ابوزید بلخی خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اَبوزِيدِ بَلخی، احمد بن سهل (ح ۲۳۵ ـ ۳۲۲ق/ ۸۴۹ ـ ۹۳۴م)، اديب، متكلم، فيلسوف و جغرافیدان و متفنن درعلوم گوناگون بود. قديمترين منابع آگاهی ما درباره اين دانشمند كتاب الفهرست ابننديم و كاملترين آنها معجم الادباء ياقوت است. منابع متأخر تمام اطلاعات خود را از ياقوت گرفتهاند و ياقوت اخبار مربوط به ابوزيد را از كتابی كه ابوسهل احمد بن عبيدالله بن احمد تأليف كرده بود. به دست آورده است. منبع سخنان ابوسهل نيز ابومحمد حسن بن محمد وزيری است كه از شاگران ابوزيد بوده و كتابی با عنوان اخبار ابیزيد داشته است (ياقوت حموی، ج۳، ص۶۸ ـ ۶۹؛ ياقوت حموی، ج۳، ص۷۱؛ ياقوت حموی، ج۳، ص۷۶).
ابوزيد درناحيه شاميستيان، از روستاهای نزديك نهر غربنكی، يكی از از ۱۲ نهر بلخ، متولد شد. پدرش سيستانی و معلم كودكان بود. ظاهراً ابوزيد نيز يك چند همين شغل را داشته است (یاقوت حموی، ج۳، ص۶۵؛ ياقوت حموی، ج۳، ص۶۸ ـ ۶۹). در جوانی همراه قافله حاجيان به عراق سفر كرد تا در مذهب اماميه ـ كه خود از پيروان آن بود ـ تحقيق كند و «امام» را دريابد (ياقوت حموی، ج۳، ص۷۳ ـ ۷۴). در آنجا به محضر يعقوب بن اسحاق كندی (۱۸۵ ـ ۲۵۸ق) راه يافت و نزد او به كسب علوم عقلی پرداخت. وی ۸ سال در عراق به سر برد و با بزرگان و دانشمندان در ارتباط بود. در اين مدت فلسفه، نجوم، طب و طبيعات را آموخت و در علم كلام و ديگر دانشهای متداول اسلامی تبحر يافت (یاقوت حموی،ج۳، ص۷۲ ـ ۷۳). سپس از راه هرات به بلخ بازگشت (یاقوت حموی، ج۳، ص۷۵) و به سبب دانش وسيع و اطلاعات فراوانی كه در علوم گوناگون و زمينههای مختلف داشت، مورد توجه امرا و بزرگان قرار گرفت و نزد ابوعلی جيهانی، وزير نصر بن احمد سامانی، (۳۰۱ ـ ۳۳۰ق)، راه يافت. جيهانی و همچنين بزرگانی مانند حسين بن علی مرورودی و بردارش صعلوك، مقدم او را گرامی شمردند و برای وی مستمری و عطايايی مقرر داشتند، اما پس از مدتی رابطه ميان آنان تيره شد و صلهها وعطايا قطع گرديد. علت اين امر، چنانكه ابوزيد خود اشاره میكند، اين بود كه وی دو كتاب تأليف كرده بوده است: يكی كتابی درباره كيفيت تأويل آيات قرآن و ايراد به تأويلات اسماعيليا ـ روشی كه مبلغان اسماعيلی از جمله مرورودی در آن مبالغه میكردند ـ و ديگری كتاب القرابين و الذبائج كه به مذاق جيهانی ـ كه تمايلات ثنوی (مانوی؟) داشت ـ خوش نيامد (ابننديم، ص۱۳۵).
كتابی كه ابوزيد درباره كيفيت تأويلات نوشت و موجب تيرگی رابطه او با مروردی گرديد. بعدها مورد توجه دانشمندان اسلامی و تمجيد و تحسين مجامع مذهبی قرار گرفت و حسن قبول يافت، تا بدانجا كه ياقوت میگويد: «ما صنّف فی الاسلام كتاب انفع للمسلمين من كتاب البحث عن التأويلات، صنّفه ابوزيد البلخی» (یاقوت حموی، ج۳، ص۸۰).
هنگامی كه احمد بن سهل بن هاشم مروزی در ۳۰۶ ق به بلخ آمد و بر آن سامان مستولی شد، وزارت خود را به ابوزيد پيشنهاد كرد، اما او نپذيرفت؛ سرانجام ابوالقاسم بلخی كعبی را كه با ابوزيد دوستی داشت، وزارت داد و ابوزيد را به كاتبی برگزيد. كعبی نيز به ابوزيد توجه خاصی داشت و در استفاده از مستمریها جانب او را مراعات میكرد (ياقوت حموی، ج۳، ص۷۵ ـ ۷۶؛ صفدی، ج۶، ص۴۱۱_۴۱۲).
ابوزيد به زادگاه خويش علاقه بسيار داشت. به همين جهت پس از بازگشت به بلخ و بهبود وضع معاش خود، در ناحيه شامستيان ضياع و عقاری خريد. اين املاك پس از او در اختیار خويشاوندان و فرزندان و نوادگان او بوده است (ياقوت حموی، ج۳، ص۶۹). ابوزيد در علوم اوايل و نيز علوم اسلامی دست داشت. در نوشتههای خود از روش فلاسفه و اصحاب عقل پيروی میكرد، با اين تفاوت كه كتابهايش به نوشتههای اهل ادب شبيهتر و به آنان نزديكتر بود. به علت آگاهی از فلسفه و به كار بردن روش فيلسوفان، متهم به كفر و الحاد گرديد (ابننديم، ص۱۳۵)، اما به رغم اين اتهامات، به گزارش برخی منابع مردی نيكو اعتقاد بود و در به جای آوردن وظايف مذهبی و عمل به احكام دين غفلت نمیرزيد. (ياقوت حموی، ج۳، ص۷۳). علما و فقهای بلخ نيز او را دارای اعتقادی نيك و مذهبی استوار میدانستند و بر آن بودند كه در مصنفات انبوه وی كلمهای كه دلالت بر سستی عقيده و قدح در اعتقاد او كند، پيدا نمیشود (ياقوت حموی، ج۳، ص۷۵). ابوالقاسم بلخی كعبی كه از معاصران و دوستان نزديك او بوده است، در ردّ اين اتهامات میگويد: ابوزيد مردی مظلوم است؛ مردی است موحد و من به حال او آگاهتر از ديگران هستم، چرا كه با يكديگر بزرگ شدهايم وبا يكديگر منطق خواندهايم و سپاس خدای را كه ملحد نشدهايم (ابننديم، ص۱۳۵؛ ابنحجر، ج۱، ص۱۸۳ ـ ۱۸۴).
ابوزيد به گفته معاصران و دوستانش هوای امامت (طلب امام) در سر داشت و گفته شده كه يكی از انگيزههای سفر او به عراق همين امر بوده است (ياقوت حموی، ج۳، ص۷۴). در مقابل اين نظر، برخی عقيده دارند كه ابوزيد با اينكه در جوانی مذهب اماميه داشت، بعدها از آن بازگشت و به تسنّن گراييد (ابنحجر، ج۱، ص۱۸۴)، اما ابوحيّان توحيدی از زيدی بودن وی سخن گفته است (ابوحيان، ج۲، ص۱۵).
ابوزيد با دانشمندان زمان خود مباحثه و مكاتبه داشت و از شهرهای دور و نزديك سؤالات علمی و مذهبی برای او میفرستادند تا پاسخ گويد. رسالههای اجوب ابیاسحاق المؤدّب، اجوب ابیالقاسم الكعبی، اجوب ابیالفضل السُكری، اجوب اهل فارس، جواب رساله ابیعلی بن المنير الزيادی كه از نوشتههای او بوده است (ابننديم، ص۱۳۵؛ ياقوت حموی، ج۳،ص۶۷_۶۸)، شاهد بر اين مدعاست.
ابوزيد علاوه بر تأليفات گرانقدر، شاگردانی نيز داشته است كه از آن جملهاند: ابنفريغون كه كتاب جوامع العلوم از آثار اوست ، ابوالحسن محمد بن يوسف عامری (د ۳۸۱ق) كه در فلسفه از ابوزيد استفاده كرد (ابوسليمان، ص۳۰۷) و همچنين ابومحمد حسن بن محمد وزيری كه كتابی در شرح احوال استاد خود نوشته بوده است (ياقوت حموی، ج۳، ص۶۹؛ ياقوت حموی، ج۳، ص۷۶). برخی از محققان، محمد بن زكريای رازی (۲۵۱ ـ ۳۱۳ق) را نيز در فلسفه از شاگردان ابوزيد دانسته و گفتهاند رازی به سبب تعليمات او به فلسفه نوفيثاغوری متوجه گرديد (صفا، ج۱، ص۱۶۵_۱۶۶؛ صفا، ج۱، ص۱۶۸؛ نعمه، ص۱۳۱).
ابوزيد به سبب وسعت دانش و عمق انديشه و فصاحت و بلاغت نوشتههايش، مورد ستايش و تمجيد متقدمان و متأخران قرار گرفته است. ابوحيان توحيدی كه مردی دشوار پسند بوده، او را «بحرالبحور» و «عالم العلماء» خوانده است (ياقوت حموی، ج۳، ص۲۷؛ ياقوت حموی، ج۳، ص۲۹) و در كتاب الامتاع و المؤانس نيز از او با عبارت «سيد اهل المشرق فی انواع الحكم» ياد كرده است (ابوحيان، ج۲، ص۳۸). شهرستانی در كتاب الملل و النحل وی را در رديف كندی، ابنمسكويه، ابوسليمان سجستانی، فارابی، ابنسينا و ابوالحسن عامری و در شمار فلاسفه متأخر اسلامی ذكر میكند (شهرستانی، ج۱، ص۳۴۸).
آثار: آز آنجا كه ابوزيد در علوم گوناگون دست داشته است، نوشتههايش بسياری در زمينههای مختلف: فلسفه، كلام، احكام نجوم، طب، سياست، تفسير، تاريخ، جغرافيا، اخلاق و آداب امم، لغت، صرف و نحو، طبقهبندی علوم و حتی جانورشناسی، به او نسبت دادهاند. به گفته علی بن محمد بن ابیزيد، نوه ابوزيد، وی نزديك به ۷۰ تأليف داشته است (ياقوت حموی، ج۳، ص۸۱). ابننديم از ۴۲ كتاب و رساله از جمله شرايع الاديان، اقسام العلوم، اختيارات السير، السياسة الكبير، السياسة الصغير نام میبرد (ابننديم، ص۱۳۵) و ياقوت بر اين شمار ۱۳ اثر (یاقوت حموی، ج۳، ص۶۷ ـ ۶۸) و بيهقی دو اثر افزوده است (بيهقی، ص۲۶). افزودههای بيهقی يكی الامد الاقصی و ديگری بيان وجوه الحكم فی اوامر ونواهی الشريعه يا الابان عن علل الديان است (بيهقی، ص۲۶) و نيز حمدالله مستوفی، در نزهة القلوب (حمدالله مستوفی، ص۲۴)، ضمن برشمردن منابع كار خود، از كتاب صور الاقاليم ابوزيد بلخی نام میبرد. سيوطی نيز در بغیة الوعاء، كتاب المختصر فی الفقه را به ابوزيد نسبت میدهد (سيوطی ، ج۱، ص۳۱۱). تأليف ديگر او به گفته كحّاله العلم و التعليم است (كحاله، ج۱، ص۲۴۰). اينك از ميان تأليفات وی دو اثر مهم را مورد بحث و بررسی قرار میدهيم:
۱. صورالاقاليم يا كتاب الاشكال، درباره نقشههای جغرافيایی، اصل اين كتاب از ميان رفته و فقط قسمت عمده آن را اصطخری (د ۳۴۰ يا ۳۴۶ق) در كتابهای المسالك و الممالك و الاقاليم خود آورده است. محققان متأخر همگی برآنند كه آثار اصطخری مأخود از صورالاقاليم ابوزيد بلخی است، با اين تفاوت كه اصطخری در شرح بلاد و نواحی توضيحات بيشتری داده است (كراچكوفسكی، ج۱، ص۱۹۷) و سپس ابنحوقل تأليفات اصطخری را تكميل كرده است ( بارتولد، ج۱، ص۵۴). با اينكه به گفته محمد بن احمد مقدسی (مقدسی، محمد بن احمد، احسن التقاسيم، ص۴)، صوالاقاليم كتابی مختصر بوده و جزئيات فراوانی را در شرح بلاد در بر نداشته است، بايد ابوزيد را از پيشگامان ترسيم نقشههای جغرافيایی در ميان جغرافیدانان و دانشمندان اسلامی به شمار آورد. مولر در ميان مخطوطات قديمی به ۶۰ نقشه جغرافيايی از آثار ابوزيد بلخی برخورده (سوسه، ص۱۵۴ ـ ۱۵۸)، كه خود مؤيد تقديم و اهميت كار او در اين مورد است. ظاهراً نسخهای از صورالاقاليم بلخی در كتابخانه كليددار امام حسين (ع) دركربلا موجود است. (بروكلمان، ج۴، ص۲۴۶ ـ ۲۴۷) جرجي زيدان نيز از نسخه خطی اين كتاب همراه با نقشههای رنگی در برلين خبر میدهد (جرجی، ج۲، ص۳۷۸).
۲. مصالح الابدان و الانفس، كتابی است درباره سلامت تن و روان و بيان ارتباط تنگاتنگ آن دو با يكديگر، چنانكه گويی يك واحدند. اين كتاب از روی نسخه خطی كتابخانه ساصوفيه به همت فؤاد سزگين (۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۴م) در فرانكفورت منتشر شده است. بلخی در مقدمه كتاب يادآور میشود كه باری تعالی انسان را به مزيّت عقل و تمييز مخصوص گردانيده است تا چيزهای سودمند و زيان آور را بشناسد و از امور زيان آور اجتناب كند و بدين وسيله معاض و معاد او اصلاح پذيرد و خیر دنيا و آخرت حاصل شود. ابزاری كه آدمی برای اين منظور در اختيار دارد، تن و روان اوست و با به سامان شدن آنها زمينهای برای رسيدن به سر منزل سعادت فراهم میگردد. تن و روان دو جنبه وجود آدمی و سبب بقای او در اين عالم است و به همين جهت وظيفه هر خردمندی است كه در كسب آنچه به صلاح و سلامت تن و روان او میانجامد و آفات و بيماریهای جسمی و روحی را از وی دور میسازد، كوشش كند و اين امر را از مهمترين وظايف خود به شمار آورد.
مصالح الابدان و الانفس دو مقاله دارد، يكی در تدبير مصالح تن و ديگری در تدبير مصالح روان.
مقاله اوّل شامل ۱۴ باب است، درباره:
۱. نياز انسان به مراقبت بدن و فايده آن؛۲. عناصر اوليّه و طبيعت هر يك از آنها، ابتدای خلقت آدمی از عناصر اربعه و طبايع چهارگانه، چگونگی پيدايش مزاجهای دموی، صفراوی، سوداوی و بلغمی و سهم هر يك از اخلاط اربعه در سلامت او و نحوه تركيب اجزا و اعضای تن وی؛ ۳. مسكن، آب و هوای گوناگون؛ ۴. جامهها و پوششهایی كه انسان را از گرما و سرما محفوظ میدارد؛ ۵. خوردنیها؛ ۶. آشاميدنیها؛ ۷. بوييدنیها، (عطريات)؛ ۸. خواب؛ ۹. قوه باه؛ ۱۰. استحمام؛ ۱۱. حركات ورزشی كه برای تندرستی مورد نياز است؛ ۱۲. مشت و مال در پی حركات ورزشی؛ ۱۳. شنوايی؛ ۱۴. باز گردانيدن تندرستی.
در مقاله دوّم، ابوزيد بلخی به آفات و بيماریهای روان میپردازد و ضمن بحث درباره قوای نفسانی وعوارض آنها به تهذيب اخلاق از طريق روان درمانی و خودشناسی اشاره میكند. اين مقاله ۸ باب دارد، درباره:
۱. نياز انسان به تدبير مصالح روان؛ ۲. حفظ سلامت روان؛ ۳. بازگردانيدن سلامت روان؛ ۴. بيماریهای روان و برشمردن آنها؛ ۵. از ميان بردن خشم؛ ۶. تسكين بيم و اضطراب؛ ۷. دفع حزن و اندوه و بیتابی؛ ۸. چارهجويی جهت دفع وسوسههای درونی و «احاديث نفس».
كتابی ديگر با عنوان البده و التاريخ به ابوزيد نسبت داده شده است. كلمان هوار اين كتاب را به نام وی در پاريس (۱۸۹۹ ـ ۱۹۰۶م) منتشر كرده است، اما چنانكه محققان نوشتهاند و خود هوار نيز يادآور میشود ، اين كتاب از ابوزيد نيست، بلكه مؤلف آن مطهربن طاهر مقدسی است (كرچكوفسكی، ج۱، ص۱۹۸؛ سركيس، ج۱، ص۲۴۲؛ زركلی، ج۱، ص۱۳۴؛ بروكلمان، ج۳، ص۲۶). مهمترين دليل بر اينكه نويسنده اين كتاب جز ابوزيد است،اينكه مؤلف در مقدمه آن تصريح میكند كه كتاب را در ۳۵۵ق تأليف كرده است.
افكار و عقايد:
۱. ابوزيد از كسانی است كه میكوشيدند ميان شريعت و فلسفه تلقيق كنند و آن دو را با يكديگر هماهنگ سازند. ابوحيان توحيدی در اين باره مینويسد: ابوزيد بر آن بود كه فلسفه هم سو با شريعت و شريعت همانند فلسفه است؛ يكی در حكم مادر است و ديگری به منزله دايه (ابوحيان، ج۲، ص۱۵).
۲. وی از تفضيل صحابه و نيز از مفاخرت عرب و عجم بر يكديگر خودداری میكرد و در اين مورد به حديث منسوب به پيامبر (ص): «اصحابی كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم» كه در منابع حديث اهل سنت نقل شده و نيز آيههای «فَلا اَنسابَ بَيْنَهُمْ يَومَئِذٍ وَ لا يَتَسائَِلونَ» و «اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقيكُمْ» استناد میكرد (ياقوت حموی، ج۳، ص۷۷ ـ ۷۸).
۳. وی به مباحث و مسائل كلامی علاقهمند بود و در اين فن مهارت داشت، تا آنجا كه او را همرديف جاحظ دانسته و جاحظ خراسانش لقب دادهاند (یاقوت حموی، ج۳، ص۷۹). با توجه به اين كه از يك طرف استادش كِندی به معتزله تمايل داشت (فاخوری، ص۳۷۶؛ ديور، ص۱۴۱؛ صفا، ج۱، ص۱۶۴) و از طرف ديگر ميان وی و ابوالقاسم كعبی، از بزرگان متكلمان معتزلی، دوستی نزديك و مباحثه برقرار بوده است، شايد بتوان ابوزيد را دارای تمايلاتی اعتزالی دانست. تبحر وی در علم كلام و عمق نوشتههايش چندان بوده است كه گفتهاند: متكلمان بزرگ عالم اسلام، ۳ نفرند: جاحظ بصری، علی بن عُبيده لَطَفی و ابوزيد بلخی، در ميان اين سه تن آنكه در آثارش لفظ بر معنی غالب است، جاحظ، آنكه معنی بر لفظش میچربد، علی بن عبيده و آنكه الفاظ و معانی در آثار او يكسان است، ابوزيد بلخی است (ياقوت حموی، ج۳، ص۷۸ ـ ۷۹).
۴. ابوزيد به فلسفه فيثاغوری جديد توجه داشت (صفا، ج۱، ص۱۶۵) و اين تمايل شايد در اثر شاگردی او نزد كندی باشد، جرا كه در افكار كندی نيز چنين گرايشی ديده میشود (دیور، ص۱۴۲؛ دیور، ص۱۴۷؛ صفا، ج۱، ص۱۶۴).
۵. هانری كربن در كتاب فلسفه اسلامی (کربن، ص۱۹۹)، بی آنكه به مأخذی استناد كند، مینويسد: ابوزيد معتقد بوده است كه نامهای خداوند كه در قرآن آمده، از سريانی اقتباس شده است.
۶. فخر الدين رازی در كتاب شرح اسماء الله الحسنی (يا لوامع البّينات) مینويسد: ابوزيد حديث «انّ لله تسع و تسعين اسماً، من احصاها دحل الجنّ» را مطعون میدانست (رازی، ص۷۷؛ ابنحجر، ج۱، ص۱۸۴).
۷. ابوزيد درباره تفسير قرآن معتقد بود كه بايد به ظاهر آيات اكتفا كرد و از تأويلات بعيد به روش اسماعيليان اجتناب نمود. در اين مورد كتابهای نظم القرآن و البحث فی التأويلات را نوشته بوده است (متز، ج۱، ص۳۶۶؛ متز، ج۲، ص۷۶؛ ياقوت حموی، ج۳، ص۷۷).
۸. وی درباره كيميا و حقيقت آن عقيده داشت كه «كيميا محال است و اساسی ندارد و حكمت حق تعالی درستی آن را اثبات نمیكند و نيز برای عامه مردم تباهی آور است» (ابوحيان، ج۲، ص۳۸ ـ ۳۹).
فهرست منابع:
(۱) ابنحجر عسقلانی، احمد بن علی، لسان الميزان، بيروت، ۱۳۹۰ق/ ۱۹۷۱م؛
(۲) ابننديم. الفهرست؛
(۳) ابوحيان توحيدی، الامتاع و المؤانس، به كوشش احمد امين واحمد زين، قاهره، ۱۹۴۲م؛
(۴) ابوسليمان سجستانی، محمد بن طاهر، صوان الكحم، به كوشش عبدالرحمن بدوی، تهران، ۱۹۷۴م؛
(۵) بارتولد، و. و.، تركستاننامه، ترجمه كريم كشاورز، تهران، بنياد، فرهنگ ايران؛
(۶) بروكلمان، كارل، تاريخ الادب العربی، ترجمه عبدالحليم نجار، مصر، ۱۹۷۴م؛
(۷) بروكلمان، كارل، تاريخ الادب العربی، ترجمه سيد يعقوب بكر ورمضان عبدالتواب، مصر، ۱۹۷۵م؛
(۸) بيهقی، علی بن زيد، تتم صوان الحكم، لاهور، ۱۳۵۱ق؛
(۹) حمدالله مستوفی، نزهة القلوب، به كوشش محمد دبيرسباقی، تهران، ۱۳۳۶ش؛
(۱۰) دیور، ت. ج.، تاريخ الفلسفه فی الاسلام، ترجمه محمد عبدالهادی ابوريده، قاهره، ۱۳۷۴ق/ ۱۹۵۴م؛
(۱۱) زركلی، اعلام؛
(۱۲) زيدان، جرجی، تاريخ آداب اللغة العربیه، به كوشش شوقی ضيف، قاهره، ۱۹۵۷م؛
(۱۳) سركيس، يوسف اليان، معجم المطبوعات العربی و المعرّب، مصر، ۱۹۲۸م؛
(۱۴) سوسه، احمد، الشريف الادريسی فی الجفر الجغرافيا العربی، بغداد، ۱۹۷۴م؛
(۱۵) سيوطی، بغیة الوعاء، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، ۱۳۸۴ق/ ۱۹۶۴م؛
(۱۶) شهرستانی، عبدالكريم، الملل و النحل، لايپزيك، ۱۹۲۳م؛
(۱۷) صفا، ذبيح الله، تاريخ علوم عقلی، تهران، ۱۳۳۶ش؛
(۱۸) صفدی، خليل بن ايبك، الوافي بالوفيات، به كوشش ددرينگ، ويسبادن، ۱۳۹۲ق/ ۱۹۷۲م؛
(۱۹) فاخوری، حنا و خليل جرّ، تاريخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه عبدالمحمد آيتی، تهران، ۱۳۵۵ش؛
(۲۰) فخر الدين رازی، شرح اسماء الحسنی، به كوشش طه عبدالرؤوف سعد، بيروت، دارلكتاب العربی؛
(۲۱) كحاله، عمر رضا، معجم المؤلفين، بيروت، ۱۳۷۶ق/ ۱۹۵۷م؛
(۲۲) كراچكوفسكی، ي. ي.، تاريخ الادب الجغرافی العربی، ترجمه صلاح الدين عثمان هاشم، قاهره، ۱۹۶۳م؛
(۲۳) كربن، هانری، تاريخ فلسفه اسلامی، ترجمه اسدالله مبشری، تهران، ۱۳۵۲ش؛
(۲۴) متز، آدم، الحضار الاسلامی فی القرن الرابع الهجری، ترجمه محمد عبدالهادی ابوريده، بيروت، ۱۳۵۹ق/ ۱۹۴۰م؛
(۲۵) مقدسی، محمد بن احمد، احسن التقاسيم، ليدن، ۱۹۰۶م؛
(۲۶) مقدسی، مطهر بن طاهره، البده و التاريخ، به كوشش كلمان هوار، پاريس، ۱۸۹۹م؛
(۲۷) نعمه، عبدالله، فلاسفه شيعه، ترجمه جعفر غضبان، تهران، ۱۳۶۷ش؛
(۲۸) ياقوت حموی، معجم الادباء؛