• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

خطبه ۳ نهج البلاغه

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.



وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عليه السّلام وَ هِىَ الْمَعْرُوفَةُ بِالشِّقْشِقِيَّة
از خطبه های آن حضرت است معروف به شقشقیه


«اَما وَاللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ اَبى قُحافَةَ»
هان! به خدا قسم ابوبکر پسر ابوقحافه جامه خلافت را پوشید


«وَ اِنَّهُ لَيَعْلَمُ اَنَّ مَحَلّى مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحى،»
در حالى که مى دانست جایگاه من در خلافت چون محور سنگ آسیا به آسیاست


«يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيْلُ، وَ لايَرْقى اِلَىَّ الطَّيْرُ»
سیل دانش از وجودم همچون سیل سرازیر مى شود، و مرغ اندیشه به قلّه منزلتم نمى رسد.


«فَسَدَلْتُ دُونَها ثَوْباً، وَ طَوَيْتُ عَنْها كَشْحاً، وَ طَفِقْتُ اَرْتَأى بَيْنَ اَنْ اَصُولَ بِيَد جَذّاءَ،»
اما از خلافت چشم پوشیدم، و روى از آن برتافتم، و عمیقاً اندیشه کردم که با دست بریده و بدون یاور بجنگم


«اَوْ اَصْبِرَ عَلى طِخْيَة عَمْياءَ، يَهْرَمُ فيهَا الْكَبيرُ وَ يَشيبُ فيهَا الصَّغيرُ وَ يَكْدَحُ فيها مُؤْمِنٌ حَتّى يَلْقى رَبَّهُ!»
یا آن عرصه گاه ظلمت کور را تحمل نمایم، فضایى که پیران در آن فرسوده و کم سالان پیر و مؤمن تا دیدار حق دچار مشقت مى شود!


«فَرَاَيْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا اَحْجى،»
دیدم خویشتن‌دارى در این امر عاقلانه تر است


«فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذًى وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً»
پس صبر کردم در حالى که گویى در دیده ام خاشاک بود و غصه راه گلویم را بسته بود!


«حَتّى مَضَى الاَْوَّلُ لِسَبيلِهِ فَاَدْلى بِها اِلَى ابْنِ الْخَطّابِ بَعْدَهُ»
تا نوبت اولى سپرى شد و خلافت را پس از خود به پسر خطّاب واگذارد.


ثُمِّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الاَْعْشى:
سپس امام وضع خود را به شعر اعشى مثل زد:


«شَتّانَ ما يَوْمى عَلى كُورِها ••• وَ يَوْمُ حَيّانَ اَخى جابِرِ»
«چه تفاوت فاحشى است بین امروز من با این همه مشکلات، و روز حیّان برادر جابر که غرق خوشى است».


«فَيا عَجَباً بَيْنا هُوَ يَسْتَقيلُها فى حَياتِهِ»
شگفتا! اولى با اینکه در زمان حیاتش مى خواست حکومت را واگذارد،


«اِذْ عَقَدَها لاِخَرَ بَعْدَ وَفاتِهِ»
ولى براى بعد خود عقد خلافت را جهت دیگرى بست


«لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَيْها»
چه سخت هر کدام به یکى از دو پستان حکومت چسبیدند!


«فَصَيَّرَها فى حَوْزَة خَشْناءَ، يَغْلُظُ كَلْمُها وَ يَخْشُنُ مَسُّها، وَ يَكْثُرُ الْعِثارُ فيها، وَ الاِْعْتِذارُ مِنْها.»
حکومت را به فضایى خشن کشانیده، و به کسى رسید که کلامش درشت و همراهى با او دشوار، و لغزشهایش فراوان، و معذرت خواهیش زیاد بود


«فَصاحِبُها كَراكِبِ الصَّعْبَةِ، اِنْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ وَ اِنْ اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ!»
بودن با حکومت او کسى را مى ماند که بر شتر چموش سوار است، که اگر مهارش را بکشد بینى اش زخم شود، و اگر رهایش کند خود و راکب را به هلاکت اندازد!


«فَمُنِىَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللّهِ بِخَبْط وَ شِماس وَ تَلَوُّن وَ اعْتِراض»
به خدا قسم امت در زمان او دچار اشتباه و ناآرامى و تلوّن مزاج و انحراف از راه خدا شدند.


«فَصَبَرْتُ عَلى طُولِ الْمُدَّةِ، وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ»
آن مدت طولانى را نیز صبر کردم، و بار سنگین هر بلایى را به دوش کشیدم


«حَتّى اِذا مَضى لِسَبيلِهِ، جَعَلَها فى جَماعَة زَعَمَ اَنِّى اَحَدُهُمْ»
تا زمان او هم سپرى شد، و امر حکومت را به شورایى سپرد که به گمانش من هم (با این منزلت خدایى) یکى از آنانم!


«فَيالَلّهِ وَ لِلشُّورى! مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِىَّ مَعَ الاَْوَّلِ مِنْهُمْ حَتّى صِرْتُ اُقْرَنُ اِلى هذِهِ النَّظائِرِ؟»
خداوندا چه شورایى! من چه زمانى در برابر اولین آنها در برترى و شایستگى مورد شک بودم که امروز همپایه این اعضاى شورا قرار گیرم؟!


«لكِنّى اَسْفَفْتُ اِذْ اَسَفُّوا، وَ طِرْتُ اِذْ طارُوا.»
ولى (به خاطر احقاق حق) در نشیب و فراز شورا با آنان هماهنگ شدم،


«صَغى رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ، وَ مالَ الاْخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَن وَ هَن.»
در آنجا یکى به خاطر کینه اش به من رأى نداد، و دیگرى براى بیعت به دامادش تمایل کرد و مسائلى دیگر که ذکرش مناسب نیست.


«اِلى اَنْ قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ»
تا سومى به حکومت رسید که برنامه اى جز انباشتن شکم و تخلیه آن نداشت


«وَ قامَ مَعَهُ بَنُو اَبيهِ يَخْضِمُونَ»
دودمان پدرى او (بنى امیه) به همراهى او برخاستند


«مالَ اللّهِ خِضْمَ الاِْبِلِ نِبْتَةَ الرَّبيع ِ»
و چون شترى که گیاه تازه بهار را با ولع مى خورد به غارت بیت المال دست زدند


«اِلى اَنِ انْتَكَثَ فَتْلُهُ، وَ اَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ، وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ.»
در نتیجه این اوضاع رشته‌اش پنبه شد و اعمالش کار او را تمام ساخت، و شکمبارگى سرگونش نمود.


بیعت با امام


«فَما راعَنى اِلاّ وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُع ِ اِلَىَّ،»
آن گاه چیزى مرا به وحشت نینداخت جز اینکه مردم همانند یال کفتار بر سرم ریختند،


«يَنْثالُونَ عَلَىَّ مِنْ كُلِّ جانِب»
و از هر طرف به من هجوم آورند


«حَتّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنانِ، وَ شُقَّ عِطْفاىَ»
به طورى که دو فرزندم در آن ازدحام کوبیده شدند، و ردایم از دو جانب پاره شد


«مُجْتَمِعينَ حَوْلى كَرَبيضَةِ الْغَنَمِ.»
مردم چونان گله گوسپند محاصره ام کردند.


«فَلَمّا نَهَضْتُ بِالاَْمْرٌِ،»
اما همین که به امر خلافت اقدام نمودم


«نَكَثَتْ طائِفَةٌ، وَ مَرَقَتْ اُخْرى، وَ قَسَطَ آخَرُونَ»
گروهى پیمان شکستند و عده اى از مدار دین بیرون رفتند، و جمعى دیگر سر به راه طغیان نهادند،


«كَاَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا كَلامَ اللّهِ حَيْثُ يَقُولُ:»
گویى هر سه طایفه این سخن خدا را نشنیده بودند که مى فرماید:


««تِلْكَ الدّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لايُريدُونَ عُلُوًّا فِى الاَْرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ.»»
«این سراى آخرت را براى کسانى قرار داده ایم که خواهان برترى و فساد در زمین نیستند، و عاقبت خوش از پرهیزکاران است.»


«بَلى وَ اللّهِ لَقَدْ سَمِعُوها وَ وَعَوْها»
چرا، به خدا قسم شنیده بودند و آن را از حفظ داشتند،


«وَ لكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيا فى اَعْيُنِهِمْ، وَ راقَهُمْ زِبْرِجُها.»
امّا زرق و برق دنیا چشمشان را پر کرد، و زیور و زینتش آنان را فریفت.


«اَما وَ الَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَ بَرَاَ النَّسَمَةَ»
هان! به خدایى که دانه را شکافت، و انسان را به وجود آورد


«لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ، وَ قيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ»
اگر حضور حاضر، و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود یاور نبود،


«وَ ما اَخَذَ اللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لايُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم،»
و اگر نبود عهدى که خداوند از دانشمندان گرفته که در برابر شکمبارگى هیچ ستمگر و گرسنگى هیچ مظلومى سکوت ننمایند،


«اََلْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها، وَ لَسَقَيْتُ آخِرَها بِكَاْسِ اَوَّلِها»
دهنه شتر حکومت را بر کوهانش مى انداختم، و پایان خلافت را با پیمانه خالى اولش سیراب مى کردم،


«وَ لاََلْفَيْتُمْ دُنْياكُمْ هذِهِ اَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْز!»
آنوقت مى دیدید که ارزش دنیاى شما نزد من از اخلاط دماغ بز کمتر است!


قَالُوا: وَ قامَ اِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ السَّوادِ عِنْدَ بُلُوغِهِ اِلى هذَا الْمَوْضِع ِ مِنْ خُطْبَتِهِ، فَناوَلَهُ كِتاباً، فَاَقْبَلَ يَنْظُرُ فيهِ. فَلَمّا فَرَغَ مِنْ قِراءَتِهِ قَالَ لَهُ ابْنُ عَبّاس رَضِىَ اللّهُ عَنْهُما: يا اَميرَالْمُؤْمِنينَ، لَوِ اطَّرَدْتَ خُطْبَتَكَ مِنْ حَيْثُ اَفْضَيْتَ! فَقـالَ:
چون سخن مولا به اینجا رسید مردى از اهل عراق برخاست و نامه اى به او داد، حضرت سرگرم خواندن شد، پس از خواندن، ابن عباس گفت: اى امیرالمؤمنین، کاش سخنت را از همان جا که بریدى ادامه مى دادى! فرمود:


«هَيْهاتَ يا ابْنَ عَبّاس، تِلْكَ شِقْشِقَةٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ.»
هیهات اى پسر عباس، این آتش درونى بود که شعله کشید سپس فرو نشست!


قالَ ابْنُ عَبّاس : فَوَاللّهِ ما اَسِفْتُ عَلى كَلام قَطُّ كَاَسَفى عَلى هذَا الْكَلامِ اَنْ لايَكُونَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ بَلَغَ مِنْهُ حَيْثُ اَرادَ.
قَوْلُهُ عليه السّلام فى هذِهِ الخطبةِ: «كَراكِبِ الصَّعْبَةِ اِنْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ وَ اِنْ اَسْلَسَ لَها تَقَحَّمَ» يُريدُ اَنَّهُ اِذَا شَدَّدَ عَلَيْها فى جَذْبِ الزِّمامِ وَ هِىَ تُنازِعُهُ رَأْسَها
خَرَمَ اَنْفَها. وَ اِنْ اَرْخى لَها شَيْئاً مَعَ صُعُوبَتِها تَقَحَّمَتْ بِهِ فَلَمْ يَمْلِكْها. يُقالُ: اَشْنَقَ النّاقَةَ اِذا جَذَبَ رَأْسَها بِالزِّمامِ فَرَفَعَهُ، وَ شَنَقَها اَيْضاً، ذَكَرَ ذلِكَ ابْنُ السِّكِّيتِ
فى اِصْلاحِ الْمَنْطِقِ. وَ اِنَّما قالَ عليه السّلام: «اَشْنَقَ لَها» وَ لَمْ يَقُلْ «اَشْنَقَها» لاَِنَّهُ جَعَلَهُ فى مُقَابَلَةِ قَوْلِهِ «اَسْلَسَ لَها»، فَكَاَنَّهُ عَلَيْهِ السَّلامُ قالَ: اِنْ رَفَعَ لَها رَأْسَها، بِمَعْنى اَمْسَكَهُ عَلَيْها بِالزِّمامِ. و فِى الحديثِ: «اَنَّ رَسُولَ اللّهِ صَلّى اللّه عليه وآله خَطبَ عَلى ناقَتِهِ وَ قَدَ شَنَقَ لَها فَهِىَ تَقْصَعُ بِجَرَّتِها». وَ مِنَ الشّاهِدِ عَلى اَنَّ اَشْنَقَ بِمَعْنى شَنَقَ قَوْلُ عَدِىِّ بْنِ زَيْد الْعِبادىِّ:
ساءَها ما تَبَيَّنَ فِى الاَْيْدى ••• وَ اِشْناقُها اِلَى الاَْعْناقِ.

ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هیچ سخنى به مانند این کلام ناتمام امیرالمؤمنین غصه نخوردم که آن انسان والا درد دلش را با این سخنرانى به پایان نبرد. سخن آن حضرت در این خطبه: «کراکب الصعبة ان اشنق لها خرم و اناسلس لها تقحّم» منظور آن است که راکب هرگاه مهار این شتر را در حالى که سرش را کنار مى کشد به سختى بکشد، بینى اش را پاره مى کند و اگر با چموشى اى که دارد رها کند او را به زمین مى کوبد و دیگر نمى تواند کنترلش کند.گویند: «اَشْنَقَ النّاقَةَ» هنگامى که سر شتر را با مهار نگه دارد و بالا بکشد. و «شَنَقَها» هم گویند. این معنى را ابن سکیّت در کتاب اصلاح المنطق گفته است. و این که امام فرمود: «اَشْنَقَ لَها» و نفرمود: «اَشْنَقَها» زیرا مى خواست هموزن باشد با «اَسْلَسَ لَها»، گویا آن حضرت فرموده: اگر سرش را بالا بکشـد، بدین معنى که سر شتر را با مهار او بالا نگاه دارد. و در حدیث آمده: «رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله بر روى شتر خود خطبه مى خواند و مهار او را بالا مى کشید و شتر در حال نشخوار بود». از شواهدى که اَشْنَقَ به معناى شَنَقَ آمده سخن عـدى بن زید عبادى است.





جعبه ابزار