پیشانی طغیانگران (قرآن)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
تهدید انسان طغیانگر به افکندن در جهنم با گرفتن موی بالای
پیشانی آنان از سوی خداوند همراه می باشد، ناصیة موی پیش سر است، و گرفتن ناصیه در جائی گفته میشود که بخواهند کسی را با ذلت و خواری به سوی کاری برند، زیرا هنگامی که موی پیش سر کسی را میگیرند قدرت هر گونه حرکت از او سلب میشود، و چارهای جز
تسلیم ندارد.
تهدید انسان طغیانگر به افکندن در جهنم با گرفتن موی بالای
پیشانی آنان از سوی خداوند همراه می باشد: «کلا ان الانسـن لیطغی• کلا لئن لم ینته لنسفعا بالناصیة• ناصیة کـذبة خاطئة» چنین نیست که
انسان حقشناس باشد مسلما طغیان میکند• چنان نیست که او خیال میکند اگر دست از کار خود بر ندارد ناصیه اش (موی پیش سرش) را گرفته (و به سوی عذاب میکشانیم)• همان ناصیه دروغگوی خطا کار! .
لنسفعا از ماده سفع (بر وزن عفو) به گفته بعضی از مفسران معانی مختلفی دارد: گرفتن و به شدت کشیدن، سیلی به صورت زدن، چهره را سیاه کردن (آن سه قطعه سنگی را که به هنگام گذاردن دیگ بر روی آتش پایههای دیگ را تشکیل میدهد نیز سفع مینامند چرا که سیاه و دود آلوده است) و بالاخره علامت گذاردن و خوار کردن، و از همه مناسب تر در اینجا همان معنی اول است، هر چند در آیه مورد بحث معانی دیگر نیز احتمال دارد.
در
مجمع البیان میگوید: کلمه
سفع به معنای جذب شدید است، وقتی گفته میشود: شفعت الشی ء معنایش این است که : من آن چیز را به شدت جذب کردم و گرفتم.
به هر حال آیا منظور این است که این ماجرا در
قیامت واقع میشود که موی پیش سر امثال
ابوجهل را میگیرند و به سوی آتش
دوزخ میکشانند، یا در دنیا تحقق مییابد، و یا هر دو؟! بعید نیست هر دو باشد، و شاهدش روایت زیر است. در روایتی میخوانیم : هنگامی که
سوره الرحمن نازل شد پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم به یارانش فرمود: چه کسی از شما این سوره را بر رؤسای قریش میخواند؟ حاضران در پاسخ کمی سکوت کردند، چرا که از آزار سران
قریش بیمناک بودند.
عبدالله بن مسعود برخاست و گفت : ای رسول خدا! من این کار رامی کنم... ابن مسعود که جثهای کوچک داشت و از نظر جسمانی ضعیف بود برخاست و نزد سران قریش آمد، آنها را در گرد
کعبه جمع دید، تلاوت سوره الرحمن را آغاز کرد.
ابوجهل برخاست و چنان سیلی به صورت او زد که گوش او پاره شد، و خون جاری گشت! ابن مسعود گریان به خدمت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم آمد، هنگامی که چشم پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم بر او افتاد، ناراحت شد، سر را به زیر انداخت و در غم و اندوه عمیقی فرو رفت. ناگهان
جبرئیل نازل شد در حالی که خندان و مسرور بود، فرمود: ای جبرئیل چرا میخندی در حالی که ابن مسعود گریان است؟ عرض کرد به زودی دلیل آن را خواهی دانست.
این ماجرا گذشت، هنگامی که مسلمانان روز
جنگ بدر پیروز شدند ابن مسعود در میان کشتههای مشرکان گردش میکرد، چشمش به ابوجهل افتاد، در حالی که آخرین نفسهای خود را میکشید، ابن مسعود روی سینه او قرار گرفت هنگامی که چشمش به او افتاد، گفت : ای
چوپان ناچیز! بر جایگاه بلندی قرار گرفته ای! ابن مسعود گفت «الاسلام یعلو و لا یعلی علیه» : اسلام برتری میگیرد و چیزی بر
اسلام برتری نخواهد گرفت.
ابوجهل به او گفت به دوستت
محمد بگو: احدی در زندگی در نظر من از او مبغوضتر نبود و حتی در حال مرگم! هنگامی که این سخن به گوش پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم رسید فرمود: فرعون زمان من، از
فرعون موسی بدتر بود، چرا که او در واپسین لحظات عمر گفت : من
ایمان آوردم، ولی این طغیانش بیشتر شد! سپس ابوجهل رو به ابن مسعود کرد و گفت : سر مرا با این شمشیر قطع کن که تیزتر است، هنگامی که ابن مسعود سرش را جدا کرد نمیتوانست آن را بردارد و به خدمت رسول خدا آورد (موی پیش سر او را گرفت و روی
زمین کشید و خدمت پیامبر آورد، و مضمون آیه در این دنیا نیز تحقق یافت).
ناصیة موی پیش سر است، و گرفتن ناصیه در جائی گفته میشود که بخواهند کسی را با ذلت و خواری به سوی کاری برند، زیرا هنگامی که موی پیش سر کسی را میگیرند قدرت هر گونه حرکت از او سلب میشود، و چارهای جز
تسلیم ندارد. البته کلمه ناصیه هم در مورد افراد، و هم اشیاء نفیس، به کار میرود، همانگونه که ما در فارسی تعبیر به پیشانی جمعیت یا پیشانی ساختمان میکنیم. و در این آیه
ناصیه (موی جلو پیشانی) را به صفت کاذبه و خاطئه توصیف کرده، با اینکه این دو صفت، صفت صاحب پیشانی است، و این طور نسبت دادن از باب مجاز است.
تعبیر به «ناصیة کاذبة خاطئة» اشاره به شخصی است که صاحب این ناصیه است که هم دروغگو بود و هم خطا کار، همچون ابوجهل. در روایتی از
ابن عباس آمده است که روزی ابوجهل نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم آمد در حالی که حضرت نزدیک
مقام ابراهیم مشغول نماز بود، صدا زد مگر من تو را از این کار نهی نکردم؟ حضرت صلیاللهعلیهوآلهوسلّم بر او بانگ زد و او را از خود راند.
ابوجهل گفت : ای محمد! بر من بانگ میزنی، و مرا میرانی؟ تو نمیدانی قوم و
عشیره من در این سرزمین از همه بیشتر است. در اینجا آیه بعد نازل شد این جاهل مغرور تمام قوم و عشیره خود را صدا زند و از آنها یاری بطلبد، ما هم مأموران دوزخ را صدا میزنیم. تا معلوم شود که این غافل بیخبر کاری از او ساخته نیست، و در چنگال مأموران عذاب همچون پر کاهی در وسط یک
طوفان سهمگین است!
و در این کلام ردعی شدید و تهدیدی بالغ است، و میفرماید: مسأله آنطور نیست که او پنداشته و خواسته است، و یا او نمیتواند چنین کند،
سوگند میخورم که اگر دست از این بازداریش از نماز بر ندارد، و منصرف نگشته همچنان بنده ما را از
نماز نهی کند، به طور مسلم ناصیه او را به شدت خواهیم گرفت، و به وضعی ذلت بار او را به سوی
عذاب جذب میکنیم، آری ناصیهای را که صاحبش کاذب است و به خطا سخن میگوید و عمل میکند، به شدت جذب خواهیم کرد.
فرهنگ قرآن، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، برگرفته از مقاله «پیشانی طغیانگران».