برکهخان بن جوچی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بِرْکهخان (د ۶۶۵ق/۱۲۶۷م)، امیرزاده
مغول سومین
پسر جوجی (جوچی)، نواده
چنگیزخان و فرمانروای اردوی زرین بود. نام وی در منابع عربی و فارسی و
ترکی به صورت برکا، برکای و بورکه نیز ضبط شده، و در اصل مغولی شده واژه
ترکی بَرْک به معنای سخت و استوار است (کلاوسن، ۳۶۱-۳۶۲) وی در منابع اسلامی ابوالمعالی ناصرالدین،
جلالالدین ابراهیم
و ولی سلطان
لقب یافته است.
از اوایل کار او پیش از فرمانرواییش اطلاع چندانی در دست نیست. در جنگهایی که طی سالهای ۶۳۴ـ۶۳۹/ ۱۲۳۷ـ۱۲۴۲ در
روسیه و اروپای شرقی در گرفته بود شرکت نکرد، اما بیش از
باتو، که در مراسم تاجگذاری کیوک (۶۴۴/۱۲۴۶) و مُنکو (۶۴۹/۱۲۵۱) به نمایندگی او شرکت کرده بود، در
مغولستان اقامت داشت. به گفته روبروک، تیولِ «یورت» او ابتدا در سمت دربند بود، اما در ۶۵۳/۱۲۵۵ به فرمان باتو به شرق ولگا منتقل شد تا برکه با همکیشان
مسلمان خود تماسی نداشته باشد.
میدانیم که در ۶۲۶ق/۱۲۲۹م همراه باتوخان و دیگر برادران در قوریلتای اوگِدَی قاآن،
و در ۶۳۴ق/۱۲۳۷م همراه با برادران و دیگر شاهزادگان و سرداران در
جنگ و فتح سرزمینهای غربی بوقشی (مُکشا، ایالتی از مُردوین) و بُرتاس، و در ۶۴۳ق/۱۲۴۵م در قوریلتای گیوکخان، و در ۶۴۹ق/۱۲۵۱م در قوریلتای منگکه قاآن حضور داشته است.
اگر فرمانرواییِ تحقق نیافته سَرتاق، و حکمرانیِ کوتاه مدت اولاقچی (اُلاغچی، اُلائوچی) پسران باتو را نادیده بگیریم، وی دومین خان پس از پایان جنگ و ستیز قوبیلای و اَریغ بوکه پسران مُنْگْکه قاآن، نخستین فرمانروای مستقل اردوی زرین بود.
با توجه به سن او هنگام ملاقات با سفیران بیبرس و تاریخ مرگش در ۶۶۵ق،
میبایست در حدود سال ۶۰۵ یا ۶۰۶ق/ ۱۲۰۸ یا ۱۲۰۹م زاده شده باشد.
روبروک، ضمن اشاره به اسلام آوردن برکه، می گوید که وی در اردوی خود خوردن
گوشت خوک را ممنوع کرده بود. تاریخ اسلام آوردن او معلوم نیست و این سخن
جوزجانی که او از کودکی در دامان
اسلام پرورش یافته چندان اعتباری ندارد. اما ظاهراً زمانی که منکو به مقام خانی رسید، برکه مسلمان شده بود؛ چون به گفته
جوینی در جشنها به ملاحظه او
حیوانات را
ذبح شرعی میکردهاند.
برکهخان یکی از نخستین کسان از میان مغولان و نخستین کس از میان فرزندان
چنگیزخان است که به اسلام تشرف یافت و به پاسداری از اسلام و
مسلمانان برخاست و سبب توقف کشورگشایی مغولان در غرب جهان اسلام گردید.
گزارش منابع درباره چگونگی و زمان تشرف برکهخان به اسلام متشتت است؛ گفتهاند که برکه به خواست جوجیخان از آغاز تولد به دایهای مسلمان سپرده شد و در مسلمانی برآمد و
قرآن آموخت. وی در ۶۳۱ق/۱۲۳۴م کوشید تا با شمسالدین اِلْتتمش از سلاطین مملوک
دهلی رابطه برقرار کند.
او به دربار خلیفه عباسی نیز سفیر فرستاد و دوبار تشریف دارالخلافه پوشید؛ از مسلمانان
سمرقند در برابر
مسیحیان آن شهر که به حمایت امیر ترسای مغولی مستظهر بودند، پشتیبانی کرد و همواره با مفسران، محدثان و فقیهان همنشین بود و کتابخانه بزرگی داشت و در سپاه او کسی
خمر نمیخورد و در مسلمانی «به غایت صلب و با حمیت» بود.
غیر از جوزجانی بیشتر مؤلفان برآنند که وی به دست
سیفالدین باخرزی عارف و صوفی نامی، یا یکی از شاگردان او به
دین اسلام تشرف یافته است.
ذهبی اسلام آوردن او را به سال ۶۴۰ و اندی در
بخارا و در حضور باخرزی همراه با گروهی از سردارانش دانسته است.
به نوشته
ابوالغازی، برکه در دوره فرمانروایی، به راهنمایی دو بازرگان بخارایی به دین اسلام تشرف یافت..
برخی نیز آوردهاند که برکهخان در بازگشت از قوریلتای منگکه قاآن (۶۴۸ق/۱۲۵۰م) به ارشاد باخرزی که وی را به نامهنویسی با خلیفه و
بیعت و دوستی او ترغیب کرد، اسلام آورد
اما میدانیم که در قوریلتای منگکه قاآن مسلمانی برکه آشکار و مشهور بود و به پاس خاطر او در آن جشن خوراک میهمانان از
گوشت گاو و گوسفندی که به «طریق مشروع»
ذبح شده بود، فراهم میآمد.
بنابراین، باید او در آغاز جوانی و دست کم در سالهای نخست دهه ۶۴۰ق به اسلام گرویده باشد. به نوشته بیشتر تاریخنویسان او در مسلمانی ثابت قدم بود و
زنان و کسان و سرداران خود را به اسلام خواند و در قلمرو خویش مدرسه و مسجدها ساخت. مسجد سیّار (یا چادر -
مسجد) نیز از ابتکارات او بوده است. او عالمان و فقیهان را بزرگ میداشت. شیخ نجمالدین ابوالرجا
مختار بن محمود زاهدی صاحب کتاب
القنیه، رسالهای در
اعتقاد تألیف، و به او اهدا کرد و آن را رسالة الناصریه نامید.
اشاره بارتولد به استناد گزارشهای سفیران
مصر در دربار برکهخان مبنی بر اینکه
آداب و رسوم بتپرستانه همسان
مغولستان در دربار برکهخان رواج داشته است
استنباط نادرستی است؛ چه، منع شستن جامه در دربار خان، آیینی بتپرستانه نیست و در آیین شمنی و باور داشتهای مغولان (که نمیتوان آن را
بتپرستی تلقی کرد) شستن جامه هیچگونه منعی نداشته، بلکه تنها آبتنی و افکندن جامه شسته شده در فضای باز و زیر
آسمان (به تصور وقوع رعد و برق بر اثر آن) منع میشده است.
به گفته
جوینی، به هنگام در گذشت باتو، پسرش سَرْتاق در راه دربار خان بزرگ بود. وی به سفر خود ادامه داد و منکو او را جانشین پدر نامید؛ اما سرتاق اندکی بعد درگذشت. اولاغْچی، امیرزاده جوانی که
پسر یا
برادر او بود، به جانشینی او نشست و بُراقْچین، بیوة باتو، نایب السلطنه شد. بر اساس سالنامههای روسی، شاهزادگان روس در ۶۵۵/۱۳۵۷ از اردوی اولاغچی دیدن کرده اند. پس از
مرگ خان جوان، که احتمالاً در همان سال اتفاق افتاد،
حکومت به برکه رسید.
باتو، معروف به صایینخان که به سبب
بیماری در اجلاس منگکه قاآن حاضر نبود، در ۶۵۰ق/۱۲۵۲م درگذشت
و هنگام مرگ او شاهزادگان اردوی زرین هنوز نزد منگکه قاآن بودند. قاآن سرتاق پسر باتو را به جانشینی وی برگزید، اما او در راه بازگشت درگذشت و به قولی به فرمان منگکه مقتول شد. (رشیدالدین)
رمزی،
به نقل از منجمباشی
منهاج ابن خلدون،
که بیاساس
قتل سرتاق را به دست برکه دانسته است) و اولاقچی
فرزند دیگر باتو به فرمانروایی اردوی زرین برگزیده شد، اما او نیز به زودی درگذشت
و برکهخان در ۶۵۲ق به فرمانروایی اردوی زرین نشست.
گروش برکهخان به اسلام نقطه عطفی در دوره فرمانروایی فرزندان چنگیزخان، در تاریخ روزگار او و تاریخ اسلام به شمار میآید. مسلمانی برکه و دشمنیش با
ایلخانان ایران بدان سبب و به علتهای دیگر که انگیزهای برای آغاز ستیز میان دو شاخه از خاندان چنگیز شد، موجب گردید تا از تمرکز فشار ایلخانان بر
شام و مصر، و خانان اردوی زرین بر اروپای شرقی به شدت کاسته شود و در نتیجه، کشورگشایی آنان در غرب جهان اسلام، و پیشرفت اینان در
اروپا متوقف، و برای همیشه منتفی گردد.
ظاهراً برکه نیز مانند باتو، در سالهای اول سلطنت خود، به سبب حکومت بر
ماوراءالنهر از حقوقی برخوردار بود. به گفته جوزجانی، او به بخارا رفت و دانشمندان شهر را بسیار تفقد کرد؛ و نیز گفتهاند که فرمان داد تا
مسیحیان سمرقند را، به جهت رفتار ناشایستی که با همشهریان مسلمان خود داشتند، مجازات و
کلیساهای آنان را ویران کنند. چون خبر مرگ منکو (۶۵۷/ ۱۲۵۹) رسید، در ماوراءالنهر و
خراسان به نام برکه خطبه خوانده شد.
پس از مرگ قاآن، مدت چهار سال (۶۵۸ـ۶۶۲/ ۱۲۶۰ـ ۱۲۶۴) دو برادرش، قوبیلای و آریغ بوکا، بر سر جانشینی او جنگیدند.
سکههایی که به زبان بلغاری ضرب شده نشان میدهد که برکه آریغ بوکا را به جانشینی قانونی خود تعیین کرده بود اما بر سر دعوی حکومت از برادر شکست خورد.
برکه در دوران سلطنت با گروههایی در جنگ بود.
امیرزاده آلغو، نوه جغتای، ابتدا در مقام نماینده آریغ بوکا در آسیای مرکزی ظاهر شد ولی بعد آشکارا بر او شورید و سراسر تیول جدّ خود را به فرمان خود در آورد و بر
خوارزم نیز ـ که همیشه به قلمرو
جوچی و جانشینانش تعلق داشت ـ مسلط شد و حکام و عمالی را که برکه به کار گمارده بود از شهرها بیرون کرد. قتل عام دستهای پنج هزار تنی از سپاه برکه در بخارا، که وصّاف
از آن یاد میکند ـ نه آنچنان که او میگوید به دست قوبیلای انجام شد و نه آنطور که اُسون حدس میزند به فرمان
هولاکو، بلکه ـ به دست آلغو صورت گرفت. جنگ میان برکه و آلغو تا زمان مرگ آلغو ادامه داشت و در سالهای آخر
عمر او، پس از آخرین شکست آریغ بوکا، سپاه آلغو شهر اُترار را تصرف و آن را ویران کرد. برکه، که قوایش در جنوب و مغرب میجنگیدند، نتوانست ضدّ
دشمنان خود در مشرق کاری انجام دهد، اما از دعاوی خود دست بر نداشت. امیرزاده قیدو، نواده اکتای ـ که به فرمان آریغ بوکا جنگیده بود ـ پس از شکست او، با پشتیبانی برکه، به جنگ با آلغو ادامه داد.
درگیری برکهخان دراروپای شرقی اندک و کماهمیت بود و خود وی مستقیماً در آن لشکرکشیها شرکت نجست. او در ۶۵۴ق/۱۲۵۶م ناچار شد شورش دانیل دوک گالیسی را با شتاب سرکوب کند. دانیل از آن حمله جان به در برد و به
لهستان و
مجارستان گریخت. سپس گروهی از سپاهیان او بر لیتوانی و لهستان استیلا یافتند و چند دژ را تصرف و تخریب کردند. بولِسْلاس پنجم، معروف به عفیف دوک لهستان گریخت. ۳ سال بعد در ۶۵۵ق مردم شهرهای روس مأموران وصول مالیات برکه را کشتند و شوریدند، اما به زودی شورش شهرهای نُوگُرُد، سوزدال و روستوف سرکوبشد.
اگرچه برعکس جغتای، و اوگدی،
تولوی از نظر نسب برجوجی طعنه نمیزد و میان بزرگترین و کوچکترین پسران چنگیزخان، و نیز در میان فرزندان آنان وداد کامل برقرار بود،
اما پس از مرگ باتو (۶۵۰ق/۱۲۵۲م) و منگکه قاآن (۶۵۵ق/۱۲۵۷م) آن دوستی و همآهنگی فروپاشید و فرزندان جوجی و تولوی به
دشمنی با یکدیگر برخاستند.
جنگ میان برکه و عموزادهاش، هولاکو، فاتح
ایران، اهمیت بیشتری داشت؛ اما چندان موفقیت آمیز نبود. دلایل گوناگونی برای این جنگ برشمردهاند، در برخی از مآخذ آمده است که برکه مدافع اسلام بود و هولاکو را به جهت انهدام بسیاری از سرزمینهای اسلام و قتل
مستعصم سخت سرزنش کرده است. اما این برداشتِ پاره ای مآخذ که جانشینان جوچی، با پیدایش فرمانروایی جدیدی از مغولان در ایران، حقوق خود را در معرض خطر میدیدند، ظاهراً به صواب نزدیکتر است.
در ستیز میان پسران منگکه قاآن (قوبیلای و اریغ بوکه) - برخلاف نظر رشیدالدین فضلالله
- برکه جانب اریغ بوکه را گرفت و او را خان بزرگ شناخت و به نام او سکه زد،
اما قوبیلای پیروز شد و این جانبگیری ماده اولیه دشمنی میان دو خاندان گردید. از آن پس نیز موجبات دیگری پدید آمد که باعث ستیز در میان برکهخان و هلاکو شد؛ از آن جمله میتوان به این موارد اشاره کرد: ناخشنودی برکهخان از کشتن
خلیفه و قتلعام مسلمانان به دست هلاکو، خودداری هلاکو از پرداخت سهم مرسوم اردوی زرین از
غنایم جنگی و قتل یکی از شاهزادگان اردوی زرین به اتهام
جادوگری و مسموم شدن دیگری به دست هلاکو. افزون بر آن، برکهخان اران و آذربایجان را جزو قلمرو اردوی زرین میدانست که ایلخان ایران آن سرزمینها را در تصرف داشت.
همچنین در گزارشی آمده است که برکه در ۶۶۰ق سفیرانی برای وصول سهم اردوی زرین از غنایم نزد هلاکو گسیل کرد و او آنان را کشت.
این دشمنیها منجر به دو جنگ در زمان حیات برکهخان با هلاکو و جانشین او اَباقا خان شد. جنگِ نخست در ۶۶۰ق/۱۲۶۲م آغاز شد و در ۶۶۱ق خاتمه یافت. ابتدا برکهخان، شاهزاده نوقای را با ۳۰ هزار تن به سوی ایران فرستاد. او از دربند گذشت و به مقابل شروان رسید، ولی شکست خورد و بازگشت. اباقا خان پسر هلاکو به تعقیب هزیمتیان پرداخت و از
رود تِرِک که یخ بسته بود، گذشت، اما یکباره در آن سوی با مقاومت سرسختانه سپاه برکه روبهرو شد و شکست خورد و سپاه وی با شتاب عقبنشینی کرد و هنگام بازگشت یکباره یخ
رود ترک شکست و گروه بسیاری از سپاهیان شکست خورده در آب غرق شدند.
هلاکوخان بر اثر این شکست و شکست سپاهیانش در عین جالوت از سلطان مملوکی مصر به سختی افسرده و آزرده خاطر شد و در دو سال باقیمانده زندگی نتوانست هیچ یک از این دو شکست را جبران کند.
رشیدالدین فضلالله در دو جای مختلف اثر خویش دو تاریخ متفاوت برای جنگ دوم برکه و این بار با اباقاخان ذکر کرده، و در جایی آن را در ۶۶۳ق،
و در جای دیگر در ۶۶۵ق
دانسته است و چون این جنگ با درگذشت برکهخان همزمان بوده، در اکثر منابع ۶۶۵ق تأیید شده است.
در این جنگ نخست سپاه ایلخان به آن سوی
رود کُر نفوذ کرد و نزدیک آق سو دو سپاه درگیر شدند. به روایت سیفی هروی، ملک شمسالدین کرت نیز همراه سپاه ایلخان بود و مردانه میجنگید.
نخست سپاه اردوی زرین دچار آشفتگی شد و روی به هزیمت نهاد، اما خبر رسیدن برکهخان با ۳۰۰ هزار سوار نتیجه جنگ را دیگرگون ساخت. سپاه ایلخان به این سوی کر عقبنشینی کرد و هنگام عقبنشینی پلها را برید. برکه که نتوانست از
رود بگذرد، رو به سوی
تفلیس نهاد تا شاید در آنجا پل یا گذاری برای گذر از
رود بیابد؛ اما در راه
بیمار شد و مرد و سپاهیان او بدون حصول نتیجهای به سرای (سرای جدید، ساخته برکه خان) بازگشتند.
پیش از آن، ملک ظاهر بیبرس چون در ۶۵۸ق/۱۲۶۰م به سلطنت مصر رسید، کوشید تا از اختلاف میان برکهخان و ایلخانان سود برد. گمان می
رود که نخستین ارتباط میان آنان به واسطه بازرگانان و شاید در ۶۵۹ق برقرار شده باشد.
اما از ۶۶۰ق نامهنویسی و فرستادن سفیر بین بیبرس و برکهخان در منابع ثبت شده است. اگرچه لشکرکشی همزمان آنان به قلمرو ایلخان ایران هرگز تحقق نیافت، اما هر دو آنان در این اندیشه بودند و مکاتباتشان پیوسته پیرامون هماهنگی و همکاری در آنباره بود. نخستین سفیران بیبرس در
محرم ۶۶۱ به سرکردگی
فقیه مجدالدین و امیرسیفالدین کسریک که از جمداران (جامهداران)
خوارزمشاه، زباندان و بومشناس بود، گسیل گردیدند؛ و نخستین سفیران برکه به سرپرستی امیر جلالالدین ابن قاضی و شیخ نورالدین یا عزالدین ترکمان در
رجب همان سال به مصر رسیدند.
این سفارت متقابل در سالهای بعد نیز ادامه یافت.
رسولان بیبرس در یکی از سفارتها هدایای گوناگون و بیشماری و از جمله مصحف شریفی به خط
عثمان بن عفان برایبرکهخان بردند.
اطلاعاتی که از شکل و هیأت ظاهری برکه خان در دست است، از سوی همین سفیران بیبرس ابراز شده است
درست نمیدانیم که برکه، در مقام سلطانی مسلمان، تا چه حد توانست رعایای خویش را به پیروی از آداب اسلام تشویق کند. منابع مصری از مدارسی حکایت دارند که در آنها به جوانان
قرآن تعلیم داده میشد، و علاوه بر خان، هر یک از زنان و نیز امرای او امام و
مؤذنی وابسته به دستگاه خود داشتند. در عین حال، در همین مآخذ آمده است که انواع و اقسام آیینهای مشرکانه، به همان دقتی که در مغولستان انجام میگرفت، در دربار خان نیز برگزار میشد. احتمالاً، برکه و چندتن از برادرانش اسلام آورده بودند؛ اما، پس از مرگ او، نیم
قرن طول کشید تا اسلام در قلمرو وی رواج مسلم یافت.
از برکه خانوادهای باقی نماند، پس از او حکومت به مُنکوتیمور، نوه
باتو، رسید. وی در آخرین سالهای سلطنت، مانند باتو، دومین مقام فرمانروایی
مغول پس از خان بزرگ نبود، بلکه سلطان مملکت مستقلی به شمار میآمد؛ ولی این امر در زمان حکومت جانشین او، یعنی اولین خان قبچاق که سکه به نام خود زد، تحقق کامل یافت.
پس از برکهخان هم اگرچه جانشینان بلافصل وی خود مسلمان نبودند، اما همچنان دوستی با مملوکان مصر و پاسداری از
مسلمانان و دشمنی با ایلخانان ایران را ادامه دادند و با گرایش فرمانروایان بعدی به اسلام، سرزمینهای اردوی زرین از مراکز مهم
فرهنگ اسلامی گردید.
برکه پایه گذار «
سرای جدید» است (آن را «جدید» خواندهاند تا با
سرای باتو اشتباه نشود). «سرای جدید» در کناره شرقی اختوبای علیا، نزدیک لنینسک فعلی در پنجاه کیلومتری مشرق اِستالینگراد (ولگاگراد کنونی) قرار داشت.
(۱) رشیدالدین فضل الله، جامع التواریخ، چاپ ادگار بلوشه، لیدن ۱۹۱۱.
(۲) عبدالله بن فضل الله وصّاف حضرة، تاریخ وصاف، چاپ سنگی بمبئی ۱۲۶۹.
(۳) ابن تغری بردی، النجوم الزاهره فی ملوک مصر والقاهره.
(۴) ابن خلدون، العبر.
(۵) محمد ابن شاکر کتبی، عیون التواریخ، به کوشش فیصل سامر و نبیله عبدالمنعم داوود، بغداد، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م.
(۶) عبدالحی ابن عماد، شذرات الذهب، قاهره، ۱۳۵۱ق/۱۹۳۱م.
(۷) ابن کثیر، البدایة.
(۸) عمر ابن وردی، تتمة المختصر فی اخبار البشر، به کوشش احمد رفعت بدراوی، بیروت، ۱۳۸۹ق/۱۹۷۰م.
(۹) بهادرخان ابوالغازی، شجرة
ترک، به کوشش دمزون، سنپترزبورگ، ۱۸۷۱م.
(۱۰) برتولد اشپولر، تاریخ مغول در ایران، ترجمة محمود میرآفتاب، تهران، ۱۳۵۱ش.
(۱۱) عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن، ۱۳۲۹- ۱۳۵۵ق/۱۹۱۱-۱۹۳۷م.
(۱۲) محمد ذهبی، دول الاسلام، حیدرآباد دکن، ۱۳۶۵ق.
(۱۳) محمد ذهبی، العبر، به کوشش محمد سعید بن بسیونی زغلول، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۱۴) رشیدالدین فضلالله، جامع التواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفی موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش.
(۱۵) محمد رمزی، تلفیق الاخبار و تلقیح الاثار، اُرنبورگ، ۱۹۰۸م.
(۱۶) محمد مصطفی زیاده، حاشیه بر السلوک (نک: هم، مقریزی).
(۱۷) سیف سیفی هروی، تاریخنامة هرات، به کوشش محمد زبیر صدیقی، کلکته، ۱۳۶۲ق/ ۱۹۴۳م.
(۱۸) خلیل صفدی، الوافی بالوفیات، به کوشش ژاکلین سوبله و علی عماره، ویسبادن، ۱۴۰۰ق/۱۹۸۰م.
(۱۹) محمود عینی، عقدالجمان فی تاريخ اهل الزمان، به کوشش محمد محمدامین، قاهره، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
(۲۰) احمد فصیح خوافی، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد، ۱۳۳۹ش.
(۲۱) احمد مقریزی، السلوک، به کوشش محمد مصطفی زیاده، قاهره، ۱۳۷۶ق/۱۹۵۷م.
(۲۲) عثمان منهاج سراج، طبقات ناصری، به کوشش عبدالحی حبیبی، کابل، ۱۳۴۳ش.
(۲۳) احمد نویری، نهایةالارب، به کوشش سعید عاشور، قاهره، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۲۴) موسی یونینی، ذیل مرآة الزمان، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۵ق/ ۱۹۵۵م.
(۲۵) G، An Etymological Dictionary of Pre - Thirteenth - Century Turkish، London، ۱۹۷۲.
(۲۶) EI ۲.
(۲۷) GSE.
(۲۸) IA.
(۲۹) Rash/ d al - D/ n، The Successors of Genghis Khan، tr J A Boyle، New York/ London، ۱۹۷۱.
(۳۰) The Secret History of the Mongols، tr F W Cleaves، London، ۱۹۸۲.
(۳۱) TOrkiye dianet vakf o Isl @ m ansiklopedisi، Istanbul، ۱۹۹۲؛
(۳۲) V V Barthold, Four studies on the history of Central Asia ,volI، trVand T Minorsky, Leiden ۱۹۵۶;.
(۳۳) Dj uwayn ¦ , The history of the World-conqueror , tr J A Boyle, Manchester ۱۹۵۸;
(۳۴) Dj uzdja ¦ n ¦ , T ¤ abak ¤ a ¦ t-i Na ¦ s ¤ ir ¦ tr H G Raverty, London ۱۸۸۱;
(۳۵) R Grousset, L'Empire des Steppes , Paris ۱۹۳۹;.
(۳۶) idem, L'Empire Mongol (I er phase) , Paris ۱۹۴۱;.
(۳۷) C d'Ohsson, Histoire des Mongols depuis
(۳۸) Tchinguiz-Khan jusqu'ب Timour Bey ou Tamerlan , The Hague and Amsterdam ۱۸۳۴-۱۸۳۵;.
(۳۹) Rubruck, The journey of William Rubruck to the eastern parts of the world , tr W W Rockhill, London ۱۹۰۰;.
(۴۰) B Spuler, Die Goldene Horde , Leipizig ۱۹۴۳;.
(۴۱) G Vernadsky, The Mongols and Russia , New Haven ۱۹۵۱.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «برکهخان»، شماره۱۰۲۴. دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «برکهخان»، شماره۴۷۷۶.