برهان حرکت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
برهان
حرکت یکی از با سابقهترین برهانهایی است که
فلاسفه الهی برای اثبات
وجود خد اقامه کردهاند.
ارسطو نخستین فیلسوف الهی است که برهان
حرکت را به صورت روشن مطرح کرده است؛ از اینرو به برهان ارسطویی شهرت یافته است.
برهان
حرکت در
فلسفه و
الهیات اسلامی نیز مورد توجه قرار گرفته و به گونههای مختلف
تقریر و
تبیین شده است. این تقریرها بر اساس مطلق
حرکت از حیث فاعلی و غایی،
حرکت نفوس فلکی و
نفوس انسانی، و
حرکت جوهری استوار گردیده است.
تقریر برهان
حرکت بر اساس
حرکت نفوس فلکی به دلیل نادرستی مبنای علمی و فلسفی آن ناتمام است، ولی تقریرهای دیگر در مجموع قابل دفاع میباشد؛ اگرچه از جهت اتقان و إحکام و نتیجه یکسان نمیباشند. تقریرهای درست برهان
حرکت در ابطال
اندیشههای ماتریالیستی و
اصالت طبیعی کامیاباند؛ ولی وجود
واجب الوجود بالذات و کمال مطلق و نامتناهی را اثبات نمیکنند.
متفكران الهى هركدام، از راهى به سوى
خدا پى برده، و از آن طريق بر وجود او اقامه
برهان كردهاند، و در حقيقت مقصد و هدف همگان يكى است هرچند در طريق و شيوه اقامه برهان، با هم تفاوت دارند.
فلاسفه الهی از تقسيم
وجود به
واجب و
ممکن، بر وجود واجب استدلال نموده اند.
ولى دانشمندان طبيعتشناس از طريق وجود
حرکت در
طبیعت، بر وجود
محرك غيرمتحرك، و متكلمان از طريق حدوث عالم ماده، اعم از
جوهر و
عرض، بر وجود خالق و پديد آرنده
جهان،
استدلال كردهاند.
شیخ الرئیس در حالى كه هر سه برهان را متذكر شده است، برهان نخست را استوارتر از دو برهان بعدى دانسته است؛ زيرا در برهان نخست اصل هستى مورد مطالعه قرار مىگيرد آنگاه، واجب الوجود بالذات، اثبات مىگردد، در حالىكه در دو طريقه اخير از ويژگىهاى
وجود امکانی (
حركت و
حدوث) به پديد آرنده آن پى مىبريم، و اين در حقيقت از نوع
برهان انی است، با تصرف مختصر و از نظر شيخ برهان «انى» چه بسا مفيد يقين نمىباشد.
هر برهانى براى خود پيام و مخاطبان خاصى دارد، و هرگز نبايد از هر برهان انتظار اثبات همه مدعاى الهيون را داشت، بلكه نتيجه هر برهان، متناسب با مقدمات آن است. و در مقبوليت يك برهان كافى است كه بخشى از مدعا را ثابت كند، هرچند بخش ديگر آن را دليل ديگر عهدهدار شود. مثلا در برهان
حركت، ثابت مىشود كه
متحرك به
محرك غيرمتحرك نياز دارد، و چون عالم طبيعت خالى از
حركت نيست، طبعا
محرك، موجودى فراتر طبيعت خواهد بود.
آنچه كه اين برهان ثابت مىكند اين است كه اجسام و اعراض به حكم حادث بودن (بودن پس از نبودن) محدث و پديد آرندهاى لازم دارد، و طبعا اين محدث از سنخ جسم و عرض نبوده و فراتر از جهان ماده خواهد بود. برهان
حرکت در آثار
افلاطون و ارسطو و پس از آن در آثار حکمای اسلامی استفاده شده است.
در این برهان از راه وجود
حرکت به اثبات
محرک نامتحرک که امری مجرد و غیرمادی است میرسیم.
برهان
حرکت، علاوه بر مقدمات و مبانی منطقی،
معرفتشناسی و
هستیشناسی که همه براهین اثبات وجود خداوند مبتنی بر آنها میباشند، دارای مقدمات ویژهای در مورد
حرکت است که عبارتند از:
یکی از سادهترین تعاریف
حرکت عبارتست از است:
حرکت خروج تدریجی چیزی از
قوه به
فعلیت است.
وجود
حرکت نیز در عالم طبیعت امری بدیهی است که همواره با حواس خود آن را مییابیم.
در هر تغییر تدریجی امری پذیرای
حرکت است یعنی چیزی موجود است که از قوه به فعلیت میرسد، چنین امری
متحرک نام دارد. مانند آبی که به تدریج حرارت یافته و به نقطه جوش میرسد. از طرفی میدانیم هیچ پدیدهای بدون علت محقق نمیشود.
حرکت نیز به فاعل نیازمند است. در عبارات ارسطو دلیلی برای اینکه چرا هر
حرکتی نیازمند
محرک است دیده نمیشود ظاهراً او اصل نیاز
معلول به
علت را مسلم تلقی کرده است.
محرک خود دو گونه است: یا سازنده و به وجود آورنده
حرکت است یا تنها انتقالدهنده
حرکت. مثلا هنگامی که ما دست خود و به دنبال آن چوبی که در دست داریم را
حرکت داده و به سنگ میزنیم سه
محرک وجود دارد: خود انسان که سازنده
حرکت است و دست و چوب که منتقل کننده
حرکت به سنگ هستند.
در این مثال انسان عامل حقیقی
حرکت سنگ است زیرا انسان بدون وجود چوب و دست نیز میتواند سنگ را
حرکت دهد اما ایندو بدون وجود
انسان عامل
حرکت سنگ نخواهند بود.
محرکهای انتقالدهنده
حرکت به
محرک حقیقی نیازمندند ولی
محرک حقیقی به
محرکهای انتقال دهنده
حرکت محتاج نیست.
محرکهای انتقالدهنده خودشان
متحرک هستند ولی
محرک حقیقی
متحرک نیست.
با ذکر این نکات مقدماتی میتوان استدلال را چنین مرتب نمود:
۱-
حرکت تغییر تدریجی است که وجود آن در عالم را با حواس خود مشاهده میکنیم.
۲- هر
حرکتی نیازمند
محرک حقیقی است.
۳-
محرک حقیقی خود نباید
متحرک باشد زیرا در این صورت خود به
محرک دیگری نیازمند است یعنی خود انتقالدهنده
حرکت است در حالیکه فرض کرده بودیم
محرک حقیقی، انتقالدهنده
حرکت و نیازمند
متحرک نیست.
۴- اگر
حرکت تنها به
محرکهای انتقالدهنده
حرکت محتاج بوده و به
محرک حقیقی نیازمند نباشد بدین معناست که معلولی (
حرکت) بدون علت (
محرک نامتحرک یا
محرک حقیقی) محقق شده است.
در نتیجه
محرک نامتحرکی در عالم موجود است که علت حقیقی برای
حرکتهای عالم است. از سویی میدانیم که
عالم ماده دائما در حال
تغییر و تحول است. بنابراین
محرک نامتحرک نباید امری مادی باشد.
نتیجه این برهان اثبات
محرک نامتحرک است که امری غیرمادی است اما اینکه این
محرک نامتحرک واجب است یا ممکن، واحد است یا کثیر نیازمند براهین دیگری است.
کلام ارسطو در اینکه
محرک اول واحد است یا کثیر متفاوت است. از این رو در تفسیر کلام او اختلاف نظر وجود دارد برخی معتقدند ارسطو
محرک نامتحرک را کثیر دانسته و حتی تعداد آنها را نیز تعیین کرده است.
برخی دیگر میان کلمات ارسطو وجه جمعی جستجو میکنند.
اما فیلسوفان مسلمان همچون ابن سینا در صدد اثبات واحد بودن
محرک اول برمی آید.
برهان
حرکت ارسطو
محرک نامتحرک را اثبات میکند و نه آفریدگار و خالق بینیاز جهان را، این
محرک تاثیری در حفظ و تدبیر جهان نداشته، نسبت به جهان ناآگاه و تنها علت ظهور
حرکت در جهان است.
با توجه به اين دو مطلب اكنون به تقرير برهان
حركت به صورت موجز و روشن مىپردازيم؛ اين برهان در كلمات قائلان به گونهاى مختلف تقرير شده است آنها را يادآور مىشويم:
برهان
حرکت،
محرک نامتحرک غیرمادی را اثبات میکند اما آیا این موجود لزوماً باید خارج از عالم ماده باشد؟ طبق دیدگاه فیلسوفان مشاء این
محرک نامتحرک میتواند
جسم یا
صورت جسمیه باشد و نیاز به فرض
محرکی نامتحرک بیرون از عالم ماده نیست زیرا چنین امری در عالم ماده نیز یافت میشود.
همچنین طبق دیدگاه
فلسفه مشاء چون
حرکت عالم ماده منحصر به
حرکت در اعراض است و گوهر و ذات اشیا
حرکت و تغییری ندارد پس نیاز به
محرک نامتحرک تنها برای اوصاف و عوارض شی اثبات میشود و ذات و گوهر اشیای طبیعی که فاقد
حرکت هستند نیازمند چنین مبدئی نخواهند بود. بنابراین با این برهان راهی برای انکار ازلی بودن ماده باقی نمانده و میتوان با فرض ازلی بودن ماده اولی نیز برهان را اقامه نمود.
جهان طبيعت خالى از
حركت نيست، مثلا جسم مكان خود را عوض كرده، و از نظر «
کیف» دگرگونى پيدا مىكند، و از نظر حجم افزايش مى يابد، همچنان كه وضع و نسبت او با خارج تغيير مىكند. و به ديگر سخن: جسم در اعراض چهارگانه (اين،
وضع،
کم و كيف) پيوسته در حال تغيير و دگرگونى است، و مسلما اين
حركتها
محرك لازم دارند؛ زيرا در هر
حركتشش چيز لازم است از آن جمله، قابل و فاعل
حركت مىباشد، يعنى يكى پذيرنده
حركت ( موضوع، قابل،
متحرك) ديگرى پديد آورنده
حركت ( فاعل،
محرك) مىباشد.
علاوه بر
حركت در اعراض جسم، تغييرات و دگرگونيهايى در صورتهاى نوعيه آن نيزحاصل مىشود، چنانكه اين نوع تغييرات در
حركت جماد به سوى نبات، و نبات به سوى حيوان، و حيوان به انسان مشهود است.و اين دگرگونى اخير، دو تفسير فلسفى دارد، يكى بر اساس كون و فساد و ديگرى بر اساس
حركت در
جوهر است.
تقرير مشهور برهان
حركت (تا قبل از
صدرالمتالهین) بر اساس
حركت در اعراض چهارگانه و تفسير نخست از
حركت در صورتهاى نوعى استوار بود، و از زمان صدرالمتالهين،
حركت جوهريه، جايگزين تغيير بر اساس
کون و فساد و حتى
حركت در
اعراض گرديد.
با ظهور ملاصدرا و اثبات نظریه
حرکت جوهری، تغییرات تنها محدود به اوصاف و عوارض اشیا نبوده و
جوهر و ذات عالم طبیعت و حتی متن هستی و واقعیت نیز دائما در حال تغییر است و بدین ترتیب
محرک نامتحرک باید امری خارج از عالم ماده باشد.
اما باید توجه داشت
حرکت جوهری گرچه دامنه این برهان را توسعه داده و تمام طبیعت مادی را نیازمند
محرک معرفی کرده و
محرک نامتحرک را خارج از عالم طبیعت اثبات میکند اما نمیتواند عدم امکان و نیازمندی
محرک نامتحرک را تبیین نماید. چرا که میتوان فرض کرد
محرک نامتحرک امری مجرد و قدیم و در عین حال نیازمند، ممکنالوجود و محتاج باشد.
وجود
حركت در عالم اجسام و اعراض به حكم اينكه فاعلى لازم دارد، وجود
محرك را نتيجه مىدهد ولى اين
محرك بايد خود
متحرك نباشد؛ زيرا در اين صورت نيازمند
محرك ديگرى خواهد بود كه اگر آن هم
متحرك باشد نتيجه آن
تسلسل محركهاى غيرمتناهى است كه از نظر
عقل باطل است، در اين صورت ناچاريم فرض نخست را بگيريم و آن اينكه تمام
حركات به فاعلى منتهى مىشود كه خود
حركتبخش است ولى
متحرك نيست.
و از آنجا كه ماده خالى از
حركت نيست قهرا اين
محرك از سنخ ماده نبوده و واقعيتى ماوراى طبيعى خواهد داشت. در اين تقرير، همانگونه كه ملاحظه مىفرماييد، براى جستجو از فاعل و پديد آرنده
حركت به نقطهاى رسيديم كه آن موجود
محرك غيرمادى مىباشد.
برهان
حرکت در میان فیلسوفان مشائی پس از ارسطو نیز تقریر شد و در آن از اصل امتناع تسلسل بهره گرفته شد:
حرکت کمالی است که شیء
متحرک نمیتواند بدون مبدء فاعلی آن را دارا باشد. پس هر
متحرکی نیاز به
محرک دارد و اگر علت
حرکت شیء
متحرک، شی دیکری باشد که خود،
متحرک است آن شیء نیز نیاز به
محرکی دیگر خواهد داشت و چون تسلسل در علل فاعلی محال میباشد پس باید
محرک نامتحرکی موجود باشد.
در تحليل اين اشكال نكاتى را يادآور مىشويم:
همانطور كه يادآور شديم تقرير مشهور برهان
حركت بر اساس فلسفه مشاء است كه
حركت عالم ماده را منحصر به
حركت در اعراض چهارگانه جسم ( كم، كيف، وضع،
این) و در صورتهاى نوعيه به صورت كون و فساد مىداند.
و
حركت عمومى عالم ماده را كه در برابر آن اعراض و جواهر يكسان است و در اصطلاح «
حركت جوهريه» ناميده مىشود، قبول ندارند. و گرنه با تقرير
حركت جوهريه اين برهان جلوه خاصى داشته و كمتر خدشهپذير خواهد بود.
«
محرك غير
متحرك بدان گونه كه در
حکمت مشاء ثابت مىشود مىتواند جسم و يا صورت جسميه باشد؛ زيرا
حركت در حكمت مشاء در برخى از اوصاف و عوارض جسم است و لذا برهان
حركت نياز به
محرك را در محور همان اوصاف و عوارض اثبات مى نمايد، و با اين بيان گوهر و ذات عالم طبيعى و جسمانى همان گونه كه از
حركت، تغيير و حدوث مصون مىماند، از
محرك نيز بى نياز مىشود.»
و به ديگر سخن: قائلان به برهان
حركت شبهه ازليت ماده و يا صورت جسميه را نيز نمىتوانند دفع كنند؛ زيرا جسم كه مركب از
صورت و ماده است، در بيرون از ذات، يعنى در محور عرض و يا محور صور نوعيهاى كه بر جسم عارض مىشوند متغير بوده و محتاج به
محرك مىباشد؛
در نقل گفتار، مطالب مربوط به
برهان حدوث حذف گرديده است؛ زيرا بحث ما فعلا در باره برهان
حركت است نه حدوث و درآينده، برهان حدوث به صورت جداگانه مورد بحث قرار مىگيرد. نه فزونتر از آنكه ماده و يا صورت جسمى را در برگيرد.
حاصل اشكال اين است كه ما براى توجيه
حركت در اعراض و يا صورتهاى نوعيه به يك
محرك غيرمتحرك نياز داريم، و كافى است كه بگوييم
حركت در اين امور (اعراض و صورتهاى نوعيه) از صورت جسميه كه ثابت و غيرمتحرك است، سرچشمه مىگيرد؛ در اين صورت برهان
حركت عقيم خواهد بود و نخواهد توانست حدوث ماده، يا صورت جسمى را ثابت، و ما را به ماوراى طبيعت رهنمون گردد؛ زيرا
محرك غيرمتحرك در همين عالم نيز يافت مىشود و آن صورت جسميه است.
در تحقق
حركت، امور ششگانهاى را شرط دانستهاند كه عبارتند از:
الف:
مبدء حرکت؛
ب:
منتهای حرکت؛
ج: ما فيه الحركة (
مقوله حرکت)؛
د:
موضوع حرکت (
متحرك)؛
ذ:
فاعل حرکت (
محرك)؛
ر.
مقدار حرکت ( زمان).
بنابراين، هرگاه جسمى از نظر كم و كيف يا اين و وضع، دگرگونى پيدا كرد، مافيه الحركه (
مقوله) همان اعراض بوده، و موضوع آن، جسم يا صورت جسميه مىباشد در اين صورت قهرا به فاعلى نيازمند است كه غير از موضوع مىباشد. هرگاه در تفسير اين پديدهها، صورت جسميه را فاعل
حركت بدانيم مفاد آن اين است كه موضوع و فاعل (
متحرك و
محرك) يكى باشد.
به عبارت ديگر: جسم يا صورت جسميه
متحرك است و طبعا به
محركى غير از خود نياز دارد، در اين صورت چگونه مىتوان صورت جسميه را مبدء
حركتهاى اعراض دانست، و از اين طريق
حركت آنها را تبيين نمود، تا به وجود
محرك غيرمادى نيازى نباشد؟
ممكن است گفته شود: صورت جسميه داراى دو حيثيت است، از نظرى موضوع و از نظر ديگر فاعل مىباشد، ولى اين احتمال با واقعيت صورت جسميه مطابقت ندارد؛ زيرا واقعيت آن
بسیط است و در آن دو حيثيت حقيقى وجود ندارد.
در مثال تغير در صورتهاى نوعى كه از طريق كون و فساد توجيه مىشود مفاد آن اين نيست كه صورتهاى نوعى دگرگون مىشود، در حالىكه صورت جسميه ثابت و غيرمتغير است، بلكه از نظر قائلان به كون و فساد فعليت جسم اعم از صورتهاى جسميه و نوعيه معدوم شده، فعليت ديگر تكون و تحقق مىيابد؛ زيرا صورت نوعيه و جسميه وحدت خارجى دارند و تفكيك آن دو از يكديگر در عالم خارج، امكانپذير نيست، تا يكى را ثابت و ديگرى را متغير بدانيم. در اين صورت نمىتواند صورت جسميه كه خود نيز مشمول قانون تغيير است، توجيهگر
حركتهاى صورتهاى نوعيه باشد.
با توجه به اين مطلب: جملهاى كه در تقرير اين اشكال آمده چندان استوار به نظر نمىرسد، آنجا كه مىگويد: «صور نوعيه مىتوانند بر اساس كون و فساد يكى پس از ديگرى به طور غيرمتناهى تغيير پيدا كنند و اعراضى كه بنابر ديدگاه متكلمان
حركت در آنها راه دارد مىتواند با تسلسل تعاقبى
حركت نمايد و در هر دو حال، تغيير و
حركت در خارج از دايره ذات و گوهر جسم بوده، و در همان مدار نياز به
محرك دارد.»
برخى از فلاسفه جديد غرب بر اين برهان اشكال ديگرى وارد كرده و گفته اند: «روايت افلاطون از برهان جهانشناختى به انواع و انحاى مختلف، مورد جرح و مناقشه قرار گرفته است. آسيبپذيرترين فرض آن اين است كه
حركت و
سکون را به يك اندازه، طبيعى يا اصيل نمىگيرد، به اين معنا كه قائل به اين است كه وجود
حركت به نحوى نياز به تبيين دارد كه وجود سكون ندارد.»
گويا خردهگير مىخواهد بگويد همين طورى كه
حركت نياز به
محرك دارد، سكون در عالم طبيعت نيز بدون فاعل نخواهد بود، در اين صورت چرا از
حركت پى به
محرك نخستين ببريم، ولى درباره علت سكون، به بحث و بررسى نپردازيم. هرگاه مقصود خردهگير همين باشد كه در دو ترجمه به چشم مىخورد، يك چنين انتقاد كاملا بىپايه است؛ زيرا سكون امرى عدمى است نه وجودى، و هرگز واقعيتى ندارد كه نياز به فاعل و پديد آرندهاى داشته باشد.
تقرير دوم برهان
حركت در گرو يك رشته مقدمات است كه هم اكنون بيان مىگردد:
۱: نفس انسانى از بدو پيدايش تا مرحله نهايى رو به استكمال است و مسلما كمالات انسان در ابتداى زندگى با كمالات او در مراحل بعدى يكسان نيست. اين مقدمه آن چنان واضح است كه نياز به اقامه برهان ندارد.
۲: براهين فلسفى ثابت مىكند كه
نفس مجرد از ماده است، و ويژگىهاى نفس مانع از آن است كه آن را مادى بدانيم، و دلايل تجرد نفس در جاى خود بيان شده است.
۳: نفس در خروج خود از مرحله قوه به فعليت، نياز به علت فاعل دارد و هرگز شيىء خود به خود نمىتواند از مرحلهاى به مرحله برتر برسد. و اين همان
اصل علیت است كه مورد پذيرش همه حكماست.
۴: اكنون بايد ديد فاعل و معطى كمالات به نفس چيست؟ در اين جا دو احتمال است: يكى اينكه بدن يا صورت جسميه يا قواى جسمانى، فاعل كمالات نفس باشد. اين احتمال با توجه به اصول فلسفى صحيح نيست ؛ زيرا تاثير موجود مادى مشروط به پيدايش وضع و نسبت خاص ميان علت و معلول است، مثلا آتش موقعى در پنبه اثر مىگذارد كه ميان آنها وضع و نسبت خاصى برقرار باشد و در هر شرايط مؤثر نيست.
و از آنجا كه موجود اثرپذير در اين جا نفس مجرد از ماده است طبعا خارج از قلمرو وضع و نسبت مكانى مىباشد. در اين صورت، تاثير ماده در نفس مجرد، امكانپذير نخواهد بود. گذشته از اين علت فاعل بايد اقوى و كاملتر از اثرپذير باشد، در حالىكه در اين جا جريان برعكس است؛ زيرا نفس به خاطر ويژگى تجرد از ماده كاملتر از جسم و قواى جسمانى است.
۵:
موجود مجرد و برترى عامل اين استكمال است و كمالات نفس را به او اعطا مىكند با ابطال فرض نخست اين فرض متعين است، و نتيجه برهان اين مىشود كه از اين طريق به يك موجود مجرد و برتر پى برده كه در انسان و طبيعت اثر مىگذارد.
اين تقرير، بيش از اين رسالت ندارد كه ما را به
جهان تجرد برترى رهنمون گردد، نفس هرچند خود مجرد از ماده است. ولى عامل تكامل او از او اقوى و اشرف خواهد بود، و اما اينكه اين عامل اقوى، واجب الوجود بالذات است يا ممكن الوجود، متناهى است يا غيرمتناهى از قلمرو رسالت اين برهان بيرون است. به عبارت ديگر: كاربرد اين برهان بيشتر در شكستن انحصار تساوى وجود با ماده است.
ولى ممكن است در اين جا گفته شود هرگاه هدف اين برهان اثبات جهان تجرد است خود موضوع يعنى نفس، مجرد فرض شده و نيازى به اثبات مجردى ديگر نداريم مگر اينكه گفته شود،
تجرد نفس در اين جهان به گونهاى با ماديت ارتباط دارد؛ زيرا نفس، در برخى از مراتب
تجرد برزخی داشته و به واسطه ابزار مادى عمل مىكند، هرچند در مرحله
تعقل، داراى
تجرد عقلانی و برتر است، از اين جهت در شكستن حصر ماديگرى اين برهان كارسازتر است.
این برهان نیز از مصادیق برهان
حرکت است چون در آن از
حرکت و تغییرات نفس استفاده شده است اما تنها میتواند ما را به جهان مجرد قویتری از عالم ماده رهنمون شود و در واقع تنها موجود مجرد، ونه لزوماً خدا، را اثبات میکند اما باید دانست وقتی خود نفس را مجرد فرض کردهایم دیگر نیازی نیست از این برهان برای اثبات موجود مجرد استفاده کنیم. گرچه به دلایلی این برهان کارسازتر است.
یکی از اشکالاتی که به برهان
حرکت شده است این است که در این برهان وجود سکون به اندازه وجود
حرکت نیازی به تبیین ندارد.
بدین معنا که همانطور که برای تبیین وجود
حرکت در عالم به دنبال
علت فاعلی هستیم برای توجیه سکون نیز باید علتی درنظر بگیریم.
اما این اشکال وارد نیست زیرا سکون چیزی جز عدم
حرکت نیست و امر عدمی واقعیتی ندارد که نیاز به علت داشته باشد. امور وجودی هستند که برای تحقق خود نیازمند علتی هستند. بنابراین وجود
حرکت نیازمند اثبات و وجود سکون بینیاز از اثبات است.
باید توجه داشته باشیم که هر برهانی فواید خاصی داشته و بخشی از مقصود را اثبات میکند. این برهان تنها
محرک نامتحرکی را اثبات میکند که غیرمادی است. اما این امر با انتظار ما از براهین خداشناسی فاصله زیادی دارد. زیرا این برهان از اثبات مهمترین ویژگی خداوند یعنی بینیازی و
وجوب وجود عاجز است. حکمای مشاء و اشراق به دلیل کاستی برهان
حرکت به آن اکتفا نکرده و برهان امکان و وجوب را که از استحکام افزون برخوردار است بنیان نهادند.
گاهى اين برهان از طريق
علت غایی تقرير مىشود، و آن اينكه
حركت بدون غايت نبوده و طبعا نفس در
حركت استكمالى خود غايت و هدفى دارد، طبعا غايت او ماده نبوده و نيز غير خود نفس، و برتر از آن خواهد بود؛ زيرا غايت بايد اكمل از صاحب غايتباشد، و ماده پايينتر از نفس است، چنان كه خود نفس نيز نمىتواند غايت خويش باشد؛ زيرا لازمه آن اتحاد غايت و ذىالغايه است، قهرا بايد غايت نفس را موجودى برتر دانست.
از آنجا كه هيچ غايت و كمالى، نفس را از
حركتباز نمىدارد و به هر كمالى مىرسد باز خواهان كمال برتر است، مىتواند حاكى از آن باشد كه مطلوب او كمال نامتناهى و رسيدن به آستان يك چنين موجود اكمل و اشرف است. ولى ممكن است گفته شود: غايت نفس بايد موجودى برتر از آن باشد، مانند
عالم عقل، يعنى نفس مىكوشد تا تجرد كامل پيدا كرده و ذاتا و فعلا مجرد گردد، و اما اينكه، غايت آن بايد موجود نامتناهى باشد، اين بيان وافى به اثبات آن نيست.
اينكه گفته شد نفس به هر كمالى برسد آرامش نيا؛ اين مطلب رسالت هر دو برهان است، و اما اينكه
محرك غير
متحرك يا محدث جهان اجسام و اعراض، واجب است يا ممكن، واحد است يا متعدد، كمالات او متناهى است يا غير متناهى، از رسالت اين دو برهان خارج مىباشد، و بايد آنها را با براهين ديگرى (مانند
برهان امکان و
وجوب) اثبات كرد.
برهان جهانشناختی نامی است برای دستهای از براهین که از راه ممکنالوجود بودن جهان وجود خدا را نتیجه میگیرند. یکی از این براهین برهان
حرکت است. وجه تسمیه این برهان به برهان
حرکت این است که در آن وجود
حرکت در عالم بدیهی دانسته شده و با استفاد از نیازمندی
حرکت به
محرک، وجود
محرک نامتحرک اثبات میشود.
سایت پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، برگرفته از مقاله «برهان حرکت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۰۸/۰۹. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «برهان حرکت»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۸/۰۸/۰۹.