امپدکلس(خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
اِمْپِدُکْلِس، یا انباذقلس، انبادقلس، بندقلس، فیلسوف یونانی از دوره پیش از سقراط. زندگی و سرگذشت این فیلسوف، چنانکه باید، بر ما روشن نیست و آنچه درباره وی می دانیم، پراکنده و ناقص است. تنها منبع مهم آگاهی ما درباره وی «زندگی ها و عقاید فیلسوفان برجسته»، نوشته دیوگِنِس لائِرتیوس (پایان سده ۲ م) است. پدرش مِتُن نام داشت و نیز پدربزرگش همنام خود وی بود. زادگاه او شهر معروف آکراگاس (جیرجنتی ۲ کنونی) در جزیره سیسیل بوده است. به گواهی دیودورُس مورخ بزرگ سیسیلی (سده ۱ م) و مؤلف تاریخ معروف «جهان باستان»، پدر امپدکلس در ۴۷۰ ق م در شورش مردمان شهر آکراگاس برای بیرون راندن ثراسیدایُس فرمانروای خودکامه آن شهر و پایه گذاری حکومتی دموکراتیک سهم مهمی داشته، و پس از آن، یکی از با نفوذترین مردان آن شهر به شمار می رفته است.
زندگی شخصی و اجتماعی امپدکلس با افسانه های فراوان آمیخته شده است. آنچه می توان دور از افسانه از سرگذشت وی به دست آورد، این است که وی یکی از هواداران سرسخت دموکراسی در شهر زادگاه خود بوده است و در حوادثی که پس از مرگ ثِرُن فرمانروای خودکامه آکراگاس در ۴۷۲ ق م روی داده بود، سهم بسیار مهمی داشته است. امپدکلس همچنین یک توطئه حزب آریستو کراتیک «اشرافی»، معروف به توطئه «هزار تن» را با زیرکی و شایستگی هر چه تمام تر افشا نمود و به یاری مردم ریشه کن کرد. از این رو، همشهریانش خواستند که او را به فرمانروایی آکراگاس برگزینند، اما وی نپذیرفت و ترجیح داد که به عنوان شهروندی ساده از ستایش و محبت ایشان برخوردار شود از ارسطو نقل می شود که امپدکلس قهرمان آزادی، و مخالف هرگونه فرمانروایی بوده است.
همچنین گفته می شود که وی پایه گذار یک فرقه دینی بوده، و حتی ادعای خدایی می کرده است و پیروانش وی را می پرستیده اند. البته ریشه این افسانه را باید در این جست وجو کرد که امپدکلس با فیثاغورسیان همنشین بوده، و در میان آنان پیروانی داشته است. از سوی دیگر، نهضت دینی ارفئوسی که در سده های ۶ و ۵ ق م در یونان و به ویژه در سرزمین یونان بزرگ، یعنی بخش ایتالیایی و مستعمرات یونانی نفوذ بسیار یافته بود، بی شک در نظریات دینی و عرفانی امپدکلس، تأثیر ژرف و وسیعی نهاده بود، زیرا به ویژه می توان گفت که در زمان این فیلسوف، آن فرقه در آکراگاس پیروان قابل ملاحظه ای داشته است. ارسطو امپدکلس را کاشف هنر سخنوری نامیده است گفته می شود که گُرگیاس فیلسوف سوفیست مشهور، شاگرد وی بوده است. جالینوس، پزشک نامدار نیز امپدکلس را بنیان گذار مکتب پزشکی ایتالیا می شمارد. شاید به علت اشتغال امپدکلس به پژوهش های پزشکی بوده است که در افسانه ها وی را مردی جادوگر و معجزه گر معرفی کرده اند و گفته اند که دختری را که مدتی از مرگش گذشته بود، بار دیگر زنده کرده بوده است فعالیت های وی برای بهداشت مردمان آکراگاس نیز مشهور است و گفته می شود که وی مرداب های پیرامون آن شهر را از پشه مالاریا پاک ساخت و از این راه خدمتی ارجمند به بهداشت همشهریان خود کرد.
درباره چگونگی مرگ امپدکلس نیز افسانه های گوناگون پرداخته شده است. در یکی از آن ها گفته می شود که وی خود را در یکی از دهانه های آتشفشانی کوه اِتنا افکند تا پیروانش که وی را تا حد پرستش بزرگ می داشتند، باور کنند که وی به خدایان پیوسته، و در جهان نیز یکی از آنان بوده است. اما به هر حال، باید گفت که امپدکلس یا پس از دیدار از جشن های المپیاد، به زادگاهش بازنگشت، یا به علت نفوذ روزافزون گروه های اشرافی و آشفتگی زندگی سیاسی، ناخواسته آکراگاس را ترک گفت و به پلوپُنز، ناحیه معروفی در خاک اصلی یونان که اکنون مورئا نامیده می شود، مهاجرت کرد و در آنجا پس از چندی درگذشت
نوشته ها: آثار گوناگونی، از جمله ۴۳ تراژدی به امپدکلس نسبت داده می شود؛ اما دو اثر اصیل شعری - یکی به نام «درباره طبیعت» و دیگری به نام «پالایش ها» - از وی باقی مانده است. شعر «درباره طبیعت» دو هزار بیت داشته، اما اکنون یک پنجم آن در دست است و از شعر دوم نیز تنها چند قطعه باقی مانده است. امپدکلس پس از پارمنیدس، دومین فیلسوف یونانی است که فلسفه خود را در قالب یک شعر آموزشی - حماسی ریخته، و دارای شیوه ای پخته، زبانی پرمجاز، موجز و گاه دشوار است. اکنون همه قطعه های بازمانده از امپدکلس را در کتاب پژوهشگر و زبان شناس مشهور آلمانی هِرمان دیلس، با عنوان «قطعه های پیش از سقراطیان» می توان یافت (خراسانی، ج۱، ص۳۴۳- ۳۶۵).
امپدکلس در منابع عربی: تقریباً همه آنچه در منابع عربی درباره امپدکلس آمده، مجعول است و با عقاید اصیل فیلسوف یونانی اندک همانندی ندارد. از سوی دیگر می دانیم که در دوران فرهنگی هِلِنیسم، به ویژه در آثار فلسفی نوافلاطونی، به انگیزه نیازها و ضرورت های فلسفی آن دوران، گرایشی پدید آمده بود که چهره های برجسته فلسفی یونان باستان را باز سازی کنند و از ایشان سیماهایی بسازند که گاهی حتی کمترین همانندی به چهره های اصیل تاریخی آنان ندارد و نیز عقاید، نظریات و اندیشه هایی به ایشان نسبت دهند که هرگز از آن ایشان نبوده است و در میان آثار اصیل بازمانده آنان، کمترین نشانی از آن ها نمی توان یافت. در این میان، امپدکلس نیز دچار چنین سرنوشتی شده است. همین منابع نوافلاطونی - یا بهتر بگوییم، نوشته هایی که در آن دوران پدید آمدند - غالباً اصلی ترین و مهم ترین منابعی بودند که در نخستین سده های اسلامی به عربی برگردانده شدند و این ترجمه ها نیز به نوبه خود، تنها منبع دردسترس برای عقاید نگاران عرب زبان به شمار می رفتند. در میان اینگونه ترجمه ها، یکی از کهن ترین منابع، رساله ای است با عنوان آراء الفلاسفة باختلاف الاقاویل فی المبادی فی الباری، منسوب به آمونیوس (۵۱۷ یا ۵۲۶م) فیلسوف نوافلاطونی که اکنون تنها دست نوشته آن در مجموعه ای، در کتابخانه ایاصوفیه در ترکیه یافت می شود. در این دست نوشته، در برگ ۱۰۹ چپ به بعد و ۱۳۰ راست به بعد، عقاید منسوب به امپدکلس بازگو می شود «این رساله در شماره گذاری مستقل ما ۷۵ صفحه را در بر می گیرد و ارجاع های این مقاله به این شماره گذاری است».
آنچه مورخان و عقاید نگاران کهن درباره امپدکلس مجعول و آراء و عقاید وی نوشته اند، در این منابع آمده است: صوان الحکمة ابوسلیمان منطقی سجستانی (پس از۳۹۱ ق/۱۰۰۰م)، تحقیق ماللهند ابوریحان بیرونی (۴۲۰ق/۱۰۴۸م)، الفِصَل ابن حزم اندلسی (۴۵۶ق/۱۰۶۴م)، طبقات الامم صاعد اندلسی (۴۶۲ق/۱۰۶۹م)، الملل و النحل شهرستانی (۵۴۹ ق /۱۱۵۳ م)، تاریخ الحکماء قفطی (۶۴۶ق/۱۲۴۸م)، عیون الانباء ابن ابی اصیبعه (۶۶۸ق/۱۲۷۰م)، روضة الافراح و نزهة الارواح شهرزوری (سده ۷ق/۱۳م). همچنین در غایة الحکیم منسوب به مجریطی نیز به برخی از عقاید امپدکلس مجعول اشاره می شود (مجریطی، ج۱، ص۲۸۵-۲۹۴).
بیشتر آنچه از عقاید و نظریات امپدکلس مجعول در منابع عربی نقل می شود، درباره خداشناسی، جهان شناسی، انسان شناسی و گرایش عرفانی اوست، در حالی که به نظریات اصیل وی، در برخی از منابع، تنها به اشاره ای کوتاه بسنده می شود. در این منابع، امپدکلس یکی از ۵ فیلسوف بزرگ یونان به شمار می آید که «اساطین حکمت» نامیده می شوند، و پس از وی فیثاغورس، سقراط، افلاطون و ارسطو قرار دارند. این منابع او را همزمان با داوود پیامبر می دانند و بر آنند که وی حکمت را از لقمان حکیم در شام فراگرفت، سپس به سرزمین یونان رفت و در آنجا درباره آفرینش جهان سخنانی گفت که ظاهر آن ها طعن به روز رستاخیز و معاد بود، و همین امر سبب شد که گروهی از مردمان از وی دوری کنند. گفته می شود که وی در این باره نوشته ای هم داشته است که قفطی آن را در بیت المقدس دیده بوده است (صاعد اندلسی، ج۱، ص۷۲؛ قفطی، ج۱، ص۱۵؛ ابن ابی اصیبعه، ج۱، ص۳۶؛ شهرستانی، ج۲، ص۲۵۷؛ شهرزوری، ج۱، ص۵۰ -۵۱).
خداشناسی: چنین می نماید که نخستین منبع اصلی یا یکی از منابع اصلی عقاید نگاران عرب زبان درباره نظریات خداشناسی امپدکلس مجعول - بی واسطه یا با واسطه - همان آراء الفلاسفة آمونیوس بوده است. منبع اصلی دیگر درباره برخی از عقاید امپدکلس مجعول رساله نوادر الفلاسفة فی آراء الحکماء الیونانیین است «نسخه خطی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، شم ۲۱۰۳». در آراءالفلاسفه گفته می شود که به عقیده امپدکلس، تنها هویت ازلی از آن خداست که با ازلیت دهر همراه است، بلکه هر ازلیتی در زیر ازلیت اوست: خدا علم محض، اراده محض، جود و عزت محض است، او قدرت، خیر و عدل است، اما نه بدان معنا که نیروهایی یافت می شوند که به آن ها خدا گفته می شود، بلکه او «هویت» است و همه این هاست. خدا تنها مبدِع است، اما نه مبدع از چیزی، و نه اینکه چیزی با او بوده است. او چیزی بسیط را ابداع کرد که نخستین بسیط معقول، یعنی همان عنصر نخستین است. سپس بسیاری چیزهای مبسوط دیگر را از آن مُبدَع بسیط یگانه اول پدیدار ساخت. پس از آن، چیزهای مرکب را از آن بسائط پدید آورد. خدا مبدأ نرینه و مادینه عقلی، فکری و وهمی است. خدا همچون مبدِع، صورت ها را نه به گونه علم و اراده آفریده است، بلکه به گونه ای که او فقط علت است، چون اگر مبدِع، صورت ها را به گونه ای که وی علت آنهاست، ابداع کرده باشد، آنگاه وی هست و دیگر معلولی نیست، وگرنه معلول با علت است، و اگر گفته شود که معلولی همبودِ علت است، آنگاه معلول غیر از علت نیست، بلکه معلول همیشه و همواره معلول است، چون زیر علت است؛ و اگر علت، علت علت ها باشد، پس علت همه معلولهای زیر اوست. بدین سان، معلول به هیچ روی با علت نبوده است، وگرنه نام علت و معلول باطل می شد. خدا «او» است و هیچ چیز مرکب یا بسیطی در جهان با او نیست. پس هنگامی که امپدکلس می گوید که «او» هست و چیزی دیگر نیست، آنگاه خدا باقی می ماند و هر چیز مرکب یا بسیطی را او بدان گونه ابداع کرده است. خدا هر چیزی را ابداع کرده، و خودش فقط علت است (آراء الفلاسفة باختلاف الاقاویل، منسوب به آمونیوس، ج۱، ص۵ -۶؛ شهرستانی، ج۲، ص۲۵۷- ۲۵۸). سپس گفته می شود که معلول نخستین، عنصراست، معلول دوم با میانجی آن، عقل است، معلول سوم با واسطه هر دو آن ها، نَفْس است؛ این ها بسائط و میانجی ها هستند، و پس از آن ها چیزهای مرکبند. در جای دیگری از همان منبع گفته می شود که نخستین مبدَع، عنصر نخستین است که عقل با وساطت آن ابداع شده است. این عنصر از لحاظ ذات عقل، نخستین بسیط است، اما از لحاظ ذات عنصر، مرکب از محبت و غلبه است که از این دو، جوهرهای بسیط روحانی، بسیط جسمانی و مرکب جرمانی ابداع شده اند (آراء الفلاسفة باختلاف الاقاویل، منسوب به آمونیوس، ج۱، ص۶؛ آراء الفلاسفة باختلاف الاقاویل، منسوب به آمونیوس، ج۱، ص۷؛ شهرستانی، ج۲، ص۲۵۸-۲۵۹). در اینجا باید اشاره کنیم که دو اصطلاح «محبت» و «غلبه» ترجمه ای از واژه های مهر ۱ و ستیز ۲ است که امپدکلس اصیل آن ها را دو انگیزه و علت فعال در جهان هستی می داند (خراسانی، ج۱، ص۳۷۲- ۳۷۵). از سوی دیگر، خدا یا مبدع نخستین، متحرک به گونه سکون است، زیرا او مبدِع عقل و عنصر است که آن دو متحرک به گونه سکونند (آراء الفلاسفة باختلاف الاقاویل، منسوب به آمونیوس، ج۱، ص۱۱؛ شهرستانی، ج۲، ص۲۶۴).
درباره صفات خدا نیز عقاید نگاران نظریاتی را به امپدکلس مجعول نسبت می دهند. در این باره نخست ابوسلیمان سجستانی گزارشی بسیار کوتاه، اما درست و دقیق از اصول نظریات امپدکلس اصیل می دهد که آن را تقریباً حرف به حرف از کتاب الا¸راء الطبیعیه (منسوب به پلوتارک) نقل می کند، بر این پایه که امپدکلس به ۴ عنصر آتش، هوا، آب و زمین قائل بوده، و مبادی را مهر و ستیز می دانسته است، بدان سان که از این دو، مهرانگیزه پیوستن و اتحاد، و ستیز انگیزه گسستن و پراکندگی می شود (ابوسلیمان، ج۱، ص۸۱؛ «الا¸راءالطبیعیة»، منسوب به پلوتارک، ارسطوطالیس فی النفس، ج۱، ص۱۰۳). ابوسلیمان، سپس به نظریه امپدکلس درباره صفات خدا می پردازد. بنابر این نظریه، صفات خدا مانند علم، جود، اراده و قدرت، در او مکانی متمیز ندارند که ویژه هر یک از آن ها باشد و همان گونه که می گوییم هر یک از موجودات جهان، معلوم، مقدور و مراد و فیض جود خداست، بی آنکه این معانی را پایانی باشد، به همان گونه ما ایجاد کننده آن ها را موصوف به علم، جود، قدرت و اراده می کنیم، هر چند خود او یکی و یگانه است؛ ونیز همان گونه که وجود خدا به هیچ یک از موجودات جهان یا موجوداتی که محقق به وجود امکانیند - یعنی به حسب صفت - همانند نیست، و ذات خدا نیز واجب الوجود است - نه به حسب صفت - به همان گونه نیز وحدانیت (یکتایی) خدا همانند یکتایی چیزی از موجودات جهان نیست، زیرا یکتایی های این جهان به سبب اجزائشان، یا معانی شان یا نظایرشان دستخوش تکثرند، در حالی که ذات خدا برتر از این است. بدین سان، اگر هم روا باشد که خدا به علم، جود، قدرت و اراده موصوف شود، از ویژه ترین صفات او این است که او بذاته حق است و بذاته حکیم است و معنای «حق» این است که هستی وی بدان گونه است که اطلاق ناهستی بر او ممکن نیست و معنای «حکیم» نیز این است که او ایجاد کننده هر چیزی بنابر کامل ترین غرض شایسته آن است (ابوسلیمان، ج۱، ص۸۷).
صاعد اندلسی نیز گزارش می دهد که امپدکلس نخستین کسی است که به جمع میان صفات خدا معتقد بوده است، چنانکه همه صفات وی به یک چیز می انجامد و خدا در حقیقت واحد است و به هیچ روی متکثر نمی شود (صاعد اندلسی، طبقات الامم، ج۱، ص۷۳). وی سپس عین عبارات ابوسلیمان را نقل می کند و این نشان دهنده آن است که یا وی آن ها را از صوان الحکمه برگرفته است، یا هر دو ایشان آن ها را از منبع مشترک دیگری برگرفته اند (قفطی، ج۱، ص۱۶).
جهان شناسی : در جهان شناسی امپدکلس مجعول نیز نظریاتی به وی منسوب است که همه بازتابنده گرایش نوافلاطونی است. نخست گفته می شود که وی در سلسله مراتب هستی به ۵ جوهر معتقد بوده است که نامهای آن ها در منابع به شکلهای گوناگون و با تقدم و تأخر آورده می شود: ماده نخستین (هیولای نخستین)، عقل، نَفْس، طبیعت، ماده دوم (هیولای دوم) یا عنصر جرمی و جسمانی، یا عقل، نَفْس، هیولی، صورت و جسم (مجریطی، ج۱، ص۲۸۶-۲۸۷؛ شهرزوری، ج۱، ص۵۴). سپس گفته می شود که از این جوهرهای پنجگانه، ۳ جوهر پاک و بی پوسته، و روحانی و بسیطند و یکی بعد از دیگری قرار می گیرند و هر یک محیط بر جوهری است که در زیر آن است، اما آن دو جوهر دیگر، کرانه آن سپهر روحانیند. از این روست که این جوهرها بسیطند، زیرا نور محیط بر آنهاست، و از آنجا که هر یک از این جوهرها محیط بر آن دیگری است، مانند احاطه یک سپهر بر سپهر دیگر؛ بدین سان، نور هر یک از این جوهرها، پیوسته و چسبیده به نور آن جوهر دیگر است، و نور جوهری که پایین تر از آن دیگری قرار دارد، با یک پیوند به نوری که از جوهر بالاتر می آید، پیوسته است، تنها با این تفاوت که آن نور به اولی پیش از دومی، و به دومی پیش از سومی می رسد، این پیوند میان آن دو ناگسستنی است، تا اینکه به طبیعت می رسد و در آنجا گسسته می شود، زیرا سپهر نَفْس محیط بر سپهر طبیعت نیست، در حالی که سپهر طبیعت محیط بر سپهر ماده (هیولای دوم) است، به همان سان که عقل به نفس با نور ماده نخستین مدد می رساند و آن نور را بر طبیعت می پاشد (شهرزوری، ج۱، ص۵۴ - ۵۵). در اینجا باید اشاره کنیم که الگوی اصلی جوهرهای پنجگانه امپدکلس مجعول را باید در نظام هستی افلوطین (ه م) یافت که در آنجا مبادی پنجگانه عبارتند از واحد، عقل، نَفْس، طبیعت و ماده یا هیولی از سوی دیگر، گزارش می شود که به عقیده امپدکلس مجعول، جهان در کل آن به ۱۲ قسم منقسم می شود که ۴ قسم از آن ها اجرام فرودین، یعنی زمین، آب، هوا و آتش، و ۸ قسم دیگر اجرام فرازین، یعنی آسمان های هفتگانه و کرسی محیط بر آنهایند، برتر از این جهان، جهانی هست نورانی که عقل زیبایی و درخشندگی و شکوه آن را ادراک نمی کند، و نفوس زکیه مشتاق راه یافتن به آنند، هر یک از این اقسام در زیر قسم بالاتر از آن جای دارد، و برای آن به منزله باری است. نظریه دیگر امپدکلس مجعول این است که آسمان، در جریان پیدایشی دیگر، از ستارگان تهی می شود، زیرا سبب استواری ستارگان در آسمان، سرعت حرکتهای سپهرهای حامل آنهاست، هر متحرکی به سکون می گراید؛ چون سپهرها از چرخش باز ایستند، ستارگان آن ها پراکنده می گردند و در حالی که مانند دایره ای شعله ور به یکدیگر پیوسته اند، محیط بر زمین می شوند. از سوی دیگر هر نَفْس پلشت آلوده بدکاری، در این زمینی که شعله آتش آن را فرا گرفته است، باقی می ماند، اما برای نفوس زکیه، آسمان همچون زمین می گردد، و آسمان ایشان، آسمانی نورانی می شود که از آسمان کنونی شریف تر است و در آنجا زیبایی محض و لذت ناب است (ابوسلیمان، ج۱، ص۸۷ - ۸۸؛ آراء الفلاسفة باختلاف الاقاویل، منسوب به آمونیوس، ج۱، ص۴۴).
شهرستانی نیز نکاتی بر نظریات جهان شناسی امپدکلس مجعول می افزاید که از آن میان، نکته توجه انگیز این است که طبق آن نظریه، چون عنصر نخستین صورت های معقول روحانیی را که در خود داشت، در عقل تصویر کرد و عقل نیز آنچه از عنصر (معلول نخستین) دریافت داشته بود، در نَفْس صورت بخشید، نَفْس کلی آنچه از عقل بهره برده بود، در طبیعت کلی صورت بخشید. و بدین سان، در طبیعت پوسته هایی پدید آمدند که همانند آن و نیز همانند عقل روحانی لطیف نیستند. از سوی دیگر، چون عقل به آن پوسته ها نگریست و روح ها و مغزها را در اجسام و پوسته ها دید، صورتهایی زیبا، شریف و درخشنده بر آن ها پاشید که همانا صورت های نفوس هم شکل صورتهای عقلی لطیف روحانیند، تا اینکه آن ها را سامان دهند و با فرق نهادن میان پوسته ها و مغزها، سبب شوند که مغزها به جهان خود صعود کنند. نفوس جزئی، اجزاء نفس کلیند، مانند اجزاء خورشید درخشان از روزنه های خانه، طبیعت کلی نیز معلول نفس است. میان جزء و طبیعت نیز فرق هست و جزء نیز غیر از معلول است. خاصیت نفس کلی مهر و محبت است، زیرا چون نفس به عقل و زیبایی و درخشندگی آن نگریست، او را مانند عاشقی دوست داشت و خواهان یگانگی با او شد و به سوی او به جنبش درآمد، اما خاصیت طبیعت کلی ستیزه (غلبه) و جدال است، زیرا چون پدید آمد، دیده و بینایی نداشت که با آن ها نفس و عقل را ادراک کند و به آن ها عشق ورزد، بلکه نیروهای متضادی از آن دو فراریختند که در بسائط عناصر متضادند و در مرکبات قوای متضاد مزاجی، طبیعی، گیاهی و حیوانی (شهرستانی، ج۲، ص۲۶۰-۲۶۱).
در منبع دیگری، این نظریه امپدکلس مجعول گزارش می شود که طبیعت جوهری بسیط، و دارای صورت یگانه ای است، بدان سان که صورت ها را یکی پس از دیگری، یعنی صورتی را پس از تباهی صورت دیگر - نه همه را با هم- می پذیرد. در طبیعت همچنین نیروی حیات هست، اما این صورت حیات است، چنانکه کودک بالقوه در همه صنعت ها سازنده است و چون آنچه در او بالقوه است، ظاهر شود و کودک آزموده گردد، آنگاه سازنده بالفعل می شود.
همچنین از امپدکلس مجعول گزارش می شود که هر جوهری که با حواس پنجگانه بیرونی ادراک شود، جوهر جرمی جسمانی محض، مرکب، فانی و تباه شونده است، زیرا مکان محیط بر آن است و نیز حدودی آن را در بر گرفته اند. هر جوهری که نه حواس پنجگانه بیرونی، بلکه حواس پنجگانه درونی روحانی آن را ادراک کنند، آن جرم جوهری روحانی و بسیط محض است که در نور ربوبیت جاودانه باقی است و از میان نمی رود و تباه نمی شود، زیرا مکانی محیط بر آن نیست و حدی نیز آن را در بر ندارد؛ و نیز هر جوهری که برخی از حواس پنجگانه بیرونی آن را ادراک کنند، جرمی است میان بسیط روحانی و مرکب جسمانی؛ آنچه از آن جسمانی است -مانند حرکت زمانی و رنگ ها- به جسمانیات می پیوندد و همراه آن از میان می رود، و آنچه از آن روحانی است - مانند روشنایی و نور- به روحانیت فرازین می پیوندد و با آن یگانه می شود و باقی می ماند (مجریطی، ج۱، ص۲۸۹). انسان شناسی و عرفان : درباره امپدکلس اصیل، گزارشهایی در دست است که نشانگر گرایش عرفانی اوست (خراسانی، ج۱، ص۳۸۶). می دانیم که وی زیر تأثیر جهان بینی، آموزش ها و نیز شیوه زندگی ارفئوسیها و فیثاغورسیها بوده است. در برخی از پاره های بازمانده از نوشته های او نیز گرایش صریح عرفانی وی آشکار می شود (خراسانی، ج۱، ص۱۱۰-۱۱۲؛ خراسانی، ج۱، ص۳۶۲- ۳۶۵). گزارش ها درباره گرایش عرفانی امپدکلس مجعول بسی بیشتر و صریح ترند. مثلاً در یک گزارش آمده است که به گفته وی، روان ها یا نفوس انسان ها، نخست در مکانی عالی و شریف جای داشته اند و پس از گناه کردن به این جهان افتاده اند. خود امپدکلس نیز برای گریز از خشم خدا به این جهان آمده است تا یاری دهنده به نفوسی باشد که عقل هایشان آشفته شده است. بدین سان، مانند مرد دیوانه ای با آوازبلند به آدمیان فرمان می دهد که این جهان و آنچه در آن است، فرو هلند و به سوی جهان نخست عالی و شریف خود بازگردند و نزد خدا استغفار کنند تا از این راه به آرامش و نعمتی که در آغاز در آن به سر می بردند، دست یابند («اثولوجیا»، منسوب به افلوطین، افلوطین عندالعرب، ج۱، ص۲۳).
در گزارش دیگری آمده است که به عقیده امپدکلس، این جهان، از زمین تا آسمان - تا سپهرماه - پلشت وپر از پلیدی هاست (آراء الفلاسفة باختلاف الاقاویل، منسوب به آمونیوس، ج۱، ص۴۳). در جای دیگری از همین منبع گزارش می شود که به عقیده امپدکلس، روانهای ناپاک، در آویخته به این جهان باقی می مانند تا از نَفْس کلی یاری بجویند و چون نَفْس جزئی از نَفْس کلی یاری بجوید و این نیز نزد عقل التماس و زاری کند و عقل هم نزد خدا التماس کند، آنگاه خدا نور خود را بر عقل فرو می ریزد و عقل از آن نور بر نَفْس کلی فرو می ریزد و نَفْس کلی نوری را که از خدا گرفته است، بر این جهان فرو می ریزد و نفس ها روشنی می گیرند و این جهان بار دیگر روشن می شود تا اینکه نفوس جزئی با نفس کلی رو به رو می شوند و به آن می پیوندند و به جهان آن ملحق می شوند (آراء الفلاسفة باختلاف الاقاویل، منسوب به آمونیوس، ج۱، ص۴۶؛ بیرونی، ج۱، ص۶۴ – ۶۵؛ شهرستانی، ج۲، ص۲۶۶؛ مجریطی، ج۱، ص۲۹۳-۲۹۴).
در اینجا باید اشاره کنیم که در منابع عربی، ابن مَسَرّه عارف مشهور اندلسی (۳۱۹ق/۹۳۱م) پیرو و هوادار سرسخت عقاید و نظریات امپدکلس بوده است.
-----------------------------------------------------
(۱) «الا¸راءالطبیعیة»، منسوب به پلوتارک، ارسطوطالیس فی النفس، به کوشش عبدالرحمان بدوی، قاهره، ۱۹۵۴م؛
(۲) آراء الفلاسفة باختلاف الاقاویل، منسوب به آمونیوس، نسخه خطی کتابخانه ایاصوفیه ترکیه، شم ۲۴۵۰؛
(۳) ابن ابی اصیبعه احمد، عیون الانباء، به کوشش آوگوست مولر، قاهره، ۱۲۹۹ ق /۱۸۸۲م؛
(۴) ابوسلیمان سجستانی محمد، صوان الحکمة، به کوشش عبدالرحمان بدوی، تهران، ۱۹۷۴م؛
(۵) «اثولوجیا»، منسوب به افلوطین، افلوطین عندالعرب، به کوشش عبدالرحمان بدوی، قاهره، ۱۹۵۵م؛
(۶) بیرونی ابوریحان، تحقیق ماللهند، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۷ ق / ۱۹۵۸م؛
(۷) خراسانی (شرف) شرف الدین، نخستین فیلسوفان یونان، تهران، ۱۳۵۰ش؛
(۸) شهرزوری محمد، نزهة الارواح، به کوشش خورشید احمد، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۶ ق / ۱۹۷۶م؛
(۹) شهرستانی محمد، الملل و النحل، به کوشش احمد فهمی محمد، قاهره، ۱۳۶۷ ق /۱۹۴۸م؛
(۱۰) صاعد اندلسی، طبقات الامم، به کوشش حیات بوعلوان، بیروت، ۱۹۸۵م؛
(۱۱) قفطی علی، تاریخ الحکماء، به کوشش لیپرت، لایپزیگ، ۱۹۰۳م؛
(۱۲) مجریطی مسلمه، غایة الحکیم، به کوشش ریتر، هامبورگ، ۱۹۳۳م؛