تشریح (پزشکی دوره اسلامی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تَشْریح، اصطلاحی در پزشکی دوره اسلامی است. این اصطلاح در منابع پزشکی اسلامی به دو معنی
کالبدشکافی و
کالبدشناسی به کار رفته است. فیلسوفان یونانی از نخستین کسانی هستند که به کالبدشکافی و کالبدشناسی انسان و حیوانات پرداختند. در مرحله بعد یونانیان و مسلمانان قرار دارند.
البته دانشمندان دوره اسلامی، بهویژه پس از آنکه در نیمه نخست سده ۳ق بسیاری از آثار یونانی، بهویژه آثار
جالینوس درباره تشریح به عربی ترجمه شد، در پژوهشهای خود از دیدگاههای یونانی تأثیر بسیار گرفتند. اما برخی آثار حاوی ملاحظات کالبدشناختی، کهنتر از آن است که بتوان آنها را نیز در این جمله به شمار آورد. بیشک ردپای محتوای این آثار را در دیگر حوزههای تمدنی سرزمینهای اسلامی و بهویژه
ایران میتوان جستوجو کرد.
چنیـن مـینماید که پزشکـان دوره اسلامی ــ که به دلیل حرمت شکافتن اجساد در
شریعت اسلام، آزادی عمل چندانی در این زمینه نداشتند ــ تا پیش از کشف گردش ریوی خون توسط
ابننفیس، در دانش کالبدشناسی به دستاورد چندان مهمی دست نیافته باشند، یا دستکم خبری از حاصل کار آنان به ما نرسیده است.
در واقع دانش تشریح
مسلمانان، همچون بسیاری از شاخههای دیگر پزشکی، عمدتاً تحت تأثیر دیدگاههای
جالینوس بود. در منابع اسلامی نیز به ندرت به اشاراتی حاکی از تلاش پزشکان این دوره در زمینه کالبدشکافی بر میخوریم.
در اشعار هُمری (سدۀ ۹قم) دامنۀ معلومات کالبدشناسی بسیار محدود و مشتمل بر ۱۵۰ واژۀ فنی است. در این اشعار مرکز حرارت غریزی و جایگاه خرد (در یونانی: φρένες) حجاب حاجز (دیافراگم) در نظر گرفته شده است
آلکمایون کرُتونایی (The Sacred Disease) (سدۀ ۶قم)، پدر پزشکی یونانی و بزرگترین پزشک یونانی پیش از
بقراط، نخستین پزشکی بود که به کالبدشکافی دست زد، عصب بینایی را کشف کرد و در اجساد، عروق خالی را از سیاهرگها تشخیص داد.
وی نخستین کسی بود که دریافت مرکز فعالیت فکری، مغز است؛ دیدگاهی که بقراط و
افلاطون و بعدها جالینوس و دیگران از آن پیروی کردند، اما امپدکلس،
ارسطو و
مشائین بار دیگر به دیدگاه بدویِ مرکزیت قلب بازگشتند.
اگر روایات هندی در خصوص تعلق دو مکتب پزشکی هندی آتریا (Atreya) و سوسروتا (Susruta) به سدۀ ۶قم ــ که وداها نیز آن را تأیید میکنند ــ درست باشد، آنگاه میتوان سابقۀ هندیها در زمینۀ تشریح را بیش از یونانیان یا دستکم برابر آنان دانست. اما پی بردن به ارتباط احتمالی میان سنن یونانی و هندی ناممکن مینماید.
در کتاب منسوب به سوسروتا (سوسروتا سَمهیتا) فقرات متعدد و مهمی دربارۀ کالبدشناسی و مسائل مرتبط با آن آمده است.
سوسروتا علم کالبدشناسی را همپایۀ علومی میدانست که به رابطۀ میان
انسان و
خدا مربوط میشود. وی با در نظر داشتن حرمت به کار بردن چاقو در بدن مردگان، با راهکاری جالب، روشی منحصر بهفرد برای تشریح اجساد پیشنهاد کرده بود.
از دیدگاه وی بدنی برای این کار مناسب است که همۀ اجزاء آن کامل باشد، به هنگام مرگ میانسال بوده باشد و مرگش بر اثر بیماری مزمن یا زهر نباشد. پزشک باید پس از پاک ساختن امعا و احشا از پلیدی، جسد را با سبزه بپوشاند و در محفظهای توری بنهد و سپس آن را در تالابیآرام، غوطهور سازد. پس از ۷ روز پزشک میتواند بهتدریج لایههای پوست و عضله را با کمک یک قلمموی نرم یکی پس از دیگری بشکافد. به نظر سوسروتا با این شیوه، همۀ اجزاء ظریف بدن به روشنی قابل تشخیصاند. به رغم همۀ تمهیداتی که سوسروتا در نظر گرفته بود، دربارۀ کاربرد این شیوه در مکتب پزشکی آیورودیک شواهد اندکی در دست است.
در اینجا به برخی از فلاسفه یونانی که به کالبدشکافی و تشریح پرداختهاند، اشاره می کنیم:
آناکساگوراس (۴۹۹-۴۲۸قم)، فیلسوف نامی یونانی، به کالبدشناسی جانوران پرداخت. مغز را شکافت و بطنهای جانبی آن را تشخیص داد.
امپدکلس (۴۹۲-۴۳۲قم) برخلاف آلکمایون قلب را جایگاه خرد دانست.
دموکریتوس (ح ۴۶۰-۳۷۰قم) در زمینۀ کالبدشناسی آفتابپرست، و نیز فیزیولوژی حواس، تولید مثل و نبض پژوهش کرد.
دیوگنس آپولونیایی که به پیروی از
آناکسیمنس هوا را عنصر نخستین پیدایش و دارای خواص عقلانی میدانست، توجهی ویژه به کالبدشناسی داشت و دربارۀ دستگاه رگها ــ که به گمان او هوا را در بدن جابهجا میکرد ــ به پژوهش پرداخت. گزارش وی از شبکۀ رگها، پس از توصیف سوئنسیس قبرسی، کهنترین گزارش یونانی در این باره به شمار میرود. آراء دیوگنس بر یکی از آثار برجستۀ مجموعۀ بقراطی در زمینۀ کالبدشناسـی قلب (فی هیئة القلب) تأثیر داشته است.
به گفتـۀ جـالینـوس، خانـدان آسکلپیادس ــ که با تاریـخ نیمهافسانهای پزشکی یونان پیوند دارند و بقراط (ه م) را آخرین پزشک نامدار آن خاندان شمردهاند ــ پسران خود را از کودکی به کار تشریح میگماشتهاند.
از میان آثار اصیل بقراط، هیچیک به تشریح اختصاص ندارد، اما وی در رسالۀ «دربارۀ بیماری مقدس (The Sacred Disease)» (صرع)، با توجه به اینکه مغز را مرکز فعالیت فکری میدانست، بر خلاف دیدگاه رایج در آن روزگار صرع را نه یک بیماری قلبی یا مربوط به حجاب حاجز، که عارضهای مغزی به شمار آورد. این رساله همچنین اطلاعات کالبدشناختی درخور توجهی دارد.
نظریۀ قرار داشتن مرکز خردورزی در مغز در کنار نظریۀ برخـی فلاسفه ــ که بر اسـاس آن هوا عنصر اساسی خرد بود ــ تأثیری شگرف در دیدگاه پزشکان در خصوص بیماریهای مغزی ـ روانی و بهویژه صرع داشت.
همچنین جالینوس، در رد نظرات یکی از پیروان
اراسیستراتوس، اطلاعات بقراط در زمینۀ تشریح را که در آثار مختلف وی پراکنده بود، در کتابیدارای ۵ مقاله گرد آورد. این کتاب را ایوب رهاوی و سپس حنین بن اسحاق از یونانی به سریانی ترجمه کردند و حبیش نیز ترجمۀ دوم را با عنوان کتاب فی علم بقراط بالتشریح به عربی درآورد.
دیوکلس کاروستوسی (فعـال در اواخر سدۀ ۴ قم در آتن) ــ چنانکه جالینوس گوید ــ نخستین پزشکی بود که اثری با عنوان «دربارۀ تشریح (περι άνατομής)» نوشت. وی همچنین به تشریح حیوانات (از جمله کالبدشکافی زهدان قاطر) پرداخت. او دریافت که هر دو جنس نر و ماده در ایجاد تخمک برای تشکیل جنین دخیلاند.
جنین انسان در ۲۷ و ۴۰ روزگی را توصیف کرد و با تشریح جانوران به توصیف جفت جنین پرداخت.
گویا مسلمانان به آثار وی دسترسی نداشتهاند و استناد آنان به «
دیوقلس» شاید به واسطۀ آثار دیگر پزشکان یونانی بوده است.
از رسالۀ دیوکلس تنها قطعاتی کوتاه و پراکنده در دست است.
کهنترین تکنگاری موجود که عنوان «در تشریح» را برخود دارد، یکی از آثار مجموعۀ موسوم به «آثار بقراطی» است که اتفاقاً دیوکلس را گردآورندۀ کهنترین رسائل آن مجموعه میدانند (قاعدتاً بعد از وی نیز آثاری به این مجموعه افزوده شد).
این رسالۀ بسیار کوتاه که احتمالاً در میانۀ سدۀ ۴قم و اندکی پس از رسالۀ دیوکلس نوشته شده، گزارشی است مجمل از آگاهیهای پزشکان یونانی آن روزگار دربارۀ تشریح.
رسالۀ دیگری از همین مجموعه با عنوان «دربارۀ قلب»، اندکی پس از رسالۀ تشریح، اما به مراتب استادانهتر از آن نوشته شده است. در این رساله، برخلاف نظر بقراط و همگام با دیدگاه ارسطو، قلب مرکز خرد و گرمای غریزی بدن به شمار آمده است.
ابنابیاصیبعه آنرا با عنوان فی هیئة القلب در شمار آثاری که در انتساب آنها به بقراط تردید وجود دارد، یاد کرده است.
در اثر بقراطی «دربارۀ شکستگیها و دررفتگیها» که بیشتر به جراحی اختصاص دارد، فصل مهمی نیز دربارۀ تشریح بدن انسان آمده است. این اثر در سدۀ ۴قم تألیف شده، و دیوکلس آن را میشناخته، اما تا اواخر این سده نکاتی به آن اضافه شده است.
ارسطو را باید پایهگذار کالبدشناسی تطبیقی به شمار آورد. بسیاری از توصیفهای وی در این باره، ستودنی است.
دیوگنس لائرتیوس (کتاب V، بند ۲۵) دو کتاب مستقل در کالبدشکافی به وی نسبت میدهد و خود ارسطو نیز در ۷ اثر خود نزدیک به ۲۰ بار به دو اثر خود ــ یکی در کالبدشکافی و دیگـری در کالبدشناسـی ــ استناد میکند.
معلومات وی در کالبدشناسی (حیوانات) بسیار برتر از استادش
افلاطون بود، اما آگاهی وی از کالبدشناسی داخلی بدن انسان بسیار اندک و بهویژه نظرش دربارۀ ساختار قلب عاری از هرگونه دقت بود.
وی برخلاف دیدگاه آلکمـایون ــ کـه بقراط و افلاطـون نیز آن را پذیرفتـه بودند ــ قلب را مرکز خرد میدانست. به نظر وی تنها کارکرد مغز آن بود که با تراوش بلغم، قلب را خنک سازد و آن را از داغ شدن بازدارد. او به شباهت میان شبکۀ سرخرگها و سیاهرگها پی برد، اما در شناخت تفاوت میان سرخرگ و سیاهرگ درماند. وی میپنداشت که در سرخرگها باد جریان دارد و نه خون. همین دیدگاه موجب شد که گردش خون با تأخیری شگفت کشف شود.
شگفت آنکه تئوفراستوس، بر خلاف استادش ارسطو، در زمینۀ جایگاه خرد، آشکارا از دیدگاه آلکمایون پیروی کرد.
به گفتۀ جالینوس، پراکساگوراس کوسی (ز ح۳۴۰قم) علاقۀ اندکی به تشریح از خود نشان میداد. جالینوس از دیدگاه وی مبتنی بر آنکه قلب مرکز خرد، احساسات و
روح است، انتقاد میکرد و برآن بود که پراکساگوراس بیآنکه به کالبدشکافی بپردازد، چنین عقیدهای را ابراز کرده است.
از نظر وی تفاوت مهم میان سیاهرگها و سرخرگها آن بود که در اولی خون، و در دیگری تنها هوا جاری است. شاگردش مِنِسیتئوس (احتمالاً همان پزشکی که
ابنابیاصیبعه او را مثیناوس القدیم و موسیاوس المعروف بالمقسِّم للطب نامیده است) نیز به پژوهش دربارۀ تشریح جانوارن پرداخت.
هروفیلوس (فعال در اواخر سدۀ ۴قم)
ــ کـه در
اسکندریه نـوپـا فعـالیـت مـیکـرد ــ بزرگترین کالبدشناس دنیای باستان و بنیانگذار کالبدشناسی به صورت یک نظام علمی بود. به گفتۀ جالینوس وی نخستین کسی بود که (آشکارا) به تشریح انسان پرداخت.
او مشاهدات تازه و درستی در این رشته به انجام رساند و در پیشرفت این فن و دقیقتر شدن واژگان آن مؤثر بود. از جمله مشاهدات کالبدشناسی وی اینهاست: توصیف جزء به جزء مغز (بخشی از مغز را به نام وی نامیدهاند)، تمیز میان تاندونها و اعصاب، شناخت کار اعصاب، توصیف خوبی از اعصاب بینایی چشم (از جمله شبکیه)، توصیف بسیار بهتری از دستگاه عروقی، توصیف دقیق کبد، غدد بزاقی، لوزالمعده، اندامهای تناسلی، تمایز آشکار میـان سرخرگها و سیاهرگها و اشاره به این نکته که سرخرگها ۶ بار ضخیمتر از سیاهرگها هستند. وی بر خلاف ارسطو تأکید کرد که در سرخرگها خون جاری است نه هوا، و تنها پس از مرگ باز و خالی میشوند.
اراسیستراتوس (ز ۳۰۴ قم) کالبدشناس نامی یونانی را میتوان از بنیانگذاران آسیبشناسی تطبیقی و نیز بنیانگذار کالبدشناسی آسیبشناسانه نامید. او افزون بر تشریح انسان، به تشریح حیوانات زنده نیز پرداخت. وی توصیف هروفیلوس از مغز را بهبود بخشید و مخ و مخچه را به دقت از یکدیگر تمیز داد.
مسلمانان به واسطۀ کتابیکه جالینوس دربارۀ دانش کالبدشناسی وی نوشته بود، با دیدگاههای او در این زمینه آشنایی داشتند.
جالینوس در این اثر، پس از ذکر آراء اراسیستراتوس، دربارۀ درستی و نادرستی آنها به داوری پرداخته است. این کتاب را حنین از یونانی به سریانی ترجمه و تلخیص کرد و حبیش نیز این تلخیص را با عنوان کتاب فی علم اراسسطراطس
فی التشریح به عربی برگرداند.
مارینوس، کالبدشناس اسکندرانی، بر اساس مشاهدات خود، رسالۀ جامعی در ۲۰ مقاله نوشت. دیدگاههای مارینوس، بر جالینوس که او را بسیار میستود، تأثیر مهمی داشت. جالینوس نـزد دو تـن از شاگـردان
کوئینتوس ــ شاگرد مارینـوس ــ به نامهای ساتوروس و نومیسیانوس و نیز شاگرد این یک به نام پِلُپْس کالبدشناسی آموخت.
آثار مارینوس و شاگردانش از میان رفته، و تنها به واسطۀ تلخیصی که جالینوس از کتاب مارینوس فراهم آورده است، از مضمون آن آگاهی داریم.
حنین از این اختصار با عنوان فی اختصار کتاب مارینس فی التشریح در ۴ مقاله یاد کرده، و افزوده که هیچ نشانهای از این اثر به دست نیاورده است، اما جالینوس در فهرست آثار خود (فینکس) به شمار مقالاتی که از مارینوس تلخیص کرده، و نیز محتوای آنها اشاره کرده است.
روفوس افسوسی کالبدشناس برجستهای بود که پژوهشهای وسیع وی دربارۀ مباحث مختلف تشریح از آثار هروفیلوس و اراسیستراتوس تأثیر بسیار گرفته بود. وی دربارۀ تشریح میمونها و خوکها پژوهشی استادانه داشت، به تفاوت میان اعصاب حسی و حرکتی پی برد، ساختمان چشم را بهتر از پیشینیان خود توضیح داد، برای نخستین بار صلیب بصری را توصیف نمود و از عدسی چشم با عنوان جسمی عدسمانند یاد کرد که کهنترین اشاره به شکل واقعی عدسی چشم به شمار میرود.
مهمترین نوشتۀ موجود او رسالهای مقدماتی در تشریح است که کهنترین فهرست اصطلاحات این فن را دربر دارد. در رسالۀ دیگر وی در تشریح انسان برای نخستین بار کبد به صورت عضوی دارای ۵ بخش توصیف شده است. در رسالۀ خود دربارۀ نبض، این ضربان را به درستی به انقباض قلب و نه انبساط آن نسبت داده است.
حنین شاید به واسطۀ پژوهشهای روفوس دربارۀ کالبدشناسی چشم، کتاب فی تشریح العین را که به نظر وی به غلط به جالینوس منسوب است، از آن روفوس یا پزشکی فروتر از او دانسته است.
جالینوس (۱۲۹-۱۹۹م) بسیاری از حیوانات، ولی شمار معدودی از اجساد انسانی را کالبدشکافی کرد و در زمینۀ کالبدشناسی، وظایف اعضای بدن،
جنینشناسی و آسیبشناسی نکات بسیاری را کشف کرد. از جمله چگونگی کار
تنفس و نبض، کار کلیهها، مخ و مغز تیره در سطوح مختلف. او بهطور تجربی ثابت کرد که سرخرگها حاوی و حامل خون است و بریدن حتی یک سرخرگ کوچک کافی است تا در عرض نیمساعت یا کمتر تمام خون از بدن خارج شود، دهلیز راست پس از سایر بخشهای قلب از تپش باز میایستد و میمیرد. مزیت عمدۀ او در انتظام و وحدت بخشیدن به معلومات و تجارب کالبدشناسی و طبی یونانیان است
.
به گفتۀ حنین
جالینوس بر آن بود که دانشجوی پزشکی باید آموختن علم تشریح را بر همۀ فنون آن مقدم دارد، زیرا آموختن طب قیاسی بدون دانش تشریح ناممکن است. جالینوس بر آن بود که دانشجویان باید مجموعۀ آثار وی دربارۀ تشریح را ــ که غالباً خطاب به دانشجویان نوشته شده است ــ پس از کتاب فی الفرق و پیش از آثار دیگر وی بخوانند.
آنچه حنین در فهرست جالینوس به عنوان آثار (اصیل و غیر اصیل) جالینوس دربارۀ تشریح آورده،
بدین قرار است:
۱. فی علاج التشریح
در ۱۵ مقاله دربارۀ عضلات، رباطها، عصبها و رگهای دست، پا و سایر اعضا، دستگاه گوارش و... این اثر را ایوب رهاوی برای جبرئیل بن بختیشوع به سریانی ترجمه کرده بود، سپس حنین این ترجمه را برای ابنماسویه اصلاح کرد.
۲. فیما وقع من الاختلاف فی التشریح
در دو مقاله در بارۀ اینکه آیا اختلافاتی که در آثار کالبدشناسی وجود دارد، در مضامین است یا تنها در کاربرد واژگان و نیز در روشن کردن علت این اختلافها. ایوب رهاوی آن را به سریانی ترجمه کرده بود. حنین ترجمۀ جدیدتری همراه با تلخیص ارائه داد که حبیش آن را به عربی درآورد؛
۳. فی تشریح الحیوان المیت و فی تشریح الحیوان الحی
به ترتیب در یک و دو مقاله، که مانند اثر پیشین دو ترجمۀ سریانی و یک ترجمۀ عربی داشتند. کتاب فی علم بقراط بالتشریح و کتاب فی علم اراسسطراطس فی التشریح
۴. کتاب فی تشریح الرحم
در یک مقالۀ کوچک که جالینوس آن را در روزگار جوانی برای زنی قابله نوشته است، همۀ مطالب مربوط به تشریح رحم و نیز آنچه هنگام زادن بروز میکند (با دو ترجمۀ سریانی و یک ترجمۀ عربی همچون آثار دیگر)؛
۵. کتاب فی اختلاف الاعضاء المتشابهة الاجزاء در یک مقاله که حنین آن را به سریانی و شاگردش
عیسی بن یحیی به عربی ترجمه کرد.
حنین این دو اثر منسوب به جالینوس را مجعول میدانست: کتاب فی تشریح آلات الصوت در یک مقاله، که نگارنده نه جالینوس بوده و نه هیچیک از متقدمان، بلکه یکی از متأخران که در پزشکی پایۀ چندانی نداشته، آن را از کتابهای جالینوس گردآوری کرده است
کتاب فی تشریح العین.
حنین همچنین دربارۀ مضمون و ساختار این ۵ اثر جالینوس تنها به واسطۀ فهرست آثار وی آگاهی داشته است: فی اختصار کتاب مارینس فی التشریح، فی اختصار کتاب لوقس فی التشریح، کتاب فیما لمیعلم لوقس من امر التشریح، کتاب فی ما خالف فیه لوقس و کتاب فی مفصل الفقرة الاولی من فقار الرقبة
به ترتیب در ۴، ۲، ۴، ۲ و ۱ مقاله.
اما پزشکان اسکندرانی هنگام مطالعۀ آثار جالینوس، شیوهای جز آنچه خود وی توصیه کرده بود، در پیش میگرفتند. آنان مجموعۀ ۴ کتاب فی العظام، فی العضل، فی العصب و فی العروق را که جالینوس هر یک را در یک مقاله نوشته بود، با تقسیم کتاب پنجم به دو مقالۀ «دربارۀ رگهای زننده» (فی العروق الضوارب) و «دربارۀ رگهای نازننده» (فی العروق غیر الضوارب) با عنوان فی التشریح الی المتعلمین در ۵ مقاله در نظر میگرفتند.
این آثار را سرجس به سریانی ترجمه کرده بود. حنین که این ترجمهها را نمیپسندید، بار دیگر آنها را به سریانی ترجمه کرد و بعدها خود وی و شاگردش حبیش آنها را برای محمد بن موسی بن شاکر به عربی ترجمه کردند.
پوسیدونیوس پزشک (Posidonios the physician) در میانۀ سدۀ ۴م برای نخستین بار کوشید تا کارکردهای فکری مختلف را به نواحی خاصی از مغز نسبت دهد.
چندی بعد
نمسیوس حمصی که با آثار وی آشنایی داشت، نظریهای شبیه به این پیش کشید. نمسیوس چند سال پس از آنکه در ۳۹۰م به
آیین مسیح گروید، رسالهای به نام «دربارۀ سرشت آدمی» نوشت و در آن آگاهی یونانیان دربارۀ بدن انسان را از منظر آیین مسیحیت تحریر کرد.
بخش مهمی از کتاب وی به کالبدشناسی جالینوسی اختصاص داشت. مهمترین نقش این کتاب تصدیق این نظریه بود که بطنهای مغز مرکز فعالیت فکری است. دیدگاه «تمرکز بطنی (ventricular localization)» وی بعدها در سطحی وسیع پذیرفته شد و پزشکان، تا سدۀ ۱۶م (دستکم تا ۱۵۲۱م که برنگاریو دی کاپری برای نخستینبار آنرا به باد انتقاد گرفت) بدان باور داشتند.
نظریۀ نمسیوس پس از چندی نادیده گرفته شدن، مورد توجه واقع شد. یوحنای دمشقی، که نزد
مسلمانان شهرت بسیار داشت و چند پزشک دیگر از جمله ملتیوس همین دیدگاه را با استناد به نمسیوس تکرار کردند. گویا یکی از همین پزشکان واسطۀ انتقال این نظریه به دورۀ اسلامی بودهاند.
قسطا بن لوقا و
رازی در اواخر سدۀ ۹ و اوایل سدۀ ۱۰م این نظریه را در آثار خود تکرار کردند که رازی، به واسطۀ شهرتش، نقشی بسزا در رواج این دیدگاه داشت.
دانشمندان دورۀ اسلامی، بهویژه پس از آنکه در نیمۀ نخست سدۀ ۳ق بسیاری از آثار یونانی، بهویژه آثار جالینوس دربارۀ تشریح به عربی ترجمه شد، در پژوهشهای خود از دیدگاههای یونانی تأثیر بسیار گرفتند. اما برخی آثار حاوی ملاحظات کالبدشناختی، کهنتر از آن است که بتوان آنها را نیز در این جمله به شمار آورد.
بیشک باید ردپای محتوای این آثار را در دیگر حوزههای تمدنی سرزمینهای اسلامی و بهویژه ایران باستان جستوجو کرد. مثلاً کتاب
خلق الانسان (دربارۀ اندامهای بدن انسان)
اصمعی (۱۲۵-۲۱۶ق) که بیشتر جنبۀ لغوی دارد، حاکی از آن است که مسلمانان در آن روزگار معلومات قابل توجهی دربارۀ کالبدشناسی انسان داشتهاند.
در بین پزشکان مسلمان پیش از روزگار
ابننفیس، احتمالاً
ابنماسویه بیش از دیگران به تشریح توجه داشته است. از میان آثار وی دو کتاب فی التشریح و ترکیب خلق الانسان به تشریح مربوط میشوند که متأسفانه نشانی از آنها در دست نیست؛ در نتیجه در مورد فعالیتهای یوحنا در زمینۀ تشریح تنها باید به دو حکایت که ابنابیاصیبعه و
قفطی از یوسف بن ابراهیم مشهور به
ابندایه نقل کردهاند، اشاره کرد.
بر اساس روایت نخست یوحنا در منزل
هارون بن سلیمان در حضور یوسف بن ابراهیم گفته بود که میخواهد فرزند کُندذهن (بلید) خود را که به نام جدش ماسویه نامیده شده بود، زنده زنده تشریح کند ــ همانگونه که جالینوس مردمان و بوزینگان را تشریح میکرد ــ تا بتواند علت کندذهنی او را دریابد و نتیجۀ این تشریح را در کتابی دربارۀ ترکیب بدن، رگها، وریدها و اعصاب بیاورد (شاید همان کتاب ترکیب خلق الانسان)، اما سلطان (
مأمون) وی را از این کار باز داشته است! چندی بعد این فرزند بیمار شد و یوحنا درست در آستانۀ سفر به
دمشق، بر خلاف نظر پزشکی طیفوری (جـد مادری ماسویه)، فـرزند خود را
فصد کرد و ماسـویه نیز ۳ روز بعد بر اثر اقدام نادرست پدر درگذشت؛
اما طیفوری و دو فرزندش ــ که پیشتر شنیده بودند که یوحنا میخواسته است با فرزندش چه کند ــ سوگند یاد کردند که وی فرزند خود را عمداً کشته است.
بر اساس روایت دوم ــ که تنها ابنابیاصیبعه از آن یاد کرده است ــ یوحنا چندی بوزینهای در خانۀ خود میپرورد که سعایت برخی رقبای وی را در پی داشت. وی در ۲۲۱ق در حضور یوسف بن ابراهیم خطاب به فرستادۀ
معتصم که در پی تحقیق امر بود، گفت که بر آنم که این بوزینه را تشریح کنم و همچون جالینوس کتابی در تشریح بنویسم ... اما لاغری این بوزینه موجب نازکی رگها و عصبها و وریدهای آن بود، امید نداشتم که تشریح آن مانند تشریح بوزینۀ درشتاندام سودمند و روشنگر باشد.
بدین جهت او را نگه داشتم تا تنومند گردد و چون کار این بوزینه به ثمر رسد، امیرالمؤمنین بداند که برای وی کتابی نوشته باشم که در
اسلام بیمانند باشد. یوسف بن ابراهیم میافزاید که یوحنا با توفیق در این کار، کتابی (احتمالاً فی التشریح) پدید آورد که دشمنانش بیش از دوستان زبان به آفرین وی گشودند
تحقیقات ابنماسویه در جنینشناسی نیز حائز اهمیت است.
ابنماسویه در خصوص تشریح چشم نیز پژوهشهایی داشت. وی در رسالۀ دغل العین که یکی از کهنترین آثار چشمپزشکی دورۀ اسلامی به شمار میرود، از سنت چشمپزشکی جالینوسی پیروی نکرده است.
از آنجا که حنین ترجمۀ سریانی رسالۀ تشریح العین منسوب به جالینوس را که قبلاً ایوب رهاوی فراهم آورده بود، برای یوحنا اصلاح کرده بود،
میتوان گفت که عدول ابنماسویه از نظریۀ جالینوسی ساختمان چشم، آگاهانه بوده است؛ زیرا حتی اگر دغل العین پیش از اصلاح ترجمۀ سریانی تشریح العین نوشته شده باشد، باز هم نباید فراموش کرد که ابنماسویه که با زبان یونانی آشنا بود و بر سریانی نیز تسلط داشت، به احتمال قوی از روایت یونانی کتاب جالینوس و تأثیر آن بر آثار چشمپزشکی سریانیزبانان آگاهی داشته است. البته پروفر و مایرهُف این اثر را از دیدگاه چشمپزشکی اثری برجسته نمیدانند و بر آناند که این نوشته با آثار معاصر جوانتر وی، حنین، در همین موضوع و به طریق اولی با کتابهای درسی بسیار بهتر
عمار موصلی و
علی بن عیسی ــ که در قرنهای ۴ و ۵ ق ــ میزیستند، تا حدود زیادی از اعتبار افتاد.
مایرهُف میان دیدگاههای ابنماسویه در دغل العین و مطالب یک رسالۀ سریانی مجهول المؤلف (که باج در ۱۹۱۳م متن سریانی و ترجمۀ انگلیسی آنرا منتشر کرده است)، بهویژه دربارۀ تشریح و فیزیولوژی چشم شباهتهای قابل توجهی یافته، و معتقد است که این رسالۀ سریانی مأخذ ابنماسویه بوده است.
مایرهف بر آن است که ابنماسویه مسلماً از اینگونه ترجمههای سریانی از آثار پزشکان متأخر یونانی، مواد لازم را برای نوشتۀ تخصصی خود فراهم آورده است.
جابر بن حیان (ظاهراً در کتاب التشریح که
ابنندیم، از آن یاد کرده است)
و حنین بن اسحاق هر دو همان اصطلاحات جالینوسی را دربارۀ ساختمان چشم به کار بردهاند، اما ابنماسویه مستقیماً از یک اثر سریانی.
ابنماسویه در دغل العین از کناش اهرن نیز بهره برده است.
اما این احتمال شاید نگارندۀ ناشناس رسالۀ سریانی خود ابنماسویه باشد که تاکنون بررسی نشده است؛ زیرا چه بسا ابنماسویه نخست این رساله را به سریانی نوشته، و سپس با تفصیل بیشتر به عربی درآورده باشد.
علی بن ربن نیز در
فردوس الحکمه، توجه اندکی به تشریح داشته است. اما آنچه وی دربارۀ چشمپزشکی آورده، از لحاظ تاریخ این رشته حائز اهمیت است، زیرا ظاهراً او نیز از کتاب سریانی مجهول المؤلفی که پیش از این در شمار مآخذ ابنماسویه از آن یاد شد، بهره برده است.
رازی، پزشک پرآوازۀ ایرانی، چند تکنگاری دربارۀ کالبدشناسی اعضای بدن داشته است: از جمله: فی هیئة الکبد، فی هیئة القلب، فی هیئة الانثیین، فی هیئة الصماخ و نیز هیئة العین.
علی بن عباس مجوسی اهوازی (ه م) در کامل الصناعه دربارۀ شبکۀ سرخرگها و سیاهرگها، تقسیم آنها به «رگهای بسیار باریک همچون موی» (مویرگها)، ساختار قلب و کارکرد ۳ دریچۀ آن به تفصیل سخن گفته است.
ابنسینا گرچه بخش مهمی از کتاب نخست
قانون خود را به تشریح تکتک اعضا اختصاص داده بود، اما به نظر میرسد که پژوهشی در این باب نداشته است. شگفت آنکه وی چندان تحت تأثیر
ارسطو بود که در مورد اینکه مغز یا قلب کدام یک عضو رئیسه است، آورده: اما حکیم فاضل ارسطو بر آن است که مبدأ همۀ این نیروها قلب است... همان گونه که مبدأ حس نزد پزشکان، مغز است... اما چون جستوجو و پژوهش شود، معلوم میشود که امر آن چنان است که ارسطو دیده است.
وی در آثار دیگر خود نیز بارها به گرایش خود به دیدگاه ارسطو اشاره کرده است، از جمله در کتاب الحیوان
طبیعیات الشفاء:
«اما ما هرچند معتقدیم که خاستگاه همۀ نیروهای نفسانی قلب است، اما اصرار زیادی نداریم که مبدأ این آلات را ناگزیر در قلب قرار دهیم، هر چند به این امر بیشتر گرایش داریم».
امروزه ثابت شده که برخلاف تصور پیشین پژوهشگران تاریخ پزشکی، گردش ریوی خون نه توسط سروتوس یا کلمبو، که توسط دانشمند نامدار مسلمان، ابننفیس کشف شده است. بر اساس یکی از دستنویسهای شرح تشریح القانون ابننفیس، وی حداکثر تا ۱۲۴۲م گردش ریوی خون را کشف کرده است.
این نظریه در شرحی که سدیدالدین
محمد بن مسعود کازرونی بر کتاب نخست ابنسینا نوشته بود (تألیف: ۱۳۴۴م) و نیز شرح
علی بن عبدالله زینالعرب مصری (تألیف: ۱۳۵۰م) که از شرح تشریح القانون و شرح القانون ابننفیس نیز بهره برده، تکرار شده است. امروزه پژوهشگران بر این باورند که نظریۀ ابننفیس توسط آندرئاس آلپاگوس (د ح۱۵۲۰م)، مترجم نامدار عربی به لاتینی، به صورت شفاهی یا به واسطۀ برخی آثار منتشرنشدۀ وی به غرب لاتینی راه یافته و بعدها سروتوس و کلمبو به ترتیب در ۱۵۵۳ و ۱۵۵۹م این نظریه را تکرار کردهاند.
از جمله آثار مشهور فارسی که دربارۀ تشریح نوشته شده است، میتوان به
تشریح الابدان منصوری اشاره کرد که منصور بن محمد بن احمد بن یوسف بن الیاس شیرازی (د ۸۰۹ ق) تألیف کرده است. این رساله مشتمل بر یک مقدمه، ۵ مقاله و یک خاتمه است. مقدمه در تعریف و اقسام اعضا، مقالۀ اول در ذکر عظام و آنچه متعلق است بدو، مقالۀ دوم در ذکر عصب و اقسام او، مقالۀ سوم در ذکر اعضا و کیفیت حدوث او، مقالۀ چهارم در بحث اورده (سیاهرگها) و شعب او، مقالۀ پنجم در شرایین و انواع او، و خاتمه در اعضای مرکبه و کیفیت تولد جنین. این اثر بارها چاپ شده است.
(۱) ابنابیاصیبعه، احمد، عیون الانباء، به کوشش آوگوست مولر، قاهره، ۱۲۹۹ق.
(۲) ابنسینا، حسین بن عبدالله، الشفاء، طبیعیات، الحیوان، قاهره، ۱۹۷۰م.
(۳) ابنسینا، حسین بن عبدالله، القانون، بولاق، ۱۲۹۴ق.
(۴) ابنندیم، الفهرست، به کوشش فلوگل، لایپزیگ، ۱۸۷۱-۱۸۷۲م.
(۵) بیرونی، ابوریحان، فهرست کتب محمد بن زکریاء الرازی، به کوشش پاول کراوس، پاریس، ۱۹۳۶م.
(۶) حنین بن اسحاق، رسالة الی علی بن یحیی فی ذکر ماترجم من کتب جالینوس، به کوشش برگشترسر (نک : مل، برگشترسر).
(۷) قفطی، علی، تاریخ الحکماء، اختصار زوزنی، به کوشش یولیوس لیپرت، لایپزیگ، ۱۹۰۳م.
(۸) منزوی، احمد، فهرست نسخههای عکسی کتابخانۀ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، ۱۳۸۲ش.
(۹)» De l’Anatomie» , Oeuvres complètes d'Hippocrate, tr E Littré, Paris, ۱۸۵۳, vol VIII.
(۱۰) Balme, D M,» Aristotle: Natural History and Zoology» , Dictionary of Scientific Biography, ed Ch C Gillispie, New York, ۱۹۷۰, vol I.
(۱۱) Bergsträsser, G, Hunain ibn Ish¬āq über die syrischen und arabischen Galen-Übersetzungen, Leipzig, ۱۹۲۵.
(۱۲) Burnet, J, Early Greek Philosophy, London، ۱۹۲۰.
(۱۳)» Du Coeur» , Oeuvres complètes d'Hippocrate, tr E Littré, Paris, ۱۸۶۱, vol IX.
(۱۴) Dannenfeldt, K H, «Diocles of Carystus» , Dictionary of Scientific Biography, ed Ch C Gillispie, New York, ۱۹۷۱, vol IV.
(۱۵) Diogenes Laertius, Lives of Eminent Philosophers, tr R D Hicks, Cambridge etc, ۱۹۷۲.
(۱۶) GAS.
(۱۷) Hamarneh, S, «Al-Maj¬ūsī» , Dictionary of Scientific Biography, ed Ch C Gillispie, New York, ۱۹۷۴, vol IX.
(۱۸) Hippocrates ,» The Sacred Disease «, (works of) Hippocrates, tr WHS Jones, Cambridge etc, ۱۹۶۷.
(۱۹) Iskandar, «Ibn al-Nafīs» , Dictionary of Scientific Biography, ed Ch C Gillispie, New York, ۱۹۷۴, vol IX.
(۲۰) Jones, W H S, tr (works of) Hippocrates, Cambridge etc, ۱۹۶۷.
(۲۱) Littré, E, introd and tr Oeuvres complètes d'Hippocrate, Paris, ۱۸۴۱, vol III.
(۲۲) Lloyd, G E R,» Alcmaeon and the Early History of Dissection «, Sudhoffs Archive für Geschichte der Medizin und Naturwissenschaften, ۱۹۷۵, vol LIX.
(۲۳) Longrigg, J, Greek Rational Medicine: Philosophy and Medicine from Alcmaeon to the Alexandrians, London/New York, ۱۹۹۳.
(۲۴) id,» Praxagoras of Cos «, Dictionary of Scientific Biography, ed Ch C Gillispie, New York, ۱۹۷۵, vol XI.
(۲۵) Magner, L N, A History of Medicine, New York/ Basel, ۱۹۹۲.
(۲۶) Meyerhof, M,» ªAlī ibn Rabban aŧ-Ŧabarī, ein persischer Arzt «, ZDMG, ۱۹۳۱, vol LXXV.
(۲۷) Meyerhof, Die Augenheilkunde in der von Budge herausgegebenen syrischen arztlichen Handschrift «, Der Islam, ۱۹۱۵-۱۹۱۶, vol VI.
(۲۸) O’Malley, C D , «Nemesius» , Dictionary of Scientific Biography, ed Ch C Gillispie, New York, ۱۹۷۴, vol X.
(۲۹) Prüfer, C and M Meyerhof, «Die Augenheilkunde des Jûhannâ b Mâsawaih» , Der Islam, ۱۹۱۵-۱۹۱۶, vol VI.
(۳۰) Sarton, G, Introduction to the History of Science, Baltimore, ۱۹۲۷.
(۳۱) Weisser, U,» The Embryology of Yuhanna ibn Masawaih «, Journal for the History of Arabic Science, Aleppo، ۱۹۸۰, vol IV (۱).
(۳۲) Wilson, L G,» Aristotle: Anathomy and Physiology «, Dictionary of Scientific Biography, ed Ch C Gillispie, New York, ۱۹۷۰, vol I.
دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «تشریح»، شماره۵۹۴۱.