سهل بن عبدالله تستری خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
سهل تسترى، سهل بن عبداللّه تسترى ، از مشايخ صوفيۀ خوزستان و عراق عجم در قرن سوم بود. حوادث زندگى سهل بهطور دقيق روشن نيست. وى در ۲۰۳ در تستر (شوشتر) بهدنيا آمد. با اينكه بيشتر ساكنان تستر نژاد عربى داشتند و اقوالى كه از سهل باقى مانده نيز به زبان عربى است، ولى او در اصل ايرانى بود، زيرا براساس منابع اصلى تصوف، تسترى براى خطاب اشخاص از عبارت فارسى «يا دوست» استفاده ميكرد و در خلوت، با حيوانات به فارسى سخن ميگفت (سرّاج، ۱۹۶۳، ص۳۲۶؛
ابونعيم، ج۱۰، ص۲۱۰). او در شش هفت سالگى قرآن را از حفظ كرد و نزد دايیاش، محمد بن سوّار، كه از مشايخ بصره بود، تعليم ديد و با تصوف آشنا شد. محمد بن سوّار اولين شيخى بود كه به سهل خرقه پوشاند و ذكر «اللّه شاهدى» را به او داد. در ۲۱۶، تسترى عازم بصره شد تا براى مسائل نظرى خود پاسخى بيابد، اما علماى بصره نتوانستند پاسخگوى مسائل وى باشند. وى سپس به عبّادان (آبادان) رفت و در رباطى با شيخى به نام ابوحبيب حمزة بن عبداللّه عبّادانى ديدار كرد و پاسخ سؤالات خود را نزد او يافت. در همان ايامِ سكونت در عبّادان بود كه تجربهاى عرفانى از سر گذراند و به گفتۀ خودش، اسم اعظم خداوند (اللّه) را با نور سبز از شرق تا غرب بر پهنه آسمان ديد (تسترى، ص۱۷؛قشيرى، ج۱، ص۹۲ـ۹۴؛انصارى، ص۱۳۵). پس از آن به تستر بازگشت و در ۲۱۹ از آنجا به كوفه و سپس به قصد حج به مكه رفت و هنگام خروج از آنجا با ذوالنون مصرى ملاقات كرد (سرّاج، ۱۹۶۳، ص۱۶۷؛ سلمى، ص۱۹۹). البته گفته شده است كه براى ديدن ذوالنون به مصر سفر كرد. شهابالدين سهروردى (شهابالدين سهروردى، ج۱، ص۵۰۳) نيز نوشته است كه ميراث فلسفۀ فيثاغورى از ذوالنون به تسترى رسيد.
سهل پس از ديدار با ذوالنون، بالغ بر بيست سال از عمر خويش را به رياضتهاى سخت، خصوصا" روزههاى طولانى، پرداخت (قشيرى، ج۱، ص۹۴). شايد به همين سبب است كه هجويرى (هجويرى، ص۲۹۴) طريقت او را «اجتهاد و مجاهدت نفس و رياضت» دانسته است. مقارن مرگ ذوالنون در ۲۴۵، سهل نشر آرا و تعاليم خود را آغاز كرد ( سرّاج، ۱۹۶۳، ص۱۸۱).
وى تا ۲۶۳ در تستر بود و به تعليم و تربيت شاگردان خود میپرداخت. در اين دوره صفاريان و زنگيان بر خليفۀ عباسى خروج كردند و ناآراميهاى سياسى و اجتماعى زيادى پديد آوردند. آوازۀ معنوى تسترى در اين زمان چنان بر سر زبانها افتاده بود كه صفاريان بعد از شكست از سپاه خليفه، او را به اردوگاه خود فراخواندند تا يعقوبليث را، كه در بستر بيمارى بود، با دعا درمان كند (ابونعيم، ج۱۰، ص۲۱۰؛جنيد شيرازى، ص۲۸۵). پس از اين او را، ظاهرآ بهسبب اعتقاداتش، از تستر بيرون كردند ( سرّاج، ۱۹۴۷، ص۹؛
بقلى، ۱۳۶۰ش، ص۳۲). اين احتمال نيز وجود دارد كه او خود از زادگاهش بيرون رفته باشد ( عطار، ص۳۰۶ـ۳۰۷). اما چون پس از اين او در بصره بوده، ممكن است به دليل حوادث سياسى و اجتماعى آن دوره و جاذبه علمى بصره به آنجا مهاجرت كرده باشد.
با ورود سهل به بصره، برخى از علماى مذاهب، مثل ابوداود سجستانى (متوفى ۲۷۵)، او را بهگرمى پذيرفتند و بعضى ديگر، همچون ابوزكريا ساجى (متوفى ۳۰۷) و ابوعبداللّه زُبير بن احمد زُبيرى (متوفى ۳۱۷)، با عقايد او به مخالفت برخاستند (ابنجوزى، ص۲۷۵ـ۲۷۶؛شعرانى، ج۱، ص۶۷).
تسترى شاگردان متعددى داشت كه به گفتۀ مكى (مكى، ج۲، ص۱۳۸) آنان را «اخوان» و به گفتۀ هجويرى (هجويرى، ص۲۹۴) آنان را «سهليه» میخواندند. بعضى از آنان دورۀ كوتاهى شاگرد او بودند، از جمله حلّاج، ابويعقوب سوسى، ابنجلّى، ابوعبداللّه صُبَيحى و ابوعبدالرحيم اصطخرى (تسترى، ص۷۹؛سرّاج، ۱۹۴۷، ص۹؛قشيرى، ج۱، ص۷۶؛جنيد شيرازى، ص۵۱؛خطيب بغدادى، ج۸، ص۶۸۹). برخى ديگر مدت يشترى شاگرد او بودند، همچون ابومحمد بربهارى، و ابومحمد جُرَيرى، ابوالحسن بن علی بن مزيِّن، ابوبكر سجزى، عمر بن واصل عنبرى، و احمد بن محمد بن سالم بصرى (تسترى، ص۲؛ تسترى، ص۱۱۶؛سلمى، ص۲۵۳؛ سلمى، ص۳۹۶). افزون بر اين، محمد بن سالم (متوفى ۲۹۷) سى يا شصت سال خادم وى بود (سرّاج، ۱۹۶۳، ص۱۷۷).
سهل در تربيت شاگردان خود نهايت دقت را میكرد و براى آنان آدابى در نظر گرفته بود. طريقت وى مبتنى بر هفت اصل بود: تمسك به قرآن، اقتدا به پيامبر خدا، خوردن حلال، بیآزارى، دورى از گناه، توبه و اداى حقوق (سرّاج، ۱۹۶۳، ص۲۱۷ـ۲۱۸؛سلمى، ص۲۰۳).
از جمله دستورهاى سلوكى او به مريدانش اين بود كه براى علاج شهوت آب زياد بنوشند و براى آنكه در عبادات دچار ضعف نگردند جمعهها گوشت بخورند. همچنين وى بر نظافت سالكان تأكيد بسيار داشت (سرّاج، ص۱۴۶؛ سرّاج، ص۱۴۸؛ سرّاج، ص۴۱۷).
گفته شده است (قشيرى، ج۲، ص۶۷۴) حيوانات وحشى به خانۀ سهل میآمدند و او به آنها غذا میداد و شايد از همينرو، سهل كسانى را كه از درندگان میترسيدند از مصاحبت با خود منع كرده بود ( سرّاج، ص۱۷۸). به گفتۀ قشيرى (قشيرى، ج۲، ص۶۷۴) خودِ سرّاج خانۀ سهل را در تستر ديده است كه مردم به آن «بيتُ السِباع» میگفتند.
تسترى در ۲۸۳ در بصره وفات يافت (سلمى، ص۱۹۹؛ ابنخلّكان، ج۲، ص۴۳۰). بنابر گزارش انصارى (انصارى، ص۲۰۱)، وى پيش از مرگ، جنيد را وارث معنوى خويش دانسته است. پس از درگذشت او، شاگردانش دو دسته شدند: گروهى به بغداد رفتند (مانند جريرى، مزيِّن، بربهارى، سجزى و عنبرى) و گروهى در بصره ماندند (مثل ابنسالمِ پدر و پسر) و هستۀ اصلىِ مذهبى كلامى ـ عرفانى بهنام «سالميه» را تشكيل دادند. قبر سهل تا قرنها در بصره باقى بوده است. ابنبطوطه (ابنبطوطه، ج۱، ص۱۹۹ـ۲۰۰) در قرن هشتم آن را زيارت كرده و نوشته است كه در فاصلۀ بين اُبُلَّه و بصره عبادتخانه او قرار دارد و مسافران كشتيها كه به محاذات اين محل میرسند به دعا میپردازند و تبركا" از آب آن مینوشند.
آرا. تفكر تسترى با تفسير آيات قرآن درآميخته است. او (تسترى، ص۳) با اينكه قرآن را داراى چهار لايه متمايز دانسته شده است: ظاهر (تلاوت)، باطن (فهم)، حدّ (حلال و حرام)، و مَطلَع يا مُطَّلِع (اِشرافِ قلب بر مقصود آيه)؛
اما توجه خود را بيشتر به لايۀ ظاهر و باطن آيات معطوف ساخته است. به همين دليل آراء اساسى وى را بايد در بين تفاسير ظاهرى و باطنى او جستجو كرد.
محور آراى تسترى روز ميثاق و روز قيامت و مواجهه انسان در اين دو روز با خداوند است. به اعتقاد سهل، در ازل نورى از خدا صادر شد و به صورت نور حضرت محمد صلياللّهعليهوآلهوسلم پديدار گشت. اين نور نمونه اعلاى انسانى كيهانى است كه هزاران هزار سال خداوند را عبادت كرده است (تستری، ص۴۰ـ۴۱؛ تستسری، ص۹۵). پس از آن خدا آدم را از نور آن حضرت آفريد (تستری، ص۴۱؛ديلمى، ص۳۳) و سرّ خود را در نَفْس ذريّه آدم قرار داد و ذريّات از طريق اين سرّ به وحدانيت و ربوبيت خدا اعتراف كردند و با او «ميثاق توحيد» بستند (تسترى، ص۲۵؛ تستری، ص۴۰). سپس دنيا خلق شد و انسانها بر روى زمين پاى نهادند. با خلقت دنيا، حضرت محمد صلياللّهعليهوآله، كه به صورت نور ازلى بود، از گِلِ آدم آفريده شد و آن نور در قلب حضرت قرار گرفت (تستری، ص۴۱؛ديلمى، ص۳۳). بنابراين، قلب ايشان منبع نور الهى و توحيد شد و در آيات قرآن تبلور يافت. ظاهرآ در ميان صوفيه، تسترى نخستين كسى است كه به نظريه نور محمد صلياللّهعليهوآلهوسلم قائل بوده است ( ديلمى، ص۳۴).
به نظر تسترى مؤمنان با تمسك به قرآن و پيروى از سنّت پيامبر، به درك وجود لايتناهى میرسند و از اين طريق براى سرّ نفس آنان «نوراليقين» حاصل میشود ( تسترى، ص۱۲؛ابونعيم، ج۱۰، ص۱۹۹). تسترى نوراليقين را داراى سه درجه «مكاشفه، معاينه و مشاهده» دانسته و براى توضيح آن به احوال سه تن از پيامبران اشاره كرده است. به نظر وى، موسى عليهالسلام در كوه طور فقط به مكاشفه رسيد و ابراهيم عليهالسلام، آنجا كه از خدا اطمينان قلب خواست، فقط به معاينه رسيد. اما پيامبر اسلام، ضمن آنكه در ازل، هزاران هزار سال خدا را عبادت كرد و به هر سه درجه يقين دست يافت، در شب معراج نيز خداوند را «مشاهده» كرد (تسترى، ص۱۳؛ تسترى، ص۱۶؛ تسترى، ص۶۰؛ تسترى، ص۹۵؛ تسترى، ص۱۲۶). مؤمنان نيز براى پيمودن درجات يقين و رسيدن به درجۀ مشاهده بايد به ذكر خدا مشغول شوند، زيرا مشاهده، لُبِ لُبابِ ذكر است. به عبارت ديگر، ذكر يادآورى ميثاق توحيد است كه در ازل بين خدا و ذريّۀ آدم بسته شده است و مؤمنان از طريق آن میتوانند به مشاهده توحيد دست يابند (تستری، ص۹۹). اصل عبادت مؤمنان و توكل آنان به خدا، اقرار به توحيد است و حتى مُلك و دارايى آنان نيز همان توحيدى است كه خداوند به آنان داده است (تستری، ص۲۵ـ۲۶؛ تستری، ص۳۱). بنابراين، مؤمنان بايد از قرآن و سنّت پيامبر پيروى كنند، زيرا دل پيامبر منبع توحيد است و در قرآن و سنّت وى تبلور يافته است.
سهل در روانشناسىِ عرفانى معتقد است كه پيمودن درجات يقين بدون سختى و دشوارى نيست. به نظر او (سهل، ص۱۱۲؛ سهل، ص۱۲۲)، در نفس مؤمن دو قوۀ متعارض نهاده شده است: قوۀ دل يا «نفسالروح»، كه به سوى خدا دعوت میكند؛
و نفس امّاره يا «نفسالطبع»، كه به پليدى امر میكند. تسترى (تسترى، ص۸۰ـ۸۱) ذيل آيۀ «اللّه يَتَوفَّى الْاَنفُسَ حينَ مَوتِها و الَّتى لَمْ تَمُتْ فى مَنامِها» (زُمَر: ۴۲)، ضمن اشاره به سه معناى «توفّى» (مرگ، خواب و بالا بردن)، به توضيح دو قوۀ مزبور پرداخته است. به نظر وى، نفسالروح داراى لطيفهاى نورانى و نفسالطبع داراى لطيفهاى غيرنورانى است. هنگام مرگ، خداوند لطيفۀ نفسالروح را از لطيفۀ نفسالطبع جدا میكند و باز میستاند و هنگام خواب لطيفۀ نفسالطبع را از لطيفۀ نفسالروح جدا میكند و باز به آن برمیگرداند. اين دو لطيفه هر يك به چيزى وابسته است. لطيفۀ نفسالطبع به خوردن و آشاميدن و لذت بردن و لطيفۀ نفسالروح به ذكر وابسته است. همچنين (تستری، ص۸۱) تأكيد میكند كه در روز ميثاق تنها نفسالروح حضور داشت و لذا خطاب خداوند با ذرّيات از طريق نفسالروح بود، اما در روز قيامت نفسالروح و نفسالطبع به هم متصلاند و به لقاى حق خواهند رسيد (بقلى، ۱۳۱۵، ج۲، ص۲۰۱؛ بقلى، ۱۳۱۵، ج۲، ص۳۶۱).
به نظر تسترى (تسترى،ص ۸۵) در روز قيامت تنها مؤمنان حقيقى يا اولياءاللّه به لقاى حق میرسند. آنان اهل فهم قرآناند و باطن آن را میدانند. بر همين اساس، عالمان به سه گروه تقسيم میشوند: گروه اول كه به حلال و حرام فتوا میدهند، به امر خدا علم دارند. گروه دوم كه عموم مؤمناناند، به امر خدا و روزهاى او (روز ميثاق و روز قيامت) علم دارند. گروه سوم، كه صدّيقان و انبياى خداوندند، به خدا، امر خدا و روزهاى اول علم دارند (تستری، ص۶۳). همچنين سهل (سهل ، ص۲۴) مكاشفان علوم را سه دسته دانسته است: ربانيان، نورانيان و ذاتيان. وى بر طبق اين تقسيمبندى و بدون احتساب علوم اكتسابى، علوم را به چهار طبقه تقسيم كرده است: وحى، تجلّى، عندى (جبلّى)، و لدنّى.
تسترى ضمن آنكه تجلى را بر سه قسم تجلى ذات، تجلى صفاتِ ذات و تجلى حكم ذات دانسته (كلاباذى، ص۱۲۱)، گفته است كه موضوع تجلى مربوط به روز قيامت است كه خداوند در آن روز بر مؤمنان تجلى میكند و با لقاى خود پاداش توحيد آنها را میدهد (تسترى، ص۸۵؛ تسترى، ص۸۸؛ بقلى، ۱۳۱۵، ج۲، ص۲۴۲).
آثار. در منابع، آثار متعددى به تسترى نسبت داده شده است كه عبارتاند از: دقائق (يا رقائق) المحبّين، كتاب مواعظ العارفين، كتاب جوابات اهل اليقين، كتاب الميثاق، زائرجه (در غيبگويى)، الغاية لأهل النهاية، قصصالأنبياء، ضياءالقلوب، تفسير القرآن، و طبقات الصوفيه . با وجود اين، عناوين آثارى كه امروزه به نام او در دست داريم، با عناوين آثار مزبور متفاوت است. آثار موجودِ منسوب به سهل عبارتاند از :
۱) تفسير القرآن الحكيم. از اين اثر دو صورت موجود است. صورت اول كه شش نسخه از آن باقى است و تاريخ قديمترين نسخۀ آن ۸۲۵ است ، تاكنون چندين بار (قاهره ۱۳۲۶، ۱۳۲۹، ۱۴۲۲، ۱۴۲۳، ۱۴۲۸) بهچاپ رسيده است. صورت دوم مجموعه اقوال تفسيرى تسترى است (تقريبآ هزار قول)، كه سلمى آنها را در حقائق التفسير و زيادات حقائقالتفسير گرد آورده كرده است. ظاهرا" متن تفسير را در ۲۸۹، برخى مريدان تسترى كه به بغداد رفتند، از جمله عمر بن واصل و ابوبكر سجزى، تدوين كردهاند . اصالت اين اثر همواره محل بحث بوده است. ماسينيون آن را اثرى ساختگى خوانده، آربرى آن را قديمترين تفسیر قرآنِ بهجا مانده از صوفيه و مقدمۀ آثار عميق و مهم بعدى دانسته است . ساختار متن از سه سطح اساسى تشكيل شده است. سطح اول تفاسير ظاهرى و باطنى تسترى بر آيات قرآن است. سطح دوم كلمات و اقوال عرفانى سهل و برداشتهاى باطنى او از قصص انبياست. سطح سوم مطالبى است كه بعضى شاگردان وى به متن افزودهاند.
۲) مجموعۀ خطى كوپريلى ۷۲۷. اين مجموعه در كتابخانۀ كوپريلى تركيه است و شامل سه رساله است: كلام سهل بن عبداللّه (يا كلمات الامام الربانى سهل بن عبداللّه التسترى)، كه مجموعهاى از اقوال تسترى دربارۀ مسائل عرفانى است؛
كتاب الشرح و البيان لما اشكل من كلام سهل و كتاب المعارضة و الرد على اهل الفرق و اهل الدعاوى فى الاحوال، هر دو شامل اقوال دشوار تسترى، كه توضيحات فردى به نام عبدالرحمان صَقَلى به آنها ضميمه شده است. به نظر میرسد كه اين مجموعه را احمد بن سالم تدوين كرده و سپس صَقَلى بر آن توضيح نوشته است . تونچ در ۱۳۴۹ش/۱۹۷۰ رسالۀ سوم را تصحيح و همراه ترجمۀ آلمانى آن چاپ كرد. م.ك. جعفر نيز در ۱۳۵۹ش/۱۹۸۰ آن را در قاهره منتشر نمود.
۳)لطائفالقصص، شامل هفده فصل، كه در آن به سخنان نغز برخى پيامبران و حكايات صوفيه اشاره شده است. كمال علّام آن را در ۱۳۸۳ش/۲۰۰۴ در بيروت، با عنوان لطائف قصص الانبياء، به چاپ رساند.
۴) رسالة فى الحروف (چاپ جعفر در من تراث الصوفى، قاهره ۱۳۲۶ش/۱۹۴۷)، درباره رموز حروف الفبا و اسرار حروف مقطعه قرآن.
۵) رسالة المنهيات، دربارۀ آنچه خدا و پيامبر از آن نهى كردهاند.
۶) رسالة فى الحكمة و التصوف، اقوال عرفانى تسترى كه از رسالۀ قشيرى استخراج شده است (تستری، ص۱۱؛ تستری، ص۱۶ـ۱۸).
سزگين رسالۀ ديگرى را با عنوان مناقب امام اهل الحق الى الحق و مناقباللّه عزوجل به تسترى نسبت داده است، كه از او نيست. از ميان آثار مذكور تنها تفسير و مجموعۀ كوپريلى اصالت دارد و تعاليم و آراى سهل را تا حدودى به تصوير میكشد.
فهرست منابع :
(۱) ابنبطوطه، رحلة، چاپ محمد عبدالمنعم عريان و مصطفى قصّاص، بيروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷؛
(۲) ابوالفرج ابنجوزى، تلبيس ابليس، بيروت (بيتا.)؛
(۳) ابنخلكان، وفیات الاعیان وأنباء أبناء الزمان؛
(۴) ابونصر سرّاج، صحف من كتاب اللمع، چاپ أ.ج. آربرى، لندن ۱۹۴۷؛
(۵) ابونصر سرّاج، كتاب اللمع، چاپ ر. أ. نيكلسون، لندن ۱۹۶۳؛
(۶) ابونعيم اصفهانى، حليةالاولياء و طبقات الاصفياء، قاهره ۱۳۵۱ـ۱۳۵۷/ ۱۹۳۲ـ۱۹۳۹؛
(۷) خواجه عبداللّه انصارى، طبقات الصوفيه، چاپ محمد سرور مولايى، تهران ۱۳۶۲ش؛
(۸) روزبهان بقلى، شرح شطحيات، چاپ هانرى كوربن، تهران، ۱۳۶۰ش/ ۱۹۸۱؛
(۹) روزبهان بقلى، عرائسالبيان فى حقائق القرآن، (لكهنو) ۱۳۱۵؛
(۱۰) سهل بن عبداللّه تسترى، تفسير القرآن العظيم، قاهره ۱۳۲۹/۱۹۱۱؛
(۱۱) معينالدين ابوالقاسم جنيد شيرازى، شدّ الازار فى حطّ الاوزار عن زوّار المزار، چاپ محمد قزوينى و عباس اقبال، تهران ۱۳۲۸ش؛
(۱۲) خطيب بغدادى، تاریخ بغدادی یا تاریخ مدینة السلام؛
(۱۳) ابوالحسن ديلمى، عطف الألف المألوف على اللام المعطوف، چاپ ژان كلود واده، قاهره ۱۹۶۲؛
(۱۴) ابوعبدالرحمان سلمى، طبقات الصوفيه، چاپ جانسن پدرسن، ليدن ۱۹۶۰؛
(۱۵) شهابالدين يحيى سهروردى، مجموعه مصنّفات شيخاشراق، چاپ هانرى كوربن، تهران ۱۳۸۰ش؛
(۱۶) عبدالوهاب شعرانى، طبقات الكبرى، مصر ۱۳۴۳/۱۹۲۵؛
(۱۷) فريدالدين عطار نيشابورى، تذكرةالاولياء، چاپ محمد استعلامى، تهران ۱۳۷۸ش؛
(۱۸) ابوالقاسم قشيرى، الرسالة القشيرية، چاپ عبدالحليم محمود و محمود بن شريف، قاهره ۱۹۷۲؛
(۱۹) ابوبكر كلاباذى، التعرّف اهل التصوف، دمشق ۱۴۰۷/۱۹۸۶؛
(۲۰) ابوطالب مكى، قوتالقلوب، بيروت ۱۹۹۵؛
(۲۱) علي بن عثمان هجويرى، كشفالمحجوب، چاپ محمود عابدى، تهران ۱۳۸۳ش؛