بختیشوع
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
بُخْتیشوع، نام سردودمان خاندانی از پزشکان نَسطوریِ سریانی ـ ایرانی اهل گندیشاپور (در خوزستان)، از قرن دوم تا پنجم، و چند تن از اعضای آن میباشد.
این مقاله به شرح حال یکایک اعضای این خاندان در طی سیصد سال حضور مستند آنها (۱۴۸- ح ۴۵۲) نخواهد پرداخت، زیرا هم تمدنی که در آن میزیستند و هم جهتیابی خودشان اساساً عربی یا سریانی بود، نه ایرانی، بلکه بر آن عوامل فرهنگیای متمرکز است که سیمای علم
ی این خاندان را پیش از ورود اعضای آن به دایره
تمدّن عبّاسی شکل داد.
در متنهای فارسیِ سپسین پزشکی، شمار استشهادات به بختیشوع، جبرائیل یا جِوَرْجیس بغایت محدود و منبع بلافصل آنها الحاوی رازی است
.
نام خاندان،از اوایل قرن پنجم میلادی به مدت تقریباً هفتصد سال، شواهد بسیاری از نامی فارسی میانه - سریانی به معنای «عیسی رهایی بخشیده است» در میان
نسطوریان وجود داشت که حاکی از محیط فرهنگی مختلط ساسانی و اوایل عصر
اسلامی در بین النهرین است .
در قرنهای بعد،
مسلمانان ظاهراً نیاز به توضیح این نام عجیب را احساس میکردند، ولی اشتقاقی که ابن ابی اُصَیبعه ــ یا منبع او ــ ذکر کرده است، یعنی «بنده عیسی»، فقط نشان میدهد که معنای اصلی آن مهجور شده بود
پیشینه خاندان در گندیشاپور، پیش از آنکه خلیفه المنصور، جِوَرجیس
بن جبرائیل
بن بختیشوع، نخستین عضو خاندان را، که از او اطّلاعی بیش از نامش در دست است، در ۱۴۸ به دربار خود در
بغداد فراخوانَد، جورجیس ریاست «بیمارستان» گندیشاپور، مقرّ ولایت مطرانی نسطوریِ بیت حوزایه را، که زمانی نیز اقامتگاه شاهان ساسانی بود به عهده داشت، بختیشوع پسر جورجیس، و نواده او جبرائیل
بن بختیشوع، نیز پیش از ورود به خدمت خلیفه، به همین وظایف اشتغال داشتند.بیگمان پیشینه حرفهای و نفوذ ایشان در دربار بود که ورود نام و مفهوم «بیمارستان» را به جهان اسلام ممکن ساخت.
هارون الرشید، جبرائیل
بن بختیشوع
بن جورجیس را مأمور تأسیس بیمارستانی در بغداد کرد.
ولی، گذشته از این نکته، بیشتر جزئیّات جالب، مثلاً درباره وظایف و سازمان و تاریخ بیمارستان گندیشاپور، مبانی نظری پزشکیِ معمول در آنجا، و حتی زبان آموزش، همه گنگ و مبهم و پوشیده در روایات نیمه افسانهای است که به آسانی نمیتوان اطلاعات موثقی از آنها به دست آورد.
تذکره نویسان اسلامی، به استناد بر منابع
مسیحی قرن سوم که صبغه دفاع از عقاید عیسوی دارند، از تداوم سنّت پزشکی بقراطی و آموزش آن در گندیشاپور، از همان بدو بنیانگذاری این شهر به دستور
شاپور اول، تصویری درخشان ارائه میکنند،
در حالی که منابع مسیحی معاصر یا تقریباً معاصرِ تاریخ پیش از اسلام نسطوریان، از وجود هیچگونه مؤسسة پزشکی در گندیشاپور چیزی نمیگویند.
گزارش فَثیون (پتیون) که جورجیس در ۱۴۸ «رئیس بیمارستان گندیشاپور بود» و تکههای بازمانده از نوشتههای پزشکی جورجیس قدیمترین شاهد موثّق بر وجود آن است (قدیمترین اشاره به وجود یک مکتب (اُسکول) در آنجا، مربوط به نخستین دهههای دوره اسلامی است.
میتوان فرض کرد که فعالیّت جورجیس به عنوان
پزشک بالینی و معلّم و مؤلف کتابهای پزشکی، تابع سنت نسطوری بود که حداکثر تا اواسط قرن ششم میلادی تطوّر یافته بود.از آن پس، بیمارستانهای متعددی در منطقه نسطوری نشین دایر شده بود که اداره امور آنها را میشد به اسقفها، دیرها، کلیساها، یا حتی افراد محوّل کرد.همچنانکه از واژه (یونانی -) سریانی «اخسنوذوخین» (که همواره دالّ بر همین درمانگاهها بود) برمیآید، این مؤسسات در اصل اقامتگاههایی برای مسافران مستمند بود، ولی پس از چندی به صورت محلهایی برای معالجه بیماران درآمد، اما اینکه تا چه حد به صورت کتابخانه و مدرسه پزشکی، وظایف علمی هم انجام میدادند، تقریباً مجهول است.
با این حال، استثنایی از این قاعده «مدرسه» نصیبین بود که کتابخانهای داشت، شاگردانی را تعلیم میداد و تا حدی به مدرسه معروف علوم دینی نصیبین وابسته بود، گرچه در ۵۹۰ م، تماس میان طلاّ ب علوم دینی و پزشکی را رسماً نامطلوب اعلام کردند.از متنهای درسی پزشکی که در نصیبین به کار میرفت هیچ اطلاعی در دست نیست، ولی از مطالعه آثار سریانی همان دوره میتوان تصوّری از محتویات آنها حاصل کرد.تقریباً دو قرن پس از آن، احتمالاً اوضاع و احوالی شبیه به اوضاع نصیبین هنوز در بیمارستان گندیشاپور وجود داشتهاست.اگر چه اطلاعات موجود منابع درباره جزئیات اداری مبهم است، ولی چنین مینماید که مطران نوعی نظارت بر گندیشاپور داشته است تا دست کم از بروز درگیری بامقامات مسلمان احتراز کند.
آموزش بر عهده رئیس بیمارستان بود،
و نظر به نوشته های جورجیس و پسر و نوادهاش و نیز نوشته های نویسندگان دیگر وابسته به سنّت خوزی که مهمترین آنها تیاذوق، «الخوز»، یوحنّا
بن ماسَوَیْه و سابور
بن سهل بودند، دست کم کتابی چند باید موجود بوده باشد. اما وسعت
کتابخانه بیمارستان
گندیشاپور در زمان جورجیس باید نسبتاً محدود بوده باشد، و دامنه دانش پزشکی او و جانشینان بلاواسطهاش هنوز باید بتفصیل ارزیابی شود،اما چون فقط قطعات پراکندهای از بیشتر متون مربوطه بازمانده است این نقایص ارزیابی را دشوارتر میسازد.به هر تقدیر، مطالب موجود بوضوح رجحان مداوا بر نظریه (تئوری)، علاقه شدید به معالجات مربوط به زیباسازی موی و پوست
حتی تألیفی با عنوان کتاب الزینة را به پسرش بختیشوع نسبت میدهد)، و قدری آمادگی برای پذیرش سحر و درمانهای جادویی را نشان میدهد
و مطالب بازمانده مذکور بویژه آن گزارشهای منابع اسلامی را ظاهراً تأیید میکند که پزشکی گندیشاپور ترکیبی از سنتهای یونانی و هندی انطباق یافته با نیازهای محلّی بوده است.
این فعالیت به بحث درباره بیماریهای بومی منطقه، مانند آبله و سرخک
مع ذلک لزوم بررسی احتمال اتکای پزشکان خوزی بر مؤلفان غربی مانند اَهرون القَسّ باقی است)، و به ادخال مفردات طبّی و داروشناسی هندی و ایرانی در قالب دوره متأخر طبّ جالینوسیِ قدیم منتج شد.
نظر به صورتهای آواشناختی نامهای داروهای ایرانی و هندی در عربی، که صورتهایی از فارسی میانه را منعکس میکند، فرآیند مذکور در بالا در دوره ساسانی واقع شد، هر چند نمیتوان به تعیین دقیق تاریخ و محل وقوع آن پرداخت.وجود عناصر ایرانی در اصطلاحات پزشکی عربی نیز، که واژه «بیمارستان» خود نمونه خوبی از آن است، مسئله سهم زبان فارسی را در انتقال علم پزشکی در سرزمینهای (سابق) ساسانیان به میان میآورد.منابع عربی، بی شک به تَبَع روایات ایرانی، تاریخ ورود طب هندی به «اَلسوس» را در زمان شاپور دوم میدانند، پزشکی که او از
هند فرا خوانده بود سپس دانش خود را به شاگردان محلّی آموخت.لازم نیست که این گزارشها اساساً نادرست باشد، مثلاً به بررسی «تاریخ علم» دوره ساسانی در دینکرد، کتاب چهارم، بنگرید.در اقوالی که رازی از جورجیس نقل کرده است، نام جَوارِش و دَوایی بترتیب برای کِسْری ' و قُباد برده شده است،
ولی البته صحّت تاریخی چنین نامهایی را نمیتوان تحقیق کرد و، به هر حال، ارتباط آنها با گندیشاپور سست است.
موثقترین گزارش از وضع پزشکی گندیشاپور در زمان ساسانیان، درباره مناظرهای فلسفی ـ پزشکی است که در بیستمین سال سلطنت «کِسری» به امر پادشاه برپا شد.
ریاست مجمع را «جبرائیل دُرُسْتاباد» پزشک مخصوص شاه به عهده داشت، از دیگر شرکت کنندگان برجسته در این مجمع یکی «السوفِسطائی» و دیگری «یوحنّا» بودند.هویت دو نفر اخیر را در حال حاضر نمیتوان معیّن کرد، ولی جبرائیل کسی جز جبرئیل شیگّاری/ سِنْجاریِ مشهور در منابع سریانی و مسیحی عربی نیست، نوان «سَرْپزشک» او صریحاً هم با واژه پهلوی ساسانی «درُسْتَبِدْ» و هم با («اَرکْی'اتْروس» یونانی/ سریانی ذکر شده است.
بدینسان، تاریخ تشکیل مجمع پزشکی مذکور در کتاب قفطی را میتوان در حدود سال ۶۱۰ م دانست، یعنی روزگار دسیسهبازی و تعارض میان نسطوریان و فرقه قائل به طبیعت واحد عیسی مسیح.این دو گروه برای جلب لطف و عنایت خسرو پرویز مبارزه میکردند و جبرائیل نماینده اصلی گروه دوم در دربار بود.در ۶۱۲، به تحریک جبرائیل مجمعی از اسقفهای نسطوری برای مناظره در دربار تشکیل یافت، ولی معلوم نیست با مجمع پزشکیی که قفطی ذکر کرده است ربطی داشت یا نه.اگرچه در منابع مسیحی درباره جبرائیل، نام گندیشاپور حتی یک بار هم ذکر نشده است، میدانیم که، گذشته از جبرائیل، گروهی از «پزشکان نصیبینی» در خدمت پرویز بودند.میتوان احتمال داد که ایشان همچون جبرائیلِ سنجاری پزشکی را در نصیبین فراگرفته بودند، هر چند این موضوع بصراحت در جایی ذکر نشده است.نیم قرنی پیش از آن، در ۵۵۵، پزشکی از اهل نصیبین، به نام جبرائیل، در دربار خسرو اول خدمت میکرد، حتی گفته شده است که خسرو به پیشنهاد مشاوران پزشکی مسیحی خود و برخلاف همه رسوم، بیمارستانی دایر کرد و موقوفاتی به آن اختصاص داد و دوازده تن پزشک را در آن به کار گماشت.
منبع دیگری در دست نیست که این گزارش را تأیید یا تکذیب کند.
خلاصه، گرچه ممکن است مدت مدیدی پیش از زمان جبرائیلِ درستبد، فعالیت پزشکی در گندیشاپور رونق داشته بوده باشد، قدیمترین تاریخِ نسبتاً موثق ۶۱۰ م است، یعنی سال تشکیل مجمعی که قفطی ذکر کرده است.با وجود کتابهای دینی به فارسی میانه و برخی رسالات پزشکی حتی به زبان سغدی، در دوره ساسانی و دو قرن نخستین دوره
اسلامی، زبان رایج برای خواندن و نوشتن متنهای پزشکی، سریانی بود.حتّی اگر حُنَین کتاب مختصر جورجیس را به عربی ترجمه نکرده باشد، باز هم در این شهادتِ ابن ابی اصیبعه که زبان اصلی آن سریانی بوده تردیدی نمیتوان داشت
.جبرائیل، نواده جورجیس، و بختیشوع، نبیره او، همچون همکاران ایشان در گندیشاپور، هنوز ترجیح میدادند که کتب پزشکی را به سریانی مطالعه کنند.اما استفاده ادبی ایشان از سریانی به موازات استفاده آنان از فارسی در مکالمه، از جمله در مباحثات شفاهی درباره پزشکی، بود.شاهدی بر این مطلب، وجود عناصر «ایرانی» مذکور در بالا (که در اینجا شامل عناصر هندی نیز میشود) در اصطلاحات پزشکی عربی است.در حالی که خاندان بختیشوع در جریان اختلاط با جامعة اسلامی زبان عربی را آموختند، تقریباً دویست سال تسلّط شفاهی بر فارسی را نیز حفظ کردند.
مسلماً اسلاف بختیشوع تنها نمایندگان طب جالینوسی سریانی ـ ایرانی در دوره تشکّل طب اسلامی نبودند، و مقام برجستهای که تذکره نویسان بعدی به ایشان نسبت دادهاند شاید بیشتر از موقعیت اجتماعی آنان و برخی تمایلات شُعوبی ناشی شده باشد تا از سهم نمایان ایشان در پیشبرد علم، هر چند تیزهوشی عملی و عمق دانش نظریِ ایشان را بارها ستودهاند.
آنها خود را با انتقال از زندگی نسبتاً آرام بزرگان مسیحی در محیط محدود گندیشاپور به زندگی بسیار نمایان و پُرسود درباریان خلیفه، که البته همیشه غبطه انگیز نبود، با موفقیت وفق دادند.نفوذی که بدینسان در میان محافل جامعه کسب کردند و پشتیبانیی که توانستند از مترجمان متنهای طبّی یونانی بکنند، در پیشرفت گسترش امر درمان و در رواج پزشکی معقول و منطقی در جهان اسلام عصر عباسی بسیار مؤثر بود.
بررسی منابع.مآخذ قفطی و ابن عبری در باره تاریخ پزشکی گندیشاپور و بویژه در باره مجمع ۶۱۰ م، تاکنون شناخته نشده است.
نظر به لحن بیطرفانه نوشته قفطی درباره جبرائیل درستبد، شاید برخی روایات یعقوبیّه وارد آن نوشته شده باشد.
مطالب ابن عبری درباره خاندان بختیشوع و دیگر پزشکان اسلامی بهطور کلّی متّکی به نوشتههای قفطی است، ولی ابن عبری از مواد سریانی و مشخصاً غیراسلامی نیز استفاده کرده است. مراجع عمده ما در باره دورهای که با ورود جورجیس به بغداد آغاز مییابد تا مرگ بختیشوعِ «کهتر»، یعنی بختیشوع
بن جبرائیل
بن بختیشوع
بن جورجیس و یوسف
بن ابراهیم «ابن الدایه» (متوفی ح۲۶۵) هر دو دستِ کم بخشی از زندگی خود را در بغداد در مصاحبت معاصران نامداری گذراندند که بعدها درباره ایشان مطلبی نگاشتند.قطعات مبسوطی از آثار مفقود ایشان در تألیفات قفطی و ابن ابی اصیبعه محفوظ است؛ بالطبع، این تألیفات شامل منابع دیگری از همان دوره نیز هست، ولی در اینجا باید بویژه اسحاق
بن علی الرُهاوی را ذکر کنیم که قطعاتی از
عیسی بن ماسَّه، طبیب بغدادی دیگر در قرن سوم، نقل کرده است.در حالی که پتیونِ نسطوری از ستایندگان علنی خاندان بختیشوع است،
موضع همکیش (؟) او یوسف، در قبال آنها بیطرفانه تر است.او نظرات رقبای ایشان را نیز نقل میکند، ولی موضع و دیدش به هیچ وجه منفی نیست، و نظر عیسی
بن ماسّه بر آنِ یوحنا
بن ماسَوَیْه متکی است که رابطهاش با جبرائیل
بن بختیشوع خالی از تنش نبود.هیچ یک از ایشان در باب جزئیات تاریخی دقّت لازم را ندارد، بویژه پتیون که روایت خود را چنان میآراید که با گرایشهای ستایش آمیز و ناصحانه او هماهنگ باشد.نوشتههای یوسف بیشتر در مایه خاطرات شخصی و گاه قصه مانند و خودمانیِ ناظری ذینفع است، و یوحنا
بن ماسویه نیز به شخصی «تازه به دوران رسیده» میماند که با بختیشوعهای جاافتاده و متکبر روبرو شده بود.موضع روایی خاص هر یک از اینها و شاهدان دیگر و اتکای نویسندگان بعدی به ایشان هنوز بتفصیل بررسی نشده است.این موضوع بیشتر از آنرو اساسی است که بیرون از جامعه پزشکی بغداد در قرن سوم، اطلاعات درباره این جامعه بغایت اندک بود.
(۱) ابن ابی اصیبعة، کتاب عیون الانباء فی طبقات الاطباء، چاپ امرؤ القیس
بن طحان، قاهره ۱۲۹۹/۱۸۸۲.
(۲) ابن جلجل، طبقات الاطباء، چاپ ف سید، قاهره ۱۹۵۵.
(۳) ابن عبری، تاریخ مختصر الدول، چاپ ا صالحانی، بیروت ۱۹۵۸.
(۴) ابن قتیبه، کتاب المعارف، چاپ ثروت عکاشه، قاهره ۱۹۶۰.
(۵) (ابن ندیم، کتاب الفهرست، ترجمه رضا تجدد، تهران ۱۳۶۶ ش).
(۶)
ربیع بن احمد اخوینی بخاری، هدایة المتعلمین فی الطب، چاپ جلال متینی، مشهد ۱۳۴۴ ش.
(۷) ادب الطبیب، چاپ فؤاد سزگین، فرانکفورت ۱۹۸۵.
(۸) حنین
بن اسحق، ما ترجم من کتب جالینوس و ما لم یترجم، چاپ برگشتراسه، لایپزیگ ۱۹۲۵، ۱۹۳۲.
(۹)
محمد بن زکریای رازی، کتاب الحاوی فی الطب، حیدرآباد ۱۹۵۵ـ۱۹۷۱.
(۱۰)
محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل والملوک، چاپ دخویه، لیدن ۱۸۷۹ـ۱۸۹۶.
(۱۱) علی
بن یوسف قفطی، تاریخ الحکماء، و هو مختصر الزوزنی المسمی بالمنتخبات الملتقطات من کتاب اخبار العلماء باخبار الحکماء، چاپ لیپرت، لایپزیگ ۱۹۰۳.
(۱۲) `Amr, Maris Amri et Slibae de patriarchis Nestorianorum commentaria, ed H Gismondi, text and tr, Rome ۱۸۹۶- ۹۹;.
(۱۳) CBrockelmann, Lexicon Syriacum ۲ , Halis Saxonum ۱۹۲۸;.
(۱۴) The Cambridge history of Iran, vol ۳ (۲) , Cambridge ۱۹۸۳;.
(۱۵) Chronicon anonymum de ultimis regibus Persarum, ed I Guidi, ۲nd ed, Louvain ۱۹۶۰ (CSCO ۱) ;.
(۱۶) Chronique de Sإert , ed AScher, Paris ۱۹۰۸-۱۹۱۹ (PatrologiaOrientalis IV, ۲۱۵-۳۱۲, V, ۲۱۷-۳۴۴, VII, ۹۵-۲۰۳, XIII, ۴۳۷-۶۳۹) ;.
(۱۷) EI , s vv "Bukhtishu ¦ `" (by DSourdel) , "Ibn al-Da ¦ ya" (by f Rosenthal) ;.
(۱۸) VAEberman, "Meditsinskaya shkola v Djundishapure", Zapiski kollegii vostokovedov pri aziatskom muzee Rossi § â sko § â akademii nauk, I (۱۹۲۵) , ۴۷- ۷۲;.
(۱۹) Encyclopaedia Iranica, sv "Ak £ awayn ¦ â Bok £ a ¦ r ¦ â " (by HH Biesterfeldt) ;.
(۲۰) PhGignoux, Iranisches Personennamenbuch;.
(۲۱) G Graf, Geschichte der christlichen arabischen Literatur , Vatican City, ۱۹۴۴-۵۳ (Studi e testi ۱۱۸, ۱۳۳, ۱۴۶, ۱۴۷, ۱۷۲) ;.
(۲۲) Ibn `Ibr ¦ â , Chronicon Syriacum, ed P J Bruns and G.
(۲۳) Kirsch, Leipzig ۱۷۸۹, esp I, ۶۲۹-۱۲, and II, ۵۹ (= ed.
(۲۴) P Bedjan, Paris ۱۸۹۰, p ۵۷ ۱۲-۱۵) ;.
(۲۵) F Justi, Iranisches Namenbuch, Marburg ۱۸۹۵;.
،، Le livre de la chastetإ,''
(۲۶) ed J B Chabot in Mإlanges d'archإologie et d'histoire, ۱۶ (۱۸۹۶) , ۲۲۵-۹۲ plus ۸۰ pages Syriac text;.
(۲۷) D N Mac Kenzie, A concise Pahlavi dictionary, London ۱۹۷۱;.
(۲۸) Mari, see `Amr ;.
(۲۹) DPingree, The thousands of Abu ¦ Ma`shar, London ۱۹۶۵;.
L Richter-Bernburg, Persian medical manuscripts at the University of California,
(۳۰) Los Angeles, Malibu ۱۹۷۸;.
Fuat Sezgin, Geschichte
(۳۱) des arabischen Schrifttums, ê: Medizin, Pharmazie, Zoologie, T i «erheilkunde bis ca ۴۳۰ H , Leiden ۱۹۷۰;.
(۳۲) Synodicon orientale , ed J B Chabot, Paris ۱۹۰۲ (= Notices et extraits des mss de la Bibliothةque Nationale XXXVII) ;.
(۳۳) M Ullmann, Die Medizin im Islam, Leiden and Cologne ۱۹۷۰ (HO, I Abtlg, Erg Bd VI، ۱) ;.
(۳۴) A Vخخbus, History of the School of Nisibis, Louvain ۱۹۶۵) CSCO ۲۲۶, Subsidia ۲۶) ;.
(۳۵) idem, The statutes of the School of Nisibis, Stockholm ۱۹۶۲ (ibid, ۱۲) ;.
(۳۶) idem, Syriac and Arabic documents regarding legislation relative to Syrian asceticism, Stockholm ۱۹۶۰;.
(۳۷) Zacharias Rhetor, Historia ecclesiastica , ed E W Brooks, ۲nd ed, Louvain ۱۹۵۳ (CSCO ۸۳, ۸۴, ۸۷, ۸۸) ;.
(۳۸) RZaehner, Zurvan, Oxford ۱۹۵۵.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «بختیشوع»، شماره۶۶۶.