شواهد پاکی ذاتی انسان(خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
از مباحث اختلافى بين ما شيعيان و برادران اهل سنت، مسأله پاك بودن ذاتى انسان است. بيشتر فقهاى اهل سنّت به طهارت آدمى باور دارند و شمار كمى از آنان تنها انسانهاى مشرك را نجس مىدانند. ولى فقهاى ما همگى، مشركان را نجس مىدانند و بيشتر آنان افزون بر مشركان، اهل كتاب را هم نجس مىدانند. از بين مسلمانان نيز، بعضى گروهها، مانند: ناصبيان، غاليان، مجسِّمه و… را ملحق به كفّار مىدانند و نجس.
به هر حال، چون مسأله پاك بودن اهل كتاب اختلافى بود و شنيده بودم كه بعضى از فقيهان بزرگ، به طهارت ذاتى آنان فتوا دادهاند، در اين مورد به كند و كاو پرداختم، دليلهاى دو طرف را بررسى كردم به نظر رسيد كه دليلهاى قائلين به طهارت، تام است و اين مسأله در بسيارى از بابهاى فقه، مفروغ عنه است. مطالب را در جزوهاى نوشتم، خدمت بعضى از اساتيد و افاضل تقديم كردم تا اگر اشكالى به نظرشان مىرسد بيان كنند، ولى اشكالى كه بتواند اصل طهارت آنان را زير سؤال ببرد مطرح نشد.
براى دومين بار، براى جمعى از طلاب و افاضل، بحث در چندين جلسه بازگو شد. و در همين بين، كتاب: نتايج الافكار فى نجاسة الكفار، كه تقريرات درس آيت اللّه گلپايگانى بود، به دستم رسيد و آن هم همراه با نوشته ها بررسى و در مباحثه مطرح شد.
لكن در تمامى اين مراحل، يك مسأله برايم يقينى بود و آن اين كه مشركان نجسند و نجس بودن آنان از ضروريات است و احتياجى به تدبر و تحقيق ندارد و اگر مىشنيدم شخصى در نجاست آنان مناقشه مىكند، مىگفتم اين اجتهاد در مقابل نصّ و از وسوسههاى شيطان است زيرا قرآن كريم با صراحت تمام مىگويد: انما المشركون نجس.(توبه:۲۹)
و هنگامى كه مىديدم بعضى از بزرگان مانند حضرات آيات عظام: خويى و حكيم در تنقيح و مستمسك، در استدلال به آيه مناقشه كرده بودند، مىگفتم اين مناقشهها چيز مهمّى نيست و از سنخ مناقشههايى است كه علما معمولاً به ادلّه وارد مىسازند و فكر مىكردم كه نجاست مشركان آن قدر روشن است كه حتى فكر درباره دليلهاى آن هدر دادن عمر است و موجب بازخواست در روز حساب.
براى جواب دادن به شبهههايى كه بر دلالت آيه وارد مىشد، فكر كردم مواردى را كه ائمه(ع) در آن موارد به اين آيه تمسك كردهاند پيدا كنم و به اين وسيله ثابت كنم كه چون ائمه(ع) به اين آيه استدلال كردهاند، پس دلالت آيه تام و تمام است. براى اين منظور، از كامپيوتر كمك گرفته شد و روشن شد كه در وسائل الشيعه، در هيچ روايتى و در هيچ يك از شرحهاى صاحب وسائل به اين آيه تمسك نشده است. مسأله خيلى عجيب مىنمود. چطور در جوّى كه اهل سنت قائل به طهارت مشركانند و شيعه قائل به نجاست آنان است ائمه شيعه(ع) به اين آيه تمسك نكردهاند؟ مگر آيه صريح در نجاست آنان نيست؟
باز براى اطمينان بيشتر يك دور مباحث مربوط به طهارت و نجاست را مطالعه كردم و از تمسك به آيه خبرى نبود.
در كتاب كافى و فقيه هم، تمسك به آيه پيدا نشد، ولى سرانجام در تهذيب الاحكام شيخ طوسى،(شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۲۳؛ شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۶۲) آيه قرآن پيدا شد، ولى نه در روايات ائمه اطهار و نه در پرسشهاى اصحاب ائمه، بلكه در استدلالهاى شيخ طوسى، در توضيح عبارت استادش مرحوم شيخ مفيد!
تازه در دو موردى كه مرحوم شيخ، به اين آيه تمسك كرده است مىگويد: ظاهر آيه دلالت بر نجاست مشركان مىكند و سخنى از صراحت آيه در ميان نيست.
كم كم يقين پيشين، به شك مبدّل شد و فكر كردم كه بايد در اين مسأله بيشتر دقت شود و مقدار دلالت آيه و سپس مقدار دلالت روايات و اجماع روشن شود. به بحث و بررسى پرداختم و سپس حاصل بررسیها را نوشتم، تا ديگران بتوانند بخوانند و درباره آن بينديشند.
پس اكنون تصميم بر حكم به نجاست يا طهارت آنان نيست، بلكه هدف روشن شدن مقدار دلالت دليل است تا اگر اين دليلها ناقص بود، نقصشان روشن شود و اگر دليل كامل و بى نقصى يافت شد، ذكر شود.
در اين جا، چند تقاضا از خوانندگان محترم دارم:
۱ . پيش از خواندن تمام بحث، به محكوم و يا مناقشه كردن نپردازند. به اين بحث، به عنوان يك بحث تحقيقى نظر بيفكنند و پس از خواندن و تفكر درباره درستى و نادرستى دليلها، به اظهار نظر بپردازند.
۲ . ذهنيات بدون دليل و حجت را كنار بگذارند، چون ذهنيات و يا باورهاى بدون دليل و تمسك به كلمات عوامانه و جاهلانه، سدّ راه ادراك حقايق هستند و انسان را مجبور مىكنند كه بدون علم فتوا دهد و تقليد كوركورانه از عوام را اجتهاد مطلق بداند. مانند يكى از آقايان، وقتى با او درباره طهارت اهل كتاب، به گفت وگو پرداختم، گفت:
آنان بدون شك، نجس هستند.
چرا؟ پاسخ داد: حتى عشاير و روستاييان هم مىدانند كه آنان نجس هستند. با اين كه اگر ظرفى را جلوى سگ بگذارند و سگ آن را زبان بزند، مىگويند: سگ ظرف را تميز كرد و تطهير نمىخواهد! ولى همين عشاير كه اين ظرف را پاك مىدانند، اگر يك يهودى از ظرف آنان چيزى بخورد، فوراً ظرف را تطهير مىكنند، پس معلوم است اهل كتاب نجس هستند و اين عمل عشاير، سيرهاى است مستمر از زمان ائمه(ع) كه به آنان رسيده است. تمام عشاير مىگويند اهل كتاب همه نجس هستند، آن گاه تو مىگويى پاك هستند.
مىبينيد كه اين آقا چطور از تفكر و تفحص درباره دليلها مىگريزد و تقليد عشاير را سيره مستمر غيرقابل ترديد مىداند!
لازم است دانسته شود كه بسيارى از احكام، در باب طهارت و نجاست يا بر احتياط بنا شدهاند يا از خطا در فهم آيات و روايات ناشى مىشوند و ما حق نداريم از علماى پيشين تقليد كنيم، تا چه رسد به عشاير و عوام.
۳ . مباحث گوناگون را كه در باب مشركان وجود دارد، در هم نياميزند. از جمله وجوب جنگ و جهاد با آنان تا نابودى فتنه و استقرار حق:
وقاتلوهم حتى لاتكون فتنة.(بقره:۱۹۳)
با آنان بجنگيد تا فتنه رخت بربندد.
يا نپذيرفتن حاكميت كفار بر مسلمانان:
ولن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا.(نساء:۱۴۱)
و خداوند هرگز راه قانونى براى استيلاى كفار بر مؤمنان، قرار نداده است.
يا: مبارزه با فرهنگ شرك و بت پرستى و جايگزينى فرهنگ توحيد و يگانه پرستى و به طور كلى مبارزه با آداب جاهلى در تمامى ابعاد زندگى و جايگزينى آداب صحيح اسلامى كه نمونههايى از آن را در سوره حجرات مىتوان ديد.
از جمله مباحثى كه اكنون ما بر آنيم درباره آنها به كندوكاو بپردازيم، اين است كه آيا آنان از لحاظ فقهى نجسند و اگر مثلاً دست، تر به بدن آنان بخورد، دست نجس مىشود، يا اين كه نه آنان نجاست ذاتى ندارند و اگر نجاستى وجود دارد، عرضى است و ناشى از برخورد با چيزهاى نجس، مانند: خون، بول و… است.
بنابراين، تنها بخش اخير از مباحث، اكنون مورد نظرماست و نتيجهاش چه طهارت مشركان باشد و چه نجاست آنان، مجوّزى براى رابطه با آنان يا پذيرفتن سلطه فرهنگى و اقتصادى آنان يا ترك مبارزه با آنان نيست و مباحث كاملا جداى از يكديگرند.
حتى ممكن است آيهاى مانند:
انما المشركون نجس فلايقربوا المسجد الحرام….(توبه:۲۹)
مشركان تنها نجسند و از اين سال به بعد، نبايد به مسجدالحرام نزديك شوند.
بر نجاست فقهى آنان دلالت نكند، ولى بر بعضى از مباحث مطرح شده ديگر مانند ترك مراوده با آنان، دورى از فرهنگ و اعتقادات آنان، دلالت روشنترى داشته باشد.
به هر حال، اكنون بحث درباره نجاست فقهى مشركان است، اگر دليلى بر نجاست آنان پيدا نشد به طريق اولى، براى نجاست ساير كفار دليلى پيدا نمىشود و برابر اصل، پاكند و اگر دليلى يا دليلهايى بر نجاست مشركان پيدا شد، بايد بحث شود كه آيا ساير كفار نيز نجسند يا آنان حكم ديگرى دارند و همچنين بايد بحث شود كه اگر كسى نجس العين بود، آيا بچههاى نابالغ وى نيز، همين حكم را دارند؟ اگر اين بچه، نزد مسلمانى بزرگ شود، چه حكمى دارد؟
سرانجام بايد بحث شود كه آيا فرقههايى از مسلمانان كه محكوم به كفرند، در تمام احكام، حتى در نجاست و طهارت، مانند كفارند؟ يا دليل تنزيل، تنها بعضى موارد را در برمىگيرد؟.
پس بحث ما در محورهاى زير خواهد بود:
۱ . طهارت و نجاست ذاتى مشركان.
۲ . طهارت و نجاست اهل كتاب.
۳ . طهارت و نجاست مسلمانانِ در حكم كافر، مانند خوارج، غُلات و مُجَسِّمِه.
۴ . حكم فرزندان نابالغ انسانهاى نجس العين.
قانون و اصل طهارت
پيش از شروع در هر بحث، به طور معمول، اصل يا اصولى تأسيس مىكنند كه در هنگام شك، به آن رجوع كنند.
در بحث ما، كه درباره طهارت و نجاست انسان است، اصل و قانونى كه تأسيس مىكنند، اصل طهارت است؛ يعنى هم قانون اوّلى در چيزها طهارت است و هم اصلى كه در هنگام شك به آن رجوع مىشود اصل طهارت است.
به بيان ديگر: قانون اولى در چيزها، طاهر و پاك بودن است و اگر چيزى نجس و پليد باشد يا كسى ادعا كند: فلان چيز نجس يا پليد است، بايد براى اثبات ادعاى خود، دليل بياورد و نبودن دليل بر نجاست، خود دليل بر طهارت است.
قاعده طهارت آن قدر روشن است كه هميشه مورد تمسك علما بوده است و اصل در چيزها را طهارت مىدانستهاند.
در اين جا به گونه اجمال، دليلهايى كه از قرآن و سنت براى اثبات اين اصل و قاعده مىتواند مورد تمسك قرار گيرد يادآور مىشويم:
قاعده طهارت در آيات قرآن:
پيش از يادآورى پارهاى از آيات، در رابطه با قاعده طهارت، توجه به چند نكته، بايسته است:
۱ . در كلام هر متكلمى، بويژه شارع مقدس، كلمات بر معانى عرفى آن حمل مىشود، چون اگر شارع، يا هر متكلم ديگرى اصطلاح خاص يا بيانى و لغاتى مخالف آنچه مردم، به كار مىبرند، داشته باشد، بايد بيان كند وگرنه مقصود او از كلامش روشن نخواهد شد.
۲ . در عرف زمان نزول (طاهر) به معناى پاك و پاكيزه، هم در امور ظاهرى و هم در امور باطنى به كار مىرفته است و همين گونه (نجس) به معناى پليدى و كثيفى، هم در امور ظاهرى و هم در امور باطنى، به كار مىرفته است كه بحث آن در آينده به شرح خواهد آمد.
۳ . خداوند در آيات گوناگونى از قرآن، تنها بعضى از چيزها و موجودات معين را نجس و رجس دانسته و با اين توصيف خواسته است كه تنفر از آنها را بيان بفرمايد. پس معلوم مىشود كه سياق آيات قرآن نيز، ذهنيت مردم را تأييد و تثبيت كرده است كه همه چيز طاهر است و پليد بودن دليل مىخواهد:
انما الخمر والميسر والانصاب والازلام رجس.(مائده:۹۰)
تنها شراب و قمار و بت پرستى و تيرهاى گروبندى پليدند.
فاجتنبوا الرجس من الاوثان.(حج:۲۰)
از پليدىها كه همان بتها هستند، اجتناب كنيد.
و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجساً الى رجسهم.(توبه:۱۲۵)
كسانى را كه در قلبشان مرض است (نزول سوره قرآن) بر پليدى آنان پليدى افزود.
سيحلفون باللّه لكم… فاعرضوا عنهم, انهم رجس.(توبه:۹۵)
منافقان براى شما سوگند ياد مى كنند… از آنان روى گردانيد چون پليدند.
انما المشركون نجس.(توبه:۲۵)
مشركان تنها نجس و پليدند.
خداوند، اين گونه امور را در آيات قرآن، با وصف رجس و نجس معرفى فرمود. امّا نمونه آياتى كه در آنها چيزهاى پاك را معرفى مىفرمايد:
يا مريم ان اللّه اصطفاك وطهرك واصطفاك على نساء العالمين.(آل عمران:۴۲)
اى مريم! خدا تو را برگزيد و پاك گردانيد و تو را بر زنان جهانيان برگزيد.
خذ من اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها.(توبه:۱۰۳)
از اموالشان صدقهاى كه آنان را پاكيزه كند و رشد دهد، بگير.
وينزل عليكم من السماء ماءً ليطهركم به.(انفال:۱۱)
و بر شما از آسمان آب مىفرستد، تا شما را با آن آب پاك كند.
وان كنتم جنباً فاطهروا.(مائده:۶)
اگر جنب بوديد، تحصيل طهارت كنيد.
و انزلنا من السماء ماء طهورا.(فرقان:۴۸)
از آسمان آب پاك و پاك كننده فرستاديم.
معلوم است كه در اين آيات و مانند اينها، خداوند درصدد بيان چيزهاى پاك نيست، بلكه در مورد حضرت مريم يا اهل بيت پيامبر(ص)، (احزاب:۳۳) مقصود معرفى انسانى است كه از لحاظ معنوى پاك و از رذايل به دور باشد و آيات ديگر، طهارت از پليدیهاى جسمى و يا چيزهايى كه چنين طهارتى را ايجاد مىكنند، نام مىبرد؛ امّا كدام چيز پاك است، بيان نمىكند.
نتيجه: در تمام آيات فرض شده است كه هر چيزى به خودى خود پاك و پاكيزه است، از اين روى بايد پليدیها را ياد كرد، آن هم نه تمام پليدیها را، بلكه آنچه را كه اگر بيان نشوند، ممكن است عرف پليد نداند.
پس با توجه به آياتى كه ياد شد و مقايسهاى كه بين آيات صورت گرفت، روشن شد همين كه قرآن چيزهاى پليد را ياد كرده و از ديگر چيزها يادى نكرده است، پاكى ديگر چيزها را مىرساند، مشروط به اين كه خود عرف، چيزى را پليد نداند؛ زيرا اگر خود عرف چيزى را پليد مىدانست و از آن اجتناب مىكرد، ديگر نيازى به ذكر مجدد ندارد. دسته ديگر از آيات كه از آنها قاعده طهارت به دست مىآيد، آياتى است كه خوردن چيزهايى را بر انسان حلال كرده است؛ زيرا به جهت ملازمهاى كه بين حلال بودن و طهارت وجود دارد، حلال بودن در خوراكیها مستلزم طهارت آنهاست؛ چون چيز پليد و نجس را نه انسان مىخورد و نه شرع اجازه خوردن مىدهد. پس آياتى مانند:
يا ايّها الذين آمنوا كلوا مما فى الارض حلالاً طيباً.(بقره:۱۶۸)
اى اهل ايمان، از چيزهاى موجود در زمين به گونه حلال و طيب بخوريد.
ويحلّ لهم الطيبات ويحرّم عليهم الخبائث.(اعراف:۱۵۷)
و پيامبر اكرم، طيبات را بر آنان حلال مىكند و خبيثها را بر آنان حرام مىكند.
و به طور كلى جميع آياتى كه در مقدمه بحث ذبايح اهل كتاب آورده شد و دلالت بر حلال بودن چيزهاى خوردنى مىكردند، به طور ملازمه دلالت بر طهارت آنها نيز دارند.
خلاصه: از آيات قرآن، به دو بيان مىتوان قاعده طهارت را استنباط كرد:
۱ . آيات قرآن، تنها پليدها را معرفى كرده و بحثى از پاكيزهها به ميان نياورده است، پس معلوم مىشود كه پليدها از اين روى نياز به بيان دارند؛ زيرا اگر بيان نشوند، ممكن است عرف آنها را پاكيزه و طيّب بداند.
۲ . راه ملازمه، يعنى از ملازمهاى كه بين حلال بودن و طهارت وجود دارد، هر جا چيزى را بر ما حلال دانست، فوراً طهارت آن را نيز استفاده كنيم.
اشكال: راه ملازمه، تنها طهارت در چيزهاى خوردنى را اثبات مىكند، در حالى كه قاعده طهارت، قاعدهاى است عام كه در تمام چيزهاى خوردنى و غيرخوردنى جارى است.
پاسخ: اين اشكال، ضربهاى به اصل بحث نمىزند، چون راه نخست، راه خوب و بى اشكالى است و اين راه هم به عنوان مؤيد راه نخست، مىتواند مورد استفاده قرار گيرد. افزون بر اين كه در مورد خوردنیها، اشكال را كاملا رفع مىكند.
نكته: با اين كه اصل قاعده طهارت در جاى خود ثابت شده است و درخورِ خدشه نيست، ذكر آن در اين جا براى اين است كه اگر ما در مورد انسان يا بعضى از انسانها، دليلى بر طهارت و يا نجاست نداشتيم، به اين قاعده تمسك كنيم و طهارت آن انسان يا انسانها را ثابت كنيم؛ امّا خوشبختانه در مورد انسان آيهاى وجود دارد كه اطلاق آن، طهارت انسان را به طور مطلق مىرساند؛ يعنى مىرساند كه مطلق بنى آدم پاك و طاهرند. حال هر جا كه دليلى بر نجاست وجود داشت، از اين اطلاق رفع يد مىشود، ولى در موارد مشكوك اين اطلاق كارساز و مفيد خواهد بود:
ولقد كرّمنا بنى آدم وحملناهم فى البرّ والبحر ورزقناهم من الطيّبات وفضّلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا.(اسراء:۷۰)
به يقين ما فرزندان آدمى را گرامى داشتيم و در خشكى و دريا براى آنان وسيله سوارى قرار داديم و از خوراكهاى خوب روزى داديم و به صورتى شايسته بر جمع بسيارى از آفريدههاى خود، برترى و فزونى بخشيديم.
درباره اين آيه، بحثهاى فراوانى وجود دارد، از جمله:
چگونه خداوند انسان را كرامت بخشيده است؟ آيا همان وسيله سير و سياحت در خشكى و دريا كه براى انسان قرار داده شده، كرامت اوست؟ آيا مستقيم القامه بودن كرامت اوست؟
آيا عقل و فكر و شعور و نطق داشتن كرامت اوست؟
آيا مجموعه اينها كرامتهاى انسان است؟
همچنين مباحث ديگرى در اين آيه مطرح است، از جمله:
مراد از (فضلناهم على كثير ممن خلقنا) چيست؟
از كلمه (مَن) در (مِمَن خلقنا) كه به طور معمول براى موجودات داراى شعور و عقل به كار مىرود، معلوم مىشود بنى آدم بر زيادى از موجودات داراى عقل و شعور برترى دارد.
حال آيا آن موجودات داراى شعور و عقل ملائكه يا جنّيان, يا هر دو گروهند؟ آيا مراد از (كثير) همه است يا نه؟(سيد محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، ج۱۳، ص۱۵۵)
به هر حال آنچه مهم مىنماد، اين است كه محور بحثهاى مفسران، درباره برترى انسان بر ملائكه و يا برترى ملائكه بر انسان است و همه بر اين مسأله اتفاق دارند كه نوع انسان بر تمام حيوانات تقدم و برترى دارد.
مطلب ديگر كه بايد اضافه شود تا مقدمات استدلال كامل شود اين است كه: بنى آدم در (لقد كرّمنا بنى آدم) مطلق است و جنس بنى آدم را در نظر دارد و كرامتهايى كه به او شده از جمله عقل، شعور، استواى قامت و استفاده از وسائل سياحت، كه منحصر به مؤمنان و خداپرستان نيست و در اساس، سياق اين آيات همه انسانها بويژه كافران و ناسپاسان را در نظر دارد.
در آيات پيش سخن از انسانهايى است كه در درياها به تجارت و دادوستد اشتغال دارند و هنگام گرفتارى و دچار طوفان شدن، خداى يگانه را مىخوانند، ولى پس از نجات يافتن گردنكشى و كفران مىكنند. و آيات بعد، مربوط به قيامت است كه هر امتى به همراه امام و راهبر خويش محشور مىشود و آنان دو دسته مىشوند:
۱ . آنان كه كتابشان به دست راستشان است.
۲ . آنان كه در اين دنيا از ديدن حق كور بودند و آن جا كور محشور مىشوند.
به هر حال، آيات قبل و بعد و خود لفظ (بنى آدم) همه و همه مىرساند كه مقصود از بنى آدم، فرد خاصى نيست و اين نوع انسان است كه بر انواع ديگر و دست كم بر حيوانات برترى دارد. آيا مىتوان گفت: انسان، چه مؤمن و چه كافر، با تمام كرامتها و فضيلتها و برتریهايى كه دارد بر حيوانات، از لحاظ طهارت و نجاست، از آنها پستتر باشد و همه حيوانات (غير از سگ و خوك) پاك باشند، ولى انسان، بر خلاف تمامى كرامتها و برتریها نجس باشد؟
به هر حال، طهارت ذاتى انسان تا اين مرحله شايد ثابت باشد و نياز به بحث بيشترى نداشته باشد، امّا ممكن است كسى ادعا كند كه عقايد و اعمال و گفتار انسان امكان دارد در او اثر بگذارد و باعث نجاست جسم او شود. مثلاً كسى كه شرك و كفر و به طور كلى، غيراسلام را دين و روش خود قرار دهد، اين عقايد باعث نجاست جسم او مىشود. يا كسى عملى انجام دهد، مانند قتل نبی يا ولی، اين عمل باعث نجاست بدن و جسم او مىشود.
يا گفتارى نظير كلمات غلوّآميز و يا دشنام به نبی و ولی موجب ارتداد و نجاست شخص مىشود.
روشن است كسى كه چنين ادعايى را مىكند، در اصل بحث با ما موافق است كه اصل در انسان طهارت است، ولى به هر حال ادعا مىكند كه به واسطه دليل خاص از مقتضاى اصل و قانون اوليه رفع يد مىشود كه در بحث از استدلالهاى كسانى كه به نجاست نظر دارند، جواب اينها خواهد آمد و ربطى به قاعده طهارت كه اكنون مورد نظر است، ندارد.
اشكال: اين كه انسان از حيوانات بالاتر و برتر دانسته شد و نتيجه گرفته شد، همان طور كه حيوانات پاكند پس مسلماً انسان با آن همه كرامت و فضيلتى كه دارد، پاك و خالى از پليدى است، با آيات ديگرى از قرآن كه بعضى انسانها را از حيوانات پستتر مىداند، ناسازگارى دارد:
اولئك كالأنعام بل هم اضل.(اعراف:۱۷۹)
ان هم الاّ كالانعام بل هم اضل.(فرقان:۴۴)
مثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث.(اعراف:۱۷۶)
جواب: در آيه (لقد كرّمنا بنى آدم) متعلق تكريم و متعلق تفضيل، هر دو حذف شدهاند؛ يعنى در چه جهتى انسان تكريم شده و يا در چه جهتى تفضيل داده شده است، روشن نيست و حذف متعلق، به اصطلاح علماى معانى و بيان، براى اين است كه عموميت را برساند و ذهن شنونده به يك جهت خاص منصرف نشود. پس در نتيجه، انسان در زمينههاى گوناگون مورد تكريم واقع شده و از جهات گوناگون هم، بر ديگران برترى پيدا كرده است، ولى در آيات سه گانهاى كه انسان همانند حيوانات يا بدتر از آنان معرفى شده، يك جهت مطرح است و آن هدايت پذيرى و استفاده صحيح از اسباب و ابزار شناخت است. كسانى كه اسباب شناخت و عقل و شعور خود را به كار نگيرند، مانند حيوانند و بلكه پستترند، چون حيوان امكانات ندارد، ولى اين شخص امكانات دارد؛ امّا به كار نمىگيرد:
ولقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن والانس, لهم قلوب لايفقهون بها ولهم اعين لايبصرون بها ولهم آذان لايسمعون بها, اولئك كالأنعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون.(اعراف:۱۷۹)
به يقين بسيارى از نطفههاى جن و انس را براى جهنم بر زمين افشانديم. آنان كه دل دارند، ولى نمىفهمند، چشم دارند، ولى نمىبينند، گوش دارند، ولى نمىشنوند، همانند چارپايانند، بلكه سرگشته و نادانتر. آنان همانا بىخبرانند.
ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون، ان هم الاّ كالانعام، بل هم اضل سبيلا.(فرقان:۴۴)
آياتصور مىكنى كه بيشتر اين مردم گوش شنوا دارند و يا اهل انديشهاند كه تعقّل كنند؟ اينان فقط همانند چارپايان و بلكه از آنان نيز گمراهترند.
روشن است كه در اين آيات از جهت راه نايابى و استفاده نكردن از قدرت شناخت و اسباب شناخت، بعضى انسانها با حيوانات مقايسه شدهاند و اين دليل نمىشود كه اين انسانها از تمام جهات، از آن حيوانات پستتر باشند و تازه چارپايان كه نجس و پليد نيستند، بلكه استعمال اين لفظ و اين نوع تشبيه، براى بيان نفهمى و كم عقلى اين گونه انسانهاست.
واتلُ عليهم نبأ الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فأتبعه الشيطان فكان من الغاوين ولو شئنا لرفعناه بها ولكنه اخلد الى الارض واتبع هويه فمثله كمثل الكلب، ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذبوا باياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون.(اعراف:۱۷۵)(اعراف:۱۷۶)
بر اين مردم، حكايت آن مرد را تلاوت كن كه آيات خود را به او عطا كرديم و او از پوشش آيات ما به درآمد و شيطان را به دنبال خود كشيد و به صف گمراهان پيوست. اگر مىخواستيم او را به درجات بالا مىبرديم، ولى او به زندگى خاكى دل بست و از هواى نفس پيروى كرد. حكايت او، حكايت سگى است كه اگر بر او حمله كنى لَه لَه مىزند و اگر او را وانهى لَه لَه مىزند. حكايت كسانى كه آيات ما را تكذيب مىكنند، اين چنين است. اين مثال را براى همگان بازگو كن شايد كه بينديشند.
در اين آيه نيز، تمثيل يك انسان منحرف و تكذيب كننده آيات الهى است به سگى كه پيوسته لَه لَه مىزند، چه مورد حمله قرار گيرد و چه يله رها شود. در اين جا نيز خصوصيتى از يك انسان، بر صفت و خصوصيتى از يك سگ تشبيه شده است و كارى به ساير صفات انسان و ساير صفات سگ ندارد.
پس به طور كلى، همانندى انسان از بعضى جهات به بعضى از حيوانات باعث نمىشود كه از تمام جهات مانند آن حيوان باشد و كرامتها و فضايل او ناديده گرفته شود و به طور مسلم، انسانى كه از جهات گوناگون بر موجودات عاقل و داراى شعور برتر است، هيچ گاه از لحاظ جسمى پليد و كثيف نيست و در ذات، پاك است.
افزون بر اين، در آيه ديگر همين افراد عالم بى عمل، به الاغ همانند شدهاند:
مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفاراً.(جمعه:۵)
مثل انسانهايى كه تورات را آموختند و به مقتضاى آن عمل نكردند، مثل الاغى است كه كتابها را حمل مىكند.
و الاغ هم، از لحاظ فقهى پاك است.
به هر حال، استدلال به آيه (ولقد كرمنا) براى طهارت ذاتى انسان استدلال تمامى است.
قاعده طهارت در كلام فقيهان و لسان روايات:
قاعده طهارت، تقريباً، مورد اتفاق همگان است و به اجمال، مخالفى در اصل مسأله وجود ندارد. سيد يزدى مىنويسد:
كل مشكوك طاهر سواء كانت الشبهه لاحتمال كونه من الاعيان النجسة او لاحتمال تنجسه مع كونه من الاعيان الطاهرة.(سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، عروة الوثقى، ج۱، ص۷۳)
هر مشكوكى، پاك است، حال فرق نمىكند كه شبهه به اين جهت باشد كه احتمال دارد اين چيز مشكوك ازچيزهاى نجس باشد، يا شبهه به اين جهت باشد كه احتمال دارد اين چيز با اين كه از چيزهاى پاك است، ولى به واسطه ملاقات با نجس، نجس شده باشد.
آقاى خوئى مىنويسد:
پاكى چيزى كه در پاكى آن شك است، بسيار روشن است و در آن هيچ خلافى نيست، نه در شبهات حكميه و نه در شبهات موضوعيه.(سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، عروة الوثقى، ج۱، ص۷۳)
و از اين كه علماى حاشيه زننده بر عروةالوثقى، بر اين مسأله حاشيهاى نزدهاند، معلوم مىشود كه همه آنان اين مسأله را قبول دارند.(سيد ابوالقاسم خويى، تنقيح العروة، ج۳، ص۱۵۸)
ولى از كلام صاحب حدايق الناظره، بر مىآيد كه اگر اصل اين قاعده اجماعى و خالى از شبهه است؛ امّا دربرگيرندگى آن، شبهه حكميه را، مورد اختلاف است، همان گونه كه دلالت آن بر طهارت واقعى نيز، مورد اختلاف است. ولى مثل اين كه همه قبول دارند كه مدرك و دليل اين قاعده، روايات است؛ از اين روى به بحث درباره مدلول روايات پرداختهاند.
روايتى كه عام است و اختصاص به موضوع خاصى ندارد موثقه عمار است.
مصدق بن صدقه عن عمار عن ابى عبدالله(ع) (فى حديث) قال: كل شيء نظيف حتى تعلم انه قذر, فاذا علمت فقد قذر وما لم تعلم فليس عليك.(شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج۲، ص۱۰۵۴)
عمار ساباطى از حضرت صادق(ع) نقل مىكند كه فرمود: هر چيزى پاك است، تا اين كه به پليد بودن آن علم پيدا كنى. پس هرگاه علم به پليدى آن پيدا كردى، پليد مىشود و ما دامى كه ندانى تكليفى متوجه تو نيست.
ولى اشكال مهمى كه بر دلالت اين روايت، مىتوان وارد كرد اين است كه روايت طهارت ظاهرى را مىگويد، ولى بحث ما درباره طهارت واقعى است.
تفاوت قاعده طهارت با اصالة الطهاره
بيان اشكال:
قاعده طهارت با اصل طهارت تفاوت دارد؛ زيرا كه قاعده طهارت، حكم اوّلى و واقعى است كه يا از سوى شارع صادر شده و يا در كلام او مفروغ عنه فرض شده است در حالى كه اصالة الطهاره، حكم ظاهرى است و مرتبهاش هم از حكم واقعى، پسينتر است. يعنى وقتى نوبت به حكم ظاهرى مىرسد كه پيش از آن شارع مقدس، به پاكى بعضى چيزها و به نجاست بعضى چيزهاى ديگر حكم كرده باشد. در مرحله بعد، شك پيش آيد كه آيا براى فلان موضوع، شارع چه حكمى جعل كرده است؟ يا فلان چيز كه حكم طهارت يا نجاست را داشته، و اكنون تغيير صفت يا تغيير حالت دارد، نجس است يا پاك؟ آن وقت در چنين حالتى، موثقه عمار مىگويد:
هر چيزى پاك است تا علم به پليدى آن پيدا كنى و وقتى علم به پليدى چيزى پيدا كردى، آن چيز پليد است و اگر ندانستى چيزى به عهدهات نيست.(شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج۲، ص۱۰۵۴)
پس موثقه، طهارت و نجاست واقعى را نمىگويد؛ چون علم و جهل در طهارت و نجاست واقعى نقشى ندارد و اين روايت با اين كه مورد تمسك بزرگان از فقيهان و اصوليان قرار گرفته است، ولى طهارت واقعى را نمىرساند؛ از اين روى، در بحث كنونى ما، كارساز نيست. البته در مرتبه شك و بيان حكم ظاهرى، خوب است و در وقت مناسب از آن بهره خواهيم جست.
روايات ديگرى كه احتمال است بتوان قاعده طهارت را از آنها به دست آورد، عبارتند از:
عن حفص بن غياث عن جعفر عن ابيه عن على(ع) قال: ما اُبالى أبول اصابنى أو ماء، اذا لم اعلم.(شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج۵، ص۱۰۵۴)
وقتى كه ندانم برايم مهم نيست كه بول به من اصابت كرده باشد يا آب.
عن عبدالرحمن بن الحجاج قال: سألت ابا ابراهيم(ع) عن رجل يبول بالليل فيحسب أنّ البول اصابه فلايستيقن فهل يجزيه ان يصب على ذكره اذا بال ولايستنشف؟ قال: يغسل ما استبان انه قد اصابه وينضح مايشك فيه من جسده وثيابه ويستنشف قبل ان يتوضاً.(شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج۲، ص۱۰۵۴)
از حضرت كاظم(ع) راجع به شخصى پرسيده شد كه در تاريكى شب ادرار مىكند و گمان مىكند كه بول به او اصابت كرده، ولى يقين ندارد، آيا اگر فقط آلت را بشويد كفايت مىكند؟
حضرت فرمود: آن جاهايى كه يقين دارد بول اصابت كرده بشويد و آن جاهايى را كه شك دارد، آب بپاشد.
اشكالهايى كه به اين دو روايت وارد است، بدين قرارند:
۱ . هر دو مربوط به ادرارند و شايد از آن نتوان يك قاعده كلى استفاده كرد؛ زيرا ممكن است اين دو روايت و مانند اينها بخواهند وسواسى گرى را از بين ببرند و مردم را از سخت گيریها و احتياطهاى غيرلازم نجات دهند.
۲ . اين دو روايت هم، همانند موثقه عمار طهارت ظاهرى را ثابت مىكنند.
۳ . در اين دو روايت، شبهه موضوعيه مطرح بود، نه شبهه حكميه.
به هر حال، از اين رواياتى كه ياد شد، قاعده طهارت واقعى ثابت نمىشود، اگر چه استفاده طهارت ظاهرى، بويژه در شبهات موضوعيه روشن است.
اما شايد به بيان ديگرى بتوان از اين روايات و مانند اين روايات، در باب نيم خورده حيوانات، قاعده طهارت را ثابت كرد.
بيان مطلب: در روايات باب اسئار و ديگر روايتهاى مربوط به طهارت و نجاست چيزها، پرسش كنندگان، به طور معمول، از نيم خورده حيوانات، پرسش مىكنند و امام(ع) حكم آن را بيان مىكند. پرسش كنندگان، آنچه را كه احتمال مىدهند نجس است و اندك شبههاى راجع به آن دارند، از امام مىپرسند و امام(ع) جواب مىدهد. پس همين كه چيزهايى در آن زمان بوده و اصحاب از حكم آنها نپرسيدهاند، طهارت آن چيزها را مىرساند.
بيان ديگر: همين كه پيروان شرع، چيزهايى را پاك مىدانستهاند براى ما حجّت است. اگر كسى اشكال كند و بگويد: اين راه (بر فرض تمام بودن) قاعده طهارت را با استفاده از آنچه كه در ذهن اهل شرع، جاى گرفته (ارتكاز متشرعه) ثابت مىكند و ربطى به اخبار ندارد.
در پاسخ مىگوييم:
۱ . اشكالى ندارد، چون مهم اثبات قاعده است از هر راهى كه باشد.
۲ . جاى گرفتن چيزى در ذهن اهل شرع، به تنهايى، قاعده را ثابت نمىكند. آنچه در ذهن اهل شرع جاى گرفته، با توجه به بازنداشتن ائمه(ع) از يك سو و بيان نجاستهاى واقعى از سوى ديگر، قاعده را ثابت مىكند.
به عبارت ديگر: اطلاق كلام ائمه(ع) با توجه به مقدمات حكمت، قاعده طهارت را ثابت مىكند.
توضيح: اصحاب، از ائمه(ع) راجع به طهارت و نجاست چيزها، پرسيدهاند و ائمه اطهار هم در مقام بيان احكام بودهاند و اگر هم چيزى را حكمش را بيان نمىكردند و آن چيز جزء دسته خبائث عرفى و پليدیهاى ظاهرى نزد همگان نبود، اصحاب و عرف اهل شرع آن را مرتكب مىشدند. پس با توجه به اين مقدمات، بيان نكردن نجاست يك چيز، دليل بر پاكى آن چيز است. چون شارع، نمىخواسته زندگى متعارف مردم را بر هم زند، بلكه تنها مىخواسته انحرافها و خرافات و پليدیها را از زندگى مردم بيرون كند، در نتيجه ترك اعلام پليدى چيزى، دليل بر طهارت است چه در شبهات موضوعيه چه در شبهات حكميه.
افزون بر همه اينها، خود اصحاب ائمه(ع) حساسيّت خاصى داشتند در اين كه راجع به چيزهاى گوناگون بپرسند و ائمه(ع) هم در هر موردى، قانون الهى در همان مورد را بيان مىكردند.
از باب نمونه:
عمار بن موسى (ساباطى) نقل مىكند: از حضرت صادق(ع) درباره نيم خورده كبوتر پرسش شد؟ فرمود:
كل ما اكل لحمه فتوضأ من سؤره واشرب.
هر چه كه خوردن گوشتش رواست، از نيم خورده او وضو بگير و از آن بياشام.
از نيم خورده باز و صقر و عقاب پرسيده شد؟
فرمود:
كل شيئ من الطير توضأ مما يشرب منه إلاّ ان ترى فى منقاره دما، فان رايت فى منقاره دما فلا توضأ منه ولاتشرب.(ثقة الاسلام كلينى، فروع كافى، ج۲، ص۹)
از نيم خورده هر پرندهاى وضو بگير و بياشام، مگر اين كه در منقارش خون ببينى. اگر در منقارش خون ديدى، از آن وضو نگير و نياشام.
يادآورى: در زبان روايات لفظ (نجس) يا (طاهرٌ) كمتر استعمال مىشده است، بلكه ملاك پرسش و پاسخ، به طور معمول، وضو از نيم خورده يا آشاميدن از نيم خورده بوده است. در نتيجه مثل اين تعبيرات در پرسشها و پاسخها متعارف بوده و طهارت جميع پرندگان و نيم خورده آنان را مىرساند.
ابى العباس نقل مىكند: از حضرت صادق(ع) درباره نيم خورده گربه، گوسفند، گاو، شتر، الاغ، اسب، استر و وحوش و درندگان پرسيدم و هيچ چيز را رها نكردم، بلكه از همه چيز پرسيدم.
امام فرمود: اشكالى ندارد.
از سگ پرسيدم، فرمود:
رجس نجس لاتتوضأ بفضله و اصبب ذلك الماء واغسله بالتراب اوّل مرّة ثم بالماء.(شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۲۵)
پليد و كثيف است از نيم خورده آن وضو نگير و آن آب را بريز و ظرفش را يك مرتبه با خاك و مرتبه دوم با آب بشوى.
مىبينيد همان گونه كه موثقه عمار به طهارت تمام پرندگان دلالت داشت، اين صحيحه به طهارت همه حيوانات: وحشى، اهلى و درّندگان به استثناى سگ دلالت دارد.
خبر معاوية بن شريح هم مانند صحيحه ابى العباس به طهارت تمام حيوانات دلالت دارد و يك نكته هم اضافه دارد و آن اين كه وقتى حضرت، نيم خورده سگ را منع كرد، پرسش گر، به احتجاج برخاست و از امام پرسيد: آيا سگ از درّندگان نيست؟ حضرت فرمود:
لا والله انه نجس لاوالله انه نجس.(شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۲۶)
مهم اين است كه پرسش كننده عزافر عليه امام احتجاج مىكند و مىگويد: مگر سگ درنده نيست؟ يعنى در ذهنش بوده كه سگ، چون از درندگان است و امام نيم خورده درندگان را اجازه فرموده است، پس نيم خورده سگ هم بايد بى اشكال باشد.
به هر حال، تا اين جا، قاعده كلى راجع به طهارت گونههاى پرندگان و پاكى گونههاى حيوانات، به غير از سگ، معلوم شد.
عمار ساباطى از حضرت صادق(ع) درباره سوسك، مگس، ملخ، مورچه و… كه در چاه يا روغن زيتون يا روغن معمولى و مانند آن بميرند، پرسيد، حضرت فرمود:
كلُّ ماليس له دم فلا باس.(شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۳۰)
هر آنچه كه خون ندارد اشكالى ندارد.
مقصود اين است آنچه كه خون جهنده ندارد، مردهاش هم نجس نيست و اشكالى ندارد و از همين جا روشن مىشود كه زنده آنها مسلماً اشكال نداشته است.
از اين قوانين كلى كه راجع به حشرات، پرندگان و حيوانات در كلام امام(ع) يافت شد، مىتوان قانون كلىترى استخراج كرد و آن پاكى هر جاندارى است، چه حيوان چه انسان.
اين استخراج قانون كلى، دور نمىنماد، بويژه با توجه به موثقه ديگر عمّار كه مىگويد:
سألته عن الرجل هل يتوضأ من كوز او اناء غيره اذا شرب على انه يهودى؟ فقال: نعم. قلت: فمن ذاك الماء الذى يشرب منه؟ قال: نعم.(شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۲۴)
از حضرت پرسيدم: آيا مىتوان وضو گرفت از كوزه يا ظرفى كه شخص يهودى از آن آب بياشامد؟
فرمود: بله.
پرسيدم: از همان آبى كه او از آن نوشيده است؟ فرمود: بله.
اين خبر، چون دلالت بر پاكى اهل كتاب مىكند و بيشتر فقهاى ما، قائل به طهارت آنان نبودهاند، از اين روى، توجيهاتى كردهاند، از جمله شيخ طوسى مىنويسد:
فهذا محمول على انه اذا شرب منه من يظنه يهوديا ولم يتحقّقه فيجب ان لا يحكم عليه الاّ مع اليقين او اراد به من كان يهوديا ثم اسلم.(شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۲۴)
اين خبر حمل مىشود به موردى كه شخصى كه از ظرف، آب نوشيده است، گمان مىرود يهودى باشد و براى وى، ثابت نشده باشد كه يهودى است. پس در اين صورت، واجب است كه حكم بر نجاست نشود، مگر با يقين و يا خبر حمل مىشود به صورتى كه شخص يهودى بوده، سپس مسلمان شده است.
بررسى:
اكنون، مقصود از آوردن اين خبر، اثبات طهارت يهودى نيست، بلكه مقصود اين است كه اصحاب ائمه(ع) كه از حيوانات پرندگان و حشرات مىپرسيدند، انسان كافر و مشرك هم در ذهنشان بوده است. پس همين كه كافر و مشرك را به گونه روشن خارج نكردهاند، به ذهن مىآيد كه انسان را مطلقا پاك مىدانستهاند، بويژه با توجه به اين كه عذافر در خبر معاوية بن شريح، همين كه از امام مىشنود كه سگ پليد و نجس است، اعتراض مىكند و مىگويد: مگر سگ از درندگان نيست؟
پس در چنين جوّى اصحاب ائمه(ع) كه قواعد كلى را از امام مىشنوند و نقل مىكنند، نمىشود گفت از حكم انسان غافل بودهاند. مثلاً وقتى فضل (ابى العباس) مىگويد از همه چيز پرسيدم: فلم اترك شيئاً الاّ سألته (شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۲۵) نمىشود گفت كه به طور كلى انسان در ذهنش نبوده است، بلكه مسلماً انسان هم در ذهنش بوده و اگر نجس بود، بايد ائمه(ع) به گونه روشن، مىفرمودند، بويژه با توجه به اين كه انسان كافر و نيم خورده او، زياد مورد ابتلاى مسلمانان بوده است و از نظر اهل سنت هم طهارت ذاتى كافر، مورد قبول بوده است.
به عبارت ديگر: وقتى عملى در بين مردم رايج باشد، جلوگيرى از آن عمل، دستورها و فرمانهاى فراوان مىخواهد. مثلاً آيات ربا، چقدر حدّت و شدّت دارند، تا ربا را ريشه كن كنند.(بقره:۲۷۵)(بقره:۲۸۰)
يا آيات مربوط به دوستى با كافران و مشركان، چقدر تأكيد و پافشارى دارند تا باز دارند مسلمانان را از دوستى با كافران.(مائده:۱۴۴)(توبه:۲۳)(ممتحنه:۱)
با آيات مربوط به جواز ازدواج با همسر پسر خوانده كه مخالف عادات و اعمال مردم آن زمان بودهاند، چقدر احتياج به تأكيدات قولى و عملى داشته است.(احزاب:۳۷)(احزاب:۳۸)
حال اگر مشركان و يا كافران و يا به طور كلى، انسانهاى منحرف نجس بودند و برخورد دست تر با آنان موجب نجاست دست مىشد، احتياج به روايات، بازدارندهها و دستورهاى فراوان داشت و نبود چنين بازدارندههاى روشنى، طهارت ذاتى آنان را به ذهن نزديك مىكند.
نكته دومى كه از كلام شيخ طوسى، در ذيل حديث استفاده مىشود اين است كه: ايشان ابراز داشت:
واجب است كه حكم به نجاست نشود، مگر در صورت يقين.
اين همان مطلبى است كه در صدد اثبات آن هستيم؛ يعنى قاعده طهارت. يعنى اين كه تا يقين به نجاست چيزى حاصل نشود، پاك است.
مگر اين كه كسى بگويد كلام شيخ طهارت ظاهرى را مىگويد و بحث فعلى اثبات قاعده طهارت واقعى است!
نكته سوم: توجيههاى ايشان، در مورد عبارت (على انه يهودى) يعنى يقين به يهودى بودن آن شخص وجود ندارد، بلكه تنها گمان است، يا توجيه ديگر كه گفت: يهودى بوده و سپس مسلمان شده است، قابل قبول نيست و هنگامى بايد دست به چنين توجيههايى زده مىشد كه از جاى ديگر نجاست اهل كتاب، به طور يقين ثابت شده باشد. امّا با چند حديثى كه احتمالهاى گوناگون در آنها مىرود (بحثش خواهد آمد) و دلالت آنها بر طهارت روشنتر است و بر فرض دلالت به نجاست، معارض دارند، نمىشود حديث روشنى را به معانى دور حمل كرد.
به هر حال، اصل قاعده طهارت در روايات و در ذهن اصحاب ائمه(ع) نيز امرى مفروغ عنه بوده است و آنان اصل اولى را در چيزها، طهارت واقعى مىدانستهاند و تا دليل محكمى بر نجاست چيزى ارائه نمىشد، آن را پاك مىدانستهاند و اين همه پرسشها كه كردند و امام(ع) چيزهاى فراوانى را پاك دانست، مورد اعتراض و پرسش مجدّد واقع نشد؛ امّا همين كه نيم خورده سگ را نجس دانست، راوى پرسيد: مگر سگ درنده نيست؟ پس مسلماً در ذهن اصحاب، طهارت چيزها، جايگاه خاص داشته همان گونه در كلام شيخ طوسى نيز قاعده طهارت مسلم و متيقّن بوده است.
قاعده طهارت با استفاده از اجماع و بناى عقلا
مهمترين دليل بر قاعده طهارت، بناى عقلاست. حتى آنچه از قرآن و حديث استفاده شد، بيشتر برگشت به بناى عقلا دارد كه هميشه از علت و دليل نجاست مىپرسند و در واقع، آنچه از قرآن و حديث نقل شد، تأييد بناى عقلا بود و قصد نداريم بحث جديدى در ذيل عنوان بناى عقلا بيان كنيم.
اجماع
آقاى خويى مىنويسد:
طهارة مايشك فى طهارته ونجاسته من الوضوح بمكان ولم يقع فيه خلاف، لافى الشبهات الموضوعيه ولافى الشبهات الحكميه.(سيد ابوالقاسم خويى، تنقيح العروة، ج۳، ص۱۸۵)
پاكى چيزى كه پاكى و نجاست آن مورد ترديد قرار گرفته، روشن است و هيچ خلافى در آن نيست، نه در شبهههاى موضوعيه و نه در شبهههاى حكميه.
سيد كاظم يزدى مىنويسد: (كل مشكوك طاهر…) و هيچ كدام از فقيهان معاصر، كه بر عروه تعليقه زدهاند، اين جا تعليقهاى ندارند و اجماع علماى عصر ما را تا حدودى روشن مىكند.(سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، عروة الوثقى، ج۱، ص۷۳)
آقاى سيد محسن حكيم نيز، ادعاى اجماع كرده است.(سيد محسن حكيم، مستمسك العروة الوثقى، ج۱، ص۴۴۲)
عبارت شيخ طوسى هم از كتاب تهذيب، پيش از اين نقل شد.(شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۲۴)
شيخ يوسف بحرانى هم، اصل اجماع را در مسأله پذيرفته است، اگر چه مىنويسد:
اختلافهايى در دلالت موثقه عمار بر طهارت ظاهرى يا واقعى وجود دارد و همچنين اختلافهايى در رابطه با شبهههاى حكميه و موضوعيه مطرح است.(شيخ يوسف بحرانى، حدائق الناظره، ج۱، ص۱۱۴)
به هر حال، به نظر ايشان، قدر مسلم اين است كه شبهههاى موضوعيه وطهارت ظاهريه را موثقه عمار، به خوبى دلالت دارد.
خلاصه: اجماع بر قاعده طهارت هم در شبهههاى موضوعيه و هم در شبهههاى حكميه وجود دارد و اشكال مرحوم شيخ يوسف بحرانى بيشتر به دلالت موثقه است، نه بر اصل مسأله. به هر حال، ما در مسأله مخالفى نيافتيم.
اما اين كه آيا فقيهان طهارت ظاهرى را در نظر داشتهاند، يا طهارت واقعى را؟ روشن نيست و به طور معمولى بحث كردهاند كه موثقه كدام را مىگويد، ولى دور نمىنماد كه موثقه، طهارت ظاهرى را بگويد، ولى با توجه به آنچه گفته شد، واقعا مراد از قاعده، طهارت واقعى است.
به هر حال چون اجماع مدركى است و مدرك آن، همان بناى عقلا يا موثقه عمار است و از بناى عقلا طهارت واقعى فهميده شد.
بحث را به همين جا خاتمه مىدهيم و سراغ دليلهاى كسانى مىرويم كه به نجاست بعضى از انسانها، نظر دارند.
دليلهاى اقامه شده بر نجس بودن كافران:
پيش از اين گفته شد: انسانها از نظر عقيده به گروههاى گوناگونى تقسيم مىشوند كه چون از نظر فقيهان، به طور اجمال، نوع عقيده انسان، در حكم به طهارت و نجاست او، دخيل است، آن تقسيمها را ياد مىكنيم، تا محل بحث روشن شود.
انسان، يا مسلمان است يا غير مسلمان و غيرمسلمان، يا پيرو اديان توحيدى است و خداى يگانه را قبول دارد، مانند اهل كتاب و يا مشرك است و براى خدا در ذات يا در صفات شريك قايل است و يا در اصل، خدايى را قبول ندارد.
مسلمان هم، يا شيعه است يا سنى و هر كدام يا داراى اعتقادى انحرافى، مانند: غلوّ و تشبيهه و يا عملى انحرافى، مانند: اهانت به مقدسات، كه آنان را از حكم مسلمان خارج كند، هستند يا خير.
بالأخره، همه اقسام ياد شده، يا انسانهاى بالغ و به تكليف رسيدهاند و يا صغير و به تكليف، نرسيدهاند.
به هر حال، آنچه را كه فقيهان شيعه مسلم گرفتهاند، نجس بودن مشركان است. آن گاه، بحث كردهاند كه آيا اهل كتاب و فرقههاى منحرف مسلمان و بچههاى آنها هم مانند مشركان نجسند يا اين كه حكم ديگرى دارند و بالأخره مشهور از فقيهان، همه گروهها را نجس مىدانند.
مناسب است كه براى روشن شدن محل اتفاق واختلاف، بعضى از گفتهها ياد شود.
۱ . شيخ صدوق:
ولايجوز الوضوء بسؤر اليهودى والنصرانى او ولد الزنا والمشرك وكل من خالف الاسلام، فاذا كان الماء كراً لم ينجسه شيء.(شيخ صدوق، هدايه، ص۴۸)
وضو گرفتن و تطهير كردن با نيم خورده يهودى و نصرانى يا زنازاده و مشرك و هركس كه مخالف اسلام باشد، جايز نيست و اگر آب كر باشد، چيزى آن را نجس نمىكند.
توضيح:
الف . در روايات و در كلمات پيشينيان از اصحاب، به جاى اين كه طهارت و نجاست چيزى را بيان كنند، مىگفتند: وضو با نيم خورده آن جايز است، يا جايز نيست و اين مسألهاى متعارف بوده است.
ب . از عبارت شيخ صدوق، روشن مىشود كه زنا زاده اگر چه مسلمان باشد و شهادتين بگويد باز نجس است پس محدوده نزاع در طهارت و نجاست به عقايد و اعمال كفرآميز منحصر نيست.
۲ . سيد مرتضى:
ومما انفرد به الامامية القول بنجاسة سؤر اليهودى والنصرانى و كل كافر و خالف جميع الفقهاء فى ذلك… ويدل على صحة ذلك مضافا الى اجماع الشيعة عليه قوله تعالى (انما المشركون نجس) فان قيل لعل المراد به نجاسة الحكم لانجاسة العين قلنا نحمله على الأمرين و بعد فان حقيقة هذه اللفظة يقتضى نجاسة العين فى الشريعة وانما نحمله على الحكم تشبيها ومجازاً والحقيقة اولى باللفظ من المجاز.(سيد مرتضى، انتصار، ص۱۳۵)
از امورى كه جزء منفردات اماميه است، قائل شدن به نجاست نيم خورده يهودى و نصرانى و هر كافر است. و همه فقهاء (علماى اهل سنت) در اين مسأله با ما مخالفند… دليل درستى رأى ما، افزون بر اجماع شيعه، آيه (انما المشركون نجس) است.
اگر گفته شود كه مراد آيه نجاست حكمى است نه عينى، مىگوييم: آيه را بر هر دو حمل مىكنيم (مىگوييم آيه هر دو نجاست را مىگويد) و افزون بر اين,، حقيقت لفظ اقتضاى نجاست عين را دارد و اگر بر نجاست حكمى حمل كنيم، از باب مجاز و تشبيه است، در حالى كه معناى حقيقى براى لفظ سزاوارتر از معناى مجازى است.
۳ . شيخ طوسى:
استعمال ظرفهاى مشركان، چه اهل ذمه و چه غير اهل ذمه، جايز نيست…. به دليل قول خداوند: (انما المشركون نجس) كه چون حكم به نجاست آنان كرده، واجب است هر چه كه با آنان برخورد مىكند، نجس باشد. اين مطلب نزد شيعه اجماعى است و احتياط هم اقتضا مىكند كه ظرفهاى آنان را نجس بدانيم.(شيخ طوسى، الخلاف، ج۱، ص۷۰)
۴ . همو:
آب حمام اگر پشتوانه داشته باشد مانند آب جارى است و اگر پشتوانه نداشته باشد بر پاك بودنش باقى است تا مادامى كه به وجود نجاست در آن علم پيدا نكنى. و هرگاه علم پيدا كردى كه نجاستى در آن است، يا يهودى يا نصرانى يا مشرك يا ناصب و كفارى از اين قبيل دستش را در آن آب داخل كرد استعمال آن آب به هيچ روى، جايز نيست.(شيخ طوسى، نهايه، ج۱، ص۲۰۳)
۵ . همو:
استعمال نيم خورده همه مخالفان اسلام هرگونه كافرى كه باشند و همچنين نيم خورده دشمنان اهل بيت پيغمبر اكرم(ص) جايز نيست.(شيخ طوسى، نهايه، ج۱، ص۲۰۳)
۶ . همو:
غذايى كه بعضى از كافران، با دست خود و با مباشرت خود درست كنند، خوردنش جايز نيست، چون آنان نجسند و غذا به خاطر مباشرت آنان نجس مىشود.(شيخ طوسى، نهايه، ج۳، ص۱۰۵)
۷ . علامه حلّى:
الكفار انجاس و هو مذهب علمائنا اجمع سواء كانوا اهل كتاب او حربيين او مرتدين وعلى اى صنف كانوا.(علامه حلی، منتهی، ج۱، ص۱۶۸)
همه كافران نجسند و اين نظر تمام علماى ماست و تفاوتى ندارد كه اين كافران اهل كتاب, يا كافر حربى يا مرتد باشند.
۸ . همو:
حكم ناصب هم حكم كافر است، چون او هم منكر چيزى است كه ثبوت آن چيز از ضروريات دين است و غلات هم, اين گونهاند و آيا مُجَسّمه و مُشَبِّهه هم اين گونهاند يا نه؟ قول نزديك تر به واقع اين است كه آنان هم، اين گونهاند، چون خدا را جسم مىدانند….(علامه حلی، منتهی، ج۱، ص۱۶۸)
توضيح: غالى به كسى مىگويند كه درباره ائمه اطهار(ع) زياده روى كند و آنان را خدا يا در رديف خدا بداند.
مجسمه و مشبهه كسانى هستند كه خدا را جسم مىدانند و به آفريدههايش، همانند مىكنند.
۹ . سيد ابى المكارم:
والثعلب والارنب نجسان بدليل الاجماع المذكور، والكافر نجس بدليله ايضا وبقوله تعالى (انما المشركون نجس) و هذا نص وكل من قال بذلك قال بذلك فيمن عداه من الكفار والتفرقة بين الامرين خلاف الاجماع.(سيّد ابى المكارم، غنيه، ص۴۸۹)
روباه و خرگوش نجسند، به دليل اجماعى كه ياد شد و كافر نجس است، به همان دليل و به دليل قول خداوند (انما المشركون نجس) و اين آيه نص است و هر كس قايل به نجاست مشرك شد، قايل به نجاست ساير كفار هم شده است و جدايى بين مشرك و كافر غير مشرك، خلاف اجماع است.
بررسى: اگر آيه نص است، پس چرا پيش از آن به اجماع تمسك مىشود و تازه به اجماعى كه در مورد خودش، يعنى خرگوش و روباه مخالفان زيادى دارد و حتى در زمان ما شايد يك نفر هم قايل به نجاست آنها نباشد.
بالأخره اگر آيه نص است، چرا هيچ گاه در كلام ائمه(ع) و يا اصحاب ائمه، به آن تمسك نشده است در حالى كه مسأله نجاست مشركان از موارد اختلافى بين ما و اهل سنت است و نمىتوان گفت كه ائمه اطهار و اصحاب آنها از اين دليل قرآنى نص! غافل بودهاند و چرا بزرگان شيعه و صاحبان كتابهاى فقهى همچون: مفيد، صدوق، كلينى و… به اين آيه تمسك نجستهاند و حتى شيخ طوسى هم، كه در بعضى كتابهاى خود، به اين آيه استدلال كرده، آيه را نص قلمداد نكرده است؟
۱۰ . شيخ مفيد:
طهارت با نيم خورده كافران، كه عبارتند از: مشركان، نصارا، يهود، مجوس و صائبين جايز نيست و نيم خورده كافران، همان ته مانده در ظرفهاى آنهاست كه از آن آشاميدهاند، يا تطهير كرده اند، يا با دست و بدن آن ظرفها را لمس كردهاند.(شيخ مفيد، مقنعه، ص۶۵)
۱۱ . مرحوم شيخ طوسى، در شرح عبارت شيخ مفيد ـ ره ـ مىنويسد:
يدل على ذلك، قوله تعالى: (انما المشركون نجس) فحكم عليهم بالنجاسة بظاهر اللفظ و هذا يقتضى نجاسة اسئارهم بملاقاتهم للماء و ايضا اجمع المسلمون على نجاسة المشركين والكفار اطلاقاً وذلك ايضا يوجب نجاسة اسئارهم.(شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۲۳)
دليل بر جايز نبودن طهارت، با نيم خورده كافران، قول خداوند است: (انما المشركون نجس) كه به ظاهر لفظ حكم به نجاست آنها كرده است و اين حكم اقتضا دارد كه نيم خورده آنان به واسطه ملاقات آنان با آب، نجس باشد و همچنين مسلمانان بر نجاست مشركان (به گونه مطلق) اجماع دارند و اين هم سبب مىشود كه باقى مانده آب دست خورده آنان، نجس باشد.
بررسى:
۱. آيه در نجس بودن مشركان، نص نيست، برخلاف آنچه كه پيش از اين در عبارت سيد ابى المكارم گذشت.
۲ . آيه در نجس بودن مشركان ظهور هم ندارد، چون اگر ظاهر بود، نيازى نبود كه شيخ به دليل دوم كه دليل ناقص و غير درخور پذيرش است، تمسك جويد، چون ايشان مىگويد: مسلمانان بر نجس بودن مشركان اجماع دارند. اگر مقصود وى، از نجس بودن، نجس بودن فقهى است كه مسلماً چنين اجماعى محقق نيست و اهل سنت قايل به نجاست فقهى مشركان نيستند و اگر مقصود وى، نجس بودن حكمى و معنوى است كه آن موجب نجس بودن نيم خورده و ظرفهاى آنان نمىشود و اگر مراد از (مسلمون) شيعيان باشد كه اين سخن گفتن برخلاف اصطلاح است؛ زيرا اگر مقصود شيعيان بود، بايد تعبير به (مؤمنون) مى كرد نه (مسلمون).
۱۲ . شيخ مفيد:
اگر كافر با مسلمان مصافحه كرد و دستش به خاطر عرق كردن يا غير آن تر بود، كسى كه با كافر تماس گرفته دستش را با آب مىشويد و اگر در دست كافر رطوبتى نبود، اين شخص دست خود را با ديوار يا خاك مسح مىكند.(شيخ مفيد، مقنعه، ص۷۱)
۱۳ . شيخ طوسى در شرح اين عبارت:
قول خداوند: (انما المشركون نجس) بر اين مطلب دلالت مىكند، چون با ظاهر لفظ حكم كرده است كه آنان نجسند. پس بايد آنچه را هم كه با آن تماس مىگيرند نجس باشد، مگر آنچه را كه شريعت مباح دانسته است.(شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۶۳)
بررسى:
تعبير شيخ در هر دو عبارت به (ظاهر اللفظ) شبهه انگيز است. چرا تعبير نكرد به (ظاهر الاية)؟ از اين كه ايشان كلمه نص به كار نبرد، معلوم مىشود كه آيه نص در نجاست مشركان نيست و از اين كه به ظاهر لفظ تعبير كرد، نه ظاهر آيه، چنين فهميده مىشود كه ظاهر آيه هم، بر نجس بودن مشركان دلالت ندارد، بلكه شايد مىخواهد بگويد نجاستى كه الآن مورد بحث ماست، لفظش در قرآن هم، در مود مشركان به كار رفته است. امّا مقصود از اين لفظ چيست؟ بيان نكرده است.
سپس ايشان ابراز داشت:
فيجب ان يكون ما يماسونه نجساً الاّ ماتبيحه الشريعة.
پرسش اين است: مسثنى در كلام ايشان، راجع به چه مواردى است؟
به طور حتم، در ذهن ايشان مواردى بوده است كه بدن كافر با رطوبت با جايى تماس حاصل مىكند، ولى شريعت آن موارد را نجس ندانسته است وگرنه، استثنا معنى نداشت.
آخرين مطلب: شيخ مفيد ابراز داشت: (اگر دستشان تر هم نباشد، بايد با خاك يا ديوار، آن را مسح كنند) مسأله اين است كه اگر بحث نجس بودن فقهى مطرح بود كه در حالت نبود رطوبت و سرايت نكردن، نبايد نيازى به مسح و مانند آن باشد. پس همين قسمت دوم كلام، مىتواند نشانه باشد كه نجس بودن كافر، فقهى نيست، بلكه براى دورى جستن از آنان است.
۱۴ . سيد مرتضى:
نيم خورده مشرك، نزد ما نجس است، نيم خورده هر كافرى، از هرگونه كه باشد. نجس است و وضو با آن جايز نيست. (و ابوحنيفه و اصحاب وى، وضوى با آن را اجازه دادهاند و طحاوى از مالك نقل كرده كه وضو با نيم خورده نصرانى و مشرك جايز نيست) دليل ما بر درستى راهمان پس از اجماع محقَّق فرقه حقه، قول خداوند (انما المشركون نجس) است كه در آيه، به روشنى حكم به نجس بودن نيم خورده آنان شده است.(محقق حلّى، شرايع الاحكام، ج۱، ص۱۶)
نكته: كسى كه دليل روشن، مانند آيه قرآن را دارد و در نظرش دلالت آيه تمام است، نبايد اوّل به اجماع تمسك بجويد با اين كه روشن است، اجماع فى نفسه حجت نيست.
۱۵ . محقق:
الثالث فى الاسئار وهى كلها طاهرة عدا سؤر الكلب والخنزير والكافر وفى سؤر المسوخ تردد والطهارة اظهر. ومن عدا الخوارج والغلاة من اصناف المسلمين طاهر الجسد والسؤر.(محقق حلّى، شرايع الاحكام، ج۱، ص۱۵)
همه نيم خوردهها پاكند، غير از نيم خورده سگ، خوك و كافر. و در طهارت نيم خورده حيوانهاى مسخ شده، ترديد است و آشكارترين آن، پاكى است و مسلمانان غير از خوارج و غاليان، جسم ونيم خورده شان پاك است.
۱۶ . همو:
دهم (از نجاسات): كافر و هر كس كه از اسلام خارج باشد يا به نحله اسلام درآيد ولكن منكر آنچه كه ضرورى دين بودنش روشن است، بشود، مانند خوارج و غلوكنندگان.(محقق حلّى، شرايع الاحكام، ج۱، ص۱۵)
۱۷ . صاحب جواهر پس از قول محقق ـ ره ـ كه نوشت: (دهم از نجاسات كافر است) مىنويسد:
اجماعاً فى التهذيب والانتصار والغنيه والسرائر والمنتهى وغيرها وظاهر التذكرة بل فى الاوّل من المسلمين.
اين مسأله اجماعى است در عبارتهاى كتابهايى كه ياد مىكند و سپس عباراتى مانند: عبارت شيخ مفيد، شيخ طوسى را كه نوشتهاند:
مكروه است انسان يكى از كافران را به طعام دعوت كند و اگر دعوت كرد، امر كند تا دستش را بشويد.
توجيه مىكند به اين گونه:
يا طعام، طعام غير مرطوب، مانند نان بوده است، يا شيخ كه اين مطلب را نقل كرده به خاطر ورودش در روايت بوده، نه از روى اعتقاد، يا كراهت را بر حرمت حمل مىكند و…
عبارت ابنجنيد را با اين عذر كه ايشان برابر قياس فتوا مىداده، رد مىكند.
عبارت ابنعقيل را نيز همان طور مورد اشكال قرار مىدهد و سپس مىنويسد:
لقد اجاد الاستاذ الاكبر بقوله: نجس بودن مشركان، از شعارهاى شيعه است كه علماى عامه و عوامشان و زنها و كودكانشان، بلكه حتى اهل كتاب هم مىدانند، تا چه رسد به شيعيان.
سپس مىنويسد: افزون بر اينها كه گفته شد، آيه قرآن (انما المشركون نجس) هم بر مطلب ما دلالت مىكند و نقص دلالت آن را، ظهور معناى اصطلاحى و نبود قول بالفصل بين مشرك و غير مشرك، جبران مىسازد. سپس، با تمسك به پارهاى از آيات، مشرك بودن اهل كتاب را به اثبات مىرساند و قايل شدن به نجس بودن معنوى و حكمى كافران را بىبهرهاى از مذاق فقه و پيروى از عامّه كوردل مىداند. و سرانجام مىنويسد: سزاوار نيست كسى گوش بدهد به استدلال به آيه (وطعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم) براى اثبات طهارت اهل كتاب و به درازا كشيدن بحث در اين باب را از بين بردن عمر به شمار مىآورد. سپس فرزند كافر را هم ملحق به كافر و نجس مىداند.(شيخ محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، ج۶، ص۴۱_۴۶)
بررسى:
آنچه كه تاكنون به دست آمد عبارت بود از:
الف . نجس بودن مشركان در نزد شيعه، از مسلمات است و از عالمانى كه كتابها و كلمات آنان در دسترس ما قرار دارد، از مرحوم شيخ صدوق گرفته تا صاحب جواهر، هيچ كس در نجس بودن آنان خدشهاى نكرده است، اگر چه در استدلال به آيه قرآن: (انما المشركون نجس) بحثهايى كردهاند و بعضى دلالت آن را تمام و بعضى ناتمام دانستهاند و در دلالت روايات هم، معمولا، مناقشه كردهاند، امّا همه آنان اجماع را يك دليل محكم دانسته و آن را سپر حكم خود قرار دادهاند.
ب . گروهى، مانند مرحوم شيخ صدوق، دايره حكم و محل نزاع را به زنازاده و مانند آن هم سريان داده بودند، ولى مسلم است كه كلام ايشان، به پيروى از روايات بوده و بحث آن، در بحث روايات مطرح خواهد شد.
ج . اثبات نجس بودن براى اهل كتاب، مؤنه بيشترى مىخواهد، چون ديگر آيه (انما المشركون نجس) به گونه مستقيم، آنان را در بر نمىگيرد و از سويى احتمال دارد كه آيه (وطعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم) طهارت آنان را نظر داشته باشد و گروهى از فقيهان هم، در گذشته و حال، حكم به پاكى اهل كتاب دادهاند. پس حكم به نجس بودن اهل كتاب مشكلتر است؛ زيرا اجماع محصلى هم در اين مورد نداريم.
د . بالأخره دليلهايى كه براى نجس بودن مشركان و ساير كافران مطرح كردند، عبارت بود از:
آيه قرآن، روايات اهل بيت، اجماع شيعه و احتياط.
پس بايد دليلهاى چهارگانه بالا، هم از لحاظ دليل بودن و هم از نظر مقدار دلالت، بررسى شوند:
آيه مورد استدلال
مهمترين آيهاى كه براى نجس بودن مشركان به آن استدلال مىشود، آيه زير است:
يا ايها الذين آمنوا انما المشركون نجس، فلايقربوا المسجدالحرام بعد عامهم هذا وان خفتم عيلةً فسوف يغنيكم الله من فضله ان شاء، ان الله عليم حكيم.(توبه:۲۸)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، مشركان، نجسند، پس نبايد پس از اين سال، به مسجدالحرام نزديك شوند و اگر از فقر مىترسيد، خداوند به زودى شما را از فضل خود بى نياز مىكند، همانا خداوند دانا و حكيم است.
مناسب است كه بعضى از ديدگاههاى مفسران، به عنوان مقدمه بحث ياد شود:
۱ . شيخ طوسى:
اين خطاب از خداوند به مؤمنان است و در آن به مؤمنان خبر مىدهد كه كافران نجس هستند و به آنان امر مىكند كه مشركان را از نزديك شدن به مسجدالحرام بازدارند… و هر چيز پليد را در لغت نجس مىنامند، وقتى مفرد استعمال شود، گفته مىشود (نَجَس) و بر مذكر و مؤنث به گونه يكسان اطلاق مىشود و ظاهر آيه اقتضا دارد كه كافران نجس باشند…. و بنابراين، هر كس دست تر به آنان بزند، بايد دستش را بشويد و اگر دست هر دو خشك بود، بايد به ديوار مسح كند.(شيخ طوسى، تفسير التبيان، ج۵، ص۲۰۰)
۲ . مرحوم طبرسى در مجمع البيان:
معناى (آيه انما المشركون نجس) اين است كه كافران نجس هستند… در نجس بودن كافر اختلاف است: دستهاى از فقيهان گفتهاند كه كافر نجس العين است و ظاهر آيه هم بر همين دلالت دارد.
و روايت شده است: عمر بن عبدالعزيز نوشت: يهود و نصارا را از وارد شدن به مساجد مؤمنان، باز داريد. به دنبال آن آيه (انما المشركون نجس) را نوشت.
حسن بصرى گفته است: با مشركان مصافحه نكنيد و هركس مصافحه كرد، دست خود را بشويد و اين موافق با قول اصحاب ماست كه مىگويند هر كس با دست تر با كافر مصافحه كرد، دست خود را بشويد و اگر با دست خشك مصافحه كرد، دستش را به ديوار بكشد. دسته ديگرى از فقيهان گفتهاند: خدا مشركان را به خاطر خباثت اعتقادات، كارها و گفتههایشان نجس ناميده است و به ذمّى اجازه وارد شدن به مساجد داده است.(امين الاسلام طبرسى، مجمع البيان، ج۵، ص۲۰)
توضيح: مراد از فقيهان، فقيهان اهل سنت است كه در نجس بودن كافر اختلاف كردهاند و عمر بن عبدالعزيز هم، كافران را: مشرك و اهل كتاب نجس دانسته و ورود آنان را به تمام مساجد منع كرده است.
۳ . طبرى:
اهل تأويل، در معناى نجس اختلاف كردهاند… بعضى گفتهاند: خداوند به اين جهت مشركان را نجس ناميد كه چون جنب مىشوند، غسل نمىكنند؛ از اين روى گفت: آنان نجسند و از معمّر نقل شده كه گفت: تنها چيزى كه از قتاده مىدانم اين است كه گفت نجس، يعنى جنابت. و از معمّر نقل شده كه گفت: به من خبر رسيده كه پيامبر اكرم(ص) با حذيفه برخورد كرد و دست حذيفه را گرفت.
حذيفه گفت: اى پيامبر خدا من جنب هستم.
پيامبر اكرم فرمود: مؤمن هيچ گاه نجس نمىشود.
ديگران گفتهاند: مشركان، پليد و رجسند، مانند خوك و سگ و اين قولى است كه از ابنعباس از وجهى ناخوشايند ذكر شده است كه ذكر آن را خوش نداشتيم.
توضيح: نتيجه كلام ايشان اين شد كه نجس، به دو معناست: ۱. به معناى جنب. ۲. به معناى پليدى. و براى اثبات معناى نخست كه نظر ايشان هم همين است، به نقل قولهايى از معمّر پرداخت كه مانند قصه حذيفه در روايتهاى شيعه هم موجود است.
امام صادق(ع) مىفرمايد:
پيامبر اكرم(ص) با حذيفه برخورد كرد، پيامبر اكرم دست دراز كرد تا مصافحه كند ولى حذيفه دست خود را كشيد.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: اى حذيفه من دست خود را باز كردم چرا دستت را از من باز گرفتى؟
حذيفه گفت: به دست دادن با شما ميل دارم ولكن من جنب بودم و دوست نداشتم كه دستم در حال جنابت به دست شما برخورد كند.
پيامبر اكرم فرمود: آيا نمىدانى مسلمانان وقتى كه با هم ملاقات و مصافحه كنند، گناهانشان همانند ريختن برگ درختان مىريزد.(ثقه الاسلام كلينى، اصول كافى، ج۲، ص۱۸۳)
ظاهراً يك واقعه و يك قضيه بيشتر نبوده و پيامبر اكرم(ص) هم يك تعبير فرموده است؛ امّا آيا فرموده كه مؤمن نجس نمىشود و… روشن نيست. پس هم معنى بودن نجس و جنب، از اين خبر فهميده نمىشود؛ زيرا در يك نقل فقط اين دو تعبير در برابر هم قرار گرفتهاند و نقل ديگر كه از طريق شيعه است، از اين جهت با نقل طبرى از معمر، ناسازگارى دارد.
۴ . جصّاص مىنويسد:
گفتن اسم نجس بر مشرك به اين جهت است كه شركى را كه او باور دارد، دورى از آن، واجب است، همان گونه كه دورى از نجاستها و پليدیها، واجب است، بدين خاطر خداوند آنان را نجس ناميده است و نجاست در شرع، به دو وجه منصرف است:
۱ . نجاسة الأعيان.
۲ . نجاسة الذنوب.
رجس و رجز هم در شرع به همين دو وجه انصراف دارند.(جصّاص، احكام القرآن، ج۴، ص۲۷۸)
توضيح:
از صدر عبارت ايشان بر مىآيد كه انسان نجس نيست، بلكه انسان مشرك، از آن جهت كه شرك مىورزد، نجس است و در واقع، شركِ مشرك نجس است كه شرك هم عقيده و صفت است. اسناد نجاست به مشرك، به جهت اين است كه تعليق حكم بر وصف، مشعر به عليّت است. مثلاً وقتى مىگويند: طبيب دوست داشتنى است، يعنى طب او دوست داشتنى است يا وقتى مىگويند عالم را احترام بگذار، يعنى عالم را به خاطر علمى كه دارد احترام بگذار. حال در اين جا هم مشرك نجس است، يعنى شرك نجس است و از مشرك دورى كن، يعنى از شرك وى دورى بورز.
اگر اشكال شود كه چرا (نجس) كه بر چيزهاى خارجى درخور حمل است، در اين جا بر صفت شرك حمل شده است؟
جواب داده مىشود: براى اين كه، از مشرك هم مانند آن چيزهاى خارجى، دورى گزيدن، واجب است.
به هر حال، جصّاص مىخواهد بگويد مشرك نجاست عينى خارجى ندارد و نجاست مشرك، همان شرك است كه نجاست گناه است.
۵ . زمخشرى:
نجس مصدر است (و چون بر ذات درخور حمل نيست يا لفظ ذو در تقدير است) كه معناى آن چنين مىشود: مشركان مصاحبان نجسند. چون با آنان شركى كه به منزله نجاست است، وجود دارد و آنان خود را تطهير نمىكنند و غسل جنابت انجام نمىدهند و از نجسها دورى نمىگزينند. پس نجاست به آنان چسبيده است.
و يا معناى مبالغه به خود مىگيرد كه معناى آن چنين مىشود. مشركان گويا، خود نجاستند.(جار اللّه زمخشرى، تفسير الكشاف، ج۲،ص۲۶)
۶ . مرحوم علامه طباطبايى:
وقتى ممنوع بودن ورود مشركان را به مسجدالحرام، تعليل مىكند به اين كه آنان نجسند، پس معلوم مىشود كه براى مشركان گونهاى پليدى و براى مسجد گونهاى پاكى و پاكيزگى اعتبار كرده است.
و به هر حال آن گونه پليدى، هر چه باشد، چيزى غير از نجاست فقهى است . (سيد محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، ج۱۰، ص۲۲۹)
نقل اين آرا براى اين بود كه از يك سوى، اختلاف شيعه با اهل سنت در معنى كردن آيه روشن شود كه آنان نجاست را به معناى پليدى معنوى، جنابت، نجاست عرضى مىدانند، ولى شيعه نجاست را نجاست ذاتى مىداند و چون آراى مفسران، تقريباً تكرار بود، از آوردن ديگر عبارات خوددارى شد.
به هر حال، از همين چند نقل هم به خوبى روشن مىشود كه آيه نص در نجاست مشركان نيست و حتى شيخ طوسى در تبيان و طبرسى در مجمع از تعبير به ظهور، پا فراتر نگذاردند و علامه در الميزان، نجاست در آيه را غير از نجاست فقهى دانست. پس آيه جايى براى گفت و گو دارد و آن گونه كه فقيهان پسين از شيخ طوسى، آيه را نص در نجاست مشركان دانستهاند، صحيح نيست.
چند اشكال در دلالت آيه بر نجس بودن مشركان:
۱ . لفظ نجس (به فتح جيم) مصدر است و بر ذات و عين درخور حمل نيست، مگر اين كه (ذو) در تقدير گرفته شود و براى تقدير گرفتن (ذو) كمترين برخورد كافى است. پس همين كه بدن شخصى با نجاستى تماس گرفت، مىتوان گفت فلانى نجس است، يعنى با نجاست، به گونهاى برخورد دارد.
در نتيجه، اين آيه با نجس بودن عرضى مشركان، سازگار است و نمىتوان نجس بودن ذاتى آنان را از اين آيه استفاده كرد.
پاسخ: حمل مصدر بر عين، بدون تقدير گرفتن (ذو) افزون بر شيوع داشتن، دلالت بر مبالغه هم مىكند، مانند (زيدٌ عدل) يعنى زيد همه وجودش عدل است و اين گونه جملهها، اگر چه مجازى هستند، ولى بهتر از تقدير گرفتن است بويژه با توجه به اين كه آيه مىخواسته مسلمانان را بر جلوگيرى از ورود مشركان به مسجدالحرام تشويق كند، چنين مجازگويى بسيار مناسب مىنماد، يعنى مشركان را تمام نجس و به گونهاى مىشناساند كه گويا همه وجودشان نجس است، تا مؤمنان از آنان متنفر شوند و آنان را به مسجد و حريم آن راه ندهند.(سيد محسن حكيم، مستمسك العروة الوثقى، ج۱، ص۳۶۷)
۲ . چون زبانها در حال دگرگونيند و واژگان به گونه معمول، از معنايى به معنايى سير مىكنند و از سويى اين اصطلاحات فقهى كه امروزه مطرح است، در زمان نزول قرآن مطرح نبوده ما اطمينان نداريم كه واژگان در آن زمان، به همين معانى كنونى آن باشند.
به عبارت روشنتر: براى ما ثابت نيست كه نجس در زمان نزول، همين معناى فعلى فقهى را دارا بوده است. امكان دارد، نجس در آن زمان، به معناى لغوى خود، يعنى پليد و كثيف، بوده باشد و حتى بالاتر از احتمال با شواهدى كه پس از اين آورده مىشود، انسان اطمينان مىيابد كه واژه نجس در قرآن، با نجسى كه اكنون در فقه مطرح است، در معنى تفاوت دارند. در خود همين آيه هم، شواهدى وجود دارد كه نجاست فقهى ظاهرى مراد نيست، زيرا:
نخست اين كه پس از حكم به نجس بودن آنان، مىفرمايد (فلايقربوا المسجد الحرام…) با كلمه فاى تفريع، جمله بعدى را از متفرعات جمله پيش دانسته است. يعنى چون نجسند، نبايد به مسجدالحرام نزديك شوند، در حالى كه مىدانيم حمل نجس و بردن آن به مسجد، اگر مورد اهانت به مسجد نباشد اشكالى ندارد؛ مثلاً، شخصى يك بسته خون براى تزريق يا قسمتى از يك ميت را براى پيوند يا تشريح، در بستهاى محفوظ گذاشته، داخل مسجد مىشود، تا نماز بگزارد، يا از دَرِ ديگر خارج شود كه نه سبب آلودن مسجد است و نه اهانتى به مسجد به حساب مىآيد. در اين صورت، بردن نجاست به مسجد، اشكال ندارد، تا چه رسد به اين كه ورود آن ممنوع باشد و مؤمنان وظيفه جلوگيرى از ورود آن به مسجد را داشته باشند. پس معلوم مىشود كه نجاست مشركان نجاست ديگرى است كه با تقدس مسجد سازگار نيست، همان گونه كه از تفسير الميزان، پيش از اين نقل شد.(سيد محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، ج۱۰، ص۲۲۹)
دوم اين كه در قسمت پايانى آيه مىفرمايد:
وان خفتم عيله فسوف يغنيكم الله من فضله
و اگر شما از فقر مىترسيد، خداوند شما را از فضل خود بى نياز مىكند.
معلوم است كه مسلمانان از لفظ (مسجدالحرام) معناى حَرَم را فهميدهاند وگرنه جايى براى ترس از فقر باقى نمىماند. چون اگر تنها ورود به مسجدالحرام ممنوع بود، مشركان مىتوانستند در خارج مسجد به تجارت و دادوستد خود ادامه دهند، همان گونه كه رسم بر اين بوده است. پس اگر معناى مسجدالحرام، كل حرم باشد، (نجس) در آيه به معناى فقهى آن نيست، زيرا ساختن دستشويى، رفتن براى قضاى حاجت در محدوده حرم، مرسوم و معمول بوده است و مِنى كه قربانگاه است و در آن جا، خون قربانیها كه نجس است، به زمين ريخته مىشود، داخل حرم قرار دارد.
اگر كسى بگويد: استعمال مسجدالحرام و اراده حرم مجاز است و تا قرينهاى نباشد، پذيرفتنى نيست.
پاسخ استعمال مسجدالحرام و اراده حرم، در قرآن فراوان واقع شده است مانند آيه:
سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى.(اسراء:۱)
منزه است خدايى كه بنده خود را شبانگاهان از مسجدالحرام به مسجدالاقصى سير داد.
با اين كه مشهور است كه معراج از مسجدالحرام نبوده، بلكه از خانه امهانى بوده است.
در آيات: (لاتقاتلوهم عند المسجد الحرام)، (لم يكن اهله حاضرى المسجدالحرام) و (فول وجهك شطر المسجدالحرام)، مقصود كل حرم است.
و اگر بگويد: قصد اولى مشركان، زيارت خانه خدا بود و در پى آن، تجارت و دادوستد انجام مىشد و در صورتى كه آنان را از داخل شدن به خود مسجد و زيارت بازدارند، ديگر تجارتى برپا نخواهد شد.
پاسخ: اين اشكال به نظر درست مىرسد، مگر اين كه به گونهاى ثابت شود كه مشركان، براى تجارت به مكه مىرفتهاند و زيارت مسأله اصلى آنان نبوده است.
به هر حال، مهم اين است كه دلالت آيه بر نجاست اصطلاحى و فقهى مشركان، روشن نيست.
۳ . وقتى گفته مىشود مشرك نجس است و مىدانيم مشرك، يعنى (ذات ثبت له الشرك) ذاتى كه شرك براى آن به اثبات رسيده، نجس است و در واقع، برگشت به اين دارد كه شرك مشرك، نجس است، يا تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است.
آن گاه اگر شرك مشرك نجس باشد، سريان نجاست از صفت به ذات، دليل مىخواهد. درست است كه ذات شخص و صفت او، با هم در خارج و در مصداق، يكى هستند، ولى سريان احكامِ يكى به ديگرى، دليل مىخواهد. افزون بر اين كه خود نسبت دادن نجاست به شرك،, مىرساند كه نجاست، نجاست اصطلاحى نيست.(جصّاص، احكام القرآن، ج۴، ص۲۷۸)
۴ . پليدى و نجاست مشركان، قبل از نزول اين آيه در ذهن مردمان جاى گرفته بوده است، پس آيه دلالت بر نجاست مشركان نمىكند.
به بيان ديگر، آيه تأسيس حكم جديد به نام نجاست مشركان را نكرده است، بلكه آنچه در ذهن مردم بوده، گرفته و آن را صحيح فرض كرده و مطلبى مانند ممنوع بودن ورود به مسجدالحرام را بر آن بار ساخته است.
به بيان روشنتر: چيزى را كه در ذهن همگان ثابت بوده، به عنوان يك پايه و اصل مسلم قرارداده و مطلب خود را كه ممنوع بودن ورود به مسجدالحرام باشد، بر آن بار ساخته است.
يعنى سياق آيه، سياق جلوگيرى از ورود به مسجد است، نه سياق بيان نجاست مشركان. شاهد آن هم، كلام حضرت على(ع) است كه وقتى پرسيدند وظيفهات در ذى الحجه چه بود؟ فرمود:
به اعلام چهار چيز مأمور شدم:
غير مؤمن داخل كعبه نشود، عريان هيچ كس طواف انجام ندهد، بعد از اين سال مؤمن و كافر در مسجدالحرام جمع نشوند و كسى كه بين او و پيامبر(ص) عهدى است تا آخر مدّت عهدش پابرجاست….
مؤيد اين، كلام ابوهريره است:
ندا مىكرديم و مىگفتيم پس از امسال، مشرك حج نكند، عريان طواف نكند و غيرمؤمن داخل بيت نشود…(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۲۱، ص۲۶۶_۲۶۷)
امّا داستانهايى كه مىرساند پليدى مشركان، حتى پيش از نزول آيه، در ذهنها ثابت بوده است:
۱ . پيش از فتح مكه، ابوسفيان به مدينه آمد تا با پيامبر اكرم(ص) ديدار كند و پيمان مشركان را با مسلمانان كه چند بار خودشان نقض كرده بودند، تجديد كند. وقتى بر دخترش امحبيبه، كه همسر پيامبر اكرم(ص) بود، وارد شد و خواست بر جايگاه و تشكى كه رسول اللّه(ص) بر آن مىنشست، بنشيند، امحبيبه آن تشك را برداشت تا پدرش بر آن ننشيند.
ابوسفيان علت را پرسيد.
امحبيبه گفت: اين جايگاه پيامبر(ص) است و تو فردى مشرك و نجس هستى دوست نداشتم كه بر تشك رسول اللّه بنشينى.(ابناثير، الكامل فى التاريخ، ج۲، ص۲۴۱؛ جرير طبرى، تاريخ الامم والملوك، ج۲، ص۳۶۲)
۲ . آن گاه كه وفد ثقيف به مدينه آمدند تا درباره شرطهاى خود براى اسلام آوردن، با پيامبر اكرم(ص) مذاكره كنند، براى آنان قبهاى در مسجد زده شد.
مسلمانان گفتند: اى پيامبر خدا! اينان گروهى نجس و پليدند.
پيامبر اكرم فرمود:
انه ليس على الارض من انجاس الناس شيء، انما انجاس الناس على انفسهم.(جصّاص، احكام القرآن، ج۳، ص۱۰۵)
نجاست انسانها، به هيچ روى، به زمين منتقل نمىشود، نجاست انسانها تنها بر نفوس خود آنان است.
نكتهها
۱ . با اين كه داستانها مربوط مىشوند به پيش از نزول آيه (انما المشركون نجس)، مىبينيد كه در داستان نخستين، دختر ابوسفيان پدر مشرك خود را نجس مىداند و آن را در مقدمات قياسهاى خود به كار مىبرد: تو مشرك و نجسى و نبايد بر جاى پيامبر بنشينى يا در داستان دوم، مسلمانان مىگفتهاند: اينان نجسند، نبايد به مسجد بيايند.
۲ . چون كه نجاست مشركان امرى ثابت در ذهنهاى مسلمانان بوده است، بايد ببينيم آنان از نجاست مشركان چه مىفهميدهاند و به چه معنايى آنان را نجس مىدانستهاند.
آيا جلوگيرى از نشستن ابوسفيان بر تشك و جايگاه رسول اللّه(ص) به خاطر ترى و رطوبت بدن ابوسفيان بود كه فرش را نجس مىكرد، يا براى تحقير مشرك و بزرگداشت مقام رسالت بود؟
هر دو احتمال مىرود، ولى احتمال تر بودن و نجس شدن فقهى، احتمال ضعيفى است و بر فرض هم چنين احتمالى باشد، همان گونه كه در داستان وفد ثقيف، چنين احتمالى (احتمال ترس از نجس شدن مسجد) قوىتر است، ولى پيامبر اكرم(ص) با اين فرموده: نجاستهاى افراد بر زمين منتقل نمىشود، ما را ارشاد مىكند بر اين كه نجاست انسان، از سنخ نجاستهاى ديگر نيست كه به زمين منتقل شود.
۵ . اين اشكال از سويى مؤيد اشكالهاى پيشين است و از سويى، مهمترين اشكال بر حكم به نجاست كافران است. از اين روى، ائمه ما ـ عليهم السلام ـ ما و اصحاب آنان، هيچ كدام در مباحث خويش به اين آيه تمسك نكردهاند، با اين كه بحث نجاست مشركان، يكى از بحثهايى است كه شديداً بين ما و اهل سنت مورد اختلاف بوده است و چطور اگر چنین دليل روشنى داشتيم، ائمه(ع) و اصحاب آنان به كلى از اين دليل غافل شدند، با اين كه ائمه(ع) هر چيزى را مستند به قرآن مىكردند و مىفرمودند:
هر چه را ما گفتيم، دليلش را بخواهيد تا از قرآن برايتان بيان كنيم و اصحاب هم، ريزترين امور را كه به نظر مىرسد در قرآن وجود ندارد، يا قرآن درصدد بيان آن نيست، از ائمه(ع) مىپرسند و آنان به آيه قرآن استدلال مىجويند؛ مثلا، آيا در وضو، مسح تمام سر لازم است همان گونه كه اهل سنت برآنند، يا مسح بعضى از سر كافى است؟
امام باقر مىفرمايد: مسح به بعضى از سر كافى است.
زراره مىپرسد: مرا آگاه نمىكنى كه از كجا دانستى؟
امام مىخندد و مىفرمايد: هم قول پيامبر(ص) است و هم كتاب قرآن آن را مىگويد، آن گاه كه مىفرمايد: (فاغسلوا وجوهكم) مىفهميم كه همه صورت بايد شسته شود، آن گاه كه مىفرمايد: (وامسحوا برؤوسكم) كه رؤوس را با حرف جرّ (ب) مىآورد، مىفهميم كه مسح به بعضى از سر است: ان المسح ببعض الرأس لمكان الباء.(ثقة الاسلام كلينى، فروع كافى، ج۳، ص۳۰)
يا در باب ذبايج اهل كتاب، اصحاب به آيه (وطعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم) تمسك مىجويند و امام(ع) به آن جواب راضى نمى شود و همين گونه در ديگر بابها، حال چه شده است كه در اين بحث، نه ائمه(ع) نه اصحاب به اين آيه تمسك نجستهاند.
اگر كسى بگويد: چون دلالت آيه بر نجس بودن مشركان روشن بوده، به اين جهت، هيچ كدام به آن تمسك نجستهاند.
جواب مىگوييم: حكم حرام بودن خمر هم، بسيار روشنتر از اين بود، ولى باز در روايات درباره حرام بودن آن، به قرآن، تمسك شده است و تازه اگر حكم روشن بود، چطور اهل سنت آنان را پاك مىدانند و نخستين فقيه از شيعه كه به آيه تمسك كرده است، آيه را ظاهر در نجس بودن مشركان دانسته نه نص در نجس بودن آنان.(شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۲۳؛ شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۶۲)
به هر حال، تمسك نكردن ائمه(ع) واصحاب آنان به اين آيه، با اين كه هم به عهد نزول نزديكتر بودهاند و هم از قرآن بيش از ما خبر داشتهاند و هم با اهل سنت بيشتر محشور بودهاند وجوّ فقهى آنان بر جامعه حاكم بوده است و هم آنان اهل استدلال و اثبات مطالب مكتب خويش بودهاند، روى هم رفته، معلوم مىكند كه دلالت آيه بر نجس بودن مشركان، خدشه دار است، امّا آيا اشكالها همانهايى است كه ياد شد، يا اشكالهاى ديگرى هم مطرح است، معلوم نيست.
خلاصه:
۱ . لفظ نجس، مصدر است و بر ذات حمل نمىشود، كه جوابش داده شد.
۲ . مشرك نجس است، يعنى شرك او نجس است و تأثير آن نجاست و نجس بودن بدن مشرك دليل مىخواهد.
۳ . به قرينه ترس از فقر، معلوم مىشود مراد از مسجدالحرام، كل حرم است و نجس كردن و نجس شدن حرم، مسلما اشكالى ندارد، پس نجاست در آيه، غير از نجاست فقهى است.
۴ . نجس بودن مشركان امرى ثابت در ذهنهاى مسلمانان بوده و آيه درصدد بيان حكم نجاست مشركان نيست، بلكه درصدد مترتب كردن ثمرههايى، مانند منع ورود به مسجدالحرام است.
۵ . تناسب حكم و موضوع، نشان مىدهد كه نجاست در آيه، معنايى مقابل با مقدس بودن مسجد دارد، چون بردن نجاست فقهى به مسجد، در صورتى كه اهانت به مسجد نباشد، اشكال ندارد.
۶ . حقيقت شرعيه، براى لفظ نجس، ثابت نيست و به بيان ديگر، معلوم نيست نجاست در آيه، به معنايى كه اكنون در فقه مطرح است، بوده باشد.
۷ . هيچ كدام از ائمه(ع) و اصحاب آنان، به اين آيه براى اثبات نجس بودن مشركان، تمسك نكردهاند.
معناى آيه (انما المشركون نجس) و موارد استعمال آن:
تاكنون، اشكالهايى كه بر دلالت آيه، در مورد نجس بودن مشركان وارد بود، مطرح شد و به طور اجمال، معلوم شد كه آيه دلالتى بر نجاست فقهى مشركان ندارد؛ امّا معناى (انما المشركون نجس) چيست، معلوم نشد.
براى روشن شدن اين جمله كوچك، بايد معناى دو كلمه (مشرك) و (نجس) معلوم شود و افزون بر اين، مواردى كه اين جمله در كتابهاى روايى يا غير آن، به كار رفته و استفادههايى كه از آن شده، معلوم گردد، تا بتوان معناى اين جمله را فهميد.
راجع به (المشركون) بحثهاى زيادى است؛ مثلاً:
آيا مشرك، تنها به بت پرست اطلاق مىشود، يا كسانى كه براى خدا، فرزند قائلند، مانند يهود و نصارا هم مشركند.
آيا مقصود شرك در آفرينش يا در پروردگارى يا در عبادت يا مجموعه اينها و يا چيز ديگرى است؟
آيا (الف و لام) در (المشركون) براى جنس است، تا تمام مشركان را در همه زمانها و مكانها در بر بگيرد و بگوييم جمع محلّى به (الف و لام) افاده عموم مىكند، يا الف و لام عهد است كه تنها شامل مشركان سال نهم هجرت، كه سال نزول اين آيه و ابلاغ آن است، بشود؟
اينها همه مباحثى است كه در ذيل كلمه (المشركون) بايد بحث و بررسى شود.
راجع به (نَجَس) هم بايد فرق آن با نجس مشخص شود و مقايسهاى بين آن و رجس انجام گيرد و معلوم شود كه حقيقت شرعيه است، يا متشرعه و به هر حال، در زمان نزول آيه، چه معنايى از آن مىفهميدهاند و زمان ائمه اطهار(ع) چه معنائى از آن مىفهميدهاند.
اما درباره اين تركيب كه چه معنايى از اين تركيب استفاده مىشده است، بايد موارد آن را پيدا كرد و معناى آن را بدست آورد و اين جاست كه كارآيى كامپيوتر در يافتن اين تركيب در كتابهاى گوناگون معلوم مىشود و ما بحث را از همين آخرى، شروع مىكنيم، تا معناى اين جمله روشن شود و سپس معناى نجس را بررسى مىكنيم و اگر معلوم شد كه نجس به معناى فقهى است، آن گاه نوبت مىرسد به اين كه موضوع اين حكم را مشخص كنيم كه چگونه كسانى هستند وگرنه پيش از روشن شدن موضوع و حكم، همه كسان، به حكم قاعده اوليهاى كه بيان شد، محكوم به پاكى هستند.
موارد استعمال (انما المشركون نجس) در بحارالانوار:
پس از اين كه در كتاب من لايحضره الفقيه و كتاب كافى عبارت (انما المشركون نجس) نه در كلام ائمه(ع) و نه در كلام پرسش كنندگان يافت نشد و به سراغ تهذيب الاحكام شيخ طوسى رفتيم و معلوم شد كه ايشان اين آيه را در دو جاى تهذيب به كار برده است كه پيش از اين بحث آن گذشت و در هر دو مورد، ايشان آيه قرآن را ظاهر در نجاست مشركان دانسته بود، (شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۲۳؛ شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۶۲) به سراغ منابع دست دوم از قبيل بحارالأنوار، كه تقريباً، دائرةالمعارف شيعه است و مصنف آن سعى كرده در حدّ توان، احاديث و اقوال را جمع آورى كند، مىرويم.
۱ . علامه مجلسى درباره اين كه پدران پيامبر اكرم و اجداد وى، كافر نبودهاند، از مفاتيح الغيب دليلهايى نقل مىكند كه يكى از آنها چنين است:
و مما يدل على ان احدا من آباء محمد(ص) ماكانوا مشركين قوله(ص) لم ازل انقل من اصلاب الطاهرين الى ارحام الطاهرات) و قوله تعالى (انما المشركون نجس) و ذلك يوجب ان يقال انّ احداً من اجداده ماكان من المشركين.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۱۲، ص۴۸)
مىگويد: از جمله دليلهايى كه دلالت مىكند هيچ كدام از پدران پيامبر اكرم(ص) مشرك نبودهاند، قول خود آن حضرت است كه مىفرمايد: پيوسته از صلب مرد طاهرى به رحم زن طاهرى منتقل مىشدم و از طرفى قرآن مىفرمايد: مشركان نجسند. از كنار هم گذاردن اين دو جمله، معلوم مىشود كه هيچ كدام از پدران پيامبر اكرم(ص) مشرك نبودهاند.
۲ . علاّمه مجلسى نقل مىكند: شيعه اتفاق دارند: پدران پيامبر اكرم تا حضرت آدم، همه مسلمان بودهاند، سپس كلام طبرسى در مجمع البيان را نقل مىكند كه آذر، پدر حضرت ابراهيم نبوده، بلكه جد مادرى يا عموى او بوده. آن گاه سخن پيامبر(ص): (پيوسته از صلب پاك به رحم پاك منتقل مىشدم) را نقل مىكند و مىنويسد:
ولو كان فى آبائه(ص) كافر لم يصف جميعهم بالطهارة مع قوله سبحانه: انما المشركون نجس.(امين الاسلام طبرسى، مجمع البيان، ج۴، ص۳۲۲؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۱۵، ص۱۱۷)
اگر در بين پدران پيامبر اكرم(ص) كافرى وجود داشت، پيامبر اكرم، همه را با وصف طهارت توصيف نمىكرد، چون خداى تعالى مىفرمايد: (مشركان نجسند).
و به هر حال از جمع روايت و آيه، نتيجه مىگيرد كه هيچ كدام از پدران پيامبر اكرم(ص) مشرك نبودهاند و در نتيجه آذر، پدر حضرت ابراهيم نيست.
۳ . ايشان، امور اختصاصى به پيامبر اكرم را از تذكره علامه نقل مىكند:
الف . واجبات، مانند: مسواك، نماز وتر و قربانى و…
ب . محرمات مربوط به نكاح، كه يكى از آنها ازدواج با كافران (زنان اهل كتاب) است كه بعضى بر همه مسلمانان حرام مىدانند، يعنى اختصاصى به پيامبر اكرم ندارد و بعضى براى مسلمانان، ازدواج با كافران را جايز مىدانند، ولى براى پيامبر جايز نمىدانند، كه در اين صورت، حرام بودن نكاح با كافران از امور اختصاصى آن حضرت مىشود. سپس دليلهايى براى اين اختصاص نقل مىكند كه يكى كلام آن حضرت است كه فرموده:
زوجاتى فى الدنيا زوجاتى فى الآخرة.
همسرهاى من در دنيا، در آخرت هم همسرهاى من هستند.
چون بهشت بر كافران حرام است، پس او زن كافر انتخاب نمىكند و باز براى اين كه پيامبر، اشرف از اين است كه نطفه خود را در رحم زن كافر قرار دهد و خداوند زنان او را كرامت بخشيده و مادران مؤمنان قرار داده است و زن كافر، چنين صلاحيتى ندارد؛ زيرا ام المؤمنين بودن، براى اين است كه الگو براى ديگران باشند. و براى اين كه خداوند فرموده :انما المشركون نجس.(توبه:۲۰)
توضيح: مىبينيد كه آيه قرآن مورد بحث ما را، روايات در جايى به كار نبردهاند، بلكه علامه در تذكره و در ضمن مسألهاى كه علما در آن اختلاف دارند (زيرا بعضى ازدواج با زن كتابى را مطلقا جايز نمىدانند و بعضى به گونه موقت و بعضى استمرار آن را جايز مىدانند) آن را از موارد اختصاصى پيامبر(ص) مىداند و به دليلهايى تمسك مىجويد كه بيشتر آنها مخدوش است و سپس به آيه قرآن تمسك مىجويد كه مربوط به مشركان است، نه اهل كتاب و بر فرض كه مشرك شامل اهل كتاب بشود، معناى نجس معلوم نيست.
آيا چون مشرك نجس است و ملاقات با او، بدن و لباس را نجس مىكند، ازدواج با او حرام است؟
اگر اين چنين باشد، ممكن است كسى بگويد: پيامبر يا مؤمنان با او ازدواج مىكنند، ولى براى نماز لباس تميزى مىپوشند و مكان مناسبى بر مىگزينند. مگر اين كه مقصود علاّمه معناى لغوى نجس باشد، يعنى چون مشركان پليدند، در شأن پيامبر(ص) نيست كه با آنان ازدواج كند كه احتمال مىرود همين معناى دوم، در نظر علاّمه بوده است.
۴ . مورد ديگرى كه (انما المشركون نجس) در بحارالانوار آمده، در ضمن آيات اول سوره براءت است كه حضرت على(ع) بر مشركان خواند و بدون هيچ گونه توضيحى نقل شده است. البته از روايات ذيل آيات معلوم مىشود كه بيشترين اهميت بر ممنوع بودن ورود مشركان به مسجد بوده است، نه بر نجس بودن آنان، از اين روى، حضرت على(ع) ندا داد كه از سال آينده، مشرك حق ورود ندارد. آن حضرت سخنى از نجاست و پليدى آنان نفرمود.
۵ . براى اثبات نجاست اهل كتاب، علاّمه مجلسى، به اين آيه تمسك جسته و اين آيه را كبرا قرار داده و آيه: (وقالت اليهود عزير ابن اللّه وقالت النصارى المسيح الله) را صغرا و حكم به نجس بودن اهل كتاب كرده است و سپس به گونه اجمال، به اختلاف مفسران در معناى كلمه (نجس) اشاره دارد.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۸۰، ص۴۲_۴۴)
و به هر حال، معنايى از (انما المشركون نجس) ارائه نداده است، ولى مشركان را مسلماً نجس دانسته و گفته است:
علماى شيعه بر اين مسأله اجماع دارند و اگر اختلافى وجود دارد در مورد اهل كتاب است.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۸۳، ص۳۳۹)
۶ . علاّمه مجلسى در باب فضل و احكام و آداب مساجد، آيه را نقل كرده و سپس در قسمت شرح، ساير قسمتهاى آيه را شرح داده و نوشته است:
براى ممنوع بودن داخل كردن و بردن نجاست به مسجدالحرام، به اين آيه استدلال شده است و اين تفريع، دور نمىنماند، اگر چه خالى از اشكال هم نيست، ولى استدلال به اين آيه براى ممنوع بودن ورود مشركان به تمام مساجد، ضعيف است.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۸۳، ص۳۳۹)
تفريعهايى كه بر آيه كردهاند و تفصيل بين دو فرع، درخور مناقشه است، ولى چون داخل شدن در مناقشهها، ما را از مطلب اصلى باز مىدارد، از ورود در جزئيات صرف نظر مىكنيم و تنها اين نكته را يادآور مىشويم كه اگر مشركان، واقعاً نجسند حق ورود به مساجد را ندارند و خارج كردن آنان از مساجد لازم است، به دليل واجب بودن پاك كردن نجسها از مساجد، مگر اين كه ايشان نجاست را غيرنجاست فقهى بداند. يا در واجب بودن پاك كردن نجسها در مساجد خدشه كند.
۷ . عبارت: (انما المشركون نجس) در باب حطيم و فضل آن آمده، ولى علامه مجلسى شرحى بر آن ندارد.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۹۹، ص۲۲۹)
اين بود موارد هفت گانهاى كه عبارت (انما المشركون نجس) در كتاب بحارالانوار به كار رفته بود، ولى همان گونه كه ملاحظه شد، در هيچ كدام از اين هفت مورد، اسمى از ائمه يا از اصحاب ائمه در ميان نبود كه آيه را در معنايى به كار برده باشند، بلكه همه مواردى بود كه فقهاى ما، يا فقهاى اهل سنت، براى اثبات مطلبى، اعم از اعتقادات پدران پيامبر(ص)، يا جايز بودن ازدواج با غيرمسلمان، نجاست اهل كتاب و احكام و آداب مسجد به اين آيه تمسك كرده بودند. به هر حال، مسألهاى كه خيلى انسان را به فكر وا مىدارد اين است كه چرا در هيچ حديثى در رابطه با طهارت و نجاست انسان به اين آيه تمسك نشده است.
آنچه اكنون به نظر مىرسد اين است كه در زمان نزول آيه، به طور كلى مسأله نجاست فقهى مشركان مطرح نبوده و بحث نجاست و طهارت آنان مربوط به دورههاى بعد است كه در بحث بررسى روايات، اين نكته روشن خواهد شد.
موارد استعمال لفظ نجس در احاديث:
براى شناخت معناى يك لغت دو راه وجود دارد:
۱ . مراجعه به قول اهل لغت.
۲ . مراجعه به موارد استعمال.
و چون ما, معناى لفظ نجس را در زمان نزول آيات مىخواهيم، از اين روى، بايد به كتابهاى لغت كه در آن روزگار، يا نزديك به آن زمانها، نوشته شده است مراجعه كنيم و يا موارد استعمال اين لفظ را در احاديث ائمه(ع) بررسى كنيم. ولى پيش از بررسى موارد، نكاتى را بايد توجه كرد:
۱ . كندوكاو در موارد استعمال اين لفظ در اقوال فقها، مشكلى را حل نمىكند، چون فقها و بزرگانى كه كتابهاى آنان در دسترس ماست، همه متأخر از زمان ائمهاند و لفظ نجس در زمان آنان، مسلماً از معناى اصلى به معناى اصطلاحى فقهى منتقل شده بود.
۲ . در اين بحث، سند اخبار و صحيح يا ضعيف بودن خبر، ضربهاى نمىزند، چون تنها ملاك در اين مرحله از بحث، استعمال است و معنايى كه از اين لفظ مىفهميدهاند، پس نقل از كتابهاى تاريخى و كتابهاى تفسيرى اهل سنت و استشهاد به اشعار، كلمات صحابه و تابعان، همه و همه، جايز است، چون مقصود درك مفهوم است نه چيز ديگر.
۳ . اگر به فرض، در معناى لفظ نجس اختلاف شد و ديده شد كه لفظ نجس در معناهاى گوناگونى به كار رفته است آن گاه بايد ديد كه در يك زمان، به معانى گوناگونى به كار رفته است، يا در زمانهاى متفاوت. اگر در يك زمان، به معانى گوناگون به كار رفته است، مشترك لفظى است و اگر زمانها متفاوت باشد، احتمال نقل هم هست. اگر لفظ نجس، در زمان نزول آيه مشترك بوده در اين هنگام معناى آيه را نمىتوان فهميد چون پيامبر(ص) و ائمه(ع) آيه را معنى نكردهاند و مقصود مشخص نيست. اگر در زمانهاى بعد، اين لفظ داراى معانى مشترك شده است، بايد ريشه معانى و به هر حال معناى موجود در زمان نزول را پيدا كرد.
موارد استعمال لفظ نجس در روايات:
پس از اين كه (انما المشركون نجس) در هيچ روايتى يافت نشد و معنى نشد، ناچار بايد با تحليل كلمه به كلمه، آيه را معنى كنيم. اكنون نوبت لفظ (نجس) است كه روشن شدى معناى آن، نه تنها در بحث نجاست مشرك و كافر، بلكه در نجاست چيزهاى ديگر هم اثر مىكند:
۱ . از امام صادق(ع) روايت شده است:
وانزل الله الحجر الاسود فكان اشدّ بياضاً من اللبن واضوء من الشمس وانما اسودّ لأنّ المشركين تمسّحوا به ضمن نجس المشركين اسودّ الحجه.(ثقة الاسلام كلينى، فروع كافى، ج۴، ص۱۹۰_۱۹۱؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۱۱، ص۱۹۵)
خدا حجرالاسود را فرو فرستاد، در حالى كه از شير سفيدتر و از خورشيد نورانىتر بود. و تنها به اين جهت حجرالاسود سياه شد كه مشركان آن را مسح كردند، پس به خاطر نجاست مشركان، سنگ سياه شد.
۲ .علاّمه مجلسى از سيد بن طاووس نقل مىكند كه: او، در كتابى كه مربوط به سنتهاى ادريس است و از سريانى به عربى ترجمه شده، اين امور را يافته است:
اذا دخلتم فى الصيام فطهروا نفوسكم من كل دنس ونجس و صوموا لله بقلوب خالصة….(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۱۱، ص۲۸۳)
وقتى داخل روزه شديد، نفوس خود را از هر چركى و پليدى پاك كنيد و با قلبهايى خالص براى خدا روزه بگيريد.
۳ . علاّمه مجلسى از علل الشرايع حديثى از پيامبر اكرم(ص) نقل مىكند كه آن حضرت درباره آفرينش خود، حضرت على و فاطمه و حسن و حسين(ع) سخن مىگويد، آن گاه مىافزايد:
خداوند، ما را از صلبهاى پدران و رحمهاى مادران خارج كرد و نجاست شرك و سفاح كفر به ما اصابت نمىكند.
۴ . از واقدى نقل مىكند:
عبدالمطلب به سوى لات و عزى رفت و خواست بدن پيامبر را به لات و عزى (براى تبرك) بمالد از پشت سر، چيزى او را كشيد، به عقب برگشت، كسى را نيافت. دوباره پيش رفت باز از پشت چيزى او را كشيد. نظر كرد كسى را نيافت. مرتبه سوم جلو رفت، ناگهان نيروى عظيمى او را به عقب كشيد، به گونهاى كه او را بر زمين نشاند و گفت:
يا ابا الحارث اتمسح بدناً طاهراً ببدن نجس.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۱۵، ص۲۹۲)
اى ابا الحارث! آيا بدن پاكى را به بدن نجسى مىمالى؟
همان گونه كه پيش از اين گفته شد، سند داستان و درستى و نادرستى ماجرا، اكنون مهم نيست، تنها اين جهت مورد نظر است كه در مورد بتها، لفظ نجس را به كار برده در حالى كه بتها از لحاظ فقهى نجس نيستند، اگر چه اطلاق رجس، حتى در آيات قرآن به آنها شده است، مانند: فاجتنبوا الرجس من الأوثان،(حج:۳۰) به هر حال، اين داستان نه سند درستى دارد و نه متنش از لحاظ كلامى، با عقايد ما، ساز مىآيد.
۵ . از واقدى در مورد ولادت نبى(ص) نقل مىكند:
جبرئيل رسول الله(ص) را گرفت و شستشو داد و ميكائيل بر او آب مىريخت، تا آن حضرت را شستند و آمنه در گوشهاى از اتاق ترسان و مبهوت بود. جبرئيل به او گفت:
يا آمنه، لانغسله من النجاسة، فأنه لم يكن نجساً ولكن نغسله من ظلمات بطنك.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۱۵، ص۲۸۸)
اى آمنه! او را از نجاست شستشو نمىدهيم، چون او نجس نيست، لكن او را از تاريكیهاى درون تو شستشو مىدهيم.
توضيح: آنچه از بحار آورديم و بحار از واقدى نقل كرده بود، درستى آن مورد ترديد است. ولى پيش از اين گفته شد كه: نظر ما در اين قسمت، فقط موارد استعمال لفظ نجس در زمان ظهور اسلام است.
در اين عبارت، دو احتمال وجود دارد: احتمال نخست: نجس، همان نجاست فقهى باشد، به قرينه شستشو با آب. البته بايد اين نكته را توجه داشت در لسان روايات و همچنين در كلمات پيشينيان فرقى بين نجس و متنجس نبوده و هر دو را نجس مىناميدهاند. اصطلاح متنجس، در مقابل نجس، اصطلاح زمان صاحب عروة الوثقى، به بعد است.
به هر حال، برابر احتمال نخست، معناى عبارت اين مىشود: (او را از متنجسها نمىشوييم چون او متنجس نيست) پس با اين توجيه كه نجس و متنجس يكى است، به قرينه ذكر شستشو با آب، نجاست را مىتوان به نجاست فقهى حمل كرد.
احتمال دوم: نجس در اين واقعه، مانند بقيه موارد، به معناى پليدى روحى و يا مطلق پليدى باشد. يعنى او را از پليدیها پاك نمىكنيم، چون او در اصل پليد و كثيف نيست، بلكه او را از تاريكیهاى درونى تو شستشو مىدهيم كه احتمال مىرود بخواهد به آمنه نسبت پليدى درونى بدهد و بگويد چون با تو بوده به خود پليدى گرفته و ما آن را از آن پليدى پاك كرديم, مگر اين كه مقصود از (ظلمات بطن) قذارات درون شكم باشد.
بنابر احتمال دوم، نجس به معناى خودش به كار رفته است، ولى از لحاظ كلامى و اعتقادى، اين مطلب براى ما پذيرفته نيست، مانند واقعه پيشين كه راجع به عبدالمطلب بود.
به هر حال، صرف نظر از بحثهاى كلامى و اعتقادى (نغسله من ظلمات بطنك) قرينه است بر اين كه نجاست به معناى پليدى روحى است و آب هم، آب مخصوصى بوده است كه تاريكیها را برطرف مىكند.
۶ . از حضرت صادق(ع) نقل مىكند كه فرمود:
هنگامى كه حضرت على(ع) عمرو بن عبدوَدّ را كشت، شمشيرش را به حسن(ع) داد و گفت: به مادرت بگو: اين شمشير را بشوى، حسن(ع) شمشير را هنگامى بر گرداند كه على(ع) نزد پيامبر(ص) بود و در وسط شمشير، نقطه خونى بود كه پاك نشده بود.
حضرت على(ع) فرمود: آيا زهرا آن را نشُسته است؟
حسن جواب داد: چرا.
على(ع) فرمود: پس اين نقطه چيست؟
پيامبر اكرم فرمود: اى على: از خود ذوالفقار بپرس تا تو را باخبر سازد.
على(ع) آن را تكان داد و گفت:
(اليس قد غسلتك الطاهرة من دم الرجس النجس.)
آيا زهراى پاك و طاهر، تو را از خون آن پليد كثيف، نشست؟
شمشير جواب داد: بله ولكن تو موجودى كه در نزد ملائكه بدتر از عمرو بن عبدود باشد نكشتهاى.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۲۰، ص۲۴۹)
توضيح: وَدّ نام يكى از بتها است از اين روى، مشركان نام فرزندان خود را عبدِوَدّ مىگذاشتهاند و عمرو فروند عبِدوَدّ بوده است.
پيش از اين گفته شد كه ما تنها، با استعمال لفظ نجس كار داريم، پس سند داستان، عمر امام حسن در آن وقت و ساير جهات مدّنظر نيست.
آنچه مسلم است از مقابله بين (الطاهره) و(الرجس النجس) مىفهميم، همان طور كه (الطاهره) صفت زهراى مرضيه است، الرجس النجس هم، صفت عمرو بن عبدِود است و همان گونه كه طهارت حضرت زهرا(س) جسمى و روحى است، پليدى عمرو هم جسمى و روحى است و الرجس النجس، صفت عمرو است نه صفت خون.
به هر حال، (النجس) به معناى نجاست فقهى نيست، همان گونه كه طهارت هم، به معناى فقهى آن نيست.
و بر فرض هم كه نجس به معناى فقهى باشد، پس روشن است كه نجاست مشركان در آن زمان كه جنگ خندق بوده و در حدود پنج سال پيش از نزول آيه (انما المشركون نجس) براى مردم امرى مسلم و در ذهنها ثابت بوده است. به هر حال، يا نجس به معناى پليدى است، پس آيه دلالت بر نجس بودن مشركان ندارد و يا نجس به معناى نجس فقهى است كه باز هم آيه دلالتى ندارد، چون در اين صورت، نجاست مشركان پيش از نزول آيه، روشن بوده است.
۷ . بطائنى از حضرت كاظم(ع) نقل مىكند كه حضرت به محمد بن بشير نفرين مىكرد و از او تبرّى مىجست و مىفرمود:
اللهم ارحنى منه، اللهم انى اسئلك ان تخلصنى من هذا الرجس النجس، قد شارك الشيطان اباه فى رحم امه.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۱۴)
خدايا! مرا از دست او راحت كن. خدايا از تو مىخواهم كه مرا از اين شخص پليد كثيف خلاص كنى. شيطان با پدرش در رحم مادرش شريك شده است.
توضيح: شايد مثل اين خبر هم يكى از دليلهاى شيعه باشد در حكم كردن به نجاست غاليان، ولى از قرائن پيشين همچنين جملهاى كه در همين حديث وجود دارد، معلوم مىشود حمل كردن (النجس) بر پليدى به واقع نزديكتر است.
۸ . حضرت صادق(ع) از پدرش و او از پدرش نقل مىكند كه حضرت على(ع) بر منبر كوفه خطبهاى خواند كه در ضمن آن اين جمله وجود دارد:
انا اهل البيت طهّرنا الله من كل نجس, نحن الصادقون اذا نطقنا.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۳۹، ص۳۵۰)
ما اهل بيتى هستيم كه خدا ما را از هر پليدى پاك كرده است. ما انسانهايى هستيم كه اگر گفتيم راست مىگوييم.
ممكن است به قرينه آيه تطهير:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا.(احزاب:۳۳)
تنها اراده خدا بر اين است كه پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.
كسى بگويد كه رجس و نجس يك معنى دارند و خطبه حضرت على(ع) همان بيان آيه قرآن است و مراد از رجس و نجس اين است كه اهل بيت(ع) از پليدیهاى جسمى و روحى به دورند؛ امّا نه آيه و نه خطبه درصدد بيان اين جهت نيست كه نجاست خارجى به بدن آنان اصابت نمىكند و اگر اصابت كرد، پاك كردن لازم ندارد. پس مراد اين است كه روح آنان پليد نيست، همان گونه كه ارواح و نفوس ديگران امكان دارد پليدیهاى شرك، حسد، بخل و غيره را داشته باشند. امّا پليد نبودن جسم، مزيتى نيست، چون دست كم، مسلمانان و مؤمنان، بدنشان پاك است و مسلماً آيه (انما يريد اللّه) و خطبه حضرت على(ع) چيزى وراى جسم و بدن را مىگويند كه مسلّم طهارت روحى و مبرا بودن از نجاست روحى و باطنى است.
خلاصه: طهارت و نجاست راجع به اهل بيت عصمت(ع) احتمال يكى از معانى سه گانه را دارد.
الف. جسم آنان با ملاقات به هيچ نجاستى نجس نمىشود. اين خلاف ظاهر است و آيه و خطبه درصدد بيان اين نكته نيستند، چون در همين خطبه، پيش از جمله مورد بحث ما آمده:
ما اهل بيتى هستيم كه خدا ما را از اين كه فتنه گر، دروغگو، ساحر و زيّان باشيم، حفظ كرده است و هر كس از اين خصوصيات داشته باشد، از ما نيست.
ب . تنها جسم آنان پاك است كه اين هم مزيتى نيست، چون جسم و بدن همه مسلمانها پاك است.
ج . مراد طهارت روح و مبرّا بودن از پليدیهاى روحى باشد كه به يقين همين مراد است.
۹ . اصبغ بن نباته نقل مىكند: حضرت على(ع) خطاب به شيطان فرمود:
لارحمك الله ولاغفر لك، ايها الرجس النجس الخبيث، المخبث الشيطان.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۲۲، ص۵۵)
خداوند تو را رحم نكند و تو را نيامرزاد اى پليد كثيف… اى شيطان.
۱۰ . على بن عاصم اعمى كوفى نقل مىكند كه بر حضرت عسكرى وارد شدم… فرمود:
يا على: اِن هذا النعل الذى فى رجلك نعل نجس ملعون، لايقرّ بولايتنا.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۵۰، ص۳۰۴)
اى على! اين كفش كه در پاى توست، كفش نجس ملعونى است، به ولايت ما اقرار نمىكند.
هم تعليل و هم توصيف، دلالت مىكند كه نجاست به معناى اصطلاحى آن نيست، چون كفش نمىتواند اقرار بكند و بُعد از خدا و نفرين براى آن معنى ندارد. به همين جهت، مسلم است كه از نجس هم معنايى غير از نجاست فقهى اراده شده است.
نكته: از اين حديث بر مىآيد كه تا زمان امام حسن عسكرى، هنوز لفظ نجس در معناى لغوى آن به كار مىرفته است و لفظ از معناى اوّلى خود بيرون نرفته بوده است. به همين جهت، با اطمينان كامل مىتوان گفت كه روايات ساير ائمه(ع) هم نجاست و پليدى لغوى را مىگفتهاند، مگر اين كه قرينه داخلى يا خارجى اقامه شود كه نجاست شرعى فقهى مراد بوده است و با نبود قرينه، گرچه لفظ نجسى پيدا شود كه تحمل هر دو معنى را داشته باشد، آن را بر معناى لغوى حمل مىكنيم.
۱۱ . ابناشتر سَرِ ابن زياد را نزد مختار ثقفى فرستاد. وقتى سر را آوردند مشغول غذا خوردن بود. پس از خوردن غذا، بلند شد و سر را لگد كوب كرد پس كفش خود را نزد غلام خود انداخت و گفت:
اغسلها فانى وضعتها على وجه نجس كافر.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۴۵، ص۳۳۵)
كفش را بشوى، چون آن را بر صورت نجس كافرى گذاشتم.
توضيح: نخست اين كه لفظ (اغسلها) به جهت كافر بودن و نجس بودن ابنزياد نيست، چون از طرفى مردار و ميته نجس است، چه مسلمان باشد و چه كافر، چه انسان باشد و چه حيوان و از سوى ديگر، معلوم نيست كه سر ابنزياد تر بوده باشد تا نجاست آن به كفش اثر كند و از سوى ديگر، كفش با راه رفتن پاك مىشود در اصل كسى نيازى به طهارت كفش ندارد. پس روشن است اين كلام مختار براى تحقير ابنزياد و توهين بيشتر به او و مردار بودن اوست و همان گونه كه پيش از اين هم گفتهايم، به كار بردن لفظ نجس براى مشركان و يا دستور به دست ندادن با آنان، يا شستن دست و يا ماليدن آن به ديوار، همه به منظور تحقير مشرك و كافر است، نه اين كه دست نجس مىشود و با آن نمىشود نماز گزارد، يا چيزهاى پاك در صورت ملاقات اين دست به آنها، نجس شوند.
دوم اين كه پيش داشتن نجاست بر كفر در كلام مختار، مىرساند كه نجاست و پليدى او به حدّى است كه گويا كافر است و ملحق به كافران، نه اين كه چون كافر بوده نجس است؛ زيرا او در ظاهر، مسلمان بود و بر فرض بپذيريم كه ناصبى نجس است، حكم نجاست ناصبى، از زبان امام بعدى مانند: حضرت صادق(ع) آمده و در روايات ائمه پيشين حكمى راجع به نجاست ناصبيان نيست و مختار هم علم غيبى نداشته است.
نتيجه: تاكنون يازده مورد نقل كرديم كه از زمان پيامبر خدا(ص) و حتى تا زمان امام عسكرى(ع) نجس را به معناى لغوى آن به كاربرده بودند و موارد ديگرى هم وجود دارد كه فهرستوار عرضه مىشود:
۱۲ . حضرت صادق(ع) فرمود: هنگام دخول به حمام بگو:
اللهم اذهب عنّى الرجس النجس, وطهّر جسدى وقلبى.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۷۶، ص۷۰)
۱۳ . در دعاى امام هادى(ع)، خوانيم:
اللهم… طهرالارض من نجس اهل الشرك.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۸۵، ص۲۲۸)
خدايا! زمين را از نجاست مشركان پاك كن.
۱۴ . در زيارت ابراهيم فرزند پيامبر اكرم(ص) آمده:
طاهراً من كل نجس، مقدساً من كل دنس.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۱۰۴، ص۱۰۸)
دو مورد هم از داستانهاى تاريخى، پيش از اين نقل شد، يعنى قصه ام حبيبه كه به پدرش ابوسفيان گفت: تو مرد مشرك نجسى هستى (ابناثير، الكامل فى التاريخ، ج۲، ص۲۴۱؛ جرير طبرى، تاريخ الامم والملوك، ج۲، ص۳۲۶) و داستان وفد ثقيف كه مسلمانان گفتند اينان قومى نجسند.(جصّاص، احكام القرآن، ج۳، ص۱۰۵)
۱۵ . از حضرت صادق(ع) روايت شده:
…لاتجوز الصلاة فى شيئ من الحديد فانه نجس ممسوخ.(ثقه الاسلام كلينى، اصول كافى، ج۳، ص۴۰۰)
نماز در هيچ مقدارى از آهن جايز نيست، چون آهن پليد و مسخ شده است.
۱۶ . در خطبهاى كه حضرت على(ع) وضع عرب را هنگام بعثت پيامبر اكرم(ص) توضيح مىدهد، آمده است:
حيّهم اعمى نجس.(ثقه الاسلام كلينى، اصول كافى، ج۱، ص۶۰)
مارهاى آنها كور و پليد بودند.
در نسخه ديگر، به جاى نجس، نحس آمده است كه از مورد نزاع ما خارج مىشود.
در نهج البلاغه، در جملاتى به همين مضمون (حيات اصم)(صبحى صالح، نهج البلاغه، خطبه۲۶) مارهاى گنگ آمده است.
۱۷ . از حضرت صادق(ع) روايت شده است، هنگام ورود به دستشويى بگوييد:
بسم الله، اللهم انى اعوذ بك من الخبيث، المخبث الرجس النجس الشيطان الرجيم.(ثقه الاسلام كلينى، اصول كافى، ج۳، ص۱۶)
تا اين جا نوزده مرتبه نجس را كه در كتابهاى روايى گوناگون به كار رفته بود، آورده شد و استشهاد شد، بعيد است كسى اين موارد را ببيند و با اين حال، احتمال بدهد كه نجس در معناى اصطلاحى آن به كار رفته است.
اين, تازه موارد استعمال لفظ (نجس) بود. اگر كلمه (نجاسة) را هم به آن بيفزاييم، رقم بيشترى خواهد شد، مانند: نجاسة الذنوب،(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۱۰، ص۴۲) نجاسة الحيض، (شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج۲، ص۵۵۰) نجاسة الشرك و…
با توجه به مطالب گذشته، هرگونه روايتى كه در آن لفظ نجس است، بايد به معناى لغوى حمل شود، مگر اين كه قرينهاى باشد كه به غير از اين راه بنمايد، مانند موارد ذيل.
۱ . ابى العباس مىگويد: از حضرت صادق(ع) راجع به نيم خورده گربه، گوسفند، گاو، شتر، الاغ، اسب، استر، حيوانات وحشى،درندگان و هر چيز ديگرى سئوال كردم و هيچ چيز را وا ننهادم.
حضرت فرمود: اشكال ندارد.
از سگ پرسيدم:
فقال: رجس نجس لاتتوضأ بفضله و اصبب ذلك الماء واغسله بالتراب اول مرة ثم بالماء.(شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۲۵)
فرمود: پليد و نجس است. با باقيمانده آن آب وضو نگير و آن آب را بريز و ظرفش را نخست با خاك و سپس با آب بشوى.
۲ . معاوية بن شريح نقل مى كند:
عذافر از حضرت صادق(ع) راجع به نيم خورده گربه
[۲] گوسفند، گاو، شتر، الاغ، اسب، استر و درندگان پرسيد: آيا آن باقيمانده آب خورده مىشود؟ يا با آن وضو گرفته مىشود؟
حضرت فرمود: بله از آن بياشام و وضو بگير.
به حضرت عرض كردم: سگ چطور؟
فرمود: نه.
به ايشان عرض كردم: آيا سگ از درندگان نيست؟
فرمود: نه، سوگند به خدا آن نجس است. نه، سوگند به خدا آن نجس است.(شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۲۵)
بررسى:
دلالت اين دو خبر بر نجاست سگ، روشن است و هيچ اشكالى ندارد؛ امّا آيا اين نجاست از لفظ (رجس نجس) فهميده شد يا از چيز ديگرى؟
براى پاسخ به اين پرسش، توجه به نكات ذيل ضرورى است:
الف . چرا پرسش كننده اين گونه پرسيد: آيا از پس مانده آن وضو گرفته مىشود؟ آشاميده مىشود؟
مىتوانست با عبارتى راحت بپرسد:
آيا گربه نجس است؟ آيا استر و الاغ نجسند؟
امّا اين گونه پرسيدن براى چيست؟
ب . چرا امام(ع) در خبر اول پس از عبارت (رجس نجس) جملههاى ديگر را افزود: (با آن وضو نگير) و (از آن نياشام) چه نيازى به اين جملهها بود؟
آيا (رجس نجس) جوابى كافى براى پرسش آن شخص نبود؟ و در خبر دوم چرا امام(ع) پاسخ را تكرار كرد؟ و چرا سوگند ياد كرد؟
براى پاسخ به اين پرسشها و اين چراها، ما فكر مىكنيم كه چارهاى نيست جز اين كه بپذيريم، لفظ (نجس) به معناى اصطلاحى فقهى، هنوز نه رايج شده بود و نه حتى كسى معناى فقهى را مىفهميد، از اين روى، امام(ع) براى فهماندن معناى فقهى فرمودند:
از باقيمانده آن وضو نگير و آن را نياشام.
پس در واقع، نجاست فقهى را از اين جملهها مىفهميم نه از كلمه: (رجس نجس.)
اگر گفته شود كه در اين صورت، كلمه (رجس نجس) بىفايده مىشود.
جواب داده مىشود كه خير چنين نيست، در اين جا چند فايده نهفته است:
نخستين فايده اين است كه به شخص علت حكم نجاست را بيان كنند.
به عبارت ديگر: اگر شخصى بپرسد چرا از پس مانده آن آب، وضو نگيرم و نياشامم؟ گفته مىشود: چون سگ پليد است و آن آب پليد و بد شده است. پس (رجس نجس) علت حكم به دورى گزيدن و حكم به نجاست است. به همين جهت، در خبر دوم قسم مىخورد و تكرار مىكند، تا علت حكم به دورى گزيدن مشخص شود.
فايده دوم: عبارت (رجس نجس) ايجاد انگيزه بر دورى گزيدن است، يعنى حضرت خواسته با اين عبارت، پرسش كننده را بر دورى گزيدن از نيم خورده سگ، برانگيزاند، تا حكم دورى گزيدن در خارج تحقق يابد و پرسش كننده و ديگران به پليدى سگ توجه كنند و از آن حيوان و نيم خورده آن دورى كنند.
فايده سوم: شايد امام(ع) در مقام جعل اصطلاح باشد و لفظ (رجس نجس) را همراه با قرينه صارفهاى نظير تكرار اين الفاظ همراه با سوگند و يا آوردن (لاتتوضأ بفضله) درصدد اين است كه كم كم لفظ (رجس نجس) را به معناى اصطلاحى فقهى سوق دهد.
با توجه به دو روايت گذشته و نكاتى كه بيان شد، معناى حديث ذيل هم روشن مىشود.
۳ . حضرت صادق(ع) فرمود:
بر حذر باش از غسل كردن با غساله حمام، چون در غساله حمام، غساله يهودى، نصرانى، مجوسى و ناصب ما اهل بيت (كه بدتر از آنان است) جمع مىشود.
فأن الله لم يخلق خلقاً انجس من الكلب و ان الناصب لنا اهل البيت انجس منه.(علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۷۶، ص۷۲؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج۸۱، ص۴۷)
چون خداى تعالى موجودى پليدتر از سگ نيافريده است و دشمن ما اهل بيت از آن هم پليدتر است.
از اين حديث هم روشن مىشود كه نجاست اصطلاحى مراد نيست؛ زيرا نجاست اصطلاحى قابل شدت و ضعف نيست. يك موجود، يا نجس است يا طاهر. ديگر نجستر معنى ندارد؛ مثلا بول و منى هر دو نجسند؛ امّا يكى نجستر از ديگرى است، معنى ندارد، اگر چه راه پاك كردن آنها با هم مختلف باشد. و بر فرض بپذيريم كه نجاست اصطلاحى هم قابل شدت و ضعف است و بگوييم آنچه كه پاك شدنش مشكلتر است و شستن بيشترى مىخواهد، شديدتر است، باز لازم مىآيد كه سگ از دشمن اهل بيت نجستر باشد، چون ظرف آلوده به ولوغ سگ را بايد با آب و خاك پاك كرد در حالى كه ظرف آلوده شده توسط انسان ناصبى چنين حكمى ندارد، در حالى كه روايت ناصبى را داراى نجاستى بالاتر از سگ مىدانست. از طرف ديگر، دو لفظ (انجس) در كلام امام(ع) به يك معنى نيست و يك گونه نجاست را در نظر ندارد وگرنه در كلام امام(ع) تناقض پيش مىآيد؛ زيرا از يك طرف حضرت مىفرمايد: خداوند موجودى نجستر از سگ نيافريده و از طرف ديگر مىگويد: دشمن، ما اهل بيت، از سگ نجستر است.
خوب پرسش اين است كه اگر خداوند نجستر از سگ را نيافريده است، پس چطور موجود است؟
معلوم مىشود كه بايد اين دو (انجس) به دو معنى باشند، يكى پليدى ظاهرى را دلالت كند و به همين جهت نياز به خاك مالى داشته باشد و ديگرى پليدى باطنى كه لزوم دورى از مراوده و همنشينى و دوستى با او را داشته باشد كه بخواهد بفرمايد (والله عالم): در مراوده با انسانها توجه داشته باش كه يهود و نصارا پليدند و حتى المقدور با آنان رابطه نداشته باش و با اين حال، ناصب ما اهل بيت از آن يهودى و نصارا هم روحش پليدتر است، شايد به اين دليل كه آنان اصل حقانيت و حقيقت دين اسلام را نفهميدند؛ امّا اينان، با اين كه اصل اسلام را پذيرفتهاند و فداكاریها و زحمات رسول اللّه(ص) را ديدهاند، با اين حال، آنقدر پليدند و روحشان خبيث است كه با اهل بيت چنين پيامبرى دشمنى مىكنند.
تا اين جا، آنچه راجع به لفظ نجس بود، تحقيق شد و همه موارد آن استقصا شد، اينك چند مورد ديگر را، مانند: (نجساً) و(النجس) و(النجسة) بررسى مىكنيم:
۱ . در مكاتبهاى كه على بن مهزيار به طور مضمر نقل كرده، آمده است:
… ان الرجل اذا كان ثوبه نجساً لم يُعد الصلاة الاّ ما كان فى وقت.(شيخ طوسى، استبصار، ج۱، ص۱۸۴)
وقتى به لباس انسان نجاستى اصابت كرد (و از آن غافل شد و نماز خواند) نماز را دوباره نمىگزارد، مگر اين كه در وقت متوجه شود.
۲ . در دعاى حضرت على(ع) هنگام شستن دستها، قبل از وضو آمده است:
بسم الله والحمد لله الذى جعل الماء طهوراً ولم يجعله نجساً.(شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۵۳)
ستايش خداى را كه آب را پاك و پاكيزه قرار داد و آن را نجس و پليد قرار نداد.
۳ . راوى مىگويد:
از حضرت صادق(ع) راجع به گوشت سگ پرسش شد. حضرت پاسخ داد:
مسخ است. پرسش گر پرسيد: آيا حرام است.
حضرت پاسخ داد: نجس است.
پرسش گر مىگويد: من سه بار پرسش را تكرار كردم و در هر مرتبه امام(ع) جواب مىداد: هو نجس.(ثقه الاسلام كلينى، اصول كافى، ج۶، ص۲۴۵_۲۴۶)
۴ . قيل لأبى عبداللّه(ع) فى العجين يعجن من الماء النجس كيف يصنع به؟ قال: يباع ممن يستحل اكل الميته.(شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۴۱۴)
از حضرت صادق(ع) درباره آردى كه با آب نجس خمير شده پرسش شد؟ حضرت فرمود: به كسانى كه خوردن مردار را حلال مىدانند فروخته مىشود.
۵ . شيخ صدوق از حضرت باقر(ع) نقل مىكند كه فرمود:
ان الحيض للنساء نجاسة رماهن اللّه عزوجل بها.(شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج۱، ص۸۸)
حائض شدن براى زن، پليدى است كه خداوند با آن زنان را نشانه گرفته است.
۶ . عمار ساباطى در حديثى مضمراً از امام(ع) نقل مىكند:
از حضرت راجع به كسى كه ناخن خود را يا موى خود را با وسيلهاى آهنى كوتاه مىكند؟
فرمود: پيش از اين كه نماز بخواند، با آب آن را مسح كند.
پرسش شد: اگر اين كار را نكرد و نماز خواند؟
فرمود: نماز را اعاده كند.
(لأن الحديد نجس) وقال: لأن الحديد لباس اهل النار، والذهب لباس اهل الجنّة.(شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج۲، ص۱۱۰۲)
چون آهن نجس است و فرمود: براى اين كه آهن لباس اهل آتش است و طلا لباس اهل بهشت.
شيخ طوسى در ذيل حديث، مىنويسد:
اين روايت، بر استحباب حمل مىشود، نه بر وجوب، چون شاذ است و با اخبار بسيارى ناسازگارى دارد.(شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج۲، ص۱۱۰۲)
صاحب وسايل الشيعه، در ذيل حديث نوشته است:
نجاست در اين جا به معناى ناپاكى لغوى است. مقصودم نظافت است. به خاطر دليلهايى كه گذشت و به خاطر اين كه به مسح با آب اكتفا كرد و امر به شستن نكرد و باز به خاطر اين كه نجاست را معلّل كرد به اين كه لباس اهل جهنّم است.(شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج۲، ص۱۱۰۲)
۷ . روايت ديگرى هم كه در آن وارد شده است:
لايجوز الصلاة فى شئ من الحديد فانه نجس ممسوخ(شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج۲، ص۱۱۰۲)
نماز در هيچ مقدارى از آهن جايز نيست، چونكه آهن مسخ شده است.
همان پاسخهاى روايت قبلى را دارد و نيازى به بحث بيشتر ندارد چون هيچ كس به نجاست آهن فتوا نمىدهد.
بررسى:
اين هفت مورد كه آخرين موارد استعمال لفظ نجس و همانندهاى آن است، مورد اولش مربوط به متنجس است، يا به عبارت ديگر نجاستى كه بر لباس عارض مىشود همان گونه كه روايت چهارمى هم اين گونه است؛ زيرا آب متنجس است و يا نجاست بر آن عارض شده است، پس در اصل ربطى به نجس ذاتى كه اكنون مورد بحث ماست، ندارد و افزون بر اين راوى در خبر نخست، على بن مهزيار است كه از ائمه متأخر(ع) روايت نقل مىكند و تغيير از معناى قديم به معناى جديد، در عصر ائمه پسين(ع) احتمالش بيشتر است.
روايت سوم: اين روايت، تكرار جواب امام(ع) را مىرساند كه يا براى ايجاد تنفر در پرسش كننده بوده است و يا اين كه امام(ع)، مىخواسته است جعل اصطلاح بكند و نجس لغوى را به فقهى بكشاند.
روايت چهارم: احتمال مىرود كه نجس، به همان معناى لغوى، يعنى پليدى باشد. و واقعاً خميرها نجس فقهى نباشند، بلكه با آب پليدى آن خمير درست شده است. در اين صورت آن را به كسى كه پليدتر از اينها را (مردار) مىخورد، مىتوان فروخت، چون او انسانى است كه طبعش با خوردن پليدیها خو گرفته است.
روايت پنجم: بسيار روشن است كه خود حيض نجس نيست، زيرا حيض و حائض بودن صفت و حالت است، بلكه خون حيض، نجس است. پس مراد از حيض، نجاست، يعنى پليدى است.
دعاى حضرت على(ع): روشن است كه نجس در برابر پاكيزه و پاكيزه كننده است كه همان معناى پليدى است.
يادآورى: در كتابهاى اربعه، بيست و شش بار كلمه (النجاسات) و چهل و شش بار كلمه (النجاسة) و دو بار كلمه (النجسة) به كار رفته است، ولى هيچ كدام در روايت نيست، بلكه مربوط به عناوين و توضيحات و كلمات شيخ مرحوم مفيد است كه در عصر آنان، به طور مسلم، معناى اصطلاحى نجس جاى خود را باز كرده بود، از اين روى از پى جويى آنها خوددارى شد.
تا اين جا معلوم شد كه معناى (نجس) تا بعد از زمان صادقين(ع) در معناى لغوى خود به كار مىرفته و استعمال آن در معناى فقهى، به طور حتم، همراه با قراين بوده است.
معناى نجس در كتابهاى لغت:
بحث درباره دلالت (انما المشركون نجس) بر نجاست فقهى مشركان بود، كه گفتيم اين آيه، بر پليدى مشركان دلالت دارد، ولى آيا نجاست فقهى آنان را هم دلالت دارد كه اگر دست تر به بدن آنان خورد لازم باشد دست را پاك شويى كنيم يا اگر از ظرفى آب خوردند، آن ظرف نجس شود؟
براى فهم معناى اين آيه، خواستيم مواردى را كه پيامبراكرم(ص) يا ائمه اطهار(ع) و اصحاب آنان به اين آيه تمسك كردهاند پيدا كنيم و از اين راه دلالت آيه را بر نجاست فقهى ثابت كنيم كه متأسفانه در هيچ روايتى، در مورد طهارت يا نجاست مشركان و نه براى امور ديگر، به اين فقره از آيه تمسك نشده بود. پس راه نخست براى فهم معناى آيه و در نتيجه، براى دلالت آن بر نجاست مشركان، به جايى نرسيد افزون بر اين كه شبهه مهمّى هم در ذهن ايجاد كرد و آن اين كه از سويى شيعيان، همگى، مىگويند: مشرك نجس است و از سوى ديگر، اهل سنت، همگى، مىگويند: هر انسانى و از جمله مشرك، پاك است و از طرف سوم، اين مسأله مورد ابتلاى تمام مسلمانان بوده است. در صدر اسلام كه در هر خانه، بعضى مسلمان و بعضى مشرك بودهاند و در زمانهاى بعدى هم پيوسته بحث طهارت و نجاست مشركان مورد ابتلا بوده است.
بالأخره، چهارمين مقدمه اين كه: ائمه ما در مسائل اختلافى، به آيه قرآن تمسك مىكردند و اصحاب خود را هم بر همين امر تشويق و تحريك مىكردند. حال با توجه به اين مقدمات، چرا در بحث نجاست اهل كتاب، هيچ كس به اين آيه تمسك نجسته است.
پس راه نخست، نه تنها نتيجهاى براى فهم معناى آيه در بر نداشت، بلكه اين شبهه مهم را نيز ايجاد كرد.
براى فهم آيه و در نتيجه، حكم فقهى مشركان، راه دوم را پيش كشيديم و آن بررسى تك تك لغات اين قسمت از آيه بود كه نخست بحث (نجس) مطرح شد.
براى فهم معناى نجس نيز، دو راه وجود داشت:
۱ . بررسى احاديثى كه در آنها اين كلمه به كار رفته بود كه اين كار، با تمام طول و تفصيل آن، به پايان رسيد و تمام احاديث بحارالانوار و كتابهاى اربعه كه در آن كلمه (نجس)، (نجساً)، (النجس) و (النجاسة) بود استخراج شد و غير از يكى دو مورد كه مشكوك بود، بقيه مسلماً معناى غير از نجاست فقهى را مىگفتند كه يا پليدى ظاهرى يا پليدى درونى، يا هر دو، را مطرح مىكردند و بحثى از نجاست فقهى نبود، اگر چه گاهى اوقات با قرينه پيوسته به معناى فقهى منصرف شده بود.
۲ . رجوع به كتابهاى لغت مربوط به آن روزگار است كه متأسفانه ما كتاب لغتى كه مخصوص زمان پيامبر اكرم(ص) باشد نداريم و نخستين كتابهاى لغت، مربوط به دو، يا سه قرن پس از هجرت است.
خليل بن احمد، در كتاب العين:
النجس: الشيء القذر حتى من الناس وكل شيئ قذرته، فهو نَجَسٌ و امرأة نَجَس و رجال نجس، فاذا لم يكن على طهارة من الجنابة ولم يبال فهو نَجِس… ومصدر النجس النجاسة
نجس، هر چيز پليدى است، چه انسان باشد چه چيز ديگر. و براى مذكر، مؤنث، مفرد و جمع يك گونه استعمال مىشود. پس وقتى كه شخصى از جنابت پاك نباشد و مبالات نداشته باشد، نَجَسٌ است… و مصدر نجس، نجاست است.
۲ . راغب اصفهانى (م: ۵۰۳هـ.ق.) در مفردات:
نجاست به معناى قذارت است و آن دوگونه است: يكى آن كه با چشم قابل ادراك است ديگرى با بصيرت. خداوند مشركان را با وجه دوم وصف كرده است: (انما المشركون نجس)
۳ . شيخ طوسى (م:۴۰۶هـ.ق) در تبيان:
كل شئ مستعذر فى اللغة يسمى نجساً.
هر چيز چركين و غيرنظيف در لغت نجس نام گرفته است.
۴ . طبرسى (م:۵۵۲هـ.ق.) در مجمع البيان:
هر چيز چركين و غيرنظيف نجس است و بر مفرد و جمع، مذكر و مؤنث به يك صورت اطلاق مىشود.
۵ . ابى بكر محمد بن عزير سيستانى (م:۳۳۰هـ.ق.) در كتاب نزهة القلوب:
نجس اى قذر، نجس را به معناى پليد گرفته است.
۶ . هود بن محكم هوارى (از علماى قرن سوم) در تفسير كتاب الله العزيز در ذيل آيه (انما المشركون نجس) مىنويسد:
بعضى گفتهاند (الانجاس=الاخباث) و بعضى ديگر گفتهاند به معناى (الاقذار) است.
۷ . عبدالرزاق بن همام صنعانى (م: ۲۱۱هـ.ق.) در تفسير القرآن از معمّر نقل مىكند:
فقط از قتاده يك چيز در ذهن دارم و آن اين كه (النجس): الجنابة.
سپس داستان ملاقات پيامبر با حذيفه را نقل مىكند كه پيامبر اكرم(ص) خواست به حذيفه دست بدهد و مصافحه كند، ولى حذيفه دست خود را كشيد و گفت: اى رسول خدا من جنب هستم. پيامبر جواب داد، ولى مؤمن نجس نمىشود.(جصّاص، احكام القرآن، ج۴، ص۲۷۸؛ ثقه الاسلام كلينى، اصول كافى، ج۲، ص۱۸۳)
۸ . مصباح اللغه:
نَجِسَ الشيء فهو نَجَس اذا كان قذراً غير نظيف… وقال النقاش الرجس: النجس.
۹ . تاج العروس:
در حديث، راجع به مردى كه با زنى زنا كرده: فرموده است:
(هو انجسها وهو احق بها.)
آن مرد اين زن را نجس كرده و همان مرد به اين زن سزاوارتر است.
۱۰ . معجم مقائيس اللغة:
نجس= نون، جيم و سين اصل صحيحى است كه بر خلاف طهارت دلالت دارد و نجس=قذر، النجس=القذر…
۱۱ . در تفسير الجلالين:
فى قوله: (انما المشركون نجس) قذر لخبث باطنهم.
پليدند به خاطر بخاطر خباثت باطنى آنان.
۱۲ . اقرب الموارد:
نَجُسَ نجاسة كان قذرا غير نظيف وخلاف الطهر.
۱۳ . لسان العرب:
النَجَس: القذر من الناس ومن كل شيئ قذرته.
۱۴ . در قاموس قرآن: پس از نقل معناى نجس از مجمع البيان و مصباح آمده است:
ناگفته نماند سوره توبه كه اين آيه از آن است، در سال نهم هجرت پس از فتح مكه نازل شد… معناى آيه چنين مىشود: مشركان يك پارچه كثافت و پليدىاند، پس از امسال، ديگر به مسجدالحرام نزديك نشوند و ظاهراً مراد، كثافت باطنى است، نه اين كه مثل بول و غائط و سگ نجساند.
به هر حال، از آيه نجاست مشركان فهميده نمىشود و نجاست آنها و اهل كتاب را بايد از روايات استفاده كرد.
در الميزان مىگويد: تعليل منع دخول مسجدالحرام به اين كه نجساند، اعتبار نوعى قذرات در آنهاست، مثل اعتبار نوعى طهارت و نزاهت در مسجدالحرام. و اين، هر طور باشد غير از آن حكم است كه با مشركان نمىشود، با رطوبت ملاقات كرد.
المنار مىگويد: قول جمهورى كه نجاست را معنوى گرفتهاند، اظهر است. امّا قول به اينكه اعيان آنان نجس است، نجاست در لغت قرآن به اين معنى نيست، بلكه در لغت قرآن قذارت ذاتى و بدبويى ذاتى است و به شهادت حسّ وجود مشركان مثل وجود ساير بشر است.(على اكبر قرشى، قاموس قرآن، ج۷، ص۱۵)
شايد پس از نقل عبارات قاموس قرآن، ديگر نيازى به بررسى نباشد، چون صحيح است كه ما گفتههاى بيشترى را از كتابهاى لغت و تفسير نقل كرديم، ولى همه به يك حقيقت اشاره دارند كه نجاست در لغت، پليدى، چركين بودن، غير نظيف بودن و خلاف طهارت است و صاحب قاموس قرآن هم، همين را از مجموع كتابهاى لغت درك و نقل كرده است.
به هر حال، همان گونه كه از بررسى رواياتى كه لفظ نجس را به كار برده بودند، روشن شد كه نجس به معناى پليدى و قذارت است، ارباب لغت و صاحبان قاموسها و كتابهاى لغت هم، همين را درك و براى ما و ديگران نقل كردهاند.
جمع بندى:
مشكل اصلى در آيه شريفه (انما المشركون نجس) معناى كلمه نجس بود و تاكنون، تمام سعى براى حل اين مشكل بوده است و از سه راه براى حل اين مشكل تلاش شد:
۱ . موارد استعمال اين عبارت در احاديث ائمه(ع).
۲ . موارد استعمال كلمه نجس در احاديث و اقوال مربوط به صدر اسلام.
۳ . معناى كلمه نجس با استفاده از قول لغويان و مفسران.
راه نخست، ما را به جايى نرساند؛ زيرا در كلمات ائمه اطهار(ع) به اين آيه استشهاد نشده بود.
راه دوم و سوم، بر نجاست به معناى پليدى، خبث باطنى و پليدى معنوى دلالت داشت و دلالتى بر نجاست فقهى نداشت.
همان گونه كه دلالتى هم بر طهارت آنان نداشت. پس براى نجاست، يا طهارت آنان، بايد سراغ ادلّه ديگر رفت، مثلاً كسانى كه به نجاست نظر دارند، بايد به روايات و اجماع تمسك بجويند، همان گونه آنان كه به طهارت نظر دارند، بايد به قاعده طهارت و آيه تكريم بنى آدم و روايات استدلال و تمسك بجويند.
با اين اوصاف كه توضيح داده شد، جايى براى كلام ابنحزم باقى نمىماند كه مىنويسد:
وَلا عَجَب فى الدنيا اعجب ممن يقول فيمن نص الله تعالى انهم نجسٌ انهم طاهرون.
هيچ شگفتى در دنيا، شگفتتر از اين نيست كه كسى درباره كسانى كه قرآن به روشنى گفته است نجسند، بگويد پاكند.
چون ثابت كرديم كه آيه نه نص است و نه ظاهر و هر دو طرف اختلاف، بايد در پى دليلهاى ديگرى باشند و نمىخواهيم از اين آيه طهارت مشركان را ثابت كنيم تا موجب شگفتى ابنحزم گردد، بلكه معتقدان به طهارت، مىگويند اين آيه دلالت بر نجاست مشركان نمىكند، اگر دليل ديگرى بر نجاست آنان يافت شد كه به آن دليل مشركان را نجس مىدانيم و اگر دليلى يافت نشد، اين اصالةالطهاره و قاعده طهارت است كه طهارت مشركان را بيان مىكند، نه آيه (انما المشركون نجس.)
پس، نجاست مشركان از آيه ثابت نشد، تا بحث شود كه آيا مشرك شامل اهل كتاب هم هست يا نه و آيا شامل صغير هم مىشود يا نه.
و اگر دليل ديگرى بر نجاست طايفهاى از انسانها قائم شد، بايد لسان همان دليل را بررسى كرد. مثلا اگر روايتى نجاست را رساند، آن گاه بايد موضوع آن نجس را معين كرد و اگر اجماع نجاست را ثابت كرد، بايد جايگاه اجماع را معين كرد.
به هر حال، مشرك به هر معنايى كه باشد، از آيه قرآن نجاست فقهى براى او نمىتوان ثابت كرد.
آيات ديگر:
از جمله آياتى كه ممكن است براى نجاست مشركان يا كافران به آن استدلال شود، فقره اخير آيه ذيل است.
فَمَن يرد الله ان يهديه يشرح صدره للاسلام ومن يُرد ان يُضلّه يجعل صدره ضيّقاً حرجاً كَأنّما يصّعّدُ فى السماء كذلك يجعل الله الرجس على الذين لايؤمنون.(انعام:۱۲۵)
كسى را كه خدايش بخواهد هدايت كند، سينهاش را براى پذيرش اسلام گشاده مىسازد و كسى را كه (به خاطر اعمال خلافش) بخواهد گمراه سازد. سينهاش را آن چنان تنگ مىسازد كه گويا مىخواهد به آسمان بالا برود. اين چنين خداوند پليدى را بر افرادى كه ايمان نمىآورند، قرار مىدهد.
بررسى:
در سر راه استدلال به اين آيه، براى اثبات نجاست اصطلاحى فقهى، مشكلات زيادى وجود دارد، از جمله اين كه بايد ثابت كرد (رجس) به معناى نجس فقهى است. در حالى كه نه چنين معنايى از رجس در ساير آيات قرآن برداشت مىشود و نه در زمان ما، رجس به معناى نجس است.
از جمله مشكلات لفظ (على) است. يعنى بر فرض از مشكل اولى هم چشم پوشى كنيم و رجس را هم معنى با نجس فقهى بدانيم، آن گاه معناى آيه چنين مىشود: (ما نجاست را بر غير مؤمنان قرار داديم) و اين عبارت، ظهور در نجاست عرضى دارد و نتيجه اين مىشود كه بدن افراد غير مؤمن نجس است و اين, غير نجاست ذاتى است كه بحث در اثبات و ردّ آن بود.
شرحى درباره بعضى از اشكالهاى مطرح شده:
رجس، نه در لغت و نه در موارد به كاربرده شده در قرآن و نه در موارد به كار برده شده در روايات، به معناى نجس فقهى نيست.
الف . در قرآن، رجس در موارد گوناگونى به شرح زير به كار رفته است:
۱ . انما الخمر و الميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه(مائده:۹۰)
شراب، قمار، انصاب و ازلام پليد و از كارهاى شيطانند از آنها اجتناب كنيد.
۲ . قل لااجد فى ما اوحى الى محرّماً… الاّ ان يكون ميتة او دماً مسفوحاً او لحم خنزير فأنه رجس.(انعام:۱۴۵)
در آنچه به من وحى شده حرامى نمىيابم، مگر اين كه مردار، يا خون ريخته، يا گوشت خنزير، كه پليد است، باشد.
۳ . قال قد وقع عليكم من ربكم رجس وغضب.(اعراف:۷۱)
حضرت هود گفت: پليدى و عذاب از جانب پروردگارتان بر شما واقع شده است.
۴ . راجع به منافقان (فاعرض عنهم انهم رجس)(توبه:۹۵)
از آنان اعراض كنيد، آنان پليدند.
۵ . ويجعل الرجس على الذين لايعقلون.(یونس:۱۰۰)
و خداوند، پليدى را بر كسانى كه عقل ندارند، قرار مىدهد.
۶ . فاجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور.(حج:۳۰)
از پليدى بت پرستى و از دروغ اجتناب كنيد.
۷ . انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت.(احزاب:۳۳)
حتما خداوند اراده كرده است كه از شما اهل بيت پليدى را دور كند.
۸ . و امّا الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجساً الى رجسهم و ماتوا وهم كافرون.(توبه:۱۲۵)
منافقان كه در قلبشان مرض است، خداوند پليدى بر پليدیهاى آنان افزود و آنان در حال كفر مردند.
در آيات ياد شده رجس، به امورى نسبت داده شد كه بيشتر آنها نجس فقهى نيستند، مثلاً در آيه اوّل شراب و قمار، بت و چوبهاى قمار بازى رجس دانسته شده در حالى كه از لحاظ فقهى فقط شراب نجس است. (تازه در شراب هم روايات ناسازگارند و نجس بودن آن جزء ضروريات دين يا ضروريات مذهب نيست، اگر چه براساس فتواى مشهور نجس است) و از طرفى خود عمل قمار، چيز خارجى نيست كه نجس يا پاك باشد. قمار عمل است، همانند نفاق و شرك و…
تنها در آيه دوم، خداوند گوشت خوك را رجس دانسته كه از لحاظ فقهى هم نجس است، ولى در آيات بعدى رجس به امورى نسبت داده شده كه هيچ كدام نجس فقهى نيستند.
دو آيه درباره منافقان است و آيه اى درباره بتها كه همه از لحاظ فقهى پاكند.
به هر حال، در آيات قرآن، يك مورد بيشتر پيدا نشد كه موضوع رجس، از لحاظ فقهى هم نجس باشد؛ از اين روى، نمىتوانيم رجس را در آيهاى كه مورد نظر ماست، بر نجس فقهى حمل كنيم.
ب . كتابهاى لغت هم، رجس را به معناى نجس ندانستهاند، بلكه به معناى پليدى گرفتهاند كه فراگير است و تنها يك مصداق آن نجس فقهى است.
۱ . طريحى در مجمع البحرين:
قوله تعالى: (كذلك يجعل الله الرجس على الذين لايؤمنون) اى اللعنة فى الدنيا والعذاب فى الأخرة.(طريحى، مجمع البحرين، ج۴، ص۷۳)
رجس در آيه بالا، لعنت در دنيا و عذاب در آخرت است.
ايشان، رجس را در آيه (فزادتهم رجساً الى رجسهم) به معناى (كفراً الى كفرهم) دانسته است كه معلوم مى شود با اين كه منافقان پليدى كفر را دارند و خداوند آن را افزايش داد، باز هم از لحاظ فقهى پاكند. و در ذيل آيه (كذلك يجعل الله الرجس على الذين لايعقلون) از بعضى افاضل نقل مىكند:
قال بعض الافاضل: الرجس و ان كان فى اللغة بمعنى القذر وهو اعم من النجاسة الاّ ان الشيخ قال فى التهذيب ان الرجس هو النجس بلاخلاف.(طريحى، مجمع البحرين، ج۴، ص۷۴)
رجس، اگر چه در لغت به معناى پليدى است كه فراگيرتر از نجاست است، ولى شيخ طوسى در تهذيب گفته است: بدون خلاف، رجس همان نجس است.(شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج۱، ص۲۷۸)
شرح و بررسى:
نخست اين كه شيخ طوسى، اين مطلب را در ذيل آيه: (انما الخمر و الميسر… رجس) نوشته است، تا از اين راه نجاست خمر را اثبات كند و شايد مراد ايشان (رجسِ) در همان آيه باشد، نه مطلق رجس. دو اين كه: معلوم نيست كه مراد ايشان از (بلاخلاف) چيست؟
آيا مراد ايشان اين است كه اهل لغت در معناى رجس، اختلاف ندارند؟
يا مقصودشان اين است كه عرب در كاربردهاى خود، هيچ اختلافى ندارد كه رجس و نجس هم معنى و مترادفند؟ يا اين كه مقصود ايشان اين است كه فقيهان، هيچ اختلافى در اين مطلب ندارند؟
يا اين كه مقصود ايشان اين است كه اختلافى نيست در اين كه رجس در قرآن به معناى نجس است؟
هر كدام از اين احتمالها كه باشد، مهم نيست. مهم اين است كه برابر هيچ يك از اين احتمالها كلام ايشان محمل و معناى صحيحى ندارد و اثبات نجاست فقهى، با استفاده از اين آيه، كلامى خالى از تحقيق است، چون نه اهل لغت و نه قرآن و نه فقها، رجس را به معناى نجس نمىدانند و شاهدش اين كه، در همين آيه، بت، قمار و چوبهاى قمار را نجس نمىدانند.
بله، برابر احتمال ديگرى مىتوان رجس را به معناى نجس گرفت و آن اين كه رجس و نجس، هر دو به معناى پليدى باشند و مربوط به نجاست اصطلاحى نباشند.
به عبارت ديگر، عرف اهل لغت، در زمان نزول قرآن و زمان ائمه، رجس و نجس را هم معنى و به معناى پليدى مىدانستهاند.
اين كلام، كلامى صحيح و محققانه است كه در ذيل آيه (انما المشركون نجس) هم بحث شد، ولى در اين صورت، نجاست شراب از آيه قرآن استفاده نمىشود، همان گونه كه نجاست كافر و مشرك هم از آيه ۱۲۵ انعام(انعام:۱۲۵) و ۲۹ توبه(توبه:۲۹) فهميده نمىشود و تنها پليدى آنان فهميده مىشود.
۲ . راغب در مفردات:
رجس، همان پليد است. گفته مىشود: مرد پليد، مردان پليد….
رجس، بر چهار وجه است: پليدى از جهت طبع، از جهت عقل، از جهت شرع و از همه اين جهات.
مردار، از همه اين جهات، پليد است و شراب و قمار از جهت شرع پليدند و گفته شده: از جهت عقل هم پليد است، چون آيه قرآن مىگويد: (واثمهما اكبر من نفعهما) چون هر چه كه گناهش بر نفعش فائق آيد، عقل حكم به اجتناب آن مىكند. و كافران را رجس (پليد) دانست؛ زيرا كه شرك از جهت عقل، قبيح ترين چيزهاست…. و در آيه (ويجعل الرجس على الذين لايعقلون) گفته شده است كه رجس به معناى: فتن=نفرت انگيز و گفته شده است كه به معناى عذاب است. مانند آنچه كه در (انما المشركون نجس) است و پليدى از لحاظ شرع، مانند: (او لحم خنزير فانه رجس.)
۳ . قاموس قرآن:
رجس: پليد. راغب آن را چيز پليد دانسته است. در مجمع البيان، نقل شده: رجس، نام هر كار تنفرآور است. اقرب و صحاح نيز آن را پليد گفتهاند و از فراء نقل مىكند كه آن نظير رجز است.(على اكبر قرشى، قاموس قرآن، ج۳، ص۵۶)
شايد مطالبى كه از كتابهاى لغت نقل كرديم، نشان داده باشد كه رجس به معناى نجس اصطلاحى نيست، از اين روى، نيازى به درازا كشاندن بحث و آوردن ديگر موارد كاربرد و از جمله روايات نيست.
اشكال ديگر بر دلالت آيه اين بود كه بر فرض بپذيريم كه: رجس به معناى نجس اصطلاحى فقهى باشد، باز آيه، يجعل الله الرجس على الذين لايؤمنون (انعام:۱۲۵) نجاست ذاتى غيرمؤمنان را نمىرساند؛ زيرا آيه براى آنان تشخّص و وجودى فرض مىكند سپس فوق آن وجود و محيط بر آن وجود و تشخص، نجاستى را فرض مىكند، به گونهاى كه آن نجاست و پليدى، آنان را فرا گرفته است و اين گونه تعبيرات نمىتواند ناظر به ذات آنان باشد.
باز براى روشن شدن بيشتر، اين آيه را با آيه :او لحم خنزير فانه رجس،(انعام:۱۴۵) مقايسه كنيد كه خود خوك و ذات خوك، رجس، پليد يا نجس دانسته شده است، ولى در آيه مورد بحث، رجس، پليد يا نجس بر غير مؤمنان نهاده شده است.
باز آيه مورد بحث را با آيه (فاعرضوا عنهم انهم رجس) (توبه:۹۵)كه درباره منافقان است، بسنجيد تا روشن شود كه رجس به خود منافقان نسبت داده شده، يعنى ذات آنان رجس است.
افزون بر اين، آيه مىخواهد تنفر عمومى را از منافقان برانگيزاند تا از آنان دورى گزينند.
به عبارت ديگر، مقصود اصلى، دور بودن مسلمانان از آنان است، ولى با اين حال كه علت و لفظ هر دو رجس بودن آنان را مىرساند، باز فقيهان فتوا به نجاست منافقان نمىدهند و در زمان پيامبر اكرم(ص) هم، با آنان معامله نجس، همانند سگ و خوك، نمىشده است.
حال اگر منافقى كه ذاتا رجس است و در آيه ديگر (فزادتهم رجساً الى رجسهم)(توبه:۱۲۵) از لحاظ فقهى نجس نباشد و از اين دو آيه نشود نجاستش را فهميد، به طريق اولى، از آيه مورد بحث، نجس بودن غيرمؤمن را نمىتوان استفاده كرد و شايد به خاطر همين اشكالها و مانند اين اشكالها باشد كه معتقدان به نجاست مشركان و اهل كتاب، يا به اين آيه استدلال نكردهاند و يا سرانجام استدلال به اين آيه را درباره نجس بودن كافران، رد كردهاند.
فهرست منابع:
(۱) قرآن کریم؛
(۲) شيخ طوسى، تهذيب الاحكام؛
(۳) سيد محمد حسين طباطبايى، تفسير الميزان، مؤسسه الاعلمى، بيروت؛
(۴) سید محمد کاظم طباطبایی یزدی، عروة الوثقى، دارالكتب الاسلاميه، تهران؛
(۵) سيد ابوالقاسم خويى، تنقيح العروة، مقرر ميرزا على غروى تبريزى، مدرسه دارالعلم؛
(۶) شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، دار احيا التراث العربى، بيروت؛
(۷) ثقة الاسلام كلينى، فروع كافى؛
(۸) سيد محسن حكيم، مستمسك العروة الوثقى، انتشارات كتابخانه آية اللّه مرعشى، قم؛
(۹) شيخ يوسف بحرانى، حدائق الناظره، انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين، قم؛
(۱۰) شيخ صدوق، هدايه، چاپ شده در جوامع الفقهيه؛
(۱۱) سيد مرتضى، انتصار، چاپ شده در جوامع الفقهيه؛
(۱۲) شيخ طوسى، الخلاف، انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين، قم؛
(۱۳) شيخ طوسى، نهايه، انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين، قم؛
(۱۴) علامه حلی، منتهی؛
(۱۵) سيّد ابى المكارم، غنيه، چاپ شده در جوامع الفقهيه؛
(۱۶) شيخ مفيد، مقنعه، انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، قم؛
(۱۷) محقق حلّى، شرايع الاحكام، مؤسسه علمى تهران؛
(۱۸) شيخ محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، دار احياء التراث العربى، بيروت؛
(۱۹) شيخ طوسى، تفسير التبيان، مكتب الاعلام الاسلامى؛
(۲۰) امين الاسلام طبرسى، مجمع البيان، دارالاحياء التراث العربى، بيروت؛
(۲۱) ثقه الاسلام كلينى، اصول كافى، دارالتعارف، بيروت؛
(۲۲) جصّاص، احكام القرآن؛
(۲۳) جار اللّه زمخشرى، تفسير الكشاف، نشر ادب الحوزه؛
(۲۴) علامه مجلسى، بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بيروت؛
(۲۵) ابناثير، الكامل فى التاريخ، دار صادر، بيروت؛
(۲۶) جرير طبرى، تاريخ الامم والملوك، مطبعة الاستقامه، قاهره؛
(۲۷) صبحى صالح، نهج البلاغه؛ خطبه ۲۶.
(۲۸) شيخ طوسى، استبصار، دارالتعارف، بيروت؛
(۲۹) شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، دارالتعارف، بيروت؛
(۳۰) على اكبر قرشى، قاموس قرآن، دارالكتب الاسلاميه، تهران؛
(۳۱) طريحى، مجمع البحرين؛