بپذیرند که عثمان عملی حرام انجام داده و در حقیقت عقد دختران پیامبر برای عثمان حرام و ازدواج عثمان با آنها باطل بوده است.
افزون بر اشکالات پیشین، این افسانه بیش از آن که تنقیص مقام امیرمؤمنان (علیهالسّلام) باشد، تنقیص مقام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است، زیرا همانطور که گذشت، ازدواج مجدد برای تمام مردان مسلمان با شرایطی خاص، جایز است و آنها میتوانند همزمان تا چهار همسر دایم داشته باشند، اما طبق این افسانه، رسول خدا با آن خوی و منشی که
خداوند آن را «خُلُق عظیم» میداند، با عصبانیت تمام بهطوری که ردایش به زمین کشیده میشود، وارد مسجد شده و با عصبانیت و تندی چنین میگوید: اگر علی میخواهد دختر ابوجهل را بگیرد، باید دختر مرا طلاق دهد!
مرحوم
سیدمرتضی (رضواناللهتعالیعلیه) دانشمند بزرگ عالم شیعه، در اینباره مینویسند:
فوالله ان الطعن علی النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بما تضمنه هذا الخبر الخبیث، اعظم من الطعن علی امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) وما صنع هذا الخبر الا ملحد قاصد للطعن علیهما، او ناصب معاند لا یبالی ان یشفی غیظه بما یرجع علی اصوله بالقدح والهدم، علی انه لا خلاف بین اهل النقل ان الله تعالی هو الذی اختار امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) لنکاح سیدة النساء صلوات الله وسلامه علیها، وان النبی (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رد عنها جلة اصحابه وقد خطبوها وقال " (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ": انی لم ازوج فاطمة علیا (علیهالسّلام) حتی زوجها الله ایاه فی سمائه، ونحن نعلم ان الله سبحانه لا یختار لها من بین الخلائق من غیرها ویؤذیها ویغمها، فان ذلک من ادل دلیل علی کذب الراوی.
به خدا سوگند طعن بر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در این نقل مشهودتر است از طعن بر علی (علیهالسّلام)، این خبر و قصّه را نساخته است مگر فردی بیدین که هدفش تنقیص پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و علی (علیهالسّلام) هر دو بوده است و یا ساخته فردی ناصبی و دشمن اهل بیت است که با این بافتهها میخواهد بیماریاش را درمان کند.
ناقلان حدیث اختلافی ندارند که در موضوع ازدواج فاطمه، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به همه اصحابی که خواستگاری کرده بودند پاسخ رد داده بود، چون خداوند متعال، علی را برای فاطمه برگزیده بود، و لذا رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: من فاطمه را به عقد علی در نیاوردم، مگر آنکه خدا در آسمان اورا به همسری علی در آورد.
و میدانیم که خداوند متعال، از بین مردم کسی که زهرا (سلاماللهعلیها) را اذیت و مغموم نماید انتخاب نفرموده است، لذا این خود قویترین دلیل بر دروغگویی راوی است.
طبق آنچه بخاری گفته است، رسول خدا قسم یاد میکند که دختر رسول خدا با دختر دشمن خدا در یک خانه جمع نمیشود:
... وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ اَبَدًا.
به خدا سوگند دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در یکجا جمع نمیشوند.
اکنون میگوییم: طبق اعتقاد اهل سنت، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) دختر خود، زینب را به همسری مردی مشرک درآورد و بین دختر خود و یک مشرک جمع نمود، در حالی که طبق این افسانه، از جمع بین دخترش و کسی که خود مسلمان بوده و تنها پدرش مشرک بوده، منع نموده است آیا چنین ادعایی مقبول است؟
به عبارت دیگر هنگامی که جمع بین دختر پیامبر و خود عدوالله جایز است، آیا جمع بین دختر پیامبر و دختر عدوالله که به ظاهر اسلام نیز آورده است، جایز نیست؟
همانگونه که بخاری در ادامه اول خود، این عبارت را آورده بود.
... ثُمَّ ذَکَرَ صِهْرًا لَهُ مِنْ بَنِی عَبْدِ شَمْس فَاَثْنَی عَلَیْهِ فِی مُصَاهَرَتِهِ اِیَّاهُ قَالَ " حَدَّثَنِی فَصَدَقَنِی و َوَعَدَنِی فَوَفَی لِی.
و درباره ازدواج او با دخترش از زبان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز چنین نقل کرده است:
... اَمَّا بَعْدُ اَنْکَحْتُ اَبَا الْعَاصِ بْنَ الرَّبِیعِ، فَحَدَّثَنِی وَصَدَقَنِی.
جالب این است که شوهر زینب، در جنگهای مشرکین علیه
مسلمانان حضور فعال داشت و حتی دوبار توسط مسلمانان
اسیر شد و تا
صلح حدیبیه نیز بر
شرک خود باقی بود و اسلام نیاورده بود.
بدون تردید «دشمن خدا» گفتن به پدر کسی که حکم مسلمان بر او جاری میشود،
فحش و
سب محسوب میشود و خود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مسلمانان را از چنین عملی منع نموده است، و به همین جهت است که میبینیم هنگامی که عکرمه پسر ابوجهل به سمت مسلمانان میآمد، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مسلمانان را از اینکه به ابوجهل، ناسزا بگویند، منع کرد، زیرا که سبب آزار مسلمان میگردد، همانگونه که
حاکم نیشابوری در اینباره مینویسد:
قَالَ رَسُولَ اللهِ لاَصْحَابه: یَاْتِیکُمْ عِکْرِمَةَ بْنُ ابی جَهْلٍ مُؤْمِناً مُهَاجِراً، فَلاَ تَسْبُّوا ابَاهُ، فَانَّ سَبَّ الْمَیِّتِ یُؤْذِی الْحَیَّ، وَلاَ یَبْلُغُ الْمَیِّتِ.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به اصحابش فرمود: عکرمه پسر ابوجهل در حالی که مؤمن و مهاجر است، نزد شما خواهد آمد، پدرش را سبّ و
لعن نکنید، چون سبّ میت، زنده را آزار میدهد، اگرچه به مرده نمیرسد.
در حالی که طبق روایت اول و دوم بخاری، رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دختر ابوجهل با عنوان «بنت عدو الله» یاد کردهاند:
وَاللَّهِ لاَ تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ اَبَدًا.
به خدا سوگند دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در یکجا جمع نمیشوند.
آیا امکان دارد که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بر خلاف فرمان خودش، عمل نموده و خود از جویریه با تعبیر «دختر دشمن خدا» یاد کند و باعث آزار مسلمانی شود؟!
با توجه با پاسخهای پیشین، این مطلب به خوبی روشن میگردد که، خواستگاری امیرمؤمنان (علیهالسّلام) از دختر ابوجهل، از افسانههایی است که
بنیامیه برای پیداکردن شریک جرم برای خلفا ساخته و پرداختهاند و در این صدد بودند که با ساختن این افسانه، این مطلب را القاء کنند که اگر ابوبکر
فاطمه زهرا (سلاماللهعلیها) را رنجانده است، امیرمؤمنان (علیهالسّلام) نیز این کار را کرده است، در حالی که ثابت شد این ازدواج افسانهای بیش نبوده و غضب صدیقه شهیده از خلیفه اول و دوم حقیقتی است که با این اقدامات محو نخواهد شد.
اینان، هنگامی که دیدند که با وجود غضب حضرت زهرا (سلاماللهعلیها)، مشروعیت خلافت خلفای سهگانه و متعاقب آن مشروعیت مذهب آنها، زیر سؤال میرود، دست به دامان افرادی همچون
ابنشهاب زهری و
مسور بن مخرمه شدند تا برای ابوبکر و
عمر بن خطاب شریک جرم پیدا کنند.
موسسه ولیعصر، برگرفته از مقاله «افسانه خواستگاری امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) از دختر ابوجهل»