ابنخفیف (خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابنخفيف، ابوعبدالله محمد بن خفيف بن اَسفكُشاذ (اسفكشار) ضبّى (د ۳۷۱ق/۹۸۱م)، معروف به «شيخ كبير»، از مشايخ بزرگ صوفيه فارس و مؤسس سلسله خفيفيّه. شاگرد او ابوالحسن ديلمى كتابى در سيرت استاد خود نوشته و از ديدهها و شنيدههای خود نكات و روايات بسيار درباره احوال و اخلاق او نقل كرده است. اصل اين كتاب از ميان رفته، ولى ترجمه فارسى آن به قلم ركنالدين يحيى بن جنيد شيرازی (سده ۸ - ۹ق) در دست است و مهمترين مأخذ درباره زندگانى ابنخفيف به شمار مىرود. به گفته ديلمى، خفيف، پدر شيخ از شهر كلاشمِ ديلمان بوده و در سپاه عمروليث صفاری خدمت مىكرده است و هنگامى كه عمروليث از خراسان بيرون آمد، خفيف در نيشابور از سپاهيگری توبه كرده و در همانجا دختر يكى از بزرگان كرّاميه را به همسری گرفت، اما ديری نگذشت كه باز به سپاه عمروليث پيوست و به شيراز رفت. ابنخفيف در همين زمان در شيراز به دنيا آمد و هنگامى كه عمروليث بار دوم از فارس به خراسان مىرفت وی هشت ماهه بوده است. ( سيره، ص ۹) اين وقايع بايست در فاصله ميان سال ۲۶۶ق/۸۸۰م كه عمروليث به حكومت رسيد و از جندی شاپور به فارس و از آنجا به سيستان و خراسان رفت و سال ۲۷۰ق/۸۸۳م، كه عمروليث بار دوم در اوايل حكومت خود از فارس رهسپار سيستان و خراسان شد، روی داده باشد. (تاريخ سيستان، ص ۲۳۵؛ تاريخ سيستان، ص ۲۳۶؛ تاريخ سيستان، ص ۲۴۱) بنابراين مىتوان ولادت او را در حدود ۲۶۹ق دانست و اين تاريخ با آنچه او درباره طول عمر خود بيان كرده (ديلمى، سيره، ص ۳۴) و ديگران درباره آن نوشتهاند (ابنعماد، ج ۳، ص۷۶، به نقل از سلمى) و مدت عمر او را ۱۰۴ سال گفتهاند (ياقوت، ج ۳، ص۳۵۰؛ سبكى، ج ۲، ص۱۵۴؛ ذهبى، ج ۱۶، ص۳۴۷) بسيار نزديك و موافق است.
روايتهای ديگری كه برای سالهای عمر او آوردهاند: ۹۵ سال، (ابنعماد، ج ۳، ص۷۷؛ يافعى، مرآه، ج۲، ص ۳۹۷؛ سبكى، ج ۲، ص۱۵۴؛ ذهبى، ج ۱۶، ص۳۴۷) ۱۰۵ سال (ديلمى، سيره، ص ۲۱۸) و حتى ۱۱۰، ۱۱۴ و ۱۲۴ سال (جنيد شيرازی، ص ۴۵؛ ديلمى، سيره، ص ۲۱۸؛ حمدالله مستوفى، ص ۶۵۷) درست به نظر نمىرسد. تذكرهها و كتب طبقات او را از ابنای ملوك گفتهاند (هجويری، ص ۱۹۹؛ هجويری، ص ۳۱۸؛ ابنملقن، ص ۲۹۱؛ سبكى، ج ۲، ص۱۵۱) و اين نسبت دور از احتمال نيست، زيرا نام جدش «اسفكشاذ» يا «اسفكشار» (ظاهراً به معنى «پرورش دهنده اسب») تعلق او را به طبقه امرا و سران سپاه به خاطر القا مىكند. مادرش «امّ محمد» زنى پرهيزگار بود و ابنخفيف خود از صفای باطن او حكايتى نقل كرده (ديلمى، سيره، ص ۲۰۵-۲۰۶) و جنيد شيرازی (جنيد شيرازی، ص ۳۶۸) و جامى (جامى، ص ۶۲۲) نام او را در شمار زنان زاهد و عارف ياد كردهاند. چنين به نظر مىرسد كه مشوّق ابنخفيف در پيوستن به طريقه صوفيه مادرش بوده است. (ديلمى، سيره، ص ۹۲)
ابنخفيف در آغاز جوانى ناگزير شده است كه برای تأمين معاش خود و مادرش به كارهايى چون گازری و دوك تراشى و حقهگری بپردازد. او خود گفته است كه «چهل سال بر من بگذشت كه زكات فطر بر من واجب نگشت» (ديلمى، سيره، ص ۱۹؛ ذهبى، ج۱۶، ص ۳۴۶) نخستين استادان او در شيراز ابوالعباس احمد بن يحيى، مؤمل جصّاص و جعفر حذّاء (ديلمى، سيره، ص ۱۲؛ ديلمى، سيره، ص ۱۸؛ ديلمى، سيره، ص ۱۴۱-۱۴۳؛ جامى، ص ۱۴۴؛ جامى، ص ۲۴۳-۲۴۴) بودند و از صحبت ابوبكر محمد عتايدی، ابوبكر شعرانى و مشايخ ديگری كه در فارس بودند بهره مىگرفت. (ديلمى، سيره، ص ۱۳۶-۱۳۷؛ ديلمى، سيره، ص ۱۳۸-۱۴۱) وی در همان اوقات نزد محدثان معروف شيراز، چون عبدالله بن احمد شاردانى و عبدالله بن جعفر ارزكانى و ابراهيم بن روزبه علم حديث مىآموخت (ديلمى، سيره، ص ۱۴؛ ديلمى، سيره، ص ۱۶؛ ديلمى، سيره، ص ۲۰۸) و در مجلس درس ابوالعباس ابنسُريج برای تحصيل فقه حاضر مىشد. (ذهبى، ج۱۶، ص ۳۴۵) در آغاز جوانى در بصره به مجلس درس ابوالحسن اشعری پيوست. (سبكى، ج۲، ص ۲۷۷؛ سبكى، ج۲، ص ۱۵۵-۱۵۶) در سفرهايى كه در دورههای بعد به حجاز و عراق و شام داشت، با جمعى از بزرگان صوفيه چون، ابوالحسن مزيّن، ابوعلى رودباری، ابوبكر كتانى، ابوالحسين درّاج، ابويعقوب نهر جوری، ابوعمرو زجاجى، رويم، ابنعطاء جريری، شبلى و عمر بن شلّويه ديدار كرد و از صحبت آنان بهره گرفت (سلمى، ص ۴۸۵؛ ديلمى، سيره، ص ۵۱ -۸۰؛ ديلمى، سيره، ص ۸۵ - ۱۲۸) و حسين بن منصور حلاج را در زندان ملاقات كرد، اما درباره ديدار او با جنيد اقوال مختلف است. بنابر روايتى كه در بعضى از كتب آمده است، هنگامى كه وی در سفر مكه به بغداد رسيد، از سر نخوت به ديدار جنيد نرفت، ولى در بازگشت، پس از واقعهای كه در بيابان بر او روی داد، به جامع بغداد رفت و جنيد كه در آنجا بود، او را ديد و با اشاره به آنچه در بيابان بر او گذشته بود، او را از اينكه در آن واقعه صبر پيشه نكرده بود سرزنش كرد. (قزوينى، ص ۲۱۲؛ عطار، ج ۲، ص۱۲۶؛ سبكى، ج ۲، ص۱۵۲)
طبق روايت ديگری، وی در مجلسى كه جنيد درباره حلاج سخن مىگفت و او را به سحر و شعبده متهم مىكرد، حضور داشت و بر سر اين مسأله با جنيد به گفت و گو و مشاجره پرداخت، (اخبار الحلاج، ص ۹۲) ولى از سوی ديگر، بنابر روايتى كه سلمى (سلمى، ص ۵۳۵) و پس از او انصاری (انصاری، ص ۳۰۱) نقل كردهاند، روزی ابنخفيف و على بن بندار صيرفى در راهى مىرفتند و چون به پلى رسيدند، ابنخفيف از على بن بندار خواست كه درگذشتن از پل بر او پيشى گيرد و در بيان سبب اين درخواست گفت كه تو جنيد را ديدهای و من او را نديدهام. اما روايتهای اول ظاهراً درست به نظر نمىرسد، زيرا در زمان حيات جنيد، كه در ۲۹۷ق/۹۱۰م وفات كرد، ابنخفيف دوران جوانى را مىگذرانده و در حد آن نبوده است كه نخوت صوفيانه او را از رفتن به ديدار جنيد باز دارد و يا چنانكه ماسينيون يادآور شده است، بر سخن شخصى چون جنيد اعتراض كند. ديلمى نيز كه همه كسانى را كه ابنخفيف در عراق ملاقات كرده است، يك به يك برمىشمرد، از ديدار او با جنيد چيزی نمىگويد، ولى با شاگردان و اصحاب جنيد چون ابنعطا و جريری و رويم مصاحبت و ارتباط داشته و گفتهاند كه از دست رويم خرقه پوشيد (جنيد شيرازی، ص ۴۱-۴۲) و از مباحثه او با ابنعطا نيز در سيره ديلمى سخن رفته است. (ديلمى، سيره، ص ۹۱-۹۳) در بازگشت از سفر مكه در بغداد به زندان حسين بن منصور راه مىيابد و با او آشنا مىشود و پيامى از او به ابوالعباس بن عطا كه ظاهراً چيزی از نوشتههای حلاج نزد او بوده است، مىرساند (ديلمى، سيره، ص ۹۳-۹۷؛ ابن بادكوبه، ص ۳۹-۴۲)
ابنخفيف به شهرهای حجاز، عراق، شام و فلسطين سفر كرد و چند بار حج گزارد، اما اينكه برخى از مؤلفان از سفرهای او به روم و مصر و هندوستان سخن گفتهاند، (عطار، ج ۲، ص۱۲۷؛ ابنبطوطه، ص ۱۴۳؛ غزالى، ج ۴، ص۳۴۱؛ سبكى، ج ۲، ص۱۵۳) ظاهراً اصلى ندارد و در كتاب ديلمى اشارهای به آنها نيست. گويا شهرت و آوازه او از يك طرف و اشتغالش به سير و سفر (يافعى، روض الرياحين، ص ۱۷۳؛ سبكى، ج۱، ص ۱۵۰-۱۵۱) از سوی ديگر و نيز دور بودنش از شيراز در بخش بزرگى از نيمه اول عمر، موجب شده بود كه امور غريب و سفرهای پرماجرا به او نسبت دهند و حكاياتى را كه درباره كسان ديگر روايت شده بود، به او مربوط سازند، چنانكه سبكى از غالب شدن او بر برهمنان در اظهار كرامات داستانى نقل مىكند (سبكى، ج۲، ص ۱۵۲-۱۵۳) و ابنبطوطه در شيراز مىشنود كه راه جبل سرانديب را او كشف كرده و نيز داستان معروف گروهى از صوفيه را كه در راه سرانديب از شدت گرسنگى بچه فيلى را مىكشند و جز يك تن، همگى از آن مىخورند، طبق شنيدههای خود مربوط به ابنخفيف دانسته است (ابنبطوطه، ص ۱۴۳؛ ابونعيم اصفهانى، ج ۱۰، ص۱۶۰-۱۶۱؛ فروزانفر، ص۸۷ –۸۸)
از حكايات غريب ديگری كه درباره او ساختهاند، يكى نيز روايت افسانه گونهای است كه ابنجوزی در تلبيس ابليس (ابنجوزی، ص ۳۶۹-۳۷۰) نقل كرده است. اين روايت با آنچه از سيرت و طريقت ابنخفيف مىدانيم، منافات اساسى دارد و بىشك ساخته و پرداخته كسانى است كه به صوفيه به ديده انكار و عداوت مىنگريسته و به مجالس عُرس و سماع آنان از اينگونه نسبتها مىبستهاند.
ابنخفيف از اواسط عمر در شيراز اقامت گزيد و تا پايان عمر به تعليم و ارشاد طالبان و مريدان اشتغال داشت. از زندگانى خصوصى او اطلاع چندانى در دست نيست. برخى از منابع از ازدواجهای متعدد او سخن گفتهاند و هجويری گويد كه مردم شيراز به سبب اعتقادی كه بدو داشتند، دختران خود را تبركاً به عقد او درمىآوردند. (هجويری، ص ۲۱۸؛ عطار، ج ۲، ص۱۲۸- ۱۲۹) در اين باب نيز افسانههايى ساختهاند (هجويری، ص ۲۱۸؛ عطار، ج ۲، ص۱۲۸- ۱۲۹) كه شايد حاكى از آن باشد كه وی به اين سنت توجه خاص داشته است. او ظاهراً فرزندی داشته به نام عبدالسلام كه در آغاز جوانى درگذشته است (ديلمى، سیره، ص ۳۷؛ جنيد شيرازی، ص ۴۸- ۴۹) و دو تن به نامهای ابواحمد كبير و ابواحمد صغير تا پايان عمر خدمت او مىكردند و هر دو در طريقت به مقاماتى رسيده بودند. اولى در ۳۷۷ق/۹۸۷م و دومى در ۳۸۵ق/۹۹۵م درگذشتند (جنيد شيرازی، ص ۴۶- ۴۸؛ عطار، ج ۲، ص۱۲۹؛ عطار، ج ۲، ص ۱۳۰)
عرفان ابنخفيف از لحاظ عملى با زهد و رياضت و در عين حال التزام تمام به احكام و فرايض دينى همراه بود و از لحاظ نظری و فكری اساس آن بر تطبيق طريقت با شريعت قرار داشت. درباره تزهد و رياضتهای او روايات بسيار نقل كردهاند. (ديلمى، سیره، ص ۱۳؛ ديلمى، سیره، ص ۱۵-۱۶، جم؛ ابنعساكر، ص ۱۹۱-۱۹۲؛ قشيری، ص ۳۱؛ عطار، ج۲، ص ۱۲۵-۱۲۶؛ سبكى، ج ۲، ص۱۵۱-۱۵۲) او خود گفته است «هر اشارتى و رمزی كى اين طايفه متصوفه گفتهاند و كردهاند، من آن را از شريعت به در آوردم» (ديلمى، سیره، ص ۳۵) و نيز «هر عارفى كى معرفت خود را به شريعت راست نكند و به شريعت مقابله نكند، عن قريب بىمعرفت گردد». (ديلمى، سیره، ص ۳۶) اغلب مؤلفانى كه به ذكر احوال او پرداختهاند، از دانش او در علوم دينى و پای بنديش به احكام شريعت سخن گفتهاند. سلمى (سلمى، ص ۴۸۵) او را «اوحد المشايخ فى وقته» و «عالماً بعلوم الظاهر و علوم الحقائق» و متمسك به علوم شريعت در كتاب و سنت گفته است، ابونعيم اصفهانى او را شيخ وقت در علم و حال دانسته، (ابونعيم اصفهانى، ج۱۰، ص۳۸۵) انصاری گويد كه او را «شيخ الاسلام« مىخواندهاند، (انصاری، ص ۵۳۷) هجويری او را «عالم به علوم ظاهری و باطنى«، (هجويری، ص ۳۱۸) عطار او را يگانه عالم در علوم ظاهر و باطن (عطار، ج ۲، ص۱۲۵) دانسته، ياقوت او را از دانشمندترين مشايخ در علوم ظاهر شمرده (ياقوت، ج۳، ص۳۵۰) و ابنملقن گويد كه وی از رويم و جريری و ابنعطا به علوم ظاهر داناتر بوده است (ابنملقن، ص ۲۹۰)
ابنخفيف از دوران نوجوانى، چنانكه اشاره شد، به سماع و گردآوری حديث شوق بسيار داشت و به گفته ديلمى (ديلمى، سیره، ص ۱۶) هر شب ۴۰ حديث مىنوشت (جنيد شيرازی، ص ۴۲) و حتى در وقت مرگ او نيز كسانى از او حديث مىشنيدند. (ديلمى، سیره، ص ۴۰-۴۱) كسانى چون ابوبكر باقلانى، دانشمند اشعری مذهب (سبكى، ج ۲، ص۱۵۱؛ ذهبى، ج ۱۶، ص۳۴۲؛ ابنعماد، ج ۳، ص۷۷) و نيز سلمى (سلمى، ص ۴۸۵- ۴۸۶) و ابونعيم اصفهانى (ابونعيم اصفهانى، ج ۱۰، ص۳۸۵ به بعد) از او حديث نقل كردهاند، در فقه از شافعى پيروی مىكرده و او را از فقهای اين مذهب به شمار آوردهاند. (ابنعساكر، ص ۱۹۱-۱۹۲؛ سبكى، ج ۲، ص۱۵۰؛ جنيد شيرازی، ص ۴۱) در علم كلام نيز چنانكه گفته شد، از شاگردان ابوالحسن اشعری بوده و در مقالتى مفصل به شيوه مقاله پردازان، كه در كتاب سبكى (سبكى، ج ۲، ص۱۵۵- ۱۵۹) از كتاب غاية المرام فى علم الكلام ضياءالدين رازی (پدر امام فخرالدين رازی) نقل شده، به ذكر فضايل و مناقب استاد خود پرداخته است.
وی در آرا و اعمال صوفيانه روشى معتدل داشت: «رخصت جستن و قبول تأويلات«، (انصاری، ص ۵۴۹) شطح گويى و برخى حركات مغاير با احكام دينى را كه نزد گروهى از صوفيه ديده مىشد، مردود و نادرست مىشمرد (ديلمى، سیره، ص ۳۷- ۳۹؛ ديلمى، سیره، ص ۶۶ -۶۷) با آنكه نسبت به حلاج حسن ظن خاص داشت و او را «عالم ربانى« (سلمى، ص ۳۰۸؛ خطيب، ج ۸، ص۱۱۲؛ انصاری، ص ۳۸۰) و «موحد» (ديلمى، سیره، ص ۱۰۰؛ ابن باكويه، ص ۳۸) مىدانست و از كرامات او سخن مىگفت، (ديلمى، سیره، ص ۹۵-۹۷؛ ابن باكويه، ص ۴۱-۴۴) بعضى از سخنان شطح آميز منسوب به او را رد مىكرد. (ديلمى، سیره، ص ۱۰۰-۱۰۱؛ ابن باكويه، ص ۴۴)
از ميان مشايخ صوفيه اقتدا به ۵ كس را توصيه مىكرد: حارث محاسبى، ابوالقاسم جنيد، ابومحمد رويم، ابوالعباس بن عطا و عمرو بن عثمان، زيرا روش ايشان بر طريقه صحو بوده و علم و حقيقت را با هم جمع كرده بودند (ديلمى، سیره، ص ۳۷؛ انصاری، ص ۸۹؛ انصاری، ص ۲۳۲) و چنانكه ملاحظه مىشود، كسانى چون بايزيد بسطامى و حسين بن منصور حلاج را كه از اصحاب سُكر بودند، در اين شمار نمىآورد، زيرا «ديگر مشايخ ارباب حال بودند... و در هنگام استغراق گاه گاهى از ايشان سخنى چند صادر شده است، كه به ميزان شرع راست نيست، چون بازِ خود مىآمدند، از آن سخنان توبت مىكردند... و استغفار واجب مىديدند» (ديلمى، سیره، ص ۳۷-۳۸)
برخلاف بسياری از صوفيه آن روزگار كه از تحصيل علوم رسمى اجتناب داشتند. ابنخفيف شاگردان و مريدان خود را به كسب علوم ترغيب مىكرد. او خود در جوانى از بيم اعتراض و بدگويى صوفيان پنهانى به مجلس علمای حديث مىرفت و هميشه دوات و كاغذ در لباس پنهان مىكرد و چنان شد كه سرانجام آنان همگى به او محتاج شدند و برای حل مشكلات خود به نزد او مىرفتند. (ديلمى، سیره، ص ۳۵؛ ديلمى، سیره، ص ۳۶؛ ابنعساكر، ص ۱۹۱؛ ذهبى، ج ۱۶، ص۳۴۶) وی در روزگار خود مورد اعزاز و احترام طبقات مختلف بود و نه تنها اهل تصوف، بلكه فقها و محدثين نيز او را بزرگ مىداشتند. (ديلمى، سیره، ص ۲۸؛ جنيد شيرازی، ص ۳۹-۴۱) درباريان و ديوانيان از معتقدان او بودند (ديلمى، سیره، ص ۲۰۰-۲۰۱؛ ديلمى، سیره، ص ۲۵۲-۲۵۳) و گفتهاند كه نزد عضدالدوله ديلمى مقرب بوده است. (عطار، ج ۲، ص ۱۲۹-۱۳۰؛ زركوب، ص ۱۲۶) در روز مرگش انبوهى عظيم از مردم، حتى از يهود و نصارا و مجوس بر جنازه او حاضر شدند و صدبار بر وی نماز خوانده شد. (ديلمى، سیره، ص ۲۱۸)
اغلب مؤلفان به كثرت تأليفات او اشاره كردهاند. (هجويری، ص ۳۱۸؛ انصاری، ص ۵۳۷؛ عطار، ج ۲، ص۱۲۵؛ سبكى، ص ۱۵۱) ديلمى ۳۰ كتاب از آثار او را نام مىبرد و گويد كه از اين جمله ۱۵ تصنيف مطّول و ۱۵ تصنيف مختصر بوده است (سيره، ص ۲۱۲-۲۱۳) فهرست ديلمى در شدالازار جنيد شيرازی (جنيد شيرازی، ص ۴۲-۴۳) وارد شده و زركوب نيز تعدادی از عنوانها را در شيرازنامه آورده است. (زركوب، ص ۱۲۷) گر چه از مجموع آثار ابنخفيف امروز چيزی جز يكى دو رساله مختصر در دست نيست، ليكن از عنوانهايى كه ذكر كردهاند، مىتوان به موضوعاتى كه مورد توجه او بوده است به تقريب پى برد. فهرست ديلمى چنين است:
الف - تأليفات مفصل: ۱. شرف الفقر (جنيد شيرازی: شرف الفقراء المتحققين على الاغنياء المنفقين)؛ ۲. جامع ارشاد؛ ۳. الاستذكار؛ ۴. الفصول فى الاصول؛ ۵. المنقطعين؛ ۶. الجوع و ترك الشهوات؛ ۷. ليس المرقعات؛ ۸. الاعانه (جنيد شيرازی: الاغاثه)؛ ۹. اختلاف الناس فى الروح؛ ۱۰. المعراج؛ ۱۱. الرد على ابن سالم؛ ۱۲. الرد على ابن زينان (جنيد شيرازی: الرد على ابن رزمان)؛ ۱۳. الاعتقاد (جنيد شيرازی: المعتقد الكبير و الصغير، زركوب: الاعتقاد الكبير و الاعتقاد الصغير)؛ ۱۴. المنهج فى الفقه (زركوب: المفتح فى الفقه).
ب - تأليفات مختصر: ۱۵. الاقتصاد؛ ۱۶. اللوامع؛ ۱۷. المفردات؛ ۱۸. المشيخه (جنيد شيرازی: اسامى المشايخ)؛ ۱۹. فضل التصوف؛ ۲۰. الفرق بين التقوی و التصوف؛ ۲۱. الاستدراج و الاندراج (زركوب: الاستدارج)؛ ۲۲. الجمع و التفرقه؛ ۲۳. بلوی الانبياء؛ ۲۴. المحبه؛ ۲۵. الودّ و الالفه (جنيد شيرازی: الردّ و الالفه)؛ ۲۶. رسائل على بن سهل (جنيد شيرازی: مسائل على بن سهل)؛ ۲۷. السماع؛ ۲۸. معرفه الزوال.
چنانكه ملاحظه شد، در كتاب ديلمى از ۳۰ تصنيف فقط ۲۸ عنوان ذكر شده است و از اين تعداد شمارههای ۲۰، ۲۴ و ۲۷ در كتاب جنيد شيرازی و زركوب ديده نمىشود، ولى در عوض جنيد از تصنيفى به نام شرح الفضائل ياد كرده و پسر او عيسى بن جنيد در تذكره هزار مزار (كه ترجمه گونهای از شدالازار جنيد است) دو كتاب به عنوانهای آداب المريدين و جامع الدعوات بر فهرست ديلمى و جنيد مىافزايد. (تذكره هزار مزار، ص ۸۴) ديلمى گويد كه شرف الفقر نخستين و جامع الارشاد آخرين نوشته او بوده است (سيره، ص ۲۱۲؛ سيره، ص ۲۱۳) همو درباره اين دو كتاب رواياتى در جاهای ديگر از قول ابنخفيف نقل كرده است. (سيره، ص ۲۱؛ سيره، ص ۱۹۳) شماری از اين آثار تا روزگار زركوب شيرازی (قرن ۸ق) موجود بوده و از آنها با عبارت «متداول و مشهور» ياد مىكند (زركوب شيرازی، ص ۱۲۶-۱۲۷) و حاجى خليفه نيز به يكى از تصنيفات او به عنوان كتاب الفضائل و جامع الدعوات و الاذكار اشاره مىكند كه در ۲۶۲ باب و شامل ذكر فضايل قرآن و نقل ادعيه انبياء، صحابه، زهّاد و تابعين بوده است. (حاجى خليفه، ج ۵، ص۱۳۱) ظاهراً اين كتاب دو تصنيفى را كه جنيد به نام شرح الفضائل (جنيد شيرازی، ص ۴۲) و عيسى بن جنيد به عنوان جامع الدعوات آوردهاند، (عيسى بن جنيد، ص ۸۴) در برداشته است.
آنچه از ابنخفيف امروز در دست است. گذشته از اقوال پراكندهای كه در كتب طبقات و تذكرهها از او نقل كردهاند و مقالتى در فضايل ابوالحسن اشعری كه در طبقات سبكى (سبكى، ج ۲، ص۱۵۵- ۱۵۹) وارد شده است، دو رساله كوتاه است كه به نامهای وصية ابنخفيف و معتقد ابنخفيف با ترجمه فارسى، به توسط خانم ا. شيمل - طاری، ذيل سيره ابن الخفيف ديلمى (ترجمه يحيى بن جنيد شيرازی) به چاپ رسيده است و از كتاب الاقتصاد او نسخهای در كتابخانه پرتوپاشا (تركيه) موجود است. در كتابخانه مركزی دانشگاه تهران نيز نسخهای از كتاب معتقد ابنخفيف همراه با شرح آن با عنوان الفوائد العماديه فى القواعد الاعتقاديه موجود است (مركزی، ج۱۱، ص ۲۰۷۶) كه ظاهراً بايد همان المعتقد الصغير يا الاعتقاد الصغير باشد كه جنيد شيرازی (جنيد شيرازی، ص ۴۳) و زركوب (زركوب، ص ۱۲۷) ذكر كردهاند و شايد همان كتابى باشد كه جنيد به عنوان شرح المعتقد الصغير در شمار آثار مولانا افتخار الدين محمد بن نصرالله بن محمد دامغانى آن را ذكر كرده است. (جنيد شيرازی، ص ۶۶ -۶۷)
چنانكه گفته شد از آثار ابنخفيف جز اين چند تصنيف چيزی در دست نيست، ولى از عنوانهايى كه ديلمى و جنيد نقل كردهاند، چنين به نظر مىرسد كه اغلب آنها در موضوعات مربوط به تصوف و چند تصنيف نيز در فقه و كلام بوده است. كتاب شرف الفقر او بايد متضمن مطالبى بوده باشد كه در مناظره او با ابوالعباس بن عطار بر سر فضيلت فقر بر غنا مطرح شده (ديلمى، سيره، ص ۹۱-۹۲؛ ديلمى، سيره، ص ۲۱۲) و اين موضوعى است كه در آن زمان ميان عرفا مورد بحث و اختلاف نظر بوده است. (هجويری، ص ۲۷؛ خطيب، ج ۵، ص ۲۸) كتاب بلوی الانبياء شايد بسط همان نكتهای بوده است كه از او درباره «بلاء المحبين« نقل كردهاند. (سلمى، ص ۴۸۹-۴۹۰) از سخنانى كه از او درباره محبت نقل كردهاند (سلمى، ص ۴۸۹-۴۹۰؛ عطار، ج ۲، ص۱۳۱؛ بقلى، ص ۱۰) و نيز از كتابى كه شاگردش ديلمى در اين باب به نام عطف الالف المألوف على اللام المعطوف تصنيف كرده و در آن (ديلمى، عطف الالف المألوف على اللام المعطوف، ص ۱۹؛ ديلمى، عطف الالف المألوف على اللام المعطوف، ص ۳۵-۳۶؛ ديلمى، عطف الالف المألوف على اللام المعطوف، ص ۴۵؛ ديلمى، عطف الالف المألوف على اللام المعطوف، ص ۱۳۵) بعضى از آرا و اقوال استاد خود را درباره محبت شاهد آورده است، مىتوان به تقريب از مضامين كتاب المحبه و كتاب الودّو الالفه او نشانههايى يافت، كتاب ردّ على ابن سالم كه از تصنيفات مفصل او بوده، چنانكه از عنوان آن برمىآيد، در ردّ عقايد سالميه بوده و به گفته انصاری (انصاری، ص ۳۱۲) نيز وی به قول ابوعبدالله بن سالم داير بر اينكه خداوند در ازل همه چيز را مىديده است، خرده گرفته بود. كتاب المشيخه او نيز بايد اساس كار شاگردش ابوالحسن ديلمى، كه تصنيفى در مشيخه فارس ساخته بود، قرار گرفته باشد. (جنيد شيرازی، ص ۳۸؛ جنيد شيرازی، ص ۴۵) وصيت ابنخفيف رساله كوچكى است شامل نصايح او به مريدان و سالكان، در ۲۵ وصيت در مراعات تقوی و طهارت پرهيز از شهوات و وساوس نفسانى، اجتناب از كبر و غرور و حسد، تحصيل فضايل و كمالات اخلاقى و ممارست در رياضت و مجاهدت.
معتقد ابنخفيف نيز رسالهای است كوتاه كه اساس مطالب آن تصحيح و تصفيه اعمال و اخلاص در عبادات است. مضامين رساله شامل نكاتى است در تعريف توحيد و تنزيه ذات باری تعالى و اشاراتى به اينكه علم غير از رؤيت است، يعنى خداوند آنچه را كه موجود است مىبيند و آنچه را كه معدوم است مىداند؛ صفات خداوند قائم بر ذات اوست و رؤيت خداوند در قيامت ممكن است. در مسأله جبر و اختيار، طاعت و معصيت، خلق افعال و كسب افعال، نبوت و خاتميت، معراج رسول اكرم و چگونگىِ آن و نيز در مسائل مربوط به ايمان و اسلام، توحيد و معرفت، استطاعت و فعل، جنت و نار، اخبار آحاد و متواتر، عقل و شرع، حسن و قبح و ساير موضوعات كلامى و اعتقادی از ديدگاه اشاعره گفتوگو مىكند.
در فصل چهارم رساله از مطالبى كه خاص طبقه صوفيه است، سخن مىرود: فقر بر غنى افضل است، زهد كلى بهتر از زهد جزئى است؛ رؤيت در دنيا محال است؛ نبوت بهتر از ولايت است؛ معجزه از انبياست و كرامت از آنِ اولياء؛ سكر مقام مريدان است و بر عارفان كامل روا نيست؛ صحو بر سكر رجحان دارد؛ ذخيره كردن مال وقتى كه توكل درست باشد، زيان ندارد؛ تصوف نه علم است نه عمل، بلكه صفتى است كه چون ذات صوفى بدان متجلى است، آنگاه هم صاحب علم و عمل مىشود و هم ميزان علم و عمل؛ ميان تصوف و فقر و تقوی فرق نيست، فقر در سببها تصرف ندارد، ولى صوفى در سببها تصرف تواند كرد؛ حال غير از وجود است؛ سماع عارفان را رواست، ولى مريدان را روا نيست و كلاً ترك آن اولى است، زيرا آفات آن بسيار است. در پايان رساله اشاراتى به فرق ميان روح و نفس و حيات و مخالفت با نفس نيز ديده مىشود.
سلسله نسبت خرقه ابنخفيف به صورتهای مختلف نقل شده است: مؤلف فردوس المرشديه در ذكر سلسله خرقه ابوالحسن كازرونى آن را به صورتى آورده (محمود بن عثمان، ص ۲۲) و زركوب شيرازی در بيان نسبت خرقه شيخ شهاب الدين سهروردی آن را به نوعى و از طريق شجره خرقه شيخ روزبهان بقلى به نوعى ديگر نزديك به ترتيب مندرج در فردوس المرشديه نقل كرده است، (زركوب شيرازی، ص ۱۲۸-۱۳۰) اما هيچ يك از اين صورتها با آگاهيهايى كه درباره ابنخفيف از سيره ديلمى به دست مىآيد، سازگاری تمام ندارد. بنابر سلسلههايى كه ذكر شد (معصوم عليشاه، ج ۲، ص۹۲؛ معصوم عليشاه، ج ۲، ص ۱۷۳؛ معصوم عليشاه، ج ۲، ص ۳۰۸- ۳۰۹) طريقه سهرورديه، طريقه كازرونيه و اصحاب روزبهان بقلى نسبت خرقه خود را با واسطههايى به ابنخفيف مىرسانند.
ابنخفيف در شيراز دارای دستگاهى بوده و دوستان و مريدان بسيار داشته است. مؤلف فردوس المرشديه در سبب تقرب مردمان به او گويد كه طريق وی آن بود «كه بستدی و بدادی». (محمود بن عثمان، ص ۱۷) در زمان حيات هجويری طريقه او به خفيفيه معروف بوده و همو گويد كه خفيفيان به ابنخفيف تولاّ كنند. (هجويری، ص ۳۱۷) حمدالله مستوفى در تاريخ گزيده به «قبيله خفيفيه كه ارباب و اكابر ابهرند»، اشاره مىكند (حمدالله مستوفى، ص ۶۵۷) و آنان را از «تخمه» وی مىداند، ولى معلوم نيست كه مقصود مستوفى از اين تعبير چيست، زيرا از اولاد و احفاد ابنخفيف در هيچ مأخذی ذكری نيامده است و شايد اين نكته اشارهای به گسترش طريقه او در آن نواحى باشد و به هر حال حاكى از آن است كه در اوايل سده ۸ق كسانى در آنجا خود را به وی منسوب مىداشتهاند. طريقه ابنخفيف به توسط مريدش حسين اكّار و به وسيله مريد او ابواسحاق كازرونى (ه م) به تأسيس طريقه كازرونيه انجاميد.
اساس طريقت ابنخفيف بر مجاهدت بوده و از رياضتهای سخت و طاعات و عبادات طاقت شكن و افراط او در كم خوردن و مخالفت با نفس داستانهای بسيار نقل كردهاند (ديلمى، سيره، ص ۲۳؛ ديلمى، سيره، ص ۲۴؛ ديلمى، سيره، ص ۲۹-۳۰؛ قشيری، ص ۳۱؛ ابنعساكر، ص ۱۹۲؛ سبكى، ج۲، ص ۱۵۱-۱۵۲) او را مىتوان حلقه رابط ميان مشايخ سدههای ۳ و ۴ عراق، چون جنيد، رويم، شبلى و ابنعطا، با صوفيان دوره بعد در فارس و خراسان دانست و كسانى چون ابوالحسن ديلمى، ابن بساكويه، ابونصر سراج و ابوعبدالله مقاريضى از تربيت يافتگان او بودند.
آرامگاه او در شيراز زيارتگاه اهل عرفان بوده و گروهى از بزرگان صوفيه فارس در حوالى آن به خاك سپرده شدهاند. (جنيد شيرازی، ص ۳۸-۹۴) خانقاه او نيز محل آمدوشد و اقامت زايران بوده و موقوفاتى داشته است. به گفته فسايى از ابتدای حكومت صفويه اين خانقاه از رونق افتاد، ولى كريم خان زند به عمران آن كوشيد و اطراف صحن خانقاه و رباط و قبرستان اطراف آن را مسطح كرد و به صورت ميدانى وسيع درآورد كه به ميدان نعل بندان موسوم و متصل به بازار وكيل است. (فسائى، ج ۲، ص ۱۵۸)
فهرست منابع:
(۱)محمد ابن باكويه، «بدايه حال الحسين بن منصور الحلاج و نهايته» ( : Quatre در مآخذ لاتين)؛
(۲)ابنبطوطه رحله، بيروت، دارالكتاب اللبنانى؛
(۳)عيسى ابن جنيد شيرازی، تذكره هزار مزار، به كوشش نورانى وصال، شيراز، ۱۳۶۴ش؛
(۴)عبدالرحمان ابنجوزی، تلبيس ابليس، قاهره، ۱۹۲۸م؛
(۵)على ابنعساكر، تبيين كذب المفتری، دمشق، ۱۳۴۷ق؛
(۶)عبدالحى ابنعماد، شذرات الذهب، قاهره، ۱۳۵۰ق؛
(۷)عمر ابنملقن، طبقات الاولياء، به كوشش نورالدين شريبه، بيروت، ۱۴۰۶ق/۱۹۸۶م؛
(۸)احمد ابونعيم اصفهانى، حليه الاولياء، بيروت، ۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۷م؛
(۹)اخبار الحلاج، به كوشش لوئى ماسينيون و وپ. كراوس، پاريس، ۱۹۳۶م؛
(۱۰)خواجه عبدالله انصاری هروی، طبقات الصّوفيّه، به كوشش محمد سرور مولائى، تهران، ۱۳۶۲ش؛
(۱۱)روزبهان بقلى شيرازی، عبهر العاشقين، به كوشش هانری كربن، تهران، ۱۳۳۷ش؛
(۱۲)تاريخ سيستان، به كوشش ملك الشعرای بهار، تهران، ۱۳۵۲ش؛
(۱۳)عبدالرحمان جامى، نفحات الانس، به كوشش مهدی توحيدی پور، تهران، ۱۳۳۶ش؛
(۱۴)معين الدين جنيد شيرازی، شدالازار، به كوشش قزوينى و اقبال، تهران، ۱۳۲۸ش؛
(۱۵)حاجى خليفه، كشف، به كوشش گوستاوفلوگل، لايپزيگ، ۱۸۷۱م؛
(۱۶)ابن ابى بكر حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوائى، تهران، ۱۳۶۲ش؛
(۱۷)احمد خطيب بغدادی، تاريخ بغداد، بيروت، ۱۳۴۹ق؛
(۱۸)ابوالحسن ديلمى، سيره الشيخ الكبير، ترجمه ركنالدين يحيى ابن جنيد الشيرازی، به كوشش ا.شيمل - طاری، تهران، ۱۳۶۳ش؛
(۱۹)ابوالحسن ديلمى، عطف الالف المألوف على اللام المعطوف، به كوشش ج.ك. واديه، بيروت، ۱۹۶۲م؛
(۲۰)محمد ذهبى، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب الارنؤوط و اكرم بوشى، بيروت، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م؛
(۲۱)احمد زركوب شيرازی، شيراز نامه، به كوشش اسماعيل واعظ جوادی، تهران، ۱۳۵۰ش؛
(۲۲)عبدالوهاب سبكى، طبقات الشافعيه الكبری، قاهره، ۱۳۲۴ق؛
(۲۳)محمد سلمى، طبقات الصوفيه، به كوشش يوهانس پدرسن، ليدن، ۱۹۶۰م؛
(۲۴)محمد عطار، تذكره الاولياء، به كوشش نيكلسون، ليدن، ۱۹۰۵م؛
(۲۵)محمد غزالى، احياء علوم الدين، قاهره، ۱۳۵۲ق/۱۹۳۳م؛
(۲۶)فروزانفر، بديع الزمان، مآخذ قصص و تمثيلات مثنوی، تهران، ۱۳۳۳ش؛
(۲۷)ميرزا حسن فسائى، تاريخ فارسنامه ناصری، تهران، ۱۳۱۴ش؛
(۲۸)زكريا قزوينى، آثار البلاد، بيروت، دارصادر؛
(۲۹)عبدالكريم قشيری، الرساله القشيريّه، قاهره، ۱۳۷۹ق/۱۹۵۹م؛
(۳۰)محمود بن عثمان، فردوس المرشديه فى اسرار الصمديه، به كوشش ايرج افشار، تهران، ۱۳۳۳ش؛
(۳۱)مركزی، خطى؛
(۳۲)محمد معصوم عليشاه شيرازی، طرائق الحقائق، به كوشش محمد جعفر محجوب، تهران، ۱۳۳۹ش؛
(۳۳)على هجويری، كشف المحجوب، به كوشش ژوكوفسكى، لنينگراد، ۱۹۲۶م؛
(۳۴)عبدالله يافعى، روض الرياحين فى حكايات الصالحين، قبرس، مؤسسه عمادالدين؛
(۳۵)عبدالله يافعى، مرآه الجنان، حيدرآباد دكن، ۱۳۳۷- ۱۳۳۹ق؛
(۳۶)ياقوت، بلدان.