• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

خطابه در فلسفه (خام)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



خطابه، یکى از اقسام صناعات خمس در منطق می‌باشد.
خطابه و خطاب به معنى سخن گفتن رودررو (خلیل بن احمد، کتاب العین، ذیل «خطب»؛ عبدالرحیم بن عبدالکریم صفى‌پورى، منتهىالارب فى لغةالعرب، ذیل «خطب») یا فریفتن به زبان است و در اصطلاح منطق، صناعتى علمى که هدف آن اقناع مخاطب است (محمد بن محمد فارابى، المنطقیات للفارابى، ج‌۱، ص۴۵۶؛ ابن‌سینا، کتاب المجموع او الحکمة العروضیه فى معانى کتاب ریطوریقا، ص۱۵؛ ابن‌رشد، تلخیص‌الخطابه، ص۲۸).

خطابه در ابتدا، نام شیوه‌اى تعلیمى بود که از پروتاگوراس (۴۸۱ـ۴۱۱ق م) آغاز شد، اما سوفسطاییان نخستین کسانى بودند که آن را به صورت یک فن و با هدف رسیدن به مقاصد سیاسى و شخصى خویش به کار گرفتند و در قبال مزد و پاداش به دیگران نیز آموختند. این رویکرد به دلیل نیاز فراوان آن زمان به ایراد سخنان قانع کننده در دادگاهها بود. سقراط و افلاطون از اولین کسانى بودند که در برابر این جریان واکنش نشان دادند و سعى کردند از درست جلوه دادن سخن نادرست به وسیله سخنورى جلوگیرى کنند و به همین منظور روش دیالکتیکى را برگزیدند.

افلاطون در رساله‌هاى گرگیاس و بهویژه فایدروس، آراى خود را درباره خطابه در قالب گفتگوى دیالکتیکى سقراط با سوفسطاییان بهطور مفصّل بیان می‌کند. وى در گرگیاس که به منظور نکوهش فن سخنورى تصنیف شده، آن را نمودى از فن، که فقط بر تمرین تجربى مبتنى است، تلقى کرده است (تئودور گمپرتس، متفکران یونانى، ج۲، ص۸۶۷_۸۶۸؛ تئودور گمپرتس، متفکران یونانى، ج۲، ص۸۷۲؛ تئودور گمپرتس، متفکران یونانى، ج‌۳، ص۱۶۶۸). افلاطون در فایدروس ( ۲۶۴c، ۲۶۶ ed-)، خطابه را به موجود زندهاى تشبیه مى‌کند که باید آغاز، میانه و انجامى داشته باشد و همه این قسمت‌ها به هم پیوسته باشند. او در ادامه به ساختار مناسب سخن اشاره مى‌کند که مشتمل است بر مقدمه، شرح مطالب، دلایل و براهین، قراین و نشانه‌ها. وى در این رساله کوشیده است این فن را که پیش‌تر به طور قاطع رد کرده بود، بر پایه‌اى دیالکتیکى و روانشناختى مبتنى سازد و بر سخنور لازم دانسته که موضوع سخنش را از عالى‌ترین جنس تا سافل‌ترین آن به دقت بررسى کند و با یکیک سیرت‌ها و خصال و کیفیت روانى شنوندگانى که مى‌خواهد از طریق سخن بر آنان تأثیر گذارد، آشنایى کامل داشته باشد (تئودور گمپرتس، متفکران یونانى، ج۳، ص۱۶۶۸_۱۶۶۹). ارسطو خطابه را همچون شعر، یکى از رشته‌هاى فرعى فلسفه عملى و نه در زمره اجزاى منطق (ارگانون) مى‌دانست (فردریک چارلز کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج‌۱، ص۳۱۹). گفته شده که انگیزه اصلى ارسطو در تألیف دو کتاب اول ریطوریقا یا فن خطابه به احتمال قوى این بوده است که کمال مطلوب خطابه را که افلاطون در فایدروس عرضه کرده بود، تحقق بخشد (تئودور گمپرتس، متفکران یونانى، ج‌۳، ص۱۶۶۹). در واقع، ارسطو تکمیل کننده فن خطابه بود. وى به طور جدى و منسجم به بحث خطابه پرداخت و با تألیف کتابى در فن خطابه، قواعد حاکم بر آن را تدوین کرد. قبل از ارسطو نیز کتب و رسالاتى در باب فن خطابه تالیف شده، از جمله رساله‌اى که کوراکس در این زمینه نگاشته و در آن به بحث از ترتیب خطابه و استدلال‌هاى خطابى پرداخته بود. تیسیاس، شاگرد کوراکس، نیز کتابى درباره خطابه به همان روش استادش تألیف کرده است (ابن‌سینا، الشفاء و المنطق، ج۴، ص۱۱_۱۳). ریطوریقا معرب لفظ Rhetorike یونانى است (Rethorik یا Rhetoric به انگلیسى). این صناعت که به حوزه فرهنگ اسلامى پا نهاد، به ریطوریقا یا فن خطابه معروف شد (سهیل محسن افنان، واژه‌نامه فلسفى، ص۸۹).

ابن‌ندیم (ابن‌ندیم، ص۳۱۰) به ترجمه اسحاق بن حنین و ترجمه ابراهیم بن عبداللّه از خطابه ارسطو اشاره کرده است. خطابه ارسطو از جمله کتبى است که فارابى آن را تفسیر کرده است. مسلمانان نیز در تبیین و شرح خطابه ارسطو همت گماشتند و تقریبآ بدون دخل و تصرف، مباحث آن را پذیرفتند. امروزه مباحث فن خطابه، چیزى جز تکمیل و ترجمه خطابه ارسطو نیست.

ارسطو و منطقدانان مسلمان به پیروى از او، خطابه را قوه یا ملک‌هاى نفسانى یا صناعتى دانسته‌اند که با آن بتوان در هر امر جزئى، دیگران را در حد امکان اقناع کرد. آنان غرض از خطابه را نیز اقناع مخاطب بیان کرده و هیچ صناعتى را در افاده تصدیق اقناعى مانند خطابه ندانسته‌اند، زیرا عقول عامه مردم از ادراک قیاس برهانى قاصر است یا ــدستکم ــ استفاده از برهان براى تفهیم و اقناع آن‌ها به زمان بیشترى نیاز دارد؛ بنابراین، از سویى عموم مردم با خطابه زودتر اقناع مى‌شوند و از سوى دیگر، خطیب نیز براى اقناع آنان زودتر و ساده‌تر به نتیجه مى‌رسد (محمد بن محمد فارابى، المنطقیات للفارابى، ج‌۱،ص۴۵۶؛ محمد بن محمد فارابى، المنطقیات للفارابى، ج۱، ص۴۶۶_۴۶۷؛ ابن‌سینا، کتاب المجموع او الحکمة العروضیه فى معانى کتاب ریطوریقا، ص۱۵_۱۷؛ ابن‌سینا، الشفاء و المنطق، ج۴، ص۲۳؛ ابن‌رشد، ص۲۰_۲۱؛ ابن‌رشد، ص۲۸_۲۹؛ محمد بن محمد نصیرالدین طوسى، کتاب اساسالاقتباس، ص۵۲۹_۵۳۰). همچنین غرض از خطابه خو گرفتن نفس به تهذیب اخلاق و تحصیل ملکه عدالت دانسته شده است (هادى بن مهدى سبزوارى، شرح المنظومه، ج‌۱، ص۳۴۳).

خطابه شامل سه بخش مقدمه یا صدر، اقتصاص و خاتمه است. صدر مقدمه‌اى است متناسب با موضوع خطابه که به طور ضمنى به غرض خطیب اشاره مى‌کند و ذهن شنونده را آماده شنیدن موضوع خطابه مى‌کند و بسته به نوع خطابه، با مدح، ذم، دعا، شعر و مانند این‌ها آغاز مى‌شود. اقتصاص، اشاره‌اى جزئى به مطالب بعد از خود دارد و گاهى با صناعت و حیله همراه است (ابن‌سینا، الشفاء و المنطق، ج۴، ص۲۴۱)؛ عده‌اى نیز قصه گفتن در اثناى خطابه را اقتصاص مى‌گویند (محمد بن محمد نصیرالدین طوسى، کتاب اساسالاقتباس، ص۵۸۰؛ محمدرضا مظفر، المنطق، ج‌۳، ص۴۱۵). خاتمه خطابه هم باید نظر مساعد شنوندگان را به خطیب جلب کند، عاطفه شنوندگان را برانگیزد، محتواى خطابه را خلاصه کند، با مطالب قبل درآمیخته نباشد و به طور کلى در پایان خطابه، خطیب باید با خاتمه‌اى مناسب مطلب خطابه را جمع‌بندى کند و سخن را با آنچه پسندیده است به پایان برد (ابن‌سینا، الشفاء و المنطق، ج۴، ص۲۴۷؛ محمد بن محمد نصیرالدین طوسى، کتاب اساسالاقتباس، ص۵۸۰).

به گفته ارسطو، موضوع اصلى فن خطابه وسایل اقناع است که در واقع وسایل اثبات‌اند. به عقیده او وظیفه این فن، اقناع نیست، بلکه استفاده از وسایل اقناع موجود براى هر مورد است. او وسایل اثبات را به وسایل هنرمندانه و وسایل عارى از هنر تقسیم مى‌کند. سخنور وسایل هنرمندانه را به وجود مى‌آورد، در حالى که وسایل عارى از هنر، از قبیل گواهى گواهان و اسناد معامله، را فقط به کار مى‌برد. در زمره وسایل هنرمندانه علاوه بر وسایل مربوط به موضوع سخن، وسایلى هم هست تا به شنوندگان تلقین شود که سخنگو داراى سیرت نکوست و همچنین وسایلى که وظیفه‌شان برانگیختن عواطفى معین در شنوندگان است. بنابراین سخنور باید داراى این سه توانایى باشد: استنتاج، داورى درباره فضائل و سیرت‌ها، و شناختن ماهیت و کیفیت هر کدام از عواطف و طریق بیدار ساختن آن‌ها. پس خطابه در آن واحد هم شاخه‌اى از دیالکتیک است و هم شاخه‌اى از اخلاق که مى‌توان آن را سیاست نامید (تئودور گمپرتس، متفکران یونانى، ج‌۳، ص۱۶۷۱).

منطق‌دانان مسلمان (محمد بن محمد فارابى، المنطقیات للفارابى، ج۱، ص۴۷۱_۴۷۴؛ ابن‌سینا، الشفاء و المنطق، ج۲، ص۹ـ۱۱؛ محمد بن محمد نصیرالدین طوسى، کتاب اساسالاقتباس، ص۵۳۳_۵۳۵؛ حسن بن یوسف علامه حلّى، الجوهرالنضید فى شرح منطق‌التجرید، ص۲۷۸_۲۷۹) اجزاى خطابه را عمود و اعوان نامیده‌اند. عمود به معناى قوام خطابه، ماده قضایاى خطابى است که ذاتآ مطلوب ظنى را نتیجه مى‌دهد و اعوان به معناى کمک کننده‌ها در ایجاد اقناع است و به اقوال و افعال خارج از آن گفته مى‌شود. هریک از دو جزء در شکل‌گیرى خطابه نقش عمده دارند، عمود به تنهایى نمى‌تواند غرض از خطابه را برآورده سازد و چه بسا خطیب ناچار است علاوه بر عمود از امور خارج از آن نیز کمک گیرد. اعوان دوگونه است: قولى و فعلى؛ و هریک از دو قسم آن ممکن است با اعمال حیله و صناعت همراه باشد یا نباشد. آنچه بدون اعمال حیله و صناعت است به شهادت شاهدى است که این شاهد یا قول است یا حال. منظور از شهادت قول، استشهاد به قول مقتدا، امام، حکیم، شاعر یا کسى است که قول او مفید اقناع است. شهادت حال نیز یا حالى است که با عقل آن را ادراک مى‌کنند، مانند فضیلت گوینده یا حالى که با حس آن را ادراک مى‌کنند، مانند تحدى و سوگند و عهد. آنچه بدون اعمال حیله و صناعت است استدراجات خوانده مى‌شود، از آن جهت که شنونده را آماده مى‌کند تا قول مورد نظر را تصدیق کند. استدراج یا به حسب گوینده است یا قول یا شنونده. استدراج به حسب گوینده، در قابل تصدیق و تایید بودن متکلم و به عبارتى صالح بودن است. در استدراج به حسب شنونده، سخنور باید به گونه‌اى سخن گوید که مخاطب گمان نبرد وى قصد به شبهه انداختن و فریب او را دارد و به علاوه، میل و عواطف مخاطبان را نیز برانگیزد. در استدراج به حسب قول نیز لحن و کلام سخنور باید موثر و مناسب با غرض او باشد.

خطابه از جهت زمانِ امرى که خطیب به اثبات فضیلت یا رذیلت و تشریح منافع یا مضارّ و مفاسد آن مى‌پردازد، به سه قسم تقسیم مى‌شود: اگر آن امر در زمان حال موجود باشد، به آن منافرت یا تثبیت مى‌گویند. اگر منظور از منافرت، اثبات فضیلت و منفعت امر موجود باشد، مدح و اگر مراد، اثبات رذیلت و مضرت آن باشد، ذم است. اگر آن امر در گذشته موجود باشد، آن را مشاجره خوانند که بر دو قسم است یا خطابه در تقریر اثبات منافع آن است و درحقیقت خطابه، ستایشِ گذشته است که شکر نامیده مى‌شود، یا اینکه خطابه تقریر مضار آن امر است و در این صورت ممکن است مخاطب درصدد نزاع و دفاع از آن برآید که این تقریر را شکایت گفته‌اند. به مخاطبى که درصدد دفاع برآید، معتذر و به دفاعیه او عذر مى‌گویند. از مشاجرات به خصامیات هم تعبیر شده است. اگر آن امر در آینده موجود گردد و خطابه در باب نفع آن امر و تشویق به انجام آن یا در باب ضرر آن شىء و منع از انجام آن ایراد شود، مشاوره خوانده مى‌شود (ابن‌سینا، کتاب المجموع او الحکمة العروضیه فى معانى کتاب ریطوریقا، ص۱۹؛ ابن‌سینا، الشفاء و المنطق، ج‌۴، ص۵۵_۵۶؛ ابن‌رشد،ص۵۲_۵۳؛ محمد بن محمد نصیرالدین طوسى، کتاب اساسالاقتباس، ص۵۴۱؛ حسن بن یوسف علامه حلّى، الجوهرالنضید فى شرح منطق‌التجرید، ص۲۸۴_۲۸۵).

مطلوب در فن خطابه، حصول ظن است نه یقین، لذا منطق‌دانان مواد قضایاى خطابى را متشکل از مشهورات، مقبولات و مظنونات دانسته‌اند (محمد بن محمد نصیرالدین طوسى، کتاب اساسالاقتباس، ص۵۳۲؛ حسن بن یوسف علامه حلّى، الجوهرالنضید فى شرح منطق‌التجرید، ص۲۸۰_۲۸۱؛ محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازى، التنقیح فى المنطق، ص۴۶_۴۷؛ ابن‌سینا، الشفاء و المنطق، ج۴، ص۵۶؛ ابن‌رشد، ص۵۷ ؛ فارابى، ج۱، ص۴۸۵_۴۸۷). صور تألیف قضایا در حجج خطابى نیز به صورت قیاس، تمثیل و گاه استقرا است. در صورتى که ساختار حجج خطابى قیاس یا تمثیل باشد، تثبیت خوانده مى‌شود، اگر تثبیت قیاس باشد و در آن یکى از مقدمات ذکر نشود، آن را قیاس ضمیر مى‌خوانند و اگر استنباط حد وسط نیاز به فکر داشته باشد، تکفیر خوانده مى‌شود. اگر تثبیت تمثیل باشد، آن را، از باب اشتراک لفظى، اقناع مى‌خوانند و اگر خطیب، با استفاده از تمثیل، به سرعت به نتیجه رسد به آن تمثیل برهان گفته مى‌شود و در صورتى که ساختار حجت خطابى استقرا باشد، مثال خوانده مى‌شود. دلیل استفاده از تمثیل در خطابه آن است که از تمثیل، تصدیق غیرجزمى اقناعى حاصل مى‌شود هدف خطابه نیز تصدیق جزمى نیست (فارابى، ج۱، ص۴۶۸_۴۷۰؛ فارابى، ج۱، ص۴۷۴_۴۸۴؛ ابن‌سینا، الشفاء و المنطق، ج۴، ص۳۵؛ ابن‌رشد، ص۳۴_۳۵؛ حسن بن یوسف علامه حلّى، الجوهرالنضید فى شرح منطق‌التجرید، ص۲۸۱_۲۸۲؛ محمود شهابى، رهبر خرد، ص۳۴۷_۳۴۸).

در صناعت خطابه به هر مقدمه‌اى که بالقوه یا بالفعل جزء تثبیت باشد و در تثبیت استفاده شود، موضوع و به قوانینى که مقدمات خطابى از آن استخراج مى‌گردد، نوع گفته مى‌شود. نوع در خطابه به منزله موضع در جدل است، هرچه انواع جزئى‌تر باشند مفیدترند، زیرا استنباط و استخراج مقدمات خطابى از آن‌ها آسان‌تر خواهد بود. منطق‌دانان انواع متعلق به هریک از سه قسم خطابه یعنى مشاوره، مشاجره و منافره را ذکر کرده‌اند. ازاین‌رو، شایسته است که خطیب درخصوص اقسام سه‌گانه خطابه، انواع یا قضایاى کلى مرتبط با مقصود خود را آماده داشته باشد و در موقع مناسب آن‌ها را به کار گیرد تا خطابه او هدفش را تامین و مطلوب اقناعى‌اش را تثبیت کند (فارابى، ج۱، ص۴۸۵_۴۸۶؛ ابن‌سینا، کتاب المجموع او الحکمة العروضیه فى معانى کتاب ریطوریقا، ص۲۴؛ ابن‌رشد، ص۷۰_۷۲؛ محمد بن محمد نصیرالدین طوسى، کتاب اساسالاقتباس، ص۵۴۷_۵۵۰؛ محمد بن محمد نصیرالدین طوسى، کتاب اساسالاقتباس، ص۵۵۷).

خطابه از سه رکن تشکیل مى‌شود: گوینده یا خطیب، قول یا خطاب و شنونده. شنونده سه دسته است: مخاطب که خطاب با اوست که یا جمهور مردم‌اند یا خصم، حاکم یا داور که به سود یا به زیان خطیب حکم مى‌کند و به تصدیق یکى از دو طرف مى‌پردازد، و حاضران که فقط خطابه را نظاره مى‌کنند. وجود داور و حاضران در همه اصناف خطابه ضرورى نیست. قول هم یا خود غرض است یا وسیله رسیدن به غرض. غرض در خطابه‌هاى مشاوره‌اى، اقناع در نفع یا ضرر چیزى است و در خطابه‌هاى منافره‌اى، مدح یا ذم چیزى و در خطابه‌هاى مشاجره‌اى، شکایت از ظلم یا عذر آوردن براى نفى ظلم. وسیله براى رسیدن به غرض هم آن است که ابتدا سخن را از آن آغاز مى‌کنند و سپس به خود غرض مى‌پردازند، که اگر با مدح آغاز و سپس به خطابه مشاوره‌اى پرداخته شود، به آن تصدیر مى‌گویند و اگر با غزل آغاز شود به آن تشبیب مى‌گویند (ابن‌سینا، کتاب المجموع او الحکمة العروضیه فى معانى کتاب ریطوریقا، ص۲۰؛ ابن‌سینا، الشفاء و المنطق، ج۴، ص۱۰؛ ابن‌سینا، الشفاء و المنطق، ج۴، ص۵۵؛ محمد بن محمد نصیرالدین طوسى، کتاب اساسالاقتباس، ص۵۴۱؛ حسن بن یوسف علامه حلّى، الجوهرالنضید فى شرح منطق‌التجرید، ص۲۷۹؛ محمد بن محمد فارابى، المنطقیات للفارابى، ج۱،ص۴۶۹_۴۷۰؛ ابن‌رشد، ص۵۱).

خطابه داراى توابع و آرایه‌هایى است، یعنى امورى که خارج از ماهیت خطابه است و به تأثیر قول خطابى کمک مى‌کند. آرایه‌ها یا توابع خطابه بر سه قسم است. اول، آنچه متعلق به لفظ است از جمله اینکه الفاظ خطابه باید دلپذیر، غیر رکیک، غیربرهانى، با ارتباطى مناسب بین اجزا، مزین به استعاره و تشبیه، متعادل در ایجاز و اطناب و داراى وزن غیرشعرى باشد. دوم، آنچه متعلق به ترتیب خطابه است، به این معنى که خطابه باید مرتب باشد و در آغاز آن، اشاره به مقصود (تصدیر) و پس از آن تصریح به مقصود (اقتصاص) شود و سپس جمع‌بندى مطالب و نتیجه‌گیرى و به طور کلى خاتمه خطابه ذکر گردد. سوم، آنچه متعلق به هیئت لفظ یا گوینده است یعنى حیله و تظاهر در قول سخنور یا نسبت به خود سخنور اعمال شود، مانند آنکه در موقع مناسب صدا بلند، کوتاه، کند یا تند گردد یا اینکه سخنور به وارستگى و شایستگى معرفى شود (محمد بن محمد نصیرالدین طوسى، کتاب اساسالاقتباس، ص۵۷۴_۵۸۲؛ حسن بن یوسف علامه حلّى، الجوهرالنضید فى شرح منطق‌التجرید، ص۲۹۶_۲۹۸؛ محمود شهابى، رهبر خرد، ص۳۵۱؛ محمدرضا مظفر، المنطق، ج۳، ص۴۱۱_۴۱۸).
فهرست منابع:
(۱) ابن‌رشد، تلخیص‌الخطابه، چاپ محمد سلیم سالم، قاهره، ۱۳۸۷/۱۹۶۷؛
(۲) ابن‌سینا، الشفاء و المنطق، الفن‌الثامن: الخطابه، چاپ ابراهیم مدکور و محمد سلیم سالم، قاهره، ۱۳۷۳/۱۹۵۴؛
(۳) ابن‌سینا، کتاب المجموع او الحکمة العروضیه فى معانى کتاب ریطوریقا، چاپ محمد سلیم سالم، قاهره، ۱۹۵۰؛
(۴) ابن‌ندیم، الفهرست، تهران؛
(۵) سهیل محسن افنان، واژه‌نامه فلسفى، تهران، ۱۳۶۲ش؛
(۶) محمداعلى بن على تهانوى، موسوعة کشّاف اصطلاحات الفنون العلوم، چاپ رفیق‌العجم و على دحروج، بیروت، ۱۹۹۶؛
(۷) خلیل بن احمد، کتاب العین، چاپ مهدى مخزومى و ابراهیم سامرائى، قم، ۱۴۰۵؛
(۸) هادى بن مهدى سبزوارى، شرح المنظومه، چاپ حسن حسن‌زاده آملى، تهران، ۱۴۱۶ـ۱۴۲۲؛
(۹) محمود شهابى، رهبر خرد، قسمت منطقیات، تهران ۱۳۴۰ش؛
(۱۰) محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازى، التنقیح فى المنطق، چاپ غلامرضا یاسىپور، تهران، ۱۳۷۸ش؛
(۱۱) عبدالرحیم بن عبدالکریم صفى‌پورى، منتهىالارب فى لغةالعرب، چاپ سنگى، تهران، ۱۲۹۷ـ۱۲۹۸؛
(۱۲) حسن بن یوسف علامه حلّى، الجوهرالنضید فى شرح منطق‌التجرید، قم، ۱۳۶۳ش؛
(۱۳) محمد بن محمد فارابى، المنطقیات للفارابى، چاپ محمدتقى دانشپژوه، قم، ۱۴۰۸ـ۱۴۱۰؛
(۱۴) فردریک چارلز کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه جلالالدین مجتبوى، تهران، ۱۳۸۵ش؛
(۱۵) تئودور گمپرتس، متفکران یونانى، ترجمه محمدحسن لطفى، تهران، ۱۳۷۵ش؛
(۱۶) محمدرضا مظفر، المنطق، قم، ۱۳۷۸ش؛
(۱۷) محمد بن محمد نصیرالدین طوسى، کتاب اساسالاقتباس، چاپ مدرس رضوى، تهران، ۱۳۶۱ش؛



جعبه ابزار