اوصاف عقد بیع
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
از تعریف
بیع، اوصافی مانند تملیکی بودن، معاوضی بودن و
عین بودن
مبیع به دست میآید.
لزوم
عقد بیع نیز، که از ادله به دست آمده و به عنوان اصلی مستقل به نام
اصل لزوم مطرح شده است، به عنوان یکی از اوصاف عقد بیع، مورد بحث قرار میگیرد.
منظور از تملیکی بودن عقد بیع این است که انتقال اعتباری (حقوقی) مبیع به خریدار در مقابل انتقال ثمن به فروشنده، به نفسِ ایجاب و قبول، تحقق مییابد و به هیچ امر دیگری نظیر تسلیم مَبیع به خریدار منوط نیست؛ مگر اینکه به موجب دلیل خاصّ، عنصری (مثلاً تسلیم کالا در
بیع سَلَم) «جزء ناقل» قرار داده شده باشد.
تملیکی بودن
عقد بیع که در
حقوق اسلام آمده و در
قانون مدنی هم به صورت امری بدیهی پذیرفته شده است، در حقوق
اروپا امری است نو که هنوز هم پاره ای از کشورها آن را قبول نکرده اند.
این وصف، در مواردی که مبیع «کلّیِ در
ذمه» یا «کلّی در معین»
باشد، با این اشکال روبروست که در موارد مذکور صرفاً این
تعهد برای
فروشنده به وجود میآید که فرد مبیع را تعیین و به خریدار
تسلیم کند، ولی هنگام عقد، عین معینی به خریدار
تملیک نمیشود.
برای رهایی از این اشکال، برخی گفته اند: کلّی، بنا به
حکم عرف،
مالی است فی حد نفسه موجود که میتواند در
معاوضه عوض قرار گیرد.
گروهی در چنین مواردی «قابلیت و استعداد» را موضوع تملیک میدانند و برخی دیگر، تملیک را «حکمی یا فرضی» دانسته اند.
شاید بتوان گفت، عقد بیع در همه موارد سبب تملیک است؛ عقد، اقتضای تملیک را به وجود میآورد و شرط آن، که تعیین مصداق است، بعداً حاصل میشود و تحقق شرط به سبب اضافی یا مکمل نیاز ندارد.
در واقع،
عقد تملیکی با این تحلیل چهره خاصی از عقد «عهدی» است که با تعیین مصداق کلی توسط متعهد، تملیک محقق میشود؛ و چون در هر حال، عقد بیع است که در تملیک مؤثر است، بیع کلی را میتوان «تملیکی» نامید.
این تحلیل، اگرچه مصادیق مختلف بیع را، بویژه در مواردی که مبیع در آینده و بتدریج به وجود میآید، در بر میگیرد، در عین حال به نظر میرسد که موجب تداخل بیع تملیکی و عهدی و از بین رفتن مرز آن دو میشود و مآلاً وصف تملیکی بودن بیع منحصر به بیع عینِ معین میگردد.
برخی از محققان معتقدند: ملکیتی که متعاقدین در عقد بیع انتقال میدهند، امری «
اعتباری» است که، همچون
ذوات و
اعراض، به وجود موضوع در خارج نیاز ندارد و «
مبادله» ای که مقوّم مفهوم بیع است بین «دو اعتبار
مالی» که هریک برای دیگری درنظر میگیرد، انجام میشود.
مال کلّی به جهت کثرت مصادیق،
مالی است که عُقلا آن را موضوع اعتبار قرار میدهند، و این
مبادله مالی، که نسبت فروشنده و خریدار را به
مبیع و
ثمن جابه جا میکند، نباید با انتقال مکانی اشیاء اشتباه شود.
انتقال مکانی، که امری است حقیقی، به موضوع خاص و مشخص نیاز دارد؛ برخلاف
انتقال ملکیّت، که امری است اعتباری.
بیع سبب جابه جایی اعتباری است نه حقیقی.
در این صورت، بیع کلی را نیز میتوان تملیکی دانست.
تعریف بیع، با وجود اختلافات ناچیزی که درباره آن وجود دارد، معاوضی بودن بیع را افاده میکند؛ یعنی در آن، عین مال با مال دیگر (اصطلاحاً:
عوض)، که معمولاً
پول است،
مبادله میشود.
این وصف، بیع را از عقود رایگانی ممتاز میسازد.
«عوض» ممکن است برخی «حقوق
مالی قابل انتقال» و حتی «عمل انسان»، بنابر صدق عرفی مال بر این دو، باشد.
در هر حال، وجود عوض مقتضای ذات بیع است.
بنابراین، اگر تملیک مال در برابر عوض نباشد، عنوان بیع بر آن صادق نخواهد بود.
چنانچه در بیع انتقال مال به رایگان شرط شود، این شرط
باطل و مبطل عقد خواهد بود، مگر اینکه از مجموع
شرط و
عقد فهمیده شود که آنان قرارداد دیگری درنظر داشته اند.
در این صورت، صرف کاربرد «عنوان بیع» در صیغه با توجه به «قاعده تبعیت عقد از قصد» و عمومات ادله صحت عقد و
تجارت، موجب عدم نفوذ این قرارداد نخواهد بود، لیکن باید توجه داشت که اراده قراردادِ دیگر، خلاف ظاهر
صیغه و نیازمند
قرینه است.
الف) اگر تملیک یکی از عوضین به علتی باطل باشد، تعهد به عوض آن خودبخود از بین میرود.
ب)
خریدار یا
فروشنده میتواند اجرای تعهد خود را به اجرای تعهد دیگری موکول سازد (حق
حبس).
ج) اگر مبیع پیش از
تسلیم به
خریدار تلف شود، بیع منحل میشود و خریدار تعهدی به پرداخت
ثمن ندارد.
د) در مواردی که بین ثمن و مبیع عدم تعادل فاحش باشد، شخص مغبون میتواند
معامله را
فسخ کند.
عین،
مالی است که وجود مادی و محسوس دارد و بهطور مستقل موضوع
داد و ستد قرار میگیرد.
این وصف، عقد بیع را از تملیک منافع، که موضوع «اجاره» است، ممتاز میسازد و
فقها به همین منظور آن را از اوصاف بیع دانسته اند.
قانون مدنی نیز
به پیروی از
فقه،
بیع را به تملیک عین اختصاص داده است.
این
قید، علاوه بر خروج تملیک منفعت، نقل وانتقال «حقوق» ی مانند
حق خیار،
حق تحجیر،
حق اختراع و آفرینشهای فکری و نیز اموال «غیر مادّیِ محسوس» نظیر نیروی برق و سرقفلی را، که امروزه متداول است، از تعریف بیع خارج میکند.
البته با وجود
عمومات ادله صحت
تجارت،
که
معاملات را به طورکلی نافذ اعلام میکند، در درستی اینگونه قراردادها نمیتوان تردید کرد.
در عین حال، از آنجا که بیع، با شرایط و آثاری که تفصیلاً در فقه و قوانین ذکر شده، نظمی خاص به روابط حقوقی جامعه میبخشد، «توسعه مدلول بیع» و شمول آن نسبت به مواردی نظیر قراردادهای مذکور، ضروری به نظر میرسد.
تأثیرپذیری قانونگذار
ایران از این
عرف مستقر و اطلاق فروش (بیع) بر «انتقال سهم»، امری دور از ذهن نیست.
اصل در بیع
لزوم است؛ یعنی طرفین، جز به موجب
شرط یا تراضی یا خیارات منصوص، حق برهم زدن عقد را ندارند.
با اینکه استواری و نظم در تجارت با عدم لزوم بیع سازگار نیست، تا زمانی که طرفین در
مجلس عقد حضور دارند، عقد لزوم نمییابد و طرفین حق دارند که معامله را فسخ کنند.
این
حق فسخ را
خیار مجلس نامند.
در
بیع حیوان نیز، که مبیع معمولاً در معرض عیوب و عوارضی است و کمتر امکان آگاهی از آن عیوب و عوارض در هنگام عقد وجود دارد، تا سه روز از زمان عقد برای مشتری
حق فسخ قرار داده شده است و به این
حق، خیار حیوان گویند.
در اینکه این
خیار به مشتری اختصاص دارد یا در صورتی که
ثمن معامله، حیوان باشد بایع نیز حق فسخ
معامله را دارد بین
فقها اختلاف است.
نظر مشهور
فقهای امامیه اختصاص خیار حیوان به مشتری است.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «بیع»، شماره۲۴۸۸.