• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

روایت علی ولی کل مؤمن بعدی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



روایت «هو ولی کل مؤمن بعدی» یکی از روایاتی است که امامت امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) را ثابت می‌کند و با سند‌های صحیح در کتاب‌های اهل سنت نقل شده است، اما از آنجایی که انتقاداتی به آن وارد شده پاسخ‌گویی به این انتقادات و شبهات ضروری به نظر می‌رسد.


ابن‌تیمیه در باره این روایت می‌گوید:



«قوله «هو ولی کل مؤمن بعدی» کذب علی رسول الله صلی الله علیه و سلم؛ این حدیث از پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که فرمود: «علی ولی هر مؤمنی بعد از من است» دروغی است که به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت داده شده است.»



مبارکفوری (متوفای۱۳۵۳هـ) نیز می‌نویسد:

۱- «وهو ولی کل مؤمن من بعدی» کذا فی بعض النسخ بزیادة «مِن» و وقع فی بعضها «بعدی» بحذف «من» وکذا وقع فی روایة احمد فی مسنده
ترجمه: حدیث «وهو ولی کل مؤمن من بعدی» در بعضی از نسخه‌ها با اضافه ی «مِن» آمده و در بعضی دیگر تنها کلمه «بعدی» بدون «من» آمده است همان‌طور که در کتاب مسند احمد بن حنبل نقل شده است.
۲- و قد استدل به الشیعة علی ان علیا رضی الله عنه، کان خلیفة بعد رسول الله من غیر فصل و استدلالهم به عن هذا باطل فان مداره عن صحة زیادة لفظ «بعدی» وکونها صحیحة محفوظة قابلة للاحتجاج.
ترجمه: شیعیان (در استدلالشان برای اهل سنت از خود اهل سنت) به این حدیث استدلال کرده‌اند، بر اینکه علی (علیه‌السّلام) خلیفه اول رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است و استدلال آنان باطل است زیرا محور درستی این استدلال (دو چیز است): الف: کلمه ی «بعدی» که در این حدیث باید وجود داشته باشد. ب: این حدیث از نظر سندی، صحیح و قابل استدلال باشد.

۳- و الامر لیس کذلک فانها: قد تفرد بها جعفر بن سلیمان و هو شیعی بل هو غال فی التشیع... وقال بن حبان فی کتاب الثقات حدثنا الحسن بن سفیان حدثنا اسحاق بن ابی کامل حدثنا جریر بن یزید بن‌هارون بین یدی ابیه قال بعثنی ابی الی جعفر فقلت بلغنا انک تسب ابا بکر وعمر قال اما السب فلا ولکن البغض ما شئت فاذا هو رافضی الحمار انتهی... قال فی التقریب: جعفر بن سلیمان الضبعی ابو سلیمان البصری صدوق زاهد لکنه کان یتشیع انتهی وکذا فی المیزان و غیره.

ترجمه: در حالی که این‌گونه نیست (و این دو ویژگی را ندارد) زیرا که این حدیث را فقط جعفر بن سلیمان روایت کرده که شیعه است و بلکه شیعه‌ای غالی است (لازم به ذکر است که الفاظی مانند: شیعه غالی و رافضی و غالی در رفض، از اصطلاحات و اختراعات اهل سنت می‌باشد)، ابن‌حبان در کتاب الثقات در مورد او می‌نویسد: حسن بن سفیان و اسحاق بن ابی کامل از جریر بن یزید بن‌هارون روایت کرده‌اند که گفت: پدرم مرا نزد جعفر بن سلیمان فرستاد، به اوگفتم: به ما خبر رسیده که تو ابو‌بکر و عمر را فحش و ناسزا می‌دهی، گفت: فحش نه، اما دشمنی هر چه بخواهی، (ابن‌حبان می‌گوید) پس او رافضی الاغ است... ابن‌حجر در کتاب تقریب التهذیب (در مورد جعفر) می‌نویسد: جعفر بن سلیمان ضُبعی ابو‌سلیمان بصری، بسیار راستگو و زاهد اما شیعه بوده است، ذهبی درکتاب میزان الاعتدلال و دیگران نیز (در مورد او) همین تعابیر را دارند.

۴- و ظاهر ان قوله «بعدی» فی هذا الحدیث مما یقوی به معتقدا الشیعة وقد تقرر فی مقره ان المبتدع اذا روی شیئا یقوی به بدعته فهو مردود قال الشیخ عبد الحق الدهلوی فی مقدمته: والمختار انه ان کان داعیا الی بدعته ومروجا له رد وان لم یکن کذلک قبل الا ان یروی شیئا یقوی به بدعته فهو مردود قطعا انتهی.

ترجمه: روشن است که لفظ «بعدی» درکلام رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) موجب تقویت عقیده شیعه (مبنی بر خلیفه ی اول بودن علی (علیه‌السلام)) می‌شود در حالی که در جای خودش ثابت شده است که اگر بدعت‌گذار (شیعه و در اینجا جعفر بن سلیمان)، حدیثی از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را که موجب تقویت بدعتش می‌شود (برای اهل‌سنت)، روایت کند، حدیث او مردود است همان‌گونه که شیخ عبد الحق دهلوی در مقدمه‌اش می‌گوید: نظر من این است که راوی‌ای که از اهل بدعت است، اگر بدعتش را ترویج کند، مردود و الاّ مقبول است مگر آنکه حدیثی را روایت کند که با آن بدعتش تقویت می‌گردد، که در این صورت قطعاً مردود است.

۵- فان قلت: لم یتفرد بزیادة قوله «بعدی» جعفر بن سلیمان بل تابعه علیها اجلح الکندی فروی الامام احمد فی مسنده هذا الحدیث من طریق اجلح الکندی عن عبدالله بن بریدة عن ابیه بریدة قال بعث رسول الله بعثین الی الیمن علی احدهما علی بن ابی طالب و علی الاخر خالد بن الولید الحدیث وفی آخره «لا تقع فی علی فانه منی وانا منه و هو ولیکم بعدی و انه منی وانا منه وهو ولیکم بعدی».

قلت: اجلح الکندی هذا ایضا شیعی قال فی التقریب: اجلح بن عبدالله بن حجیة یکنی ابا حجیة الکندی یقال اسمه یحیی صدوق شیعی انتهی وکذا فی المیزان و غیره.

ترجمه: اگر اشکال شود که: این حدیث را با اضافه ی «بعدی» فقط، جعفر بن سلیمان روایت نکرده بلکه اجلح کندی هم آن را نقل نموده است همان‌گونه که احمد بن حنبل در مسندش از طریق اجلح کندی از عبدالله بن بریده از پدرش بریده نقل کرده که بریده گفت: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دو گروه را به سمت یمن عازم کرد، علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام) را فرمانده یک گروه و خالد بن ولید را فرمانده گروه دیگر قرار داد، سپس در ادامه حدیث می‌گوید: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «به علی ناسزا مگویید زیرا که او از من و من از اویم و او بعد از من ولی شماست».

(در جواب) می‌گویم: این اجلح کندی هم شیعه است، ابن‌حجر در کتاب تقریب التهذیب (در مورد او) می‌گوید: اجلح بن عبدالله بن حجیة که کنیه او ابو‌حجیه کندی است و گفته شده است اسم او یحیی است، بسیار راستگو و شیعه است در کتاب میزان الاعتدلال ذهبی و غیر آن نیز (در مورد او) همین تعابیر آمده است.

۶- و الظاهر ان زیادة «بعدی» فی هذا الحدیث من وهم هذین الشیعیین و یؤیده ان الامام احمد روی فی مسنده هذا الحدیث من عدة طرق لیست فی واحدة منها هذه الزیادة:

فمنها ما رواه من طریق الفضل بن دکین حدثنا بن ابی عیینة عن الحسن عن سعید بن جبیر عن بن عباس عن بریدة قال غزوت مع علی الیمن فرایت منه جفوة الحدیث وفی آخره فقال یا بریدة الست اولی بالمؤمنین من انفسهم قلت بلی یا رسول الله قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه».

ومنها ما رواه من طریق ابی معاویة حدثنا الاعمش عن سعید بن عبیدة عن بن بریدة عن ابیه قال بعثنا رسول الله فی سریة الحدیث وفی آخره من کنت ولیه فعلی ولیه

ومنها ما رواه من طریق وکیع حدثنا الاعمش عن سعد بن عبیدة عن بن بریدة عن ابیه انه مر علی مجلس وهم یتناولون من علی الحدیث وفی آخره من کنت ولیه فعلی ولیه

فظهر بهذا کله ان زیادة لفظ «بعدی» فی هذا الحدیث لیست بمحفوظة بل هی مردودة فاستدلال الشیعة بها علی ان علیا رضی الله عنه کان خلیفة بعد رسول الله من غیر فصل باطل جدا هذا ما عندی والله تعالی اعلم...

ترجمه: ظاهر امر این است که منشأ اضافه ی «بعدی» در این حدیث، توهم این دو شیعه (جعفر بن سلیمان و اجلح کندی) است، مؤید این نظر ما این است که احمد بن حنبل در مسندش این حدیث را با چند سند و طریق نقل کرده است در حالی که در هیچ یک از آنها، این اضافه (لفظ «بعدی») وجود ندارد.

از جمله: حدیثی است که احمد از طریق فضل بن دکین از ابن ابو‌عیینة از حسن از سعید بن جبیر از ابن‌عباس از بریده روایت نموده است که بریده گفت: با علی (علیه‌السلام)، در جنگ یمن شرکت داشتم و از او چیزی دیدم که خوشم نیامد... تا اینجا که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: ‌ای بریده! آیا من از مؤمنین به خودشان اولی نیستم؟ گفتم: آری‌ای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «هر که من مولای اویم علی مولای اوست» و از جمله آن حدیثی است که احمد از طریق ابو‌معاویة از اعمش از سعید بن عبیده از ابن‌بریده ازپدرش نقل نموده است که گفت: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ما را به جنگی فرستاد... رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «هر که من مولای اویم، علی مولای اوست».

و از جمله آن حدیثی است که احمد از طریق وکیع و اعمش از سعد بن عبیدة از ابن‌بریدة از پدرش نقل نموده است که او روزی از مجلس محدثین می‌گذشت... پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «هر که من مولای اویم، علی مولای اوست».

از تمام این مطالبی که گفتیم، این نکته به دست می‌آید که اضافه لفظ «بعدی» در این حدیث، صحیح نیست پس استدلال شیعه به این حدیث بر اینکه علی (رضی‌الله‌عنه)، خلیفه بلافصل رسول خداست، حقیقتاً باطل است، این مقدار توان علمی من بود و خداوند متعال داناتر است.

فان قلت: لم یتفرد جعفر بن سلیمان بقوله «هو ولی کل مؤمن بعدی» بل وقع هذا اللفظ فی حدیث بریدة عند احمد فی مسنده ففی آخره «لا تقع فی علی فانه منی وانا منه وهو ولیکم بعدی وانه منی وانا منه وهو ولیکم بعدی» قلت: تفرد بهذا اللفظ فی حدیث بریدة، اجلح الکندی وهو ایضا شیعی.

و اگر بگویی: حدیث «هو ولی کل مؤمن بعدی» را تنها جعفربن سلیمان نقل نکرده بلکه این لفظ در حدیث بریده (صحابی) در کتاب مسند احمد وارد شده که آخر آن چنین است: «به علی ناسزا نگویید زیرا که او از من و من از اویم و او بعد از من ولی شماست»؛ (در جواب) می‌گویم: این حدیث را با این لفظ فقط اجلح کندی نقل کرده که او نیز شیعه است.
عصاره سخنان مبارکفوری:

همان‌طور که ملاحظه فرمودید، سخن او با تمام درازای خود تنها یک مطلب را دنبال می‌کرد و آن این جمله است: این حدیث با سند صحیح به همراه کلمه «بعدی»، در منابع اهل سنت وجود ندارد.

او دو دلیل بر این ادعایش آورده است:

۱- این حدیث در منابع اهل‌سنت دو سند بیش تر ندارد و اگرچه تمام راویان این دو سند، راست‌گو هستند، اما در هر دو آنها یک راوی شیعه (جعفر بن سلیمان در یکی و اجلح بن عبدالله کندی در دیگری) وجود دارد.

۲- این حدیث موجب تقویت اعتقاد شیعه است، پس مردود است.

سپس برای سخنان خویش مؤید هم می‌آورد و می‌گوید: احمد بن حنبل این حدیث را به طرق مختلفی نقل می‌کند اما در هیچ یک از آنها این اضافه وجود ندارد.

پاسخ به ادعاهای مبارکفوری:



در آغاز، ذکر این نکته لازم است که این حدیث از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، به گونه‌های متنوعی در منابع دست اول اهل سنت، منعکس شده است که در ذیل نمونه‌هایی از آن را ذکر می‌کنیم:

۱- «علیٌ ولی کل مؤمن بعدی»

۲- «هو ولی کل مؤمن من بعدی»

۳- «انت ولی کل مؤمن بعدی»

۴- «انت ولی کل مؤمن بعدی و مؤمنة»


۵- «انت ولیی فی کل مؤمن بعدی»

۶- «فانه ولیکم بعدی»

۷- «ان علیاً ولیکم بعدی»

۸- «هذا ولیکم بعدی»
[۱۰] نسایی، احمد بن شعیب، السنن الکبری، ج۵، ص۱۳۳، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۱۱ - ۱۹۹۱، الطبعة: الاولی.



۱۰- «انک ولی المؤمنین من بعدی»

۱۱- «انت ولیی فی کل مُؤْمِنٍ بعدی»

۱۲- «انه لا ینبغی ان اذهب الا وانت خلیفتی فی کل مؤمن من بعدی»

۱۳- «فهو اولی الناس بکم بعدی»

لازم به ذکر است که تعبیر اخیر، به‌طور مفصل در مقاله ی جداگانه‌ای تقدیم خواهد شد.

پاسخ اول:

اسناد صحیح بدون راوی شیعه

مبارکفوری گفته بود: قد تفرد بها جعفر بن سلیمان، یعنی این حدیث را فقط جعفر بن سلیمان روایت کرده است.

در جواب به این قسمت از ادعای او می‌گوییم: به خلاف گمان این آقایان سند این حدیث شریف در منابع اهل سنت، منحصر به جعفر بن سلیمان و اجلح کندی نیست بلکه با سند صحیح و معتبر بدون این‌که در سلسله ی راویان آن، این دو شیعی باشند از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، روایت شده است همان‌طور که البانی بر این نکته تصریح کرده و می‌گوید:

«... علی ان الحدیث قد جاء مفرقا من طرق اخری لیس فیها شیعی... ؛
[۱۷] البانی، محمد ناصر‌الدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.
...علاوه بر این، این حدیث از طرق گوناگونی که در هیج یک آنان راوی شیعه وجود ندارد، رسیده است...»

اکنون نمونه‌هایی از این حدیث شریف را از منابع دست اول اهل سنت ذکر می‌کنیم:

طیالسی (متوفای۲۰۴هـ):

اوکه از زمره ی قدیمی‌ترین محدثین برجسته اهل سنت است، این حدیث را این گونه روایت می‌کند:

«حدثنا یونس قال حدثنا ابو داود قال حدثنا ابو عوانة عن ابی بلج عن عمرو بن میمون عن ابن عباس ان رسول الله صلی الله علیه وسلم قال لعلی: «انت ولی کل مؤمن بعدی؛
... ابن عباس روایت می‌کند که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علی (علیه‌السّلام) فرمود: «تو بعد از من، ولی هر مؤمنی هستی».




احمد بن حنبل (متوفای۲۴۱هـ):

همچنین احمد بن حنبل (امام حنبلی‌ها) این حدیث را در دو کتابش مسند و فضائل الصحابة، روایت کرده است:

«حدثنا عبد اللَّهِ حدثنی ابی ثنا یحیی بن حَمَّادٍ ثنا ابو عَوَانَةَ ثنا ابو بَلْجٍ ثنا عَمْرُو بن مَیْمُونٍ قال انی لَجَالِسٌ الی بن عَبَّاسٍ اذا اَتَاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ فَقَالُوا یا اَبَا عَبَّاسٍ اما ان تَقُومَ مَعَنَا واما اَنْ تخلونا هَؤُلاَءِ قال فقال بن عَبَّاسٍ: بَلْ اَقُومُ مَعَکُمْ قال وهو یَوْمَئِذٍ صَحِیحٌ قبل اَنْ یَعْمَی قال فابتدؤا فَتَحَدَّثُوا فَلاَ ندری ما قالوا قال: فَجَاءَ یَنْفُضُ ثَوْبَهُ وَ یَقُولُ اُفْ وَتُفْ وَقَعُوا فی رَجُلٍ له عَشْرٌ وَقَعُوا فی رَجُلٍ قال له النبی صلی الله علیه وسلم... فقال له اَمَا تَرْضَی اَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ من مُوسَی الا اَنَّکَ لَسْتَ بنبی، انه لاَ ینبغی اَنْ اَذْهَبَ الا وَاَنْتَ خلیفتی قال: وقال له رسول اللَّهِ: «انت ولیی فی کل مُؤْمِنٍ بعدی».

«...عمرو بن میمون (شاگرد ابن‌عباس) می‌گوید: (باعده‌ای) کنار ابن‌عباس نشسته بودم، گروهی نزد او آمده و گفتند: ابن‌عباس یا تو نزد ما بیا و یا ما با تو بدون غریبه‌ها در اینجا باشیم، عمرو بن میمون می‌گوید: ابن عباس چنین پاسخ گفت: من با شما می‌آیم، ابن عباس در آن موقع هنوز بیمار و نابینا نشده بود (وقتی که با آنها خلوت کرد) گفت: شروع به سخن کنید (عمرو بن میمون می‌گوید: ) نمی‌دانیم آنان به ابن عباس چه گفتندکه ابن عباس برگشت در حالی که لباس‌هایش را تکان می‌داد، با خود می‌گفت: اف و تف (این دو کلمه برای ابراز بیزاری و انزجار استفاده می‌شوند)، کسی را ناسزا گفتند که دَه امتیاز دارد کسی را ناسزا گفتند که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در مورد او فرمود.... و (همچنین) رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علی فرمود: «آیا راضی نیستی که جایگاه تو نسبت به من همانند‌ هارون برای موسی باشد، جز این‌که تو پیامبر نیستی، براستی شایسته نیست که من از دنیا بروم جزآنکه تو خلیفه ی من باشی، ابن عباس گفت: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علی (علیه‌السّلام) فرمود: «تو پس از من، ولی من، بر هر مؤمنی هستی».

این حدیث را در کتاب فضائل الصحابة چنین نقل کرده است:

«حدثنا عبدالله قال حدثنی ابی قثنا یحیی بن حماد قثنا ابو عوانة قثنا ابو بلج قثا عمرو بن میمون قال انی لجالس الی بن عباس اذ اتاه تسعة رهط قالوا: یا ابا عباس اما ان تقوم معنا و اما ان تخلو بنا عن هؤلاء قال فقال بن عباس: بل انا اقوم معکم قال: و هو یومئذ صحیح قبل ان یعمی قال: فابتداوا فتحدثوا فلا ندری ما قالوا قال فجاء ینفض ثوبه و یقول اف و تف وقعوا فی رجل له عشر... فقال له اما ترضی ان تکون منی بمنزلة‌هارون من موسی الا انک لیس نبی انه لا ینبغی ان اذهب الا و انت خلیفتی قال: و قال له رسول الله صلی الله علیه و سلم: «انت ولی کل مؤمن بعدی ومؤمنة».

این نقل مشابه نقل پیشین است فقط در قسمت پایانی و در سخن رسول خدا‌ اندک تفاوتی دیده می‌شود و آن این‌که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علی (علیه‌السّلام) فرمود: «تو بعد از من، ولی هر مرد و زن مؤمنی هستی.

پس از ملاحظه حدیث و سخنان راویان آن، اکنون نوبت به بحث پیرامون صحت و عدم صحت آن از جهت سند می‌رسد تا با نقل آراء بزرگان از علمای اهل سنت قوت و ضعف آن را بررسی نمائیم:

تصحیح حاکم نیشابوری:

حاکم نیشابوری بعد از نقل این حدیث در مورد سند آن می‌گوید:

«اخبرنا ابو بکر احمد بن جعفر بن حمدان القطیعی ببغداد من اصل کتابه ثنا عبدالله بن احمد بن حنبل حدثنی ابی ثنا یحیی بن حماد ثنا ابو عوانة ثنا ابو بلج ثنا عمرو بن میمون قال انی لجالس عند بن عباس اذ اتاه تسعة رهط... فقال له: «اما ترضی ان تکون منی بمنزلة‌هارون من موسی الا انه لیس بعدی نبی انه لا ینبغی ان اذهب الا وانت خلیفتی» قال بن عباس: وقال له رسول الله صلی الله علیه وسلم: «انت ولی کل مؤمن بعدی ومؤمنة».

«... هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه بهذه السیاقة؛ ... این حدیثی صحیح السند است ولی، بخاری و مسلم در صحیح‌شان با این عبارات نیاورده‌اند.»


تصحیح ذهبی:

ذهبی، رجالی سرشناس اهل سنت نیز، در تعلیقه‌اش بر المستدرک حاکم، صحت این حدیث را تایید می‌کند:

تعلیق الذهبی قی التلخیص: صحیح.
[۲۲] ذهبی، محمد بن احمد، المستدرک بتعلیق الذهبی، ج۳، ص۱۴۳، ح۴۶۵۲، کتاب معرفة الصحابة، (قسم) ذکر اسلام امیرالمؤمنین علی رضی الله تعالی عنه.


تصحیح البانی:

البانی نیز بعد از نقل نظر حاکم و ذهبی، نظر خود را در مورد آن ابراز کرده و می‌نویسد:

«... و اما قوله: «و هو ولی کل مؤمن بعدی» فقد جاء من حدیث ابن عباس فقال الطیالسی (۲۷۵۲): حدثنا ابو عوانة عن ابی بلج عن عمرو بن میمون عنه " ان رسول الله صلی الله علیه وسلم قال لعلی: «انت ولی کل مؤمن بعدی» و اخرجه احمد (۱/ ۳۳۰ - ۳۳۱) و من طریقه الحاکم (۳/ ۱۳۲ - ۱۳۳) و قال: صحیح الاسناد و وافقه الذهبی و هو کما قالا.

اما این سخن رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): «و او ولی هر مؤمنی پس از من است» از طریق ابن عباس روایت شده است و طیالسی آن را این‌گونه نقل نموده: برای ما ابو‌عوانة از ابو‌بلج و او از عمرو بن میمون از ابن عباس برای ما روایت نموده‌اند که رسول خدا به علی فرمود: «تو پس از من ولی هر مؤمنی هستی». این حدیث را احمد بن حنبل روایت نموده و با همان سند حاکم نیشابوری در نقل کرده ومی گوید: "این حدیثی صحیح السند است" و ذهبی با نظر حاکم موافقت نموده (و آن را صحیح معرفی نموده است) و این حدیث همین‌گونه است که این دو گفته‌اند.
[۲۶] البانی، محمد ناصر‌الدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.


یک نکته:

مبارکفوری همچنین دو ادعای دیگر هم نموده بود:

«و الظاهر ان زیادة «بعدی» فی هذا الحدیث من وهم هذین الشیعیین و یؤیده ان الامام احمد روی فی مسنده هذا الحدیث من عدة طرق لیست فی واحدة منها هذه الزیادة...

و ظاهر امر این است که منشا اضافه ی «بعدی» در این حدیث، از خطاهای این دو شیعه (جعفر بن سلیمان و اجلح کندی) است، مؤید این نظر ما این است که احمد بن حنبل در مسندش این حدیث را با چند سند و طرق متعدد، نقل کرده در حالی که در هیچ یک از آنها، این اضافه وجود ندارد.

با چنین حدیثی که از منابع اهل سنت به همراه تصریحات علمای آنان نقل شد، دیگر جایی برای نسبت اشتباه و خطا به این دو راوی نمی‌ماند زیرا که این حدیث شریف با سند صحیح و بدون آن‌که در سند آن فردی شیعی باشد، روایت شده است

و همچنین جایی برای مؤید مبارکفوری (که گفته بود: احمد در مسندش، این حدیث را به طرق مختلف بدون اینکه این اضافه را داشته باشد، نقل نموده است)، باقی نمی‌ماند زیرا همان‌گونه که گذشت همین حدیث را احمد بن حنبل، هم در مسند خود و هم در فضائل الصحابه‌اش، با همین اضافه نقل نموده است.

سایر منابع:

بزرگان دیگری از اهل سنت نیز این حدیث صحیح را در کتب خود منعکس نموده‌اند که می‌توانید در ذیل تعدادی از آنها را ملاحظه فرمایید:

ابوبکر آجری (متوفای۳۶۰هـ)

طبرانی (متوفای۳۶۰هـ)

ابن عبد‌البر (متوفای ۴۶۳هـ)

ابن‌عساکر (متوفای۵۷۱هـ)

تلمسانی (متوفای ۶۴۴هـ)

(صفدی) متوفای۷۶۴هـ)

ابن‌کثیر (متوفای۷۷۴هـ)
ابن‌حجر عسقلانی (متوفای۸۵۲هـ)

عبد‌القادر بغدادی (متوفای۱۰۹۳هـ)

مسلماً با این حدیث صحیح، که حاوی کلمه «بعدی» نیز می‌باشد، ابن‌تیمیه و به تبع او مبارکفوری رسوا می‌شوند زیرا آن دو سعی کرده‌اند تا پرده‌ای بر چهره حقیقت کشیده و آن را آن‌گونه که خود خواسته‌اند، وانمود کنند.

یک سؤال مهم:

اکنون سؤال مهمی که اینجا مطرح می‌شود، این است که این آقایان، آیا حدیثی با این درجه اعتبار را در چنین کتب معتبری ندیده‌اند؟ و یا این که نخواسته‌اند ببینند تا... الله اعلم.

پاسخ دوم:

صحت حدیث جعفر بن سلیمان

حدیث جعفر بن سلیمان، همان حدیثی است که مبارکفوری آن را رد نموده است، در پاسخ به او می‌گوییم: این حدیث در منابع بسیاری از منابع اهل سنت از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) روایت شده است که متن یکی از قدیمی‌ترین آن را ذکر کرده سپس نظر علمای اهل سنت را در مورد آن ارائه می‌کنیم:

المصنف ابن ابی شیبه (متوفای۲۳۵هـ):

ابن ابی‌شیبه که از قدمی‌ترین محدثین اهل سنت و از مشایخ بخاری است وکتاب المصنف او نیز از جمله ی قدیمی‌ترین کتب حدیثی اهل سنت است، در این کتاب این‌گونه روایت می‌کند:

«حدثنا عفان قال ثنا جعفر بن سلیمان قال حدثنی یزید الرشک عن مطرف عن عمران بن حصین قال: بعث رسول الله صلی الله علیه وسلم سریة و استعمل علیهم علیا فصنع علی شیئا انکروه فتعاقد اربعة من اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم ان یعلموه وکانوا اذا قدموا من سفر بداوا برسول الله صلی الله علیه وسلم فسلموا علیه ونظروا الیه ثم ینصرفون الی رحالهم قال فلما قدمت السریة سلموا علی رسول الله صلی الله علیه وسلم فقام احد الاربعة فقال یا رسول الله الم تر ان علیا صنع کذا وکذا فاقبل الیه رسول الله یعرف الغضب فی وجهه فقال: «ما تریدون من علی؟ ما تریدون من علی؟ علی منی وانا من علی وعلی ولی کل مؤمن بعدی».

... عمران بن حصین (صحابی) نقل می‌کند که رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گروهی را اعزام نمود و علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) را به فرماندهی آن گمارد، (آنان غنائمی به دست آوردند)، امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) عملی انجام داد که آنان را خوش نیامد، چهار نفر از آنها که از اصحاب رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بودند، با هم قرار گذاشتند وقتی که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را ملاقات نمودند، این عمل علی (علیه‌السّلام) را به ایشان گزارش کنند، (و این‌طور مرسوم بود که) وقتی مسلمانان از سفری بازمی گشتند، اول خدمت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رفته، بعد از دیدار و سلام به حضرت، (به خانه خود) می‌رفتند، این گروه نیز زمانی که به مدینه آمدند، خدمت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وسلم رفته و سلام کردند، سپس یکی از آن چهار نفر عرض کرد: ‌ای رسول خدا آیا می‌دانی که علی چنین و چنان کرده است؟، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در حالی که خشم در چهره اش پیدا بود، به سمت او رفته و فرمود: «از علی چه می‌خواهید؟ از علی چه می‌خواهید؟ علی از من و من از علی‌ام و اوبعد از من، ولی هر مؤمنی است»



نظرات علمای طراز اول اهل سنت:

اکنون گوشه‌ای از نظرات علمای اهل سنت را پیرامون این حدیث، تقدیم می‌نماییم:

ابن حجر عسقلانی:

او در مورد حدیث جعفر بن سلیمان چنین می‌گوید:

«و اخرج الترمذی باسناد قوی عن عمران بن حصین فی قصة قال فیها قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: «ما تریدون من علی؟ ان علیا منی و انا من علی و هو ولی کل مؤمن بعدی؛ این حدیث را ترمذی با سندی قوی از عمران بن حصین در ضمن جریانی که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل کرده است که فرمود: ««از علی چه می‌خواهید؟ علی از من و من از علی‌ام و او بعد از من ولی هر مؤمنی است».



ذهبی رجالی معروف اهل سنت:

او بعد از نقل حدیث جعفر می‌گوید:
«... اخرجه احمد فی المسند و الترمذی و حسنه و النسائی؛ این حدیث را احمد در مسندش و ترمذی ـ که سند آن را حسن معرفی نموده ـ و نسایی نقل کرده‌اند.»



عبد القادر بغدادی (متوفای۱۰۹۳هـ):

او نیز در مورد حدیث جعفر بن سلیمان می‌نویسد:
«واخرج الترمذی باسنادٍ قویٍّ عن عمران بن حصین فی قصةٍ قال فیها: قال رسول الله صلی الله علیه وسلم: «ما یریدون من علی؟ ان علیاً منی وانا من علی وهو ولی کل مؤمن بعدی؛ این حدیث را ترمذی با سندی قوی از عمران بن حصین از رسول خدا نقل کرده است که ضمن جریانی فرمود: «از علی چه می‌خواهید؟ علی از من و من از علی‌ام و اوبعد از من ولی هر مؤمنی است».



سیوطی (متوفای۹۱۱هـ):

او هم این حدیث را همراه تصحیح ابن جریر در کتاب خود منعکس کرده و می‌نویسد:

«عَنْ عمرانَ بن حُصین قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ سَرِیَّةً وَاسْتَعْمَلَ عَلَیْهِمُ عَلِیًّا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَغَنِمُوا... فَقَالَ: «مَا تُرِیدُونَ مِنْ عَلِیَ؟ عَلِیٌّ مِنی وَاَنَا مِنْ عَلِیَ، وَعَلِیٌّ وَلِیُّ کُل مُؤْمِنٍ بَعْدِی». (ش و ابن جریر و صحَّحَهُ).

... عمران بن حصین (صحابی) نقل می‌کند که رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گروهی را اعزام نمود و علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام) را به فرماندهی آن گمارد، آنان غنائمی به دست آوردند... نفر چهارم هم برخواست و همان حرف‌های آنان را تکرار کرد، رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خشم‌گین به سمت او رفت و فرمود: «از علی چه می‌خواهید؟ علی از من و من از علی‌ام و او بعد از من، ولی هر مؤمنی است»

(این حدیث را ابن ابی‌شیبه و ابن‌جریر نقل کرده‌اند و ابن جریر آن را تصحیح نموده است).



متقی هندی (متوفای ۹۷۵هـ)

او نیز در مورد این حدیث و نظر ابن‌جریر چنین می‌نویسد:

«... فقال: ما تریدون من علی؟ علی منی وانا من علی وعلی ولی کل مؤمن بعدی. (ش وابن جریر وصححه)؛ ... و فرمود: «از علی چه می‌خواهید؟ علی از من و من از علی‌ام و او بعد از من ولی هر مؤمنی است» (متقی هندی می‌گوید: این حدیث را ابن ابی‌شیبه و ابن‌جریر نقل کرده‌اند وابن جریر آن را تصحیح نموده است).



و در جای دیگری این حدیث را نقل و نظر خود را در مورد آن این‌گونه می‌نویسد:

«... علی منی وانا من علی، و علی ولی کل مؤمن بعدی. (ش عن عمران بن حصین؛ صحیح)؛ فرمود: «علی از من و من از علی‌ام و او بعد از من، ولی هر مؤمنی است» (متقی هندی می‌گوید: این حدیث را ابن ابی‌شیبه از عمران بن حصین نقل نموده است و صحیح است).»






سایر منابع:

علمای معروف دیگری نیز از اهل سنت، ‌این حدیث را روایت کرده‌اند که به نام تعدادی از آنان اشاره می‌کنیم:

طیالسی (متوفای۲۰۴هـ)

[۴۶] طیالسی، سلیمان بن داود، مسند ابی‌داود الطیالسی، ج۱، ص۱۱۱، دار النشر: دار المعرفة – بیروت.


احمدبن حنبل (متوفای۲۴۱هـ)
[۴۷] ابن‌حنبل شیبانی، احمد، مسند احمد، ج۴، ص۴۳۷، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر.






ابوبکر شیبانی (متوفای۲۸۷هـ)



نسایی (متوفای۳۰۳هـ)


ابویعلی موصلی (متوفای۳۰۷هـ)



رویانی (متوفای۳۰۷هـ)



ابن‌حبان (متوفای ۳۵۴هـ)



طبرانی (متوفای۳۶۰هـ)




نگاهی به جایگاه جعفر بن سلیمان در منابع اهل سنت:

در خاتمه ی پاسخ دوم، لازم و ضروری می‌نماید که نگاهی هم به جایگاه جعفر بن سلیمان در کتب اهل سنت داشته باشیم:

۱- او از رجال صحیح مسلم است

او از زمره ی راویان کتابی است که در نظر اهل سنت اصح کتب بعد از قرآن یعنی صحیح مسلم است با توجه به این نکته، تضعیف او به معنای تضعیف روایات صحیح مسلم خواهد بود:

البانی در مورد جعفر و این روایت او می‌نویسد:

«... و هو ثقة من رجال مسلم و کذلک سائر رجاله و لذلک قال الحاکم: صحیح علی شرط مسلم واقره الذهبی.
[۵۶] البانی، محمد ناصر‌الدین، السلسلة الصحیحة، ج۵ ص۲۲۲.
جعفر بن سلیمان مورد اعتماد و از راویان مسلم است و سایر راویان این حدیث نیز موثق می‌باشند، به همین جهت است که حاکم نیشابوری در مورد سند این حدیث گفته است: "این حدیث بنا به شرط مسلم (نقل او در صحیحش) صحیح السند است و ذهبی هم به آن اقرار نموده است.»



«... توفی جعفر بن سلیمان فی سنة ثمان وسبعین ومئة، احتج به مسلم؛ جعفر بن سلیمان در سال ۱۷۸ هـ، فوت نمود و مسلم به حدیث او احتجاج نموده است.»



او در صحیحش سیزده روایت از جعفر بن مسلم نقل می‌کند که به یک مورد از آن اشاره می‌کنیم:

«حدثنا یحیی بن یحیی اخبرنا جَعْفَرُ بن سُلَیْمَانَ عن ابی عِمْرَانَ الْجَوْنِیِّ عن عبد اللَّهِ بن الصَّامِتِ عن ابی ذَرٍّ قال قال لی رسول اللَّهِ صلی الله علیه وسلم: «یا اَبَا ذَرٍّ انه سَیَکُونُ بَعْدِی اُمَرَاءُ یُمِیتُونَ الصَّلَاةَ فَصَلِّ الصَّلَاةَ لِوَقْتِهَا فَاِنْ صَلَّیْتَ لِوَقْتِهَا کانت لک نَافِلَةً وَاِلَّا کُنْتَ قد اَحْرَزْتَ صَلَاتَکَ».

علاوه بر این‌که او از رجال و راویان صحیح مسلم است، از طرف علمای اهل سنت نیز مورد توثیق قرار گرفته است از جمله:

۲- ذهبی از او با تعبیر امام یاد می‌کند

چه توثیقی از این بالاتر که ذهبی او را با تعبیری چون امام، معرفی می‌نماید:

«الامام ابو سلیمان الضبعی البصری. کان ینزل فی بنی ضبیعة فنسب الیهم»

۳- یحیی بن معین او را توثیق می‌کند

و روی محمد بن عثمان العبسی عن یحیی بن معین قال: ... وکان عندنا ثقة و روی عباس عن یحیی بن معین: ثقة.
[۶۰] ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۸، ص۱۹۷، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بیروت - ۱۴۱۳، الطبعة: التاسعة، تحقیق: شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی.


۴- او رافضی نیست

مبارکفوری او را غالی در تشیع و رافضی دانسته و فحش‌دادن او را نسبت به ابوبکر و عمر، از ابن‌حبان نقل کرده بود:

«... جعفر بن سلیمان و هو شیعی بل هو غال فی التشیع... وقال ابن حبان فی کتاب الثقات... فاذا هو رافضی الحمار انتهی»

در جواب ادعای او، به نظریه دو تن از علمای برجسته اهل سنت استناد می‌نماییم:

الف: ذهبی (متوفای۷۴۸هـ)

ذهبی، رجالی معروف اهل سنت، این ادعا را رد کرده و می‌نویسد:

«... وقد قیل لجعفر بن سلیمان: تشتم ابا بکر وعمر؟ قال: لا، و لکن بغضاً یا لک و فی صحة هذه عنه نظر، فانه لم یکن رافضیاً، حاشاه وقال زکریا الساجی: قوله بغضاً یا لک انما عنی به جارین له، کان قد تاذی بهما اسمهما ابو بکر و عمر... به جعفر بن سلیمان گفته شده که آیا ابو‌بکر و عمر را فحش می‌دهی؟ گفت: نه، ولی هر چه بخواهی دشمن آنان‌ام. (ذهبی می‌گوید:) صحت این مطلب مورد اشکال است زیرا که او هرگز رافضی نبوده و زکریا ساجی گفت: منظور او از این که گفته "ولی هر چه بخواهی دشمن آنان‌ام" تنها این بوده که او دو همسایه داشته که از سوی آنان مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفته است، اسم یکی ابوبکر و دیگری عمر بوده است.»



«... و یروی ان جعفرا کان یترفض فقیل له اتسب ابا بکر وعمر قال لا و لکن بغضا یا لک، فهذا غیر صحیح عنه؛ روایت شده که جعفر رافضی است و به او گفته شده که ابوبکر و عمر را فحش می‌دهی؟ گفت: نه "ولی هر چه بخواهی دشمن آنان‌ام" (ذهبی می‌گوید:) این مطلب در مورد جعفر صحیح نیست.»

ب: محمد ناصر‌الدین البانی:

البانی نیز در مورد ادعای رافضی بودن جعفر، می‌گوید:

«انه قال فی ثقاته (۶/ ۱۴۰): " کان یبغض الشیخین ". و هذا، و ان کنت فی شک من ثبوته عنه، فان مما لا ریب فیه انه شیعی لاجماعهم علی ذلک و لا یلزم من التشیع بغض الشیخین رضی الله عنهما و انما مجرد التفضیل و الاسناد الذی ذکره ابن حبان بروایة تصریحه ببغضهما، فیه جریر بن یزید بن‌هارون و لم اجد له ترجمة و لا وقفت علی اسناد آخر بذلک الیه و مع ذلک فقد قال ابن حبان عقب ذاک التصریح: " و کان جعفر بن سلیمان من الثقات المتقنین فی الروایات غیر انه کان ینتحل المیل الی اهل البیت؛
[۶۳] البانی، محمد ناصر‌الدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.
ابن‌حبان در مورد او در کتاب الثقات
[۶۴] ابن‌حبان بستی، محمد بن حبان، الثقات، ج۶، ص۱۴۰.
گفته است: "او بغض شیخین را داشت "این مطلب را اگر چه من نسبت به آن شک دارم، ولی هیچ شکی نیست که او شیعه است به دلیل اجماع علما بر این مطلب، (زیرا اولاً:) از تشیع کسی، بغض شیخین لازم نمی‌آید، و تشیع (دراصطلاح اهل سنت) صرف اعتقاد به برتری علی بر ابوبکر و عمر در فضائل است. و ثانیاً: در سندی که در آن به بغض جعفر نسبت به ابوبکر و عمر تصریح شده است، جریر بن یزید بن‌ هارون وجود دارد که مجهول الهویة می‌باشد (لذا سند آن ضعیف است) و من سند دیگری را بر این مطلب نیافتم و ثالثاً: خود ابن‌حبان در ادامه این مطلب می‌گوید: جعفر بن سلیمان از راویان مورد اعتماد و صاحب روایات متقن و قوی است جز آن که به اهل بیت مایل بوده است.»



۵- حدیث اهل بدعت! !!، مقبول است

همان‌گونه که گذشت، مبارکفوری پیروان اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) را با گستاخی تمام اهل بدعت می‌خواند و می‌نویسد:

«و قد تقرر فی مقره ان المبتدع اذا روی شیئا یقوی به بدعته فهو مردود قال الشیخ عبد الحق الدهلوی فی مقدمته و المختار انه ان کان داعیا الی بدعته و مروجا له رد وان لم یکن کذلک قبل الا ان یروی شیئا یقوی به بدعته فهو مردود قطعا انتهی؛
در جای خودش ثابت شده است که اگر بدعت‌گذار (او شیعه را بدعت‌گذار دانسته و منظور او در این‌جا جعفر بن سلیمان است)، حدیثی از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را که موجب تقویت بدعتش می‌شود (برای اهل سنت)، روایت کند، حدیث او مردود است همان‌گونه که شیخ عبد‌الحق دهلوی در مقدمه‌اش می‌گوید: نظر من این است که راوی‌ای که از اهل بدعت است، اگر بدعتش را ترویج کند، مردود و الاّ مقبول است مگر آن‌که حدیثی را روایت کند که با آن بدعتش تقویت گردد، که در این صورت قطعاً مردود است.»

برای پاسخ به بلند پروازی‌های او به جوابی که البانی از بزرگان معاصر اهل‌سنت به او داده است، اکتفاء می‌کنیم:


البانی (که اهل سنت او را بخاری زمان می‌نامند)ـ در مورد این ادعا و احادیث کسانی که از نگاه اهل سنت، اهل بدعت خوانده می‌شوند، این‌گونه سخن می‌گوید:

«و کان جعفر بن سلیمان من الثقات المتقنین فی الروایات غیر انه کان ینتحل المیل الی اهل البیت و لم یکن بداعیة الی مذهبه و لیس بین اهل الحدیث من ائمتنا خلاف ان الصدوق المتقن اذا کان فیه بدعة و لم یکن یدعو الیها، ان الاحتجاج باخباره جائز؛
[۶۶] البانی، محمد ناصر‌الدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.
جعفر بن سلیمان از راویان مورد اعتماد و صاحب روایات متقن و قوی است جز آن‌که به اهل‌بیت مایل بوده است، اما او به مذهب خود دعوت نمی‌کرده است و هیچ اختلافی بین پیشوایان اهل حدیث ما در این مطلب وجود ندارد که اگر راوی راست‌گو و متقنی، اهل بدعت باشد ولی به مذهبش دعوت نکند، اخذ و تمسک به حدیث‌های او صحیح و مجاز است.»



پاسخ سوم:

روایت اجلح کندی، معتبرة است

مبارکفوری حدیث اجلح را نیز رد نمود در حالی که به تصریح علمای اهل سنت، حدیث او، حدیثی حسن و معتبر بوده و اجلح نیز توسط جمهور اهل سنت توثیق شده است.

۱- تصریح البانی:

او حدیث اجلح را شاهدی بر درستی حدیث جعفر بن سلیمان می‌داند و پس از نقل آن، نظر خود را با صراحت در مورد آن ابراز می‌دارد:

«و للحدیث شاهد یرویه اجلح الکندی عن عبدالله بن بریدة عن ابیه بریدة قال: بعث رسول الله صلی الله علیه وسلم بعثین الی الیمن، علی احدهما علی بن ابی طالب... فذکر القصة بنحو ما تقدم، و فی آخره: «لا تقع فی علی، فانه منی و انا منه و هو ولیکم بعدی و انه منی و انا منه و هو ولیکم بعدی» اخرجه احمد (۵/۳۵۶) قلت: و اسناده حسن؛
[۶۷] البانی، محمد ناصر‌الدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.

و شاهد حدیث حعفربن سلیمان، حدیثی است که آن را اجلح کندی از عبدالله بن بریده و او از پدرش بریده روایت کرده که: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و سلم دو گروه را که فرماندهی یکی با علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام) بود، به سمت یمن فرستاد... بریده جریان را آن گونه که گذشت، نقل کرد تا آن که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «به علی دشنام مدهید زیرا او از من و من از اویم و او ولی شما بعد از من است». این حدیث را احمد بن حنبل روایت کرده است. و من می‌گویم: سند این حدیث حسن است.»


۲- تصریح حافظ عراقی:

او که سالها قبل از ابن‌تیمیه و قرن‌ها نیز قبل از مبارکفوری می‌زیسته است، پس از نقل این حدیث در مورد اجلح کندی می‌نویسد:

«خرج احمد من طریق الاجلح الکندی عن ابن بریدة عن ابیه قال: بعث رسول الله صلی الله علیه و سلم بعثین الی الیمن علی احدهما علی والآخر خالد فقال: اذا التقیتما فعلی علی الناس وان افترقتما فکل منکم علی حده فظهر المسلمون فسبوا فاصطفی علی امراة من السبی لنفسه فکتب خالد الی النبی صلی الله علیه و سلم بذلک فلما اتیته دفعت الکتاب فقرئ علیه فرایت الغضب فی وجهه فقلت: یا رسول الله هذا مکان العائذ بک فقال: «لا تقع فی علی فانه منی وانا منه وهو ولیکم بعدی. قال جدنا للام، الزین العراقی: الاجلح الکندی وثقه الجمهور و باقیهم رجاله رجال الصحیح.»
«احمد از طریق اجلح کندی و او از ابن‌بریده و او از پدرش روایت کرده است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و سلم دو گروه را که فرماندهی یکی با علی بود و دیگری با خالد به سمت یمن فرستاد و فرمود: هرگاه شما دو گروه با هم بودید، علی فرمانده کل است و اگر جدا بودید، هر یک فرمانده گروه خود است، مسلمانان در آن درگیری پیروز شدند و دشمن به اسارت در آمد و علی از میان اسرا، کنیزی را برای خود برداشت، خالد بن ولید در مورد این جریان نامه‌ای به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وسلم نوشت (وبه من داد تا آن را برسانم)، وقتی که خدمت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رسیدم، و نامه خوانده شد، غضب را در چهره ایشان مشاهده نمودم، عرض کردم‌ای رسول خدا! من به شما پناه می‌برم فرمود: «به علی دشنام مدهید زیرا که او از من و من از اویم و او ولی شما بعد از من است».
(مناوی می‌گوید: ) جد مادری من زین عراقی گفته است: اجلح کندی (که در سند این حدیث قرار دارد) را، جمهور علما موثق می‌دانند و سایر راویان این حدیث نیز راویان صحیح‌اند.»
زین عراقی کیست؟

او عبد‌الرحیم بن حسین بن عبد‌الرحمن بن ابی‌بکر متوفای (۸۰۶ هـ) و استاد ابن‌حجر عسقلانی رجالی معروف و متعصب اهل سنت است، از او در منابع اهل سنت، با تعابیری چون امام، علامه، حافظ کبیر، حافظ عصر و غیره یاد شده و هیثمی که خود از استوانه‌های اهل سنت است، سالها ملازم و خادم او بوده و نهایتاً، داماد او شده است، همچنین او داری کتب و تصنیفات فراوانی می‌باشد.

به عنوان نمونه، سیوطی در مورد او چنین می‌نویسد:

«الحافظ الامام الکبیر الشهیر ابو الفضل زین الدین عبد الرحیم بن الحسین ابن عبد الرحمن بن ابی بکر بن ابراهیم العراقی حافظ العصر... و تقدم فی فن الحدیث بحیث کان شیوخ عصره یبالغون فی الثناء علیه بالمعرفة کالسبکی و العلائی و العز بن جماعة و العماد بن کثیر و غیرهم ونقل عنه الشیخ جمال الدین الاسنوی فی المهمات و وصفه بحافظ العصر... او حافظ، امام بزرگ و مشهور ابو‌الفضل، زین‌الدین، عبد‌الرحیم بن الحسین ابن‌ عبد الرحمن بن ابی‌بکر بن ابراهیم العراقی، حافظ عصر است... او در فن حدیث سرآمد (عصر خود) گشت به گونه‌ای که بزرگان عصر او همچون سبکی و علائی و عز بن جماعة و عماد بن کثیر و غیره در تعریف و تمجید او فراوان گفته و نوشته‌اند و شیخ جمال الدین اسنوی، روایات او را در مسایل مهم و اساسی نقل کرده و از او با وصف حافظ عصر یاد کرده است...»



ابن فهد مکی نیز در مورد او چنین می‌گوید:

«عبد الرحیم بن الحسین بن عبد الرحمن بن ابی بکر بن ابراهیم الکردی الرازیانی ثم المصری الشافعی الامام الاوحد العلامة الحجة الحبر الناقد عمدة الانام حافظ الاسلام فرید دهره ووحید عصره من فاق بالحفظ والاتقان فی زمانه وشهد له بالتفرد فی فنه ائمة عصره... وقال الحافظ تقی الدین بن رافع وهو بمکة فی سنة ثلاث وستین وقد مر به الشیخ عبد الرحیم: ما فی القاهرة محدث الا هذا والقاضی عز الدین بن جماعة فلما بلغه وفاة القاضی عز الدین وهو بدمشق قال: مابقی الآن بالقاهرة محدث الا الشیخ زین الدین العراقی... ابو الحسن الهیثمی... فلما کان قبیل الخمسین صحب الحافظ ابا الفضل العراقی و لازمه اشد ملازمة الی ان بلغ حمامه فخدمه وانتفع به وصاهره علی ابنته.»

«او عبد الرحیم بن حسین بن عبد الرحمن بن ابی بکر بن ابراهیم کردی رازیانی مصری شافعی امام، بی مانند، علامه، حجت، دانشمند، ناقد، سرآمد مردم، حافظ اسلام، یگانه دوران و بی همانند عصرش، کسی که به درجه حافظ و استحکام در روایات رسید و بزرگان زمانش به یگانگی او در فن حدیث گواهی داده‌اند... وحافظ تقی الدین بن رافع (که در سال ۷۶۳ ه) در مکه بوده و حافظ عراقی از او بهره مند بوده، در مورد او گفته است: در قاهره محدثی جز او نیست و وقتی خبر فوت قاضی عز الدین را (که ساکن دمشق بود) به قاضی عز الدین بن جماعة دادند، گفت: الآن در قاهره محدثی به جز شیخ زین الدین عراقی باقی نمانده است... ابو الحسن هیثمی... زمانی که به حدود پنجاه سالگی رسید، مصاحب و ملازم حافظ ابوالفضل عراقی شد به او خدمت نمود و بهره برد و داماد او نیز گردید.»

در ادامه، باید شبهه ی شیعه بودن اجلح را مورد دقت و بررسی قرار دهیم:

ملاکهای صحت حدیث:

مبارکفوری، با این‌که راست‌گویی اجلح کندی را پذیرفته، اما به بهانه ی شیعه بودن (نه رافضی بودن)، حدیث او را رد نموده و نوشته است:

«اجلح الکندی هذا ایضا شیعی قال فی التقریب: اجلح بن عبدالله بن حجیة یکنی ابا حجیة الکندی یقال اسمه یحیی صدوق شیعی وکذا فی المیزان و غیره...؛ اجلح کندی هم شیعه است، ابن‌حجر در کتاب تقریب التهذیب (در مورد او) می‌گوید: اجلح بن عبدالله بن حجیة که کنیه او ابو‌حجیه کندی می‌باشد و گفته می‌شود که اسم او یحیی است، بسیار راست‌گو و شیعه است در کتاب میزان الاعتدلال ذهبی و غیره نیز (در مورد او) همین تعابیر آمده است.»

در پاسخ به مبارکفوری از سخن البانی کمک گرفته و به توضیح وی بسنده می‌کنیم:

«فان قال قائل: راوی هذا الشاهد شیعة و کذلک فی سند المشهود له شیعی آخر و هو جعفر بن سلیمان، افلا یعتبر ذلک طعنا فی الحدیث و علة فیه؟! ؛ اگر کسی بگوید: راوی این حدیثی که شما به عنوان شاهد برای صحت حدیث جعفر بن سلیمان آورده‌اید (یعنی اجلح کندی)، شیعه است و همین طور است جعفر بن سلیمان، آیا این موجب عیب و نقص در حدیث نیست؟!»

در پاسخ می‌نویسد:

«فاقول: کلاّ، لان العبرة فی روایة الحدیث انما هو الصدق و الحفظ و اما المذهب فهو بینه و بین ربه فهو حسیبه و لذلک نجد صاحبی "الصحیحین" و غیرهما قد اخرجوا لکثیر من الثقات المخالفین کالخوارج و الشیعة و غیرهم؛ در جواب او می‌گویم: هرگز، زیرا که تنها معیار پذیرش حدیث، راست‌گویی و دقت راوی در نقل حدیث است و مذهب او امری است که بین او و خدایش می‌باشد (و ربطی به راوی بودن او ندارد)، به همین دلیل است که می‌بینیم، مؤلف صحیح بخاری و مسلم (که صحیح‌ترین کتاب‌ها در میان اهل سنت است) و مؤلفان دیگر، احادیث بسیاری از راویان موثقی که مذهب‌شان مخالف مذهب اهل سنت است، مثل خوارج و شیعه و غیره روایت نموده‌اند.»
[۷۳] البانی، محمد ناصر‌الدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.


تعجب البانی از انکار و دروغ دانستن این حدیث:

البانی، در پایان سخنان خود پیرامون این حدیث شریف از جمله تصحیح این حدیث و غیره که قبلا گذشت، تعجب و شگفتی خود را از انکار ابن تیمیه و همین طور انگیزه او را از این انکار، این‌گونه بیان می‌نماید:

«فمن العجیب حقا ان یتجرا شیخ الاسلام ابن تیمیة علی انکار هذا الحدیث و تکذیبه فی " منهاج السنة "
[۷۴] ابن‌تیمیة حرانی، احمد بن عبد‌الحلیم، منهاج السنة النبویة، ج۴، ص۱۰۴.
کما فعل بالحدیث المتقدم هناک... فلا ادری بعد ذلک وجه تکذیبه للحدیث الا التسرع و المبالغة فی الرد علی الشیعة، غفر الله لنا و له؛
[۷۵] البانی، محمد ناصر‌الدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.
از چیزهایی که واقعاً مورد تعجب و شگفتی شده است، این است که شیخ الاسلام ابن‌تیمیه بر انکار این حدیث و دروغً‌دانستن آن در کتاب منهاج السنة جرأت نموده، همان‌طور که او با حدیث قبلی نیز چنین برخوردی کرده است... من نمی‌دانم با طرح اشکال دلالی او، دیگر چه دلیلی برای دروغ‌دانستن این حدیث وجود دارد جز شتاب و عجله و زیاده روی او در رد شیعه، خداوند ما و او را بیامرزد.»
نتیجه نهایی:

نتیجه ی مبارکی که تا اینجا به دست آمد، این است که هیچ دلیل منطقی و معقولی برای انکار و دروغ شمردن اصل این حدیث شریف و صدور آن از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، وجود ندارد مگر تعصب‌های کور که خدا نکند کسی در منجلاب آن غوطه‌ور گردد.

بحث محتوایی این حدیث:

«غباری که ما در این مجال به دنبال زدودن آن از چهره ی تابناک حقیقت بوده‌ایم، غبار انکار اصل و اساس این حدیث بود و آنچه نسبت به این حدیث باقی می‌ماند، بحث محتوایی این حدیث شریف می‌باشد که باید بگوییم: اگرچه محتوای آن نیز بسیار روشن و صریح است اما متاسفانه به جهت شبهه‌ای که برای مریدان خود متوجه آن ساخته‌اند آن ر ا در‌هاله‌ای از ابهام قرار داده و بلکه وارونه جلوه داده‌اند که البته جا دارد تا مقاله‌ای مستقل و مفصل پیرامون آن تدوین گردد و بحمد الله تدوین گشته که به زودی ارائه می‌گردد و آنچه در این جا به آن می‌پردازیم جوابی مختصر به شبهه ی محتوایی خواهد بود:

معنای لفظ «ولی:»

طبق اقرار بعضی از علمای متقدم اهل سنت، بهترین و رساترین عبارتی که می‌تواند خلافت بعد از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را ثابت کند، کلمه ی «ولیکم بعدی» است و هم‌چنین خلفای اهل سنت برای معرفی خود به عنوان خلیفه ی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، و نیز هنگام نصب فرمانداران از واژه «ولی» استفاده می‌کردند:

ابن سعد از بزرگان اهل سنت و متوفای۲۳۰هـ، در مناظره‌ای ساختگی که بین شیعه (و به تعبیر او رافضی) و سنی مطرح نموده است، از طرف فرد سنی می‌گوید: رساترین و فصیح‌ترین کلمه‌ای که خلافت فردی را ثابت می‌کند، لفظ «ولیکم من بعدی» است، و اگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قصد جانشینی علی را داشت باید می‌گفت: «علی ولیکم من بعدی» و حال آن که از لفظ «مولی» استفاده کرده است.

«... فقال له الرافضی: الم یقل رسول الله (علیه‌السّلام) لعلی «من کنت مولاه فعلی مولاه» فقال اما والله ان لو یعنی بذلک الامرة والسلطان لافصح لهم بذلک کما افصح لهم بالصلاة والزکاة وصیام رمضان وحج البیت و لقال لهم: ایها الناس هذا ولیکم من بعدی؛

«... رافضی به عالم سنی گفت: آیا رسول خدا (علیه‌السّلام) به علی (علیه‌السّلام) نفرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» عالم سنی در جواب گفت: قسم به خدا اگر منظور رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) امیری و حاکمیت می‌بود، فصیح تر از این سخن می‌گفت همان‌گونه که در مورد نماز زکات و روزه ماه رمضان و حج خانه خدا فصیح سخن گفته است و به مردم می‌فرمود: ایها الناس هذا ولیکم من بعدی.»



اما بعدها که علمای بزرگوار شیعه، احادیثی با لفظ «ولی» از منابع خودشان و با سند صحیح، ارائه کردند، آنها را نیز، فصیح و رسا ندانستند و همین سرگذشت برای الفاظ «اولی بکم بعدی» و «خلیفتی من بعدی» و... تکرار گشت.

لفظ «ولی» در فرهنگ خلفای اهل سنت:

مسلم بن حجاج نیشابوری به نقل از خلیفه دوم، آنگاه که امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و عباس جهت مطالبه ارث نزد او رفته بودند، می‌نویسد:

«... فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- قَالَ اَبُو بَکْرٍ اَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِنَ ابْنِ اَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ امْرَاَتِهِ مِنْ اَبِیهَا فَقَالَ اَبُو بَکْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- «مَا نُورَثُ مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ». فَرَاَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ اِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ اَبُو بَکْرٍ وَاَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- وَ وَلِیُّ اَبِی بَکْرٍ فَرَاَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.»

«پس از وفات رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ابوبکر گفت: من ولی رسول خدا هستم، شما دو نفر (عباس و علی) آمدید و تو‌ ای عباس میراث برادر زاده‌ات را درخواست کردی و تو‌ای علی میراث فاطمه دختر پیامبر را و ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چیزی به ارث نمی‌گذاریم، آن چه می‌ماند صدقه است و شما او را دروغ‌گو، گناه‌کار، حیله‌گر و خیانت‌کار، معرفی کردید و حال آن‌که خدا می‌داند که ابوبکر راست‌گو، دین‌دار و پیرو حق بود... پس از مرگ ابوبکر، من ولی پیامبر و ولی ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغ‌گو حلیه‌گر و گناه‌کار خواندید.»


«در این روایت صحیح، خلیفه دوم اهل سنت، تصریح می‌کند که ابوبکر خود را «ولی» و خلیفه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌دانست؛ ولی امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) و عباس او را تکذیب کرده و وی را خیانت‌کار و... می‌دانستند، و عمر نیز خود را ولی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌دانست و همانند ابوبکر از سوی آنان دروغ‌گو خیانت‌کار و... معرفی شد.

۱. ابوبکر: من «ولی» شما شده‌ام

ابو بکر بعد از به خلافت رسیدن در خطبه‌هایی که برای صحابه ایراد کرده است، با استفاده از کلمه «ولی» خود را «ولی امر مسلمین» خوانده است.

بلاذری در انساب الاشراف، ابن‌قتیبه دینوری در عیون الاخبار، طبری و ابن‌کثیر در تاریخ‌شان و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت، نخستین خطبه ابوبکر را این‌گونه نقل کرده‌اند:

«لما ولی ابو بکر رضی الله تعالی عنه، خطب الناس فحمد الله واثنی علیه ثم قال: اما بعد ایها الناس فقد ولیتُکم ولستُ بخیرکم؛
[۷۹] ابن‌قتیبه دین‌وری، عبد‌الله بن مسلم، عیون الاخبار، ج۱، ص۳۴، ۲۷۶.
[۸۰] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۲۳۷-۲۳۸، الوفاة: ۳۱۰، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.
آنگاه که ابوبکر رضی الله تعالی عنه خلافت را به عهده گرفت برای مردم سخنرانی نمود و بعد از حمد خدا گفت: ‌ای مردم من ولی شما شده ولی بهترین شما نیستم.

این خطبه با سند‌های صحیح نقل شده است.

ابن‌کثیر دمشقی سلفی، بعد از نقل این خطبه می‌نویسد:

«و هذا اسناد صحیح؛
[۸۱] ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۶، ص۳۰۱، الوفاة: ۷۷۴، دار النشر: مکتبة المعارف - بیروت.
سند این حدیث صحیح است.»

این جریان را می‌توانید در منابع ذیل نیز ملاحظه نمایید:

۱. سنن بیهقی

۲. الثقات
[۸۳] ابن‌حبان بستی، محمد بن حبان، الثقات، ج۲، ص۱۵۷، دار النشر: دار الفکر - ۱۳۹۵ - ۱۹۷۵، الطبعة: الاولی، تحقیق: السید شرف الدین احمد.


۳. الحاوی الکبیر
[۸۴] ماوردی، علی بن محمد، الحاوی الکبیر، ج۱۴، ص۱۰۰، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - لبنان - ۱۴۱۹ هـ -۱۹۹۹ م، الطبعة: الاولی،


۴. الکامل فی التاریخ
[۸۵] ابن‌اثیر جزری، ابوالحسن علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۹۴، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۱۵هـ، الطبعة: ط۲، تحقیق: عبدالله القاضی.


۵. الریاض النضرة
[۸۶] طبری‌، احمد بن‌ عبدالله، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج۲، ص۲۱۳، دار النشر: دار الغرب الاسلامی - بیروت - ۱۹۹۶، الطبعة: الاولی.


۶. نهایة الارب
[۸۷] نویری، شهاب‌الدین، نهایة الارب فی فنون الادب، ج۱۹، ص۲۵، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت/ لبنان - ۱۴۲۴هـ - ۲۰۰۴م، الطبعة: الاولی.


۷. تحفة الترک
[۸۸] طرسوسی، ابراهیم بن علی، تحفة الترک فیما یجب ان یعمل فی الملک، ج۱، ص۴.


۸. تخریج الاحادیث والآثار الواقعة
[۸۹] زیلعی، عبد‌الله بن یوسف، تخریج الاحادیث والآثار الواقعة فی تفسیر الکشاف للزمخشری، ج۲، ص۴۰۶، دار النشر: دار ابن خزیمة - الریاض - ۱۴۱۴هـ، الطبعة: الاولی.


۹. السیرة النبویة
[۹۰] ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، السیرة النبویة لابن کثیر، ج۴، ص۴۹۳.


۱۰. المستطرف
[۹۱] ابشیهی، محمد بن احمد، المستطرف فی کل فن مستظرف مجلدین، ج۲، ص۱۹۰، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۰۶هـ ۱۹۸۶م، الطبعة: الثانیة.










محمد بن سعد در الطبقات، سیوطی در تاریخ الخلفاء و ابن حجر هیثمی در الصواعق و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت، خطبه دیگری را از خلیفه دوم نقل کرده‌اند که بعد از به خلافت رسیدن خطبه خواند و گفت: من ولی امر شده‌ام در حالی که از آن کراهت دارم

«لما بویع ابو‌بکر قام خطیبا فلا والله ما خطب خطبته احد بعد فحمد الله واثنی علیه ثم قال اما بعد فانی ولیت هذا الامر و انا له کاره و والله لوددت ان بعضکم کفانیه»

۲. ابوبکر: عمر را «ولی» آنها نمودم

خلیفه اول احساس کرد که عمرش به پایان رسیده و لذا خلیفه دوم را به ولایت بعد از خودش منصوب کرد در این انتساب صریحاً از واژه «ولی» استفاده کرد و به صحابه اعلام کرد که او عمر «ولی» مسلمین بعد از من است.

ابن‌حبان بستی می‌نویسد:

«... ثم رفع ابو‌بکر یدیه فقال اللهم ولیته بغیر امر نبیک ولم ارد بذلک الا صلاحهم وخفت علیهم الفتنة فعملت فیهم بما انت اعلم به وقد حضر من امری ما قد حضر فاجتهدت لهم الرای فولیت علیهم خیرهم لهم واقواهم علیهم واحرصهم علی رشدهم ولم ارد محاماة عمر... ؛ سپس ابوبکر دستش را بلند کرد و گفت: خدایا من عمر را بدون این که پیامبرت، دستور داده باشد، ولی نمودم و تنها قصدم از این کار صلاح مردم و ترس از ایجاد فتنه بود، عملی انجام دادم که تو از آن آگاه تری و زمان مرگ من فرا رسیده لذا به مصلحت مردم اقدام کرده و بر آنان بهترین و قوی تری و حریص ترینشان به هدایت را ولی نمودم و محرومیت عمر را نخواستم.»



۳. ابوبکر خطاب به فرماندهان نظامی: عمر «ولی» شماست.

ابن‌اثیر جزری می‌نویسد که خلیفه اول اهل سنت بعد از انتصاب عمر به جانشینی خود، به فرماندهان سپاه این چنین نوشت:

«وکتَبَ اِلی اُمرَاءِ الاجنَادِ: وَلَّیْتُ علیکم عمرَ...
[۹۶] ابن‌الاثیر، مبارک بن محمد، معجم جامع الاصول فی احادیث الرسول، ج۴، ص۱۰۹.
ابوبکر به فرماندهان نظامی نوشت: من عمر را ولی شما قرار دادم...»




استفاده از کلمات «خلیفه» و «ولی» در این دو روایت، نشان‌گر آن است که در آن زمان مردم از هر دوی آن‌ها یک معنا را استنباط می‌کرده‌اند و «ولی» همان معنایی را داشته که از لفظ «خلیفه» فهمیده می‌شده است.

۴. صحابه خطاب به ابوبکر: چرا عُمر را «ولیّ» قرار دادی؟

نه تنها خلیفه اول برای انتصاب عمر از واژه «ولیّ» استفاده کرده است؛ بلکه صحابه نیز در اعتراضی که به ابوبکر داشتند، از دو واژه «وَلِیَ» و «خَلَّفَ» در کنارهم استفاده کرده‌اند:
ابن ابی‌شیبه می‌نویسد:

«عن وکیع، وابن ادریس، عن اسماعیل بن ابی خالد، عن زبید بن الحرث، ان ابا بکر حین حضره الموت ارسل الی عمر یستخلفه فقال الناس: تستخلف علینا فظاً غلیظاً، ولو قد ولینا کان افظ واغلظ، فما تقول لربک اذا لقیته وقد استخلفت علینا عمر؛






از زید بن حارث نقل شده است: وقتی که ابوبکر در حال احتضار قرار گرفت، کسی را نزد عمر فرستاد تا او را جانشین خود کند، مردم گفتند: کسی را بر ما مسلط می‌کنی که خشن و بد اخلاق است، اگر او حکومت را به دست گیرد، سخت گیرتر و خشن‌تر خواهد شد، جواب خدا را چه خواهی داد هنگامی که او را ملاقات کنی و از تو سؤال شود که چرا شخص بد اخلاق و خشنی مثل عمر را بر ما مسلط کردی؟»

ابن‌تیمیه حرانی، نظریه‌پرداز وهابیت و مؤسس فکری این فرقه می‌نویسد:

«لما استخلفه ابو بکر کره خلافته طائفة حتی قال طلحة ماذا تقول لربک اذا ولیت علینا فظا غلیظا؛ و چون ابوبکر عمر را به جانشینی انتخاب کرد، برخی از این انتخاب ناراحت شدند، طلحه گفت: جواب خدا را چه خواهی داد هنگامی که به ملاقات او بروی و از تو سؤال شود که چرا فردی خشن و بد اخلاق را بر ما ولی قرار دادی؟.

در این دو روایت نیز از کلمات «استخلفه» و «ولیت» استفاده و یک معنا اراده شده است.

و در جای دیگر می‌نویسد:

«وقد تکلموا مع الصدیق فی ولایة عمر وقالوا ماذا تقول لربک وقد ولیت علینا فظا غلیظا؛ صحابه با ابوبکر در باره جانشینی عمر با او صحبت کردند و گفتند: چرا فردی خشن و تند را به خلافت بر گزیده و بر مردم تحمیل کردی؟ فردا جواب خدا را چه خواهی داد؟»



۵. عمر: من «ولیّ» شما هستم:

خلیفه دوم نیز بعد از بیعت‌گرفتن از مردم و در طول دوران خلافتش خطبه‌هائی خوانده که با استفاده از واژه «ولیّ» خود را «ولیّ امر مسلمین» خوانده است.

بلاذری در انساب الاشراف می‌نویسد:

«المدائنی فی اسناده، قال: خطب عمر بن الخطاب رضی الله عنه حین ولی فحمد الله واثنی علیه وصلی علی نبیه ثم قال: انی قد ولیت علیکم، ولولا رجائی ان اکون خیرکم لکم، واقواکم علیکم، واشدکم اضطلاعاً بما ینوب من مهم امرکم، ما تولیت ذلک منکم... عمر وقتی که خلیفه شد، برای مردم سخنرانی کرد و بعد از حمد و ثنای خدا و درود بر پیامبر گفت: براستی که من ولیّ شما شده‌ام و اگر امید این را نداشتم که بهترین و قوی‌ترین شما هستم، ولیّ شما نمی‌شدم.»



طبری هم در مورد سخنرانی عمر و معرفی خودش به عنوان ولیّ می‌نویسد:

«وقفل عمر من الشام الی المدینة فی ذی الحجة وخطب حین اراد القفول فحمد الله واثنی علیه وقال الا انی قد ولیت علیکم وقضیت الذی علی فی الذی ولانی الله من امرکم ان شاء الله قسطنا بینکم؛ عمر هنگام مراجعت از شام به مدینه سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: من بر شم رهبر و خلیفه شده‌ام و آنچه که بعهده من بود در باره شما انجام دادم، به یاری خدا بین شما عدالت اجرا خواهد شد.»



و نیز می‌نویسد:

«ذکر بعض خطبه رضی الله تعالی عنه... عن عروة بن الزبیر ان عمر رضی الله تعالی عنه خطب فحمد الله واثنی علیه بما هو اهله ثم ذکر الناس بالله (عزّوجلّ) والیوم الآخر ثم قال یا ایها الناس انی قد ولیت علیکم ولولا رجاء ان اکون خیرکم لکم واقواکم علیکم واشدکم استضلاعا بما ینوب من مهم امورکم ما تولیت ذلک منکم عمر خطبه خواند و در آن از حمد و ثنای الهی سخن گفت سپس خطاب به مردم گفت: ‌ای مردم من خلیفه شما شده‌ام و اگر بهترین و قوی‌ترین و سخت‌گیر‌ترین در مسائل و امور زندگی شما نبودم این مسؤولیت را نمی‌پذیرفتم.»


ابن‌کثیر دمشقی هم در این مورد می‌نویسد:

«فلما اراد القفول الی المدینة فی ذی الحجة منها خطب الناس فحمد الله واثنی علیه ثم قال الا انی قد ولیت علیکم وقضیت الذی علی فی الذی ولانی الله من امرکم ان شاء الله؛ عمر در ماه ذی حجه قصد ترک شام را داشت و لذا در سخنرانی‌اش گفت: من رهبر شما شده‌ام و آنچه بعهده من بود به انجام رساندم.»



۶. افسوس عمر بر دوستان از دست رفته:

زمانی که خلیفه دوم احساس کرد که ضربه چاقو کاری است و به زودی از دنیا خواهد رفت، به یاد کسانی افتاد که در انحراف خلافت از بنی‌هاشم و رسیدن آن به خلیفه اول و سپس خلیفه دوم، نقش اساسی داشتند و بر سر پیمانی که بسته بودند کاملاً وفادار ماندند؛ اما عمر آنان سر آمد و از دنیا رفتند. خلیفه دوم با یادآوری نام‌های آن‌ها می‌گوید: اگر آن‌ها زنده بودند، بعد از خودم ایشان را «ولی امر مسلمین» می‌کردم.

ابن قتیبه دینوری می‌نویسد:

«فلما احس بالموت قال لابنه اذهب الی عائشة واقرئها منی السلام واستاذنها ان اقبر فی بیتها مع رسول الله ومع ابی بکر فاتاها عبدالله بن عمر فاعلمها فقالت نعم وکرامة ثم قالت یا بنی ابلغ عمر سلامی وقل له لا تدع امة محمد بلا راع استخلف علیهم ولا تدعهم بعدک هملا فانی اخشی علیهم الفتنة فاتی عبدالله فاعلمه فقال ومن تامرنی ان استخلف لو ادرکت ابا عبیدة بن الجراح باقیا استخلفته و ولیته فاذا قدمت علی ربی فسالنی وقال لی من ولیت علی امة محمد؟ قلت‌ای ربی سمعت عبدک ونبیک یقول لکل امة امین وامین هذه الامة ابو عبیدة بن الجراح ولو ادرکت معاذ بن جبل استخلفته فاذا قدمت علی ربی فسالنی من ولیت علی امة محمد؟ قلت: ‌ای ربی سمعت عبدک ونبیک یقول ان معاذ بن جبل یاتی بین یدی العلماء یوم القیامة ولو ادرکت خالد بن الولید، لولیته فاذا قدمت علی ربی فسالنی من ولیت علی امة محمد؟ قلت‌ای ربی سمعت عبدک ونبیک یقول خالد بن الولید سیف من سیوف الله سله علی المشرکین....»

و ابن‌خلدون نیز در مقدمه معروفش می‌نویسد که عمر گفت:

«لو کان سالم مولی حذیفة حیا لولیته؛
[۱۰۷] ابن‌خلدون، عبد الرحمن بن محمد، مقدمة ابن خلدون، ج۱، ص۱۹۴، دار النشر: دار القلم - بیروت - ۱۹۸۴، الطبعة: الخامسة.
اگر سالم، غلام حذیفة زنده می‌بود، او را ولیّ و جانشین قرار می‌دادم.»



۷. سفارش عمر به علی (علیه‌السلام):

ابن‌حجر عسقلانی در شرح صحیح بخاری بعد از نقل قضیه سپردن خلافت به شوری توسط عمر می‌نویسد: خلیفه دوم آنان را چنین نصیحت کرد:

«یا علی لعل هؤلاء القوم یعلمون لک حقک و قرابتک من رسول الله صلی الله علیه وسلم وصهرک وما اتاک الله من الفقه والعلم فان ولیت هذا الامر فاتق الله فیه ثم دعا عثمان فقال یا عثمان فذکر له نحو ذلک ووقع فی روایة اسرائیل عن ابی اسحاق فی قصة عثمان فان ولوک هذا الامر فاتق الله فیه ولا تحملن بنی ابی معیط علی رقاب الناس...
[۱۰۹] ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن محمد، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۷، ص۶۸، دار النشر: دار المعرفة - بیروت، تحقیق: محب الدین الخطیب.

‌ای علی! شاید این قوم حق تو و قرابت و دامادی‌ات به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و فقه و علمی که خدا به تو عنایت نموده را بشناسند، پس اگر ولیّ این امر شدی تقوا پیشه کن!!! سپس رو به عثمان کرد و مثل همان سخنان را به او گفت و در روایت اسرائیل از ابی‌اسحاق در مورد سخن عمر با عثمان آمده است که عمر گفت: اگر مردم تو را ولیّ این امر نمودند تقوا پیشه کن و بنی‌ ابی‌معیط را بر گردن مردم سوار مکن (به آنان پستی نده)»


۸. عمر، ابوموسی را «ولی» مردم قرار داد:

استفاده از واژه «ولی» و اراده امامت، سرپرستی و حکومت از آن، کاربرد گسترده‌ای داشته است؛ تا جایی که در نامه‌ها و احکام فرمانداران و حاکمان دیگر مناطق اسلامی نیز در هنگام انتصاب از همین کلمه استفاده می‌شده است؛ از جمله ابن‌کثیر دمشقی متن حکم خلیفه دوم به هنگام انتصاب ابو‌موسی اشعری به حکومت بصره را این‌گونه نقل می‌کند:

«وکتب الی اهل البصرة انی قد ولیت علیکم ابا موسی لیاخذ من قویکم لضعیفکم ولیقاتل بکم عدوکم ولیدفع عن دینکم.... عمر به اهل بصره نوشت: براستی که من ابوموسی را ولیّ شما نمودم... »



۹. معاویه خطاب به مردم بصره: عبیدالله را «ولیّ» شما قرار دادم:

طبری و ابن‌جوزی نوشته‌اندکه معاویة هنگام انتصاب عبید‌الله بن زیاد خطاب به مردم بصره گفت:

«… ثم قال قد ولیت علیکم ابن اخی عبید الله بن زیاد؛ ... براستی که پسر برادرم، عبیدالله بن زیاد را ولیّ شما قرار دادم.»

۱۰. عبد الملک مروان از قریش گله می‌کند:

استفاده از کلمه ی «ولیّ» در قرن‌های بعدی تاریخ اسلام نیز کاربرد داشته است و دیگران به پیروی از خلفا آن‌ها را «ولی امر مسلمانان» می‌دانستند.
احمد زکی صفوت در جمهرة خطب العرب می‌نویسد که عبد الملک بن مروان در زمان خلافتش این چنین از قریش در خطبه‌اش گله می‌کند:

«فیا معشر قریش ولیکم عمر بن الخطاب فکان فظا غلیظا مضیقا علیکم فسمعتم له واطعتم ثم ولیکم عثمان فکان سهلا فعدوتم علیه فقتلتموه؛

[۱۱۵] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۱، ص۴۰۱.




‌ای مردم قریش! (وقتی که) ولیّ شما عمر بن خطاب که بسیار تند بود و برشما سخت‌گیر بود، شما سخن او را گوش کرده و از او اطاعت نمودید سپس عثمان ولیّ شما شد که آسان می‌گرفت و شما با او دشمنی نموده و او را به قتل رساندید.»



از مجموع مباحث پیشین در موضوع اثبات صحت سند حدیث: و هو (علیّ) ولیّ کلّ مؤمن بعدی، «علی پس از من پیشوا و رهبر مؤمنان است» ادعای بی‌خبران و بی‌خردان متعصب، به سختی متزلزل شد و راهی جز پذیرفتن حقیقت ندارند، البته اگر پرده‌های ضخیم تعصب را کنار زده و دل‌ها را از حقد و کینه پاک‌سازی نمایند.



و در پایان این مقال پرسشی را فرا روی حق جویان قرار می‌دهیم تا خود قضاوت نموده و آنچه را صحیح می‌دانند بر گزینند:

با وجود استعمال فراوان واژه «ولیّ» در فرهنگ ادبی پیروان مکتب خلفا و استفاده از آن در معنای جانشینی و حاکمیت، و دلالت صریح آن بر نیابت و رهبری مردم، چرا وقتی که نوبت به پیروان مکتب اهل بیت می‌رسد با تمام توان کوشش می‌کنند تا با تحریف و تاویل غیر عالمانه معنای درست و واقعی این واژه را تغییر دهند؟ و یا چون نام علی (علیه‌السّلام) به میان می‌آید حساسیت‌ها بر انگیخته می‌شود، ومغزها و قلمها به تکاپو می‌افتد و در این مورد هم مانند دیگر جریانات تاریخی حقایق را نا‌جوانمردانه انکار و واژه‌ای به این روشنی و وضوح را از محتوای اصلی بیگانه می‌کنند، آیا شما می‌دانید چرا؟ پس به ما هم بگوئید چرا؟

فهرست مندرجات

۱ - پانویس
۲ - منبع


۱. ابن‌تیمیة حرانی، احمد بن عبد‌الحلیم، منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۳۹۱، دار النشر:مؤسسة قرطبة - ۱۴۰۶، الطبعة:الاولی، تحقیق:د. محمد رشاد سالم.    
۲. مبارکفوری، محمد عبد‌الرحمن بن عبد الرحیم، تحفة الاحوذی بشرح جامع الترمذی، ج۱۰، ص۱۴۶ - ۱۴۷، دار النشر:دار الکتب العلمیة – بیروت.    
۳. ابن ابی‌شیبة کوفی، المصنف فی الاحادیث والآثار، ج۶، ص۳۷۲، ح۳۲۱۲۱.    
۴. طیالسی، سلیمان بن داود، مسند ابی‌داود طیالسی، ج۱، ص۳۶۰ ح ۲۷۵۲.    
۵. ابن‌حنبل شیبانی، احمد، مسند احمد، ج۴، ص۴۳۷، الوفاة ۲۴۱.    
۶. ابن‌حنبل شیبانی، احمد، فضائل الصحابة، ج۲، ص۶۸۲، ح۱۱۶۸، دار النشر:مؤسسة الرسالة - بیروت - ۱۴۰۳ - ۱۹۸۳، الطبعة:الاولی، تحقیق:د. وصی الله محمد عباس.    
۷. ابن‌حنبل شیبانی، احمد، مسند احمد، مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۷۸.    
۸. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶،ص ۶۸۷، دار النشر:دار الجیل - بیروت - ۱۴۱۲ - ۱۹۹۲، الطبعة:الاولی، تحقیق:علی محمد البجاوی.    
۹. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۱۱، ص۶۲.    
۱۰. نسایی، احمد بن شعیب، السنن الکبری، ج۵، ص۱۳۳، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۱۱ - ۱۹۹۱، الطبعة: الاولی.
۱۱. بیهقی، ابارهیم، المحاسن والمساوئ، ج۱، ص۱۷.    
۱۲. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۲۳، ص۵۶.    
۱۳. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۵، ص۱۰۰.    
۱۴. ابن‌حنبل شیبانی، احمد، مسند احمد، ج۱، ص۳۳۰.    
۱۵. ابن ابی‌عاصم شیبانی، عمرو، السنة، ج۲، ص۵۶۵، دار النشر:المکتب الاسلامی - بیروت - ۱۴۰۰، الطبعة:الاولی، تحقیق:محمد ناصر‌الدین الالبانی.    
۱۶. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۲۲، ص۱۳۵.    
۱۷. البانی، محمد ناصر‌الدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.
۱۸. طیالسی، سلیمان بن داود، مسند ابی‌داود الطیالسی، ج۴، ص۴۶۹، ح۲۸۷۵.    
۱۹. ابن‌حنبل شیبانی، احمد، مسند احمد، مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۷۸، دار النشر:مؤسسة قرطبة - مصر.    
۲۰. ابن‌حنبل شیبانی، احمد، فضائل الصحابة، ج۲، ص۶۸۲، ح۱۱۶۸، دار النشر:مؤسسة الرسالة - بیروت - ۱۴۰۳ - ۱۹۸۳، الطبعة:الاولی، تحقیق:د. وصی الله محمد عباس.    
۲۱. حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴۳، ح۴۶۵۲، (متوفای ۴۰۵ه)، دار النشر:دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۱۱ه - ۱۹۹۰م، الطبعة:الاولی.    
۲۲. ذهبی، محمد بن احمد، المستدرک بتعلیق الذهبی، ج۳، ص۱۴۳، ح۴۶۵۲، کتاب معرفة الصحابة، (قسم) ذکر اسلام امیرالمؤمنین علی رضی الله تعالی عنه.
۲۳. طیالسی، سلیمان بن داود، مسند ابی‌داود الطیالسی، ج۴، ص۴۶۹، ح۲۸۷۵.    
۲۴. ابن‌حنبل شیبانی، احمد، مسند احمد، مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۷۸، دار النشر:مؤسسة قرطبة - مصر.    
۲۵. حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۴۳، ح۴۶۵۲، (متوفای ۴۰۵ه)، دار النشر:دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۱۱ه - ۱۹۹۰م، الطبعة:الاولی.    
۲۶. البانی، محمد ناصر‌الدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.
۲۷. آجری، محمد بن حسین، الشریعة، ج۴، ص۲۰-۲۱، دار النشر:دار الوطن - الریاض/ السعودیة - ۱۴۲۰ ه - ۱۹۹۹ م، الطبعة:الثانیة، تحقیق:الدکتور عبدالله بن عمر بن سلیمان الدمیجی.    
۲۸. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۱۲، ص۹۷، ح۱۲۵۹۳، دار النشر:مکتبة الزهراء - الموصل - ۱۴۰۴ - ۱۹۸۳، الطبعة:الثانیة، تحقیق:حمدی بن عبدالمجید السلفی.    
۲۹. ابن عبد‌البر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۰۹۱، دار النشر:دار الجیل - بیروت - ۱۴۱۲، الطبعة:الاولی، تحقیق:علی محمد البجاوی.    
۳۰. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الاماثل، ج۴۲، ص۱۹۹، دار النشر:دار الفکر - بیروت - ۱۹۹۵.    
۳۱. انصاری تلمسانی، محمد بن ابی‌بکر، الجوهرة فی نسب النبی واصحابه العشرة، ج۲، ص۲۳۳.    
۳۲. صفدی، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، ج۲۱، ص۱۷۸، دار النشر:دار احیاء التراث - بیروت - ۱۴۲۰ه- ۲۰۰۰م، تحقیق:احمد الارناؤوط وترکی مصطفی.    
۳۳. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۳۸.    
۳۴. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۷، ص۳۴۹.    
۳۵. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۴۶۸.    
۳۶. بغدادی، عبد القادر بن عمر، خزانة الادب ولب لباب لسان العرب، ج۶، ص۶۸، دار النشر:دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۹۹۸م، الطبعة:الاولی.    
۳۷. ابن ابی‌شیبة الکوفی، عبد‌الله بن محمد، المصنف فی الاحادیث والآثار، ج۶، ص۳۷۲، ح۳۲۲۱۲۱، دار النشر:مکتبة الرشد - الریاض - ۱۴۰۹، الطبعة:الاولی.    
۳۸. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۴۶۸، دار النشر:دار الجیل - بیروت - ۱۴۱۲ - ۱۹۹۲، الطبعة:الاولی، تحقیق:علی محمد البجاوی.    
۳۹. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۱۱، ص۷۱.    
۴۰. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۲۴۵.    
۴۱. بغدادی، عبد‌القادر بن عمر، خزانة الادب ولب لباب لسان العرب، ج۶، ص۷۱.    
۴۲. سیوطی، عبد‌الرحمن، جامع الاحادیث، ج۳۷، ص۳۶۵، ح۴۰۷۳۵.    
۴۳. سیوطی، عبد‌الرحمن، جامع الاحادیث، ج۱۸، ص۴۸۷، ح۱۹۹۶۹.    
۴۴. متقی هندی، علی بن حسام‌الدین، کنز العمال فی سنن الاقوال والافعال، ج۱۳، ص۱۴۲.    
۴۵. متقی هندی، علی بن حسام‌الدین، کنز العمال فی سنن الاقوال والافعال، ج۱۱، ص۶۰۸، ح۳۲۹۴۱.    
۴۶. طیالسی، سلیمان بن داود، مسند ابی‌داود الطیالسی، ج۱، ص۱۱۱، دار النشر: دار المعرفة – بیروت.
۴۷. ابن‌حنبل شیبانی، احمد، مسند احمد، ج۴، ص۴۳۷، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
۴۸. ابن‌حنبل شیبانی، احمد، فضائل الصحابة، ج۲، ص۶۲۰، دار النشر:مؤسسة الرسالة - بیروت - ۱۴۰۳ - ۱۹۸۳، الطبعة:الاولی، تحقیق:د. وصی الله محمد عباس.    
۴۹. ابن‌حنبل شیبانی، احمد، فضائل الصحابة، ج۲، ص۶۲۰، دار النشر:مؤسسة الرسالة - بیروت - ۱۴۰۳ - ۱۹۸۳، الطبعة:الاولی، تحقیق:د. وصی الله محمد عباس.    
۵۰. شیبانی، احمد بن عمرو، الآحاد والمثانی، ج۴، ص۲۷۸، ار النشر:دار الرایة - الریاض - ۱۴۱۱ - ۱۹۹۱، الطبعة:الاولی، تحقیق:د. باسم فیصل احمد الجوابرة.    
۵۱. نسائی، احمد بن شعیب، السنن الکبری، ج۷، ص۴۴۰، ذکر قول النبی «علی ولی کل مؤمن بعدی».    
۵۲. ابویعلی موصلی، احمد بن علی، مسند ابی‌یعلی، ج۱، ص۲۹۳، دار النشر:دار المامون للتراث - دمشق - ۱۴۰۴ - ۱۹۸۴، الطبعة:الاولی، تحقیق:حسین سلیم اسد.    
۵۳. رویانی، محمد بن‌هارون، مسند الرویانی، ج۱، ص۱۲۵، دار النشر:مؤسسة قرطبة - القاهرة - ۱۴۱۶، الطبعة:الاولی، تحقیق:ایمن علی ابو یمانی.    
۵۴. ابن‌حبان، محمد بن حبان، صحیح ابن‌حبان بترتیب ابن بلبان، ج۱۵، ص۳۷۳، دار النشر:مؤسسة الرسالة - بیروت - ۱۴۱۴ - ۱۹۹۳، الطبعة:الثانیة، تحقیق:شعیب الارنؤوط.    
۵۵. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۱۸، ص۱۲۸، دار النشر:مکتبة الزهراء - الموصل - ۱۴۰۴ - ۱۹۸۳، الطبعة:الثانیة، تحقیق:حمدی بن عبدالمجید السلفی.    
۵۶. البانی، محمد ناصر‌الدین، السلسلة الصحیحة، ج۵ ص۲۲۲.
۵۷. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۸، ص۲۰۰.    
۵۸. قشیری نیسابوری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ج۱، ص۴۴۸، ح ۶۴۸، دار النشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت، تحقیق:محمد فؤاد عبد الباقی.    
۵۹. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام ووفیات المشاهیر والاعلام، ج۱۱، ص۶۸، دار النشر:دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت.    
۶۰. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۸، ص۱۹۷، دار النشر: مؤسسة الرسالة - بیروت - ۱۴۱۳، الطبعة: التاسعة، تحقیق: شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی.
۶۱. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام ووفیات المشاهیر والاعلام،، ج۱۱، ص۶۸، دار النشر:دار الکتاب العربی - لبنان/ بیروت - ۱۴۰۷ه - ۱۹۸۷م، الطبعة:الاولی.    
۶۲. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۱۱، ص۶۹.    
۶۳. البانی، محمد ناصر‌الدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.
۶۴. ابن‌حبان بستی، محمد بن حبان، الثقات، ج۶، ص۱۴۰.
۶۵. مبارکفوری، محمد عبد‌الرحمن بن عبد الرحیم، تحفة الاحوذی بشرح جامع الترمذی، ج۱۰، ص۱۴۶، دار النشر:دار الکتب العلمیة – بیروت.    
۶۶. البانی، محمد ناصر‌الدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.
۶۷. البانی، محمد ناصر‌الدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.
۶۸. ملتقی، أهل الحدیث، أرشیف ملتقی أهل الحدیث، ج۶۸، ص۳۱۲.    
۶۹. ابن‌حنبل شیبانی، احمد، مسند احمد، ج۳۸، ص۱۱۷.    
۷۰. مناوی، عبد‌الرؤوف، فیض‌القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۴، ص۳۵۷، دار النشر:المکتبة التجاریة الکبری -مصر- ۱۳۵۶ه، الطبعة:الاولی.    
۷۱. سیوطی، عبد‌الرحمن بن ابی‌بکر، طبقات الحفاظ، ج۱، ص۵۴۳، دار النشر:دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۰۳، الطبعة:الاولی.    
۷۲. ابن‌فهد، محمد بن محمد، لحظ الالحاظ بذیل طبقات الحفاظ، ج۱، ص۱۴۳، دار النشر:دار الکتب العلمیة – بیروت.    
۷۳. البانی، محمد ناصر‌الدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.
۷۴. ابن‌تیمیة حرانی، احمد بن عبد‌الحلیم، منهاج السنة النبویة، ج۴، ص۱۰۴.
۷۵. البانی، محمد ناصر‌الدین، السلسلة الصحیحة، ج۵، ص۲۲۲.
۷۶. ابن‌سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۴۵، دار النشر:دار صادر - بیروت.    
۷۷. قشیری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۳۷۷، ح۱۷۵۷، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ، ناشر:دار احیاء التراث العربی - بیروت.    
۷۸. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۹۰.    
۷۹. ابن‌قتیبه دین‌وری، عبد‌الله بن مسلم، عیون الاخبار، ج۱، ص۳۴، ۲۷۶.
۸۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۲۳۷-۲۳۸، الوفاة: ۳۱۰، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت.
۸۱. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۶، ص۳۰۱، الوفاة: ۷۷۴، دار النشر: مکتبة المعارف - بیروت.
۸۲. بیهقی، احمد بن حسین، سنن البیهقی الکبری، ج۶، ص۳۵۳، الوفاة:۴۵۸، دار النشر:مکتبة دار الباز - مکة المکرمة - ۱۴۱۴ - ۱۹۹۴، تحقیق:محمد عبد القادر عطا.    
۸۳. ابن‌حبان بستی، محمد بن حبان، الثقات، ج۲، ص۱۵۷، دار النشر: دار الفکر - ۱۳۹۵ - ۱۹۷۵، الطبعة: الاولی، تحقیق: السید شرف الدین احمد.
۸۴. ماوردی، علی بن محمد، الحاوی الکبیر، ج۱۴، ص۱۰۰، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - لبنان - ۱۴۱۹ هـ -۱۹۹۹ م، الطبعة: الاولی،
۸۵. ابن‌اثیر جزری، ابوالحسن علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۹۴، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۱۵هـ، الطبعة: ط۲، تحقیق: عبدالله القاضی.
۸۶. طبری‌، احمد بن‌ عبدالله، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج۲، ص۲۱۳، دار النشر: دار الغرب الاسلامی - بیروت - ۱۹۹۶، الطبعة: الاولی.
۸۷. نویری، شهاب‌الدین، نهایة الارب فی فنون الادب، ج۱۹، ص۲۵، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت/ لبنان - ۱۴۲۴هـ - ۲۰۰۴م، الطبعة: الاولی.
۸۸. طرسوسی، ابراهیم بن علی، تحفة الترک فیما یجب ان یعمل فی الملک، ج۱، ص۴.
۸۹. زیلعی، عبد‌الله بن یوسف، تخریج الاحادیث والآثار الواقعة فی تفسیر الکشاف للزمخشری، ج۲، ص۴۰۶، دار النشر: دار ابن خزیمة - الریاض - ۱۴۱۴هـ، الطبعة: الاولی.
۹۰. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، السیرة النبویة لابن کثیر، ج۴، ص۴۹۳.
۹۱. ابشیهی، محمد بن احمد، المستطرف فی کل فن مستظرف مجلدین، ج۲، ص۱۹۰، دار النشر: دار الکتب العلمیة - بیروت - ۱۴۰۶هـ ۱۹۸۶م، الطبعة: الثانیة.
۹۲. ابن‌سعد، محمد بن منیع، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۱۲، دار النشر:دار صادر- بیروت.    
۹۳. سیوطی، عبد‌الرحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، ج۱، ص۵۸.    
۹۴. هیثمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقة علی اهل الرفض والضلال والزندقة، ج۱، ص۳۷، دار النشر:مؤسسة الرسالة - لبنان - ۱۴۱۷ه - ۱۹۹۷م، الطبعة:الاولی.    
۹۵. ابن‌حبان بستی، محمد بن حبان، الثقات، ج۲، ص۱۹۲-۱۹۳، دار النشر:دار الفکر - ۱۳۹۵ - ۱۹۷۵، الطبعة:الاولی، تحقیق:السید شرف‌الدین احمد.    
۹۶. ابن‌الاثیر، مبارک بن محمد، معجم جامع الاصول فی احادیث الرسول، ج۴، ص۱۰۹.
۹۷. نمیری، عمر بن شبه، تاریخ مدینة منوّرة، ج۲، ص۶۷۱، با تحقیق فهیم محمد شلتوت، ط دار الفکر، بیروت و تاریخ مدینة دمشق.    
۹۸. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، ج۳۰، ص۴۱۳.    
۹۹. متقی‌هندی، علی بن حسام الدین، کنز العمال، ج۵، ص۶۷۸.    
۱۰۰. ابن‌تیمیة حرانی، احمد بن عبد‌الحلیم، منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۴۶۱.    
۱۰۱. ابن‌تیمیة حرانی، احمد بن عبد‌الحلیم، منهاج السنة النبویة، ج۶، ص۱۵۵، الناشر:مؤسسة قرطبة، الطبعة الاولی، ۱۴۰۶، تحقیق:د. محمد رشاد سالم عدد الاجزاء:۸.    
۱۰۲. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۳۶۳.    
۱۰۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۶۵.    
۱۰۴. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۱۴.    
۱۰۵. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۷، ص۷۹، دار النشر:مکتبة المعارف - بیروت.    
۱۰۶. دینوری، عبدالله بن مسلم، الامامة والسیاسة، ج۱، ص۴۱.    
۱۰۷. ابن‌خلدون، عبد الرحمن بن محمد، مقدمة ابن خلدون، ج۱، ص۱۹۴، دار النشر: دار القلم - بیروت - ۱۹۸۴، الطبعة: الخامسة.
۱۰۸. ابن‌خلدون، عبد‌الرحمن بن محمد،، تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۱۹۴.    
۱۰۹. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن محمد، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۷، ص۶۸، دار النشر: دار المعرفة - بیروت، تحقیق: محب الدین الخطیب.
۱۱۰. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۴۱۸.    
۱۱۱. ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، ج۷، ص۹۴.    
۱۱۲. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۰۰.    
۱۱۳. ابن‌جوزی، عبد‌الرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الملوک والامم، ج۵، ص۲۷۸-۲۷۹، دار النشر:دار صادر - بیروت - ۱۳۵۸، الطبعة:الاول.    
۱۱۴. صفوت، احمد زکی، جمهرة خطب العرب، ج۲، ص۱۹۶، دار النشر:المکتبة العلمیة - بیروت.    
۱۱۵. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۱، ص۴۰۱.
۱۱۶. ابن‌سیده مرسی، علی بن اسماعیل، المحکم والمحیط الاعظم، ج۱، ص۵۱۴، دار النشر:دار الکتب العلمیة - بیروت - ۲۰۰۰م، الطبعة:الاولی.    
۱۱۷. ابن‌منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۸، ص۱۶۶، اسم المؤلف:الافریقی المصری الوفاة:۷۱۱، دار النشر:دار صادر - بیروت، الطبعة:الاولی.    







جعبه ابزار