غزوه احد (پژوهه)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
غزوه احد از مهمترین و عبرتآموزترین جنگهای دوران
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است. این
جنگ، یک سال پس از
جنگ بدر، در
شوال سال سوم هجری، و در سی و دومین ماه از
هجرت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، میان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و مشرکان
قریش اتفاق افتاد.
در پی شکست کفار قریش از
مسلمانان در جنگ بدر، که منجر به کشته شدن جمعی از اشراف قریش گردید، باقیمانده قریشیان به
مکه بازگشتند.
ابوسفیان بن حرب نیز کاروان تجاری قریش را به مکه رسانده بود و در
دارالندوه مستقر کرده بود؛
جبیر بن مطعم،
عکرمة بن ابیجهل و
صفوان بن امیه، با تنی چند از سران قریش که هریک زخمی از بدر به تن داشتند و پدر یا برادری را از دست داده بودند نزد ابوسفیان آمدند و پیشنهاد کردند که «خوب است برای انتقام کشتهشدگان بدر و جنگ با
محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، اموال تجاری مزبور را یا سود عائد از آن را صرف تجهیزات جنگی کنیم. هر کس که در این اموال شرکت دارد، از آن صرف نظر کند و همگی آن را اختصاص بدین کار دهند و چیزی از آن را جز در
جنگ با محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) صرف نکنند».
این پیشنهاد پذیرفته شد؛ کالای تجاری که ارزشی بالغ بر پنجاه هزار
دینار داشت، فروخته شد و پول آن در خرید اسلحه و سایر تجهیزات جنگی هزینه شد.
پس قریش فراهم شدند و برای خونخواهی کشتههایشان، خود را آماده ساختند و همپیمانان خود را از
کنانه و
ثقیف و احابیش به یاری فرا خواندند
و سپس متوجه
مدینه شدند.
قریشیان برای اطمینان بیشتر از پایداری رزمندگان خود، عدهای از زنان را که مورخین تعدادشان را پانزده نفر برشمردهاند، نیز با خود همراه کردند؛ از جمله این زنان هند دختر عتبه همسر ابوسفیان،
امحکیم همسر عکرمة بن ابیجهل، فاطمه دختر ولید بن مغیره همسر
حارث بن هشام، ریطه همسر
عمروعاص، سلافه دختر سعد همسر
طلحة بن ابیطلحه و ... بودند.
عباس عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، فوراً رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را از طریق نامه، از حرکت قریش آگاه نمود. حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نیز این امر را به اطلاع عموم مسلمانان رساند.
همین که خبر
حرکت قریش در مدینه منتشر شد،
منافقان و یهودیان مدینه به خبرسازی و تضعیف روحیه مسلمانان پرداختند و میگفتند: «برای محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خبر خوشی نرسیده است».
سپاه قریش با سه هزار نفر به همراه هفتصد زره پوش و دویست اسب و سه هزار نفر شتر، به سوی مدینه حرکت کرد.
در هر منزل که میرسیدند،
زنان در حالی که دف و دایره با خود داشتند، بیرون میآمدند و کشتهشدگان
بدر را یاد میکردند و مردان را به جنگ تحریض میکردند؛
تا اینکه سپاه
کفر به «
ذوحلیفه» رسیدند. ابوسفیان لشکر را در «وطاء» منزل داد.
آنان دو سه روز در این منطقه به سر بردند و در این مدت اسبان و شتران خود را در کشتزارهای مسلمانان که در ناحیه «عرض» که میان احد و وطاء بود، رها کردند و بدین ترتیب محصولات زراعی مسلمانان را در این منطقه از بین بردند.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) دو نفر را برای تحقیق به بیرون مدینه فرستادند؛ آنان به سوی اردوگاه دشمن رفته در بازگشت به مدینه گزارشهای خود را به اطلاع آن حضرت رساندند.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به این مقدار اکتفا نکرد و
حباب بن منذر را روانه ذوحلیفه کرد تا از آمار نفرات دشمن اطلاعات دقیقی به دست آورد او به سوی سپاه قریش حرکت کرد و بعد از جمعآوری اطلاعات از تعداد نفرات و اسبان و تدارکات سپاه دشمن، به
مدینه بازگشت و اطلاعات به دست آمده را در خلوت به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) گزارش داد.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در بیرون رفتن یا ماندن از مدینه برای جنگ با سپاه
قریش با مسلمانان به
مشورت پرداختند. خود پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، نظرشان ماندن در مدینه بود؛
عبدالله بن ابی و عدهای از بزرگان مهاجر و انصار نیز در این امر با رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) هم نظر بودند؛ اما عدهای از جوانان و کسانی که در جنگ بدر توفیق حضور نداشتند. خواستار خروج از مدینه بودند و مصرّانه از
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میخواستند که به سوی دشمن بیرون روند؛
برخی ریشسفیدان و خیرخواهان مثل
حمزة بن عبدالمطلب،
سعد بن عباده، نعمان بن مالک بن ثعلبه و برخی دیگر از
اوس و خزرج نیز گفتند: «ای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) میترسیم دشمن تصور کند که ما از
ترس برخورد با آنان بیرون نرفتهایم و این موضوع سبب گستاخیشان نسبت به ما گردد؛ شما روز بدر همراه سیصد نفر بودی و
خداوند پیروزت فرمود و حال آنکه امروز، مردم زیادی هستیم ما آرزوی چنین روزی را داشتیم و از خداوند آن را مسئلت میکردیم و اکنون خداوند آن را در کنارمان فراهم ساخته است».
سرانجام نظر موافقان بیرون رفتن از مدینه، بر نظر دیگران چربید؛ آن روز رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بعد از اقامه
نماز جمعه، خطبه خواندند و وعده نصرت و پیروزی دادند؛
سپس به منزل رفتند و لباس رزم پوشیدند. در این هنگام عدهای از آنان که روی بیرون رفتن از مدینه اصرار داشتند، از پا فشاری خود پشیمان شده، به پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) گفتند: «سزاوار نبود که ما بر کاری که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خلاف آن را اراده فرموده است، اصرار بورزیم، اگر مایل باشی، در شهر میمانیم»؛
اما رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند: «اکنون دیگر گذشته است؛ چراکه سزاوار نیست بر پیامبری که لباس رزم بپوشد و جنگ نکرده آن را از تن بیرون آورد».
بدین ترتیب پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به همراه هزار نفر از اصحاب خود برای جنگ با مشرکان
مکه خارج شدند؛
اما قبل از رفتن،
عبدالله بن اممکتوم را جانشین خود، در امور مدینه کردند.
سپاه
اسلام چون به منطقه «شوط» که سر راه احد قرار داشت رسیدند، عبدالله بن ابی که موافق بیرون رفتن از مدینه نبود، با پیروان خود که ثلث سپاه اسلام را تشکیل میدادند، بازگشتند؛
او میگفت: «محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) با
رأی ما مخالفت کرد و به سخنان کودکان گوش فرا داد؛ به خدا نمیدانیم که چرا بیجهت، خود و فرزندانمان را به کشتن دهیم» سپس به مدینه بازگشت.
اقدام ناجوانمردانه ابن ابی و همراهان منافقش در آن موقعیت خطیر تأثیر بسیار سوئی بر روحیه مسلمانان بر جا گذاشت و جو سپاه
اسلام را به شدت ملتهب و متشنج کرد؛ اما به لطف الهی، سپاه اسلام، روحیه خود را باز یافته، به سوی احد حرکت کردند.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) با راهنمایی
ابوحثمه حارثی راهی کوتاهتر را به احد برگزیدند
و سپاه اسلام را به دامنه
کوه احد رساندند؛ سپس سپاه را مرتب کرده، میمنه و میسره سپاه را منظم کردند؛ ایشان چینش سپاه اسلام را به گونهای قرار دادند که کوه احد در پشت سر اردوگاه اسلام قرار میگرفت و مدینه فراروی آنان.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نیروها را مرتب کرده، برایشان خطبه خواندند و آنها را به
جهاد تحریض کردند.
سپس حضرت پنجاه نفر از کمانداران را به فرماندهی
عبدالله بن جبیر، مأمور محافظت از شکاف کوه احد کردند و به آنان دستور دادند که به وسیله تیرهای خود، لشکر را از پشت سر محافظت کنند و به آنها تأکید ورزیدند که در هیچ حال چه پیروز شویم و چه شکست بخوریم، شما از جای خود، حرکت نکنید.
مشرکان نیز صفهای خود بیاراستند و بر میمنه سپاه خود،
خالد بن ولید و بر میسره آن
عکرمة بن ابیجهل را امیر کردند؛
زنان قریش نیز پیوسته با نواختن دایره و دف به تحریض مردان پرداخته، کشتگان بدر را به خاطر میآوردند.
در میان قریش،
بنیعبدالدار منصب پرچمداری قریش در جنگها را بر عهده داشتند. ابوسفیان جهت اطمینان از پایداری آنها، نزدشان رفته، با سخنان خود آنان را تهییج کرده، بر سر
غیرت آورد تا پرچم را وا نگذارند و آن را در طی
جنگ پا بر جا دارند.
مسلمانان با شعار «امت امت» آماده جنگ شدند؛
تا اینکه ابوعامر عبد عمرو (ابوعامر فاسق) آتش جنگ را بر افروخت؛
او با پنجاه نفر از افراد قوم خود، در حالی که غلامان قریش نیز آنان را همراهی میکردند، جلو آمد و فریاد زد: «ای آل اوس، من ابوعامر هستم». قومش که صدایش را شنیدند، گفتند: «لعن و نفرین بر تو باد ای فاسق»! سپس سنگبارانشان کردند. آنها فرار کرده، عقب نشستند.
در این هنگام زنان قریش جلو آمده، با نواختن دایرة و دف به تحریض مردان پرداخته، اشعاری را میسرودند.
سپس طلحة بن ابیطلحه پرچمدار قریش جلو آمده، مبارز طلبید. علی (علیهالسلام) با او به مبارزه پرداخت و چنان ضربتی بر سر طلحه زد که شمشیرش، فرق طلحه را شکافت و به ریش او رسید.
پس از کشته شدن طلحه، برادرش عثمان، پرچم قریش را به دست گرفت و رجزخوانان به میدان آمد. حمزه به او حمله کرد و با ضربتی او را کشت؛ بعد از عثمان، ابوسعد بن ابیطلحه به میدان آمد که او نیز با تیر سعد بن ابیوقاص کشته شد؛ پرچمداران قریش یکی پس از دیگری به میدان آمده و کشته شدند تا اینکه آخرین آنها، که صواب جشمی ـ غلام بنیعبدالدار ـ بود، به میدان آمد، او نیز به دست توانای علی (علیهالسلام) کشته شد.
با هلاکت پرچمداران سپاه کفر، هیمنه لشکر قریش در هم شکست و سپاه قریش، رو به هزیمت نهادند.
در این زمان خبر شهادت حمزه بن عبدالمطلب عموی پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به دست وحشی ـ غلام جبیر بن مطعم ـ به گوش همگان رسید.
شهادت حمزه مسلمانان را به خروش آورده، بر شدت حملاتشان افزود؛ با حملات مسلمانان، لشکر قریش رو به فرار گذاشتند و متفرق شدند.
تا اینکه تیراندازانی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آنان را مأمور محافظت از شکاف کوه احد کرده بود، توصیههای پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را ندیده گرفته، محل خدمت خود را ترک کردند و عبدالله بن جبیر را با کمتر از ده نفر در جای خود تنها گذاشتند
و به هوای جمعآوری غنیمت، به وسط میدان آمدند. در این زمان سوارهنظام دشمن، به فرماندهی خالد بن ولید، که چشم به این نقطه داشتند، با کشتن بقیه محافظان، از پشت سر به مسلمانان حملهور شدند.
صفوف مسلمانان به هم ریخت و جنگ به نفع مشرکان گردید.
حمله ناگهانی قریش، سپاه اسلام را از هم گسیخت و منهزم ساخت؛ در این هنگام، پرچم قریش که بر زمین افتاده بود، توسط زنی به نام «عمرة دختر علقمه حارثیه» برافراشته شد و بدین ترتیب سپاه فراری و پراکنده قریش با دیدن حملات سوارانشان، به دور پرچم خود جمع شده، به مسلمانان یورش آوردند.
با شهادت مصعب بن ـ عمیر ـ پرچمدار سپاه اسلام ـ و به جهت شباهتی که او به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) داشت، دشمن گمان کرد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را به شهادت رسانده است، پس فریاد برآوردند که «محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) کشته شد».
این خبر مسلمانان را بیش از پیش درهم ریخت.
سپاه اسلام بهشدت درمانده شده بود و نمیدانستند چه کنند. اکثر مسلمانان، یا کشته شده بودند یا زخمی و یا فراری شده بودند؛
آشفتگی در سپاه اسلام به آن حد رسیده بود که مسلمانان از شدت عجله و دهشتی که داشتند، بعضی، بعضی دیگر را میکشتند.
بسیاری از مسلمانان متفرق شده، به کوه گریختند؛
بعضی دیگر از آنان هم به سوی مدینه فرار کردند؛
عثمان بن عفان و عقبة بن عثمان و سعد بن عثمان که دو تن از انصار بودند، فراری شدند تا «جلعب» که کوهی در حدود مدینه بود، رفتند و سه روز در آنجا مخفی شدند.
ابنابی سبره از قول محمد بن سلمه در توصیف وضعیت فاجعهبار مسلمانان در آن روز چنین نقل کرده که «چون مسلمانان پراکنده و گریزان شدند، با چشم خود رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را دیدم و با گوش خود شنیدم که آن حضرت میفرمود: «فلانی و فلانی پیش من بیاید، من رسول خدایم»؛ ولی هیچ یک از آن دو، به آن حضرت توجهی نکردند و گریختند».
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) پیوسته بانگ میزد: «بندگان خدا پیش من آیید؛ بندگان خدا پیش من آیید»؛
اما هیچ کس توجهی نمیکرد. بعضی از آنان که روی صخره پناه گرفته بودند، از روی عجز میگفتند: «ای کاش یکی را پیش عبدالله بن ابی میفرستادیم تا برای ما از ابوسفیان امان بگیرد؛ ای مردم! محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) کشته شده؛ پیش از آنکه قومتان بیایند و شما را بکشند، سوی آنها بروید».
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در میدان جنگ تنها مانده بود و تنها شمار اندکی از مسلمانان همراه رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) باقی مانده، دور حضرت را گرفته بودند و در برابر حملات بیشمار دشمنان، از ایشان دفاع میکردند.
گفته شده جز سه نفر علی (علیهالسلام) و طلحه و زبیر
و به نقلی دیگر شش یا هفت نفر که طلحه و زبیر از جمله آنان بودند، کسی در کنار پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) باقی نمانده بود.
عدهای هم علی (علیهالسلام)، ابودجانه، سهل بن حنیف، مقداد، سعد بن ابیوقاص، مصعب بن عمیر، عبدالله بنجحش، شماس بنعثمان، طلحه و زبیر و عدهای از انصار را، در شمار این گروه اندک ذکر کردهاند.
متأسفانه در ذکر نام این گروه فداکار و از خود گذشته، دست عدهای به تحریف تاریخ آلوده گشت و نامهایی بر آن افزوده شد که در خور چنین فضیلتی نبودهاند.
امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام) در روز احد، رشادتهای بسیاری از خود نشان دادند. ایشان با اینکه در این جنگ بیش از نود زخم برداشته بود، شجاعانه میجنگید. به طوری که شمشیرش شکست و از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) درخواست شمشیر کردند، حضرت ذوالفقار خود را به او دادند.
به پاس شجاعتها و جوانمردیهای علی (علیهالسلام) در این روز، منادی از آسمان ندا در داد:
لا سیف الا ذوالفقار لا فتی الا علی (علیهالسلام)
ابن ابیالحدید در وصف پایداری علی (علیهالسلام) میگوید: «هنگامی که عموم اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در روز احد از نزد آن حضرت فرار کردند، دستههای لشکر مشرکان که متشکّل از پهلوانان بزرگ بودند. پیدرپی بر شخص رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) حملهور شدند؛ کار بسیار دشوار و بحرانی شد. یک دسته پنجاه نفره از دلاوران قریش قصد جان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را کردند. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فرمود: «ای علی (علیهالسلام) این گروه را از من دور کن». او پیاده بر آن سواران حمله برد و بیپروا شمشیر زد تا شماری از آنان را کشت و بقیه را متفرق نمود».
علی (علیهالسلام) نیز در توصیف این روز به مردی عرب فرمود: «اگر در آن روز بودی، میدیدی که من از یکسو دشمن را میراندم و ابودجانه هم در سوی دیگر گروهی از دشمن را میراند و سعد بنابیوقاص گروه دیگری تا اینکه خداوند همه گرفتاریها را دفع نمود».
به نقل ابن ابیالحدید از بیست و هشت نفر از کشتهشدههای جنگ احد، دوازده نفر آنان به دسته علی (علیهالسلام) کشته شدند
که این خود حاکی از روحیه رشادت و سلحشوری آن حضرت در این جنگ است.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در آن روز شجاعت بسیار از خود نشان داد؛ ایشان آنقدر تیر انداخته بودند که زه کمانش پاره شد، پس شروع به سنگ انداختن کردند.
دشمن رفتهرفته خود را به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) رسانید و با پرتاب سنگ، دندان پیشین ایشان را شکستند و لب و صورتش را مجروح ساختند؛ بر اثر ضربت شمشیر لیثی، گونه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) شکافته شد؛ به حدی که حلقههای کلاهخود حضرت، در آن فرو رفت.
با این حال انتشار خبر کشته شدن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خیال قریش را راحت کرده بود. آنان در میان کشتگان در جستوجوی جنازه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بودند
و این فرصت مناسبی را برای محافظان اندک پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فراهم آورده بود تا ایشان را به سوی کوه احد منتقل کنند؛ یاران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نیز چنین مصلحت دیدند که خبر کشته شدن پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تکذیب نشود تا او بتواند همراه یاران خود به سوی دره کوه حرکت کند. در این مسیر حضرت در میان گودالی که ابوعامر بر سر راه مسلمانان کنده بود، افتاد و دو زانویش زخمی شد؛ ولی امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) دست ایشان را گرفته و به کمک طلحه ایشان را از آنجا بیرون کشیدند.
اولین نفر از مسلمانان که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را زنده دید و خبر آن را به دیگران بشارت داد، کعب بن مالک انصاری بود؛ پس فریاد زد: «ای مسلمانان! بشارت، این رسول خداست»؛ اما پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) به او اشاره کردند که ساکت باشد.
مسلمانان با دیدن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) ایشان را در بر گرفتند
و بر فراز کوه احد رفتند؛ در آنجا کمی بیاسودند؛ علی (علیهالسلام) برای حضرت (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آب آوردند و ایشان با آن آب، خون از سر و صورت خویش شستند.
امعماره نسیبه بنت کعب المازنیّه، از جمله زنانی بود که برای آب دادن و یا جویا شدن از اوضاع جنگ به احد رفته بود؛
اما چون دید سپاه اسلام رو به هزیمت نهادهاند و جان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در خطر است، سلاح برگرفت و همراه گروه اندک مسلمانان، به دفاع از پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) پرداخت تا اینکه بر اثر ضربتی که ابن قمیئه به شانهاش زد، مجروح شد و به زمین افتاد.
ابوسفیان در این هنگام برای درهم کوبیدن روحیه مسلمانان و ایجاد تزلزل در عقاید سپاه شکستخورده اسلام، فرصت را مناسب دید. پس سعی در تخریب اعتقادات مسلمانان کرد؛ ازاینرو نزدیک گروهی از مسلمانان که بر بالای کوه احد رفته بودند رفته، بر صخرهای ایستاد و فریاد زد: «اعل هبل اعل هبل»
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نیز به مسلمانان دستور دادند که در جوابش بگویند: «خداوند برتر و بزرگوارتر است؛ ما با شما یکسان نیستم، کشتههای ما در بهشتاند و کشتههای شما در دوزخ»؛ سپس ابوسفیان گفت: «ما عزّی داریم و شما ندارید». حضرت فرمودند که بگویید: «خدا مولای ماست و شما مولا ندارید». سپس ابوسفیان ادامه داد و گفت: «در میان کشتگان شما چیزی از مثله شدن میبینم؛ ولی نه بدان کار خشنود شدم و نه از آن غمگین شدم؛ نه به این کار دستور دادهام و نه از آن جلوگیری کردهام».
پس از پایان درگیری و فرو نشستن آتش جنگ، هند ـ همسر ابوسفیان ـ همراه دیگر زنانی که همراه وی بودند، فرصت را مغتنم شمردند و بر بالای کشتههای مسلمانان از جمله حمزه سیدالشهدا رفته، به مثله کردن شهدا پرداختند و گوش و بینی آنها را بریدند؛ هند شکم حمزه را درید و جگرش را بیرون کشید.
سپس همراه دیگر زنان به سراغ سایر شهدا رفته، همه را مثله کرده، گوش و بینی بریدند؛ هند از گوش و بینی بریدههای شهدا دستبند و گلوبند برای خود ساخت؛ سپس بر بالای سنگی رفت و اشعاری دربارة کشته شدن حمزه و سپاسگزاری از وحشی سرود.
جنگ خاتمه یافته بود و ابوسفیان و یارانش آهنگ رفتن کردند. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) علی (علیهالسلام) را به دنبالشان فرستاد تا از رفتنشان مطمئن شوند؛
پس از اینکه از رفتن سپاه قریش اطمینان یافتند، به جستوجوی شهدا و مجروحین پرداختند؛ پس بدن حمزه را در دل دره یافتند؛ در حالی که شکمش دریده و بینی و دو گوشش بریده شده بود.
رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از این موضوع بسیار متأثر شدند.
چون مسلمانان غم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را از رفتار وحشیانه دشمنان با عمویش دیدند، قسم یاد کردند که اگر بر قریشیان پیروز شدیم، چنان آنان را مثله کنیم که کسی در عرب نکرده باشد؛ اما با نزول آیه ۱۲۶ سوره نحل، پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) گذشت کرد و صبوری نمود و مثله کردن را ممنوع دانست.
خبر احد، در مدینه پیچید و به جهت نزدیکی میدان جنگ به مدینه، گروهی از زنان مهاجر و انصار از جمله حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها)، همراه آب و غذا به سوی احد شتافتند و به مداوای مجروحین و رسیدگی به امور شهدا پرداختند. حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) چون پدر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را در آن وضع دید، با آب، زخمهای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را شست و به مداوایش پرداخت.
به دستور پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) شهدا را در دامنه کوه احد دفن کردند و سپس رهسپار مدینه شدند.
فردای آن روز از سوی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) اعلام شد، مسلمانانی که روز گذشته در جنگ احد شرکت داشتند، آماده حرکت به سوی مکه و تعقیب دشمن شوند.
این تصمیم جهت باز داشتن قریش از حمله مجدد به مدینه اتخاذ گردید. حضرت تا منطقهای به نام «حمراء الاسد» در هشت میلی مدینه رفتند و سه روز در آنجا ماندند و سپس به مدینه مراجعت فرمودند.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) با این اقدام موفق شدند کفار قریش را از حمله مجدد به مدینه باز دارند.
با بازگشت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم)، یهودیان و منافقان مدینه، شروع به شماتت رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و دیگر مسلمانان کردند. آنها از این پیشآمد ابراز خوشحالی میکردند و سخنان ناپسندی بر زبان میراندند.
منافقان پیوسته اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را تشویق میکردند که از اطراف رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) پراکنده شوند.
یاران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) که از احد برگشته بودند، عموماً زخمی بودند. عبدالله بن عبدالله بن ابی در جنگ احد مجروح شده بود و تمام شب را بیدار بود و زخمهایش را داغ میکرد. عبدالله بن ابی به فرزندش میگفت: «بیرون رفتن تو همراه محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) درست نبود، محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) از گفتار من سرپیچی کرد و حرف بچهها را پذیرفت. به خدا قسم! من پیشاپیش این وضع را به طور کامل میدیدم».
منافقان یاران پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را به باد انتقاد میگرفتند و میگفتند: «کسانی که از شما کشته شدند؛ اگر با ما بودند، کشته نمیشدند».
یهودیان نیز سخنان ناپسندی بیان کرده، میگفتند: «محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فقط طالب پادشاهی است؛ هرگز هیچ پیامبری چنین مصیبتزده نشده است، او هم خود زخمی شد و هم اصحابش کشته و زخمی شدند».
در این جنگ نیروهای مشرکان سه هزار نفر بودند، همراه دویست اسب و هفتصد زره و سه هزار نفر شتر. در مقابل، سپاه مسلمانان هفتصد رزمنده و یکصد زره و دو اسب که یکی از این اسبان از آن رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بود و دیگری از آن ابیبردة حارثی.
مورخان شمار شهدای این جنگ را ۶۵،
۶۸
۷۰
۷۳
۷۴
تن برشمردهاند؛ که حمزه سیدالشهدا، عبدالله بن جحش، مصعب بن عمیر، شماس بن عثمان و دیگران از جمله این شهدا بودند. به علاوه اینکه مورخان تلفات قریش را نیز ۲۲،
۲۳
یا ۲۸
ذکر کردهاند.
در پایان این نکته را نیز یادآور میشویم که مطالعه آیات ۱۲۱ تا ۱۷۹ سوره آل عمران میتواند اطلاعات بیشتری از حقایق تلخ و شیرین جنگ احد در اختیار ما بگذارد.
سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «غزوه احد (۱)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۵/۳۰. سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «غزوه احد (۲)»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۵/۳۰.