گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.
و از خطبهای از ایشان (علیه السلام) که در آن، شیطان را مقصود قرار دادهاند، یا به جای گروهی از مردم، از او یاد کردهاند.«أَلَا وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ،»
«أَلاَ» :
«أَلَا» حرف تنبیه است که بر تحققِ آنچه پس از آن میآید دلالت دارد، به خاطر ترکیبش از همزه استفهام و «لا»ی نفی،
«ألا» حرف تنبیهی است که به تحقق آنچه بعد از آن میآید دلالت دارد، زیرا از همزه استفهام و نفی ساخته شده است.
و همزه استفهام هنگامی که بر نفی داخل شود، افاده تحقیق میکند، مانند:
همزه استفهام، هنگامی که بر نفی وارد شود، دلالت بر تحقیق دارد، مانند:
(أَ لَيْسَ ذٰلِكَ بِقٰادِرٍ عَلىٰ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتىٰ) (
قیامت/سوره۷۵، آیه۴۰. )،
زمخشری گفته است: و به خاطر این جایگاه تحقیقیاش، جمله پس از آن بهندرت واقع میشود مگر اینکه با چیزی شبیه به آنچه قسم با آن دریافت میشود، آغاز گردد، مانند:
زمخشری میگوید: و چون این منصب، از نظر تحقیق، بسیار مهم است، جملات بعدی آن، به ندرت بدون مقدمه ای که به نحوی، با آن، قسم داده شود، قرار می گیرند، مانند:
(إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اللَّهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ) یونس/سوره۱۰، آیه۶۲. .
«وَ إِنَّ»:
واو: زائده است،
إِنَّ:حرف مشبه بالفعل، مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد.
«الشَّيْطَانَ»:
اسمِ «إِنَّ»، منصوب است و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«قَدْ»:
حرف تحقیق، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.
«جَمَعَ»:
فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهر بر آخرش است و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً به تقدیر «هُوَ» است.
«حِزْبَهُ»:
مفعولبه، منصوب است و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم و در محل جر به اضافه است،
و جمله «قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ» در محل رفع، خبرِ «إِنَّ» است،
و جمله «قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ» در محل رفع خبر «إِنَّ» واقع شده است،
و جمله «وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ» ابتدائیه است.
جمله «وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ» ابتدائیه است.
«وَ اسْتَجْلَبَ خَيْلَهُ وَ رَجِلَهُ،»
«وَ اسْتَجْلَبَ»:
واو: عاطفه است،
اسْتَجْلَبَ: فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهر بر آخرش است و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً به تقدیر «هُوَ» است.
«خَيْلَهُ»:
مفعولبه، منصوب است و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم و در محل جر به اضافه است،
و جمله «اسْتَجْلَبَ» بر جمله «جَمَعَ» عطف شده است.
«وَ رَجِلَهُ»:
واو: عاطفه است،
رَجِلَهُ: معطوف بر «خَيْلَهُ» است: مفعولبه، منصوب است و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم و در محل جر به اضافه است.
«وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي:»
«وَ إِنَّ»:
واو: عاطفه است،
إِنَّ: حرف مشبه بالفعل، مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد.
«مَعِي»:
مفعولٌفیه (ظرف)، منصوب است و علامت نصبش فتحه است و به خاطر مناسبت با «یاء» با کسره حرکت داده شده است، و مضاف است،
و یاء: ضمیر متصل، مبنی بر سکون و در محل جر به اضافه است،
و ظرف به خبر محذوفِ (إِنَّ) تعلق دارد.
«لَبَصِيرَتِي»:
لام: مزحلقه، مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد،
بَصِيرَتِي: اسم (إِنَّ)، منصوب است و علامت نصب آن فتحه مقدر بر حرفِ ماقبلِ یاء است، و مضاف است،
و یاء: ضمیر متصل، مبنی بر سکون و در محل جر به اضافه است،
و این جمله بر جمله «وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ» عطف شده است.
«مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِي،»
«مَا»:
حرف نفی، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.
«لَبَّسْتُ»:
فعل ماضی، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفعی (تاء فاعل)،
و تاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم و در محل رفع فاعل است.
«عَلَى»:
حرف جر، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.
«نَفْسِي»:
اسم مجرور است و علامت جر آن کسره مقدره است، و مضاف است،
و یاء: ضمیر متصل، مبنی بر سکون و در محل جر به اضافه است،
و جار و مجرور به فعل «لَبَّسْتُ» تعلق دارند،
و جمله «مَا لَبَّسْتُ» در محل نصب، حال است.
«وَ لَا لُبِّسَ عَلَيَّ.»
«وَ لاَ»:
واو: عاطفه است،
لاَ: حرف نفی، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.
«لُبِّسَ»:
فعل ماضی مجهول، مبنی بر فتح ظاهر بر آخرش است.
«عَلَيَّ»:
عَلَى: حرف جر، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد،
و
یاء: ضمیر متصل، مبنی بر سکون
و در محل جر است،
و جار و مجرور در محل رفع، نائب فاعل هستند،
و این جمله بر جمله «مَا لَبَّسْتُ» عطف شده است.
«وَ ایْمُ اللهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ!»
«وَ أيْمُ» :
واو: استئنافیه است،
أيْمُ: مبتدا، مرفوع است و علامت رفع آن ضمه است، و مضاف است.
«اللهِ»:
لفظ جلاله، مضافٌالیه و مجرور است و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و خبر محذوف و تقدیر آن «قَسَمِي» (قسم من) است.
«لأَفْرِطَنَّ»:
لام: حرف تأکید، مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد،
أَفْرِطَنَّ: فعل مضارع، مبنی بر فتح به خاطر اتصالش به نون تأکید، در محل رفع است و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً به تقدیر «أَنَا» است،
و نون: حرف تأکید است و محلی از اعراب ندارد،
و جمله «لأفْرِطَنَّ» جواب قسم است و محلی از اعراب ندارد،
و جمله «وَ أيْمُ اللهِ» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.
«لَهُمْ»:
لام: حرف جر، مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد،
و هُمْ: ضمیر متصل، مبنی بر سکون و در محل جر به حرف جر است،
و میم: برای جمع است،
و جار و مجرور به فعل «أفْرِطَنَّ» تعلق دارند.
«حَوْضاً» :
مفعولبه، منصوب است و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و [
فتحه]
دوم برای تنوین است.
«أَنَا»:
ضمیر منفصل، مبنی بر سکون و در محل رفع مبتدا است.
«مَاتِحُهُ» :
خبر، مرفوع است و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم و در محل جر به اضافه است،
و جمله «أَنَا مَاتِحُهُ» در محل نصب، نعت (صفت) برای «حَوْضاً» است.
«لَا يَصْدِرُونَ عَنْهُ،»
«لاَ»:
حرف نفی، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.
«يَصْدِرُونَ»:
فعل مضارع مرفوع است و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است،
و واو: ضمیر متصل، مبنی بر سکون و در محل رفع فاعل است،
و جمله «لاَ يَصْدِرُونَ» در محل نصب، نعت (صفت) است . «عَنْهُ»:
عَنْ: حرف جر، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم و در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور به فعل «يَصْدِرُونَ» تعلق دارند.
«وَ لَا يَعُودُونَ إِلَيْهِ.»
«وَ لا»:
واو: عاطفه است،
لا: حرف نفی، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.
«يَعُودُونَ»:
فعل مضارع مرفوع است و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است،
و واو: ضمیر متصل، مبنی بر سکون و در محل رفع فاعل است،
و جمله «لاَ يَعُودُونَ» بر جمله «لاَ يَصْدِرُونَ» عطف شده است.
«إِلَيْهِ»:
إِلَى: حرف جر، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل، مبنی بر کسر و در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور به فعل «يَعُودُونَ» تعلق دارند.