منشاشناسی بیماریهای جسمی از منظر قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بنابر آیات
قرآن کریم،
خداوند انسان را به زیباترین شکل و با سالمترین جسم و صورت آفریده است؛ چنانکه قرآن خلقت بشر را با واژه «احسن» مطرح میکند و به این معنا نقص و
بیماری در
خلقت وی جای ندارد. از سوی دیگر در قرآن قوانینی در سه حوزه
اخلاق،
عقاید و احکام برای انسان وضع شده است، بالطبع عمل انسان به قوانین
احکام الهی، در سایهسار
سلامت جسمانی محقق میشود. از اینرو، قرآن به بیماران توجهی ویژه دارد؛ حتی اجرای برخی از احکام را برای بیماران تخفیف داده و برخی دیگر را ساقط کرده است.
آنچه شبهه تناقض را سبب شده، این است که قرآن در برخی از آیات، بیماریها را به «خدا» و در برخی دیگر به «انسان» و در آیات دیگر به «
شیطان» نسبت داده است که ظاهر آیات نشان از تناقض دارد؛ اما با بررسی آنها در مییابیم که این آیات نه تنها دارای تناقض نیستند، بلکه در طول هم هستند یعنی نحوه دخالت خداوند، انسان و شیطان در پیدایش این بلاها یکسان نیست و از طرفی نسبت دادن این بلاها و بیماری به خداوند، انسان و شیطان با هم منافاتی ندارند اما تاثیر هرکدام از عوامل متفاوت است و در عین حال این علل متعدد، مانند انسان و شیطان در طول علت بودن خداوند و فراهمکننده زمینه علت هستند و در این زمینه هیچگونه تناقضی وجود ندارد. بر این اساس بیماریها و نقص عضوها و معلولیتها حاصل بیتدبیری بشر بوده و انسان علت اصلی ورود بیماریها به بدن خود است.
منشا الهی داشتن بیماریها، دارای سابقهای دیرینه در ادیان و ملیتها و قومیتها است. در ایران باستان دلیل بعضی از بیماریها، مانند وبا و طاعون را خشم و قهر خدایان میدانستند و معتقد بودند که هرگاه خدایان قهر و خونخوار، تشنه خون بندگان خود میشوند و یا به قربانی احتیاج دارند، بیماریها را بهعنوان بلای آسمانی نازل میکنند.
برخیها اهریمنان و دیوان را سبب بروز امراض میدانستند.
اعراب قبل از اسلام نیز منشا بیماریها را ارواح شریر و شیاطین و دیوان میپنداشتند و برای اخراج آنها از جسم مریض، به اوراد و
دعا توسل میجستند.
از طرفی ادعای تناقض در قرآن نیز پیشینهای دیرینه دارد. در زمان
پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیز شبهههایی از این دست بیان میشد. برای نمونه، مردی خدمت امیرمؤمنان،
علی (علیهالسّلام) رسید و عرض کرد: من در کتاب خدا به شک افتادهام. وقتی حضرت علت آن را پرسید؛ آن مرد گفت: زیرا برخی از آیات، یکدیگر را تکذیب میکنند. حضرت فرمود: «آیات، تصدیقکننده هستند، نه تکذیبکننده؛ مشکل تو این است که عقل و دانشِ مفید نداری؛ موارد شک خودت را بازگو کن». وی سپس موارد اعتراض خود را برشمرد و حضرت پاسخهای لازم را بیان فرمود.
در حدیثی دیگر نیز آمده است که مردی خدمت امیرمؤمنان علی (علیهالسّلام) رسید و گفت: اگر اختلاف و تناقضهایی که در قرآن دیدم، نبود، به
دین اسلام میگرویدم. حضرت فرمود که موارد یادشده را برشمار. وی همه را بازگو کرد و حضرت نیز به آنها پاسخ داد. هنگامی که شبهههای وی برطرف شد، اسلام را پذیرفت.
تابعانی چون
ابن عباس نیز نقش بسزایی در حل شبهه تناقض داشتند
ابناسحاق کندی، فیلسوف عراق در نیمه سده سوم هجری، مشغول جمعآوری آیاتی شد که به نظرش با یکدیگر متناقض مینمودند؛ ولی با پاسخ
امامحسن عسکری (علیهالسّلام) مواجه شد.
آثاری که در سدههای گذشته درباره تناقضها به رشته تحریر درآمده، گویای آن است که ادعای واهی تناقض در سطح جامعه مطرح بوده است؛ آثاری مانند
ابیعلی محمد بن مستنیر بصری (م ۲۰۶ق) در کتاب «
الرّد علیالملحدین فی تشابهالقرآن»؛
ابنقتیبه دینوری (م ۲۷۶ق) در کتاب «
تاویل مشکل القرآن»؛
سید شریف رضی (م ۴۰۶ق) در کتاب «
حقایقالتاویل فی مشابهالتنزیل»؛
قاضی عبدالجبار معتزلی (ت ۴۱۵ق) در کتاب «
تنزیهالقرآن عنالمطاعن»؛
محمد الفاتح مرزوق در کتاب «
دفاع الاسلام ضد مطاعن التبشیر»؛
قطب راوندی (ت ۵۷۳ق) در کتاب «
فصلی از کتابالخرایج و الجرائح»؛
ابن شهرآشوب مازندرانی (ت ۶۶۶ق) در رسالهای در پاسخ به ۱۲۰۰ شبهه در مورد قرآن؛
جلالالدین سیوطی در باب ۴۸ از کتاب «
الاتقان فی علومالقرآن»؛
محمدباقر مجلسی در کتاب «
بحار الانوار»
شیخ جلیل یاسینف در کتاب «
اضواء علی متشابهاتالقرآن»؛
احمد عمران در کتاب «
القرآن والمسیحیة فیالمیزان» و
آیتالله محمدهادی معرفت در کتاب «
شبهات و ردود حولالقرآنالکریم».
بیماری در قرآن، با واژه «مَرَضَ»، ۱۱ بار و با واژه «سَقَیم» ۲ بار و عبارت «اُولیِالضَّرَر» ۱ بار عنوان شده است. در قرآن از زبان
حضرت ابراهیم (علیهالسّلام) چنین آمده است: «
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفين؛
پروردگار من، کسی است که چون بیمار شوم مرا شفا میدهد.»؛ «
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا...وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّبا؛
ای کسانی که ایمان آوردهاید!... اگر بیمار بودید برای
وضو و
غسل بر خاکِ پاک
تیمم کنید...»؛ «
أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ وَ عَلَى الَّذينَ يُطيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون؛
روزه در روزهای معدودی بر شما مقرّر شده است. هر کس از شما بیمار یا در سفر باشد، به همان تعداد از روزهای دیگر روزه بدارد و بر کسانی که روزه طاقت فرساست، کفّارهای است که خوراک دادن به بینوا است.»؛ «
فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ؛
هر کس از شما بیمار باشد، یا ناراحتی در سر داشته باشد و ناچار شود قبل از قربانی در احرام سر بتراشد، برای کفّاره آن باید روزه بگیرد یا صدقه دهد و یا
قربانی کند.»؛ «
لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَج؛
بر بیماران گناهی نیست که در
جهاد شرکت نکنند.»؛
«
لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدينَ دَرَجَةً؛
مؤمنانی که بدون بیماری و ناراحتی از جهاد بازنشستهاند، با مجاهدانی که در راه خدا با مال و جان خود جهاد کردند، یکسان نیستند. خداوند این افراد را بر نشستگان برتری داده است...»؛
«
ً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُم؛
بر کسانی که بیمار هستند، گناهی نیست که هنگام نماز در جنگ سلاحهای خود را بر زمین بگذارند؛ ولی باید مواظب باشند»؛
«
لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَريضِ حَرَجٌ وَ لا عَلى أَنْفُسِكُمْ؛
بر نابینا، لنگ، بیمار و بر شما گناهی نیست ...»؛
ابراهیم به قوم خود گفت: من بیمار هستم و از حضور در مراسم ناتوانم؛ «
فَقالَ إِنِّي سَقيمٌ»
خداوند
یونس را در حالی که بیمار بود بر زمین خشکی افکند؛ «
فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقيمٌ»
و
عیسی به اذن خدا پیسی را شفا میداد.
احکام الهی نیز با لحاظ و بر اساس سلامت مکلفان وضع شده و لذا اجرای برخی از آنها در زمان بیماری ساقط میشود. روزه گرفتن در
ماه رمضان بر مسلمین
واجب است؛ اما برای بیماران
حرام است.
بعضی به گمان اینکه خوردن روزه مطلقاً کار خوبی نیست، هنگام بیماری اصرار دارند که روزه بگیرند؛ لذا قرآن با تکرار این حکم، به این نکته اذعان دارد که روزه گرفتن برای افراد سالم فریضه الهی است؛ افطار کردن هم برای بیماران و مسافران فرمان الهی است که مخالفت با آن گناه است.
ریشه و عامل شیوع بیماریها و ابتلا به مریضی را میتوان به چند صورت بیان کرد:
براساس نظام علت و معلول که بر عالم و جهان هستی حاکم است، چنانچه کسی برای رویارویی با حوادث طیبعی و بیماری زمینههای لازم را فراهم نکند، آسیبپذیر و دستخوش حوادث و بیماری میشود. باید توجه داشت که برخی بیماریها، نتیجه بیتوجهی خود انسانها است و چنین بیماریهایی لازمه طبیعت بوده و در واقع زمینه خسارات و زیان را خود انسانها فراهم میکنند. بهعنوان نمونه، در جامعهای که بهداشت فردی و عمومی رعایت نشود، ابتلا به بیماری و شیوع آن دور از دسترس و دور از انتظار نیست. در اینگونه موارد، نمیتوان بیماری را به خدا استناد نمود، چون او عادل و مهربان است و به کسی ظلم نمیکند؛ چنان که قرآنکریم میفرماید: «
اِنَّ اللّهَ لا یظْلِمُ النَّاسَ شَیئًا وَلَکنَّ النَّاسَ اَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ؛
خداوند هیچ بر مردم ستم نمیکند؛ ولی این مردم هستند که بر خویشتن ستم میکنند».
بیماریها، ممکن است نوعی امتحان و آزمایش برای انسانها باشد. امتحان و آزمایش بندگان، یکی از سنتهای خداوند متعال است و او همواره بندگانش را در صحنههای مختلف مورد آزمایش قرار میدهد: «
وَلَنَبْلُوَنَّکمْ بِشَیءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الامْوَالِ وَالانْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ؛
و به طور قطع شما را به چیزی از قبیل ترس و گرسنگی و کاهش در اموال و جانها و محصولات میآزماییم و مژده باد شکیبایان را...» و این
سنت الهی هیچگاه تعطیلبردار نیست.
خداوند با رساندن «خوب» و «بد» نیز انسان را مورد آزمایش قرار میدهد: «
وَنَبْلُوکمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیرِ فِتْنَه؛
و ما شما را با بدیها و خوبیها آزمایش میکنیم».
در حدیثی آمده است: که امام علی (علیهالسّلام) بیمار شده بود. جمعی از برادران (یاران) به عیادتش آمدند. عرض کردند: حالتان چطور است ای امیرمؤمنان، حضرت فرمود: شرّ است. گفتند: این سخن شایسته مثل شما نیست! امام در پاسخ آنان با استناد به آیه مذکور فرمودند: «فَالْخَیرُ الصِّحَّةُ وَ الْغِنَی وَ الشَّرُّ الْمَرَضُ وَ الْفَقْرُ ابْتِلَاءً وَ اخْتِبَاراً». بر این اساس، امام، خیر را به سلامتی و بینیازی و «شر» را به بیماری و فقر تفسیر کردند.
برخی از بیماریها، عاملی برای بازگشت انسان به مسیر درست و بیداری از غفلت و غرور است. غفلت، همواره از عوامل سقوط و از موانع تکامل انسان به سوی سعادت است و بیشک برای بازگشت و زدودن غفلت و زنده کردن یاد خدا در دلهای مرده، وجود حوادث غیر منتظره و ازجمله بیماری که با فراز و نشیب همراه است، بسیار سازنده و راهگشا است.
خداوندمتعال میفرماید: «
وَلَقَدْ اَرْسَلْنَا اِلَی اُمَمٍ مِنْ قَبْلِک فَاَخَذْنَاهُمْ بِالْبَاْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یتَضَرَّعُونَ؛
و ما آنها را به حوادث غمانگیز و رنجها گرفتار ساختیم، شاید به درگاه خدا روی آروند».
در کلام معصومین به آثار بیماری اشاره لطیفی شده است. آنها در دعاها و احادیثشان به آثار مثبت بیماری و سلامتی از لحاظ تربیتی پرداختهاند. نقل شده که
حضرت موسی (علیهالسّلام) از خداوند بیماریای را که زمینگیرش کند و سلامتیای را که سبب غفلت او شود، طلب نمیکرد، بلکه در پی میانه آن دو بود؛ یعنی درخواست میکرد که گاه بیمار شوم تا شکر تو را بهجا آورم و گاه تندرست باشم و تو را سپاس کنم.
( وَ قَالَ مُوسَی (علیهالسّلام) یا رَبِّ لَا مَرَضٌ یضْنِینِی وَ لَا صِحَّةٌ تُنْسِینِی وَ لَکنْ بَینَ ذَلِک اَمْرَضُ تَارَةً فَاَشْکرُک وَ اَصِحُّ تَارَةً. فَاَشْکرُک.) امامعلی (علیهالسّلام) در دعا خویش میفرماید: «اللهم انی اعوذ بک... من سقم تشغلنی و من صحه تلهمنی؛ خدایا! به تو پناه میبرم... از بیماریای که به خویش مشغولم دارد و از تندرستی که به بازی سرگمم سازد.
گاهی خداوندمتعال برای از بین بردن آثار گناهان، انسان را به حوادث و بلاها و بیماری مبتلا میکند تا به لطف و کرمش قسمتی از گناه گناهکاران را در دنیا و قبل از فرا رسیدن مرگ بشوید تا در جهان آخرت به عذابهای شدید و دردناک گرفتار نشوند.
امامعلی (علیهالسّلام) بیماری را سبب کاهش گناه
و امام رضا (علیهالسّلام) آن را برای مؤمن، مآیه تطهیر و رحمت معرفی کرده است.
با توجه به مطالب یاد شده، بیماریها، هیچ کدام مخالف عدالت و رحمت الهی نخواهد بود، بلکه بیماری یا در نتیجه بیتدبیری انسان و عدم شناخت علل بیماریها است، یا امتحانی از جانب خدا است، یا باعث بیداری و دوری از غفلت میباشد و یا این که کفارهای است برای گناهان انسان تا در نتیجه، عذاب گناهان در آخرت شخص را گرفتار نکند و در حقیقت، بیماری عاملی برای تخفیف عذاب گنهکار در آخرت خواهد بود.
در برخی از آیات قرآن به ریشه مصیبتها و بیماریها اشاره شده است و در نگاه ابتدایی، شبهه تناقض از آن برداشت میشود. برای نمونه، آیه ۴۱
سوره صاد نقل
حضرت ایوب شیطان را باعث ناگواریهایی میداند که به آن حضرت رسیده است؛ «
وَاذْکُرْ عَبْدَنَا اَیُّوبَ اِذْ نَادَی رَبَّهُ اَنیِّ مَسَّنیَِ الشَّیْطَانُ به نصب وَعَذَابٍ؛
و یادکن بنده ما ایّوب را، هنگامی که پروردگارش را ندا داد که شیطان به من رنج و عذابی رساند».
از طرفی آیه ۷۹ سوره نساء میگوید: عامل و سبب مصیبتها خود انسان و عملکرد اوست؛«
مَّا اَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا اَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ وَاَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَکَفَی بِاللَّهِ شَهیدًا؛
هرچه از خوبی به تو میرسد، پس، از خداست و هر چه از بدی به تو میرسد، پس از خود توست و تو را به رسالت برای مردم فرستادیم و گواهی خدا در اینباره کافی است».
و آیه ۷۸ سوره مذکور سبب این مصیبتها را خداوندمتعال میداند؛«
... وَاِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُواْ هَذِهِ مِنْ عِندِاللَّهِ وَاِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُواْ هَذِهِ مِنْ عِندِکَ قُلْ کلٌُّ مِّنْ عِندِاللَّهِ فَمَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَایَکاَدُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثً؛
... و اگر پیشامد خوبی به آن سادهدلان یا منافقان در رسد، میگویند: «این، از طرف خداست» و اگر حادثه بدی به آنان در رسد، میگویند: «این از جانب توست». بگو: «همه اینها از طرف خداست» و این گروه را چه شده است که به فهم عمیق سخن نزدیک نیستند؟!»
مرور این آیات این شبهه را ایجاد میکند که قرآن بیماریها را هم به خدا، هم به انسان و هم به شیطان نسبت داده است که با هم در تعارض هستند.
برای بررسی و حل تعارض و تناقض ظاهری آیات، لازم است برخی از اصطلاحات روشن گردد:
از منظر
علاّمه طباطبایی هر حادثهای که برای فرد یا اجتماع پیش میآید، یا موافق میل و آرزوی انسان و با سعادت فردی و یا اجتماعی سازگار است؛ نظیر عافیت و سلامتی و فراخی رزق و امثال آن، که آن را «حسنات» (خوبیها) مینامد و یا ناسازگار است مانند
بلا، محنت،
فقر، بیماری،
ذلت، اسارت و امثال آن که آن را «سیئات» میخواند.
اما از مفهوم برخی از آیات قرآن استفاده میشود که قرآن بعضی بیماریها را برای انسان خیر میداند و برخی را شر: «
وَ عَسی اَنْ تَکرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکمْ وَ عَسی اَنْ تُحِبُّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکمْ».
شهید مطهری در مورد «
علل معدّه» و «
علل موجده» چنین میفرمایند:
از نظر فلاسفه، ما دو نوع علت و معلول داریم که نوع اول را اِبا دارند علت و معلول بنامند؛ اگر هم احیاناً به آنها علت و معلول میگویند، با نوعی تسامح است. اینها را بیشتر «معدّات» مینامند و گاهی «علل معدّه» یا «علل اعدادی» و به تعبیر بوعلی «مهیّئه» میگویند.
آیا ما میتوانیم دانه گندم را که از آن بوته گندم به وجود میآید، علت بوته گندم به شمار آوریم؟ یا در تخممرغ که مرغ از آن به وجود میآید، آیا مرغ علت تخممرغ است؟ در اصطلاح فلاسفه، اینها معدّات هستند و اگر هم میگویند علل، مرادشان «علل اعدادی» است، نه «علل ایجادی». به همین معناست که مثلاً پدران و مادران علت فرزندان هستند؛ یعنی علل اعدادی هستند. پدر در موقعی وجودش ضرورت دارد و بعد از آن دیگر هیچ ضرورتی ندارد. همینقدر که
نطفه در رحم مادر استقرار یابد، کافی است و اگر پدر در همان زمان بمیرد، نطفه در محل خودش رشد پیدا میکند. وجود مادر هم تا زمان خاصی مورد نیاز است و از آن به بعد دیگر مورد نیاز نیست. اما نوعی دیگر از علل است که اینها را «علل موجده» مینامند. علت موجده یا ایجادی علتی است که نمیتواند از معلول منفک باشد و با معلول خودش همزمان است.
«علل موجوده» علت اصلی به وجود آورنده همه اشیا است به گونهای که با فرض از بین رفتن آن علل، معلول هم از بین میرودمثل منبع نور که علل موجوده نور است و با از بین رفتن منبع نور، نور هم از بین میرود به خلاف پدر در «علل معده» که با از بین رفتن آن فرزند باقی میماند. «علت معدّه» در واقع علتی است که
ماده را برای قبول
صورت آماده میکند. مرغ برای تخم مرغ یا تخممرغ برای مرغ و یا پدر و مادر برای فرزند جز اینکه مادهای را برای قبول صورتی آماده بکنند، نقشی ندارند؛ یعنی اینها وجود دهنده نیستند. نه پدر وجود دهنده فرزند است و نه مادر. نقش پدر و مادر نظیر نقش کشاورز است. کشاورز نه وجود دهنده گیاه است و نه رویاننده گیاه. نقشاش فقط این است که مادهای را آماده میکند که بعد از آمادگی براساس نظامی که در عالم است، صورت به آن افاضه میشود. کشاورز هم معدّ است و فقط شرایط را آماده میکند، نه اینکه وجود دهنده باشد.
پس علل معدّه در واقع زمینهساز و فراهمکننده شرایط لازم برای تحقق معلول هستند و در واقع، علت اصلی و واقعی چیز دیگری است، نه آنها؛ امّا چون زمینهساز پیدایش معلول هستند، میتوان پیدایش معلول را به آنها نسبت داد و مثلاً گفت: علت پیدایش گندم باغبان، آب، خاک یا... میباشد و هم اینجا میتوان گفت علت اصلی به وجود آورنده گندم، خداوند است و همه این گفتهها درست است. اگر وجود گندم را به باغبان یا آب یا... نسبت میدهیم به خاطر آن است که آنها زمینهساز (علل معدّه) هستند، نه علت واقعی و اگر وجود گندم را به خدا نسبت میدهیم، از باب این است که او علت اصلی به وجود آورنده (علت موجده) همه اشیا است.
حوادث، همانطور که با اسباب نزدیک و متصل به خود نسبتی دارند، به اسباب دور، یعنی اسبابی که سبب وجود اسباب نزدیکند نیز نسبتی دارند و حوادث، چنان که افعال و آثار این اسبابند، افعال و آثار آنها نیز هستند. مثلاً فعل
حرکت محتاج است به فاعلی که محرک باشد و آن را ایجاد کند و نیز احتیاج دارد به محرکی که محرکش را تحریک کند و احتیاجش به محرک، عیناً مانند احتیاجش به محرک محرک است؛ مانند چرخی که چرخ دیگر را و آن چرخ چرخ سومی را حرکت میدهد. پس فعل، نسبتی به فاعلش دارد و نسبتی به عین همان نسبت (نه به نسبتی دیگر مستقل و جدا از آن) به فاعل فاعلش. مردم به حسب فهم غریزی خودشان همینطور درک میکنند، و هر فعلی را، چنانکه به فاعل مباشر و نزدیکش نسبت میدهند، به فاعل دور و با واسطهاش هم نسبت میدهند و فعل را از ترشحات آن نیز میدانند. مثلاً میگویند: فلانی خانه ساخت و چاه کند؛ در حالی که بنا و مقنی ساخته و مباشر در عمل بوده است. در همه این مثالها میبینیم که مردم برای امر کارفرما و مافوق، و یا توسل متوسل تاثیری در فاعلیت فاعل نزدیک قائلند، و به همین جهت فعل منسوب به
فاعل قریب را به
فاعل بعید هم نسبت میدهند و این دو نسبت دو جور نسبت نیست که یکی حقیقی و دیگری مجازی باشد؛ بلکه هر دو حقیقت و اصولاً یک نسبت است
و هیچ منافاتی ندارد که اینگونه اعمال، هم به خدا و امر او نسبت داده شود و هم به اسباب و علل طبیعی؛ چون این دو نسبت در عرض هم نیستند تا یکی از آنها با دیگری منافات داشته باشد؛ بلکه در طول هم قرار دارند و نسبت دادن یک فعل به دو فاعل محذوری ندارد در پاسخ به کسانی که مطرح کردهاند، چطور قرآن حوادث عالم، از قبیل سیلها و زلزلهها و قحطیها و وبا و طاعون را به خدا نسبت داده و حال آنکه بشر امروز به عوامل و اسباب طبیعی آنها دست یافته است؛ باید گفت آنها علل عرضی و اسباب طولی را خلط کرده و پنداشتهاند که اگر فعل و یا حادثهای به علل طبیعی مستند شد، دلیل بر این است که ادعای قرآن مبنی بر اینکه همه حوادث به خدا مستند است؛ باطل است.
در قرآنکریم پیدایش بیماریها و بلاها هم به خداوند و هم به انسان و هم به شیطان نسبت داده شده و هر کدام علت معرفی شده است. آنچه لازم است بدانیم این است که نحوه دخالت خداوند، انسان و شیطان در پیدایش این بلاها یکسان نیست و از طرفی نسبت دادن این بلاها و بیماری به خداوند، انسان و شیطان با هم منافاتی ندارند. در ادامه هر کدام از موارد مذکور را جداگانه توضیح میدهیم:
خداوند در قرآنکریم برخی از سیئات و بیماریها را به شیطان نسبت میدهد؛ مانند اینکه شیطان «علت معدّه» و زمینهساز وقوع مشکلات برای حضرت ایوب بود و چون شیطان زمینهساز سختیهایی برای او شده، سختیها به او نسبت داده شده است، نه اینکه علت اصلی و واقعی پیدایش سختیها شیطان باشد؛ بلکه علت اصلی و ایجاد کننده سختیها، خداوندمتعال است که برای امتحان و بالا بردن درجه حضرت ایوب به شیطان اذن میدهد تا او و اطرافیانش را
وسوسه کند و زمینهساز فشارهایی برای ایوب پیامبر بشود. شخصی از
امام صادق (علیهالسّلام) سؤال کرد: بلایی که دامنگیر ایوب شد، برای چه بود؟ (شاید سؤال کننده فکر میکرده کار خلافی از حضرت ایوب سرزده بود که خداوند او را مبتلا ساخت). امام در پاسخ او جواب مشروحی فرمود که خلاصهاش چنین است:
ایوب به خاطر
کفران نعمت گرفتار آن مصایب عظیم نشد، بلکه به عکس به خاطر شکر نعمت بود؛ زیرا شیطان به پیشگاه خدا عرضه داشت که اگر ایوب را شاکر میبینی، به خاطر نعمت فراوانی است که به او دادهای. اگر این نعمتها از او گرفته شود، او هرگز بنده شکرگزاری نخواهد بود! خداوند برای اینکه اخلاص ایوب را بر همگان روشن سازد و او را الگویی برای جهانیان قرار دهد که هنگام «نعمت» و «رنج» شاکر و صابر است؛ به شیطان اجازه داد بر دنیای ایوب مسلط گردد. شیطان از خدا خواست اموال سرشار ایوب، زراعت و گوسفندانش و همچنین فرزندان او از میان بروند و لذا آفات و بلاها در مدت کوتاهی آنها را از میان برد؛ ولی با این حوادث نه تنها از شکر ایوب کاسته نشد، بلکه بر آن افزوده گشت! او از خدا خواست که این بار بر بدن ایوب مسلط گردد و آن چنان ایوب بیمار شود که از شدت درد و رنجوری به خود بپیچد و اسیر و زندانی بستر گردد. این نیز از شکر او چیزی نکاست؛ ولی جریانی پیش آمد که قلب ایوب را شکست و روح او را سخت جریحهدار ساخت و آن اینکه جمعی از راهبان
بنی اسرائیل به دیدنش آمدند و گفتند: چه گناهی کردهای که به این عذاب دردناک گرفتار شدهای؟! ایوب در پاسخ گفت: به پروردگارم سوگند که خلافی در کار نبوده، همیشه در طاعت الهی کوشا بودهام و هر لقمه غذایی خوردم، یتیم و بینوایی بر سر سفره من حاضر بوده است.
ایوب از این شماتت دوستان بیش از هر مصیبت دیگری ناراحت شد؛ ولی باز رشته صبر از کف نداد و آب زلال شکر را به کفران آلوده نساخت و چون از عهده امتحانات الهی به خوبی برآمده بود، خداوند درهای رحمتش را بار دیگر به روی این بنده صابر و شکیبا گشود و نعمتهای از دست رفته را یکی پس از دیگری به او باز گرداند و حتی بیش از آن را به او ارزانی داشت تا همگان سرانجام نیک صبر و شکیبایی و شکر را دریابند. بعضی از مفسران بزرگ احتمال دادهاند که رنج و آزار شیطان نسبت به ایوب از ناحیه وسوسههای مختلف او بود، گاه میگفت: بیماری تو طولانی شده؛ خدایت تو را فراموش کرده! گاه میگفت: چه نعمتهای عظیمی داشتی! چه سلامت و قدرت و قوتی! همه را از تو گرفت، باز هم شکر او را بجا میآوری؟!. .. سرانجام ایوب از بوته داغ این آزمایش الهی سالم به درآمد.
در اینجا پیدایش بیماری را به شیطان میتوان نسبت داد؛ چون وسوسهکننده و زمینهساز فشارها اوست و به خدا هم میتوان نسبت داد؛ چون علت اصلی پیدایش این بلاها برای حضرت ایوب و اذندهنده به شیطان برای وسوسه، خداوند است. اوست که اراده کرده شیطانی موجود باشد و انسانها را وسوسه کند تا انسانها در بوته نقد و امتحان قرار بگیرند و از این رهگذر به تعالی برسند. پس پیدایش بیماری و مصیبتها را میتوان هم به خدا نسبت داد و هم به شیطان و حتی به دشمنان که حضرت ایوب را شماتت میکردند و این تعابیر هیچ منافاتی ندارد، بلکه معنای نسبت در هرکدام متفاوت است.
بعضی از مفسران معتقدند استناد جنون و بیماری به عللی چون شیطان، موجب ابطال علل طبیعی نیست، بلکه علل طبیعی در طول علل غیر طبیعیاند، نه در عرض آنها.
علامه طباطبایی معتقد است ایوب ابتلای خود به بیماری را به شیطان نسبت داد: «اَنِّی مَسَّنِی الشَّیطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ»؛ و ظاهراً مراد از «نصب» و «عذاب» این است که آنها را به نحوی از سببیت و تاثیر به شیطان نسبت دهد و بگوید که شیطان در این گرفتاریهای من مؤثر و دخیل بوده است. از روایات نیز این معنا برمیآید.
وی در ادامه مینویسد: در اینجا این سؤال پیش میآید که یکی از گرفتاریهای ایوب مرض او بود و مرض علل و اسباب عادی و طبیعی دارد؛ پس چگونه آن جناب مرض خود را هم به شیطان نسبت داد و هم به بعضی از علل طبیعی؟ جواب این اشکال آن است که این دو سبب، یعنی شیطان و عوامل طبیعی، دو سبب در عرض هم نیستند تا در یک مسبب جمع نشوند و نشود مرض را به هر دو نسبت داد؛ بلکه دو سبب طولیاند. ایشان با برشمردن برخی از آیات
وقوع تاثیر جسمانی شیطان را میپذیرد.
زمخشری ادعا میکند که خدا شیطان را بر انبیای خود مسلط نمیکند تا آنان را بیمار کند؛ در قرآن نیز آمده است که شیطان به غیر از وسوسه هیچ دخالت و تاثیری ندارد.
علامه در پاسخ این ادعا مینویسد: آیات قرآن درباره نفوذ شیطان بر معصوم و انبیا مانند موسی
اشاراتی دارد و چنین تصرفهایی به اذن خدا است؛ چون مداخله شیطان را مطابق مصلحت میبیند؛ مثلا میخواهد مقدار صبر و حوصله بندهاش معین شود.
سید شریف مرتضی این تاثیر را نمیپذیرد و معتقد است خداوند
ابلیس را بر خلق خود مسلط نمیکند و ابلیس قدرت ندارد که در بدن انسانها مرض ایجاد کند و گرفتاری ایوب (علیهالسّلام) به درد و مشقت از سوی خداوند برای امتحان کردن آن حضرت بوده است.
آیتالله مکارم شیرازی هم میفرماید: هیچ بعید نیست که بعضی از کارها و اعمال نادرست، باعث تاثیر شیطان بر شخص شود.
فرض دخالت شیطان و
جن در
جنون و اختلالهای عصبی و روانی با استناد آن به اسباب طبیعی منافات ندارد؛ زیرا تاثیر اسباب غیر طبیعی در حوادث طبیعی در طول اسباب و علل طبیعی است، نه در عرض آنها؛ چنانکه تاثیر اراده الهی بر پیدایش حوادث طبیعی به این شیوه است و علوم تجربی دارای حق اثبات است، نه دارای حق نفی.
برخی از آیات قرآن، پیدایش سیئات و بیماریها را به انسان نسبت میدهند: «
وَمَا اَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ؛
و هر چه از بدی به تو میرسد، پس، از خود توست.» به این خاطر که با انتخاب و اراده انسان و متناسب با افعال اوست که این بلاها بر سر انسان میآید و انسان علت پیدایش بیماریهاست؛ لکن علت بودن انسان یا از باب علل مُعدّه است؛ یعنی فراهم کننده زمینه وقایع است یا از باب علل طولی؛ یعنی علت بودن انسان برای وقایع در طول علیت خداوند است، نه در عرض او و مستقل از او. چنانکه «فقر» انسان را میتوان به خود انسان نسبت داد، به خاطر اینکه ممکن است تلاش نکرده و تنبلی پیشه ساخته و فقیر مانده است و هم میتوان به خداوند نسبت داد؛ چون او اجازه نداده تا ثروت به او برسد و فقر را برای او به خاطر تنبلی انسان مقدر کرده است.
آنچه مهم است، این است که پیدایش هر مصیبت و ناخوشایندی یک مسئولیت «حقوقی» دارد و یک علت ایجادکننده. در واقع مسئولیت و بار حقوقی سیئات و بیماری به عهده انسان است؛ چرا که انسان با اراده و
اختیار خود راهی را رفته که به این منجر شده که خداوند سیئاتی برای او به وجود آورده است؛ اما ایجاد کننده این مشکل خداوند است و پیدایش این مشکل را میتوان هم به خداوند نسبت داد و هم به انسان. به خداوند نسبت میدهیم، چون با قدرت و خواست او این مشکل برای انسان خطاکار ایجاد میشود و به انسان نسبت میدهیم؛ چون با اراده و انتخاب و متناسب با کردار او این مشکل به وجود آمده است.
تصور کنید که انسانی براساس روابط نامشروع دچار بیماری ایدز میشود؛ در این جا میتوان پیدایش این بیماری را به «انسان» نسبت داد و گفت خود او علت پیدایش این بیماری است؛ چرا که با اختیار و انتخاب خود مرتکب گناهی شده و زمینهساز این بیماری شده است و نیز میتوان گفت: خداوند علت پیدایش این بیماری است؛ یعنی خداوند این قانون را مقرر کرده است که بیماری بعد از خطای نامشروع، به جسم خاطی سرایت کند و مقدر میکند که این بیماری بدن را نحیف و در معرض مرگ قرار دهد. پس انسان و خدا (هر دو) علت این بیماری هستند؛ امّا علیت انسان در طول و زمینهساز علیت خداوند است. نیز میتوان وقوع این پدیده را به هر دو نسبت داد؛ اما علیت انسان مستقل و در عرض علیت خداوند نیست تا نتوان وقوع این پدیده را به هر دو علت نسبت داد.
اگر میبینیم که قرآن علت حسنات و نیکیها را خداوند معرفی میکند و میفرماید: «
ما اَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ؛
هر چه از خوبی به تو میرسد، پس، از خداست». ولی علت سیئات را انسان معرفی میکند. در واقع به خاطر این است که قرآن کتاب تربیت است و اهداف تربیتی را هم دنبال میکند و میخواهد از مغرور شدن انسان جلوگیری کند تا نگذارد انسان به خاطر اینکه کارهای خوبی انجام داده و مستحق نیکیهایی در زندگی شده، مغرور شود؛ و گرنه قرآن علت بودن انسان را در پیدایش حسنات هر چند در حد انتخاب کننده و اراده کننده نفی نمیکند و نقش او را در به وجود آمدن حسنات منکر نمیشود.
قرآن پیدایش همه چیز (حسنات و سیئات) را به خدا نسبت میدهد: «
قُلْ کلٌُّ مِّنْ عِندِاللَّهِ؛
بگو: همه اینها از طرف خداست»؛ چون ایجاد کننده همه عالم و وقایع آن، خداوندمتعال است و همه حوادث عالم؛ خوب یا بد، به اذن و اراده و قدرت او صورت میپذیرد و تا او نخواهد و قدرت ندهد، نه شیطان میتوان وسوسه کند و نه انسان میتواند بر صفحه هستی وجود داشته باشد تا انتخاب و ارادهای صورت دهد و حسنه یا سیئهای به او برسد. پس همه افعالی که در عالم رخ میدهد، به فاعلیت و علیت خداوند است.
چون خداوند به طور دائم ایجادکننده عالم و موجودات است و با اذن و اجازه و قدرتی که خداوند به موجودات میدهد، این اتفاقات رخ میدهدکه اکثر انسانها به آن «علت طبیعی» میگویند؛ مثلاً طبیعی است که سنگ شیشه را بشکند؛ طبیعی است که انسان در مجاورت هوای سرد مریض شود و طبیعی است که انسان تنبل، فقیر باشد؛ اما در واقع علت پیدایش همه این علل طبیعی خداوند است؛ هر چند مسئولیت حقوقی آنها در بعضی موارد به عهده انسان و انتخاب او میباشد.
براساس مطالب پیشگفته همه پدیدههای عالم را میتوان به علل و عوامل مختلفی نسبت داد و در عین حال میتوان علت آن را خداوندمتعال دانست؛ امّا نقش و تاثیر هرکدام از عوامل متفاوت است و در عین حال این علل متعدد، مانند انسان و شیطان در طول علت بودن خداوند و فراهمکننده زمینه علت هستند و در این زمینه هیچگونه تناقضی وجود ندارد.
آنچه فلاسفه و مفسران قرآن درباره شر و بلا و بیماریها مطرح کردهاند، به شرح ذیل قابل دقت و تامل است:
۱. درباره نظام علّی و معلولی بیماریها در جهان مادی باید گفت: شناخت علت امراض، بر جلوگیری از بیماریها و بلایا تاثیر قابل توجهی دارد. اکثر معلولیتها ریشه در عدم توجه به علل و اسباب دارد. براساس آیات قرآن، خلقت بشر، بر پآیه «نظام احسن» بنا شده است و نقص و بیماری در اصل وجود آن راه ندارد؛ اما بیماریها و معلولیتها، عارضی و به دلیل عدم توجه به علل امراض است. در حدیثی آمده است زمانی که حضرت موسی بیمار شدند، به پزشک مراجعه نکردند و از دارو نیز استفاده نکردند و از خدا طلب شفا کردند. خداوند خطاب به ایشان فرمود: شفای من در پزشک و داروست. اینها اسباب شفای من هستند. تا زمانی که از آنها استفاده نکنی، شفایی از طرف ما نیست. امام صادق (علیهالسّلام) در حدیثی، فعل خدا را همراه با اسباب میداند و میفرماید: «اَبَی اللَّهُ اَنْ یجْرِی الْاَشْیاءَ اِلَّا بِالْاَسْبَابِ فَجَعَلَ لِکلِّ شَیءٍ سَبَباً؛ خدا اِبا دارد و نمیپسندد که چیزها را جاری و برقرار گرداند؛ مگر به اسباب، پس برای هر چیزی سببی قرار داد.» خداوند نیز در نظام علت و معلول مقدر فرمود که با ورود بیماری در بدن، عارضه ضعف و سستی آشکار شود.
۲. درباره مبتلا شدن به بیماری که موجب بیداری انسان از خواب غفلت میشود، باید گفت: آیات و احادیثی که به آن اشاره دارند، در پی اثبات منشا بیماری از جانب خدا نیستند تا بشر از خواب غفلت بیدار گردد؛ چون در جای خود اثبات شد، که انسان، خود زمینه ورود بیماری را به بدن مهیا میکند و بعد از ورود امراض، براساس تقدیرات الهی بیماری حاصل میشود. این بیماری که خود انسان به استقبال آن رفته، میتواند او را از خواب غفلت بیدار کند و نمیتوان گفت: خدا عمداً و بدون علت، شخصی را بیمار کرده است تا انسان از خواب غفلت بیدار شود.
۳. در مورد بیماری برای آزمایش بندگان و کفاره گناه باید گفت از ظاهر بعضی آیات استفاده میشود که برخی از بیماریها برای آزمایش و برخی دیگر برای کفاره گناهان است؛ امّا نمیتوان استنباط کرد تمام امراض منشا الهی دارد و برای آزمایش میباشد (همانطور در قسمت دوم بیان شد) برخی از آنها را که با اراده خدا نیز عجین گردد، میتواند برای آزمایش و کفاره گناه برشمرد؛ اما اکثر آنها براساس علت معدّه و نظام علت و معلوم، ریشه الهی ندارند، بلکه بشر در آمادگی آن نقش دارد. در عین حال، با وجود مقدرات الهی در ادامه بیماری در بدن، خداوند آن را یکی از مصادیق آزمایش و کفاره گناه به شمار میآورد.
۴. عامل بیماریهای انسان، از باب «علت مُعدّه»، خود انسان است و بر این نکته اتفاق نظر وجود دارد؛ به همین سبب، انسان دارای مسئولیت حقوقی است. اما نسبت بیماریها به خدا از باب «علت موجده» و در طول مقدمات سازی انسان است و این، در قالب آزمایش بندگان، آمرزش گناهان و... تعریف میشود. درباره نسبت بیمارها به شیطان باید گفت: وجود شیطان و تاثیرات وسوسه برانگیز وی قابل انکار نیست؛ ولی تاثیر جسمی و فیزیکی بر روی بدن با علل طبیعی منافاتی ندارد؛ زیرا تاثیر اسباب غیرطبیعی بر حوادث طبیعی در طول اسباب و علل طبیعی است؛ نه در عرض آنها. از اینرو، شیطان با اذن خدا و آزمایش بندگان میتواند بر روی بدن تاثیر بگذارد. همچنین انسان با زمینهسازی ورود بیماری و با کمک وسوسه شیطان که در طول هم هستند، میتواند علل بیماری باشد.
حاصل سخن اینکه، با توجه به تفاسیر و دیدگاه علما و دقت در آیات ظاهراً متناقض در مورد ریشه بیماریهای انسان، خدا، انسان، شیطان، دریافتیم در سه آیه مذکور تناقضی دیده نمیشود، بلکه آنچه موهم تناقض شده، عدم استفاده صحیح از مقدمات تفسیر، بیتوجهی به اهداف قرآن، ضعف خداشناسی اسلامی و عدم باور به انسجام محتوایی قرآن است؛ چنانکه در آیه ۸۲ سوره نساء به آن تصریح شده است: «
اَفَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْکانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِاللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کثِیرا؛
آیا در قرآن تدبر و ژرفاندیشی ندارند تا دریابند که اگر از سوی غیر خدا میبود، ناهماهنگی بسیاری در آن مییافتند».
• قرآن کریم
• حسنبنابیالحسن، ارشاد القلوب، قم: رضی، ۱۴۱۲ق.
• خدابخشی، موبد سهراب، پزشکی در ایران باستان، تهران: فروهر، ۱۳۷۶.
• خسروپناه، عبدالحسین، انتظارات بشر از دین، قم: مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات، ۱۳۸۱.
• دیلمی، حسنبنمحمد، ارشاد القلوب الی الصواب، قم: الشریف الرضی، ۱۴۱۲.
• ریشـهری مـحمدی، محمد، دانشنامه احادیث پزشکی، چاپ۱۴، قـم: دارالحدیث، ۱۳۹۴.
• زمخشری، محمود بن عمر، کشّاف، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۴۱۴ق.
• سامی، علی، تمدن هخامنشی، شیراز: بینا، ۱۳۴۱.
• سبحانی، جعفر، مدخل مسائل جدید در علم کلام، قم: مؤسسه امام صادق (علیهالسّلام)، ۱۳۷۵.
• سبحانی، جعفر، مقاله پاسخ دوم به سروش، افق حوزه، ش ۱۸۳، ۲۵/۱۲/۱۳۸۶.
• سیوطی، جلالالدین، تدریب الراوی، دمشق: دارالکلم الطیب، ۱۴۲۶ق.
• شریف مرتضی، تنزیه الانبیاء، بیروت: دارالاضواء، ۱۴۰۹ق.
• صدوق، محمد بن علی، التوحید، چاپسوم، جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم: ۱۴۱۳ق.
• صفا، ذبیحالله، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تا اواسط قرن ۵، تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۴۶.
• طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان، قم: مؤسسه مطبوعات اسماعیلیان، ۱۴۱۲ق.
• طباطبایی، سیدمحمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان فی تفسیرالقرآن، قم: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، ۱۳۹۳ ق.
• مجلسی، محمدتقی، بحارالانوار، تهران: المکتبة الاسلامیة، ۱۳۸۵.
• مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش عقاید، چ۳۶، قم: بینالملل، ۱۳۸۷.
• مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران: صدرا، ۱۳۷۲.
• مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، چاپپنجم، قم: دارالکتب، ۱۳۶۸.
• مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، پیام قرآن، چاپچهارم، قم: مدرسه امیرالمؤمنین (علیهالسّلام)، ۱۳۷۴.
سایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «منشأشناسی بیماریهای جسمی از منظر قرآن»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۹/۲/۱۰.