هادی نجم آبادی تهرانی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
نجم آبادی تهرانی، شیخ هادی
از علما و منتقدان برجسته سیاسی و اجتماعی ایران در قرن سیزدهم و چهاردهم هجری. وی فرزند ملامهدی و نوه استاد باقر آهنگر بود و به سال ۱۲۵۰ ق در نجم آباد از توابع شهرستان ساوجبلاغ کرج به دنیا آمد.
خواندن و نوشتن و تحصیلات اولیه را نزد پدر آغاز کرد و در۱۲۶۲ ق به دستور او، همراه مادرش برای ادامه تحصیل به نجف اشرف عزیمت نمود. در بیست سالگی (۱۲۷۰) به امر پدر، جهت ازدواج به تهران سفر کرد و یک سال بعد عازم نجف شد و از محضر شیخ مرتضی انصاری، میزرا حسن نجم آبادی (پسر عمویش) و شیخ راضی نجفی بهره برد. پس از مراجعت به تهران در ۱۲۸۰ ق در محله سنگلج ساکن و به تدریس و امامت پرداخت. از معاریف شاگردان وی می توان به آیت الله سیدمحمد طباطبایی (از رهبران مشروطه، علامه علی اکبر دهخدا، علامه محمد قزوینی، ناظم الاسلام کرمانی،میرزا جهانگیر خان شیرازی (مدیر صوراسرافیل)، مهدی نجم آبادی و رفیع بامداد اشاره کرد.
شیخ هادی پس از ورود به تهران تا سال ۱۲۹۴ ق دوبار به فاصله چند سال به کربلا مشرف شد. در ۱۲۹۰ ق به حج رفت و در ۱۲۹۱ ق یا ۱۲۹۲ ق به مشهد مقدس سفر نمود و در حدود ۱۲۹۴ ق امامت جماعت و مدیریت مدرسه علمیه و مسجدی را به نام خود ـ در خیابانی که امروز وحدت اسلامی نامیده می شود ـ بر عهده گرفت.
وی در دروان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار (۱۲۶۴-۱۳۱۳ ق) که ایران دچار وابستگی به قدرت های خارجی بود، از جمله علمای آزاداندیش و آگاهی بود که برای بیداری مردم و آزادی آنها از جور و ستم استبداد تلاش و کوشش فراوان داشت. نجم آبادی در ملاقاتی که پس از ورود سیدجمال الدین اسدآبادی به تهران، با وی داشت، بعد از آگاهی از منویات سید درباره آشناسازی مردم با مفاهیم آزادی،عدالت اجتاعی و اتحاد اسلامی، از او خواست تا برای آگاهی مردم درس تفسیر قرآن دایر کند.
اکثر مورخان،نجم آبادی را از نخستین کسانی می دانند که در انتشار افکار آزادیخواهی در میان ایرانیان مؤثر بود و رمز موفقیت را، بیداری افکار عمومی در برابر استبداد می دانست و همیشه به مریدانش سفارش می کرد که «فروتن، بشردوست ، مخالف تکبر و استبداد» باشند. بیشتر ایرانیان آزادیخواه و روشنگری که در راه آزادی سیاسی فعالیت می کردند از دوستان وی بودند. پس از بنیانگذاری انجمن «پان اسلام» در ایران، شیخ هادی از اعضای فعال آن بود. این مرکز، با مرکز پان اسلام اسدآبادی که در استانبول فعالیت می کرد،همکاری داشت.
نجمآبادی علاوه بر استاده از مزاح در بیانات و تقریرات خویش برای بیداری و متنبه ساختن افراد و رجال،در خلال معاشرت های گسترده اجتماعی خود با گروه های گوناگون به آنها پند می داد که از خرافه،تقلید کورکورانه و اندیشه های بد، و ترس از انتقاد ـ که آنها را از بیماری های بشر می پنداشت ـ دوری کنند و به استدلال عقلی تمسک جویند. او سبب انحطاط مسلمین را به در سه چیز می دانست:اعراض از آیات الهی و دوری از سنت پیامبر، روحانیون بیگانه از حقیقت، و سیاستمداران غافل از پیشرفت های زمانه.
با آن که کارکنان بلند پایه دولت و حتی ناصرالدین شاه بنا به احترامی که برای شیخ هادی قائل بودند برای دیدن وی به خانه اش می رفتند،اما او سخت از آنان انتقاد می کرد. در ماجرای قیام تنباکو، در مجالس مذاکره ای که شاه در دربار تشکیل داد تا جهت رفع اختلاف بین حکومت و علما در تحریم دخانیات تبادل نظر شود،حضور نیافت و اعلام داشت: من استعمال دخانیات را مطلقا حرام می دانم و اگر بنای آقایان بر حرکت از تهران و مهاجرت به عتبات شد، اول کسی را ردا بر دوش کند و با پای پیاده مهاجرت نماید من می باشم.
نجم آباید پس از اعدام میرزا رضا کرمانی (ضارب ناصرالدین شاه قاجار) برای او مجلس یادبود چهلم برگزار کرد و برای رهایی کسانی که به جرم مخالفت با سلطنت قاجار دستگیر شده بودند، تلاش فراوان نمود.
نجم آبادی در زمان خود،اندیشه هایی بسیار متفاوت با اندیشه های دیگر مجتهدان رسمی شیعه داشت. او تجربه ها، افکار و اندیشه های خود را جهت استفاده عموم مسلمین تحت عنوان تحریر العقلا به رشته تحریر دراودر و در این کتاب کوشید تا اوضاع اجتماعی و سیاسی مسلمانان و بیشتر،ایرانیان روزگار خود را بررسی و تحلیل و نقادی کند و عوامل انحطاط و عقب ماندگی را نشان دهد.
او د مقام یک عالم بزرگ،از تفکر حاکم بر علمای زمان خو د چنین انتقاد می کند: «ما اولاً در اعمال و اخلاق و عدالت و سیاست معیوب هستیم… و ثانیا اصل دین را پایه اش را بر غیر تقلید و ادله وهمیه نگذاشته ایم. نه حالت عملیه و نه خلقیه دارمی که مردم را متمایل به خود نماییم و نه زبان استدلال که به تیغ زبان،خل قرا به سمت خود کشیم. جهتش آن عقل سلیم اصلی را که خدا عطا فرموده به کنار گذاشته ایم و هوی و وهم و اخلاق رذیله را،؟ سلاطین قاهره و پیشوایان خود قرار داده ایم. هر چه ایشان حکم نماید،اطاعت می نماییم و عجب آن که عقل را غالباً تابع ایشان می سازیم بلکه شرع را». وی همچنین علت انحراف شیعه را از تعالیم اصیل پیامبر، اهل بیت و ائمه، محبت نسنجیده و بدون معرفت نسبت به آنان میداند که «هر خبری یا اثری یا رؤیایی که شاهد آن باشد قبول نموده درصدد تصحیح و تنقیح سند برنیامده بلکه مسلم دانستند و چون روایت متشابهی می یافتند تأویل و توجیه می نمودند به طریقی که مطابق با مراد خود نمایند و مؤید و معتقد خود قرار دهند».
به جهت همین برخوردهای نقادانه و عقلانی نسبت به باورهای مذهبی بود که برخی از علما که انتقادات او را بر نمی تافتند، وی را تکفیر کرده و حتی متهم به بابیگری نمودند؛ در حالی که بخشی از کتاب تحریرالعقلاؤ به رد بابیگری اختصاص یافته است. از سوی دیگر برخی از منورالفکران معاصر وی و یا پس از او،بدون توجه به مبانی فکری دینیش، انتقادات او را آگاهانه یا ناآگاهانه متأثر از آموزه های فراماسونری در آن زمان دانسته اید که البته اتهامی بیش نیست. اما علمای بزرگی چون سیدحسن صدر و محسن امین عاملی و علامه جعفری که با شخصیت، زندگی و آثار و اندیشه های او آشنا بودند. مراتب تقوا،دیانت، زهد و صراحت کلام او را ستوده اند.
محسن امین مؤلف کتاب معروف اعیان الشیعه درباره او می نویسد: «از شدت زهد و پارسایی و عدم وابستگی به ریاست، صوفیان و صاحبان فرقه های باطله به او گرایش داشتند و همنشینی با او را دوست داشتند و او نیز از این امر پروا نمی نمود و با آنان گفتگو می کرد در اذهان ایشان شبه ها می افکند ( تا در عقاید باطل خود به شک افتند)… او در نظر من مردی درستکار، کامل و مجاهد از علمای آل محمد است…».
نجم آبادی به سبب برداشت خاص خود از مسائل دینی، نه تنها از اختلاف های مذهبی حمایت نمی کرد، بلکه بر جنگ های مذهبی و فرقه ای می تاخت. خانه او ر تهران ملجأ همه بی پناهان بود و بسیاری از ارامنه و آشوریان تهران در پناه او احساس آرامش و امنیت می کردند.
او از تأسیس مدارس جدید جهت ترویج علوم و فنون جدید در کشور،حمایت می کرد. علاوه بر آن از فعالیت های اجتماعی نیز غافل نبود، چنان که پس از ۱۳۱۰ ق یک باب بیمارستان و سه باب حمام در تهران بنا کرد.
سرانجام وی در ۲۰ جمادی الاخر ۱۳۲۰ ق/ مهر ۱۲۸۰ درگذشت و در حسن آباد تهران دفن شد.
منابع: اعیان الشیعه، ۲۳۶:۱۰، ایران (روزنامه)، س ۴، ش ۱۰۰۲، ۱۱؛ تاریخ بیداری ایرانیان، ۱۴:۱، ۶۳، ۸۶، ۸۹، ۹۷؛ تحریرالعقلاؤ۴، ۱۹، ۲۰، ۲۳، ۶۰، ۱۱۳؛ تشسیع و مشروطیت در ایران،۹۲-۹۲، ۹۶-۹۵، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲، ۱۳ و ۱۴ هجری، ۴: ۴۱۰-۴۰۸؛ صبح امروز (روزنامه)، ش ۳۵۴، ۳،۱۱؛ کیهان اندیشه،ش ۷۴، ۱۹۸-۱۹۵؛ مکارم الاثار، ۱۳۷۷:۴٫