عبدالله بن عمر بیضاوی شیرازی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بِیْضاوی، ناصرالدین عبدالله بن عمر بن محمد شیرازی، مکنّی به ابوالخیر و ابوسعید و ملقب به ناصرالدین،
قاضی،
فقیه شافعی،
مفسر و
متکلم اشعری در سدههای ۷ و ۸ ق/۱۳ و ۱۴م، است. با گرایش کلامی
اشعری که به ویژه ارزشمندی برخی آثار او در زمینههای تفسیر
اصول فقه و
کلام، اسباب اشتهار او را فراهم آورده است.
انتساب او به بیضا، یکی از توابع
فارس است.
و به سبب عهدهداری قضای
شیراز،
لقب شیرازی هم به او داده شده است.
کنیۀ او را گاه ابوالخیر
و گاه ابوسعید آوردهاند.
نمود و بروز حیات فرهنگی، در کنار ارزشمندی جایگاه علمی و آثار گرانقدر بیضاوی، حیات تقویمی او را نزد نویسندگان تحتتأثیر قرار داده است. انباشتگی توجه به این امر، جنبههای تاریخی زیست او را از نظر انداخته است و از همان قدیم نیز، حتی معاصران او، از تولد، روند
تعلیم و
تعلم، و مسیر سفرهای او کمتر آگاه بودهاند، یا در یک تقابل ارزشی، کمتر بدان پرداختهاند.
تاریخ دقیق تولد او معلوم نیست. تنها ابن حبیب دمشقی در دره الاسلاک او را در زمان وفات صدساله دانسته است؛ ولی از آنجا که در سال وفات او نیز اختلاف هست، از این نقل بدرستی نمیتوان زمان تولد او را به دست آورد.
در بیضای فارس، در خانوادهای اهل
علم و
قضا متولد شد. پدرش، امام الدین عمر بن محمد بیضاوی، نیز فقیه و قاضی القضات شیراز و، در عهد ابوبکر بن سعد، از
اتابکان فارس و حاکم
سلجوقی شیراز (۶۲۳ـ ۶۵۸)، قاضی الممالک ولایت فارس بود.
پدربزرگ او، فخرالدین علی بیضاوی، نیز منصب قاضی القضاتی داشته است. بیضاوی بیشترین
تحصیل خود را نزد
پدر انجام داد. وی نسب علمی خویش را تا
پیامبر اکرم میرساند و، چنانکه خود برمیشمارد، جدّ پدریش با دو واسطه (محمود بن ابی المبارک بغدادی از ابی منصور سعید بن محمد بن عمر الرزاز) از محضر
ابی حامد محمد غزالی (متوفی ۵۰۵) کسب علم کرده است.
جز پدر، از دیگر اساتید بی واسطه او اطلاع روشنی در دست نیست.
آنچنان که بیضاوی خود در مقدمۀ الغایة القصوی آورده،
فقه را نزد پدرش (که اصلیترین استاد او بوده) آموخته.
همچنین نام شرفالدین
عمر بن زکی بوشکانی (د ۶۸۰ق/۱۲۸۱م)، در میان استادان او به چشم میخورد که بیضاوی از شاگردان طراز اول او بود، و گفته شده که وی مبنا و اصل بسیاری از آثارش را از این شیخ کسب کرده بوده است.
رودانی بدون آنکه از شخصی به خصوص نام برد، یادآور شده که او نزد شماری از شاگردان تاجالدین ارموی و نیز صفیالدین ارموی (از عالمان منطقۀ
آذربایجان) دانش آموخته بوده است.
اینکه برخی شهابالدین سهروردی (د۶۳۲ق) و نصیرالدین طوسی (د۶۷۲ق) را از استادان او شمردهاند.
در مورد نخست ناپذیرفتنی، و در مورد اخیر تأیید نشده است.
برخی نام تنی چند از استادان و شاگردان احتمالی او را آورده اند،
اما این گفته کازرونی در سلّم السموات که «بیضاوی صحبت
خواجه نصیر طوسی و
سهروردیِ عارف را درک کرده است» نامحتمل مینماید.
در حلقۀ شاگردان او هم نام کسانی چون کمالالدین عمر بن الیاس مراغی،
احمد بن جاربردی (چهاربرتی)، زینالدین هنکی، جمالالدین محمد بن ابیبکر مقری کسایی و عبدالرحمان بن احمد اصفهانی آمده است که غالباً آثار او را روایت کردهاند.
وی در حوالی ۶۷۸، به فرمان اباقاخان، فرزند ارشد و جانشین هلاکو، قاضی الممالک فارس شد. پس از
مرگ اباقاخان در ۶۸۰، منصب قضای شیراز را نیز کسب کرد.
بنابه برخی
روایات، وی پس از شش
ماه، این مقام را به مجدالدین اسماعیل بن یحیی (متوفی ۷۵۶)،
جوانی از خاندان متنفذ فالی (بالی)، واگذار کرد؛ اما در عهد ارغون خان (حک: ۶۸۳ـ۶۹۰)، قاضیِ موطن خود شد.
در شرح چگونگی اهدای
تفسیر انوار التنزیل به ارغون خان و دریافت مقام قضا از وی به عنوان پاداش حکایاتی آمده است
که بر آنها نمیتوان چندان اعتماد کرد
بویژه آنکه
حاجی خلیفه پاره ای از این وقایع را نه در شیراز بلکه در تبریز و درباره حاکم آن شهر نقل میکند.
بسیاری از کسان از خاندان بیضاوی چون پدر و پدربزرگش، از بزرگان و قضات فارس بودند.
رشد او در چنین خاندانی صورت گرفته است که از سویی اسباب دانشاندوزی او را فراهم آورد، و از سوی دیگر او را به میان حکومتیان و درباریان راهبر شد. در بیان آغاز وی با حکومتیان، در یک نگاه کلی، باید گفت، نیمۀ دوم سدۀ ۷ق مناطق مختلف فارس در ناآرامی به سر میبرد؛ و این دیار عملاً دورۀ انتقال قدرت، از اتابکان به ایلخانان مغول را سپری میکرد. در این زمان سیر روبه ضعف دربار ابشخاتون
، و ناامنی و ناآرامیهای اقتصادی در شیراز، اباقاخان (ه م) را برآن داشت تا با گسیل کارگزارانی بدانجا، اوضاع را در تسلط خود آورند. در این مسیر، سونجاق نویان (سوغونجاق) در دو نوبت (۶۷۰ و ۶۷۸ق) برای رسیدگی و محاسبۀ مالیاتهای منطقه، به آن سرزمین روانه شد
تقریباً از این زمان نام بیضاوی، با قدری اختلاف در روایات، به آثار تاریخی وارد گشته است. توضیح آن است که یکی از اقدامات سونجاق برای انتظام اوضاع، نصب قاضی یا قضاتی بر شیراز بود. براساس روایت احمد زرکوب شیرازی، وی برای نیل به این مقصود، بیضاوی را در ۶۷۰ق/۱۲۷۲م به قضای آن دیار برگزید.
و به گفتۀ
اسنوی، او را به قاضیالقضاتی اقلیم (فارس) گمارد.
بر پایۀ روایت وصاف، در ۶۷۸ق/۱۲۷۹م از دو خاندان صاحبنام شیراز، یعنی خاندان بیضاوی و بالی، به ترتیب عبدالله بن عمر و رکنالدین ابویحییٰ اسماعیل را، به اشتراک، به قضا تعیین نمود که ابویحییٰ اسماعیل در این امر بر بیضاوی تقدم داشته است.
به هر روی، یاد کرد این انتصاب نشان میدهد که بیضاوی دستکم پیش از این تاریخ از بیضا به شیراز آمده است؛ دیگر آنکه در این زمان از چنان جایگاهی برخوردار بوده است که به این منصب گماشته شود. اگرچه در منابع از توانایی و دادگری او در امر قضا بسیار گفتهاند،
اما بیش از آنکه بتوان آن گفتهها را در شمار دادههای تاریخی در نظر آورد و از آنها در تحلیلهای تاریخی بهره برد، باید به مثابۀ تحسین و بزرگداشت بدانها نگریست. در بررسی و تحلیل زندگی قاضیالقضات فارس، مجدالدین ابوابراهیم اسماعیل بنیحییٰ شیرازی (د۷۵۶ق) آشکار میگردد که بیضاوی در یک دورۀ ۶ماهه در ۶۸۱ق/۱۲۸۲م ولایت قضای شیراز را در اختیار داشته است.
بیضاوی در دورهای که وارد قضا شده بوده، سفر یا سفرهایی به تبریز داشته است؛ در حالی که برخی از منابع از او به عنوان شیخ و عالم منطقۀ آذربایجان یاد کردهاند.
بیضاوی سالهای آخر عمر خود را در تبریز گذراند. علت
مهاجرت وی از شیراز بدرستی معلوم نیست.
در دستهای از منابع آمده است که بیضاوی برای طلب قضای شیراز به تبریز میرود. او برای نزدیکی به سلطان از عارف و پارسای زمان خود، خواجه محمد کجوجانی (د ۶۷۰ق) یاری میطلبد و شیخ با الفاظی (که برای بیضاوی آثار روحانی پسینی را در پی داشت) خواستۀ او را به سلطان منتقل میکند. اگر چه سلطان بیدرنگ اجابت میکند، بیضاوی از نوع سخنان شیخ به شگفت آمده، دگرگون میشود. او قضا را به کناری مینهد و مدتها در خدمت آن شیخ به کسب معرفت الهی میپردازد
(تصحیف نام به صورتهای کتحتایی، کیخانی، کنجانی؛ برای شخصیت
در دستهای دیگر از منابع آمده که وی در سفری به مقر دستگاه حکومت (تبریز) به مجلس درسی که وزیر در آن حضور داشته، وارد شده است. او با توانایی، پرسشی طرح شده توسط استاد را پاسخ میگوید و این امر سبب توجه وزیر به او میشود. پس از آنکه وزیر، وی را میشناسد، بیضاوی قضای شیراز را از او طلب میکند که اجابت نیز میشود.
اما هیچ مدرکی در دست نیست که وی در تبریز هم این منصب را به دست آورده باشد. در تبریز گویا مدتی از مصاحبت و ملازمت شیخ محمد کیخانی (کحتائی) برخوردار بوده و به وی ارادت بسیار میورزیده است، تا آنجا که بنا به وصیتش او را در قبرستان چرنداب در کنار قبر شیخ خود به خاک سپردند.
روایتی را هم حشری تبریزی بیان کرده است، مبنی بر اینکه بیضاوی که تفسیر خود را به نام وزیر
خواجه رشیدالدین فضلالله نوشته، برای ارائۀ نسخهای از آن به وزیر، راهی تبریز میشود. او در مسیر خود، در نطنز به خدمت عبدالصمد بن علی اصفهانی،
صوفی آن دیار نیز میرسد.
براساس داشتههای گوناگون، اگرچه بسیاری از مراحل زندگی او را نمیتوان روشن کرد، روند تاریخی به دست آمده را میتوان چنین تصویر کرد که بیضاوی در زمان اباقاخان، پیش از ۶۷۰ق برای طلب منصب و قضای شیراز به تبریز رفته، و در این
سفر به سبب ارتباط با محمد کجوجانی، به
تزکیه نفس پرداخته است، و با حضور سونجاق نویان در ۶۷۰ق در شیراز، وی به
قضا منصوب شده است. در پیوند روایات با یکدیگر، در ادامه چنین مییابیم که در سفر دوم سونجاق به شیراز، این بار بیضاوی و رکنالدین ابویحییٰ را به اشتراک، قاضی القضاتی فارس داده است. ظاهراً با انتقال قدرت از اباقا به احمد تگودار، تغییراتی در اموری چون قضا رخ میدهد و برهمین اساس، خاندان پراشتهار بالی (فالی) در شیراز، این مکان را یافتهاند که مجدالدین ابوابراهیم اسماعیل بن یحییٰ، کودکی ۱۵ ساله را به قاضی القضاتی آن سرزمین بگمارند.
گویا این امر بیضاوی را بر آن داشته است تا به تبریز رفته، از دربار طلب ابقای قضا کند.
دور نیست که ۶ماه برکناری مجدالدین، و جانشینی بیضاوی در ۶۸۱ق، پیامد همین سفر بوده باشد. این دورۀ ۶ماهه، اگرچه آخرین دورۀ قاضیالقضاتی بیضاوی به شمار میرود، اما گویا بر قضای آن دیار باقی مانده است؛ چه، خواجه رشیدالدین در زمان وزارت خود در نامهای به فرزندش در
بغداد، از بیضاوی به عنوان «قاضی» یاد کرده است.
بر اساس مجموعهای از اطلاعات، به نظر میرسد وی بخشی از زندگی خود را در تبریز به سر برده است؛ چه، وی پیش از ۶۹۹ق، در زمان غازانخان، برای پیشکش تفسیر خود،
انوار التنزیل به خواجه رشیدالدین فضلالله، راهی تبریز میشود و آن اندازه در آنجا حضور دارد که از او با عنوان
عالم آذربایجان و شیخ آن دیار یاد کردهاند. به هر روی، بیشترین شاگردان او در تبریز محضرش را درک کردهاند
و به وفات او در تبریز نیز تصریح شده است.
تاریخ وفات بیضاوی سخت مورد
اختلاف است؛ نخستین منابع نزدیک به زمان او سالِ ۶۸۵ را ذکر کردهاند.
کسانی هم تاریخهای ۶۹۱ و ۶۹۲ را گفته اند.
برخی نیز به سالهای ۷۰۸، ۷۱۰، ۷۱۶ و ۷۱۹ اشاره کرده اند.
خفاجی (متوفی ۱۰۶۹)، از شارحان
تفسیر بیضاوی ، سال ۷۱۹ را معتمد میداند.
گزارش ابنحبیب دمشقی در درة الاسلاک مبنی بر اینکه بیضاوی به هنگام درگذشت بالغ بر ۱۰۰سال داشته،
اگر چه مورد توجه شرح حالنویسان قرار گرفته است، اما قابل تکیه نیست. دربارۀ زمان درگذشت بیضاوی سخن بسیار است و تواریخی که یاد شده است، فاصلۀ سالهای ۶۸۵-۷۱۹ق/۱۲۸۶-۱۳۱۹م را در برمیگیرد
که کُلبرگ در این باره، تحلیلی از دادههای تاریخی را در اختیار قرار داده است.
شواهدی چند یکی از چهار تاریخ اخیر را تأیید میکند؛ از جمله در بررسی تاریخ درگذشت او، مکاتبهاش با
علامه حلی قابل تأمل است. مکاتبه ای که میان بیضاوی و
علاّمه حلّی (متوفی ۷۲۶) درباره یکی از مسائل
قواعد الاحکام صورت گرفته است،
وی طی نامهای در باب
استصحاب از کتاب القواعد علامه (تألیف: پیش از ۶۹۹ق) اشکال کرده که علامه بدو پاسخ داده است؛ این امر نشان از زنده بودن او در این تاریخ دارد.
و از آنجا که محتملترین تاریخ تألیف قواعد، ۶۹۹ است، این نامهها میبایست پس از آن
تاریخ نگاشته شده باشند.
همچنین از آنجا که در نامۀ خواجه رشیدالدین به فرزندش دربارۀ رسیدگی به ۵۱ نفر از بزرگان،
نام کسانی آمده که در گذشت آنها، در حدود سالهای ۷۰۳تا۷۱۲ق است، نام بیضاوی در نامهای آمده که پیش از ۷۰۳ق نوشته شده، و دیگر آنکه بهطور طبیعی بیضاوی هم در همین طبقۀ
سنی قرار داشته است. سخن احمد زرکوب شیرازی که تاریخ درگذشت وی را ۷۰۸ق/۱۳۰۸م دانسته است هم با این مطلب همخوانی دارد
در نهایت خوانساری، بدون ذکر منبعی، از قول خود چنین میگوید که:
هم خاطرنشان کرده است که مقام و منزلت علاّمه حلّی نزد
سلطان محمد خدابنده از تمامی علمای آن زمان، از جمله بیضاوی، قاضی عضدالدین ایجی،
محمد بن محمود آملی (صاحب
نفائس الفنون) و مولی بدرالدین شوشتری برتر بود. این مسئله که چندان نادرست به نظر نمیآید، یقیناً پس از گرویدن سلطان به
مذهب تشیع در ۷۱۰ بوده است و نشان میدهد که بیضاوی دست کم اندکی پس از این سال زنده بوده است.
هر چند شواهدی از این دست، احتمال فوت او را در سالهای بعد از ۷۱۰ تقویت میکند، بسیار بعید مینماید که نزدیکترین منابع زمانی به خود بیضاوی، در سال وفات او حدود سی سال اشتباه کرده باشند.همچنین، معقول نیست که
صفدی (متولد ۶۹۶) در زمان وفات بیضاوی حدوداً بیست ساله بوده باشد، اما وفات او را یازده
سال قبل از
تولد خود ثبت کرده باشد.
مجموعۀ این اطلاعات ما را بر آن میدارد که درگذشت بیضاوی را در حدود دهۀ دوم سدۀ ۸ق در تبریز بدانیم؛ پیکر او در مقبرۀ چرنداب به خاک سپرده شد.
و گویا
قبر او تا
دوره صفویه همچنان شناخته بوده است.
بیضاوی در خاندانی
شافعی مذهب، در
شیراز، شهری با سابقهای قدیم در گرایش به کلام
اشعری رشد یافت. سلسلۀ آموزش وی نیز از پدر، با چند واسطه به غزالی، متکلم بزرگ اشعری و از طریق او به
رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میرسد.
و این اتصال در زمانی که بسیاری از حلقههای اتصال در اثر از هم پاشیدن مدارس و محافل گسیخته شده، از اهمیتی فراوان برخوردار بوده است.
مروری بر آثار بیضاوی، به خوبی نشان میدهد که وی از آراء مذاهب و فرق گوناگون، همچون
معتزله،
مرجئه و
کرامیه، دیدگاههای فرق گوناگون
شیعه از
امامیه و
زیدیه و
اسماعیلیه و حتیٰ برخی فرق کمشناخته چون فضیلیه، آگاه بوده است.
اما او خود به موضع
اشاعره پایبند است و با بهرهگیری از دانش پیشینان این مکتب، به ویژه تحت تأثیر اندیشمندانی چون
غزالی و
فخرالدین رازی، با نگاهی عقلگرا به تألیف آثاری در حوزههای متنوع علوم اسلامی پرداخته است.
ساختار منطقی، تکیه بر مبانی نظاممند، توجه به درایت مفاهیم سنتی و ارائۀ تعاریف دقیق کلامی از برخی مورد اختلاف، از ویژگیهای بارز در آثار بیضاوی است.
بیضاوی با تلقین مفاهیم کلامی و فلسفی، به جایگاه
عقل در حوزۀ معارف دینی توجهی ویژه مبذول داشته، و آراء خود دربارۀ عقل و نظر را در مجموعۀ طوالع الانوار به تفصیل آورده است.
بیضاوی در مباحث دینی، از عقلگرایی به سوی میراث نقلی گراییده است؛ از همینرو، نباید انتظار داشت که وی در منظومۀ کلامی خویش وجه تمایز شاخصی با متکلمان پیشین داشته باشد؛ اما کوشش وی در جهت تلفیق میان عقل و نقل، نه تنها زمینۀ اصلی در پیدایش آثار متنوع او بوده، که برخی تحلیلها و مواضع خاصی را برای او نیز ایجاب کرده است. به عنوان نمونه، وی با تکیه بر احادیث، به تقویت جایگاه سنتی عقل در اندیشۀ خود پرداخته است و این رویکرد، نقادان حدیث را که نسبت به احادیث عقل بدبین بودهاند، نیز درگیر داوری و ارزیابی آراء او ساخته است.
افزون بر آن، برخی موضعگیریهای وی، چون «توقف» او در مقابل پرسش تاریخ از
شقاوت و
سعادت آن جهانی کودکان،
تحلیل او دربارۀ نسبت میان منزلت
اولیاء و منزلت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)،
و یا دیدگاه او دربارۀ نسبت میان
قرآن و معارف نازل شده بر دیگر
پیامبران از جملۀ کوششهای درخور توجه او در حوزۀ عقاید در مباحث معاد و نبوت است.
سرانجام باید به برخی از نگرشهای مبتنی بر معرفت عرفی اشاره کرد که بیضاوی را واداشته است تا در مواضعی به ارائۀ تحلیلهایی دربارۀ زبان عرفی، مانند مسئلۀ
استعاره و
تمثیل و گاه به تحلیلهایی از جامعه و روابط حاکم بر آن بپردازد.
گستردگی نقش درایت در اندیشه و آثار او، کمتر جایی برای دقت در روایت باقی گذارده است و از همین روست که گاه در برخورد با روایات در آثار او، به موضوعاتی برمیخوریم، از جمله حذف اسانید، نقل به معنی، بهرهگیری از احادیثی با متن یا سند ضعیف، و گاه تلفیق دو یا چند حدیث با یکدیگر.
در ادامۀ سخن از برخورد بیضاوی با
حدیث، این نکته نیز شایان توجه است که وی به عنوان یک فارسی زبان، در نقل حدیث، اگر چه نقل عین عبارت عربی را «اولیٰ» دانسته، اما برخلاف هنجارهای حدیثگرایان، نقل معنای آن به فارسی را نیز روا شمرده است.
آنگونه که از عبارت گذرا و بسیار حائز اهمیت او در مقدمۀ نظام التواریخ برمیآید، او گفتن و نوشتن به فارسی را زمینۀ «استفادۀ عام» میشمرده است.
گفتنی است، افزون بر آنکه بیضاوی را به عنوان
فقیه اصولی و متکلم اشعری میشناسیم، براساس مجموعهای از اطلاعات، به نظر میرسد که وی گرایشی هم به
تصوف داشته است. در برخی منابع از او با عنوان زاهد و عابد یاد شده است.
میدانیم که بیضاوی مدتی نزد صوفی تبریزی، محمد کجوجانی به
تزکیه و
تهذیب نفس پرداخته، و همچنین در مسیر
سفر به
تبریز، خود را ملزم میدانسته است که نزد شیخ
سلسله سهروردیه، نورالدین عبدالصمد نطنزی حضور یابد.
در کنار این دادهها، تألیف کتاب
تهذیب الاخلاق در تصوف، این گرایش او را بیشتر نمایان ساخته است.
بیضاوی در حوزههای متنوعی که بر آنها چیرگی داشته، در
فقه و
کلام و
تفسیر، در کنار بیان رأی و نظر دیگران، آراء و اختیارات خود را نیز یاد کرده است.
در این میان آنچه دربارۀ اظهارنظرهای بیضاوی در کتاب فقهی الغایة القصویٰ فی درایة الفتویٰ جلب نظر میکند، انباشتگی آن در آغاز کتاب، یعنی بخشهای عبادی، و سیر روبه کاهش در طول کتاب است. توجه برانگیزترین موضوع در این میان، بخش معاملات، قضا و شهادات است که نظر به عهدهداری منصب قضا توسط او، انتظار میرود بیشترین حجم آراء شخصی او را در برداشته باشد؛ اما این انتظار کمتر برآورد شده است. نمونۀ دیگر از عملکرد توجه برانگیز بیضاوی را میتوان در چگونگی به پایان بردن کتاب منهاج الوصول مشاهده کرد. او در باب دوم از بخش هفتم کتاب، در موضع افتا، پس از ذکر این مطلب که هنوز سخنی برای گفتن دارد، شتابزده کتاب را به پایان میبرد.
آراء، نظرات و اندیشههای بیضاوی، از زمان خود او مورد توجه کسان بسیار واقع شد و تأثیر بسزای آن را میتوان در رواج آثار وی، و نیز رویکرد فراوان شارحان و حاشیهنویسان بر آن آثار دانست. برخی از آثار او مانند
تفسیر انوار التنزیل و کتاب منهاج الوصول مدتها در شمار کتابهای آموزشی، تدریس و روایت میشده است.
رودانی سلسلۀ روایی خود از طوالع الانوار بیضاوی، و دیگر تصانیف او را یاد کرده است.
در غرب سرزمینهای اسلامی هم آثار کلامی او دارای اشتهار بودهاند. چنان که قلقشندی در سخن از آثاری که خود آنها را «علم النوامیس» یاد کرده، به ترتیب کتبی از
ارسطو،
افلاطون،
فارابی و از بیضاوی طوالع و مصباح را نام می برد.
وی در جایی دیگر، آن گاه که قصد نام بردن از یکی از بزرگان شهر بیضا را دارد، از قاضی بیضاوی یاد میکند و برای معرفی وی، یاد کرد نام منهاج در اصول فقه و طواله در کلام را کافی میداند
مطلبی که یادآور این جملۀ قدیم است که در جایگاه علمی بیضاوی، همان کتاب المنهاج کفایت میکند.
بلوی هم در
اندلس، آنگاه که قصد مقایسه و برابر نهادن آثار کلامی مغاربه با مشارقه را داشته، نام طوالع بیضاوی را به میان آورده است.
با نگاهی گذرا به فهرستی که
حاجی خلیفه از شروح و حواشی تفسیر و دیگر آثار بیضاوی در اختیار قرار داده است،
میتوان به گسترۀ رواج اندیشه و آثار وی پی برد.
ابنخلدون با نگاهی تاریخی در مبحث اصول و در نام بردن از متکلمان پردازنده به آثار اصولی، کتاب منهاج، و نیز توجه فراوان دانشاندوزان را بدل یاد کرده است.
بیضاوی آثار بسیاری در زمینههای گوناگونی چون فقه و
اصول،
علوم قرآنی، کلام،
اخلاق، نجوم، تاریخ و ادب تألیف کرده است که برخی از آنها امروزه از میان رفتهاند. آثار علمی بیضاوی نشانه
دانش فراگیر و دائره المعارفی اوست، موضوعات این آثار عموماً اصیل نیست و از نوشته های دیگران مایه گرفته، بیشتر این آثار در زمان خود مؤلف رواج داشته است:
۱. انوار التنزیل و اسرار التأویل، یا تفسیر بیضاوی، که یکی از مهمترین و متداولترین تفاسیر در سدههای اخیر بوده، و نه تنها امروزه، که از سدۀ ۱۰ق اصلیترین شناسه برای بیضاوی بوده است
تفسیر بیضاوی یکی از آثار ارزشمند اوست. (برای معرفی تفصیلی این اثر، به این آدرس رجوع کنید.
)
۲. طوالعالانوار، با توجه به یاد کرد نووی (د۶۷۶ق/۱۲۷۷م) از این اثر کلامی در تهذیب الاسماء،
طوالع میبایست در تاریخی پیش از ۶۷۶ق تألیف شده باشد. این کتاب افزون بر توجه دیگر نویسندگان،
و شروح مختلفی که بر آن نوشتهاند،
بر آثار مؤلفان پسین نیز، به ویژه عضدالدین ایجی، تأثیری چشمگیر داشته است.
این کتاب به همراه شرح علامه شمسالدین محمود اصفهانی (وفات ۷۴۹) و حواشی
میرسید شریف جرجانی (وفات ۸۱۶) بر آن در استانبول (۱۳۰۵) به چاپ رسیده است.
حاجی خلیفه نام هجده شرح آن را آورده است
این اثر بارها از جمله به کوشش عباس سلیمان، در
قاهره/
بیروت (۱۴۱۱ق/۱۹۹۱م) به چاپ رسیده است.
۳. الغایة القصویٰ فی درایة الفتویٰ. این اثر خلاصهای از الوسیط غزالی در
فقه شافعی است
و قرهداغی آن را در ۱۹۸۲م، همراه با مقدمهای مفصل در قاهره منتشر کرده است. مهمترین کتاب فقهی اوست. شروحی بر این کتاب نوشته شده است که نام هشت شرح آن در مقدمه مصحح آمده است
۴. لب الالباب فی علم الاعراب، ، اختصاری است از کافیۀ
ابن حاجب (متوفی ۶۴۶) در
نحو، حاجی خلیفه از سه شرح آن نام میبرد،
که از آن میان شرح خواجه محمد بن پیرعلی معروف به برکلی یا بِرگوی (متوفی ۹۸۱) معروف به امتحان الاذکیاء است
لب الالباب همراه امتحان الاذکیاء برکوی در استانبول (۱۲۶۰ و ۱۲۷۰ق) به چاپ رسیده است (برای گسترۀ نسخهها و شروح، به این آدرس رجوع کنید؛
۵. منهاج الوصول الیٰ علم الاصول. مختصری است از الحاصل من المحصولِ ارموی (وفات ۶۵۶) که بارها همراه با شرح یا بدون شرح به چاپ رسیده است.
سبکی این اثر را، به ویژه به سبب اختصار آن، در نوع خود بیبدیل دانسته، و نه تنها آن را شرح و تدریس کرده، که به فرزندش هم آموخته بوده است.
بسیاری کسان بر آن شروح و حواشی نوشتهاند و برخی هم آن را به نظم در آوردهاند.
بیضاوی خود آن را شرح کرده
و علاوه بر آن نام بیش از سی شرح و تعلیقه دیگر بر این کتاب در دست است که برخی از آنها به چاپ رسیده است
این اثر بارها از جمله به کوشش سلیم شبعانیه، در دمشق (۱۹۸۹م) انتشار یافته است.
۶. نظام التواریخ. این کتاب تاریخی که در ۶۷۴ق و به
زبان فارسی تألیف شده است، تاریخ جهان را از
آدم تا همان سال در برمیگیرد و مخصوصاً برای برخی اطلاعات دربارۀ آن عصر مفید است. مؤلف در این کتاب تاریخ انبیا، خلفا،
خلافت امویان،
عباسیان و حوادث سلسله های
صفاریان،
سامانیان،
غزنویان،
دیلمیان،
سلجوقیان، سلغریان (
اتابکان فارس)،
خوارزمشاهیان و
مغولان را بازگو میکند.
با نگاهی به فهرست استوری از نسخههای مکرر این اثر، میتوان به میزان گرایش عام به این کتاب و گسترۀ جغرافیایی این گرایش پی برد.
براون به ویژه با در نظر گرفتن نزدیکی تألیف آن و تاریخ بناکتی، این دو را با هم سنجیده است.
چابهایی از این اثر همچون چاپ بهمن کریمی در تهران (۱۳۱۳ش) نیز صورت گرفته است.
این متن فارسی همراه با توضیحاتی از سید منصور به اردو، در حیدرآباد (۱۹۳۰میلادی) به چاپ رسیده است. در انتساب آن به بیضاوی، تنها مؤلف
ریحانة الادب به نقل از قاموس الاعلام تردید کرده است
که موجّه نمینماید.
۱. تحفةالابرار، که شرحی است بر
مصابیح السنه بغوی در
حدیث،
نسخههایی از آن در کتابخانههای کوپریلی و نورعثمانیۀ استانبول موجود است
۲. مصباحالارواح، متنی است مختصر در عقاید. تلخیصی است از دیگر کتاب کلامی خودِ وی با عنوانِ طوالع الانوار؛ مؤلف از این اثر، در کتاب دیگرش منهاج یاد کرده است.
نسخههایی از متن کتاب و برخی شروح آن در کتابخانههایی مانند لالهلی، رامپور، اسکوریال و آمبروزیانا وجود دارد
۳. منتهی المنیٰ، در شرح
اسماء حسنی الهی، اثر دیگری از او در عقاید است که نسخهای از آن در کتابخانۀ موزۀ بریتانیا
نگهداری میشود.
۴. موضوعات العلوم و تعاریفها.
شامل مباحثی است در باب تعاریف و موضوعات علوم ادبی، طبیعی، هندسه،
موسیقی، حساب و
اخلاق. نسخهای از این اثر در دارالکتب
مصر نگهداری میشود.
و اختصاری از آن در کتابخانۀ یحییٰ افندی استانبول موجود است.
نسخهای با عنوان تعریفات العلوم در اسکندریه نیز ظاهراً همین اثر است.
در منابع فهرستها و کتب تراجم، به یادکرد آثار بیشتری از بیضاوی برمیخوریم که هماکنون از آنها در دست نیست. برخی از آنها عبارتاند از الایضاح، در
علم اصول؛ التهذیب و الاخلاق، از آن با نام تهذیب الاخلاق فی التصوف یاد کرده است.
شرح الفصول
خواجه نصیرالدین طوسی در
علم هئیت؛ المطالع فی المنطق شرحی است بر مطالع الانوار فی الحکمه و المنطق تألیف سراجالدین ارموی (متوفی ۶۸۲)؛ مختصر فی الهیئه. برخی رساله ای منتسب به بیضاوی به نام منازل القمر را بخشی از این کتاب دانستهاند.
شرح التنبیه، شرحی است بر التنبیه، اثر امام ابی اسحاق شیرازی (متوفی ۴۷۶) در موضوع
فقه. شرح منهاج الوصول شرحی است بر منهاج الوصول، اثر خود مؤلف، در موضوع اصول فقه که گویا کامل نبوده است. شرح المنتخب فی اصول الفقه، برخی احتمال دادهاند که این کتاب همان منهاج الاصول باشد؛ شرح المحصول، شرحی است بر المحصول فی اصول الفقه
غزالی و بعید نیست که با کتاب پیشین یکی باشد. مرصاد الافهام الی مبادی الاحکام. شرحی مَزجی است بر منتهی السؤل و الامل الی علمی الاصول و الجدل، تألیف
ابن حاجب، برخی آن را شرح مختصر ابن حاجب در اصول خوانده اند
بیضاوی در اواخر تفسیرش بر
سوره حشر از این کتاب خود یاد میکند؛ شرح الکافیه. که شرح کافیه ابن حاجب در
نحو است و نامحتمل نیست که همان لب الالباب فی علم الاعراب باشد، بویژه از آنرو که
صفدی و
سیوطی از شرح الکافیه نام برده اند، اما از لب الالباب سخنی نگفتهاند؛
جز این آثار، برخی از جمله
بغدادی و کتبی سه کتاب الارشاد فی الفقه، التبصره فی الفقه و التذکره فی الفروع را به بیضاوی نسبت دادهاند که صحیح نیست.این سه کتاب تألیف قاضی القضات ابی بکر محمدبن احمد بیضاوی است.
قره داغی در مقدمه خود، به نقل از ابن شاکر کتبی، کتاب تفسیری به نام العین را نیز از آن بیضاوی میداند.
(۱) علاوه بر قرآن.
(۲) ابنحجرعسقلانی، احمد، الکامنة، حیدرآباد دکن، ۱۹۷۲م.
(۳) ابنحجرعسقلانی، احمد، فتح الباری، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی و محبالدین خطیب، بیروت، ۱۳۷۹ق.
(۴) ابنخلدون، عبدالرحمان، مقدمة، بیروت، ۱۹۸۴م.
(۵) ابنشاکر کتبی، محمد، عیون التواریخ، سالهای ۶۸۸-۷۰۶ق، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز.
(۶) ابنعماد، عبدالحی، شذرات الذهب، بیروت، دارالکتب العلمیه.
(۷) ابنقاضی شهبه، ابوبکر، طبقات الشافعیة، به کوشش حافظ عبدالعلیمخان، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
(۸) ابنکثیر، اسماعیل، البدایة و النهایة، به کوشش احمد ابوملحم و دیگران، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م.
(۹) زرکوب، احمد، شیرازنامه، به کوشش بهمن کریمی، تهران، ۱۳۵۰ش.
(۱۰) ادرنوی، طبقات المفسرین، به کوشش سلیمان خزی، مدینه، ۱۹۹۷م.
(۱۱) اسنوی، عبدالرحیم، طبقات الشافعیة، به کوشش عبدالله جبوری، بغداد، ۱۳۹۰ق/۱۹۷۰م.
(۱۲) براون، ادوارد، تاریخ ادبی ایران (از سعدی تا جامی)، ترجمۀ علیاصغر حکمت، تهران، ۱۳۲۷ش.
(۱۳) بلوی، احمد، ثبت، به کوشش عبدالله عمرانی، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۱۴) بیضاوی، عبدالله، طوالع الانوار، به کوشش عباس سلیمان، قاهره/بیروت، ۱۴۱۱ق/۱۹۹۱م.
(۱۵) بیضاوی، عبدالله، الغایة القصوی، به کوشش علی محییالدین قرهداغی، قاهره، ۱۹۸۲م.
(۱۶) بیضاوی، عبدالله، منهاج الوصول، به کوشش سلیم شبعانیه، دمشق، ۱۹۸۹م.
(۱۷) بیضاوی، عبدالله، نظام التواریخ، به کوشش بهمن کریمی، تهران، ۱۳۱۳ش.
(۱۸) جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، به کوشش مهدی توحیدیپور، تهران، ۱۳۲۷ش.
(۱۹) جبرتی، عبدالرحمان، عجائب الآثار، بیروت، دارالجیل.
(۲۰) جنید شیرازی، ابوالقاسم، شد الازار، به کوشش محمد قزوینی و عباس اقبال آشتیانی، تهران، ۱۳۲۸ش.
(۲۱) حاجی خلیفه، مصطفی، کشف الظنون.
(۲۲) حشری تبریزی، محمدامین، روضۀ اطهار، به کوشش عزیز دولتآبادی، تبریز، ۱۳۷۱ش.
(۲۳) مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۳۹ش.
(۲۴) مستوفی، حمدالله، نزهة القلوب، به کوشش لسترنج، لیدن، ۱۹۱۵م.
(۲۵) محمدباقر، خوانساری، روضات الجنات، بیروت، ۱۴۱۱ق/۱۹۹۱م.
(۲۶) رشیدالدین فضلالله، مکاتبات رشیدی، به کوشش محمدشفیع، پنجاب، ۱۳۶۴ق/۱۹۴۵م.
(۲۷) رودانی، محمد، صلة الخلف، به کوشش محمد حجّی، بیروت، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م.
(۲۸) زرقانی، محمد، شرح علیٰ موطأ مالک، بیروت، ۱۴۱۱ق.
(۲۹) سبکی، عبدالوهاب، طبقات الشافعیة الکبریٰ، به کوشش عبدالفتاح محمد حلو و محمود محمدطناحی، جیزه، ۱۹۹۲م.
(۳۰) سبکی، علی و عبدالوهاب سبکی، الابهاج، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م.
(۳۱) سیوطی، عبدالرحمن، طبقات الحفاظ، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۳۲) شیخ بهایی، محمد، الکشکول، بیروت، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
(۳۳) صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، به کوشش دُرتئا کراوولسکی، ویسبادن، ۱۹۸۱م.
(۳۴) عجلونی، اسماعیل، کشف الخفاء، به کوشش احمد قلاش، بیروت، ۱۴۰۵ق.
(۳۵) عراقی، عبدالرحیم، تخریج الاحادیث و الآثار لواقعة فی منهاج البیضاوی، به کوشش محمدعجمی، بیروت، ۱۴۰۹ق/۱۹۸۹م.
(۳۶) علامۀ حلی، حسن، القواعد، همراه ایضاح فخرالمحققین، قم، ۱۳۸۷ق.
(۳۷) غماری، عبدالله، الابتهاج بتخریج احادیث المنهاج، به کوشش سمیرطه مجذوب، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
(۳۸) فاسی، محمد، ذیل التقیید، به کوشش کمال یوسف حوت، بیروت، ۱۴۱۰ق.
(۳۹) فصیح خوافی، احمد، مجمل فصیحی، به کوشش محمود فرخ، مشهد، ۱۳۲۰ش.
(۴۰) الفهرس المتهدی للمخوطات المصورة، قاهره، ۱۹۴۸م.
(۴۱) فهرس مخطوطات جامعة الاسکندریة، قاهره، ۱۹۹۵م.
(۴۲) قاسمی، محمد، ایثار الحق علی الخلق، بیروت، ۱۹۸۷م.
(۴۳) قرهداغی، علی محییالدین، مقدمه بر الغایة القصویٰ (نک: هم، بیضاوی).
(۴۴) قلقشندی، احمد، صبح الاعشیٰ، قاهره، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۳م.
(۴۵) کوپریلی، خطی.
(۴۶) مطیعی، محمد بخیت، مقدمه بر نهایة السؤل اسنوی، قاهره، ۱۳۴۳ق.
(۴۷) معصوم علیشاه، محمدمعصوم، طرائق الحقائق، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، ۱۳۳۱ش.
(۴۸) مناوی، عبدالرئوف، فیض القدیر، قاهره، ۱۳۵۶ق.
(۴۹) منزوی، احمد، خطی.
(۵۰) نور عثمانیه کتبخانه سنده محفوظ کتب موجوده نن دفتریدر، استانبول، ۱۳۰۳ق.
(۵۱) نووی، یحییٰ، تهذیب الاسماء اللغات، بیروت، ۱۹۹۶م.
(۵۲) وصاف، تاریخ، تحریر عبدالمحمد آیتی، تهران، ۱۳۴۶ش.
(۵۳) یافعی، عبدالله، مرآةالجنان، بیروت، ۱۳۹۰ق/۱۹۷۰م.
(۵۴) حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان.
(۵۵) ابن عاشور، التفسیر و رجاله، تونس ۱۹۶۶.
(۵۶) افندی اصفهانی، عبدالله، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، چاپ احمد حسینی، قم ۱۴۰۱.
(۵۷) امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، چاپ حسن امین، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳.
(۵۸) بغدادی، اسماعیل، ایضاح المکنون، ج ۱ـ۲، در حاجی خلیفه، کشف الظنون، ج ۳ـ۴، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰.
(۵۹) بغدادی، اسماعیل، هدیه العارفین، ج ۱، در حاجی خلیفه، کشف الظنون، ج ۵، بیروت ۱۴۱۰/۱۹۹۰.
(۶۰) بکائی، محمدحسن، کتابنامه بزرگ قرآن کریم، ج ۹، تهران ۱۳۷۷ ش.
(۶۱) بیضاوی، عبدالله بن عمر، انوار التنزیل و اسرار التأویل، چاپ عبدالقادر عرفان العشا حسونه، بیروت ۱۴۱۶/ ۱۹۹۶.
(۶۲) ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، بیروت (بی تا).
(۶۳) رفیده، ابراهیم، النحو و کتب التفسیر، بنغازی ۱۹۸۲.
(۶۴) زحیلی، محمد، القاضی البیضاوی، دمشق ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
(۶۵) زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت (بی تا).
(۶۶) سرکیس، یوسف الیان، معجم المطبوعات العربیه والمعربه، قاهره ۱۳۴۶/ ۱۹۲۸، چاپ افست قم ۱۴۱۰.
(۶۷) عبدالحمید، محسن، الرازی مفسّراً، بغداد ۱۳۹۴/۱۹۷۴.
(۶۸) فخررازی، محمد بن عمر، التفسیرالکبیر، قاهره (بی تا)، چاپ افست تهران (بی تا).
(۶۹) مدرس تبریزی، محمدعلی، ریحانة الادب، تهران ۱۳۶۹ ش.
(۷۰) نامه دانشوران ناصری، قم (تاریخ مقدمه ۱۳۳۸ ش).
(۷۱) نسفی، عبداللّه بن احمد، تفسیرالقرآن الجلیل المسمی بمدارک التنزیل و حقائق التأویل، بیروت (بی تا).
(۷۲) Ambrosiana.
(۷۳) ESC۲.
(۷۴) GAL.
(۷۵) GAL, S.
(۷۶) Gardet, L and M M Anawati, Introduction á la théologie musulmane, Paris, ۱۹۷۰.
(۷۷) Iranica.
(۷۸) Storey, C A, Persian Literature, London, ۱۹۲۷-۱۹۳۹.
(۷۹) Van Ess, J, Die Erkkenntnislehre des‘Adudaddinal Їcī, Wiesabaden, ۱۹۶۶.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «بیضاوی»، شماره۲۴۸۳. دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «بیضاوی»، شماره۵۳۸۵.