• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مفهوم احباط و تکفیر

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



احباط و تکفیر:بی‌تأثیر کردن عمل با گناه، پوشاندن گناه با کار نیک
احباط، مصدر باب افعال و از ریشه «حبط» و در لغت، به‌معنای فاسد کردن و هدر دادن است،
[۱] المصباح، ص‌۱۱۸.
و تکفیر، مصدر باب تفعیل به‌معنای پوشاندن است که دو مصدر ثلاثی مجرد آن (کَفر و کُفر) نیز به همین معنا می‌آید؛ هرچند تکفیر، معانی دیگری مانند نسبت دادن غیر به کفر و بی‌دینی نیز‌دارد.
[۲] التحقیق، ج‌۱۰، ص‌۷۹.

احباط و واژه‌های هم‌ریشه آن ۱۶ بار در قرآن آمده است و تکفیر و واژه‌های هم‌ریشه آن ۱۴ بار در قرآن به‌کار رفته است. در آیاتی از احباط با واژگان و مضامین دیگری نیز یاد‌شده است؛ مانند:ابطال یا باطل، اضلال، هضم، هباء منثور، احتراق، عدم اغناء، خاکستر بر باد رفته، سراب در بیابان و ضایع کردن عمل در آیاتی نیز از واژه تکفیر و مشتقاتش استفاده نشده؛ ولی با این موضوع ارتباط دارند؛ مانند:۱۱۴ هود که در آن زایل‌شدن گناه به‌وسیله نیکی آمده، و ۱۱ نحل که در آن واژه تبدیل آمده و ۲۲ رعد که در آن واژه «درء» به‌معنای برطرف کردن به‌کار رفته است.
احباط در اصطلاح از میان رفتن ثواب یا استحقاق آن یا دیگر آثار عمل نیک به‌وسیله گناه، و تکفیر پوشیده و محو شدن عقاب یا استحقاق آن یا دیگر آثار گناه با انجام کار خیر است.
[۴۸] الفروق اللغویه، ص۲۱.
[۴۹] الهیات، ج‌۴، ص‌۳۶۳.
در تعاریف، خودِ عمل، متعلّق احباط قرار گرفته؛
[۵۰] الفروق‌اللغویه، ص۲۱.
[۵۱] المیزان، ج۲، ص۱۶۷‌_۱۶۸.

امّا به نظر فخررازی، این مطلب خالی از مسامحه نیست؛ زیرا خود عمل و اجزای تشکیل‌دهنده آن بقا ندارند تا بتوان آن را محو و باطل کرد.
[۵۲] التفسیرالکبیر، ج‌۲، ص‌۳۹۳.

احباط و تکفیر از قدیم مورد بحث و نزاعِ متکلمان بوده است. بیش‌تر معتزله عقیده داشتند که امکان ندارد انسان در زمان واحد هم مستحق ثواب و هم مستحق عقاب• باشد و ممکن نیست در نامه عمل کسی، هم حسنه و هم سیّئه وجود داشته باشد؛ بنابراین به احباط و تکفیر در عموم حسنات و سیئات قایل شده و در بیان چگونگی آن سه نظر ارائه کردند:۱. ملاک در ثواب و عقاب، واپسین عملی است که شخص انجام می‌دهد. اگر خیر باشد، تمام گناهان گذشته را می‌پوشاند و اگر شرّ باشد، تمام اعمال نیک گذشته را حبط می‌کند. ۲. ‌پاداش‌ها و کیفرها با یک‌دیگر سنجیده شده، بین آن‌ها کسر و انکسار و موازنه صورت می‌گیرد؛ به این معنا که هر طرف کم‌تر بود، نابود و از‌طرف بیش‌تر نیز به همان مقدار کم می‌شود. ۳. ‌پاداش‌ها و کیفرها با یک‌دیگر سنجیده و هر طرف کم‌تر بود، نابود می‌گردد؛ بدون آن‌که از‌طرف بیش‌تر چیزی کم شود.
[۵۳] حق‌الیقین، ج‌۲، ص‌۲۲۲.
[۵۴] شرح المقاصد، ج‌۵، ص‌۱۴۲.
[۵۵] الهیات، ج‌۴، ص‌۳۶۵.

امامیه و اشاعره، این سه نظر را نپذیرفته و گفته‌اند:روش خداوند در کیفر و پاداش، از روش عاقلان در جامعه انسانی جدا نیست. عاقلان در مجازات‌ها و پاداش‌ها و نیز در تحسین و تقبیح افراد، اعمال خیر و شرّ را جداگانه محاسبه می‌کنند؛
[۵۶] المیزان، ج‌۲، ص‌۱۷۰.
بنابراین، ممکن است انسان در زمان واحد هم استحقاق ثواب و هم عقاب و هم عمل خوب و هم عمل بد داشته باشد. در این صورت اگر عفو الهی یا شفاعت شافعان شامل وی نشود، ابتدا به‌سبب گناهانش کیفر می‌بیند؛ سپس ثواب ایمانش به او داده خواهد شد.
[۵۷] شرح باب حادی عشر، ص‌۲۸۸ ۲۹۳.
[۵۸] کشف المراد، ص‌۵۶۲.
[۵۹] شرح المقاصد، ج ۵، ص‌۱۴۰.

آنان در ردّ معتزله گفته‌اند:لازمه آرای معتزله یا ظلم است یا مخالفت خداوند با وعده‌هایش.
[۶۰] شرح المقاصد، ج‌۵، ص‌۱۴۰.
[۶۱] النکت الاعتقادیه، ص‌۶۳.

آنان به اطلاق برخی از آیات نیز مانند:«فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّة خَیرًا یَرَه • و مَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّة شَرًّا یَرَه»
[۶۳] شرح المقاصد، ج‌۵، ص‌۱۴۱.
[۶۴] النکت الاعتقادیه، ص‌۶۳.

و «اِنّا لانُضیعُ اَجرَ مَن اَحسَنَ عَمَلا» استدلال کرده‌اند. براساس این‌گونه آیات، کار نیک یا بد بی‌پاداش و کیفر نمی‌ماند؛ در‌حالی‌که از دیدگاه قرآن، گروهی در طول زندگی خود، خیر و شرّ را در هم می‌آمیزند. ناگفته نماند که در بین همه فرقه‌های اسلامی دو مسأله، اجماعی است:۱. ‌اگر کافری مؤمن شود و با ایمان بمیرد، کیفر کفر و گناهانی که در حال کفر انجام داده، از وی برداشته می‌شود. ۲. اگر کسی کافر بمیرد، ثواب ایمان پیشین وی و اعمال نیکی که انجام داده، از‌بین می‌رود.
[۶۷] الهیات، ج‌۴، ص‌۳۶۴.
[۶۸] شرح‌المقاصد، ج‌۵‌، ص‌۱۲۵‌_۱۳۸.
[۶۹] حق‌الیقین، ج‌۲، ص‌۲۲۱.

امامیه پس از ردّ احباط و تکفیر مورد نظر معتزله، معنای درست احباط و تکفیر قرآنی را بیان کرده‌اند.
در معنای احباط و تکفیر میان امامیه دو قول وجود دارد:۱. انسان با انجام عمل نیک یا بد، مستحق پاداش یا کیفر می‌شود؛ ولی ممکن است برخی از سیئات پاداش برخی از حسنات را نابود کرده یا بعضی از اعمال نیک، بعضی از گناهان را پوشانده، کیفر آن‌ها را از میان بردارند؛ البته این مطلب، عمومی نبوده، همه حسنات و سیئات را دربرنمی‌گیرد؛ بلکه منحصر به موارد خاصی است که در دین اسلام بیان شده است.
[۷۰] حق‌الیقین، ص‌۲۲۱‌_۲۲۲.
[۷۱] المیزان، ج‌۲، ص‌۱۷۰‌_۱۷۳ .
[۷۲] المیزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۸.

برخی درباره حبط گفته‌اند:هر انسانی با اعمالی که انجام می‌دهد، سعادت را می‌جوید و حبطِ عمل به‌معنای بی‌تأثیر ساختن آن در رساندن شخص به سعادت است؛ خواه سعادت مطلوب وی دنیایی یا آخرتی و آن عمل عبادی یا غیر عبادی باشد و نیز ممکن است گناهِ حبط‌کننده، با عمل مقارن باشد یا پس از آن واقع شود.
[۷۳] المیزان، ج۲، ص‌۱۶۷_۱۶۸.
. ‌استحقاق پاداش یا کیفر، از همان ابتدا مشروط به این است که در آینده، عملِ حبط‌کننده یا تکفیر‌کننده از وی سر نزند؛ پس اگر چنین عملی را انجام داد، روشن می‌شود که از همان ابتدا مستحق پاداش یا کیفر نبوده است.
[۷۴] حق‌الیقین، ص‌۲۲۰‌_۲۲۱.
براساس این نظریّه، در هیچ موردی احباط و تکفیر حقیقی وجود نخواهد داشت؛ زیرا وجود آن به‌معنای عالم نبودن خداوند به آینده است.
در ردّ این نظریه گفته شده:در بحث حقیقت پاداش و کیفر، چه پاداش و کیفر را نتیجه تکوینی اعمال بدانیم و چه مجازات عقلایی آن‌ها به حساب آوریم، در هر صورت، انسان به مجرّد انجام‌عمل، مستحق پاداش یا کیفر و نیز مستحق ستایش یا سرزنش می‌شود؛ گرچه این استحقاق تا قبل از مرگ قابل تغییر است.
[۷۵] المیزان، ج‌۲، ص‌۱۷۱.

شایان ذکر است که برخی از حکیمان، تکفیر را به‌معنای محو خودِ گناه دانسته‌اند و از آن‌جا که به نظر آنان، وجود هر ممکنی با ضرورت و وجوب همراه بوده و هیچ‌گاه به عدم تبدیل نمی‌شود
[۷۶] شرح‌الاسماء، ص‌۲۹۳.
و موجودات زمانی در جایگاه خویش نزد موجودات مجرّد محفوظند، محو گناه را به یکی از دو صورت ذیل توجیه کرده‌اند:
۱. هر فعلی که از انسان صادر می‌شود، دارای دو جهت است:یکی جهت ثبوت و وجود آن فعل، و دیگری جهت انتساب آن فعل به فاعل. از جهت اوّل، هیچ فعلی به گناه بودن متّصف نمی‌شود؛ زیرا هرچه بهره‌ای از هستی دارد، آفریده خداست:«اَللّهُ خلِقُ کُلِّ شَیء» و هرچه او آفریده، نیکو و زیباست:«اَلَّذی اَحسَنَ کُلَّ شَیء خَلَقَهُ» امّا از جهت دوم، فعل قابلیت اتصاف به اطاعت و معصیت بودن دارد؛ زیرا اگر با امر خداوند موافق باشد، اطاعت، و اگر موافق نباشد، معصیت است؛ پس هر معصیتی از آن جهت که معصیت است، امری عدمی و غیر مخلوق بوده، بهره‌ای از وجود ندارد؛ زیرا منشأ انتزاع آن، عدم تطابق فعل با امر الهی است؛
[۷۹] المیزان، ج‌۱، ص‌۱۰۱.
چنان‌که هرگونه شرّی عدمی است؛ مثلا درباره کشتن شخصی، قدرت قاتل و تیزی شمشیر و پذیرش قطع از ناحیه عضو مقتول، شرّ نبوده؛ بلکه همگی خیر هستند، و شرّ، عدم حیات مقتول است که چیزی جز عدم و نیستی نخواهد بود. ناگفته نماند که بین گناه و شرّ تفاوتی وجود ندارد؛ به جز این‌که گناه فقط در اعمال و شرّ، هم در اعمال و هم در ذوات به‌کار می‌رود.
[۸۰] شرح الاسماء، ص‌۲۹۳‌_۲۹۴.

۲. همان‌گونه که ذات شخص گنه‌کار با توبه حقیقی و رسیدن به حقیقت توحید و معرفت، به ذاتی دیگر تبدیل می‌شود، افعال بدِ وی نیز به افعال نیک تبدیل می‌گردد:«یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِّاتِهِم حَسَنت».
تفاوت این دو وجه آن است که وجه نخست بر عدمی بودن شرّ مبتنی است؛ ولی وجه دوم بر آن ابتنا ندارد.
[۸۲] شرح الاسماء، ص‌۲۹۴.




۱. ارتداد
(کفر پس از ایمان):خداوند، اعمال کسانی را که از دین خود برگشته، در حال کفر بمیرند، باطل دانسته و آنان را اهل دوزخ شمرده است:«... ‌و مَن یَرتَدِد مِنکُم عَن دینِهِ فَیَمُت و هُوَ کافِرٌ فَاُولئِکَ حَبِطَت اَعملُهُم فِی الدُّنیا و الأخِرَةِ و اُولئِکَ اَصحبُ النّارِ هُم فیها خلِدون» «اِنَّ الَّذینَ ارتَدّوا عَلی اَدبرِهِم... فَاَحبَطَ اَعملَهُم= بی‌گمان کسانی‌که مرتد شدند (و به حقیقت پشت کردند)... ‌، پس خدا اعمالشان را باطل گردانید». البته برخی این آیه را درباره منافقان می‌دانند
[۸۵] جامع البیان، مج‌۱۳، ج‌۲۶، ص‌۷۵‌_۷۶.
که در این صورت مورد استشهاد نخواهد بود. در دو آیه نیز از شرک پس از ایمان• سخن به‌میان آمده که خود نوعی ارتداد است و عمل را باطل می‌کند. در یک آیه، خطاب به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) می‌فرماید:ما به تو و کسانی‌که پیش از تو بودند (پیامبران) = وحی کردیم که اگر شرکورزی، اعمالت تباه می‌شود و از زیان‌کاران خواهی شد:«و‌لَقَد اُوحِیَ اِلَیکَ و اِلَی الَّذینَ مِن قَبلِکَ لَئِن اَشرَکتَ لَیَحبَطَنَّ عَمَلُکَ و لَتَکونَنَّ مِنَ الخسِرین». در جای دیگر، درباره مردم و این‌که شرک، اعمال پیشین آنان را باطل و بی‌اثر می‌کند، سخن رفته است:«... ‌و‌لَو اَشرَکوا لَحَبِطَ عَنْهُم ما کانوا یَعمَلون». در این‌که آیا عمل، به مجرد ارتداد یا با دوام ارتداد تا هنگام مرگ، حبط می‌شود دو رأی وجود دارد:شافعی می‌گوید:ارتدادی که تا زمان مرگ ادامه دارد، عمل را حبط می‌کند؛ ولی مالک، مجرد ارتداد را موجب حبط دانسته است؛ لذا اگر مسلمانی حج به جا آورد؛ سپس مرتد و مجدداً مسلمان شود، شافعی می‌گوید:حج از عهده او برداشته شده است؛ ولی مالک می‌گوید:دوباره باید حج به جا آورد.
[۸۸] احکام القرآن، ج‌۱، ص‌۱۴۷‌_۱۴۸.
دلیل نظر مالک، آیه ۶۵ زمر است که به مجرد شرک، حبط حاصل می‌شود. دلیل شافعی، آیه‌۲۱۷ بقره است. برخی پاسخ‌داده‌اند که جمله «فَیَمُت و هُوَ کافِرٌ»، شرط حبط عمل نیست؛ بلکه شرط خلود در آتش است؛ یعنی حبط به مجرد ارتداد حاصل می‌شود؛ ولی خلود و جاودانگی عذاب، به بقای ارتداد تا زمان مرگ منوط است.
[۹۱] احکام القرآن، ج‌۱، ص‌۱۴۸.

۲. شرک:
آیه‌۱۷ توبه/۹ ایمان به خدا را شرط ثواب و پاداش بر عمل صالح دانسته، شرک را موجب بطلان اعمال و خلود در آتش شمرده است:«ما کانَ لِلمُشرِکینَ اَن یَعمُروا مَسجِدَ اللّهِ شهِدینَ عَلی اَنفُسِهِم بِالکُفرِ اُولئِکَ حَبِطَت اَعملُهُم و فِی النّارِ هُم خلِدون».
در آیه‌۳۳ محمد نافرمانی از خدا و رسول موجب باطل شدن اعمال دانسته شده است. این احتمال وجود دارد که هرچند خطاب آیه به مؤمنان است، آیه به حبط عمل به‌وسیله شرک مربوط باشد؛ زیرا اطاعت نکردن مؤمنان از خدا و رسول، نوعی شرک است
[۹۳] التفسیرالکبیر، ج‌۲۸، ص۷۲.
[۹۴] المیزان، ج‌۱۸، ص‌۲۴۷.

و این آیه به مؤمنان سفارش می‌کند که با خدا و رسول مخالفت نکنید تا مشرک نشوید و اعمالتان در اثر شرک باطل نشود. شاید بتوان آیات قبل و بعد را که از احباط عمل مشرکان و کسانی‌که با پیامبر خدا درافتادند، سخن می‌گوید، قرینه بر این مطلب قرار داد.
۳. کفر:
آیاتی که کفر را عامل احباط بیان می‌کنند، به چند گروه تقسیم می‌شوند:
الف. کفر به پروردگار:
اعمال کافران مانند خاکستری که بادی شدید بر آن بوزد، نابود‌می‌شود:«مَثَلُ الَّذینَ کَفَروا بِرَبِّهِم اَعملُهُم کَرَماد اشتَدَّت بِهِ الرِّیحُ فی یَوم عاصِف لایَقدِرونَ مِمّا کَسَبوا عَلی شَیء». در آیه‌۳۲ محمد
[۹۶] منشور جاوید، ج‌۸، ص‌۲۶۰.
[۹۷] المیزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۹.

کفر، به همراه باز‌داشتن مردم از راه خدا و مخالفت با پیامبر، عامل حبط شمرده شده است:«اِنَّ الَّذینَ کَفَروا و صَدّوا عَن سَبیلِ اللّهِ و شاقُّوا الرَّسولَ مِن بَعدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الهُدی لَن‌یَضُرُّوا اللّهَ شیًا و سَیُحبِطُ اَعملَهُم». در آیه اوّل همین سوره، تعبیر «اَضَلَّ اَعملَهُم» برای کافرانی که مردم را از راه خدا باز‌می‌دارند، آمده است. آیات ۸‌۹ محمد، درباره کافران از آن جهت که از آیات قرآن و نزول آن‌ها خشنود نیستند، می‌فرماید:«والَّذینَ کَفَروا فَتَعسًا لَهُم و اَضَلَّ اَعملَهُم • ذلِکَ بِاَنَّهُم کَرِهوا ما اَنزَلَ اللّهُ فَاَحبَطَ اَعملَهُم».
ب. کفر به آیات الهی:
در آیات ۲۱‌و۲۲ آل‌عمران کفر به حجّت‌ها و نشانه‌های الهی
[۱۰۰] التبیان، ج‌۲، ص‌۴۲۲.
مانند قرآن و نبوت پیامبراکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)
[۱۰۱] التفسیرالکبیر، ج‌۷، ص‌۲۲۹.
به همراه کشتن انبیا و آمران به عدل، موضوع احباط قرار داده شده است:«اِنَّ الَّذینَ یَکفُرونَ بِایتِ اللّهِ و یَقتُلونَ النَّبِیّینَ بِغَیرِ حَقّ و یَقتُلونَ الَّذینَ یَأمُرونَ بِالقِسطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَلیم • اولئِکَ الَّذینَ حَبِطَت اَعملُهُم فِی الدُّنیا و الأخِرَةِ‌...» در‌آیات ۱۰۳‌۱۰۵ کهف کفر به آیات الهی و روز رستاخیز، عامل به هدر رفتن تلاش‌ها و بی‌ارزش شدن انسان در قیامت دانسته شده است:«قُل هَل نُنَبِّئُکُم بِالاَخسَرینَ اَعملا • اَلَّذینَ ضَلَّ سَعیُهُم فِی الحَیوةِ الدُّنیا و هُم یَحسَبونَ اَنَّهُم یُحسِنونَ صُنعا • اُولئِکَ الَّذینَ کَفَروا بِایتِ رَبِّهِم و لِقائِهِ فَحَبِطَت اَعملُهُم فَلا‌نُقیمُ لَهُم یَومَ القِیمَةِ وَزنا»
ج. کفر به ایمان:
«... ‌و‌مَن یَکفُر بِالایمنِ فَقَد حَبِطَ عَمَلُهُ و هُوَ فِی الأخِرَةِ مِنَ الخسِرین». علامه طباطبایی کفر به ایمان را نداشتن التزام عملی به‌صورت مداوم معنا کرده و گفته است:اگر انسان یکی دوبار برخلاف مقتضای ایمان عمل کند، فاسق می‌شود، نه کافر؛ ولی اگر به‌صورت مستمر چنین کند، کفر به ایمان صادق خواهد بود و اعمال نیک او تباه خواهد شد.
[۱۰۴] المیزان، ج‌۵، ص‌۲۰۶‌_۲۰۷.
شاید بتوان این معنا را با روایاتی که آیه را تفسیر کرده‌اند، تأیید نمود. امام صادق (علیه‌السلام) فرمود:... کسی کفر به ایمان دارد که به آن‌چه خداوند امر نموده، عمل نمی‌کند و به آن رضایت نمی‌دهد.
[۱۰۵] تفسیر عیاشی، ج‌۱، ص‌۲۹۷.
محمدبن‌مسلم از امام باقر یا امام‌صادق (علیهماالسلام) نقل می‌کند که کفر به ایمان عبارت است از عمل نکردن به دستورهای خدا به‌طوری که به کلی رها شود. بعد فرمود:و از آن جمله است کسی که نماز را عمداً رها کند؛ بدون آن‌که خواب بماند یا کار دیگری او را از نماز باز‌دارد.
[۱۰۶] تفسیر عیاشی، ج‌۱، ص‌۲۹۷.
[۱۰۷] نورالثقلین، ج۱، ص‌۵۹۵.

۴. انکار معاد:
اعمال کسانی‌که آخرت را دروغ پنداشته‌اند، حبط می‌شود:«والَّذینَ کَذَّبوا بِایتِنا و لِقاءِ الأخِرَةِ حَبِطَت اَعملُهُم»، «اُولئِکَ الَّذینَ کَفَروا بِایتِ رَبِّهِم و لِقائِهِ فَحَبِطَت اَعملُهُم» و خداوند، اعمال منکران معاد را چون ذرّات غبار، پراکنده می‌سازد:«و‌قالَ الَّذینَ لا‌یَرجونَ لِقاءَنا... و قَدِمنا اِلی ما عَمِلوا مِن عَمَل فَجَعَلنهُ هَباءً مَنثورا».
۵. نفاق:
آیات ۱۸‌۱۹ احزاب از کارشکنی منافقان خبر می‌دهد که نه‌تنها خود به جنگ نمی‌رفتند، بلکه از رفتن دیگران نیز جلوگیری می‌کردند. علایم آن‌ها بخل، ترس، زخم زبان زدن و حرص است و خداوند اعمالشان را تباه می‌کند:«قَد یَعلَمُ اللّهُ المُعَوِّقینَ مِنکُم والقائِلینَ لاِِخونِهِم هَلُمَّ اِلَینا ولا یَأتونَ البَأسَ اِلاّ قَلیلا • اَشِحَّةً عَلَیکُم فَاِذا جاءَ الخَوفُ رَاَیتَهُم یَنظُرونَ اِلَیکَ تَدورُ اَعیُنُهُم کَالَّذی یُغشی عَلَیهِ مِنَ المَوتِ فَاِذا ذَهَبَ الخَوفُ سَلَقوکُم بِاَلسِنَة حِداد اَشِحَّةً عَلَی الخَیرِ اُولئِکَ لَم یُؤمِنوا فَاَحبَطَ اللّهُ اَعملَهُم وکانَ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسیرا». در آیات ۶۸‌۶۹ توبه خداوند آن‌ها را در ردیف کافران قرار داده، می‌فرماید:«... ‌اُولئِکَ حَبِطَت اَعملُهُم فِی الدُّنیا و الأخِرَةِ و اُولئِکَ هُمُ الخسِرون». آیه‌۵۱‌۵۳ مائده نیز چنان‌که برخی گفته‌اند، درباره حبط اعمال منافقان است؛ زیرا تعبیرهایی نظیر «... ‌فی قُلوبِهِم مَرَضٌ‌...» درباره منافقان آمده است.
[۱۱۵] التحریر و التنویر، ج‌۶‌، ص‌۲۳۱.
البته برخی دیگر، این آیات را درباره گروهی از مؤمنان بیمار دل و ضعیف‌الایمان دانسته‌اند.
[۱۱۶] المیزان، ج‌۵، ص‌۳۷۴.

۶‌. دنیاطلبی:
آیه‌۱۶ هود درباره کسانی‌که زندگی دنیا و زینت‌های آن را خواستارند و به آن‌ها دل بسته‌اند، می‌گوید:نتیجه اعمالشان را در همین دنیا به‌طور کامل به آن‌ها می‌دهیم؛ سپس می‌فرماید:«اُولئِکَ الَّذینَ لَیسَ لَهُم فِی الأخِرَةِ اِلاَّ النّارُ و حَبِطَ ما صَنَعوا فیها و بطِلٌ ما کانوا یَعمَلون». در روز قیامت، جز آتش به آن‌ها نخواهد رسید و آن‌چه در دنیا انجام داده‌اند، بر باد می‌رود و عمل آن‌ها حبط و باطل می‌شود. پیامد دقّت در این آیات آن است که این عامل از عوامل پیشین جدا نیست و به عواملی که پس از این درباره مؤمنان خواهیم گفت، ارتباطی ندارد؛ زیرا کسانی‌که به دنیا دل بسته‌اند، ممکن است یکی از دو گروه مؤمنان یا کافران (به‌معنای اعمّ از گروه‌های پیش گفته) باشند و با توجه به دو قرینه می‌توان گفت که آیات، مربوط به کافران است.
الف. در آیات پیشین، سخن از منکران قرآن و نبوّت و تحدّی با آنان است که اگر راست می‌گویید و قرآن از جانب خدا نیست، ده سوره مانند آن بیاورید. سیاق آیات اقتضا می‌کند که این آیه هم درباره آن‌ها باشد.
ب. آیه از خلود در آتش سخن می‌گوید:«... ‌لَیسَ لَهُم فِی الأخِرَةِ اِلاَّ النّارُ‌...» و خلود، مختصّ به کافران است.
آن‌چه تاکنون مطرح شد، آیات مربوط به غیر اهل ایمان بود؛ امّا در قرآن آیاتی وجود دارد که مربوط به حبط اعمال مؤمنان است و در این قسمت به آن موارد پرداخته می‌شود.
۷. بلند سخن گفتن در حضور پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم):
در آیه‌۲ حجرات صدا را بر صدای پیغمبر بلندتر کردن و نیز بلند سخن گفتن در مقابل آن حضرت، از عوامل حبط شمرده شده است:«یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لاتَرفَعوا اَصوتَکُم فَوقَ صَوتِ النَّبیِّ و لاتَجهَروا لَهُ بِالقَولِ کَجَهرِ بَعضِکُم لِبَعض اَن تَحبَطَ اَعملُکُم و اَنتُم لاتَشعُرون». در تفسیر این آیه، آرای گوناگونی مطرح است:
الف. برخی از گناهان دیگر به جز کفر نیز باعث حبط بعضی از اعمال نیک می‌شوند و این دو گناه، از‌جمله آن‌ها هستند.
[۱۱۹] المیزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۸.

ب. برخی از مفسران این آیه را به حبط عمل بر اثر کفر مربوط دانسته‌اند. آنان گفته‌اند:طرح سخن گفتن فراتر از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و فریاد زدن نزد او در این آیه، از آن جهت نبوده که خود این دو عمل موجب حبط اعمال می‌شود؛ بلکه این‌ها کاشف از کفر است و کفر، حبط اعمال را در پی دارد؛ پس این دو فعل، عامل مستقلی برای حبط نخواهد بود. (۳۲) این نظریّه، خلاف ظاهر قرآن است؛ زیرا در این آیات به مؤمنان خطاب شده که برخی از آنان در حضور پیغمبر رفت و آمد داشتند و از صحابه به‌شمار می‌آمدند؛ افزون بر آن‌که بلند سخن گفتن نزد پیامبر همیشه کاشف از کفر نیست؛ لذا برخی این عمل را از جهت اهمیت حفظ مقام شامخ پیامبر، به منزله کفر قرار داده‌اند، نه آن‌که کفر حقیقی باشد.
[۱۲۰] روح المعانی، مج‌۱۴، ج‌۲۶، ص‌۲۰۶.
[۱۲۱] المیزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۹.

ج. ملاک در نهی از بلند سخن گفتن، آن است که این‌گونه سخن گفتن معمولا موجب آزار می‌شود و آزار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) کفر بوده، کفر باعث حبط اعمال است؛ بنابراین، اگر از مطلق بلند حرف زدن، نهی شده، بدین سبب است که از عملی که احتمالا موجب آزار پیغمبر است، نهی شده باشد؛ چه در واقع به آزار پیامبر بینجامد یا نه؛ پس نهی در این جا از باب احتیاط خواهد بود؛ به‌این معنا که اصحاب باید از مطلق بلند سخن گفتن نزد رسول الله پرهیز می‌کردند تا در آن‌چه موجب اذیّت حضرت و در نتیجه موجب کفر می‌شد، واقع نشوند وگرنه اعمالشان حبط می‌گشت. قرینه بر این نظریّه، جمله «و‌اَنتُم لاتَشعُرون» است؛ زیرا این دو قسم عمل (آن‌چه به کفر می‌انجامد یا نمی‌انجامد) مرز مشخصی برای مکلفان ندارد؛ پس کلمه «لاتَشعُرون» معنا می‌یابد؛ امّا طبق تفاسیر دیگر، جایی برای این جمله نمی‌ماند. قرینه دوم، کلمه «اَن تَحبَطَ» است که عده‌ای آن را به تقدیر «خشیة أن تحبط» گرفته‌اند.
[۱۲۲] تفسیر مراغی، مج‌۹، ج‌۲۶، ص‌۱۲۱.
[۱۲۳] تفسیر ابن‌کثیر، ج۴، ص‌۲۲۲.
[۱۲۴] المیزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۹.

این نظریه نیز با ظاهر قرآن هماهنگ نیست؛ زیرا اوّلا آیه ظهور در نهی نفسی و استقلالی دارد، نه نهی مقدّمی (و‌تبعی) و ثانیاً زشتی بالا بردن صدا بر صدای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و نیز بلند سخن گفتن در برابر ایشان با عقل قابل درک است؛ ولی مؤمنان نمی‌دانستند که ناپسندی آن دو عمل به حدی است که اعمال نیک را حبط می‌کند و جمله «و‌اَنتُم لاتَشعُرون» به این مطلب اشاره دارد.
[۱۲۵] المیزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۹.

برخی نیز گفته‌اند که حبط در این آیه، به احباط و تکفیر مربوط نمی‌شود و مراد از آن، این است که مجالست و گفت و گو با پیامبر در این دو صورت، ثواب ندارد، نه این‌که به‌وسیله این دو عمل ثواب اعمال دیگر حبط می‌شود.
[۱۲۶] التبیان، ج‌۹، ص‌۳۴۱.
[۱۲۷] مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۱۹۶.

۸‌. منّت و آزار بعد از انفاق در راه خدا:
اگر کسی بعد از انفاق، بر خدا یا بر گیرنده آن منت بگذارد و او را آزار دهد،
[۱۲۸] مجمع‌البیان، ج‌۲، ص‌۶۵۰.
عمل او حبط و ثواب انفاق در راه خدا نصیبش نخواهد شد:«یاَیُّها الَّذینَ ءامَنوا لاتُبطِلوا صَدَقتِکُم بِالمَنِّ و‌الاَذی». از کلمه «لاتُبطِلوا» استفاده می‌شود که هرگاه صدقه‌ای به‌طور صحیح داده شود و پس از آن، منّت و آزار باشد، آن صدقه باطل می‌گردد. آیه‌۲۶۲ بقره نیز این مطلب را تأیید می‌کند.
در آیات بعد، مثال دیگری می‌آورد و کسانی را که صدقه خود را با منت و آزار باطل می‌کنند، به کسی تشبیه می‌کند که باغی سرسبز با میوه‌های گوناگون دارد و آب‌ها در آن روان است و در‌حالی‌که آن شخص دارای فرزندان ضعیفی است، پیری وی فرا می‌رسد و در این هنگام که شدیداً به آن باغ نیاز دارد، گردبادی آتشین آمده، آن را می‌سوزاند.
۹. نافرمانی خدا و رسول:
در آیه‌۳۳ محمّد، اطاعت نکردن از خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) موجب حبط اعمال دانسته شده است:«یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اَطیعُوا اللّهَ و اَطیعُوا الرَّسولَ و‌لا‌تُبطِلوا اَعملَکُم». این نافرمانی در‌صورتی باعث حبط اعمال است که مراد آیه، نهی از ابطال عمل به‌وسیله نافرمانی از خدا و رسول، با حفظ ایمان باشد، نه با کفر و شرک
[۱۳۲] المیزان، ج‌۱۸، ص‌۲۴۷.
. برخی گفته‌اند:مراد از ابطال عمل، احباط آن با شرک یا منّت‌گذاری بر رسول
[۱۳۳] التفسیرالکبیر، ج‌۲۸، ص‌۷۲.
یا با ریا، عجب،
[۱۳۴] کنزالدقائق، ج‌۱۲، ص‌۲۵۰.
[۱۳۵] مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۱۶۲.
[۱۳۶] روح‌البیان، ج‌۸‌، ص‌۵۲۲.

معصیت، یا خصوص گناه‌کبیره
[۱۳۷] مجمع البیان، ج‌۹، ص‌۱۶۲.
است. بر اساس روایتی از امام‌باقر (علیه‌السلام) در تفسیر آیه پیشین، دشمنی با اهل‌بیت (علیهم‌السلام) موجب باطل شدن اعمال می‌شود.
[۱۳۸] کنزالدقائق، ج‌۱۲، ص‌۲۵۰.



۱. المصباح، ص‌۱۱۸.
۲. التحقیق، ج‌۱۰، ص‌۷۹.
۳. بقره/سوره۲، آیه۲۱۷.    
۴. آل عمران/سوره۳، آیه۲۲.    
۵. مائده/سوره۵، آیه۵.    
۶. مائده/سوره۵، آیه۵۳.    
۷. انعام/سوره۶، آیه۸۸.    
۸. اعراف/سوره۷، آیه۱۴۷.    
۹. توبه/سوره۹، آیه۶۹.    
۱۰. هود/سوره۱۱، آیه۱۶.    
۱۱. کهف/سوره۱۸، آیه۱۰۵.    
۱۲. احزاب/سوره۳۳، آیه۱۹.    
۱۳. زمر/سوره۳۹، آیه۶۵.    
۱۴. محمد/سوره۴۷، آیه۹.    
۱۵. محمد/سوره۴۷، آیه۲۸.    
۱۶. محمد/سوره۴۷، آیه۳۲.    
۱۷. حجرات/سوره۴۹، آیه۲.    
۱۸. بقره/سوره۲، آیه۲۷۱.    
۱۹. آل عمران/سوره۳، آیه۱۹۳.    
۲۰. آل عمران/سوره۳، آیه۱۹۵.    
۲۱. نساء/سوره۴، آیه۳۱.    
۲۲. مائده/سوره۵، آیه۶۵.    
۲۳. انفال/سوره۸، آیه۲۹.    
۲۴. عنکبوت/سوره۲۹، آیه۷.    
۲۵. زمر/سوره۳۹، آیه۳۵.    
۲۶. محمد/سوره۴۷، آیه۲.    
۲۷. فتح/سوره۴۸، آیه۵.    
۲۸. تغابن/سوره۶۴، آیه۹.    
۲۹. طلاق/سوره۶۵، آیه۵.    
۳۰. تحریم/سوره۶۶، آیه۸.    
۳۱. بقره/سوره۲، آیه۲۶۴.    
۳۲. اعراف/سوره۷، آیه۱۳۹.    
۳۳. هود/سوره۱۱، آیه۱۶.    
۳۴. محمّد/سوره۴۷، آیه۳۳.    
۳۵. محمد/سوره۴۷، آیه۱.    
۳۶. محمد/سوره۴۷، آیه۸.    
۳۷. طه/سوره۲۰، آیه۱۱۲.    
۳۸. فرقان/سوره۲۵، آیه۲۳.    
۳۹. بقره/سوره۲، آیه۲۶۶.    
۴۰. جاثیه/سوره۴۵، آیه۱۰.    
۴۱. مسد/سوره۱۱۱، آیه۲.    
۴۲. ابراهیم/سوره۱۴، آیه۱۸.    
۴۳. نور/سوره۲۴، آیه۳۹.    
۴۴. آل عمران/سوره۳، آیه۱۹۵.    
۴۵. هود/سوره۱۱، آیه۱۱۴.    
۴۶. نحل/سوره۱۶، آیه۱۱.    
۴۷. رعد/سوره۱۳، آیه۲۲.    
۴۸. الفروق اللغویه، ص۲۱.
۴۹. الهیات، ج‌۴، ص‌۳۶۳.
۵۰. الفروق‌اللغویه، ص۲۱.
۵۱. المیزان، ج۲، ص۱۶۷‌_۱۶۸.
۵۲. التفسیرالکبیر، ج‌۲، ص‌۳۹۳.
۵۳. حق‌الیقین، ج‌۲، ص‌۲۲۲.
۵۴. شرح المقاصد، ج‌۵، ص‌۱۴۲.
۵۵. الهیات، ج‌۴، ص‌۳۶۵.
۵۶. المیزان، ج‌۲، ص‌۱۷۰.
۵۷. شرح باب حادی عشر، ص‌۲۸۸ ۲۹۳.
۵۸. کشف المراد، ص‌۵۶۲.
۵۹. شرح المقاصد، ج ۵، ص‌۱۴۰.
۶۰. شرح المقاصد، ج‌۵، ص‌۱۴۰.
۶۱. النکت الاعتقادیه، ص‌۶۳.
۶۲. زلزال/سوره۹۹، آیه۷‌.    
۶۳. شرح المقاصد، ج‌۵، ص‌۱۴۱.
۶۴. النکت الاعتقادیه، ص‌۶۳.
۶۵. کهف/سوره۱۸، آیه۳۰.    
۶۶. توبه/سوره۹، آیه۱۰۲.    
۶۷. الهیات، ج‌۴، ص‌۳۶۴.
۶۸. شرح‌المقاصد، ج‌۵‌، ص‌۱۲۵‌_۱۳۸.
۶۹. حق‌الیقین، ج‌۲، ص‌۲۲۱.
۷۰. حق‌الیقین، ص‌۲۲۱‌_۲۲۲.
۷۱. المیزان، ج‌۲، ص‌۱۷۰‌_۱۷۳ .
۷۲. المیزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۸.
۷۳. المیزان، ج۲، ص‌۱۶۷_۱۶۸.
۷۴. حق‌الیقین، ص‌۲۲۰‌_۲۲۱.
۷۵. المیزان، ج‌۲، ص‌۱۷۱.
۷۶. شرح‌الاسماء، ص‌۲۹۳.
۷۷. زمر/سوره۳۹، آیه۶۲.    
۷۸. سجده/سوره۳۲، آیه۷.    
۷۹. المیزان، ج‌۱، ص‌۱۰۱.
۸۰. شرح الاسماء، ص‌۲۹۳‌_۲۹۴.
۸۱. فرقان/سوره۲۵، آیه۷۰.    
۸۲. شرح الاسماء، ص‌۲۹۴.
۸۳. بقره/سوره۲، آیه۲۱۷.    
۸۴. محمد/سوره۴۷، آیه۲۵‌۲۸.    
۸۵. جامع البیان، مج‌۱۳، ج‌۲۶، ص‌۷۵‌_۷۶.
۸۶. زمر/سوره۳۹، آیه۶۵.    
۸۷. انعام/سوره۶، آیه۸۸.    
۸۸. احکام القرآن، ج‌۱، ص‌۱۴۷‌_۱۴۸.
۸۹. زمر/سوره۳۹، آیه۶۵.    
۹۰. بقره/سوره۲، آیه۲۱۷.    
۹۱. احکام القرآن، ج‌۱، ص‌۱۴۸.
۹۲. محمد/سوره۴۷، آیه۳۳.    
۹۳. التفسیرالکبیر، ج‌۲۸، ص۷۲.
۹۴. المیزان، ج‌۱۸، ص‌۲۴۷.
۹۵. ابراهیم/سوره۱۴، آیه۱۸.    
۹۶. منشور جاوید، ج‌۸، ص‌۲۶۰.
۹۷. المیزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۹.
۹۸. محمد/سوره۴۷، آیه۸ ۹.    
۹۹. آل عمران/سوره۳، آیه۲۱ ۲۲.    
۱۰۰. التبیان، ج‌۲، ص‌۴۲۲.
۱۰۱. التفسیرالکبیر، ج‌۷، ص‌۲۲۹.
۱۰۲. کهف/سوره۱۸، آیه۱۰۳ ۱۰۵.    
۱۰۳. مائده/سوره۵، آیه۵.    
۱۰۴. المیزان، ج‌۵، ص‌۲۰۶‌_۲۰۷.
۱۰۵. تفسیر عیاشی، ج‌۱، ص‌۲۹۷.
۱۰۶. تفسیر عیاشی، ج‌۱، ص‌۲۹۷.
۱۰۷. نورالثقلین، ج۱، ص‌۵۹۵.
۱۰۸. اعراف/سوره۷، آیه۱۴۷.    
۱۰۹. کهف/سوره۱۸، آیه۱۰۵.    
۱۱۰. فرقان/سوره۲۵، آیه۲۱‌.    
۱۱۱. احزاب/سوره۳۳، آیه۱۸ ۱۹.    
۱۱۲. توبه/سوره۹، آیه۶۸ ۶۹.    
۱۱۳. مائده/سوره۵، آیه۵۱ ۵۳.    
۱۱۴. بقره/سوره۲، آیه۱۰.    
۱۱۵. التحریر و التنویر، ج‌۶‌، ص‌۲۳۱.
۱۱۶. المیزان، ج‌۵، ص‌۳۷۴.
۱۱۷. هود/سوره۱۱، آیه۱۶.    
۱۱۸. حجرات/سوره۴۹، آیه۲.    
۱۱۹. المیزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۸.
۱۲۰. روح المعانی، مج‌۱۴، ج‌۲۶، ص‌۲۰۶.
۱۲۱. المیزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۹.
۱۲۲. تفسیر مراغی، مج‌۹، ج‌۲۶، ص‌۱۲۱.
۱۲۳. تفسیر ابن‌کثیر، ج۴، ص‌۲۲۲.
۱۲۴. المیزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۹.
۱۲۵. المیزان، ج‌۱۸، ص‌۳۰۹.
۱۲۶. التبیان، ج‌۹، ص‌۳۴۱.
۱۲۷. مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۱۹۶.
۱۲۸. مجمع‌البیان، ج‌۲، ص‌۶۵۰.
۱۲۹. بقره/سوره۲، آیه۲۶۴.    
۱۳۰. بقره/سوره۲، آیه۲۶۲.    
۱۳۱. محمد/سوره۴۷، آیه۳۳.    
۱۳۲. المیزان، ج‌۱۸، ص‌۲۴۷.
۱۳۳. التفسیرالکبیر، ج‌۲۸، ص‌۷۲.
۱۳۴. کنزالدقائق، ج‌۱۲، ص‌۲۵۰.
۱۳۵. مجمع‌البیان، ج‌۹، ص‌۱۶۲.
۱۳۶. روح‌البیان، ج‌۸‌، ص‌۵۲۲.
۱۳۷. مجمع البیان، ج‌۹، ص‌۱۶۲.
۱۳۸. کنزالدقائق، ج‌۱۲، ص‌۲۵۰.



دائرةالمعارف قرآن کریم، برگرفته از مقاله مفهوم احباط و تکفیر.    



جعبه ابزار