ابوبکره خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
َبوبَکْره، نُفَیع
بن مسروح (د ۵۲ق/۶۷۲م)، صحابی و یکی از موالی پیامبر(ص) بود. مادر نفیع سمیه نام داشت که به روایت ابنقتیبه (ابنقتیبه، ص۲۸۸) اهل زَندوَرْد (نزدیک واسط) بود. کسری پادشاه ایران او را به ابوالخیر ملک یمن بخشید. چون ملک بیمار شد و حارث
بن کَلدۀ ثقفی، طبیب عرب، او را درمان کرد، سمیه را به حارث
بن کَلدۀ بخشید، اما مأخذی دیگر که مؤید این مطلب باشد، یا کسری و ابوالخیر را به ما بشناساند، در دست نیست. نیز آوردهاند که سمیه را در زندورد، اَمَنْج مینامیدند. او را ابوعبداللـه
بن کوّاء یَشکُری ربود و سمیه نامید و مدتی با او بود تا حارث
بن کلده بیماری او را درمان کرد و وی سمیه را به حارث بخشید. براساس روایتی دیگر سمیه پیش از رسیدن به حارث کنیز یکی از دهاقین اُبُلّه بوده است (بلاذری، ج۱، ص۴۸۹).
دربارۀ نسب نفیع نوشتهاند که سمیه در خانۀ حارث، در طائف، نخستین نافع و سپس نفیع را به دنیا آورد. نفیع چون سیاه بود، حارث گفت: این فرزند من نیست، زیرا در میان پدران من کسی سیاه نبوده است؛ پس نفیع به مسروح، غلام حارث، منسوب گردید (بلاذری، ج۱، ص۴۸۹). از خود ابوبکره نیز نقل کردهاند که گفت: من نفیع مولای رسول اللـه(ص) هستم و اگر ابا دارند از آنکه مرا جز با نسب بخوانند، من نفیع
بن مسروح هستم (ابنعبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۴-۱۴۱۵)، و نیز آوردهاند که چون کاتب در وصیتنامۀ ابوبکره او را صاحب رسولاللـه نوشت، ابوبکره گفت: آن را بزدای و بنویس: نفیع حبشی مولای رسولاللـه(ص) (ذهبی، تذهیب، ج۴، ص۱۹۵) و به دخترش هنگام مرگ وصیت کرد که در عزای او به نام ابنمسروح حبشی ندبه کند (ابنسعد، ج۷، ص۱۶). سخن ابنقتیبه که حاکی از عقیم بودن حارث
بن کلده است (ابنسعد، ج۷، ص۱۶)، نیز این روایات را تأیید میکند.
در ۸ق/۶۲۹م که مسلمانان طائف را محاصره کردند، پیامبر فرمود: هر بندهای که از دژ به سوی ما فرود آید، آزاد است. نفیع در شمار کسانی بود که از دژ فرود آمدند و چون وی به وسیلۀ بَکْره یا بَکَره (قرقره، چرخ) از دیوار دژ فرود آمد، به ابوبکره شهرت یافت (واقدی، ج۲، ص۹۳۱؛ ابنسعد، ج۲، ص۱۵۸-۱۵۹؛ ابنعبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۵؛ ابنخلکان، ج۶، ص۳۶۳). اما از انساب بلاذری (بلاذری، ج۱، ص۴۹۰) بر میآید که او در طائف هم به ابوبکره شهرت داشته و این به سبب علاقۀ او به بکره (شتر بچه) بوده است. هنگامی که بنی ثقیف
اسلام آوردند و خواستار بازگرفتن بندگان خویش شدند، پیامبر فرمود: اینان آزادشدگان خدا و آزادشدگان رسول خدایند (ابنسعد، ج۷، ص۱۵). ابوبکره ۱۸ سال داشت که
اسلام آورد (ابنحبان، ص۳۸) و پیامبر هزینۀ معاش او را به عهدۀ عمرو
بن سعید
بن عاص گذاشت (واقدی، ج۲، ص۹۳۲).
ابوبکره و برادرانش در فتح بصره شرکت داشتند (ابنقتیبه، ص۱۸۷؛ یاقوت حموی، ج۱، ص۶۳۸) و نیز وی در ۱۴ق/۶۳۶م در فتح ابله حضور داشت (طبری، ج۳، ص۵۳۵؛ یاقوت حموی، ج۱، ص۶۳۹). وی پس از فتح بصره مقیم آنجا شد و گفتهاند که او نخستین کسی بود که در بصره درخت خرما کاشت و فرزندش عبدالرحمن نیز نخستین مولود در آن شهر بود (ابنفقیه، ص۱۸۸؛ یاقوت حموی، ج۱، ص۶۴۰-۶۴۱). از حسن بصری نقل کردهاند که از میان صحابه، افضل از عمران
بن حصین و ابوبکره کسی در بصره اقامت نکرده است ( ابنعبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۵). ابوبکره در ۲۰ق/۶۴۱م از جانب خلیفۀ دوم عامل بحرین به دنیا آمد (ابنسعد، ج۴، ص۳۶۲). وی از کسانی بود که در جنگ جمل و صفین شرکت نکرد (خزرجی، ج۳، ص۹۹) و هنگامی که علی(ع) پس از جنگ جمل وارد بصره شد و عبدالرحمن
بن ابیبکره همراهِ امان یافتگان برای بیعت نزد وی آمد، علی(ع) از وضع و حال پدر او پرسید. عبدالرحمن سوگند یاد کرد که پدرش بیمار است و از علاقۀ پدر نسبت به آن حضرت یاد کرد. علی(ع) به دیدار ابوبکره رفت و فرمود: نشستی و منتظر نتیجه ماندی؟ ابوبکره دست بر سینه نهاد و گفت: دردی آشکار دارم. علی(ع) عذر او را پذیرفت و ولایت بصره را به او پیشنهاد کرد. ابوبکره عذر خواست، ولی پذیرفت مشاور حاکمی باشد که حضرت تعیین میکند. علی(ع) ابنعباس را بر بصره گماشت و فرمان داد که با ابوبکره مشورت کند و سخن او را بشنود و خراج و بیتالمال را نیز به زیاد
بن عبید، برادر مادری ابوبکره، سپرد (ابناثیر، ج۳، ص۲۵۶). از ۱۳۲ حدیثی که از ابوبکره روایت شده، پنج حدیث منفرد در صحیح بخاری و یک حدیث منفرد در صحیح
مسلم آمده است (مقدسی، ج۱، ص۱۶۹).
ابوبکره در امر به معروف و نهی از منکر با خلفا و امرا رفتاری صریح و حتی خشن داشته است، فرزندش از او روایت کرده است که گفت: از روزگاری بیم دارم که نتوانم امر به معروف و نهی از منکر کنم (ابنعساکر، ج۱۲، ص۸۷). پایبندی او به مسائل شرعی و صراحت و صداقت او باعث شد که دست کم دوبار مورد ضرب و شتم قرار گیرد. بیان برخوردهای او با رجال عهد خویش تصویری گویا از اخلاق و رفتار او به دست میدهد و درواقع آنچه از ابوبکره در مآخذ تاریخی به جا مانده، مربوط به همین برخوردهاست:
بار اوّل در ۱۷ق/۶۳۵م به فرمان خلیفۀ دوم تازیانه خورد. سببش آن بود که مغیره
بن شعبه، والی بصره با زنی به نام ام جمیل پیوند نامشروع داشت. ابوبکره از رفت و آمد مغیره به خانۀ ام جمیل با خبر شد و هنگامی که مغیره در آنجا بود، نافع، زیاد و شبل را به آنجا رهنمون گشت، و آنان مغیره و ام جمیل را در وضعی قبیح دیدند. چون خبر فسق مغیره به خلیفه رسید، شاهدان را فرا خواند. سه شاهد به تمام و کمال بر زنای مغیره گواهی دادند. شاهد چهارم، زیاد
بن عبید، هرچند بر قبایح عمل او شهادت داد، اما شهادتش ناقص تلقی شد و خلیفه فرمان داد که سه شاهد را به جرم قذف تازیانه زدند و از آنان خواست تا از شهادت خویش توبه کنند. شبل و نافع توبه کردند، ولی ابوبکره توبه نکرد و بار دیگر بر زناکاری مغیره شهادت داد. خلیفه خواست تا ابوبکره را دوباره تازیانه زند، اما علی(ع) فرمود که اگر ابوبکره را به سبب این شهادت تازیانه زنند، چهار شهادت کامل خواهد شد و در آن صورت مغیره باید سنگسار شود. پس خلیفه از او درگذشت (بلاذری، ج۱، ص۴۹۰-۴۹۲). بیشتر منابعی که از ابوبکره یاد کردهاند، این ماجرا را با ذکر دقایق آن شرح دادهاند و گفتهاند: بدن ابوبکره بر اثر ۸۰ تازیانه چنان آزرده شد که گوسفندی را کشتند و پوستش را بر تن او پوشاندند تا جراحات او التیام یابد (ابنعساکر، ج۱۲، ص۸۸؛ ذهبی،
محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۸؛ ابنخلکان، ج۶، ص۳۶۴-۳۶۶).
بار دیگر هنگامی بود که بُسر
بن ابی اَرطاه از جانب معاویه والی بصره شده بود و بر بالای منبر بر علی(ع) ناسزا میگفت. ابوبکره که در آنجا حاضر بود، سخنان بسر را تکذیب کرد و او را دروغزن خواند. پس بسر فرمان داد چندان ابوبکره را زدند که بیهوش شد (بلاذری، ج۱، ص۴۹۲) و به قولی فرمان داد تا خفهاش کنند، ولی اولؤلؤۀ ضبّی خویشتن را در میان افکند و مانع شد (ابناثیر، ج۳، ص۴۱۴). چون فرزندانش در این کار بر او خرده گرفتند، گفت: تکذیب بسر نه به قصد حمایت علی(ع)، بلکه برای آن بود که سخنانی به ناحق میگفت که هیچ یک موافق شأن علی(ع) نبود (بلاذری، ج۱، ص۴۹۲).
ابوبکره همچنین با فرمان خلیفۀ دوم در مورد مشاطرۀ اموال عمال (ستاندن نیمی از آن برای بیتالمال) مخالفت کرد و خلیفه را گفت که اگر این اموال از آن خداست، پس چرا همه را نمیستانی و اگر از آن ماست ترا حقی در آن نیست، اما عمر پاسخ سختی به او داد (یعقوبی، ج۲، ص۱۵۷). نیز گفتهاند که در روزگار سَمُره
بن جُندَب (یکی از شرطههای زیاد) مردی خراسانی به بصره آمد و زکات خویش بداد و سند گرفت و وارد مسجد شد و به نماز پرداخت، اما او را به دستور سمره و به اتهام خارجی بودن در مسجد گردن زدند. ابوبکره که آن حالت بدید خطاب به والی گفت: قَدْ اَفْلَحَ مَنْ تَزَکّی وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّی (طبری، ج۵، ص۲۹۲؛ ابنابی الحدید، ج۴، ص۷۷).
ابوبکره از برادر مادری خویش، زیاد
بن عبید، سخت آزرده خاطر بود و هنگامی که شهادت زیاد باعث نجات مغیره و تازیانه خوردن ابوبکره گردید، سوگند یاد کرد که تا زنده است با زیاد سخن نگوید و چنان کرد (ابنسعد، ج۷، ص۱۶)، اما بیشتر رنجش او از آن بود که زیاد خود را به معاویه و ابوسفیان بسته بود. ابوبکره این ادعا را نمیپذیرفت و میگفت که زیاد فرزند عبید (بندۀ رومی صفیّه، دختر عبید
بن اسید ثقفی) است و ابوسفیان سمیه را هرگز، چه شب و چه روز، ندیده بوده است (بلاذری، ج۱، ص۴۹۳).
هنگامی که زیاد آهنگ حج داشت، ابوبکره فرزند زیاد را مخاطب ساخت و چنانکه پدرش میشنید، گفت: پدر کودن تو در
اسلام سه کار زشت مرتکب شد: نخست شهادت در باب مغیره، در حالی که خدا میداند که آنچه را ما دیدیم، او هم دید؛ دوم، نفی فرزندی عبید و انتساب به ابوسفیان و سوم اینکه اکنون ارادۀ حج دارد و امحبیبه، دختر ابوسفیان و همسر پیامبر(ص) در آنجاست. اگر چون برادری که به دیدار خواهرش میرود، به دیدار امحبیبه رود و او اجازۀ دیدار دهد، این دیدار مصیبتی بزرگ برای رسول اللـه(ص) خواهد بود و اگر خویشتن را از او بپوشاند، خود محبتی بزرگ بر ضد او خواهد بود. چون ابوبکره سخن خویش تمام کرد، زیاد گفت: تو در هر حال نصیحت خویش دریغ نداشتی. پس آن سال به حج نرفت (بلاذری، ج۱، ص۴۹۳-۴۹۴).
ابوبکره در بستر بیماری بود که انس
بن مالک برای آشتی دادن او با زیاد به بالین او آمد و در ضمن گفت و گو با او یادآور شد که چگونه زیاد فرزندان ابوبکره را جاه و مقام بخشیده است! ابوبکره گفت: مگر جز آنکه آنان را به آتش دراندازد، کاری دیگر نیز کرده است؟ و چون انس در جواب گفت که زیاد مجتهد است، ابوبکره گفت: خوارج حَروراء هم خود را مجتهد میدانستند (ذهبی،
محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۹)، حتی وصیت کرد که زیاد نباید بر جنازۀ او نماز بگزارد (ابنعبدربه، ج۵، ص۹). با اینهمه هنگامی که بسر
بن ابی ارطاه در ۴۱ق/۶۶۱م والی بصره شد و فرزندان زیاد را به حبس افکند و آهنگ قتل آنان کرد، ابوبکره چنان شتابان برای رهاندن آنان از مرگ به دیدار معاویه تاخت که دو ستور در زیر پای او در راه بمردند (طبری، ج۵، ص۱۶۷).
هنگامی که حکم
بن ابیالعاص ثقفی خبر وفات امام حسن(ع) را به مردم بصره اعلام کرد، مردم به شیون پرداختند. ابوبکره بر بستر بیماری صدای شیون را شنید و پرسید: چیست؟ همسرش میسۀ ثقفیه گفت: حسن
بن علی درگذشت و خوب شد که مردم از او آسوده شدند. ابوبکره گفت: وای بر تو! او از دست مردم آسوده شد، مردم با رفتن او نیکیهای بسیاری از کف دادند (ابنابی الحدید، ج۱۶، ص۱۱).
ابوبکره در بصره درگذشت. برادر خواندهاش، ابوبَرزۀ
اَسلمی، بر او نماز گزارد (خلیفه
بن خیاط، ج۱، ص۱۲۵). تاریخ وفات او را ۵۱ (ابنعبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۵)، ۵۳ و ۵۹ق هم نوشتهاند (ابنحبان، ص۳۸). وصیت نامۀ مختصر او در تهذیب الکمال مزّی (مزی، ج۱۹، ص۱۸۰) و برخی منابع دیگر آمده است. کسانی چون ابراهیم
بن عبدالرحمن
بن عوف، احنف
بن قیس، اشعث
بن ثرملۀ بصری، حسن
بن ابی الحسن بصری، ربعی
بن حراش عطفانی، عبدالرحمن
بن ابیبکره و ام عبدالرحمن همسر ابوبکره از ابوبکره حدیث روایت کردهاند (ابنعساکر، ج۱۲، ص۸۲؛ مزی، تحفة الاشراف، ص۳۵-۵۸).
از ابوبکره ۴۰ فرزند ماند که از آن جمله هفت پسر دارای اعقاب و اولاد شدند: عبداللـه، عبیداللـه، عبدالرحمن، عبدالعزیز،
مسلم، روّاد و عتبه (ابنقتیبه، ص۲۸۸). فرزندان ابوبکره را عم آنان زیاد برکشید و امارت و ولایت بخشید و آنان نسب خویش را از ولاء رسول الله(ص) گسستند و به حارث
بن کلدۀ ثقفی پیوستند تا آنکه بار دیگر مهدی، خلیفه عباسی، آل ابیبکره را در زمرۀ موالی پیامبر درآورد (ابناثیر، ج۶، ص۴۷).
فهرست منابع:
(۱) ابنابی الحدید، عبدالحمید
بن هبةاللـه، شرح نهجالبلاغه، به کوشش
محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۷۸-۱۳۸۳ق/۱۹۵۹-۱۹۶۴م؛
(۲) ابناثیر، الکامل؛
(۳) ابنحبان،
محمد، مشاهیر علماء الامصار، به کوشش فلایشهمر، قاهره، ۱۳۷۹ق/۱۹۵۹م؛
(۴) ابنخلکان، وفیات؛
(۵) ابنسعد،
محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر؛
(۶) ابنعبدالبر، یوسف، الاستیعاب، به کوشش علی
محمد بجاوی، قاهره، مکتبه نهضه مصر؛
(۷) ابنعبدربه،
احمد بن محمد، العقدالفرید، به کوشش
احمد امین و دیگران، بیروت، ۱۴۰۲ق/۱۹۸۲م؛
(۸) ابنعساکر، علی
بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز؛
(۹) ابنفقیه،
احمد بن محمد، مختصر کتاب البلدان، لیدن، ۱۳۰۲ق؛
(۱۰) ابنقتیبه، عبداللـه
بن مسلم، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، ۱۹۶۰م؛
(۱۱) بلاذری،
احمد بن یحیی، انساب الاشراف، به کوشش
محمد حمیداللـه، قاهره، ۱۹۵۹م؛
(۱۲) خزرجی،
احمد بن عبداللـه، خلاصه تذهیب الکمال، به کوشش
محمود عبدالوهاب فاید، قاهره، مکتبه القاهره؛
(۱۳) خلیفه
بن خیاط، کتاب الطبقات، به کوشش سهیل زکّار، دمشق، ۱۹۶۶م؛
(۱۴) ذهبی،
محمد بن احمد، تذهیب التهذیب، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز؛
(۱۵) ذهبی،
محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش محمدنعیم عرقسوسی و مأمون صاغرجی، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م؛
(۱۶) طبری، تاریخ؛
(۱۷) مزی، یوسف
بن عبدالرحمن، تحفة الاشراف، به کوشش عبدالصمد شرفالدین، بمبئی، ۱۳۹۷ق/۱۹۷۷م؛
(۱۸) مزی، یوسف
بن عبدالرحمن، تهذیب الکمال، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز؛
(۱۹) مقدسی، عبدالغنی
بن عبدالواحد، الکمال فی معرفة الرجال، نسخۀ عکسی موجود در کتابخانۀ مرکز؛
(۲۰) واقدی،
محمد بن عمر، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، لندن، ۱۹۶۶م؛
(۲۱) یاقوت حموی،معجم البلدان؛
(۲۲) یعقوبی،
احمد بن اسحاق، تاریخ، بیروت، ۱۳۷۹ق/۱۹۶۰م؛