ملک ظاهر سیفالدین برقوق
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ملك ظاهر سيفالدين بُرجى چركسى (د ۸۰۱ق/۱۳۹۹م)، بيست و پنجمين سلطان مملوك و اولين سلطان از سلسله مماليك برجى
مصر بود، وی جدا از دوره كوتاه
حکومت رکنالدین بیبرس دوم، نخستين مملوك چركس تباری است كه بر مصر
سلطنت يافت.
وی نخستین کس از سلسله حکمرانانی است که در تاریخ به چَراکِسِه و بُرجی
شهرت دارند؛
چراکسه یادآور سرزمینی است که در آنجا به غلامی خریده شده بودند، و بُرجی ازاینرو که برقوق نخستین کسی بود که به هنگی مستقر در یکی از برجهای دژِ قاهره تعلّق داشت. برقوق وسیله پیوند دو سلسله از سلاطین ممالیک به یکدیگر بود. او، پیش از نشستن به تخت شاهی، در عهد سلطنت آشفته دو سلطان صغیر از
خاندان قَلاؤون با عنوان فرمانده سپاه یا اتابک العساکر بر مصر حکومت کرده بود.
برقوق، که در کریمه به غلامی خریده شده بود، چون دیگر ممالیک از پدری ناشناس نبود بلکه میتوانست در کتیبههای تاریخی خود اعلام کند که پسر اَنَس بوده است. پدرش بعدها به مصر دعوت شد و مقام و موقع شایستهای یافت. برقوق، زرخرید
یِلبُغا عُمَری، سرداری بود که بر مَلِک ناصر حسن پیروز شد. او پس از به قتل رسیدن خواجه خود مدّت کوتاهی به
زندان افتاد، سپس به خدمت دربار درآمد؛ اما طولی نکشید که در توطئهای شرکت کرد که به
قتل ملک اشرف شعبان در ۷۷۸ انجامید.
او، به فرمان ملک منصورعلی، کودک هفت ساله، به فرماندهی سپاه منصوب شد و با جاه طلبی همقطارانش روبرو گردید که نتیجه آن جنگهای مداومی بود که به پیروزی او انجامید. در این هنگام گروهی از موالی را گرد آورد و چون سلطان در ۷۸۴ از
طاعون درگذشت، ابتدا حاجی، برادرِ شاه متوفی، را که یازده ساله بود، به تخت نشاند و سرانجام، به بهانه اینکه برای حفظ امنیتِ مملکت حاکمی نیرومند لازم است، ترتیبی داد که در اواخر همان
سال شورایی از صاحب منصبان به ریاست خلیفه تاجِ سلطنت را به خود او تقدیم کنند.
چندی نگذشت که برقوق گرفتار مشکلات عظیم داخلی شد و موقتاً
قدرت را از دست داد. این مشکلات با شورش حاکم حَلَب،
یلبغا ناصری، آغاز شد؛ یکی از ممالیک معزول به نام مِنطاش نیز به او پیوسته بود. بقیه حکّام شام، از جمله والیِ سیس، که در دورترین نقطه مرزی حکومت داشت، نیز به این حرکت پیوستند. سلطان، پس از اینکه برای بار دوم صاحب منصبان را وادار کرد با او
بیعت کنند تصمیم به اقدام گرفت. در این
زمان، یلبغا سرتاسر
شام را در اختیار داشت و لشکری را که برای سرکوب او گسیل شده بود در
ربیع الاول ۷۹۱ در پای دیوارهای
دمشق شکست داد.
سلطان شتابان به
بسیج سپاه دیگری پرداخت زیرا لشکریان یلبغا از ناحیه قَطیا وارد سرزمین
مصر شده و در صلاحیه اردو زده بودند. سلطان بر آن بود که در مَطَریِه موضع بگیرد، ولی نومید به قاهره بازگشت، زیرا بیشتر سپاهیان که
حدس میزدند چه کسی پیروز خواهد شد به اردوی دشمن پیوستند. با این حال، او میخواست که سرنوشت با نبرد معین شود. در ۹
جمادی الاولی، پای دیوارهای شمالی قاهره جنگ درگرفت، بی آنکه نتیجه قاطعی به دست آید.
برقوق، که میدید اعتماد اطرافیانش را روز به روز بیشتر از دست میدهد، عاقبت با لباس مبدّل اَرگ را ترک گفته متواری شد، اما او را یافتند و، در کَرَک در سرزمین موآب، به زندان انداختند. در ضمن، حاجی را از نو به تخت نشاندند و او به فرمان سرداران مفسدی درآمد که با زد و خوردهای داخل شهر خود را مشغول میداشتند.
برقوق از این اوضاع پریشان سود جست، از زندان گریخت و برای خود لشکری مهیا ساخت که عمدتاً از اعرابِ بادیه نشین بودند. پس از وقایع بسیار که بعضی از آنها چون داستانهای پر ماجرا سرگرم کننده است، برقوق در
صفر ۷۹۲ فاتحانه وارد قاهره شد.
واضح است که حاجی چارهای جز کنارهگیری نداشت؛ اما جز این آزاری به او نرسید. وانگهی، سلطان برقوق هنوز حریف قدیم خود،
منطاش، را از بین نبرده بود و پس از دو سال
جنگ توانست از دست او رهایی یابد. دو دوره سلطنت برقوق بسیار پر حادثه بود، ولی چیزی بر عظمت و افتخار مصر نیفزود. کلاً پنجاه سال آخر
قرن هشتم برای مصر سالهای اسفباری بود.
باید از حوادث دیگری نیز یادکرد که در زمان وقوع، اهمیت آنها معلوم نبود. در اولین دوره سلطنت برقوق، در ۷۸۸ در قاهره شایع شد که مغولی شورشی به نام تیمور به
تبریز حمله کرده است و پیکِ احمدبن اُوَیس، سلطانِ جلایری
عراق، این خبر را رسماً تایید کرد و سلطان برقوق را فراخواند. دولت ممالیک یکی از ماموران اطلاعاتی خود را برای تحقیق به محل اعزام داشت که در
رجب ۷۸۹ با اخبار نگران کنندهای بازگشت. دستههایی از سپاه
مغول، پس از عقب راندن سپاهیان قرامحمد، حاکم ترکمن، بین النهرین علیا، آسیای صغیر و رُها (اِدِسا) و مَلَطیه را اشغال کرده بودند.
در اواسط ۷۹۵، حضور تیمور بار دیگر احساس شد. بایزید، سلطان عثمانی، سفیری نزد
دولت مصر فرستاد تا هشدار دهد که احتیاطات لازم نظامی را مرعی دارند. در همین زمان،
احمد بن اویس، سلطان
بغداد، که اردوی مغول او را از قلمروش بیرون رانده بود، به ممالیک پناه آورد. هر چند تیمور با برقوق دوستانه رفتار کرد، برقوق بی پروا سفیر مغول را به قتل رساند.
زمانی که سلطان مصر در راس سپاهی روانه
شام شده بود، درگیریهای مختصری پیش آمد. برقوق، بر قلاع مرزی شام در ملطیه، طرسوس، رُها و قلعه الروم حکام جدیدی گماشت. بعلاوه، براساس نوشته کتیبهها، در قلعه بَعلبَک نیز، که مقر فرماندهی در دروازه بِقاع بود، بناهایی ساخته شد. با این اطلاعات مختصر بهطور کلی میتوان
حدس زد که برقوق در حین عبور از شام به مسائل دفاعی آن سرزمین نیز رسیدگی کرد و در ۱۳ صفر ۷۹۷ به قاهره بازگشت.
برقوق ۶۳ سال زیست و بیش از بیست
سال، ابتدا با عنوان فرمانده سپاه و سپس با عنوان سلطان بر مصر حکومت کرد. اغتشاشات حکام شام مشکلاتی برای او پدید آورد. شاید بتوان دلیل این شورشها را حسادت و غریزه ماجراجویی دانست که همواره محرّک ممالیک بوده است. اما تقارن بعضی از حوادث این
ظن را بر میانگیزد که شاید شورش سرداران شام بر اثر تبلیغات ماهرانه فرستادگان تیمور بوده است که چه بسا از این هرج و مرج سود میبرد.
اواخر سلطنت او بدون حادثه گذشت و، در ۱۵
شوال۸۰۱، بر اثر حمله صرع درگذشت.
(۱) ابن تغری بردی، النجوم الزاهره فی ملوک مصر والقاهره، چاپ پوپر، برکلی ۱۹۰۸ـ۱۹۳۶، ج۵ و ۶، قاهره ۱۳۴۸ـ، ج۱۱.
(۲) ابن فرات، تاریخ ابن الفرات، ج۱۰.
(۳) Hautecoeur et GWiet، Les mosquاes du Caire، index;.
(۴) Manhal S ¤ a ¦ f ¦ ، Biographies، MI Egypte، x x، no ۶۵۰;.
(۵) G Wiet، Histoire de la Nation Egyptienne، IV، ۵۰۸-۵۲۰.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، ج۱، ص۱۰۰۱، برگرفته از مقاله «ملک ظاهر سیفالدین برقوق».