حرف کاف مفردات
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کاف: حرف بیست و دوم از الفبای عربی و بیست و پنجم از الفبای فارسی است در حساب ابجد بجای عدد ۲۰ است و برای آن چند معنی ذکر کردهاند.
۱- تشبیه. مثل ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً... بقره: ۷۴.
۲- تعلیل. مثل وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ بقره: ۱۹۸. یعنی او را یاد کنید زیرا شما را هدایت کرده است ابن هشام در مغنی گوید: گروهی بدان قائلند و اکثر آنرا نفی کرده و گفتهاند کاف بمعنای تعلیل نمیاید و گروهی آنرا مشروط بوجود «ما» دانستهاند چنانکه در آیه گذشت ولی حق این است که کاف بدون «ما» هم برای تعلیل آید مثل وَیْکَاَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ قصص: ۸۲. یعنی تعجب کن زیرا کفّار رستگار نمیشوند (تمام شد).
طبرسی رحمه اللّه کاف را در آیه تشبیه دانسته است.
۳- تاکید که آنرا زائد نیز گویند.
مثل لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ شوری: ۱۱.
در مغنی و اقرب الموارد گفته تقدیر آیه این است «لیس مثله شیء» و اگر زاید نباشد معنی چنین میشود: مثل خدا را مثلی نیست و آن اثبات مثل برای خداست و محال میباشد، این هشام اضافه کرده که زیادت کاف برای تاکید نفی مثل است زیرا زیادت حرف بحکم تکرار جمله است ابن جنّی گفته: چون بخواهند در نفی فعل مبالغه کنند گویند: «مثلک لا یفعل».
در مجمع فرموده کاف زائد و برای تاکید نفی است در کشّاف گفته: آن برای مبالغه در نفی است وقتیکه گوئیم: «مثلک لا یبخل» یعنی تو حتما بخل نمیکنی. معانی دیگر کاف را در کتب لغت ببینید.
کاس: راغب میگوید: کاس ظرف است با شراب «الاناء بما فیه من الشّراب» و در ظرف تنها و شراب تنها نیز بکار رود طبرسی نیز ذیل آیه یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَاْسٍ مِنْ مَعِینٍ صافات: ۴۵. ظرف توام با شراب گفته و از اخفش نقل کرده: مراد از هر کاس در قرآن خمر است (خمر بهشتی).
در صحاح از ابن اعرابی نقل شده:
ظرف را کاس نگویند مگر اینکه در آن شراب باشد.
این لفظ شش بار در قرآن مجید آمده است و مراد از آن کاسههای پر از شراب بهشتی است اِنَّ الْاَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَاْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً انسان: ۵. نیکوکاران از کاسهای یا از شرابی میخورند که آمیخته آن کافور بخصوصی است.
کَاَیِّن: بسی. این لفظ اسمی است مرکّب از کاف تشبیه و ایّ منوّن و مانند «کم» است و اغلب افاده کثرت میکند (اقرب) و هفت بار در قرآن آمده و همه مفید کثرتاند وَ کَاَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ آل عمران: ۱۴۶. بسی پیغمبر که بهمراهی او بسیاری از مردان خدا جنگیدهاند.
کبب: کبّ (بر وزن فلس) به رو درانداختن است بقول راغب «اسقاط الشّیء علی وجهه» وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ نمل: ۹۰.
در المیزان فرموده: نسبت کبّ بر وجوه مجاز عقلی است منظور اینست که بر رو در آتشانداخته شوند.
اَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلی وَجْهِهِ اَهْدی اَمَّنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ ملک: ۲۲. اکباب لازم و متعدّی هر دو آمده است گویند:
«اکبّ علی الدّرس» یعنی رو کرد بدرس و بدان ملازم شد.
«مُکِبًّا عَلی وَجْهِهِ» کسی است که سر بزیرانداخته جلو و چپ و راست خویش را نمیبیند. یعنی: آیا آنکه سر بزیر راه میرود هدایت یافتهتر است یا آنکه راست و بر راه راست راه میرود؟ آیه بیان حال کافر و مؤمن است که مؤمن راست راه میرود بر راه راست و همه جوانب و مضّار و منافع را در نظر میگیرد بر خلاف کافر...
از این ماده فقط دو کلمه فوق در قرآن یافته است.
کبت: خواری در مجمع آمده:
کبت بمعنی خواری است و آن مصدر «کبت اللّه العدوّ» است یعنی خدا دشمن را خوار کرد. راغب ردّ بعنف و ذلّت گفته است اِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ کُبِتُوا کَما کُبِتَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ... مجادله: ۵. آنانکه با خدا و رسول دشمنی میکنند خوار و ذلیل شدند چنانکه اسلافشان نیز ذلیل شدند اَوْ یَکْبِتَهُمْ فَیَنْقَلِبُوا خائِبِینَ آل عمران:
۱۲۷. در نهج البلاغه خطبه ۵۶ فرموده:
«فَلَمَّا رَاَی اللَّهُ صِدْقَنَا اَنْزَلَ عَلَی عَدُوِّنَا الْکَبْتَ وَ اَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ».
چون خدا راستی ما را در دین دید بر دشمن ما خذلان و بر ما یاری فرستاد.
کبد: لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ فِی کَبَدٍ بلد: ۴. کبد بر وزن فرس بمعنی سختی است (مجمع) راغب گفته:
کبد (بر وزن کتف) جگر و (بر وزن فرس) درد جگر است ایضا کباد (بضمّ اول) بمعنی درد جگر است.
کبد السماء وسط آسمان است تشبیه شده بکبد انسان که در وسط بدن قرار دارد.
مراد از آن در آیه مشقّت و سختی است یعنی: حقّا که انسان را در رنج و تعب آفریدیم زندگی او پر از مشقّت و رنج است و همین رنج و تعب است که او را بکمال و ترقّی سوق میدهد اگر در مشقّت نمیبود برای از بین بردن آن تلاش نمیکرد و اگر تلاش نمیکرد ابواب اسرار کائنات برویش گشوده نمیشد یا اَیُّهَا الْاِنْسانُ اِنَّکَ کادِحٌ اِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ انشقاق: ۶. این لفظ بیشتر از یکبار در قرآن یافته نیست.
کبر: (بر وزن عنب و قفل) بزرگی قدر. چنانکه در قاموس و اقرب گفته. مثل وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ اَکْبَرُ توبه: ۷۲. وَ لَاَجْرُ الْآخِرَةِ اَکْبَرُ نحل:
۴۱. و آن باعتبار سنّ نیز گفته میشود مثل قالَ رَبِّ اَنَّی یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ... آل عمران: ۴۰. که مراد از آن بزرگی سنّ و پیری است.
راغب گفته: اصل صغیر و کبیر در اعیان است و بطور استعاره در معانی بکار روند. و آن بمعنی سنگینی نیز آید که نوعی از بزرگی است مثل کَبُرَ عَلَی الْمُشْرِکِینَ ما تَدْعُوهُمْ اِلَیْهِ شوری: ۱۳. گران است بر مشرکان آنچه آنها را بدان میخوانید.
کبیر: از اسماء حسنی است وَ اَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُ الْکَبِیرُ حجّ: ۶۲. ظاهرا آن بمعنی عظیم القدر است چنانکه علیّ بمعنی بلند پایه است در مجمع آنرا «السّیّد الملک القادر علی جمیع الاشیاء» گفته است.
مراجعه بآیات نشان میدهد که آن نوعا در ذیل آیاتی آمده سخن در قدرت و احاطه خداوند است و علی هذا سخن مجمع تایید میشود.
کبیر در غیر خدا و در کبیر معنوی و جسمی و ایضا بمعنی رئیس و رهبر بکار رفته است مثل ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ فاطر: ۳۲. که معنوی است فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً اِلَّا کَبِیراً لَهُمْ انبیاء:
۵۸. که میشود گفت: بزرگی جثّه مراد است. و در آیه اِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ طه: ۷۱. مراد رهبر و رئیس میباشد.
کبریاء: عظمت و حکومت وَ تَکُونَ لَکُمَا الْکِبْرِیاءُ فِی الْاَرْضِ یونس: ۷۸. و باشد برای شما عظمت و حکمرانی در زمین؟ وَ لَهُ الْکِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ جاثیة: ۳۷. مراد از آن در در آیه ربوبیّت عامه و حکومت مطلقه است و لفظ عزیز و حکیم تا حدّی آنرا معنی میکند.
کبر: (بکسر اول) بزرگی ایضا تکبّر و خود بینی. مثل وَ الَّذِی تَوَلَّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ نور: ۱۱. بعضی «کبر» را در آیه بضمّ کاف خواندهاند مراد از آن معظم شیء است. ضمیر «کبره» راجع بافک واقع در صدر آیه است، گویند مراد از «وَ الَّذِی تَوَلَّی» عبد اللّه بن ابیّ است که در اشاعه افک پا فشاری میکرد.
یعنی: آنکه بمعظم افک مباشرت کرده برای اوست عذابی بزرگ.
اِنْ فِی صُدُورِهِمْ اِلَّا کِبْرٌ غافر:
۵۶. نیست در سینههاشان مگر تکبّر و خود بزرگ بینی.
تکبّر: نیز بهمان معنی است و شاید تکلّف در آن منظور باشد یعنی بزور خودش را کبیر میداند بدترین تکبّر آنست که در برابر امر خدا تکبّر و از قبول آن امتناع کند فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ اَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها...
اعراف: ۱۳.
استکبار آنست که اظهار بزرگی و تکبّر کند با آنکه اهلش نیست اَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ بقره: ۳۴. و آیات قرآن همه در این زمینه است.
متکبر: از اسماء حسنی است السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ حشر: ۲۳. و آن بمعنی صاحب کبریاء و صاحب عظمت است چنانکه زمخشری گفته: «البلیغ الکبریاء و العظمة» در اقرب الموارد میگوید:
«تکبّر الرّجل: کان ذا کبریاء» در المیزان آمده: متکبّر آنست که متلبّس بکبریاء و در آن ظاهر باشد. این صفت در خداوند صادق است زیرا کبریاء و عظمت حقیقی از آن اوست.
کُبّار: (بضمّ کاف) مبالغه کبیر است وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً نوح:
۲۲. حیله کردند حیله بسیار بزرگ.
آن با تشدید و تخفیف هر دو خوانده شده است.
کبائر
۱- اِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلًا کَرِیماً نساء: ۳۱.
۲- وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْاِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ اِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ شوری: ۳۷.
۳- الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْاِثْمِ وَ الْفَواحِشَ اِلَّا اللَّمَمَ اِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ اَعْلَمُ بِکُمْ اِذْ اَنْشَاَکُمْ مِنَ الْاَرْضِ وَ اِذْ اَنْتُمْ اَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ اُمَّهاتِکُمْ فَلا تُزَکُّوا اَنْفُسَکُمْ هُوَ اَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقی نجم: ۳۲.
۴- وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَی الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً اِلَّا اَحْصاها... کهف: ۴۹.
۵- وَ کُلُّ شَیْءٍ فَعَلُوهُ فِی الزُّبُرِ. وَ کُلُّ صَغِیرٍ وَ کَبِیرٍ مُسْتَطَرٌ قمر: ۵۲- ۵۳.
در باره هر پنج آیه صحبت خواهیم کرد و هر یک را بررسی خواهیم نمود.
بزرگان و ارباب تفسیر از سه آیه اولی استفاده کردهاند که گناهان منقسم بصغائر و کبائراند و استناد به «کبائر» نشان میدهد که صغائر هم داریم و در آیه اول بقرینه مقابله «سیّئات» را صغائر دانستهاند و مورد عفوّ، البته در صورت اجتناب از کبائر.
ظاهرا نمیشود انکار کرد که «ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ» در آیه اول و «الْاِثْمِ» در آیه دوم و سوم اعمّ از کبائر است و کبائر قسمتی از آن میباشد.
آیه اول که در سوره نساء است در آیات قبلی، خوردن مال یتیم، ندادن اموال بسفهاء، گناه در باره تقسیم ارث، زنا، لواط (ظاهرا)، منع زنان از ازدواج بجهت ارث بردن از آنان، انکار مهریّه زن، تزویج نامادریها، حرمت تزویج محارم، اکل مال بباطل ذکر شده سپس آمده: «اِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ...» .
از طرف دیگر فواحش از کبائر خارج نیستند بلکه قطع نظر از کبیره بودن بسیار شنیع نیز هستند و بعبارت دیگر ذکر خاصّ بعد از عامّ است.
و اللّه اعلم.
و آن چنانکه در «فحش» گذشت در قرآن بزنا و لواط و تزویج نامادری بالخصوص اطلاق شده و در کافی باب اللمم از حضرت صادق (علیهالسّلام) نقل شده:
«الْفَوَاحِشُ الزِّنَا وَ السَّرِقَةُ».
آیه چهارم در صغیره و کبیره بودن گناه صریح است زیرا مجرمین از آنچه در کتاب است ترسانند و میگویند این چه کتابی است علی هذا صغیره و کبیره گناهند.
در آیه پنجم صغیر و کبیر شامل همه اعمال است اعم از نیک و بد.
در آیه اول مراد از سیئات یا صغائراند و یا آثار معاصی و در صورت اجتناب از کبائر ظاهرا آنها مورد عفواند مشروط بر اینکه مورد اصرار واقع نشوند و گرنه اصرار بر صغیره آنرا در ردیف کبائر قرار خواهد داد وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ آل عمران: ۱۳۵. در کافی باب الاصرار علی الذّنب از ابا عبد اللّه (علیهالسّلام) نقل شده:
«لَا صَغِیرَةَ مَعَ الْاِصْرَارِ وَ لَا کَبِیرَةَ مَعَ الِاسْتِغْفَارِ».
و راجع به «اِلَّا اللَّمَمَ» در آیه سوم، عنقریب بحث خواهد شد.
اشکال
اگر گویند: متعلّق اجتناب در سه آیه اولی کبائراند و در صورت انقسام گناه بر صغیره و کبیره باید گفت: فقط کبائر در اسلام واجب الاجتناباند نه صغائر!! لذا بهتر است بگوئیم ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ در آیه اول وصف کبائر و در آیه دوم و سوم «الاثم» بیان کبائر است علی هذا همه گناهان کبائر و اثم و منهیّ عنهاند و آمدن لفظ کبائر دلالت دارد بر اینکه در اسلام صغائر نداریم.
گوئیم: صریح آیه چهارم دال بر وجود صغیره و کبیره است و تقسیم گناهان بر صغیره و کبیره حتمی است و در سه آیه اولی نمیشود کبائر را شامل همه گناهان دانست با آنکه آیه چهارم آنها را صریحا تقسیم کرده است، لذا تقریبا یقینی است که «ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ» و «الْاِثْمِ» اعمّ، و کبائر قسمتی از آندو است.
امّا اینکه فقط کبائر مورد اجتنابند نه صغائر باید دانست: صغائر در صورت اصرار داخل در کبائراند و نیز کلمه «تُنْهَوْنَ عَنْهُ» و «الْاِثْمِ» در آیات فوق و ایضا آیات دیگر و روایات بالضرورة دلالت دارند بر اینکه مطلق گناهان اعمّ از صغائر و کبائر واجب الاجتناباند، النهایه در آیات سه گانه گذشته بکبائر بنحو خاصّی توجّه شده است و مورد اجتناب واقع گشتهاند.
لمم
امّا لمم اگر مراد از آن گناهان صغیره باشد چنانکه در صحاح صغائر الذنوب گفته و راغب تعبیر از صغیره دانسته در اینصورت میشود گفت نظیر «السیئات» در آیه اول است.
ولی بنا بر تفسیر اهل بیت (علیهمالسّلام) که آنرا گناه گاهگاهی فرمودهاند شامل صغائر و کبائر است زیرا گناهیکه انسان گاهگاه مرتکب میشود ممکن است صغیره یا کبیره باشد، جمله «اِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ...» در مقام تطمیع بتوبه و یا وعده غفران است.
تفسیر اهل بیت (علیهمالسّلام) مطابق واقع و لغت است در اینصورت مضمون آیه سوم مطلب دیگری است.
از روایات لمم
در کافی باب اللمم از امام (علیهالسّلام) نقل کرده: لمم گناه بعد از گناه است که عبد بآن نزدیک و مرتکب میشود:
«قَالَ: الْهَنَةُ بَعْدَ الْهَنَةِ اَیِ الذَّنْبُ بَعْدَ الذَّنْبِ یُلِمُّ بِهِ الْعَبْدُ».
و در روایت دیگر فرموده طبع و عادت بنده گناه کردن نیست ولی گاهی بآن مرتکب میشود
«قَالَ: اللَّمَّامُ الْعَبْدُ الَّذِی یُلِمُّ بِالذَّنْبِ بَعْدَ الذَّنْبِ لَیْسَ مِنْ سَلِیقَتِهِ اَیْ مِنْ طَبِیعَتِهِ».
و در روایت دیگری از امام صادق (علیهالسّلام) نقل کرده:
«وَ اللَّمَمُ: الرَّجُلُ یُلِمُّ بِالذَّنْبِ فَیَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْهُ».
علی هذا استثناء در «اِلَّا اللَّمَمَ» متصل است و بقول صحاح و راغب منقطع خواهد بود.
کبائر کدام؟
از ابن عباس نقل شده گناهان همه کبیرهاند و هر آنچه خدا از آن نهی کرده کبیره میباشد طبرسی رحمه اللّه بعد از نقل این سخن فرموده: اصحاب ما (امامیّه) نیز بر این قولند و فرمودهاند «المعاصی کلّها کبیرة» زیرا همه قبیحاند لیکن بعضی نسبت ببعضی بزرگتراند ولی فی نفسه گناه صغیره نداریم.
در مستمسک عروه ذیل مسئله عدالت امام جماعت، از شیخ مفید، قاضی، شیخ طوسی و علّامه حلّی نقل شده که فرمودهاند: «کلّ معصیة کبیرة» و صغیره و کبیره بودن بالنسبة است.
اقوال دیگری نیز در این باره هست که احتیاج بنقل آنها نیست مگر قول ذیل:
و آن اینکه: صغیره و کبیره بودن نسبت بفاعل است مثلا اگر عالم گناهی کند کبیره است و اگر همان گناه را جاهل بکند کبیره نیست علی هذا باید با مکان و زمان نیز فرق کند مثل گناه در رمضان و غیر آن و یا گناه در حرم مکّه و غیر آن.
بنظر نگارنده: این دو قول فی حدّ نفسه صحیحاند ولی قرآن و روایات ناظر باین دو قول نیست بلکه ظهورشان در آنست که بعضی از گناهان بذاته کبیرهاند و بعضی صغیره و گرنه حساب صغائر و کبائر از بین خواهد رفت، مثلا معنی «اِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ» این میشود: اگر از کبائر نهی شده که با قیاس بهمدیگر کبیرهاند اجتناب کنید... و این مفهوم درستی نخواهد داشت و شما هر صغیره را که در نظر بگیرید نسبت بکوچکتر از آن کبیره خواهد بود، یا روز قیامت گناهکار بگوید: این چه کتابی است که هیچ صغیره را که نسبت بسائر گناهان صغیره است و... ترک نکرده.
بعبارت دیگر برای کبائر و صغائر مفهوم مشخصّی نخواهیم داشت.
ظاهر آنست (و اللّه العالم) گناهان مثل اشیاء مختلف الحقیقة و فی حدّ نفسه هستند مثلا میگوئیم: این شتر است، این اسب، این گاو، این گوسفند، این گربه و این موش هکذا گناهان: این قتل است، این اکل مال یتیم و این اوقات تلخی بزن و فرزند و نظیر آن.
علی هذا باید دید کدام گناهان در شرع کبیره خوانده شدهاند و با استقصاء و دانستن آنها بدانیم که غیر آنها صغیرهاند بشرط آنکه در صغیره اصرار نداشته باشیم.
اگر گویند: قرآن مجید مقداری از گناهان را در اثناء آیات و سور یاد کرده و آنوقت در بعض آیات دیگر فرموده: اِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ-... الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْاِثْمِ از کجا بدانیم که کبیره و صغیره کدام است؟
گوئیم: لا اقلّ باید قبول کرد که مسلمانان پس از شنیدن لفظ کبائر مامور بودند از صاحب شرع بپرسند و بدانند کبائر کداماند.
در روایات برای تعیین کبائر دو طریق داریم یکی عنوان کلّی و مشخّص دیگری تعداد فرد فرد کبائر.
اول- عنوان کلی همان است که فرمودهاند: کبیره آنست که خدا بمرتکب آن وعده آتش داده است.
در کافی باب الکبائر از امام صادق (علیهالسّلام) نقل کرده «
قَالَ: الْکَبَائِرُ الَّتِی اَوْجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهَا النَّارَ».
در وسائل باب وجوب اجتناب الکبائر از ثواب الاعمال از ابی الحسن (علیهالسّلام) نقل شده:
«مَنِ اجْتَنَبَ الْکَبَائِرَ مَا اَوْعَدَ اللَّهُ عَلَیْهِ النَّارَ اِنْ کَانَ مُؤْمِناً کَفَّرَ اللَّهُ عَنْهُ سَیِّئَاتِهِ».
و از عقاب الاعمال از امام باقر (علیهالسّلام) نقل شده «
قَالَ: سَاَلْتُ اَبَا جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَنِ الْکَبَائِرِ فَقَالَ:
کُلُّ مَا اَوْعَدَ اللَّهُ عَلَیْهِ النَّارَ».
این کلام کاملا روشن است زیرا تا گناه کبیره نباشد خدا ظاهرا راجع بآن با آتش تهدید نمیکند. چند گناه در قرآن یافته است که نسبت بآنها وعده آتش داده شده است:
۱- قتل نفس. وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها نساء: ۹۳.
۲- خوردن مال یتیم. اِنَّ الَّذِینَ یَاْکُلُونَ اَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً اِنَّما یَاْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً... نساء: ۱۰.
۳- اکل ربا. فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ وَ اَمْرُهُ اِلَی اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَاُولئِکَ اَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ بقره: ۲۷۵.
۴- شرک و آن اکبر کبائر است اِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَ مَاْواهُ النَّارُ مائده: ۷۲.
۵- فرار از جنگ (با شرایط) وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ اِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ اَوْ مُتَحَیِّزاً اِلی فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَاْواهُ جَهَنَّمُ...
انفال: ۱۶.
۶- زنا. وَ لا یَزْنُونَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ اَثاماً. یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهاناً فرقان: ۶۹.
۷- نسبت زنا بزنان عفیف اِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ نور: ۲۳.
اینها برای نمونه ذکر شد گناهان دیگری نیز در قرآن هست که مورد وعده عذابند.
دوم- راجع بتعداد فرد فرد گناهان کبیره روایات زیادی داریم از آنجمله هفت گناه در ردیف اول شمرده شده بقرار ذیل: ۱- قتل نفس.
۲- عقوق والدین.
۳- خوردن ربا.
۴- بادیه نشین شدن بعد از مهاجرت به دیار اسلام (این گویا بدان علت است که مستلزم ترک دین و دوری از علم و کمال است).
۵- نسبت زنا بزن پاکدامن.
۶- خوردن مال یتیم.
۷- فرار از جنگ اسلامی.
در روایت دیگر بجای عقوق والدین آمده:
«وَ کُلُّ مَا اَوْعَدَ اللَّهُ عَلَیْهِ النَّارَ».
رجوع شود به کافی باب الکبائر و وسائل باب تعیین الکبائر.
در روایت عبد العظیم حسنی از امام جواد از پدرش از امام صادق (علیهمالسّلام) در جواب عمرو بن عبید گناهان ذیل با ذکر ماخذ آنها از قرآن و سنت نقل شده است:
شرک بخدا، یاس از رحمت خدا، ایمنی از مکر خدا، عقوق والدین، قتل نفس، نسبت زنا بزن پاک، اکل مال یتیم، فرار از جنگ، خوردن ربا، سحر، زنا، سوگند دروغ، خیانت، منع زکوة، شهادت زور، کتمان شهادت، شرابخوری، ترک صلوة، نقض عهد، قطع رحم. اینها مجموعا بیست گناهاند (کافی- وسائل- مجمع البیان ذیل آیه «اِنْ تَجْتَنِبُوا...» ).
در وسائل باب فوق الذکر از عیون الاخبار صدوق نقل شده که حضرت رضا (علیهالسّلام) در نامهایکه بمامون عباسی نوشت از جمله گناهان زیر را یاد فرموده است: اکل میته، خون، گوشت خوک، گوشت حیوانیکه بهنگام ذبح نام خدا بر آن برده نشده، سحت (حرام)، قمار، کم کردن ترازو و پیمانه، لواط، یاری ستمکاران، اعتماد بستمگران، ندادن حقوق مردم با امکان، دروغ، خود- پسندی، اسراف، تبذیر، سبک شمردن حجّ، جنگ با اولیاء اللّه، اشتغال بلهو و لعب، اصرار بر ذنوب.
کبکب: فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ. وَ جُنُودُ اِبْلِیسَ اَجْمَعُونَ شعراء: ۹۴ و ۹۵. راغب گوید: کبکبه بمعنیانداختن شیء در گودی است مجمع آنرا ریختن شیء برویهم گفته است یعنی: معبودهای باطل و فریفته شدگان بآنها و سپاهیان ابلیس، در جهنّم رویهمانداخته و انباشته شدند این لفظ فقط یکبار در کلام اللّه یافته است. ایضا کبکبه جماعتی است منضم و متصل بهم در نهایه گوید در حدیث اسراء آمده که آنحضرت فرمود:
«حَتَّی مَرَّ مُوسَی فِی کَبْکَبَةٍ فَاَعْجَبَنِی».
کتب: کتب (بر وزن فلس) و کتاب و کتابة یعنی نوشتن. فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِاَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ بقره: ۷۹.
و مثل وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ بقره: ۲۸۲. بعضی کتابة را اسم گفتهاند. این لفظ در اصل بمعنی جمع است «کتبت القربة» یعنی مشک را دوختم که عبارت اخری جمع کردن دو چرم بوسیله دوختن است و بتعبیر راغب «ضمّ ادیم الی ادیم بالخیاطة».
و در متعارف نوشتن را کتابت گویند زیرا که حروف بعضی با بعضی جمع میشوند، گاهی بکلام کتاب گفته شود که حروف در تلفّظ بهم منضم و با هم جمع میشوند و لذا بکلام خدا با آنکه نوشته نشده بود کتاب اطلاق شده است (راغب).
اینکه گفته شد راجع باصل معنای آن میباشد و کتاب در اصل مصدر است بمعنی مکتوب بکار رود چنانکه در مصباح گفته ولی راغب گوید:
آن اسم صحیفه است و آنچه در آن نوشته شده یَسْئَلُکَ اَهْلُ الْکِتابِ اَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتاباً مِنَ السَّماءِ نساء:
۱۵۳. که مراد صحیفه نوشته است.
و از «الکتاب» نیز همان مراد است.
ولی در آیاتی نظیر وَ اَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ بقره: ۴۴. مکتوب مراد است.
وانگهی کتاب و کتابت بر اثبات و تقدیر و ایجاب و واجب و اراده و تقدیر و ایجاب و واجب و اراده اطلاق میشود و این معانی در قرآن کریم بسیار است. مثل وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتالَ نساء: ۷۷. که بمعنی ایجاب است یعنی: خدایا چرا بر ما جنگ را واجب کردی؟ و مثل کَتَبَ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ... انعام:
۱۲. یعنی خداوند رحمت را بر خویش الزام و حتمی فرموده است.
و مثل فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ... بقره: ۱۸۷. که بمعنی تقدیر است یعنی الآن با زنان نزدیکی کنید و آنچه خداوند از فرزند برای شما مقدّر کرده بجوئید. ایضا قُلْ لَنْ یُصِیبَنا اِلَّا ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا...
توبه: ۵۱.
در آیه: مِنْ اَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلی بَنِی اِسْرائِیلَ... مائده: ۳۲. بمعنی ایجاب و حکم است.
در آیاتی نظیر وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ یس: ۱۲. فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِهِ وَ اِنَّا لَهُ کاتِبُونَ انبیاء: ۹۴. بَلی وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ زخرف: ۸۰.
ظاهرا مراد اثبات و نگهداری است.
و در آیه وَ اکْتُبْ لَنا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ... وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ فَسَاَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ...
اعراف: ۱۵۶. بجای ایجاب کتابت آمده که آن دلالت بر دوام و ثبات دارد چنانکه طبرسی فرموده است.
اُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْاِیمانَ وَ اَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ مجادله: ۲۲. یعنی آنها کسانیاند که خدا ایمان را در قلوب آنها ثابت و لا یتغیّر کرده و با روحی از جانب خویش تاییدشان فرموده است.
یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْاَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلی اَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ مائده:
۲۱. مراد از کتاب شاید اراده باشد بعضی هبه و بعضی قسمت گفتهاند یعنی: ای قوم بزمین مقدس که خدا برای شما اراده فرموده در آئید و عقبگرد نکنید زیانکاران میشوید از «وَ لا تَرْتَدُّوا» روشن میشود که این کتابت مشروط بوده است چنانکه از موسی پیروی نکردند تا در آیات بعدی فرمود: فَاِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ اَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الْاَرْضِ مدت چهل سال در صحرای سینا سرگردان ماندند تا موسی وهارون و بقولی همه مامورین بآن خطاب در صحرای سینا از بین رفتند و بنی اسرائیل در زمان یوشع بفلسطین در آمدند و از آیات اول سوره بنی اسرائیل روشن میشود که آن ورود هم دائمی نبوده و مشروط بعدم افساد در زمین بوده است ولی در عصر یوشع وعده «کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ» تحقّق یافته است المیزان در اینجا بیان محکمی دارد رجوع شود.
اکتتاب: را نوشتن و استنساخ گفتهاند راغب گوید: آن در متعارف بدروغ نوشتن است وَ قالُوا اَساطِیرُ الْاَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلی عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ اَصِیلًا فرقان: ۵. گفتند این قرآن افسانههای پیشینیان است که نسخه برداری کرده و آن صبح و شام بر او خوانده میشود بقرینه اساطیر مراد از اکتتاب استنساخ است.
عبد مکاتب آنرا گویند که آقایش با وی قرار گذاشته بشرط پرداخت مبلغی آزادش کند وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ مِمَّا مَلَکَتْ اَیْمانُکُمْ فَکاتِبُوهُمْ اِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ... نور: ۳۳.
از مملوکان شما آنانکه طالب مکاتبهاند اگر در آنها صلاحیّت احراز کردید مکاتبه کنید و از مال خدا (زکوة) بآنها بدهید.
چون یک سهم از زکوة در آزاد کردن مملوکان است لذا میشود مال مکاتبهای را از سهم زکوة داد یا حساب و اسقاط کرد عیاشی ذیل آیه اِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ... از امام صادق (علیهالسّلام) نقل کرده در باره مکاتبی که مقداری از مال مکاتبه را داده و از بقیّه ناتوان گشته فرمود:
از مال صدقه تادیه میشود که خدا در کتابش فرماید: «وَ فِی الرِّقابِ».
در اینجا بعضی از آیات را که لفظ کتاب در آنها آمده بررسی میکنیم: ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ بقره: ۲. پیش از آنکه تمام قرآن نازل و جمع شود چندین بار لفظ کتاب بر آن اطلاق شده مثل آیه فوق و مثل هُوَ الَّذِی اَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ آل عمران: ۷. کِتابٌ اُنْزِلَ اِلَیْکَ فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اعراف: ۲. و غیره.
آیا مراد از «ذلِکَ الْکِتابُ- الکتاب- کِتابٌ اُنْزِلَ اِلَیْکَ» تمام قرآن است یا همان سوره؟ و چرا بآن پیش از نوشته شدن و تدوین.
گشتن کتاب اطلاق شده؟
در اینجا دو وجه هست یکی اینکه مراد از کتاب کلام است و از راغب نقل کردیم که بکلام کتاب گفته میشود.
دیگری قول المنار است که ذیل «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ» گوید: عدم نزول همه قرآن مانع از «ذلِکَ الْکِتابُ» گفتن نیست زیرا قسمت مهمّی از آن نازل شده بود و اشاره بهمه قرآن با آنکه فقط مقداری نازل شده اشاره است که خدا وعده کتاب کامل را که بآنحضرت داده بود بانجام خواهد بآنحضرت داده بود بانجام خواهد رساند.
بنظر نگارنده: مراد از ذلِکَ الْکِتابُ• و الکتاب در اینگونه آیات اشاره است بآنچه در آنوقت نازل شده بود و آنچه در علم خدا بود که در آینده نازل شود. و یا اشاره است بآنچه نازل شده بود و آنچه در قلب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود بنا بر آنکه قرآن همگی یکدفعه بقلب آنحضرت نازل شده است و در «نزل» انشاء اللّه خواهد آمد.
علی هذا مراد از کتاب همه قرآن است نه بعضی و نه سورهای از آن.
چنانکه المنار گفته است.
یا اَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ آل عمران: ۷۰. مراد از کتاب در اینگونه آیات تورات و انجیل است و اهل کتاب همان یهود و نصاریاند در «صابی» گذشت که ظاهرا صابئین نیز اهل کتاب هستند، مجوس را نیز در احکام باهل کتاب لاحق کردهاند ولی ظاهرا مجوس بنا بر روایات اهل کتابند نه اینکه از آیات منظور باشند.
وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ بقره: ۱۵۱. ظاهرا مراد از کتاب احکام و از حکمت درک و تفکّر است چنانکه در «حکمت» گفتهایم.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْاَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ اِلَّا اُمَمٌ اَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ اِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ انعام: ۳۸.
ممکن است مراد از کتاب، خلقت و تکوین باشد یعنی: ما در تکوین و خلقت عالم ابدا کوتاهی نکردهایم و آنچه برای هر موجود و هر جنبنده لازم بود از نظر دور نداشته و بوی عنایت کردهایم.
و اگر مراد از کتاب قرآن باشد معنی چنین میشود: ما در قرآن که برای هدایت مردم نازل شده در بیان و اشاره بآنچه در هدایت و راهنمائی مردم لازم بوده کوتاهی نکردهایم و از جمله جامعه جنبندگان و زندگی اجتماعی آنها را یادآوری میکنیم که از آن بتوحید و شناسائی جهان و خدا دست یابند وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آیاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ جاثیه: ۴.
وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ اِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ انعام: ۵۹. آیات ذیل نیز نظیر آیه فوقاند مثل وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْاَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ وَ لا اَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا اَکْبَرَ اِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ یونس: ۶۱.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْاَرْضِ اِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ هود: ۶.
ایضا سوره حجّ آیه ۷۰- نمل: ۷۵- سباء: ۳- حدید: ۲۲. و آیات دیگر.
در این آیات مراد از کتاب شاید علم خدا باشد و چون ثابت و لا یتغیّر است لذا کتاب تعبیر شده و یا محلی و مرکزی در عالم غیب است که عند اللّه است و همه چیز در آنست و از آن نازل میشود چنانکه فرموده:
وَ اِنْ مِنْ شَیْءٍ اِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر: ۲۱. به «لوح» و امّ الکتاب رجوع شود.
امّ الکتاب
یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُ الْکِتابِ رعد: ۳۹. اِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ. وَ اِنَّهُ فِی اُمِ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ زخرف: ۳ و ۴. اِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ. فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ واقعة: ۷۷ و ۷۸. بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ. فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ بروج: ۲۱ و ۲۲.
مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ اُمُ الْکِتابِ آل عمران: ۷.
راجع بآیه دوم و سوم و چهارم در «امّ» بطور تفصیل صحبت شده است و «اُمُ الْکِتابِ... - کِتابٍ مَکْنُونٍ-... لَوْحٍ مَحْفُوظٍ» یک چیزاند و همان کتاب مبین است که قبلا گفته شد.
و راجع بآیه اول در «اجل معلّق» مفصّلا بحث کردیم که مراد از امّ الکتاب ظاهرا علت و ریشه است و نیز احتمال دادیم که شاید کتاب بمعنای مصدری باشد.
و بعید نیست که امّ الکتاب در این آیه همان امّ الکتاب در آیه دوم باشد آنوقت عین کتاب مبین و کتاب مکنون و لوح محفوظ خواهد بود در تفسیر عیاشی ذیل این آیه از حضرت باقر (علیهالسّلام) نقل شده:
«اِنَّ اللَّهَ لَمْ یَدَعْ شَیْئاً کَانَ اَوْ یَکُونُ اِلَّا کَتَبَهُ فِی کِتَابٍ فَهُوَ مَوْضُوعٌ بَیْنَ یَدَیْهِ یَنْظُرُ اِلَیْه فَمَا شَاءَ مِنْهُ قَدَّمَ وَ مَا شَاءَ مِنْهُ اَخَّرَ وَ مَا شَاءَ مِنْهُ مَحَی وَ مَا شَاءَ مِنْهُ کَانَ وَ مَا لَمْ یَشَاْ لَمْ یَکُنْ».
در روایت دیگر از امام صادق (علیهالسّلام) نقل کرده:
«اِنَّ اللَّهَ کَتَبَ کِتَاباً فِیهِ مَا کَانَ وَ مَا یَکُونُ...» .
وَ ما کانَ لِرَسُولٍ اَنْ یَاْتِیَ بِآیَةٍ اِلَّا بِاِذْنِ اللَّهِ لِکُلِّ اَجَلٍ کِتابٌ رعد: ۳۸. در «اجل معلّق» توضیح داده شد که مراد از کتاب در این آیه شریعت است.
وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ اَنْ یُفْتَری مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ الْکِتابِ لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ یونس: ۳۷. ظاهرا مراد از «الکتاب» جنس کتب آسمانی است و قرآن مجید تفصیل اجمال آنهاست یعنی: این قرآن ساخته نیست بلکه تصدیق تورات و انجیلی است که پیش از آنند و تفصیل کتابهای گذشته است و این نشان میدهد که مجملات شرایع گذشته را قرآن مجید تفصیل میدهد.
نامه اعمال
وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَی الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً اِلَّا اَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً کهف: ۴۹. مراد از کتاب در این آیه و آیات ذیل صحائف و نامههای اعمال است. وَ اَشْرَقَتِ الْاَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْکِتابُ وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ زمر: ۶۹. وَ کُلَّ اِنسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً. اقْرَاْ کِتابَکَ کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً اسراء: ۱۳ و ۱۴.
ایضا وَ تَری کُلَّ اُمَّةٍ جاثِیَةً کُلُّ اُمَّةٍ تُدْعی اِلی کِتابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ اِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ جاثیه: ۲۸- ۲۹.
از میان این چهار آیه، ظهور آیه سوم در قوّه حافظه است یعنی: این نیروی مرموز حافظه که تمام کارها و گفتارها و تمام آنچه انسان میبیند و میشنود در خود ضبط و حفظ میکند و انسان پس از گذشت دهها سال بآن رجوع کرده و گذشتهها را بیاد میاورد و بیان میکند، این حافظه روز قیامت در اختیار انسان گذاشته خواهد شد که با خواندن آن کتاب مرموز و آن نوار ضبط بس حسّاس و غیر قابل انکار، درباره خویش قضاوت کند.
این کتاب در وجود انسان است «وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً». این کتاب همان ضبط و عکس اعمال آدمی است که از وی جدا نیستند زیرا «وَ کُلَّ اِنسانٍ اَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ» و آدمی با خواندن آن خودش حسابگر خویش است «کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً».
از آیه چهارم روشن میشود که بشر گذشته از نامه عمل شخصی یک نامه عمل عمومی هم دارد که فرموده: «کُلُّ اُمَّةٍ تُدْعی اِلی کِتابِهَا» معلوم میشود برای هر امّت نیز کتابی است.
علی هذا قطع نظر از اعمال شخصی هر امّت مسئولیتهای بخصوصی دارند که نسبت بآنها پای همه در میان است و روی آن مسئولیتها کتاب بخصوصی متشکل میشود و شاید مراد از آن کارها و بدعتهائی باشد که از یکنفر ساخته نیست بلکه عدهای دست بدست هم داده آنها را بوجود میاورند.
ایضا در آیات فَمَنْ اُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَاُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ اسراء:
۷۱. همچنین حاقّه: ۱۹ و ۲۵، انشقاق:
۷ و ۱۰. مراد کتاب اعمال است.
در رساله معاد از نظر قرآن و علم ص۹۶ تا ۱۰۹. توضیح داده شده که آیات درباره ثبت و ضبط اعمال سه دستهاند: اول آیاتیکه دلالت بر شمارش و ضبط اعمال دارند، دوم آیاتیکه بمجسّم شدن و در یک جا جمع گردیدن اعمال دلالت دارند و سوّم آیاتیکه دلالت بر شهادت اعضاء دارند.
مراد از کتاب اعمال در این آیات حافظه انسان باشد یا الواح بخصوصی یا ذرّات هوا، سنگها، خاکها و اجزاء زمین، و یا همه اینها، و وانگهی نویسندگان اعمال چطور مینویسند آیا در حافظه انسان مینویسند در ذرّات بدن انسان مینویسند یا در چیزهای دیگر، هر چه هست باید دانست که اعمال آدمی محفوظ بوده و از بین رفتنی نیستند.
قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ اَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ اَنْ یَرْتَدَّ اِلَیْکَ طَرْفُکَ نمل: ۴۰. این آیه در ماجرای سلیمان (علیهالسّلام) است که وزیرش آصف گفت:
من در یک چشم بهم زدن تخت ملکه سباء را پیش تو میاورم مراد از کتاب در این آیه چیست؟
ممکن است مراد از کتاب جهان باشد یعنی آنکه علمی از اسرار جهان در نزد او بود گفت: ... از جمله اسرار این جهان که کشف شده این است که صدا را از راههای دور بوسیله تلفن، تلگراف، امواج رادیو و غیره میگیرند و نیز بوسیله امواج تلویزیون و ماهوارههای مخصوص عکسها را نیز نقل و انتقال میدهند امّا از جمله اسرار جهان که هنوز بشر بدان دست نیافته آنست که اجسام را نیز از راههای دور میشود آورد و حاضر کرد آری این علم نیز در جهان هست ولی هنوز بآن نرسیدهایم ولی آصف آنرا میدانست.
در المیزان فرموده: مراد از کتاب یا جنس کتابهای آسمانی است و یا لوح محفوظ است و علمیکه این عالم از آن دریافته بود آوردن تخت را بر وی آسان کرده.
بنظر نگارنده: چنانکه گفتم این علم از اسرار جهان بود از سنخ همان علمی که در سلیمان بود و بوسیله آن مسیر باد را تغییر میداد چنانکه در «ریح» و «سلیمان» گذشت.
کَلَّا اِنَ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ مطففین: ۷. راجع باین آیه و آیه اِنَ کِتابَ الْاَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ رجوع شود به «سجن» و «علّیّون».
کتم: کتم و کتمان بمعنی پنهان کردن است «کَتَمَ الشیء کَتْماً و کِتْمَاناً اخفاه». وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ اِیمانَهُ غافر: ۲۸. مردی از آل فرعون که ایمان خویش را مخفی میداشت، گفت...
اِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما اَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدی مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ اُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ. اِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ اَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا... بقره: ۱۵۹ و ۱۶۰.
آیه شریفه راجع بکتمان علم و بیخبر گذاشتن مردم شدیدا تهدید میکند بقول ابن عباس و بعضی دیگر آن درباره علماء یهود و نصاری است که رسالت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را که در تورات و انجیل بود کتمان کردند طبرسی بعد از نقل این، فرموده بقولی آیه شامل هر کسی است که ما انزل اللّه را کتمان دارد و این قول اقوی و اختیار بلخی است.
نگارنده نیز اطلاق و عموم را اختیار میکنم زیرا کتمان ما انزل اللّه سدّ راه خدا و راه سعادت است خواه بوسیله مسلمان باشد یا غیر مسلمان آنانکه وصایت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را کتمان کرده و خلافت را از مسیر اسلامی منحرف کردند مگر ضررش کم بود.
در کافی باب البدع از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل شده:
«اِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِی اُمَّتِی فَلْیُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ».
در مجمع از آنحضرت منقول است
«مَنْ سُئِلَ عَنْ عِلْمٍ یَعْلَمُهُ فَکَتَمَهُ اُلْجِمَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِلِجَامٍ مِنْ نَارٍ».
در تفسیر عیاشی روایاتی نقل شده که امام باید امام بعدی را معرفی کند و مراد از هدایت در آیه علی (علیهالسّلام) است و نظیر آن اینها همه از باب بیان مصداقاند.
کثب: یَوْمَ تَرْجُفُ الْاَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلًا مزمل:
۱۴. کثیب بمعنی تلّ شن و اصل کثب بمعنی جمع است، «کثب الشّیء کثبا:
جمعه» در صحاح گوید: تلّ شن را کثیب گویند که بمکانی ریخته و جمع شده است (یعنی مکثوب) «مهیل» تلّ شنی است که اگر از پائین آنرا حرکت دهند قلّهاش سرازیر میشود و میریزد یعنی: روزی زمین و کوهها میلرزند و کوهها همچون تپّه لغزنده شوند، این کلمه فقط یکبار در کلام اللّه آمده است این آیه نظیر اِذا رُجَّتِ الْاَرْضُ رَجًّا. وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا واقعة:
۴ و ۵. میباشد.
کثر: کثرة بمعنی زیادت است راغب گفته: کثرت و قلّت در کمیّت منفصله بکار روند مثل اعداد. وَ اذْکُرُوا اِذْ کُنْتُمْ قَلِیلًا فَکَثَّرَکُمْ اعراف: ۸۶. یاد کنید آنگاه که عدّه شما کم بود خدا زیادتان کرد. کثیر:
بسیار فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ حدید: ۲۶. کثیر ممکن است فی نفسه باشد نه با قیاس بدیگری مثل وَ کَاَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ... آل عمران: ۱۴۶. یعنی مردان خدا که فی حدّهم بسیار بودند و مثل مِنْهُمْ اُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ مائده: ۶۶. که کثیر در مقابل قلیل است. ولی ظاهرا اگر قرینه نباشد لفظ کثیر دلالت ندارد که مقابل آن قلیل است بلکه کثرت در خود موصوف است بیآنکه طرف مقابل در نظر گرفته شود.
اکثر: اسم تفضیل است در اقرب الموارد گفته: آن فوق النصف است.
یعنی در صورتی وَ لکِنَ اَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ بقره: ۲۴۳. گفته میشود که بیشتر از نصف مردم شکرگزار نباشند.
این سخن در همه آیات قابل تطبیق نیست و ظاهرا آن در بعضی از آیات بمعنی مطلق زیادت است مثل وَ اِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً اَوِ امْرَاَةٌ وَ لَهُ اَخٌ اَوْ اُخْتٌ فَلِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَاِنْ کانُوا اَکْثَرَ مِنْ ذلِکَ فَهُمْ شُرَکاءُ فِی الثُّلُثِ نساء: ۱۲. پیداست که «اکثر» در آیه شامل دو نفر و از دو نفر بالاتر است زیرا اگر میّت دو خواهر یا دو برادر مادری داشته باشد ثلث مال را خواهند برد و مثل وَ اَثارُوا الْاَرْضَ وَ عَمَرُوها اَکْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها روم: ۹. ظاهرا مراد مطلق کثرت است.
اکثار: بسیار شدن و بسیار کردن.
لازم و متعدی هر دو آمده است. قالُوا یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَاَکْثَرْتَ جِدالَنا هود: ۳۲. گفتند: ای نوح با ما مجادله کردی و جدال را بسیار نمودی و مثل الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ فَاَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ فجر: ۱۲. در قرآن مجید لازم نیامده است.
استکثار: گویند: «اسْتَکْثَرَ مِنَ الشَّیْءِ» یعنی آنکار را بسیار کرد وَ لَوْ کُنْتُ اَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ اعراف: ۱۸۸. اگر غیب میدانستم خیر را درباره خویش بسیار میجستم صحاح استکثار را اکثار گفته است.
وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ. وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ. وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ مدثر: ۵- ۷. در «رجز» احتمال دادیم که مراد از رجز تزلزل و اضطراب است معنی آیات چنین است از تزلزل در کارت یا از عذاب یعنی معصیت دوری کن. منّت نگذار در حالیکه کارت و عملت را زیاد بحساب آوری و برای پروردگارت و در راه او استقامت داشته باش و نیز در معنی آیه گفتهاند: چون چیزی بکسی دادی منت مگذار و آنرا زیاد نبین.
ولی ظاهرا مراد منّت بخداست یعنی: در این کارها بخدا منّت نگذار که کار خودت را زیاد بینی نظیر یَمُنُّونَ عَلَیْکَ اَنْ اَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَیَّ اِسْلامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ اَنْ هَداکُمْ... حجرات: ۱۷.
تکاثر: بین الاثنین است طبرسی ذیل اَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ. حَتَّی زُرْتُمُ الْمَقابِرَ تکاثر: ۱ و ۲. فرموده: تکاثر افتخار بکثرت مناقب است «تکاثر القوم» یعنی: قوم مناقب خویش را بر شمردند.
راغب گفته: مکاثر و تکاثر، معارضه و رقابت در کثرت مال و عزّت است، ظاهرا در آیه قول راغب مراد است و تکاثر آنست که این میخواهد مال و اعتبار خویش را زیاد کند آن نیز برقابت این، چنان میخواهد یعنی رقابت در کثرت و عزّت مشغولتان کرد تا عمرتان سرآمد ایضا آیه وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْاَمْوالِ وَ الْاَوْلادِ حدید: ۲۰.
کوثر: اِنَّا اَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ. فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ. اِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْاَبْتَرُ سوره کوثر رجوع شود به «نحر».
کوثر مبالغه در کثرت است و بقول زمخشری «المفرط الکثرة» یعنی چیزیکه کثرت آن فزون از حدّ است بیک زن بادیه نشین که پسرش از سفر بر گشته بود گفتند: «بم آب ابنک؟
قالت آب بکوثر» یعنی پسرت با چه چیز برگشت؟ گفت با فائده فزون از حدّ (کشاف).
راغب گوید: «تَکَوْثَرَ الشّیء» یعنی شیء تا آخرین حدّ زیاد شد در قاموس و اقرب آمده: «الْکَوْثَرُ: الکثیر من کلّ شیء» طبرسی رحمه اللّه فرموده:
کوثر چیزیست که کثرت از شان آنست و کوثر خیر کثیر است.
معنی آیات چنین است: ما بتو کثرت عنایت کردیم پس بشکرانه این موهبت نماز بگزار و قربانی کن، همانا دشمن تو، او بیدنباله و بی دودمان است.
این سوره کوتاهترین سوره قرآن و مشتمل بر سه آیه و ده کلمه است غیر از بسمله و در عین حال معجزه است و آوردن نظیر آن غیر ممکن.
در المیزان میگوید: روایات در مکّی و مدنی بودن آن مختلف است و ظاهر آنست که مکّی باشد بقول بعضی دو بار نازل شده است جمعا بین الروایات.
مراد از کوثر چیست؟ ابن عباس آنرا خیر کثیر معنی کرده است سعید بن جبیر گفت: گروهی میگویند: آن نهری است در بهشت. ابن عباس در جواب گفت: آن نهر هم از جمله خیر کثیر است.
در روایات شیعه و اهل سنت نقل شده که آن نهری است در بهشت و «حوض کوثر» از آن شهرت یافته است رجوع شود به تفسیر برهان و غیره. گفتهاند: آن حوض رسول خداست صلّی اللّه علیه و آله در بهشت یا در محشر، بقولی مراد از آن نبوت و قرآن است بقولی مراد کثرت یاران و پیروان آنحضرت است و بقولی کثرت نسل و ذریه آنجناب میباشد و بقولی شفاعت است. از بعضی نقل شده که اقوال را تا بیست و شش قول رسانده است.
بعقیده طبرسی مانعی ندارد که کوثر شامل همه اینها باشد زیرا لفظ بهمه احتمال دارد و این اقوال تفصیل «خیر کثیر» است.
ناگفته نماند: باید از جمله اِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْاَبْتَرُ در مراد از کوثر، استفاده کرد چون اعطاء کوثر برای از بین بردن ابتری آنحضرت است و مراد از ابتر چنانکه در «بتر» گذشت کسی است که فرزند یا نام نیک پایدار ندارد.
در مجمع و غیره نقل شده چون عبد اللّه پسر آنحضرت که از خدیجه بود، از دنیا رفت، عاص بن وائل آنحضرت را دید که از مسجد خارج میشود در همانجا با حضرت مذاکره کرد و چون بمسجد وارد شد گروهی از صنادید قریش که در مسجد بودند بوی گفتند: ای عاص با که صحبت میکردی؟ گفت: «ذلک الابتر» با آن بیدنباله. قریش کسی را که پسر نداشت ابتر میخواندند آنحضرت را نیز ابتر نامیدند.
در المیزان میگوید: روایات مستفیض است در اینکه نزول آیه در جواب کسی است که آنحضرت را ابتر خواند.
ناگفته نماند: عرب بیپسر را ابتر میگفتند چرا؟ برای اینکه نسلش منقطع شد دیگر نسلی و در نتیجه نامی و ذکری از او نخواهد ماند پس ماندن نسل توام با ماندن نام و ذکر شخص است و اگر با ماندن نسل او نامش نماند، بود و نبود نسل یکسان است.
بهر حال مراد از کوثر بقرینه آیه اخیر یک کثرت و گسترش فوق العاده است که باید آنرا در کثرت نسل، کثرت پیروان، گسترش اسلام، آوازه بزرگ آنحضرت، و حتی در شفاعت و سیرابی از حوض کوثر جستجو کرد.
یعنیای پیامبر این دشمن که میگوید:
تو ابتر و بیفرزند و در نتیجه گمنامی بدان: ما پروردگار جهان بتو کوثر دادهایم، این موج توحید که تو در صحنه جهان ایجاد کردهای با نام و آوازه تو تا ابد در گسترش خواهد بود، هم خودت بلند آوازه، هم دینت گسترده، هم پیروانت نامحدود، هم فرزندانت بیحدّ و حصر، و هم تعلیماتت عالمگیر خواهد بود و حتی وجود پر وسعت و پر برکتت، تو شفیع بندگان و ساقی تشنگان از حوض کوثر در روز قیامت خواهی بود ولی این دشمن ابتر و بیدودمان و بینام نیک و منفور است.
این سوره معجزه است و از یک کوثر و گسترش عجیبی خبر میدهد امروز که سال ۱۳۹۴ هجری قمری است آمار نشان میدهد که تعداد مسلمانان جهان بیک میلیارد بالغ شده قرآن بر پشت بام جهان قدم گذاشته حتی از رادیوهای دنیای مسیحیّت بگوش میرسد و...
در این میان پای فاطمه زهرا سلام اللّه علیها در میان است و در تشکیل و پیاده شدن کوثر سهم بسزائی دارد نسل رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بوسیله فاطمه در دنیا باقی ماند و گسترش یافت، دامن پاک زهرا فرزندانی تربیت کرد که هر یک بتنهائی کوثراند، امامان یازده گانه که بحکم کاسههای کوثر قرآنند و هنوز هم پس از گذشت بیش از چهارده قرن مردم را از کوثر قرآن و اسلام سیراب میکنند، از دامن پاک فاطمه بوجود آمدهاند.
این فاطمه، این کوثر پر برکت، حلقه اتصال ما بین رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و امت اسلامی گردید، انوار درخشان وحی و اولاد بیحدّ و حصر پیامبر عظیم الشان از وجود زهرای اطهر سرچشمه گرفتند.
بنی امیّه هشتاد سال اولاد فاطمه را کشتند، بنی عباس پانصد سال اولاد فاطمه را کشتند، زیر دیوارها گذاشتند، قتل عام کردند، با وجود همه اینها از یک محقّق و دانشمند عالیمقام شنیدم که در قرن هشتم سادات و فرزندان زهرا را سرشماری کردند به بیست هزار رسیدند و در زمان سلطان سلیم عثمانی شماره آنها به نوزده میلیون رسید آیا این معجزه نیست اِنَّا اَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ.
کدح: یا اَیُّهَا الْاِنْسانُ اِنَّکَ کادِحٌ اِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ انشقاق:
۶. راغب کدح را سعی توام با رنج گفته است در نهج البلاغه خطبه ۱۲۷ فرموده:
«وَ رُبَ کَادِحٍ خَاسِرٌ».
ای بسا رنجبر که زیانکار است منظور کسی است که فقط برای دنیا تلاش میکند.
ضمیر «فَمُلاقِیهِ» راجع است به «رَبِّکَ» گفتهاند تعدّی با «الی» میفهماند که معنای سیر به کدح تضمین شده یعنیای انسان تو توام با تلاش و رنج بسوی پروردگارت روانی و او را ملاقات خواهی کرد پس از آن آمده «فَاَمَّا مَنْ اُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ...» پس انسان اعمّ از نیکوکار و بدکار با یک زندگی پر تلاش و رنج بسوی خدایش روان است و عاقبت براحتی یا عذاب خواهد رسید. این کلمه دو بار بیشتر در قرآن نیامده است.
کدر: کدر و کدارت بمعنی تیرگی است اِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ. وَ اِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ تکویر: ۱ و ۲. آنگاه که آفتاب پیچیده و خاموش شود و آنگاه که نجوم تیره گردند اگر مراد از نجوم سیّارات منظومه شمسی باشد پیداست که با خاموشی خورشید تیره و ظلمانی و بینور خواهند شد و اگر منظور ستارگان دیگر باشد آنها هم سرنوشتی مثل خورشید دارند که بتدریج سوختشان تمام شده و منکدر خواهند گردید.
ممکن است مراد از انکدار تناثر و پراکندگی باشد در لغت آمده:
«انکدر النّجوم: تناثرت» آنوقت نظیر آیه وَ اِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ انفطار: ۲. میشود. این لفظ تنها یکبار در قرآن آمده است.
کدی: اَ فَرَاَیْتَ الَّذِی تَوَلَّی. وَ اَعْطی قَلِیلًا وَ اَکْدی نجم: ۳۳ و ۳۴.
کدیه چنانکه طبرسی و راغب گفته صلابت زمین است که چاه کن چون بآنجا رسید میبیند که از جوشیدن آب مانع است «اکدی فلان: قطع العطاء و بخل» یعنی آیا دیدی آنکس را که از حق رو گرداند و کمی انفاق کرد و قطع نمود؟ این لفظ فقط یکبار در قرآن یافته است. در مصباح گفته:
«الْکَدْیَةُ: الارض الصلبة».
کذب: (بر وزن وزر، و کتف) دروغ گفتن. صحاح و قاموس و اقرب و غیره هر دو وزن را مصدر گفتهاند ولی استعمال قرآن نشان میدهد که کذب (بر وزن وزر) مصدر است مثل وَ اِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ غافر:
۲۸. و کذب (بر وزن کتف) اسم مصدر است بمعنی دروغ مثل یَفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ نساء: ۵۰. چون کذب مفعول یفترون است لذا اسم است نه مصدر یعنی بر خدا دروغ میبندند.
و اگر تنزّل کنیم باید بگوئیم:
کذب (بر وزن کتف) با آنکه مصدر است در قرآن پیوسته بمعنی مفعول (مکذوب فیه) آمده علی هذا معنی آیه فوق چنین است که بر خدا شیء مکذوب فیه نسبت میدهند وَ جاؤُ عَلی قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ یوسف: ۱۸. یعنی بر پیراهن یوسف خون دروغ و مکذوب فیه آوردند (خون دیگری بود بدروغ گفتند: خون یوسف است).
کذب (بر وزن وزر) یکبار و کذب (بر وزن کتف) سی و دو بار در قرآن مجید آمده است.
ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَای نجم:
۱۱. «کذب» را در آیه با تشدید و تخفیف هر دو خواندهاند در قرآنها با تخفیف است فاعل «رای» ظاهرا حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله است نه فؤاد اگر با تشدید بخوانیم معنی چنین میشود:
قلب آنحضرت آنچه را که با چشم دید تکذیب نکرد و اگر با تخفیف بخوانیم شاید آن بمعنی خطا باشد مثل «ما فی سمعه کذب» یعنی در شنیدنش خطا نیست در اینصورت معنی آیه چنین است: قلب خطا نکرد در آنچه دید، در تفسیر جلالین کذب را انکار معنی کرده است.
قرشی بنایی، علی اکبر، قاموس قرآن - تهران، چاپ: ششم، ۱۴۱۲ق.
قاموس قرآن؛ ج۶؛ ص۹۸
تکذیب: آنست که دیگری را بدروغ نسبت دهی و بگوئی: دروغ میگوئی چنانکه در صحاح گفته یا بمعنی نسبت کذب و انکار است، ظاهرا آن در انسان بمعنی اول است مثل کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ شعراء: ۱۰۵. و در غیر انسان بمعنی نسبت دروغ، نحو وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ الْحَقُ انعام: ۶۶. قوم تو قرآن را بدروغ نسبت دادند حال آنکه آن حقّ است.
کاذب: دروغگو. وَ اِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ غافر: ۲۸.
کَذّاب: مبالغه است، یعنی بسیار دروغگو. اِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ غافر: ۲۸.
کاذبة: مصدر است مثل عاقبة، عافیة، باقیة اِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ. لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ واقعة: ۱ و ۲. آنگاه که قیامت تحقّق یابد و در وقوع آن دروغی نیست. در صحاح گفته آن اسم است (اسم فاعل) بجای مصدر آید. در آیه ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ علق:
۱۶. نسبت کذب بناصیه داده شده و آن اسم فاعل و یا مصدر بمعنی فاعل است.
کِذّاب: (بکسر کاف) مصدر باب تفعیل است که مصدر آن بر وزن تفعیل، فعّال، تفعله و مفعّل مثل «مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ» آید وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا کِذَّاباً نباء: ۲۸. آیات ما را بسختی تکذیب کردند.
دقّت
اِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ اِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ اِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ اِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ منافقون: ۱. منافقان که میگفتند:
«اِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ» این سخن حق و راست است چرا خدا فرموده: آنها دروغگویند؟
مراد از دروغ عدم اعتقاد آنهاست نه مقالشان، آنها که میگفتند: گواهی میدهیم تو رسول خدائی چنین وانمود میکردند که عقیده و باطنشان نیز چنین است خدا فرمود در این ادّعا دروغگویند.
بعبارت دیگر چنانکه المیزان گفته:
کذب مخبری است نه خبری. و بقول مجمع: هر که چیز راستی را بگوید ولی در دل بآن عقیده نداشته باشد دروغگو است.
نظام باستناد این آیه میگوید صدق خبر مطابقت آنست با اعتقاد متکلّم و کذب آن عدم مطابقت با اعتقاد او و اگر بگوید: آسمان زیر پای من است و معتقد باشد این خبر راست است و در صورت عدم اعتقاد اگر بگوید: آسمان بالای من است آن دروغ است.
ولی محقّقان قول او را ردّ کردهاند.
کرب:اندوه شدید. راغب و جوهری قید شدّت را افزودهاند ولی قاموس حزن مسلّط بر نفس گفته و در اقرب آمده: «کربه الغّمّ: اشتدّ علیه».
قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها وَ مِنْ کُلِ کَرْبٍ انعام: ۶۴. بگو: خدا شما را از آن و از هراندوه دیگر نجات میدهد وَ نَجَّیْناهُ وَ اَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ صافات: ۷۶. اگر کرب حزن شدید باشد وصف آن با عظیم نهایت شدّت را میرساند این لفظ چهار بار در قرآن مجید ذکر شده: انعام: ۶۴- انبیاء: ۷۶- صافات: ۷۶ و ۱۱۵.
کرّة: رجوع و برگشتن. چنانکه در مجمع گفته است. لَوْ اَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَتَبَرَّاَ مِنْهُمْ کَما تَبَرَّؤُا مِنَّا بقره: ۱۶۷. ای کاش ما را برگشتی بود تا از آنها بیزاری میجستیم چنانکه از ما بیزاری جستند آیه ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ ملک: ۴. معنی آنرا بهتر روشن میکند که آن مانند «قعدت جلوسا» میباشد یعنی: و باز دوباره نظر بگردان.
ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَ اَمْدَدْناکُمْ بِاَمْوالٍ وَ بَنِینَ اسراء: ۶. مراد از کرّة رجوع دولت و اقتدار است چنانکه «اَمْدَدْناکُمْ...» مبیّن آن میباشد یعنی سپس اقتدار و تسلّط را بر شما بر گرداندیم و با اموال و اولاد مددتان دادیم.
کرسی: سریر. تخت. راغب گفته: کرسیّ در تعارف عامّه اسم چیزیست که بر آن مینشینند. در قاموس و اقرب گوید: کرسی بضمّ و کسر کاف بمعنی سریر است. وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ اَلْقَیْنا عَلی کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ اَنابَ ص: ۳۴. سلیمان را امتحان کردیم و بر سریر او جسدیانداختیم سپس انابه نمود رجوع شود به «سلیمان».
... یَعْلَمُ ما بَیْنَ اَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ اِلَّا بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ بقره: ۲۵۵.
کرسیّ و سریر خدا که بسموات و ارض محیط است چیست؟
میشود گفت: مراد از کرسی حکومت و قیومیّت و سلطه و تدبیر خدا است چنانکه در صدر آیه فرموده:
هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ... و اگر صدر آیه را تا وَسِعَ کُرْسِیُّهُ... بدقت مطالعه کنیم این مطلب روشن خواهد شد مخصوصا با در نظر گرفتن وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ یعنی نگهداری و تدبیر آسمانها و زمین خدا را خسته نمیکند و او والامقام و بزرگ است.
بقول بعضی مراد از کرسی علم است و میشود وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ را بآن قرینه گرفت، بنا بر نظر اول، این آیه نظیر آیات وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما مائده:
۱۸. است. و آن از مراتب علم خداست المیزان نیز آنرا احاطه سلطنت الهی و ربوبیت و از مراتب علم خدا و سعه را بمعنی حفظ کلّ شیء گفته است.
محمد عبده آنرا علم الهی میداند.
نظری بروایات
ظهور بعضی روایات در آنست که کرسی مانند عرش هر دو موجود خارجی و از عالم غیبند چنانکه در «عرش» مشروحا نقل و بیان شد، از بعضی روایات ظاهر میشود که کرسی قائم بعرش است و آنچه در عالم جاری میشود از عرش بکرسی و از کرسی بعالم میرسد (روایت حنّان بن سدیر از امام صادق (علیهالسّلام) در «عرش»).
و از برخی از آنها روشن میشود وسعت کرسی بیشتر از عرش است چنانکه در تفسیر عیاشی و غیره نقل شده است.
۱-
عَنِ الصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلَامُ «قَالَ: السَّمَاوَاتُ وَ الْاَرْضُ وَ جَمِیعُ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِی الْکُرْسِیِ».
۲-
عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: «قَالَ اَبُو ذَرٍّ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا اَفْضَلُ مَا اُنْزِلَ عَلَیْکَ؟ قَالَ: آیَةُ الْکُرْسِیِ. مَا السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْاَرَضُونَ السَّبْعُ فِی الْکُرْسِیِ اِلَّا کَحَلْقَةٍ مُلْقَاةٍ بِاَرْضٍ بَلَاقِعَ وَ اِنَّ فَضْلَهُ عَلَی الْعَرْشِ کَفَضْلِ الْفَلَاتِ عَلَی الْحَلَقَةِ».
بصریح این حدیث فضل و فزونی کرسیّ بر عرش مانند بزرگی بیابان بر یک حلقه آهن است. ۳- «
عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: سَاَلْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ» السَّمَاوَاتُ وَ الْاَرْضُ وَسِعَ الْکُرْسِیَ اَوِ الْکُرْسِیُ وَسِعَ السَّمَاوَاتِ وَ الْاَرْضَ؟
قَالَ لَا بَلِ الْکُرْسِیُ وَسِعَ السَّمَاوَاتِ وَ الْاَرْضَ، وَ الْعَرْشُ وَ کُلُّ شَیْءٍ خَلَقَ اللَّهُ فِی الْکُرْسِیِ».
این روایت نیز نظیر سابق است.
در کافی باب العرش و الکرسیّ نیز این روایات و نظائرشان یافته است ایضا توحید صدوق باب ۵۲.
گفته شد که: ظهور روایات در موجود خارجی بودن کرسی است مگر آنکه کسی آنها را بعنایتی تاویل کند و اللّه العالم در توحید صدوق باب ۵۲ از حفض بن غیاث نقل شده:
«سَاَلْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ قَالَ:
عِلْمُهُ».
فضیلت آیة الکرسی
اللَّهُ لا اِلهَ اِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَاْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ، لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْاَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلَّا بِاِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ اَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ اِلَّا بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ بقره: ۲۵۵.
این آیه مشهور به آیة الکرسی است از صدر اول اسلام حتی در زمان حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله- چنانکه از روایات شیعه و اهل سنت بدست میاید- باین نام معروف شده است.
این آیه توحید خالص و قدرت و قیومیّت خداوند را در جهان به بهترین وجهی روشن و بیان میکند توجه بالفاظ و معانی آن از توضیح درباره آن بینیاز میکند و چون دارای این مقام و عظمت است لذا درباره حفظ و خواندن و توجه بمعانی آن بیشتر توجّه شده و فضائلی درباره آن نقل گردیده است. در تفسیر برهان از امام صادق (علیهالسّلام) منقول است:
۱-
«قَالَ اِنَّ لِکُلِّ شَیْءٍ ذِرْوَةً وَ ذِرْوَةُ الْقُرْآنِ آیَةُ الْکُرْسِیِ مَنْ قَرَاَهَا مَرَّةً صَرَفَ اللَّهُ عَنْهُ اَلْفَ مَکْرُوهٍ مِنْ مَکَارِهِ الدُّنْیَا وَ اَلْفَ مَکْرُوهٍ مِنْ مَکَارِهِ الْآخِرَةِ، اَیْسَرُ مَکْرُوهِ الدُّنْیَا الْفَقْرُ وَ اَیْسَرُ مَکْرُوهِ الْآخِرَةِ عَذَابُ الْقَبْرِ وَ اِنِّی لَاَسْتَعِینُ بِهَا عَلَی صُعُودِ الدَّرَجَةِ».
این حدیث در برهان از تفسیر عیاشی نقل شده و در نسخه ما از عیاشی زیادتی در حدیث هست که وجه آنرا ندانستیم لذا آنرا بدون زیادت از برهان نقل کردیم.
یعنی برای هر چیز نخبهای هست و نخبه قرآن و قله قرآن آیة الکرسی است، هر که یکبار آنرا بخواند خداوند هزار ناگواری از ناگواریهای دنیا و هزار ناگواری از ناگواریهای آخرت را از او بگرداند، آسانترین ناگواری دنیا فقر و سهلترین ناگواری آخرت عذاب قبر است و من بامید ارتقاء درجه و مقامم آنرا میخوانم.
۲- «
قَالَ اَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ اَلَا اُخْبِرُکُمْ بِمَا کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَقُولُ اِذَا آوَی اِلَی فِرَاشِهِ؟ قُلْتُ: بَلَی قَالَ: کَانَ یَقْرَاُ آیَةَ الْکُرْسِیِ وَ یَقُولُ بِسْمِ اللَّهِ آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ کَفَرْتُ بِالطَّاغُوتِ اللَّهُمَّ احْفَظْنِی فِی مَنَامِی وَ فِی یَقَظَتِی».
(برهان).
از امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در امالی شیخ نقل شده: از روزیکه کلام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را درباره آیة الکرسی شنیدم هیچ شب نخوابیدم مگر اینکه آنرا خواندم.