انزواطلبی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
آدمی برای گذران حیات فردی و جمعی خودش نیاز به خلط و آمیزش دارد. زندگی ما اجتماعی است. به
کمک یکدیگر نیاز داریم. زندگی دور از اجتماع نمیتواند برای ما
خیر و رفاه بیافریند و نیز
انسان به تنهائی قادر نیست با همه مسائل و مشکلات زندگی دست و پنجه نرم کند و با زندگی بسازد. انزوا شخصیت افراد را ضعیف و روح آنها را علیل میسازد. آدمی را به عالم رؤیا و
تخیل فرو میبرد، به اتلاف عمرش وا میدارد و چنین فردی کی میتواند در عالم حیات اجتماعی خود سروسامانی پیدا کند و به کارهای خود و دیگران برسد.
این که آیا امکان نجات دادن چنین فردی از وضعی که در آن است وجود دارد یا خیر پاسخ مثبت است ولی در این طریق باید به دو مساله توجه داشت. یکی شناخت منشا و علل و دیگر راههای نجات. درباره علل و منشاء این امر باید از مسائل و زمینههای متعددی نام برد که اهم آنها بدین قرارند:
بسیاری از علل و منشاءهای این حالت را باید از دوران کودکی جستجو کرد. واقعیت این است که سرخوردگیهای دوران گذشته و وقایعی که دیروز اتفاق افتاده در امروز ما مؤثر است. بچههائی که در دوران کودکی مورد سرزنش و تحقیر قرار گرفتهاند در دوران بزرگسالی سعی دارند از خلط و آمیزش با دیگران خودداری کرده و با تنهائی بسازند.
از سوی دیگر چه بسیار وقایعی که دیروز اتفاق افتاده و از نظرها محو و فراموش شدهاند ولی در قعر خاطرهها زندهاند. پدید آمد زمینه و موجبی سبب آن میشود که
افسردگی و انزوا از نو پدید آید و راه را برای تن دادن به تنهائی و انزوا هموار سازد.
نقایص جسمانی که در کودکان وجود دارد. برایشان چندان ملموس نیست ولی به تدریج که آنها وارد مرحله نوجوانی و جوانی میشوند نسبت به خود و زیبائی خود حساس شده و داوری دیگران را درباره خود به حساب میآورند. این که دربارهشان چه قضاوتی شود درباره او موثر است.
وجود یک خال کوچک نازیبا در چهره دختری، لنگی پا، نقص عضوی دیگر، کافی است که او را به زندگی بدبین سازد و از وارد شدن در
اجتماع او را باز دارد. با وجود نقص در بدن به نظر او اثبات شخصیت و سازش با مشکلات برایش دشوار است و نمیتواند به توافق با محیط دست یابد.
گاهی انزوا به خاطر درونگرائی است. او در گوشهای منزوی میشود تا آزادانه بتواند
فکر کند و تصمیم بگیرد. از نظر ما ضروری است آدمی بیش یا کم درونگرا باشد و زندگی توام با انزوا را تا حدودی بپذیرد. این امر موجب پیدایش راه مفری برای تخلیه هیجانات داشته باشد، درباره وضع و حال خود بیندیشد، راهی جدید برای زندگی برگزیند به ایجاد تعادل و توازن در زندگی خود بپردازد.
بسیاری از انزواها به خاطر وجود ناراحتیهای ناشی از تیره روزیهاست. آنها که دچار محرومیتهائی در زمینه زندگی هستند، آنها که دردهای ناگفتنی دارند و هر
روز و شبشان توام با تنهایی و رنج است. آنها که حاجاتی دارند و حاجاتشان بر آورده نمیشود، آنها که فرد یا شیء مورد علاقهای داشتند و از دستشان رفته است گرفتار این رنج و نگرانی هستند.
یکی از علل منزوی شدن و تحلیل آن میتواند مساله عدم عرضه و کارآئی در زندگی باشد. آن کس که بیکاره و خرفت بار آمده و در مبارزه زندگی قادر نیست از موضع حقی
دفاع کند و از عهده کاری نیکو بر آید به گوشهای میخزد و منزوی میشود.
این مساله از دید دیگری هم قابل بررسی است و آن این که افراد ضعیف البنیه و کم جثه، آنهائی که نمیتوانند از لحاظ توانائی در انجام وظیفه به پای دیگران برسند و ضعف خود را جبران کنند تن به انزوا میدهند تا آن را از دید دیگران مخفی دارند.
نوجوانان و جوانانی را میشناسیم که در طول مدت کوتاه زندگیشان به شکستها و ناکامیهای پی درپی دچار شدهاند. خواستههائی داشتهاند که برآورده نشد. در مقایسه زندگی خود با دیگران احساس کردهاند که در وضع ناگواری بودهاند. این امر به تدریج آنها را نسبت به زندگی بدبین کرده و به انزوایشان کشانده است. البته القاآت دیگران در این مورد که
دنیا محل گذر است، ارزش و اعتباری ندارد. . . نیز در این امر موثر است.
انزوا در مواردی پناهگاهی است برای گریز افراد از درگیریها و کشمکشها و رساندن خود به مرحله آرامش روانی، به هنگامی که آدمی نتواند کشمکشهای روانی خود را حل کند و برای حل مسائل خود راهی منطقی نیابد بناگزیر تن به انزوا میدهد و خود را راحت میسازد. اصولاً انزوا برای چنین افراد وسیلهای متعادل کننده و آرامش بخش است.
گاهی نوجوان و جوانی را میبینیم که خطائی را مرتکب شدهاند، راه منحرفی و لغزشی را طی کردهاند. در پیش خود شرمندهاند و از آن
گناه احساس خجلت و شرمساری میکنند. در عین این که دیگران از گناه او بیخبرند او خود
گمان دارد که
چشم دیگران مراقب اوست و او برای این که شاهد این شرمساری و
ملامت وجدان نباشد از آمیزش و ارتباط با دیگران خودداری کرده و تن به انزوا میدهد.
برخی از اینان را میبینیم که از مردم دور و منزوی میشوند تا مورد تحقیر و ترحم قرار نگیرند، از بازی و
معاشرت میگریزند، تا شکست نخورند.
آری، از علل انزواجوئی، عدم احساس
امنیت است. چنین فردی گمان دارد دیگران قصد آزارش را دارند، میخواهند زمینههای ناگواری برایش پدید آورند، مزه ناملایمات را به او بچشانند. هم چنین درمواردی احساس میکند دیگران از او لایقترند و اگر در مسابقه زندگی با آنها مواجه شود سر از شکست و رسوائی در میآورد. نقص و نارسائیش بر ملا میگردد. بدین رو منزوی میشود تا دچار چنین اوضاعی نگردد.
از دیگر عللی که برای انزواجوئی افراد، به خصوص نوجوانان و جوانان میشود ذکر کرد عبارتند از:
فشارهای اجتماعی، عقدههای ناشی از احساس بی عدالتی در
جامعه، سبک کردن خود از دردها و رنجهای حاصل از دیدن اوضاعی که به نظرش نابسامان میآیند، محرومیت از
محبت، تلقینات و القاآت ناروا درباره اجتماع، خرابی وضع اقتصادی، عدم امنیت خاطر در روابط او با والدین، عدم توافق والدین و درگیریهای آنها، طعنها و کنایات خرد کننده، زخم زبانها، ترسها، عادات ناروا که موجب شرمساری است، خود بینی و خود مداری، مخفی داشتن معایب خود و . . . .
این که در طریق نجات چنین فردی چه میتوان کرد مسائلی مطرح است که اهم آنها به این قرار میباشد:
اولین گام این است که علل و منشاء انزواجوئی او را پیدا کنیم و سعی به عمل آوریم تا علل از میان برداشته شوند. فی المثل اگر مساله محرومیت، سرزنشها، کشمکشها، ملامت وجدان، عدم احساس امنیت که باعث پدید آمدن این حالات در او میشود باید از میان برداریم تا راه برای
حیات و
معاشرت فراهم گردد.
تذکر به نوجوان و
جوان که تو بحمدالله بزرگ شدهای و باید در سنگر حیات اجتماعی شغلی و وظیفهای را عهدهدار گردی، هم چنین یاد آوری به او که در چه وضع و موقعیت مهمی است، میتواند تا حدودی سازنده باشد و او را به راه آورد. از این تذکرات نباید غافل بود، باید به آنها تفهیم شود که در عین وجود دشواریهائی در جامعه، آسایشها و لذتهائی هم وجود دارد و باید از آن استفاده کرد.
همین که نوجوان و جوان دریابد که در چه وضع و موقعیتی است، چه ارزش و قیمتی در جامعه برای او قائل هستند، از ناراحتی و انزوای او کاسته خواهد شد. باید به او تفهیم گردد که این انزوا جوئی در مواردی ناشی از خودخواهی است و باید از آن دست بکشد و از رفتارش پشیمان گردد. در جمع هر چند که او از رفتار و مسائلش آگاهتر باشد نابسامانی و انزوا در او اندکتر است.
بیکاری و عدم وظیفه بلای بزرگی است. باید برای نوجوان و جوان کاری و وظیفهای معین کرد. اشتغالی برای او معین نمود و از او خواست که آن را متعهد باشد و انجام دهد. البته اگر این تعیین وظیفه از دوران کودکی شروع میشد مسائل بیشتر قابل حل بود.
برای نجات نوجوان و جوان از انزوا گاهی میتوان از راهنمائیهای عملی برای ایجاد عادات خوب استفاده کرد مثلا او را واداشت به هر کس که رسید
سلام کند، در مواجهه با افراد، خوشرو و متبسم باشد، به دیگران دست دهد، از دیگران احوال بپرسد و . . . . این امر در رفع بسیاری از نابسامانیهای روانی
کمک خواهد کرد.
برای این که نوجوان و جوانی را از انزوا نجات دهیم ضروری است که به او توجه کنیم، برای کارش اهمیت قائل شویم، خود را در غم و شادی او شریک بدانیم، به او
محبت کنیم، به حسابش آوریم، تا او به تدریج به جمع و اجتماع راغب شود، لذات مصاحبت را دریابد و خود را از محرومیت از مصاحبت و همکاری با پاکان محروم ندارد.
در مواردی هم ضروری است لحظاتی او را در حال انزوا تنها بگذاریم تا احیانا اگر عقده و ناراحتی دارد بیرون بریزد با خود باشد،
گریه کند، و باصطلاح خود را سبک نماید. وجود چنین انزواهای تسکین دهنده به شرطی که تداوم نیابد بد نیست. در او حالت تعادل و موازنهای ایجاد میکند.
و بالاخره بکوشید او را با
خدا مانوس کنید، تا راز دلش را با او در میان بنهد، دلش را به لطف و عنایت او گرم کند و احیانا اگر تنهاست، با او سخن بگوید، حرف بزند، ذکر داشته باشد این امر به خصوص در انزواهای اجباری، مثل زندگی در سلولهای انفرادی برای مردان خدا بسیار سازنده و کارساز بوده است و آنها را از خطرات بزرگی که در کمینشان بوده است دور ساخته است.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله « انزوا طلبی»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۰/۵.