ظهیرالدین محمد بابر
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بابر، ظهیرالدین محمد، نخستین
پادشاه مغول
هندوستان و نویسنده و
شاعر قرن نهم و دهم میباشد.
از جانب
پدر به پنج واسطه از اخلاف
تیمور است و از سوی
مادر، قُتْلُغ نگار خانم، نسبش به پانزده واسطه به
چنگیزخان میرسد.
بابر در ۶
محرم ۸۸۸ متولد و در
رمضان ۸۹۹، پس از پدرش عمر شیخ، «میرزا»ی فَرْغانه شد. بابر ابتدا مانند پدر برای
تصرف شهرها و نواحی حاصلخیز
آسیای مرکزی با خویشاوندان به
جنگ برخاست. در
ربیع الاول ۹۰۳ اقداماتی را که از طرف عموی بزرگش سلطان احمد میرزا
حاکم سمرقند و
دایی بزرگش سلطان محمود حاکم تاشکند به جهت محروم کردن او از تصدی مقام پدر در فرغانه به عمل میآمد کاملاً بیاثر ساخت و با استفاده از منازعاتی که عموزادگانش با هم داشتند سمرقند را تصرف کرد. ولی چهار
ماه بعد به سبب فقدان
غنایم جنگی و بروز
توطئه در پایگاه نیروهای او در اَنْدیجان، ناگزیر سمرقند را رها کرد. بابر چندی بعد اندیجان را دوباره به تصرف در آورد، اما پس از زمانی کوتاه، مغولانی که تحت فرماندهی تَنْبَل اسماً از برادرش جهانگیر پشتیبانی میکردند،
شهر را بازپس گرفتند.
در ۹۰۵، بابر
فرغانه را میان خود و برادرش تقسیم کرد، و
همسر اختیار کرد و نیز در همین
سال بود که شیبانی خان ازبک در گرفتن سمرقند بر او پیشدستی کرد. بابر
سال بعد با حملهای ناگهانی این شهر را به تصرف درآورد، اما پس از
شکست در
جنگ سرِپُل در رمضان ۹۰۶، شیبانی خان راه رسیدن
آذوقه را بر او بست و بار دیگر شهر را متصرف شد. بابر که پس از
فتح سمرقند، اندیجان را به برادرش واگذاشته بود، اینک به صورت مردی سرگردان و فراری درآمده بود که برای حفظ
امنیت خود به پیوندهای خویشاوندی توسل میجست. در این
زمان عموها و داییهای او که خانهای
تاشکند و مغولستانِ شمالی بودند برخلاف میل باطنی خود پذیره او شدند و ابتدا سپاه در اختیار او گذاشتند تا با تنبل مقابله کند، و عاقبت خود مستقیماً به کمکش شتافتند، ولی با این حال تنبل از شیبانی خان کمک طلبید، و او در
ذی الحجه ۹۰۸ خانها را در آرچیان شکست داد و به
قتل رسانید.
بابر نزدیک یک سال با گروهی کوچک از هواخواهانش در ناحیهای بسیار دور در میان قبایل صحرانشین سُخ و هُشْیار سرگردان و از مهماننوازی این قبایل برخوردار بود. اما سرانجام پیشرفت مداوم شیبانی خان او را واداشت تا خارج از مناطق عمدهای که مورد توجه ازبکها بود پایگاهی برای خود بیابد. پس در
محرم ۹۱۰ به سوی
کابل رفت که تا ۹۰۷ تحت سلطه یکی از عموهایش بود و در این
تاریخ اَرْغونها بر آن
حکومت میکردند. بابر، که فراریان دیگری از نواحی تحت
حکومت ازبکها نیز بدو پیوسته بودند، به کمک برادرش، کابل را فتح کرد و موفق شد که قبایل افغانی مجاور را خراجگزار خود سازد. در ۹۱۱ به درخواست سلطان حسین میرزا بایقرا که از او برای مقابله با ازبکها کمک خواسته بود، عازم
هرات شد.
مرگ سلطان بایقرا و بیلیاقتی پسرانش موجب شد که شیبانی خان بخش بزرگی از
خراسان را فتح کند، و در نتیجه بابر دست خالی از طریق
هندوکش به کابل بازگشت و در ۹۱۳
قندهار را از دست ارغونها به در آورد. اما همین که شیبانی خان این شهر تازه فتح شده را
محاصره کرد، بابر به جای آنکه شخصاً به
دفاع برخیزد، راه
هندوستان را در پیش گرفت. در همین احوال میان شیبانی خان و
شاه اسماعیل صفوی جنگی روی داد. شیبانی خان در این جنگ شکست خورد و سرانجام در اول رمضان ۹۱۶ در
مرو کشته شد.
بابر در
رجب ۹۱۷ برای بار سوم سمرقند را به تصرف درآورد، اما به عنوان دست نشانده شاه اسماعیل فرمان میراند و حتی تظاهر به
تشیع میکرد، و احتمالاً به نام ولینعمت خود
پادشاه صفوی سکه هم میزد (شواهد سکه شناسی در این باره قطعیت ندارد).
تظاهر او به
مذهب شیعه موجب شد که عامه
مردم سمرقند از او روی بگردانند، و وقتی که در
صفر ۹۱۸ در کُل مَلک از ازبکها شکست خورد نتوانست سمرقند را نگاه دارد، و سرانجام پس از آنکه نجم ثانی سردار صفوی در سوم
رمضان ۹۱۸ در
غُجُدوان مغلوب ازبکان شد، بابر او را رها کرد و از تصرف سمرقند منصرف شد، و این آخرین تلاش او برای تسلط بر این شهر بود که سخت بدان دلبستگی داشت.
بابر پس از دو سال
زندگی پرمخاطره و سرگردانی در ناحیة قُنْدُز، به کابل بازگشت، که از آن پس پایگاهی برای لشکرکشیهای پرامید او به
شرق و
جنوب بود. کوششهای مکرر او برای بازپس گرفتن قندهار از ارغونها به مذاکراتی در
جمادی الا خره ۹۲۸ انجامید که در نتیجه آن شهر به تصرف درآمد. بابر پس از تصرف قندهار با پشتکار بیشتر متوجه
هندوستان شد که پیش از آن، از ۹۲۲، با تاخت و تازهای کوچک به شناسایی آن پرداخته بود.
فاتح قندهار از سوی دولت خانِ لودی حاکمِ
لاهور و عالَم خان، عموی ابراهیم لودی سلطانِ
دهلی، به هندوستان دعوت شد تا ایشان را در برابر ابراهیم کمک کند. بابر در دومین
حمله خود به هندوستان دولت خان را برانداخت و پس از آنکه با استفاده از نفوذ عالم خان، پشتیبانی افغانها را جلب کرد، در
رجب ۹۳۲ در پانی پَتْ قوای ابراهیم لودی را درهم شکست و دهلی و آگره را تصرف کرد و در جهت شرق تا جَونْپور و غازی پور در امتداد گَنْگ پیش رفت.
پیروزی در خانوا و غلبه بر راناسَنگا، ملکه چیتور، در
جمادی الاولی ۹۳۳ خاطرش را از جهت
راجستان آسوده کرد. از طرف دیگر، باشکست دادن افغانهای شرق در
شعبان ۹۳۵ در محلی که
رود گوگْره به گنگ میپیوندد، حوزه
حکومت خود را در هندوستان، تا
بنگال وسعت بخشید.
بابر در ششم جمادی الاولی ۹۳۷ در آگره درگذشت. چند
سال بعد جسدش را از آگره به باغی در کابل منتقل کردند و در
مقبره کنونیش به
خاک سپردند.
بابر به طبقه سیاستمداران
مدیر و سازمان دهندهای تعلق داشت که برخی از افرادِ آن هنوز نیمه
بادیه نشین بودند و در
آسیای مرکزی برای کسب
قدرت و استفاده از گله داران و
کشاورزان و
صنعتگران و
بازرگانان و بهرهمندی از ناحیهای که بر اثر
رفت و آمد کاروانهای
چین و
هند و
عراق دارای
ثروت سرشاری بود با یکدیگر به جنگ و
ستیز میپرداختند. زندگانی و کارهای او مانند رقیبان و دشمنانش بیش از تعلّقات زبانی و ملی، مبتنی بر وابستگیها و دشمنیهای خانوادگی و قبیلهای بود. اصل و نسبش راه را برای ورود او به دایره بزرگان و امیران باز کرد. پیروزیهای او در کشاکش حوادث نتیجه خصال پسندیده و دلپذیرش بوده است، مانند کوشایی،
فطانت،
شجاعت، آداب دانی و رفتار محبت آمیز. علاوه بر اینها
لیاقت و کاردانی دوستان و نزدیکان نیز در پیشرفت کارهای او تأثیر بسزا داشته است. بابر سرداری محتاط بود که از سرداران بزرگ اُزبک بسیار چیزها آموخت و
انضباط دقیق و فنون
دفاع در
زمین هموار و سنگربندی و توپخانه و آیین محاصره را به صورتی مؤثر در لشکرکشیهای خود به هندوستان به کاربست.
تجربه بسیار به او امکان داد که میان گروههای کوچکی از
تیموریان شکست خورده که هنوز عاری از
جاهطلبی شخصی نبودند و مغولانی که حتی از تیموریان هم کمتر قابل
اعتماد بودند و در کابل در اطراف او جمع آمده بودند،
اتحاد برقرار کند و سرانجام، پس از کسب پیروزی و قدرت، فرماندهی بلامنازع شود.
بابر در این حسب حال که خود به ترکی جغتایی نوشته است، بی آنکه ضعفها و لغزشها و شکستهایش را
کتمان کند،
سرگذشت خود را از
جوانی تا آخرین سالهای
عمر به رشته تحریر درآورده است. این کتاب صرفاً ستایشنامهای از زندگی شخصی او نیست، بلکه لحن آن به قدری عادی و بیطرفانه است که خواننده متفنّن شاید آن را خاطرات سربازی باتجربه و
شجاع یا بنیانگذار سلسلهای به شمار نیاورد، حال آنکه با مطالعه دقیقتر میتوان دریافت که ماجرا چیزی جز این نیست. نمیتوان ادعا کرد که بابر در ترسیم چهره واقعی خود یا دوستان و دشمنانش کاملاً بیطرف بوده است، مثلاً بخوبی میتوان دریافت که در
وصف احوال شیبانی خان تحت تأثیر احساسات قرار گرفته و عمداً از حیثیّت و اعتبار او کاسته است، اما بابرنامه، علی رغم بیانصافیهایی از این قبیل که گاه گاه در کتاب ظاهر میشود، بیش از اغلب آثار دیگر از این نوع شایان اعتماد است. در این کتاب استعداد شگرف مصنف در مطالعه حوادث و روح تحلیلگر او در شرح یا توضیح آثار هنری و وصف انواع گیاهان و حیوانات هر ناحیه و بیان روانشناسی جمعی و خلقیات شخصی از هر حیث نمایان است. بابرنامه به دلیل زبان ساده و منقّح و لحن طبیعی و وصفهای رنگارنگ و زنده، باید یکی از بهترین نمونههای
نثر جغتایی، و بهطور کلی یکی از شیواترین آثار
منثور زبان ترکی شمرده شود.
مدتها از طریق بابرنامه و برخی از نسخههای دیوان بابر و منتخب التواریخ بَداؤنی
معلوم شده بود که بابر رسالهای در
عروض به زبان جغتایی نوشته است. اما این رساله تا ۱۹۲۳ که محمد فؤاد کوپریلی نسخه دستنویس آن را در پاریس
پیدا کرد، شناخته نشده بود. این رساله با آثاری از این نوع که به زبان فارسی نوشته شده اختلاف چندانی ندارد، ولی در باب برخی از قوالب عروضی که شاعران ترک به کار بردهاند، اطلاعات موجود در این
کتاب از آنچه در میزان الاوزان نوایی آمده کاملتر است و اهمیتش نیز در همین است. بابر مثالهایی از اوزان و بحور رایج ترکی و فارسی آورده و گاهی هم مثالهایی از
شعر خود در آنها گنجانده است، اما شواهدی که از بحور ابداعی خود آورده صرفاً ترکی است. بابر در پایان دیوان خود اشاره میکند که رساله عروض را دو یا سه
سال پیش از
فراغت از فتحِ هندوستان (ح ۹۳۲ـ۹۳۴) به پایان رسانده است.
رسالهای در قالب
مثنوی در بحر خفیف مخبون (فَعِلاتُن مَفاعِلُن فَعِلُن) که بنابر آنچه در عروض رساله سی آمده، در ۹۲۸/۱۵۲۱ خاتمه یافته است. او در این رساله، هم به مباحثی در
فقه حنفی و هم به موضوعاتی در باب لشکرکشی پرداخته است. این کتاب صرفاً جنبه تعلیمی و آموزشی دارد و از هرگونه اهمیت هنری خالی است، امااز مطاوی آن
استنباط میشود که بابر به
علم فقه عنایت داشته و در
مذهب حنفی راسخ بوده است. مستشرقان تا این اواخر رساله مبین را ذیل عنوان «مُبین» میشناختند و آ.س. بِورِیج هم
نام آن را چنین ضبط کرده، هر چند او اشاره میکند که مورخان هندی از جمله ابوالفضل علاّمی و بداؤنی عنوان کتاب را «مُبَیَّن» خواندهاند.
در حقیقت «مُبین» نام تفسیری بر همین مثنوی است که شیخ زین، منشی بابر، آن را تألیف و تنظیم کرده است.
رسالهای است در
اخلاق صوفیه، تألیف
خواجه عبیدالله اَحرار، صوفیِ بزرگِ آسیای مرکزی و
مرشد روحانی
تیموریان. چنانکه از عنوان آن پیداست، خواجه عبیدالله آن را با اصرارِ
پدر ِ خود نگاشته است. بابر آن را در ۹۳۵/۱۵۲۹ به ترکی جغتایی برگردانده و هم اکنون ضمیمه دیوان اوست. این رساله منظوم و در قالب مثنوی است و در ۲۴۳
بیت، در بحر رمل (فَعِلاتُن فَعِلاتُن فَعِلُن)، سروده شده است. با اینکه اشعار آن ساده و مطبوع است، ارزش هنری چندانی ندارد و اهمیت آن از لحاظ دلالت بر گرایش بابر به
تصوف است.
قسمت اعظم اشعار دیوان بابر به ترکی است، اما چند
شعر فارسی هم در آن آمده است. انواع شعر او عبارت است از:
غزل،
مثنوی،
رباعی،
قطعه،
تیوغ (از قوالب شعری خاصِ زبان ترکی)،
معما، و
مفردات.
اشعار فراوانی در دیوان مشاهده میکنیم که در بابرنامه به سرودن آنها اشاره شده است. نسخههای موجود دیوان بابر براساس
نظم قدیمی معمول در دیگر دیوانها تدوین نشده است و اشعار بی هیچ ترتیب آشکاری در آن ضبط گردیده است. بابر در فن شعر از هیچیک از شاعران جغتایی
قرن نهم/ پانزدهم، حتی از نوایی، فرودست تر نیست. او عقاید و عواطف خود را به زبانی ساده و سبکی خالی از تکلف بیان میکند. در دیوانش ترانههای عاشقانه و صوفیانه و خَمریّه، و شعرهایی با مضامین عادی روزمره در کنار یکدیگر قرار گرفته است. شعر بابر تاحدی از شعر شاعران متقدم بویژه نوایی متأثر است، اما از هرگونه تقلید صرف عاری است. با اینکه بابر تا حدی به شعر متصنّع و هنرنماییهای شاعرانه گرایش داشته
و با اینکه به تبعیت از سنتِ رایج ادبیات ترکی و فارسی در آن روزگار، معمیّات بسیار نیز سروده است (۵۲ معمّا در دیوانش آمده است)، قسمت اعظم اشعارش ساده و بی پیرایه و طبیعی است. در دیوانش تعدادی تیوغ به چشم میخورد. رباعیات معدودش در نهایت شیوایی است، و در میان «تورکو» (= ترکی) ها یا ترانههای عامیانهاش، یک قطعه
شعر هجایی نیز هست . بابر شعر فارسی نیز میسرود و در دیوانش بیش از بیست قطعه شعر فارسی وجود دارد، اما علاقهاش به زبان مادری موجب شده که شعر جغتایی را به شعر فارسی رجحان دهد. علاوه بر این، غالباً در اشعارش به ارزش قوم ترک اشاره دارد و افتخار میکند که خود فردی از آنان است. بابر در این باره از آن جریان فکری و ادبی خاص تبعیت میکند که در طول قرن پیش با نوایی آغاز شده بود و علاوه بر
خراسان، در همه دربارهای تیموریان سخت مورد عنایت بود. نفوذ ادبی بابر موجب شد که گروهی شاعرِ جغتایی سرای، هم در میان فرزندان او و هم در میان درباریانِ ایشان ظهور کند. به هر حال، مسلّم است که در
تاریخ ادبیات باید در میان سرایندگان شعر جغتایی پس از نوایی مقامی والا به بابر اختصاص یابد.
(۱) اسکندرمنشی، تاریخ عالم آرای عباسی، چاپ سنگی تهران ۱۳۱۳/۱۸۹۶ـ۱۳۱۴/۱۸۹۷، ج۱، ص۳۰.
(۲) بابر تیموری، امپراطور هند، بابرنامه، چاپ عکسی متن ترکی حیدرآباد، چاپ بوریج، لیدن ۱۹۰۵.
(۳) محمد معصوم بکری، تاریخ سند المعروف به تاریخ معصومی، چاپ عمر بن محمد داود پوته، پونا ۱۹۳۸، فهرست ص۳۲۴ـ ۳۲۵.
(۴) غیاث الدین بن همام الدین خواند میر، حبیب السیر، چاپ سنگی بمبئی ۱۸۵۷، ج ۳، ص۴ و ۶۵ به بعد و ۳۰۴ـ۳۱۰ و ۳۲۰.
(۵) حسن روملو، احسن التواریخ، چاپ سیدن، بارودا ۱۹۳۱، ص ۴۹ـ ۵۱، ۸۶، ۹۱ـ۹۲، ۱۲۷ـ۱۳۰، ۱۶۹ـ ۱۷۰، ۱۹۴ـ ۱۹۵.
(۶) محمد صالح، شیبانی نامه، چاپ Melioransky، سن پطرزپورگ ۱۹۰۸، فهرست، ص ۱۰.
(۷) ابوالفضل بن مبارک علامی، اکبرنامه، کلکته ۱۸۷۷، فهرست، ص ۴.
(۸) قاسم بن غلامعلی فرشته، تاریخ فرشته، ج ۱، ص ۳۷۲.
(۹) گل بدن بیگم، همایون نامه، متن همراه با ترجمه بوریج، لندن ۱۹۰۲، فهرست، ص ۳۰۶.
(۱۰) میرزا برخوردارترکمان، احسن السیر.
(۱۱) نظام الدین احمد، طبقات اکبری، چاپ BDe، کلکته ۱۹۳۱، ج۲، ص۱ـ۲۷.
(۱۲) عبدالقادر بن ملکشاه بداؤنی، منتخب التواریخ، کلکته، ۱۸۶۸.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «ظهیرالدین محمد بابر»، شماره۴۶.