عقاید کعبیه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابوالقاسم بلخی کعبی از بزرگان
معتزلی، دارای تفکرات و اندیشههایی در حوزه
کلام بوده است. برخی از آرا و اندیشههای ابوالقاسم بلخی را به صورت پراکنده از لابه لای آثار مولفان دیگر میتوان به دست آورد و از آنجا که وی مدتی رئیس
معتزله بغداد بوده است آراء او مورد نقد و نظر معتزلیان
بصره نیز قرار گرفته است.
کلام جلیل در علم کلام به آموزههایی از اعتقادات گفته میشود که به نحوی به
خداوند متعال مربوط شود.
توحید، اولین اصل از اصول خمسه معتزلی است که در ضمن آن مباحث مختلفی ارائه میشود. ابوالقاسم بلخی بر خلاف باور
امامیه معرفت خداوند را بدیهی میداند.
او معتقد است آن چه بدیهی و ضروری به شمار میرود، استدلالی و نظری نمیشود و آن چه استدلالی و نظری است بدیهی نمیشود. ( بدین معنا که انسان هر نوع معرفتی که در
دنیا به خداوند داشته باشد در
قیامت نیز همان نوع
معرفت را به خداوند خواهد داشت. اگر علم او به حق تعالی ضروری است در آن دنیا نیز ضروری خواهد بود و اگر استدلالی باشد در
آخرت نیز استدلالی است.)
بلخی بر خلاف معتزلیان بصره که معتقدند خداوند در دار دنیا بالضروره شناخته نمیشود میگوید که خداوند در همین دنیا به وسیله نشانه هایش قابل شناخت است.
درباره رویت خداوند باری نیز باید گفت که بزرگان امامیه آن را بر اساس
عقل،
روایات و
اجماع، و برخلاف نظر اصحاب
حدیث اهل سنت، آن را باطل میدانند.
ابوالقاسم بلخی نیز «رویت» را برای خداوند متعال به علم معنا میکند.
وی بر این باور است که خداوند نه خود را میبیند و نه غیر خود را، بلکه او علم به این امور دارد.
.
او به مانند نظام (م. ۲۲۱ یا ۲۳۱ ق.) و استادش ابوالحسین خیاط (م. ۳۰۰ ق.)
درباره «مرید» بودن خداوند بر این نظر است که این صفت برای خداوند مجازا بکار میرود. زیرا خدا تا مادامی که علام الغیوب است «اراده» برایش معنا ندارد. «علم» و «قدرت» او کافی از «اراده» است. درباره «اراده» این نکته را باید افزود که بلخی «اراده» را ناشی از ضعف علم میداند و چون علم خداوند کافی است از این رو نیازی به اراده ندارد. اما از آنجا که علم انسان ناقص است او «اراده» را برای انسان پذیرفته است.
.
بلخی درباره «قدرت الهی» میگفت که قدرت خداوند بر مقدورات
بندگان تعلق نمیگیرد؛ زیرا این مقدورات ممکن است
طاعت یا
معصیت یا کاری عبث باشد و تعلق قدرت خداوند به این امور محال است.
عدل یکی دیگر اصول پذیرفته شده اهل اعتزال است. ابوالقاسم بلخی میگوید: عدل یعنی اینکه که علل و عوامل توفیق و هدایت میان همه مردم یکسان فراهم گردد و احتیاج بندگان به گونه مساوی برآورده شود.
او رفتار این چنین را
حسن و
نیکو و خلاف آن را
قبیح و
زشت معرفی میکند. بلخی، قبح قبیح را عقلی میداند
و بر خلاف
بصریون که قبیح را در هر صورتی
ظلم میداند قائل به نسبیت ظلم برای قبیح شده است.
او مانند متکلمان
امامیه میگفت آفرینش مخصوص خداوند است و اطلاق «خلق» به بندگان صحیح نیست. اراده را مقدم بر فعل میدانست و بر خلاف عامه اهل سنت
تکلیف را برای بندگان، لازم بیان میکرد.
بلخی بر آن نظر بود که بر خداوند جایز نیست بندگان را مجبور سازد و گمراه کند تا مستوجب
دوزخ شوند. چرا که این امر بر خلاف عدل است. از این رو
آیات متوهم
جبر را تاویل میکرد. مثلا در مورد
آیه «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم؛
».
و مانند آن میگفت: مراد این است که حق تعالی لطفی را که موجب نزدیکی
انسان به طاعت و دوری او از
معصیت است از آنان منع میکند؛ زیرا میداند برایشان منفعتی ندارد و راه باطل خود را اختیار کردهاند و چون موفق به درک لطف الهی نمیشوند، مثل این است که خداوند بر دلهای آنان مهر زده است. زیرا قطع لطف مانع دخول ایمان به شمار میرود؛ همانگونه که بستن درب و قفل زدن بر آن مانع ورود به
خانه است.
ابوالقاسم بلخی همراه با عقیده مذهب امامیه
معتقد بود هر آنچه خداوند پاداش به بندگان میدهد به خاطر
فضل است نه استحقاقی که بندگان دارند.
او میگوید از آنجا که خداوند نعمتهای فراوانی به انسانها ارزانی داشته آنها را مکلف به تکالیفی کرده است.
بلخی در تبیین بیشتر این موضوع مثالی را بیان میکند؛ اگر کسی طفلی را از کنار راه بردارد،
تربیت کند و همه نوع وسائل راحتی و آرامش -لاح او را آماده نماید، آنگاه وی را مکلف به انجام تکالیف مختصری کند نه تنها امری عادی است بلکه چنین تکلیفی با لطف او منافات ندارد. انجام دادن این تکلیف نیز موجب نمیشود که آن شخص از او درخواست پاداشی کند و استحقاق آن را داشته باشد. همین جریان درباره انسانها و خداوند وجود دارد. زیرا نعمتهای خداوند بسیار زیاد و از شمارش بیرون است. از طرفی انجام دستورهای الهی و
اطاعت او در برابر الطافش چنان نیست که بنده مستحق دریافت
پاداش باشد و حقی را برای خداوند ایجاد کند. در واقع این که خداوند در برابر عمل پاداش میدهد به خاطر صفت فضل است نه از باب استحقاق
عبد.
بلخی بر خلاف عقیده امامیه
وعید (
عذاب) را در
گناه صغیره نمیداند اما اصرار بر
گناه صغیره را منجر به
گناه کبیره و مستحق وعید بیان میکند.
او
شفاعت روز قیامت را مخصوص
مومنین و گناهکارانی که
توبه کرده باشند میداند و اما مرتکبان کبیرهای که از عمل خود پشیمان نشدهاند را محرومان از شفاعت بر میشمرد.
این در حالی است که تقریبا امامیه بحث شفاعت را بدون چنین شرطی پذیرفته است.
او بر خلاف اعتقاد امامیه،
نکیر و
منکر را به عنوان دو
فرشته قبول ندارد و نکیر را همان فعل میداند که از
کافر صادر شده و از فروع منکر به شمار میرود
و بر این باور است که انسان موقع
احتضار میتواند
ملائکه را ببیند.
بلخی میگوید که اهل اعتزال در مرحله نخست به اعتقاد «منزلة بین المنزلتین»(یعنی اعتقاد به
فاسق بودن شخصی که گناه کبیره انجام داده است. امری که معتزلیان آن را بین
کفر و
ایمان معنا میکردند.) شناخته میشوند.
ولی اندکی بعد اعتقاد به «عدل» و «توحید» پایه اصلی اعتزال را تشکیل داد. بعدها اعتقاد به «اصول خمسه» میتوانسته یک شخص را به طور کامل در سلک معتزله درآورد.
او جبری مسلکان و مشبه (تشبیه کنندگان خداوند متعال) را کافر میداند که باید توبه داده شوند. بلخی، محدود کنندگان قدرت خدا را -که انجام ظلم از طرف خدا را منکرند- نیز کافر میدانست.
این در حالی بود که برخی از اندیشمندان امامیه انجام ظلم و فعل قبیح را برای خداوند متعال جایز نمیدانستند.
ابوالقاسم بلخی نصب
امام را بر پایه عقل و شرع
واجب میداند؛ اگرچه با نص مستقیم از طرف خداوند نباشد. او نصب امام را مقتضی مصلحت دینی مردم بیان میکند.
بلخی امامت در هر زمان را برای یک نفر
واجب میداند و معتقد است اگر دوران
امامت در یک زمان بین دو نفر صورت پذیرفت «قرعه» تعیین کنند امام است.
این نظر بلخی بر خلاف روایات متعدد و معتبر امامیه در تعیین امامت در خاندان
اهل بیتپیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است؛ روایاتی که در متون متقدم امامیه در سدههای نخستین
تشیع امامی نقل شده است.
بلخی درباره حکم به فسق قاتلین
عثمان توقف کرده
و
علی بن ابی طالب (علیهالسّلام) را افضل از
ابوبکر میداند.
وی حدیث «علی مع الحق و الحق مع العلی یدور حیثما دار» را از اخبار صحیحه میداند. او
ابوطالب، پدر
علی (علیهالسّلام) را مسلمانی میداند که با
ایمان از دنیا رفته است.
امر به معروف و
نهی از منکر از دیگر اصول خمسه معتزلیان است که بلخی با پذیرفتن آن، حتی امر به
مستحب را نیز واجب میداند.
بلخی، کلام
خدا را حادث میداند. او درباره
قرآن معتقد است
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) پیش از آنکه از دنیا برود قرآن را جمع آوری نموده است. او منکر هر گونه زیاده و نقصانی در قرآن است و برای اثبات مدعای خود به آیاتی از قرآن استناد میکند.
بلخی بر این باور است که این باور که قرآن در زمان حیات
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) گردآوری شده است. او میگوید چگونه ممکن است پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مهمترین برهان
صدق نبوت خود را پراکنده و آشفته رها کرده باشد. صدور چنین عملی از فردی عادی بعید به نظر میرسد تا چه رسد به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) که تمام رفتارش از آغاز تا پایان زندگی استوار و با برنامه بوده است.
کلام دقیق یا همان لطیف الکلام در
علم کلام به آموزههایی از
اعتقادات گفته میشود که بیشتر در حوزه
انسان شناسی و به بحث میپردازد.در ذیل عقاید کعبیه معرفی میگردد.
بلخی معتقد است
خداوند عالم را به سبب خصوصیتی که داشته در زمانی مناسب ایجاد کرده است به گونهای که
حدوث جهان در غیر این وقت
ممتنع بوده است.
متکلمان عالم را به
جواهر و
اعراض تقسیم کردهاند.بلخی معتقد است که جواهر این عالم ممکن است مشابه یا مخالف یکدیگر باشند.او این اختلاف را ناشی از خود اجزا بیان میکرد.
در مقابل متکلمان امامی
مذهب همه جواهر را متاجنس بیان کرده و اختلاف آنان را ناشی از اعراض میدانستند.
کعبی همنظر با متکلمان امامیه، عالم را خالی از جوهر نمیدانست.
زیرا عالم مملو از جواهر میباشد.از این رو میتوان گفت که خلاء
محال است.
او بر این باور است که اگر جوهر وجود پیدا کند ناگزیر باید در مکانی باشد.هیچ جوهری بینیاز از مکان نیست.از این رو بقای جوهر به مکانش وابسته است.
در برابر این نظر متکلمان امامیه معتقد بودند که جوهر از این لحاظ که جوهر است نیاز به مکان ندارد بلکه جواهر در صورتی نیاز به مکان دارند که در حوزه
حرکت و
سکون قرار گیرند.
او میگفت جایز است که جوهر از تمام اعراض عاری شود به غیر از رنگ.زیرا هیچ جوهری بدون رنگ پدیدار نمیشود.
به عقیده بلخی و بر خلاف برخی دیگر از معتزلیان، عرض بر جوهر عارض میشود.
او میگفت هیچ عرض در دو
وقت باقی نمیماند.زیرا از د-ورت خارج نخواهد بود؛ یا این که بقای عرض در وقت دوم به سبب این است که
ذات او مقتضی بقا است و یا به علت عاملی که در او پدید آمده است.
در صورت اول لازم میآید در حین حدوث، بقا داشته باشد و این
تناقض است.در فرض دوم هم عرض محتمل عرض دیگر شده و این هم محال است.از این رو باید گفت عرض بیش از یک زمان بقا ندارد.
در سخن از عرض به
قدرت نیز میتوان اشاره کرد.بلخی قدرت را امری اضافه بر جسم نمیداند و میگوید قدرت و توانایی عبارت است از همان نیرویی که در جسم وجود دارد.او معتقد است قدرت عَرَض است و عَرَض باقی نمیماند.
از این رو نمیتوان برای قدرت، بقا قائل شد.
ا-حت و سلامتی را غیر از قدرت میداند.
بلخی
استطاعت را قدرت بر فعل هنگام انجام دادن آن بر میشمرد
و
صحت بدن و سلامتی از امراض و آفات را از شرایط آن بیان میکند.
او تکلیف عبد را از طرف خداوند در حیطه قدرتش میداند.
بلخی اختلاف اجسام و تشابه آنها را ناشی از اختلاف و
تشابه خود اجسام میدانست.
او تجمع دو جسم در محل واحد را امکان پذیر نمیدانست و سخن از اجتماع اجسام را
مجاز برمیشمرد.
وی قائل به «
کمون»(یعنی نهفتگی نیرویی در شئی) نبود.به عقیده او آتش در سنگ یا چوب نهفته نیست
-دای اجسام را نیز ناشی از اصطکاک بین آنها میدانست.
از نظر بلخی مکان چیزی است که احاطه بر شیء دارد
و حرکت برخاسته از جذب یا رفع اجسام است.
حرکت جسم جز در مکان صورت نمیپذیرد.
او حرکت را نیازمند رفع یا جذب اجسام دیگر میدانست
و حرکت قسمتی از یک جسم را منجر به حرکت کل آن جسم بیان میکرد.
او وقوع اجسام در هوا را بدون هیچ واسطه و تکیه گاهی امکان پذیر نمیدانست
و میگفت که حرکت جزء واحد، در آن واحد با دوست محال است.
درباره رنگ اجسام، بلخی معتقد بوده است که قوام جواهر به رنگها است.
او سیاه و سفید را رنگ خالص و ما بقی رنگها را
مرکب میدانست
و رنگها را در کنار بوها و طعمها جایز البقا توصیف میکرد.
متکلمان معتقدند که هر جسمی از اجزا گوناگونی ایجاد شده است.آنان یکی از مباحثی که درباره جزء مطرح کردهاند این است که آیا جزء جهت دارد یا خیر؟ بلخی درباره «جزء» این نکته را یادآور میشد که جهت، زمانی در «جزء» پیدا میشود که در کنار جزئی دیگر قرار بگیرد.بدین معنا که بدین معنا که «اجزاء» در حال انفراد منتفی از جهت و تحیّز هستند. زیرا جهات و تحبّز از امور نسبی میباشند.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله عقاید کعبیه (کلام جلیل)، تاریخ بازیابی ۱/۷/۱۳۹۵ سایت پژوهه، برگرفته از مقاله عقاید کعبیه (کلام دقیق)، تاریخ بازیابی ۱/۷/۱۳۹۵