تصوف در آسیای مرکزی و قفقاز
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تصوف در
خراسان به مرکزیت
نیشابور از
سده سوم تا ششم بتدریج اهمیت یافت
و در همین دوران از طریق
مشایخ بزرگ خراسان ــ که حلقه اتصال تصوف خراسان و
ماوراءالنهر بودند ــ به
شمال خراسان بزرگ و ماوراءالنهر راه یافت.
ماوراءالنهر مرکز تلاقی
ادیان و فرهنگهای مهم
آسیایی و وارث
فرهنگ مانوی در
دره فرغانه و غربیترین مرز سرزمینهای
بودایینشین بود.
تصوف در ماوراءالنهر، به رغم داشتن وجوه مشترک با تصوف در
خراسان ، به سبب موقعیت فرهنگی
آسیای مرکزی ویژگیهایی متفاوت یافت؛ از جمله،
آیین بودا تأثیر بسزایی بر آن نهاد.
شاید به سبب همین تأثیر بوده که
صوفی بزرگی چون
ابراهیم بن ادهم (متوفی ۱۶۱) ــ که سرگذشت و برخی گفتههای منسوب به او شباهت فراوانی به زندگی و سخنان بودا دارد ــ چهرهای مهم محسوب شده و در منظومهها و
ادبیات عامه اقوام آسیای مرکزی به وی اشاره شده است.
بخارا از مهمترین مراکز تصوف در ماوراءالنهر بود.
این
شهر ، که زمانی آن را «بخارای شریف» می خواندند و به تعبیر
جوینی «قبه اسلام» در بلاد شرقی بود، از مراکز بزرگ
علوم اسلامی به حساب میآمد.
برخی
صوفیان اعتقاد داشتند که
خضر را در آنجا دیدهاند و از طرف او مأمور
تبلیغ تصوف در آنجا شدهاند.
امیرنشین بخارا محل تولد برخی
عرفا یا
مولد اسلاف آنان بوده است؛ از جمله، مولدِ
ابوتراب نخشبی (متوفی ۲۴۵)،
فُضَیل بن عیاض ،
ابوبکرمحمد کلاباذی ،
ابوبکرِ ورّاق ترمذی ،
عزیزالدین نسفی ،
میدالدین جَنْدی شارح
فصوص الحکم ،
برهانالدین محقق ترمذی ،
سعیدالدین فَرغانی ، شارح
تائیه ابن فارض ،
مُسْتَملیِ بخاری شارح
التعرف ،
سیدمحمد بخاری ملف مَناهجُالطالبینَ ،
ب
هاءالدین محمدولد پدر مولوی ،
نظامالدین اولیا ،
سیدجلالالدین حسین بخاری و
شیخ عبدالحق محدث دهلوی از
علما و
محدثان و مشایخ قادری در
قرن دهم که برای ترویج
علم حدیث و نشر تعالیم صوفیانه در
هند کوشش بسیار کرد.
تصوف ماوراءالنهر، علاوه بر هند، به
سین کیانگ چین و
قفقاز و
داغستان راه یافت.
همچنین در
آسیای صغیر و
آناطولی زمینهساز ظهور
بکتاشیه و دیگر فرقههای مهم صوفیانه گردید.
تصوف در ماوراءالنهر با نفوذ تدریجی به سرزمینهای دیگر، دگرگونیهایی یافت، چنانکه در قفقاز و داغستان رنگ حماسی گرفت و به
مرام و
مسلک سیاسی دستههای جنگجوی چچنی و آلانی در مبارزه با
روسیه تبدیل شد.
این تصوف با تصوف رایج در ماوراءالنهر، که در
سمرقند و بخارا و
خوارزم در میان پیشهوران به وجود آمده بود، تفاوت داشت.
به نظر میرسد تا پیش از قرن هشتم گرایش به
تصوف در
ماوراءالنهر به صورتهای گوناگونی وجود داشته است، اما از قرن هشتم به بعد سلسلههای صوفیانه در این منطقه شکل گرفتند.
مهمترین این سلسلهها، بر اساس دامنه نفوذشان در آسیای مرکزی و قفقاز، عبارتاند از:
نقشبندیه ،
قادریه ،
یَسویه و
کبرویه.
به گفته برخی، رونق این سلسلهها و اقبال مردم به آنها در
دوره تیموریان به اوج خود رسید، زیرا سلاطین و شاهزادگان تیموری و امیران آنان به
صوفیان ارادت داشتند و اختلاف علما و صوفیان نیز در این دوره از میان رفته بود.
نخستین و مهمترین
سلسله صوفیانه ماوراءالنهر، نقشبندیه است.
این سلسله منسوب به
خواجه بهاءالدین نقشبند (متوفی ۷۹۱)، و ادامه
سلسله خواجگان است.
بنیانگذاران سلسله خواجگان،
خواجه یوسف همدانی (متوفی ۵۳۵)
و
خواجه عبدالخالق غجدوانی یا
خواجه بزرگ یاکلان (متوفی ۵۷۵) بودند.
برخی از صوفیان این سلسله عبارتاند از:
خواجه احمد صدیق ،
خواجه اولیای کبیر ،
خواجه سلیمان (یا سلمان)
کَرْمینی ،
خواجه عارف رِیْوِگِرَوی ،
خواجه محمود انجیرفَغْنَوی ،
خواجه علی رامیتَنی معروف به حضرت عزیزان (متوفی ۷۱۵)،
خواجه محمد باباسَماسی (متوفی ۷۵۵)،
سیدامیر کُلال بن حمزه (متوفی ۷۷۲)
و
عارف دیگ گِرانی ،
که همگی از
بخارا یا روستاهای اطراف آن برخاسته بودند.
بهاءالدین نقشبند نیز در
قصر عارفان ، روستایی در یک فرسنگی بخارا، به دنیا آمد و در همانجا نیز به
خاک سپرده شد و
آرامگاهش از همان تاریخ تا کنون مرکز تعالیم صوفیان و زیارتگاه هوادارانش بوده است.
سلسله نقشبندیه از همان ابتدا بسرعت در سرزمینهای ماوراءالنهر و
خراسان رواج یافت.
علت این رواج اعتقاد به اصولی چون
اعتدال در
سلوک و
التزام به
شریعت و مقید نبودن به
نظام خانقاهی در تعالیم این
سلسله بود.
بعلاوه التزام به شریعت سبب پیوستن بیشتر علمای
اهلسنت در ماوراءالنهر و خراسان به این سلسله بود.
پس از بهاءالدین نقشبند،
خلافت این سلسله را
علاءالدین عطار (متوفی ۸۰۲) و
خواجه محمد پارسا و
یعقوب چرخی (متوفی ۸۵۱) و
خواجه عبیداللّه احرار (متوفی ۸۹۵) بر عهده گرفتند.
نقشبندیه در دوره خلافت
خواجه عبیداللّه احرار در
تاشکند (چاچ/ شاش)، در حیات معنوی و در عرصه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی ماوراءالنهر به عنصری تعیین کننده بدل شد.
خواجه عبیداللّه به سبب ارتباط مستمر با دیگر
حاکمان و داشتن
ثروت و
املاک و
موقوفات بسیار و اجرای قانون اِلْجاء (نوعی نظام حمایتی) برای
کشاورزان و
پیشهوران ثروتی فراهم آورد و در میان آنان نفوذی معنوی یافت.
وی از این طریق بر شرایط اقتصادی و اجتماعی ماوراءالنهر، بویژه
سمرقند و تاشکند و
هرات، تأثیر گذاشت و حتی در رابطه میان
مرید و
شیخ تغییراتی پدید آورد.
در
دوره تیموری نقشبندیه نقش فعال سیاسی و اقتصادی داشت، اما در میان شیوخ این سلسله،
خواجه عبیداللّه احرار را باید
سرمشق شیوخ صوفی دانست، که با تأسیس ساختار سازمان یافته اقتصادی و به سبب اعتبار و نفوذ مذهبیاش توانست میان حاکمان و کشاورزان و پیشهوران واسطه شود و از میزان
مالیاتها بکاهد.
بیشتر شیوخ سلسله نقشبندیه
پیشهور بودند.
خواجه عبیداللّه احرار اولین شیخ نقشبندیه بود که مرکزی برای
تعلیم و
تربیت مریدان بنیان نهاد.
این مرکز نزدیک سمرقند در محلی به نام «
محوطه ملاّیان » ساخته شد که
مزار خواجه عبیداللّه نیز در آن واقع شده است.
در
سده دهم، سلسله نقشبندیه در هیئت شیوخ جویباری (نام محلهای در بخارا) ــ که از
نوادگان عبیداللّه احرار
و از پیروان
سلسله ده بیدیه بودند ــ گسترش بیشتری یافت.
رهبر ده بیدیه، مخدوم اعظم
سیداحمد خواجگی کاسانی (متوفی ۹۴۹) سلسله خود را در
ده بید ، دهکدهای در یازده کیلومتری سمرقند بنیان نهاد.
در ۱۰۲۸،
یلنگتوش بی (متوفی ۱۰۶۶)، مرید
خواجه محمد هاشم ، در جوار
مقبره جدش (مخدوم اعظم)
خانقاه و
مسجدی بنا کرد.
طرفداران سلسله ده بیدیه در
بلخ و
بدخشان و
جوزان (
فیض آباد ) به فعالیت پرداختند و با عنوان خوجههای آق داغلیک و قره داغلیک در
ترکستان شرقی و سرزمین
چین نفوذ فراوان یافتند.
نقشبندیان در سده سیزدهم/ نوزدهم در اقدامات استقلالطلبانه در ماوراءالنهر شرکت داشتند؛ از جمله در قیام «دره چرچیک» در ۱۲۸۹/ ۱۸۷۲، به رهبری خوجه ایشان قول قَره؛ در نهضت ترکمانان در آخال تَکه در ۱۲۹۸/ ۱۸۸۱ به رهبری
شیخ قربان مراد نقشبندی مشهور به
قربان میرات یا
دوکچی ایشان که به شکست انجامید؛ و در شورشی که در ۱۳۱۶/ ۱۸۹۸ به سرکردگی محمدعلی (مَدْلی) ایشان در اَنْدیجان به پا شد.
تصوف ، بویژه
سلسله نقشبندیه ، در اشاعه
اسلام در
قرقیزستان نیز نقش بسزایی داشته است.
سابقه تصوف در این منطقه به دوره نفوذ
خرقهپوشان ترکستان بازمیگردد.
توسعه تصوف با تبعید چچنیها به این ناحیه پس از
جنگ جهانی دوم (۱۹۳۹ـ ۱۹۴۵) بیشتر شد.
این سلسله اکنون نیز در قرقیزستان طرفدارانی دارد.
تصوف ماوراءالنهر ، بویژه سلسله نقشبندیه، در سده دوازدهم/ هجدهم به
داغستان و
قفقاز و در میان رهبران قیامهای این مناطق نفوذ کرد و تفکر مسلط قیامهای اقوام آن سامان بر ضد روسها شد؛ چنانکه گفته شده است که یک صوفی بخارایی نقشبندی،
شیخ منصور اُشُرْمه (متوفی ۱۲۰۷ یا ۱۲۰۸/ ۱۷۹۳، رهبر نخستین
قیام در داغستان) را در راه سفر به
مکه به سلسله نقشبندیه در آورد.
گرچه قیام شیخ منصور اشرمه شکست خورد و وی دستگیر و در
زندان اشلسبورگ اعدام شد، سنّت مبارزه او را دیگر مریدان نقشبندیه در سده بعد ادامه دادند.
سده دوازدهم و سیزدهم/ هجدهم و نوزدهم دوره شکوفایی نقشبندیان در قفقاز و بخش شرقی آن و داغستان بود.
شیوخ نقشبندی همچون
شیخ اسماعیل کردمیر در
شروان،
شیخ خالد کرد از
سلیمانیه و
شیخ محمد شروانی یا
محمد یراقلار در جنوب داغستان نفوذ بسیار یافتند، چنانکه در ۱۲۴۰ـ۱۲۴۱/ ۱۸۲۵ محمد یراقلار در خانات کُرَن اعلام
جهاد کرد و
جمالالدین قاضی قموقی را به سلسله نقشبندیه فرا خواند.
نهضت مذکور در ۱۲۷۵ـ۱۲۷۶/ ۱۸۵۹ شکست خورد و جمالالدین و هوادارانش به قلمرو
عثمانی مهاجرت کردند.
جمالالدین،
مرشد محمدغازی و شامل،
نایب محمدغازی بود.
شامل رهبر نهضت «مریدان» بود و به سبب رهبری فرهمند وی، تصوف در میان قبایل کوهنشین قفقاز، بویژه آوارها و چچنها، نفوذ و قدرتی فراوان یافت.
در واقع، قیامهای کوهنشینان نقشبندی قفقاز از ۱۲۳۹ تا ۱۲۷۲/ ۱۸۲۴ـ ۱۸۵۵، به سبب وفاداری مطلق به آرمانها و پیروی از انضباط سخت، در مسلمان کردن اقوام
چچن ــ که بیشتر پیرو
عقیده جاندارپنداری بودند ــ نقش مهمی داشت.
در سده سیزدهم/ نوزدهم، جنبش
صوفیه بین
تاتارها در اوج قدرت بود و در ناآرامیهایی که پس از آزادی تاتارهای سِرْف (دهقانان روسیه) در ۱۲۷۷ـ ۱۲۷۸/ ۱۸۶۱ در منطقه رخ داد، نقشبندیان احساسات ضدروسی را میان تاتارها تشدید کردند
ازینرو، بسیاری از چهرههای فرهنگی تاتار بویژه در اِرنْبورگ تمایلات نقشبندی خود را آشکار کردند، از جمله ابونصرکَرْسَوی (متوفی ۱۲۲۹/ ۱۸۱۴)، شهابالدین مرجانی (متوفی ۱۳۱۷/ ۱۸۹۹)،
شیخ زینالدین رسولی (متوفی ۱۳۳۵/ ۱۹۱۷) و
شیخ عالمجان بارودی (متوفی ۱۳۰۰ ش/ ۱۹۲۱).
یکی از شیوخ نقشبندی به نام
بهاءالدین واسیوف (واعظ اف ؟، متوفی ۱۳۱۰ یا ۱۳۱۱/ ۱۸۹۳) شاخهای از نقشبندیه را در
قازان بنیان نهاد که طرز تفکر آنان آمیزهای از
سوسیالیسم و اندیشههای
تولستوی بود.
رهبر بعدی آنان، پیر بهاءالدین، در ۱۳۳۶/ ۱۹۱۸ با بلشویکها متحد شد اما اندکی بعد به
قتل رسید و
فرقه مذکور بسرعت از بین رفت.
نقشبندیان در قیام باسماچیان ــ که در ۱۳۳۶/ ۱۹۱۸ آغاز شد و تا ۱۳۴۹ (۱۳۰۹ ش) / ۱۹۳۰ ادامه داشت ــ شرکت کردند.
دو تن از رهبران این نهضت،
شیرمحمدبیگ یا
کور شیرمت و
جنیدخان نقشبندی بودند.
این دو تن همچنین در مقاومتهای مسلحانه بر ضد حکومت
شوروی ، که به غزوات (۱۳۳۵ـ۱۳۴۰/ ۱۹۱۷ـ۱۹۲۱) شهرت یافت، شرکت کردند.
پس از تشکیل مجمع علمای داغستان در ۱۳۳۵/ اوت ۱۹۱۷، رهبری این غزوات به عهده شیخ نقشبندی،
نجمالدین هوتسو یا
گوتسو (به روسی: گوتسینسکی)، گذارده شد.
وی با همراهی
اوزن حاجی ، دیگر شیخ نقشبندی، ابتدا با نیروهای
روس سفید به رهبری ژنرال دِنیکین جنگید و پس از مرگ اوزن حاجی در ۱۳۳۸/ مه ۱۹۲۰، مبارزه بر ضد بلشویکها را سازمان داد که در سیاست بینالمللی بویژه در محدودساختن قدرت مداخله
ارتش سرخ در
شمال ایران تأثیر گذاشت.
از دیگر چهرههای نقشبندیه در این دوره میتوان از
شیخ حاجی یاندارف (از شیوخ چچنی که در ۱۳۴۶ـ۱۳۴۷/ ۱۹۲۸
محاکمه و سال بعد اعدام شد) و
شیخ علی آقوشه در داغستان مرکزی، که در برابر بلشویکها موضعی بیطرف داشت، نام برد.
با سرکوبی متوالی قیامهای نقشبندیان در قفقاز، اندک اندک
سلسله قادریه رونق گرفت.
سلسله دیگر در ماوراءالنهر
یَسَویه است که بنیانگذار آن
شیخ احمد یسوی (متوفی ۵۶۲) در
شهر یسی (واقع در
ترکستان کنونی) به دنیا آمد.
شیخ احمد سومین
خلیفه بعد از
خواجه یوسف همدانی و از خواجگان بود.
ازینرو، میان سلسله یسویه و
سلسله خواجگان اشتراکهایی وجود داشت و چون خواجگان، سَلَف نقشبندیه نیز بودند، میان دو سلسله یسویه و نقشبندیه مناسبات تنگاتنگی برقرار بود، چنانکه میراث صوفیانه سلسله خواجگان در میان
یسویان قبایل ترک و طوایف چادرنشین
آسیای مرکزی حفظ شد و در ادبیات و متون ترکی یسویه تجلی یافت و در میان شهرنشینان و
ایرانیان نقشبندی آن سامان نیز در ادبیات و متون فارسی نقشبندیه منعکس شد.
مهمترین وجه تمایز یسویه با اخلاف خواجگانی و معاصران نقشبندی خود در نحوه برگزاری
مراسم ذکر بوده است.
یسویه هوادار
ذکر جلی (
جهری ) بودهاند و به همین سبب آنان را «
علانیه » یا «
جهریه » نیز گفتهاند، حال آنکه نقشبندیه و خواجگان بیشتر بر
ذکر خفی تأکید داشتهاند.
همین اختلاف نظر بعدها به خصومت و تعارض میان
صوفیان کاشغر و
چین انجامید.
سلسله یسوی در
مسلمان کردن قبایل کوچنشین دورترین بخشهای آسیای مرکزی، در طول سیردریا در
قزاقستان و
قرقیزستان امروزی بیشترین نقش را داشته است.
همچنین بنا بر نظر پژوهشگرانی همچون
فرانتس بابینگر و
فاد کوپرولو ، یسویه زمینهساز رواج تصوف در میان ترکان
آناطولی بوده است.
نقش مریدان
احمد یسوی ، بویژه
سلیمان باکیرگان ، در رواج
تصوف در میان تاتارهای
ولگا نیز بسیار مثر بوده است.
با اینهمه، میراث معنوی یسویه در بیرون از آسیای مرکزی غالباً نادیده گرفته شده و این سلسله به اقوام ترک آسیای مرکزی محدود شده است.
تعالیم احمد یسوی در اثری منسوب به او به نام
دیوان حکمت آمده است.
پس از درگذشت احمد یسوی، خلفای وی
این سلسله را در میان طوایف چادرنشین آسیای مرکزی و شاهزادگان
ازبک اشاعه دادند.
دامنه نفوذ یسویه علاوه بر استپهای آسیای مرکزی، به شهرهای
ماوراءالنهر و حوزه سنّتی فعالیت
نقشبندیان نیز کشیده شد.
در
سده یازدهم/ شانزدهم یسویه در نقشبندیه مستحیل شد
اما پس از مدتی بار دیگر سر بر آورد.
دو شاخه افراطی یسویه (
لاچیها و
ایشانهای درازگیسو ) در
دره فرغانه فعالیت داشتهاند.
در نیمه دوم سده سیزدهم/ نیمه دوم سده نوزدهم، شیخی یسوی به نام
سنور سلسله لاچیها را بنیان نهاد.
خان
خوقند بعدها سنور را به اتهام
ارتداد به
دار آویخت.
پس از شکست حکومتهای محلی از روسها، لاچیها که مخفی شده بودند، بار دیگر به رهبری قرقیزی از شهر
مَرکَلان به نام
باباجان خلف رحمان قلی به عرصه آمدند.
باباجان خلف به شرق
فرغانه مهاجرت کرد و طریقت خود را در اُچ/ اُش رواج داد.
لاچیها به سبب آنکه مراسم ذکر جلی را در
شب و با حضور
زنان ، همراه با خواندن بخشهایی از
دیوان حکمت احمد یسوی و
رقص و
سماع ، برگزار میکردند و به برپایی
ارجی (ازدواج جمعی) متهم بودند، در میان
مسلمانان منزوی شدند؛ ازینرو، از
انقلاب اکتبر استقبال کردند.
به نوشته
بن یگسن و
ویمبوش ،
دهکدههای لاچینشین عمدتاً قرقیزند و لاچیها جوامعی کاملاً بستهاند که نظام
ازدواج درون همسری دارند.
ایشانهای درازگیسو شاخه دیگر یسویه و از فعالترین و تندروترین سلسلههای
تصوف بودهاند،
اما در سالهای اخیر فعالیتشان کاهش چشمگیری یافته است.
این سلسله را
ابومطلب ساتیبالدیف ، که در ۱۳۱۵ ش/ ۱۹۳۶ اعدام شد، بنیان نهاد.
مرکز ایشانها،
چلگازی در قرقیزستان بود و در کوههای جنوب قرقیزستان و اچ و جلالآباد و ارسلان آباد، میان قرقیزها و اقلیتی از ازبکها و
تاجیکها هوادارانی داشتند.
در ۱۳۴۲ ش/ ۱۹۶۳، گروهی از ایشانهای درازگیسو به اتهام اقدام برای تشکیل دولتی مسلمان، در
بیشکک (فِرونزه) محاکمه شدند.
شایان ذکر است که در هر دو شاخه یسویه حلقههایی ویژه زنان وجود داشته است.
کبرویه به لحاظ قدمت نخستین، و از حیث نفوذ (پس از
نقشبندیه و
یسویه) سومین
سلسله در
ماوراءالنهر ، بویژه
خوارزم ، است.
بنیانگذار آن
نجمالدین کبری (متوفی ۶۱۸) بود که پس از کشته شدنش به دست
مغولان ، دو
مرید معروفش،
سیفالدین باخرزی در ماوراءالنهر و
باباکمال جندی در ترکستان، تعالیم او را اشاعه دادند.
با اینهمه، خوارزم مرکز کبرویه باقی ماند و دامنه نفوذ آن در میان قره قالپاقهای دلتای
آمودریا گسترش یافت.
کبرویه در اسلام آوردن طوایف اردوی زرّین (دستهای از مغولان به سرکردگی باتو در ولگای سفلا) نیز مثر بودهاند.
ظاهراً
سلسله کبرویه در دورههایی از رونق افتاد و اگرچه در سده سیزدهم/ نوزدهم احیا شد، پس از ۱۲۹۰/ ۱۸۷۳ هواداران آن به نقشبندیانی که از
بخارا آمده بودند پیوستند.
با وجود نفوذ کبرویه در میان قره قالپاقها و حتی برگزاری
مجالس ذکر در نیمه دوم سده چهاردهم/ بیستم،
آنان اکنون کمنفوذترین سلسله
آسیای مرکزی و قفقاز محسوب میشوند که فقط میان اندکی از دهقانان، بویژه در محدوده خوارزم و
قونیه اورگنج در ترکمنستان، هوادارانی دارند.
در باره کبرویه منابع کمی وجود دارد.
دیگر سلسله صوفیانه معروف در این منطقه،
قادریه ، منسوب به
عبدالقادر جیلانی یا
گیلانی (متوفی ۵۶۱) است.
گرچه محل شکوفایی قادریه
بغداد بود، به آسیای مرکزی نیز نفوذ یافت؛ چنانکه در سده ششم،
حُجاج بلغاری و بازرگانان
عرب این سلسله را از بغداد به قلمرو پادشاهی ولگا و ترکستان، بویژه شهرهای
دره فرغانه ، آوردند.
سلسله قادریه از سده هفتم تا نهم در برابر نفوذ نقشبندیه و یسویه از رونق افتاد.
در سده سیزدهم/ نوزدهم، قادریان در شمال قفقاز سربرآوردند و با تبعید چچنهای قادری به قزاقستان و قرقیزستان، به دستور
استالین ، بار دیگر
قادریان به محل اولیه خود، دره فرغانه، بازگشتند.
عامل تجدیدحیات قادریان،
چوپانی از قیموقها به نام
کونتاحاجی کیشیِفْ بود که به روایتی، در سفر به بغداد و زیارت
آرامگاه عبدالقادر گیلانی به
سلسله قادری پیوست و از ۱۲۷۸/ ۱۸۶۲ به اشاعه آن در قفقاز پرداخت.
در نتیجه شکست نهضت مریدان و ایجاد وقفه در فعالیت نقشبندیان (از ۱۲۷۶ تا ۱۲۹۷/۱۸۵۹ـ۱۸۸۰)، مریدان که از نبرد طولانی خسته شده بودند، به شعار «عدم مقاومت در برابر
شر»، که
کونتاحاجی مطرح کرده بود، جذب شدند.
دوره همزیستی مسالمتآمیز میان صوفیان قادری و حکومت
روسیه تزاری دیری نپایید و در پی نفوذ روزافزون قادریان، در ۱۲۸۰/ ژانویه ۱۸۶۴ کونتاحاجی و مریدانش دستگیر شدند.
کونتاحاجی در ۱۲۸۴/ ۱۸۶۷ در
زندان درگذشت.
مرگ وی و حتی مهاجرتِ گروهیِ برخی از قادریان به
ترکیه ، در تداوم رونق قادریه خللی پدید نیاورد.
این سلسله، که بر خلاف نقشبندیه شعارهای عقیدتی سادهتر و ساختار داخلی متمرکزتر و
مراسم ذکر جلی جذابتری داشت، از غرب به سوی اینگوش و اُسِتیا و از شرق به داغستان گسترش پیدا کرد و بویژه در میان مردم فقیر و روستایی رواج یافت.
قادریه به چهار گروه تقسیم شد: شاخه اصلی کونتاحاجی در
چچن و بخشهای کوهستانی داغستان؛ با مَتْگرای در دهکده کوهستانی آوْتورا در اینگوش به رهبری خانواده میتایِف؛ بَتَل حاجی بِلْهورف در شهرهای سرححی و یاندِرکا و اِگاژ و نَزران در قلمرو اینگوش و چیم میرزا یا طبالان در دهکده کوهستانی میرتوپ در شالیِ چچن.
امروزه انشعابی از
چیم میرزا که هواداران
ویس حاجی بودهاند در تمام قلمرو چچن و اینگوش، داغستان، اُسِتیا، کابارده (قبارطه)،
آذربایجان و قزاقستان پراکندهاند.
به طور کلی توسعه قادریه در این مناطق در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ ش/ ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بسیار چشمگیر بوده است.،
افزون بر صوفیان هوادار سلسلههای
نقشبندیه و قادریه و
یسویه و
کبرویه ، در دهههای اخیر بسیاری از
صوفیان آسیای مرکزی و قفقاز، مدعی هواداری از سلسلههای کمتر شناخته شدهتری چون
قلندریهاند ، که از حضور ایشان در این منطقه، بویژه از سده دوازدهم، گزارشهایی در دست است.
برای نمونه
وامبری ،
سیاحمجارستانی ، به قلندرخانههای بسیاری در اطراف
خیوه و
خوقند و
شوراخان اشاره کرده است.
زینالعابدین شروانی نیز در
سفرنامه خود از قلندریه سخن گفته، اما آنان را انشعابی از نقشبندیه دانسته است.
پایهگذار قلندریه را
شیخ صفای سمرقندی گفتهاند.
علاوه بر قلندریه صوفیان دیگری نیز وجود دارند که منکر انتساب به سلسله خاصی هستند.
آنان به «
مجذوب » و «
ملنگ » مشهورند و بویژه در
خوارزم فعالیت دارند.
همچنین گروهی نیز هستند که نیمه صوفی و نیمه شمناند.
در دوره
حکومت شوروی (۱۹۱۷ـ۱۹۹۱) بر جمهوریهای آسیای مرکزی و قفقاز و داغستان، همه سلسلهها در برخورد با شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم، ویژگیهای کموبیش مشترکی داشتهاند.
برخی از این ویژگیها عبارتاند از: پرهیز از عضویت در سازمانهای
حزبی و
اتحادیههای کارگری ،
احترام فوقالعاده به شیوخ خود بویژه آنانکه در قیامها کشته شده بودند، امتناع از آموختن
زبان روسی ،
اشتیاق به برگزاری
مراسم ذکر ،
تلاش برای عضوگیری در محیطهای جمعی نظیر زندانها و
پادگانهای نظامی،
داشتن ادبیات زیرزمینیِ خاص مانند دیگر مخالفان
نظام شوروی ،
نزدیکی نظام قبیلهای با
سلسلههای صوفیانه ،
حرمت قائل شدن برای بِقاع صوفیان و
زیارت آنها
و فعالیت مسلحانه فردی در
هیئت ابرک (
راهزن شرافتمند ).
انگیزههای گرایش به
تصوف نیز در این دوره تقریباً یکسان است؛ از جمله، ناامیدی از توانایی نهادهای رسمی
مسلمان (چهار مرکز عمده
مسلمانان شوروی در
اوفا ،
تاشکند ،
ماخاچ قلعه و
باکو ) در حفظ
شریعت ،
جذابیت تصوف برای
روشنفکران و
دانشگاهیان به منظور گریز از جامعه ملالآور تک صدایی شوروی، توجه دوباره به سنن ادبی درخشانی که غالباً از آنِ
ادیبان صوفی بوده است، جاذبههای مراسم ذکر و
سماع و سرانجام انگیزه
ملیگرایی که متأثر از تلفیق هویت قومی و دینی است.
در پژوهشهای محققان شوروی،
مشایخ سلسلههای صوفیانه، با عناوینی گوناگون ولی کمابیش یکسان نام برده شدهاند، از جمله
پیر ،
ایشان ،
مرید ،
ذکری ،
طریقتی ،
شپتونی (نجواگران)،
پریگونی (پرندگان)، جداییطلبان زیرزمینی، ملایان بدون مجوز،
دُخُونیکی (شکل روسی
آخوند از
زبان فارسی .
).
به نوشته
پیووارف ،
جامعهشناس معروف شوروی، در ۱۳۵۴ ش/ ۱۹۷۵، نیمی از
مسلمانان چچن اینگوش
صوفی بودند.
با وجود این، در این دوره رسانهها بیش از پیش برضد تصوف
تبلیغ میکردند.
پس از فروپاشی اتحاد شوروی، تمایل به احیای سنن صوفیانه در جمهوریهای تازه استقلال یافته که قلمرو سنّتی تصوف بودند بیشتر شد و کتابها و جزوات و مقالات و روزنامهها و برنامههای رادیویی و تلویزیونی بسیاری در باره صوفیان تهیه گردید.
جمهوری ازبکستان ، بیش از همه مشتاق احیای تصوف بوده است و بویژه در سیاست خود بر زنده کردن سنّت ادبی تصوف، به مثابه جنبه مهم و اساسی میراث طلایی، تأکید داشته است.
جلوه بارز این
سیاست ، در
ازبکستان و بیشتر جمهوریهای
آسیای مرکزی و
قفقاز ، نزدیکی بیش از پیش
اسلام رسمی و
روحانیان آن با تصوف است، چنانکه برخی از این روحانیان از نوادگان صوفیان و یا خود صوفی بودهاند؛ از جمله،
باباخان بن عبدالمجید (متوفی ۱۳۳۶ ش/ ۱۹۵۷) و پسرش
ضیاءالدین باباخانف(متوفی ۱۳۶۱ ش/ ۱۹۸۲)، که هر دو از مفتیهای
قزاقستان و نقشبندی بودند.
(۱) شیرین آکینر، اقوام مسلمان اتحاد شوروی، ترجمه
علی خزاعی فر، مشهد ۱۳۶۶ ش.
(۲) عبیداللّه بن محمود احرار، احوال و سخنان
خواجه عبیدالله احرار، مشتمل بر ملفوظات احرار به تحریر میرعبدالاول نیشابوری، ملفوظات احرار (مجموعه دیگر)، رقعات احرار، خوارق عادات احرار تألیف مولاناشیخ، چاپ عارف نوشاهی، تهران ۱۳۸۰ ش.
(۳) نسرین احمدیان شالچی، دیار آشنا: ویژگیهای جغرافیایی کشورهای آسیای مرکزی، مشهد ۱۳۷۸ ش.
(۴) یوگنی ادواردویچ برتلس، تصوف و ادبیات تصوف، ترجمه سیروس ایزدی، تهران ۱۳۵۶ ش.
(۵) آلکساندر بن یگسن و اندرز ویمبوش، صوفیان و کمیسرها: تصوف در اتحاد شوروی، ترجمه افسانه منفرد، تهران ۱۳۷۸ ش.
(۶) محمد بن محمد پارسا، قدسیّه: کلمات بهاءالدین نقشبند، چاپ احمد طاهری عراقی، تهران ۱۳۵۴ ش.
(۷) عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحات الانس، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۷۰ ش.
(۸) عبدالحی حسنی، نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر، ج ۵، حیدرآباد دکن ۱۳۹۶/ ۱۹۷۶.
(۹) ارازمحمد سارلی، ترکستان در تاریخ: نگرشی بر ترکستان در نیمه دوم قرن نوزدهم، تهران ۱۳۶۴ش.
(۱۰) زین العابدین بن اسکندر شیروانی، ریاض السیاحه، چاپ اصغر حامد ربانی، تهران (۱۳۶۱ش).
(۱۱) محمدعالم صدیقی
علوی، لمحات من نفحات القدس، لاهور ۱۳۶۵ ش.
(۱۲) ذبیح اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج ۳ـ۴، تهران ۱۳۶۳ ش.
(۱۳) عبدالخالق بن عبدالجمیل غجدوانی، رساله صاحبیه، چاپ سعید نفیسی، در فرهنگ ایران زمین، ج ۱ (۱۳۳۲ ش).
(۱۴)
علی بن حسین فخرالدین صفی، رشحات عین الحیات، چاپ
علی اصغر معینیان، تهران ۱۳۵۶ ش.
(۱۵) جمال گوگچه، قفقاز و سیاست امپراتوری عثمانی، ترجمه وهاب ولی، تهران ۱۳۷۳ ش.
(۱۶) معین الدین نطنزی، منتخب التواریخ معینی، چاپ ژان او بن، تهران ۱۳۳۶ ش.
(۱۸) فیتس روی مک لین، شیخ شامل داغستانی، ترجمه و تلخیص کاوه بیات، تهران ۱۳۷۰ ش.
(۱۹) رینولد الین نیکلسون، پیدایش و سیر تصوف، ترجمه محمدباقر معین، تهران ۱۳۵۷ ش.
(۲۰) آرمین وامبری، سیاحت درویشی دروغین در خانات آسیای میانه، ترجمه فتحعلی
خواجه نوریان، تهران ۱۳۳۷ ش.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «تصوف در آسیای مرکزی و قفقاز»، شماره۳۵۸۷.