• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مفعول‌به(خام)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



عنوان مورد بحث از اسم (مفعول) و قید آن (به) تشکیل شده و در مقابلِ "مفعول مطلق" است که چنین قیدی را ندارد. لفظ "مفعول" به تنهایی، اسم مفعول از ماده‌ی (فعل) و در لغت به معنای معمول و انجام یافته است(الفعل: کنایة عن کل عمل متعد او غیر متعد.)(ابن منظور ج ۱۱، ص ۵۲۸، ماده‌ی "فعل".) اما در صورت اِسناد آن به قید "به"، معنای "انجام یافته به سبب آن" و یا "انجام یافته‌ای متعلق به آن" خواهد داشت.(در صورت اِسناد آن به مصدر، به معنای "الذی فعل فعل بسببه" و یا "الذی فعل فعل متعلق به" خواهد بود.)(الجامی، ‌ج ۱، ص ۲۳۹، پ ۳) در معنای اول "باء" به معنای سببیت و در معنای دوم به معنای اِلصاق(حسن،ج ۲،‌ص ۱۹۳، پ۱) و متضمن معنا تعلق است.
مفعول‌به در اصطلاح نحو، اسمی را گویند که فعل فاعل بدون واسطه به آن تعلق گرفته است؛(الجامی،ج ۱، ص ۲۳۹ )( مدرس افغانی،ص ۹۹) مانند: «ضَرَبْتُ زیداً»؛ در این مثال "زیداً" مفعول‌به و فعل "ضَرْب" بدون واسطه به آن تعلق گرفته است.
در صورتی که لفظ "مفعول" به تنهایی و بدون قید آورده شود، منظور از آن "مفعول‌به" است.(الخضری،ج ۱، ص ۳۵۹)

وجه نامگذاری
همانطور که در معنای لغوی بیان شد حرف جر (بـ) در "مفعول‌به" بر طبق یک معنا، به معنای الصاق و متضمن معنای تعلق است؛ با لحاظ این معنا، معنای لغوی در مفعول‌به با معنای اصطلاحی آن موافق خواهد بود؛ زیرا مفعول‌به اسمی است که انجام یافته‌ای (فعل فاعل) به آن تعلق گرفته است. البته باید دقت داشت که معنای لغوی عامّ بوده و شامل "مفعول‌به با واسطه" نیز می‌شود اما معنای اصطلاحی، خاص و در مورد تعلق بدون واسطه صدق می‌کند.
بر طبق نظر بعضی، در عرف عالمان نحو "مفعول‌به" در مجموع یک کلمه واحد است که در این صورت تعلق جار و مجرور در آن لحاظ نمی‌شود.(الجامی، ج ۱، ص ۲۳۹، پ۳)

جایگاه مفعول‌به
در علم نحو، "مفعول‌به" در باب اسم، بخش منصوبات بررسی می‌شود اما در ترتیب ذکر مفاعیل عده‌ای(همچون شیخ بهایی در کتاب الصمدیة و صفائی بوشهری در "بداءة النحو") "مفعول‌به" را مقدم داشته و در مقابل، عده‌ای(همچون ابن حاجب در "الکافیة". به نظر صاحب کتاب النهجة المرضیة آنچه سبب شده است زمخشری و ابن حاجب "مفعول مطلق" را بر "مفعول‌به" مقدم کنند همان وجه نامگذاری مفعول مطلق است؛ یعنی چون نام مفعول بدون تقیید، بر آن اطلاق می‌شود.)(سیوطی،ج ۱، ص ۲۲۲) ابتدا از "مفعول مطلق" به جهت وجه نامگذاری آن، بحث کرده‌اند.
بعضی "مفعول‌به" را به طور مستقل بیان نکرده‌اند بلکه در ضمن باب "فاعل" و باب "تعدی الفعل و لزومه" به بررسی برخی احکام و شرائط مفعول‌به پرداخته‌اند.(همچون ابن مالک در "ألفیة")

مفعول‌به با واسطه
با توجه به تعریف اصطلاحی "مفعول‌به" و قید عدم واسطه در تعلق، در تعریف آن، معلوم می‌شود در مواردی که فعل فاعل به واسطه‌ی حرف جر، به اسم تعلق پیدا می‌کند، "مفعول‌به" اصطلاحی بر آن اطلاق نمی‌شود. اما از آنجا که در معنای لغوی مفعول‌به، مطلق تعلق لحاظ شده است بدون اینکه وجود واسطه و عدم آن در نظر گرفته شود از این رو به مواردی که تعلق فعلِ فاعل به واسطه حرف جر است تعبیر "مفعول با واسطه" اطلاق می‌شود؛(صفائی بوشهری،ص ۱۵۹) مانند: «مَرَرْتُ بزیدٍ»؛ در این مثال "مررتُ" به واسطه حرف جر (بـ) به "زید" تعلق پیدا کرده است.

نکته:
در مواردی که واسطه‌، حرف جر به معنای "تعدیه" باشد معنای فعل، به معنایی تغییر می‌کند که بدون واسطه، به اسم تعلق پیدا می‌کند؛ از این رو با توجه به معنای حاصل شده، مجرور حرف جر، "مفعول‌به با واسطه" به حساب نیامده بلکه می‌توان عنوان "مفعول‌به" را بدون قید بر آن اطلاق کرد.(الجامی،ج ۱، ص ۲۴۰، پ ۱) مانند: "ذَهَبْتُ بزیدٍ"؛ در این مثال "بـ" حرف جر و به معنای تعدیه است که با تغییر معنای "ذهاب" به "إذهاب"، فعل بدون واسطه به مفعول‌به (زید) تعلق پیدا می‌کند. از این رو "زیدٌ" مفعول‌به با واسطه به حساب نمی‌آید.(الجامی،ج ۱، ص ۲۴۰، پ ۱)

سلب تعلق فعل به "مفعول‌به"
در تعریف اصطلاحی بیان شد که "مفعول‌به"، اسمی است که فعل فاعل بدون واسطه به آن تعلق پیدا کرده باشد حال گاهی این تعلق توسط متکلم اثبات می‌شود، مانند: «ضَرَبْتُ زیداً» و گاهی این تعلق توسط او سلب می‌شود، مانند: "ما ضَرَبْتُ زیداً"؛ در این مثال متکلم تعلق و نسبت "ضَرْب" به "زید" را سلب می‌کند. با این بیان روشن می‌شود که با لحاظ تعبیر "تعلق" در تعریف اصطلاحی، تعریف مذکور بر "مفعول‌به" در کلام منفی نیز صادق است.

اشکال مفعول‌به
مفعول‌به، به چهار شکلِ "اسم صریح"، "مؤوّل به اسم صریح"، "جمله" و "جار و مجرور" به کار می‌رود:
الف. اسم صریح
مفعول‌به، به شکل اسم صریح بر سه گونه است:
۱. اسم ظاهر؛ مانند: آیه‌ی «ضَرَبَ اللهُ مَثلاً»؛(«خداوند مثالی زده» (نحل:۷۵) در این آیه‌ی شریفه "مثلاً" اسم ظاهر و مفعول‌به است.
۲. ضمیر متصل؛ مانند: «ضَرَبَکَ زیدٌ»؛ در این مثال "کَ" ضمیر متصل و مفعول‌به است.
۳. ضمیر منفصل؛ مانند: آیه‌ی «إیّاکَ نَعْبُدُ و إیّاکَ نَسْتَعینُ»؛(«تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم»، (فاتحه:۵)در این آیه‌ی شریفه "إیّاکَ" در هر دو جمله، ضمیر منفصل و مفعول‌به است.
ب. مؤوّل به اسم صریح
مفعول‌به در این کار برد از حرف مصدری و صله‌ی آن تشکیل شده است؛ از این رو اسم نبوده اما در تأویل اسم صریح (مصدر) می‌باشد؛ مانند: آیه‌ی «أیُحِبُ أحَدُکُم أنْ یأکُلَ لَحْمَ أخیهِ مَیْتاً فَکَرِهتُمُوه»؛(«آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده‌ی خود را بخورد؟»، (حجرات:۱۲) در این آيه‌ی شریفه مفعول‌به از حرف مصدری (أنْ) و صله‌ی آن (یأکُلَ) تشکیل شده که در تأویل اسم صریح (الأکل) است.
ج. جمله
گاهی "مفعول‌به" در کلام به صورت جمله واقع می‌شود؛ مانند: آیه‌ی «قالَ إنّی عَبْدُالله»؛(«گفت:‌من بنده‌ی خدایم»، (مریم:۳۰) در این آیه‌ی شریفه "إنّی عَبْدُالله" جمله و مفعول‌به واقع شده است.
د. جار و مجرور
با توجه به آنچه در "مفعول‌به با واسطه" بیان شد این کار برد در صورتی است که حرف جر به معنای "تعدیه" باشد؛ مانند: آیه‌ی «فلَمّا أضاءَتْ ما حَولَه ذَهَبَ اللهُ بنُورهِمْ»"(«ولی هنگامی که آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند "طوفانی را می‌فرستد و" آن را خاموش می‌کند»، (بقره:۱۷) در این آیه‌ی شریفه "بـ" در "بنُورِهِم"، حرف جر به معنای تعدیه و مجرور آن (نُورهِم) مفعول‌به است.

اقسام عامل مفعول‌به
"مفعول‌به"، منصوب و عاملِ نصب آن(در عامل نصب مفعول‌به اختلاف است بعضی عامل نصب را فعل و فاعل و بعضی خصوص فاعل می‌دانند اما طبق نظر بصریین عامل نصب مفعول‌به، فعل است.)(الرضی،ج ۱،‌ص ۲۴۷) فعل و یا شبه فعل است. در ادامه به فعل و اقسام شبه فعل که عامل مفعول‌به واقع می‌شوند اشاره می‌شود:
۱. فعل؛ مانند: آیه‌ی «ضَرَبَ اللهُ مَثلاً»(«خداوند مثالی زده»، (نحل:۷۵) در این آیه‌ی شریفه "ضَرَبَ" فعل و عامل مفعول‌به (مثلاً) است.
۲. اسم فاعل؛ مانند: «أنا شاکِرٌ هِمَّتَک»؛ در این مثال "شاکِرٌ" اسم فاعل و عامل مفعول‌به (هِمَّتَک) است.
۳. اسمِ فِعْل؛ مانند: «بَلْهَ هذا الأمرَ»؛ در این مثال "بَلْهَ" اسم فعل و عامل مفعول‌به (هذا) است.
۴. اسم مفعول، در صورتی که فعل آن متعدی به دو مفعول و بیشتر باشد؛(صفائی بوشهری، ص ۱۵۸، پ ۲) مانند: «هذا الطفل مَکسوٌ ثوباً جمیلاً»؛ در این مثال "مکسوٌ" اسم مفعول(فعل آن "کسا" و متعدی به دو مفعول است، ضمیر مستتر (هو) در مکسو،‌ نائب فاعل و در واقع مفعول اول آن بوده و "ثوبا" مفعول دوم آن است.) و عامل مفعول‌به (ثوباً) است.
۵. صیغه‌ی مبالغه؛ مانند: «هذا منّاعٌ الخیرَ». در این مثال "منّاع" صیغه‌ی مبالغه و عامل مفعول‌به (الخیرَ) است.
۶. مصدر؛ مانند: «سرَّنی إنشادُ أخیکَ الأشعارَ»؛ در این مثال "إنشاد" مصدر و عامل مفعول‌به (الأشعارَ) است.
۷. صفت مشبهه؛ صفت مشبهه، عامل نصب اسمی است که مشابه مفعول‌به است؛(الشرتونی، ج۴، ص ۱۶۹؛صفائی بوشهری، ص ۱۵۸، پ ۲.) مانند: «أیها الملکُ الکریمُ النسبَ»؛ در این مثال "النسبَ" اسم مشابه مفعول‌به و عامل نصب آن، صفت مشبهه (الکریم) است.
۸. فعل تعجب؛ مانند: «ما أحسَنَ الریاضَ»؛ در این مثال "أحسَنَ" فعل تعجب و عامل مفعول‌به (الریاضَ) است.

دخول لام تقویت بر "مفعول‌به"
مفعول‌به، در کلام منصوب است اما گاهی لام جار‌ّی زائد بر آن داخل شده و در لفظ مجرور می‌شود این لام جارّ را "لام تقویت" می‌نامند؛ مانند: آیه‌ی «إنْ کُنْتُم للرُؤیا تَعْبُرُون»؛«اگر خواب را تعبیر می‌کنید» (یوسف:۴۳) در این آیه‌ی شریفه " الرؤیا" مفعول‌به و به جهت دخول لام جارّ (لام تقویت) در لفظ مجرور شده است.
این لام جارّ زائد متعلق نمی‌خواهد و برای تأکید می‌آید. دلیل نام‌گذاری آن به "لام تقویت" آن است که عامل مفعول‌به را که ضعیف شده، تقویت می‌کند. (الشرتونی، ج ۴، ص ۱۴۱)
ضعف عامل به دو سبب می‌باشد:
۱. تأخّر عامل؛ مانند: «لِزیدٍ ضَربتُ»؛ در این مثال عامل (ضربتُ) متأخر از معمول خود (زید) واقع شده است.
۲. فرع بودن عامل در عمل؛(ابن هشام انصاری،ج ۱، ص ۱۸۰) مانند: «أنت فعّالٌ لِما ترید»؛ در این مثال "فعّال" اسم و عامل واقع شده و "ما" مفعول‌به آن و مجرور به لام تقویت است.

"مفعول‌به" در قرآن و حدیث
۱. «یا أیها الذین آمنوا أطیعوا اللهَ‌ و أطیعوا الرسولَ و اُولی الأمرِ مِنْکُمْ»،(نساء:۵۹) (ای کسانی که ایمان آورده‌اید! اطاعت کنید خدا را؛ و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر پیامبر     را)؛ در این آیه‌ی شریفه "الله" و "الرسول" مفعول‌به واقع شده‌اند.
۲. «مَنْ عَظّمَ صِغارَ المَصائِبِ ابْتَلاهُ اللهُ بکِبارها»؛( دشتی،حکمت ۴۴۸) (کسی که مصیبت‌های کوچک را بزرگ شمارد، خدا او را به مصیبت‌های بزرگ مبتلا خواهد کرد)؛ در این حدیث شریف "صغار" و ضمیر "ه" در "ابتلاه" مفعول‌به واقع شده‌اند.

نکته:
در پایان ذکر این نکته قابل توجه است که "اصل تأخر مفعول‌به از فاعل"، "اصل تأخر مفعول‌به از عامل"، "حذف مفعول‌به" و "حذف عامل مفعول‌به"، از جمله مباحث مهم مفعول‌به هستند که در ضمن عنوان مستقل "اصل در مفعول‌به" مورد بررسی قرار می‌گیرند.


••
"اصل در مفعول‌به"، از مجموعه مباحث باب "مفعول‌به" است که به صورت جداگانه مورد بررسی قرار می‌گیرد از این رو به خواننده‌ی محترم توصیه می‌شود جهت فهم مطالب این نوشتار و شناخت جایگاه و اهمیت عنوان آن به ‌مدخل "مفعول‌به" و مطالب مذکور در آن مراجعه کند.
این نوشتار چند اصل در مفعول‌به را بیان کرده و در ضمن هر اصل به تبیین موارد مخالفت با آن اصل خواهد پرداخت.

اصل اوّل: تأخّر "مفعول‌به" از فاعل
اصل تأخّر مفعول‌به از فاعل در واقع عبارت دیگری از اصل تقدّم فاعل بر مفعول‌به است که در عنوان مستقل "اصل در فاعل" مورد بررسی قرار می‌گیرد؛ از این رو در این نوشتار به طور مختصر به ذکر عناوین و مثالهای اصل تأخر مفعول‌به از فاعل پرداخته و از توضیح مثالها صرف نظر شده است.(به خواننده‌ی محترم توصیه می‌شود برای توضیح مثالها به عنوان "اصل در فاعل" مراجعه کند)
اصل در کاربرد "مفعول‌به" این است که در کلام، بعد از فاعل واقع شود(فعل و فاعل مثل یک کلمه‌ی واحد هستند؛ از این رو حق در این دو، متصل بودن است و حق مفعول‌به تأخّر از این دو است.)(عبدالله بن هشام،شرح قطر الندی،ص ۲۴۶) اما در مواردی به جهت وجود شرائط و قرائنی در کلام، با این اصل مخالفت ‌شده و مفعول‌به بر فاعل مقدم می‌شود.
حکم تقدّم و تأخّر مفعول‌به نسبت به فاعل بر سه گونه است: "وجوب تأخّر مفعول‌به"، "وجوب تقدّم مفعول‌به" و "جواز تقدّم مفعول‌به".

الف). وجوب تأخّر مفعول‌به
در سه مورد، تأخّر مفعول‌به از فاعل (موافقت با اصل) واجب است:
۱. تمییز فاعل از مفعول‌به ممکن نباشد(همچون مواردی که اعراب آنها تقدیری یا محلّی باشد.)(حسن،ج۲، ص ۸۴)؛ مانند: "أکْرَمَ عیسی موسی".
۲. مفعول‌به، محصور‌فیه باشد؛ مانند: "ما ضَرَبَ زیدٌ الّا عمراً" و "إنّما ضَرَبَ زیدٌ عمراً".
۳. فاعل، ضمیر متّصل باشد؛(با امکان اتصال ضمیر، انفصال آن جایز نیست؛ از این رو تقدّم فاعل، واجب است.)(الشرتونی،ج۴، ص ۳۸) مانند: "أکْرَمْتُ زیداً".

ب). وجوب تقدّم مفعول‌به
در سه مورد، تقدّم مفعول‌به بر فاعل (مخالفت با اصل) واجب است:
۱. فاعل مشتمل بر ضمیری باشد که به مفعول‌به رجوع می‌کند؛(الرضی،ج۱، ص ۱۴۶)(حسن، ج۲، ص ۸۵) مانند: "قَرَأ الکتابَ صاحبُهُ".
۲. مفعول‌به، ضمیر متّصل به فعل و فاعل، اسم ظاهر (غیر متّصل) باشد؛(الجامی،ج۱، ص ۱۵۸- ۱۵۷) مانند: "ضَرَبَک زیدٌ".
۳. فاعل، محصور‌فیه باشد؛(حسن،ج۲، ص ۸۶) مانند: "لاینفع المرءَ إلّا العملُ الصالحُ" و "إنما ینفع المرءَ العملُ الصالحُ".

ج. جواز تقدم مفعول‌به
در صورت وجود قرینه در کلام، تقدّم مفعول‌به بر فاعل (مخالفت با اصل) جایز است. این قرینه که سبب تشخیص و تمییز فاعل از مفعول‌به می‌شود بر دو گونه است:
۱. قرینه‌ی لفظی؛ مانند: "أکْرَمَتْ یَحْیی سُعْدی".
۲. قرینه‌ی معنوی؛ مانند: "فَهِمَ المعنی موسی".
ذکر این نکته قابل توجه است که با وجود چنین قرائی در کلام، رعایت ترتیب و تأخّر مفعول‌به اولویّت دارد.(الشرتونی،ج۴، ص ۳۸)

اصل دوّم: تأخّر "مفعول‌به" از عامل
اصل در کاربرد مفعول‌به این است که بعد از عامل خود ذکر شود(رتبه‌ی معمول در معنا بعد از عامل است از این رو در لفظ نیز معمول بعد از عامل ذکر می‌شود.)(مدرس افغانی، ص ۱۰۰) اما گاهی با این اصل مخالفت شده و بر عامل مقدّم می‌شود. حکم تقدّم مفعول‌به بر عامل به سه گونه است:(الجامی،ج ۱، ص ۲۴۱، پ ۸ (عصمت))

الف). وجوب تقدّم بر عامل
تقدّم مفعول‌به بر عامل در دو موضع واجب است:
۱. مفعول‌به دارای صدارت باشد؛(همچون مواردی که مفعول‌به متضمن معنای شرط و استفهام باشد.)(الجامی،ص ۲۴۱) مانند: «مَنْ رأیتَ؟»؛ در این مثال "مَنْ" مفعول‌به، از ادات استفهام و دارای صدارت است. از این رو تقدّم آن بر عامل (رأیتَ) واجب است.
۲. مفعول‌به، تنها منصوب برای عاملی است که بعد از "فاء" جواب "أمّا" شرطیه واقع شده است؛(الرضی،ج ۱، ص ۲۴۷) مانند: آیه‌ی «فأمّا الیَتیمَ فَلا تَقْهَر»؛«حال که چنین است یتیم را تحقیر مکن»(الضحی:۹) در این آیه‌ی شریفه "الیَتیم" مفعول‌به و مقدّم بر عامل (لاتقهر) است.

ب). امتناع تقدّم بر عامل
از موارد امتناع تقدّم مفعول‌به بر عامل می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:
۱. عامل مفعول‌به، فعل تعجب باشد؛(الرضی،ج ۱، ص ۲۴۷) مانند: «ما أحسن زیداً»؛ در این مثال عامل (أحسَنَ) فعل تعجب و غیرمتصرف بوده و صلاحیت عمل در ماقبل خود را ندارد،(الصبان، ج ۲، ص ۵۶۴؛الشرتونی، ج ۴، ص ۱۹۲) از این رو تقدّم مفعول‌به (زیداً)، بر آن جایز نیست.
۲. عامل مفعول‌به ، فعل مؤکّد به نون تأکید مشدده یا مخففه باشد؛ از این رو تعبیر "زیداً إضْرِبَنَّ" صحیح نمی‌باشد؛ تأکید فعل نشانه‌ی اهمیت آن است و از طرفی تقدّم مفعول‌به بر فعل در ظاهر دلالت بر عدم اهمیت فعل دارد، به جهت این تنافی است که تقدّم مفعول‌به بر فعل مؤکّد به نون تأکید، صحیح نمی‌باشد.(الرضی،ج ۱، ص ۲۴۷)

ج). جواز تقدّم بر عامل
تقدّم مفعول‌به بر عامل در غیر از موارد یاد شده با وجود قرینه، جایز است؛ مانند: «اللهَ أعْبُدُ» و «وجهَ الحبیب أتَمَنّی»؛ در این دو مثال "اللهَ" و "وجهَ" مفعول‌به و مقدّم بر عامل خود (أعْبُدُ و أتَمَنّی) شده‌اند.

اصل سوّم: ذکر "مفعول‌به" در کلام
اصل در کاربرد مفعول‌به این است که در کلام ذکر شود اما گاهی با این اصل مخالفت شده و مفعول‌به حذف می‌شود؛ حکم حذف "مفعول‌به" بر سه گونه است:

الف). وجوب حذف مفعول‌به (الشرتونی،ج ۴، ص ۱۴۱)
وجوب حذف مفعول‌به، مانند: «أکرمتُ و أکرمنی الصدیقُ»؛ در این مثال "أکرمتُ" عامل و ضمیر محذوف "ـه" مفعول‌به آن است. این مثال از موارد باب "تنازع در عمل" بوده که عامل دوم (اکرمنی) در متنازع فیه (الصدیقُ) عمل کرده است و به جهت عدم تحقق عود ضمیر بر مرجع متأخر لفظی و رتبی، مفعول‌به (ـه) در عامل اول (اکرمت) در لفظ حذف شده اگر چه در نیت قصد شده است.(الصبان،ج ۲، ص ۶۱۶)

ب) امتناع حذف مفعول‌به
حذف مفعول‌به از کلام در سه مورد، ممتنع است:(عبدالله بن یوسف،ص ۱۰۲؛الصبان، ج ۲، ص ۶۰۰)
۱. مفعول‌به در جایگاه جواب از سؤال واقع شود؛ مانند: «ضربتُ زیداً» در جواب سؤال «مَن ضربتَ؟»؛ در این مثال "زیداً" مفعول‌به و در جایگاه جواب از سؤال واقع شده که با حذف آن در واقع جوابی برای سؤال حاصل نمی‌شود از این رو حذف آن جایز نیست.
۲. مفعول‌به، محصور‌فیه واقع شود؛ مانند: "إنّما ضربتُ زیداً"؛ در این مثال "زیداً" مفعول‌به و محصور‌فیه واقع شده است. غرض از این کلام انحصار ضارب بودن متکلّم در "زید" بوده که با حذف مفعول‌به (زیداً)، این غرض حاصل نمی‌شود.
۳. عامل مفعول‌به حذف شود؛ مانند: "الوفاءَ"؛ در این مثال "الوفاءَ" مُغْرَی‌به و مفعول‌به برای عامل محذوف (إلزم) واقع شده است.

ج. جواز حذف مفعول‌به
حذف مفعول‌به در غیر از موارد یاد شده با وجود قرینه، جایز است.
حذف مفعول‌به با اغراضی صورت می‌گیرد که آنها بر دو گونه‌اند:(حسن،ج ۲، ص ۱۶۸؛عبدالله بن یوسف، ص ۱۰۲)
۱. غرض لفظی؛ مانند حفظ تناسب فواصل(منظور تناسبِ کلماتی است که در انتهای جمله‌هایی واقع می‌شوند که نوعی اتصال معنوی بین آنها برقرار است.)(حسن،ج ۲، ص ۱۶۸، پ ۳.) در آیه‌ی «إلّا تذکرةً لمن یخشی»«آن را فقط برای یادآوری کسانی که (از خدا) می‌ترسند نازل ساختیم»( طه:۳) نسبت به آیه‌ی قبل آن (ما أنزلنا علیک القرآن لتَشْقی)؛«ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که به زحمت افتی».(طه:۲) در آیه‌ی شریفه، "الله" مفعول‌به برای فعل "یخشی" بوده و با حذف آن، آیه به کلمه‌ "یخشی" ختم می‌شود که با کلمه‌ی آخر آیه‌ی قبل (تشقی) در وزن تناسب دارد.
۲. غرض معنوی؛ مانند عدم ذکر مفعول‌به به جهت حقیر شمردن آن، در آیه‌ی "کَتَبَ اللهُ لأغلِبَنَّ أنا و رُسلی"؛ «خداوند چنین مقرر داشته که من و رسولانم پیروز می‌شویم».(مجادله:۲۱) در این آیه‌ی شریفه "الکافرین" مفعول‌به برای "أغلبنّ" بوده که به جهت حقیر شمردن آن، حذف شده است.

اصل چهارم: ذکر عامل "مفعول‌به"
اصل در کاربرد عامل مفعول‌به این است که در کلام ذکر شود اما گاهی با این اصل مخالفت شده و عامل حذف می‌شود. حکم حذف عامل مفعول‌به بر دو گونه است:

الف). جواز حذف عامل
در صورت وجود قرینه،‌حذف عامل مفعول‌به جایز است؛(این حذف بیشتر در جواب استفهام واقع می‌شود.)(صفائی بوشهری،ص ۱۶۰) مانند جایی که به شخص آماده‌ی سفر گفته شود: "مکةَ"؛ در این مثال "مکةَ" مفعول‌به است که با وجود قرینه (آمادگی مخاطب برای سفر)، عامل آن (ترید) حذف شده است.(عبدالله بن یوسف،ص ۱۰۲)

ب). وجوب حذف عامل
وجوب حذف عامل مفعول‌به بر دو گونه است:
۱. سماعی
این نوع از وجوب حذف در "مَثَل" و "شبه مَثَل" واقع می‌شود که در تبیین آن در میان عالمان نحو، دو رویکرد مشاهده می‌شود؛ بعضی(سیوطی،ج ۱، ص ۲۰۹ ؛عبدالله بن یوسف، ص ۱۰۳ ؛صفائی بوشهری، ص ۱۶۰)آن را در همین جایگاه آورده‌اند و بعضی دیگر(حسن، ج ۴، ص ۱۳۴؛الصبان،ج ۳، ص ۱۲۳۱) آن را از ملحقات "تخدیر" و "اغراء" دانسته و در پایان باب "إغراء" ذکر کرده‌اند.
به خواننده‌ی محترم توصیه می‌شود جهت فهم مطالب و تحقیق در این نوع از وجوب حذف عامل، به عنوان مستقل "إغراء"، بحث "ملحقات إغراء و تخدیر"، مراجعه کند.

۲. قیاسی
این نوع از حذف عامل در باب‌های "اشتغال"، "اختصاص"، "نداء"، "اغراء" و "تخدیر" با شرائطِ مخصوص آن باب‌ها، محقق می‌شود؛(حسن،ج ۲، ص ۱۷۰) از این رو خواننده‌ی محترم می‌تواند برای فهم مطالب به باب‌های یاد شده مراجعه کند.

منابع:
(۱)قرآن کریم؛
(۲)ابن منظور جمال الدین محمد بن مکرم، لسان العرب، قم، نشر أدب الحوزة، ۱۴۰۵ هـ.ق.
(۳)الجامی، عبدالرحمن بن أحمد، الفوائد الضیائیة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۳۰ هـ.ق، چاپ اول.
(۴)حسن، عباس، النحو الوافی، مصر، دارالمعارف،‌چاپ سوم.
(۵)مدرس افغانی، شیخ محمد علی، الکلام المفید، قم، مؤسسة دارالهجرة، ۱۴۱۸ هـ.ق، چاپ چهارم.
(۶)الخضری، محمد، حاشیة الخضری علی شرح ابن عقیل علی ألفیة ابن مالک، بیروت، دارالفکر، ۱۴۲۸ هـ. ق.
(۷)سیوطی، عبدالرحمن بن أبی بکر، النهجة المرضیة فی شرح الألفیة، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، مرکز النشر، ۱۴۱۷ هـ.ق، چاپ اول.
(۸)صفائی بوشهری، غلامعلی، بداءة النحو، قم، مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۳۸۵ هـ ش، چاپ اول.
(۹)الرضی، محمد بن الحسن الاسترآبادی، شرح الرضی علی کافیة ابن الحاجب، قم، دارالمجتبی، ۱۳۸۹ هـ.ش، چاپ اول.
(۱۰)الشرتونی، رشید، مبادئ العربیة قسم النحو، قم، موسسة دارالذکر، ۱۴۱۷هـ.ق، چاپ اول
(۱۱)ابن هشام انصاری،جمعی از اساتید حوزه علمیه قم، مغنی‌الأدیب، برگزیده از مغنی‌ اللبیب عن کتب الاعاریب، قم، انتشارات نهاوندی، ۱۳۷۹ هـ.ش، چاپ سوم.
(۱۲)دشتی، محمد، ترجمه نهج البلاغه، قم، موسسه انتشارات حضور، ۱۳۸۱ هـ ش، چاپ اول.
(۱۳)عبدالله بن هشام،ابن هشام، شرح قطر الندی و بلّ الصدی، بیروت، دارالفکر، ۱۴۲۸ هـ.ق، ص ۲۴۶.
(۱۴)الصبان، محمد بن علی، حاشیة الصبان علی شرح الأشمونی علی ألفیة ابن مالک، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۹ هـ ق، چاپ اول؛
(۱۵)عبدالله بن یوسف، ابن هشام،أوضح المسالک إلی الفیة ابن مالک، مصر، شرکة القدس للتصدیر، ۱۴۲۸ هـ ق، چاپ اول؛
(۱۶)صفائی بوشهری، غلامعلی، بداءة النحو، قم، مدیریت حوزه علمیه قم، ۱۳۸۵ هـ ش، چاپ اول، ص ۱۶۰.
(۱۷)سیوطی، عبدالرحمن بن أبی بکر، النهجة المرضیة فی شرح الألفیة، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، مرکز النشر، ۱۴۱۷ هـ.ق، چاپ اول؛



جعبه ابزار