گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.
و از خطبهای برای او (علیهالسلام) که به شقشقیه معروف است«أَمَا وَ اللهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ»۱«أَمَا» :
حرف استفتاح و تنبیه، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«وَ اللهِ»:
واو: حرف قسم و جر، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
اللهِ: لفظ جلاله، اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به فعل قسم محذوف هستند،
و جمله قسم ابتدائیه است و محلی از اعراب ندارد.
«لَقَدْ»:
لام: در جواب قسم واقع شده است،
قَدْ: حرف تحقیق، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«تَقَمَّصَهَا»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش،
و
هاء": ضمیر منصوب، به خلافت برمیگردد، و به دلیل آشکار بودنش آن را ذکر نکرده است،
ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به است،
و جمله جواب قسم محلی از اعراب ندارد.
«فُلَانٌ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و ضمه دوم برای تنوین است،
و جمله قسم ابتدائیه است.
«وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَا.»۲«وَ إِنَّهُ»:
واو: حالیه است،
إِنَّهُ: إِنَّ: حرف نصب و تأکید، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب، اسم «إِنَّ» است.
«لَيَعْلَمُ»:
لام: مزحلقه است،
يَعْلَمُ: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو (او) است،
و جمله «يَعْلَمُ» در محل رفع، خبر «إِنَّ» واقع شده است،
و جمله «وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ» در محل نصب حال واقع شده است، و ذوالحال «فُلَانٌ» است، و عامل حال «تَقَمَّصَهَا» است.
«أَنَّ»:
حرف نصب و تأکید، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
«مَحَلِّي»:
اسم «أَنَّ» منصوب و علامت نصب آن فتحه است و به دلیل مناسبت با یاء، با کسره حرکت داده شده است، و مضاف است،
و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است.
«مِنْهَا»:
مِنْ: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به «مَحَلٍّ» هستند،
و جمله «أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا» در محل نصب، جانشین دو مفعول «يَعْلَمُ» واقع شده است.
«مَحَلُّ»:
خبر «أَنَّ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و مضاف است.
«الْقُطْبِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است.
«مِنَ»:
حرف جر مبنی بر سکون است و به دلیل التقاء ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، محلی از اعراب ندارد.
«الرَّحَا»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره مقدر در آخرش به دلیل تعذر است،
و جار و مجرور متعلق به «مَحَلُّ» هستند.
«يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ،»۳«يَنْحَدِرُ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.
«عَنِّي»:
عَنْ: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و نون دوم برای وقایه است،
و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يَنْحَدِرُ» هستند،
و جمله «يَنْحَدِرُ» در محل نصب حال واقع شده است، یا استئنافیه است که بر جواب از کسی که درباره چگونگی جایگاه او (امام) نسبت به آن (خلافت) پرسیده، دلالت دارد.
«السَّيْلُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.
«وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ؛»۴«وَ لَا»:
واو: عاطفه است،
لَا: حرف نفی مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«يَرْقَى»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخرش به دلیل تعذر است.
«إِلَيَّ»:
إِلَى: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يَرْقَى» هستند،
و جمله «وَ لَا يَرْقَى» عطف بر جمله «يَنْحَدِرُ» است و در محل نصب حال واقع شده است.
«الطَّيْرُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.
«فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْبًا،»۵«فَسَدَلْتُ»:
سَدَلْتُ: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصال به ضمیر رفع است،
و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل واقع شده است.
«دُونَهَا»:
مفعول فیه (ظرف) منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است،
و ظرف متعلق به فعل «سَدَلْتُ» است.
«ثَوْبًا» :
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و فتحه دوم برای تنوین است،
و جمله «فَسَدَلْتُ» جواب قسم محذوف است.
«وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحًا،»۶«وَ طَوَيْتُ»:
واو: عاطفه است،
طَوَيْتُ: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصال به ضمیر رفع است،
و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل واقع شده است.
«عَنْهَا»:
عَنْ: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «طَوَيْتُ» هستند.
«كَشْحًا»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و فتحه دوم برای تنوین است،
و جمله «وَ طَوَيْتُ» عطف بر جمله «فَسَدَلْتُ» است.
«وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ،»۷«وَ طَفِقْتُ»:
واو: عاطفه است،
طَفِقْتُ: فعل ماضی ناقص مبنی بر سکون به دلیل اتصال به ضمیر رفع است،
و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع اسم «طَفِقَ» واقع شده است.
«أَرْتَئِي»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخرش به دلیل ثقل است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً با تقدیر: أنا (من) است،
و جمله «أَرْتَئِي» در محل نصب خبر «طَفِقَ» واقع شده است.
«بَيْنَ»:
مفعول فیه (ظرف) منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و مضاف است.
«أَنْ»:
حرف نصب مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«أَصُولَ»:
فعل مضارع منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً با تقدیر: أنا (من) است،
و مصدر مؤول در محل جر به اضافه واقع شده است،
و ظرف «بَيْنَ» متعلق به «أَرْتَئِي» است.
«بِيَدٍ»:
باء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
يَدٍ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَصُولَ» هستند.
«جَذَّاءَ» :
نعت مجرور و علامت جر آن فتحه است زیرا ممنوع از صرف (غیر منصرف) است.
«أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ،»۸«أَوْ» :
حرف عطف مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«أَصْبِرَ»:
فعل مضارع منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً با تقدیر: أنا (من) است.
«عَلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«طَخْيَةٍ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَصْبِرَ» هستند.
«عَمْيَاءَ»:
نعت
مجرور و علامت جر آن فتحه است، زیرا ممنوع از صرف (غیر منصرف) است،
و جمله «أَصْبِرَ» عطف بر جمله «أَصُولَ» است.
«يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ،»۹«يَهْرَمُ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.
«فِيهَا»:
فِي: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يَهْرَمُ» هستند.
«الْكَبِيرُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است،
و جمله «يَهْرَمُ» در محل جر نعت واقع شده است.
«وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ،»۱۰«وَ يَشِيبُ»:
واو: عاطفه است،
يَشِيبُ: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.
«فِيهَا»:
فِي: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يَشِيبُ» هستند.
«الصَّغِيرُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است،
و جمله «يَشِيبُ» عطف بر جمله «يَهْرَمُ» است و در محل جر نعت واقع شده است.
«وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ!»۱۱«وَ يَكْدَحُ»:
واو: عاطفه است،
يَكْدَحُ: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.
«فِيهَا»:
فِي: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يَكْدَحُ» هستند.
«مُؤْمِنٌ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و ضمه دوم برای تنوین است،
و جمله «يَكْدَحُ» عطف بر جمله «يَهْرَمُ» است.
«حَتَّى»:
حرف جر و نصب مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«يَلْقى»:
فعل مضارع منصوب به "أن" مقدره و علامت نصب آن فتحه مقدر در آخرش به دلیل تعذر است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو (او) است،
و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر «حَتَّى» واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يَكْدَحُ» هستند.
«رَبَّهُ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است.
«فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى،»۱۲«فَرَأَيْتُ»:
رَأَيْتُ: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصال به ضمیر رفع است،
و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل واقع شده است.
«أَنَّ»:
حرف نصب و تأکید، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد.
«الصَّبْرَ»:
اسم «أَنَّ» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است.
«عَلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«هَاتَا» :
اسم اشاره مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «الصَّبْرَ» هستند.
«أَحْجَى»:
خبر «أَنَّ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخرش به دلیل تعذر است،
و جمله «أَنَّ الصَّبْرَ أَحْجَى» در محل نصب، جانشین دو مفعول «رَأَيْتُ» واقع شده است،
و جمله «فَرَأَيْتُ» جواب شرط محذوف است.
«فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى،»۱۳«فَصَبَرْتُ»:
فاء: عاطفه است،
صَبَرْتُ: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصال به ضمیر رفع است،
و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل واقع شده است.
«وَ فِي»:
واو: حالیه است،
فِي: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«الْعَيْنِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به خبر مقدم محذوف هستند.
«قَذًى»:
مبتدای مؤخر مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخرش به دلیل تعذر است، و ضمه دوم برای تنوین است،
جمله «وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى» در محل نصب حال واقع شده است، و ذوالحال (تاء) در «صَبَرْتُ» است، و عامل در آن «صَبَرْتُ» است.
«وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا،»۱۴«وَ فِي»:
واو: عاطفه است،
فِي: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«الْحَلْقِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به خبر مقدم محذوف هستند.
«شَجًا»:
مبتدای مؤخر مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخرش به دلیل تعذر است، و ضمه دوم برای تنوین است،
و جمله عطف بر جمله «وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى» است.
«أَرَى تُرَاثِي نَهْبًا،»۱۵«أَرَى»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخرش به دلیل تعذر است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً با تقدیر: أنا (من) است.
«تُرَاثِي»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه مقدر بر ماقبل یاء به دلیل اشتغال محل به حرکت مناسب با (یاء) است، و مضاف است،
و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است.
«نَهْبًا»:
مفعول به دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و فتحه دوم برای تنوین است.
«حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ،»۱۶«حَتَّى»:
به معنی (إِلَى أَنْ)، حرف جر و نصب مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«مَضَى»:
فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخرش به دلیل تعذر است.
«الْأَوَّلُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.
«لِسَبِيلِهِ»:
لام : حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
سَبِيلِهِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «مَضَى» هستند،
و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به محذوفی هستند که سیاق کلام بر آن دلالت دارد، گویا چنین است: صبر کردم... تا اینکه
[۱] درگذشت...
«فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَهُ.»۱۷«فَأَدْلَى»:
فاء: عاطفه است،
أَدْلَى: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخرش به دلیل تعذر است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو (او) است.
«بِهَا»:
باء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَدْلَى» هستند.
«إِلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«فُلَانٍ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَدْلَى» هستند.
«بَعْدَهُ»:
مفعول فیه (ظرف) منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است،
و ظرف متعلق به حال محذوف است.
سپس به قول اعشی تمثل جست:««شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَا ••• وَ يَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ»»۱۸«شَتَّانَ»:
اسم فعل به معنی (دور شد) مبنی بر فتح ظاهری.
«مَا»:
زائده، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«يَوْمِي»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر بر ماقبل یاء به دلیل اشتغال محل به حرکت مناسب است، و مضاف است،
و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است.
«عَلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«كُورِهَا»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه است،
و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند.
«وَ يَوْمُ»:
واو: عاطفه است،
يَوْمُ: عطف بر «يَوْمِي» است: فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و مضاف است.
«حَيَّانَ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن فتحه است زیرا ممنوع از صرف (غیر منصرف) است.
«أَخِي»:
بدل مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا از اسماء ستّه است، و مضاف است.
«جَابِرِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است.
«فَيَا عَجَبًا!! بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ»۱۹«فَيَا»:
فاء: استئنافیه است،
يَا: حرف نداء مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«عَجَبًا» :
منادی منصوب است و اصل آن (یا عجبی) بوده سپس یاء به الف تبدیل شده است، اگر وقف کنی، بر هاء سکت وقف میکنی و میگویی یا عجباه
.
«بَيْنَا» :
مفعول فیه (ظرف) منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و مضاف است، و مضاف الیه محذوف است،
و ظرف متعلق به فعل «عَقَدَ» است.
«هُوَ»:
ضمیر منفصل مبنی بر فتح در محل رفع مبتدا واقع شده است.
«يَسْتَقِيلُهَا»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو (او) است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به واقع شده است،
و جمله «يَسْتَقِيلُهَا» در محل رفع خبر واقع شده است.
«فِي»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«حَيَاتِهِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يَسْتَقِيلُهَا» یا به حال محذوف هستند.
«إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ»۲۰«إِذْ»:
ظرف زمان مبنی بر سکون در محل نصب مفعول فیه واقع شده است،
و ظرف متعلق به فعل «يَسْتَقِيلُهَا» است.
«عَقَدَهَا»:
فعل ماضی مبنی بر فتح، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو (او) است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به واقع شده است.
«لِآخَرَ»:
لام: حرف جر است،
آخَرَ: اسم مجرور و علامت جر آن فتحه است زیرا ممنوع از صرف (غیر منصرف) است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «عَقَدَ» هستند.
«بَعْدَ»:
مفعول فیه (ظرف) منصوب و علامت نصب آن فتحه است، و مضاف است.
«وَفَاتِهِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه است،
و ظرف متعلق به حال محذوف است.
«لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا!»۲۱«لَشَدَّ» :
لام: زائده برای تأکید است،
شَدَّ: فعل ماضی مبنی بر فتح، جواب قسم مقدر است، (پس معنی این است: به خدا قسم شدید شد).
«مَا»:
حرف مصدری است که محلی از اعراب ندارد.
«تَشَطَّرَا»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری است،
و الف: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل واقع شده است، و مصدر منسبک در محل رفع فاعل برای «شَدَّ» واقع شده است.
«ضَرْعَيْهَا» :
مفعول به منصوب و علامت نصب آن یاء است زیرا مثنی است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است.
«فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ»۲۲«فَصَيَّرَهَا»:
فاء: عاطفه است،
صَيَّرَهَا: فعل ماضی مبنی بر فتح، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو (او) است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به واقع شده است.
«فِي»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«حَوْزَةٍ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است.
«خَشْنَاءَ»:
نعت مجرور و علامت جر آن فتحه است زیرا ممنوع از صرف (غیر منصرف) است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «صَيَّرَهَا» هستند،
و جمله «صَيَّرَهَا» عطف بر جمله «عَقَدَهَا» است.
«يَغْلُظُ كَلْمُهَا،»۲۳«يَغْلُظُ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.
«كَلْمُهَا»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جمله «يَغْلُظُ» در محل جر نعت برای «حَوْزَةٍ» واقع شده است.
«وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا،»۲۴«وَ يَخْشُنُ»:
واو: عاطفه است،
يَخْشُنُ: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.
«مَسُّهَا»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جمله «يَخْشُنُ» عطف بر جمله «يَغْلُظُ» است و در محل جر نعت واقع شده است.
«وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا،»۲۵«وَ يَكْثُرُ»:
واو: عاطفه است،
يَكْثُرُ: فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.
«الْعِثَارُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است،
و جمله «يَكْثُرُ» عطف بر جمله «يَغْلُظُ» است.
«فِيهَا»:
فِي: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «الْعِثَارُ» هستند.
«وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا،»۲۵«وَ الِاعْتِذَارُ»:
واو: عاطفه است،
الِاعْتِذَارُ: عطف بر «الْعِثَارُ» است: فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.
«مِنْهَا» :
مِنْ: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «الِاعْتِذَارُ» هستند.
«فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ»۲۶«فَصَاحِبُهَا»:
فاء: تفریعیه است،
صَاحِبُهَا: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است.
«كَرَاكِبِ»:
کاف : حرف جر و تشبیه مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
رَاكِبِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است.
«الصَّعْبَةِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف هستند.
«إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ،»۲۷«إِنْ»:
حرف شرط و جزم مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«أَشْنَقَ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح، در محل جزم فعل شرط واقع شده است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو (او) است.
«لَهَا»:
لام: حرف جر مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
و
هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَشْنَقَ» هستند،
و جمله «إِنْ أَشْنَقَ لَهَا» حالیه است.
«خَرَمَ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح، در محل جزم جواب شرط واقع شده است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو (او) است.
«وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ.»۲۸«وَ إِنْ»:
واو: عاطفه است،
إِنْ: حرف شرط و جزم مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«أَسْلَسَ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح، در محل جزم فعل شرط واقع شده است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو (او) است.
«لَهَا»:
لام: حرف جر مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَسْلَسَ» هستند.
«تَقَحَّمَ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح، در محل جزم جواب شرط واقع شده است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو (او) است،
و جمله «وَ إِنْ أَسْلَسَ» عطف بر جمله «إِنْ أَشْنَقَ» است.
«فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ، وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ؛»۲۹«فَمُنِيَ»:
فاء: تفریعیه است،
مُنِيَ: فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهری است.
«النَّاسُ»:
نائب فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.
«لَعَمْرُ» :
لام: زائده برای تأکید، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
عَمْرُ: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و مضاف است، و خبر وجوباً محذوف است، یعنی: لعمر الله قسمی (به جان خدا سوگند من).
«اللهِ»:
لفظ جلاله مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است،
و جمله قسم اعتراضیه است.
«بِخَبْطٍ»:
باء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
خَبْطٍ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «مُنِيَ» هستند.
«وَ شِمَاسٍ»:
واو: عاطفه است،
شِمَاسٍ: عطف بر «خَبْطٍ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است.
«وَ تَلَوُّنٍ»:
واو: عاطفه است،
تَلَوُّنٍ: عطف بر «خَبْطٍ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است.
«وَ اعْتِرَاضٍ»:
واو: عاطفه است،
اعْتِرَاضٍ: عطف بر «خَبْطٍ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است.
«فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ،»۳۰«فَصَبَرْتُ»:
فاء: فصیحه است،
صَبَرْتُ: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصال به ضمیر رفع است،
و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل است.
«عَلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«طُولِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است.
«الْمُدَّةِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و جار و مجرور متعلق به فعل «صَبَرْتُ» هستند.
«وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ؛»۳۱«وَ شِدَّةِ»:
واو: عاطفه است،
شِدَّةِ: عطف بر «طُولِ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است.
«الْمِحْنَةِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است،
و مجرور متعلق به فعل «صَبَرْتُ» است،
و جمله «فَصَبَرْتُ» جواب شرط محذوف است.
«حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ.»۳۲«حَتَّى» :
حرف جر و غایت مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد، به معنی (تا وقت رفتنشان).
«إِذَا»:
اسم شرط غیر جازم مبنی بر سکون در محل نصب مفعول فیه واقع شده است،
و ظرف متعلق به فعل «جَعَلَهَا» است.
«مَضَى»:
فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخرش به دلیل تعذر است، و آن فعل شرط است و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو (او) است،
و جمله «مَضَى» در محل جر به اضافه واقع شده است.
«لِسَبِيلِهِ»:
لام: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
سَبِيلِهِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «مَضَى» هستند.
«جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ،»۳۳«جَعَلَهَا»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری، و آن جواب شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو (او) است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به واقع شده است.
«فِي»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«جَمَاعَةٍ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «جَعَلَهَا» هستند.
«زَعَمَ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو (او) است.
«أَنِّي»:
حرف نصب و تأکید مبنی بر فتح است و به مناسبت یاء با کسره حرکت داده شده است، محلی از اعراب ندارد،
و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب اسم «أَنَّ» واقع شده است.
«أَحَدُهُمْ»:
خبر «أَنَّ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
هُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جمله «أَنِّي أَحَدُهُمْ» در محل نصب، جانشین دو مفعول «زَعَمَ» واقع شده است،
و جمله «زَعَمَ» در محل نصب حال از فاعل در «جَعَلَهَا» واقع شده است.
«فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى!»۳۴«فَيَا»:
فاء: تفریعیه است،
يَا: حرف نداء مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«للهِ» :
لام: حرف جر مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد، و آن لام مستغاث است،
اللهِ: لفظ جلاله اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است،
و جار و مجرور متعلق به فعل ندای محذوف هستند.
«وَ لِلشُّورَى»:
واو: یا زائده است یا عطف بر مستغاثٌله محذوف است،
لام: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد، و آن لام مستغاثٌله است و لام تعجب نامیده میشود،
الشُّورَى: اسم مجرور و علامت جر آن کسره مقدر در آخرش به دلیل تعذر است،
و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند.
«مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ،»۳۵«مَتَى» :
اسم استفهام مبنی بر سکون در محل نصب مفعول فیه واقع شده است،
و ظرف متعلق به فعل «اعْتَرَضَ» است.
«اعْتَرَضَ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری است.
«الرَّيْبُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.
«فِيَّ»:
فِي: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «الرَّيْبُ» هستند،
و جمله «مَتَى اعْتَرَضَ» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.
«مَعَ»:
مفعول فیه (ظرف) منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و مضاف است،
و ظرف متعلق به حال است.
«الْأَوَّلِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است.
«مِنْهُمْ»:
مِنْ: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
هُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند.
«حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ!»۳۶«حَتَّى»:
به معنی (إِلَى أَنْ) حرف جر و غایت مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«صِرْتُ»:
فعل ماضی ناقص مبنی بر سکون به دلیل اتصال به ضمیر رفع است،
و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع اسم «صَارَ» است،
و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر است.
«أُقْرَنُ»:
فعل مضارع مجهول مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و نائب فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً با تقدیر: أنا (من) است،
و جمله «أُقْرَنُ» در محل نصب خبر «صَارَ» واقع شده است.
«إِلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«هَذِهِ»:
هاء: برای تنبیه است،
ذِهِ: اسم اشاره مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أُقْرَنُ» هستند.
«النَّظَائِرِ» :
بدل از اسم اشاره، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است.
«لَكِنِّي أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا،»۳۷«لَكِنِّي»:
لَكِنَّ: حرف مشبه بالفعل مبنی بر فتح است، و به مناسبت یاء با کسره حرکت داده شده است،
و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب اسم (لَكِنَّ) واقع شده است.
«أَسْفَفْتُ» :
فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصال به ضمیر رفع است،
و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل است،
و جمله «أَسْفَفْتُ» در محل رفع خبر «لَكِنَّ» واقع شده است.
«إِذْ»:
اسم به معنی (حين/وقتی که) مبنی بر سکون در محل نصب مفعول فیه واقع شده است،
و ظرف متعلق به فعل «أَسْفَفْتُ» است.
«أَسَفُّوا»:
فعل ماضی مبنی بر ضم به دلیل اتصال به واو است،
و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است،
و جمله «أَسَفُّوا» در محل جر به اضافه واقع شده است.
«وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا؛»۳۸«وَ طِرْتُ»:
واو: عاطفه است،
طِرْتُ: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصال به ضمیر رفع است،
و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل است،
و جمله «طِرْتُ» عطف بر جمله «أَسْفَفْتُ» است.
«إِذْ»:
اسم به معنی (حين/وقتی که) مبنی بر سکون در محل نصب مفعول فیه واقع شده است،
و ظرف متعلق به فعل «طِرْتُ» است.
«طَارُوا»:
فعل ماضی مبنی بر ضم به دلیل اتصال به واو است،
و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل است،
و جمله «طَارُوا» در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جمله «طِرْتُ» عطف بر جمله «أَسْفَفْتُ» است.
«فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ،»۳۹«فَصَغَا»:
فاء: تفریعیه است،
صَغَا: فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخرش به دلیل تعذر است.
«رَجُلٌ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و ضمه دوم برای تنوین است.
«مِنْهُمْ»:
مِنْ: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
هُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به نعت محذوف برای «رَجُلٌ» هستند.
«لِضِغْنِهِ»:
لام: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
ضِغْنِهِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «صَغَا» هستند.
«وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ،»۴۰«وَ مَالَ»:
واو: عاطفه است،
مَالَ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است.
«الْآخَرُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.
«لِصِهْرِهِ»:
لام: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
صِهْرِهِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «مَالَ» هستند،
و جمله «مَالَ» عطف بر جمله «صَغَا» است.
«مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ.»۴۱«مَعَ»:
مفعول فیه (ظرف) منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و مضاف است،
و ظرف متعلق به حال محذوف است.
«هَنٍ» :
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است.
«وَ هَنٍ»:
واو: عاطفه است،
هَنٍ: عطف بر «هَنٍ» اولی است: مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است.
«إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجًا حِضْنَيْهِ، بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ،»۴۲«إِلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«أَنْ»:
حرف مصدری مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«قَامَ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است،
و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر است،
و جار و مجرور متعلق به حال محذوف، یا به فعل محذوف هستند.
«ثَالِثُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و مضاف است.
«الْقَوْمِ» :
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است.
«نَافِجًا»:
حال منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و فتحه دوم برای تنوین است.
«حِضْنَيْهِ»:
مفعول به (برای اسم فاعل "نافجاً") منصوب و علامت نصب آن یاء است زیرا مثنی است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه واقع شده است.
«بَيْنَ»:
مفعول فیه (ظرف مکان) منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و مضاف است،
و ظرف متعلق به فعل «قَامَ» (یا به حال از "ثالث القوم") است.
«نَثِيلِهِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه واقع شده است.
«وَ مُعْتَلَفِهِ»:
واو: عاطفه است،
مُعْتَلَفِهِ: عطف بر «نَثِيلِهِ» است: مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه واقع شده است.
«وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ»۴۳«وَ قَامَ»:
واو: عاطفه است،
قَامَ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است.
«مَعَهُ»:
مفعول فیه (ظرف مکان) منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه واقع شده است،
و ظرف متعلق به فعل «قَامَ» است.
«بَنُو»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا ملحق به جمع مذکر سالم است، و مضاف است.
«أَبِيهِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا از اسماء ستّه است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه واقع شده است.
«يَخْضَمُونَ مَالَ اللهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ،»۴۴«يَخْضَمُونَ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است،
و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل واقع شده است،
و جمله «يَخْضَمُونَ» در محل نصب حال واقع شده است، و ذوالحال «بَنُو أَبِيهِ» و عامل در آن «قَامَ» دوم است.
«مَالَ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و مضاف است.
«اللهِ»:
لفظ جلاله مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است.
«خِضْمَةَ»:
مفعول مطلق منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و مضاف است.
«الْإِبِلِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است.
«نِبْتَةَ»:
مفعول به
منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و مضاف است.
«الرَّبِيعِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است.
«إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ،»۴۵«إِلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«أَنِ»:
حرف مصدری مبنی بر سکون است که محلی از اعراب ندارد و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با کسره حرکت داده شده است.
«انْتَكَثَ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است،
و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «قَامَ» هستند.
«عَلَيْهِ»:
عَلَى: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «انْتَكَثَ» هستند.
«فَتْلُهُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه واقع شده است.
«وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ،»۴۶«وَ أَجْهَزَ»:
واو: عاطفه است،
أَجْهَزَ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است.
«عَلَيْهِ»:
عَلَى: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَجْهَزَ» هستند.
«عَمَلُهُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جمله «أَجْهَزَ» عطف بر جمله «انْتَكَثَ» است.
«وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ!»۴۷«وَ كَبَتْ»:
واو: عاطفه است،
كَبَتْ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری است (اصل آن "کبا" با الف بوده که به دلیل التقاء ساکنین با تاء تأنیث ساکنه حذف شده است)،
و تاء برای تأنیث، حرف مبنی بر سکون است که محلی از اعراب ندارد.
«بِهِ»:
باء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «كَبَتْ» هستند.
«بِطْنَتُهُ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جمله «كَبَتْ» عطف بر جمله «انْتَكَثَ» است.
«فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ،»۴۸«فَمَا»:
مَا: نافیه مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«رَاعَنِي»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری، و فاعل محذوف است که فعل بر آن دلالت دارد، تقدیر آن
: پس مرا به هراس نینداخت مگر روی آوردن مردم به سوی من،
ونون برای وقایه است،
و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به واقع شده است.
«إِلَّا»:
ادات استثناء و حصر است.
«وَ النَّاسُ»:
واو: حالیه است،
النَّاسُ: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.
«كَعُرْفِ» :
کاف: حرف جر و تشبیه مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
عُرْفِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است.
«الضَّبُعِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف هستند،
و جمله (مبتدا و خبر) در محل نصب حال واقع شده است که بیانگر هیئت مفعول و مفسر مستثنای محذوف است «إِلَيَّ»:
إِلَى: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به محذوفی با تقدیر: و الناس رسلٌ الیّ (و مردم دستهدسته به سوی من) هستند، و در روایت احتجاج به آن تصریح شده است.
«يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ،»۴۹«يَنْثَالُونَ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است،
و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل واقع شده است،
و جمله «يَنْثَالُونَ» در محل نصب حال از «رَاعَنِي» واقع شده است، و جایز است که خبر برای «النَّاسُ» باشد.
«عَلَيَّ»:
عَلَى: حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با فتحه حرکت داده شده است، در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يَنْثَالُونَ» هستند.
«مِنْ»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«كُلِّ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است.
«جَانِبٍ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يَنْثَالُونَ» هستند.
«حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ،»۵۰«حَتَّى»:
حرف ابتداء مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«لَقَدْ»:
لام: برای تأکید است،
قَدْ: برای تحقیق، حرف مبنی بر سکون است که محلی از اعراب ندارد.
«وُطِئَ»:
فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است.
«الْحَسَنَانِ»:
نائب فاعل مرفوع و علامت رفع آن الف است زیرا مثنی است،
و جمله جواب قسم محذوف است،
و جمله قسم استئنافیه است.
«وَ شُقَّ عِطْفَايَ،»۵۱«وَ شُقَّ»:
واو: عاطفه است،
شُقَّ: فعل ماضی مجهول مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است.
«عِطْفَايَ»:
نائب فاعل مرفوع و علامت رفع آن الف است زیرا مثنی است، و مضاف است،
و یاء: ضمیر متصل مبنی بر فتح در محل جر به اضافه واقع شده است.
«مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ.»۵۲«مُجْتَمِعِينَ»:
حال منصوب و علامت نصب آن یاء است زیرا جمع مذکر سالم است، و عامل در آن «يَنْثَالُونَ» است.
«حَوْلِي»:
مفعول فیه (ظرف مکان) منصوب و علامت نصب آن فتحه مقدر بر ماقبل یاء است و به مناسبت یاء با کسره حرکت داده شده است، و مضاف است،
و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است،
و ظرف متعلق به اسم فاعل «مُجْتَمِعِينَ» است.
«كَرَبِيضَةِ»:
کاف: حرف جر و تشبیه مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
رَبِيضَةِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است.
«الْغَنَمِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به حال محذوف از ضمیر «يَنْثَالُونَ» هستند (یعنی: در حالی که به گله گوسفند نشسته شباهت داشتند).
«فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ،»۵۳«فَلَمَّا»:
فاء: عاطفه است،
لَمَّا: ظرف به معنی (حين/وقتی که) متضمن معنی شرط، مبنی بر سکون در محل نصب مفعول فیه واقع شده است،
و آن متعلق به جواب شرط «نَكَثَتْ» است.
«نَهَضْتُ»:
فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصال به ضمیر رفع، و آن فعل شرط است،
و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل است،
و جمله «نَهَضْتُ» در محل جر به اضافه واقع شده است.
«بِالْأَمْرِ»:
باء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
الْأَمْرِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «نَهَضْتُ» هستند.
«نَكَثَتْ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش، و آن جواب شرط (لمّا) است،
و تاء برای تأنیث، حرف مبنی بر سکون است که محلی از اعراب ندارد.
«طَائِفَةٌ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و ضمه دوم برای تنوین است.
«وَ مَرَقَتْ أُخْرَى،»۵۴«وَ مَرَقَتْ»:
واو: عاطفه است،
مَرَقَتْ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است،
و تاء برای تأنیث، حرف مبنی بر سکون است که محلی از اعراب ندارد.
«أُخْرَى»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخرش به دلیل تعذر است،
و جمله «مَرَقَتْ» عطف بر جمله «نَكَثَتْ» است.
«وَ قَسَطَ آخَرُونَ:»۵۵«وَ قَسَطَ»:
واو: عاطفه است،
قَسَطَ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است.
«آخَرُونَ»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن واو است زیرا جمع مذکر سالم است،
و جمله عطف بر جمله قبل از خود است.
«كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ:»(تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لَا فَسَادًا، وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ) ۵۶«كَأَنَّهُمْ»:
كَأَنَّ: حرف مشبه بالفعل مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
هُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب اسم (كَأَنَّ) واقع شده است،
و میم برای جمع است.
«لَمْ»:
حرف جزم و نفی و قلب مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«يَسْمَعُوا»:
فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن حذف نون است زیرا از افعال خمسه است،
و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل واقع شده است،
و جمله «لَمْ يَسْمَعُوا» در محل رفع خبر «كَأَنَّ» واقع شده است.
«اللهَ»:
لفظ جلاله مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری در آخرش است.
«سُبْحَانَهُ»:
مفعول مطلق برای فعل محذوف، منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و مضاف است، و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه است. و جمله اعتراضیه است.
«يَقُولُ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو (او) است،
و جمله «يَقُولُ» در محل نصب حال از لفظ جلاله واقع شده است.
«
تِلْكَ»:
تِي: اسم اشاره مبنی بر سکون مقدر بر یاء محذوف به دلیل التقاء ساکنین در محل رفع مبتدا است، و لام برای بعد، و کاف برای خطاب است.
«
الدَّارُ»:
بدل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است.
«
الْآخِرَةُ»:
نعت مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است.
«
نَجْعَلُهَا»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً با تقدیر: نحن (ما) است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به اول واقع شده است،
و جمله «نَجْعَلُهَا» در محل رفع خبر مبتدای «تِلْكَ» واقع شده است.
«
لِلَّذِينَ»:
لام: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
الَّذِينَ: اسم موصول مبنی بر فتح در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به محذوفی هستند که مفعول به دوم برای «نَجْعَلُهَا» است.
«
لَا»:
حرف نفی مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«
يُرِيدُونَ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است،
و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل واقع شده است،
و جمله «لَا يُرِيدُونَ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد.
«
عُلُوًّا»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و فتحه دوم برای تنوین است.
«
فِي»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«
الْأَرْضِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به نعت محذوف برای «عُلُوًّا» (یا به خود مصدر) هستند.
«
وَ لَا»:
واو: عاطفه است،
لَا: زائده برای تأکید نفی، حرف مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«
فَسَادًا»:
عطف بر «عُلُوًّا» است: منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و فتحه دوم برای تنوین است،
و جمله «تِلْكَ الدَّارُ...» (مقول قول) در محل نصب مفعول به برای «يَقُولُ» واقع شده است.
«
وَ الْعَاقِبَةُ»:
واو: استئنافیه (یا عاطفه) است،
الْعَاقِبَةُ: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است.
«
لِلْمُتَّقِينَ»:
لام: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
الْمُتَّقِينَ: اسم مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا جمع مذکر سالم است،
و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف هستند،
و جمله استئنافیه (یا عطف بر جمله قبل از خود) است.
«بَلَى! وَ اللهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا،»۵۷«بَلَى»:
حرف جواب مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«وَ اللهِ»:
واو: حرف جر و قسم مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
اللهِ: لفظ جلاله اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به فعل قسم محذوف هستند،
و جمله قسم استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.
«لَقَدْ»:
لام: حرف تأکید (واقع در جواب قسم) مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
قَدْ: حرف تحقیق مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«سَمِعُوهَا»:
فعل ماضی مبنی بر ضم به دلیل اتصال به واو جماعت است،
و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل واقع شده است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به واقع شده است.
«وَ وَعَوْهَا»:
واو: عاطفه است،
وَعَوْهَا: فعل ماضی مبنی بر ضم مقدر بر الف محذوف به دلیل التقاء ساکنین به خاطر اتصال به واو جماعت است،
و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل واقع شده است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به واقع شده است،
و جمله «لَقَدْ سَمِعُوهَا» جواب قسم است و محلی از اعراب ندارد.
«وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ،»۵۸«وَ لَكِنَّهُمْ»:
واو: عاطفه (یا استئنافیه) است،
لَكِنَّهُمْ: حرف مشبه بالفعل (برای استدراک) مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
هُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب اسم (لَكِنَّ) واقع شده است،
و میم برای جمع است.
«حَلِيَتِ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است،
و تاء برای تأنیث، حرف مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با کسره حرکت داده شده است.
«الدُّنْيَا»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخرش به دلیل تعذر است،
و جمله «حَلِيَتِ» در محل رفع خبر «لَكِنَّ» واقع شده است.
«فِي»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«أَعْيُنِهِمْ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
هُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است،
و میم برای جمع است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «حَلِيَتِ» هستند.
«وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا!»۵۹«وَ رَاقَهُمْ»:
واو: عاطفه است،
رَاقَهُمْ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است،
هُمْ: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل نصب مفعول به واقع شده است، و میم برای جمع است.
«زِبْرِجُهَا»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است.
«أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ،»۶۰«أَمَا»:
حرف تنبیه و استفتاح مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«وَ الَّذِي»:
واو: حرف جر و قسم مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد،
الَّذِي: اسم موصول مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل قسم محذوف هستند،
و جمله قسم استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.
«فَلَقَ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو (او) است.
«الْحَبَّةَ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است،
و جمله «فَلَقَ الْحَبَّةَ» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد.
«وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ،»۶۱«وَ بَرَأَ»:
واو: عاطفه است،
بَرَأَ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر: هو (او) است.
«النَّسَمَةَ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است،
و جمله «بَرَأَ» عطف بر جمله «فَلَقَ» است.
«لَوْلَا حُضُورُ الْحَاضِرِ،»۶۲«لَوْلَا»:
حرف شرط غیر جازم (حرف امتناع لوجود) مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«حُضُورُ»:
مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه است، و مضاف است.
«الْحَاضِرِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و خبر وجوباً محذوف است با تقدیر: موجود.
«وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ،»۶۳«وَ قِيَامُ»:
واو: عاطفه است،
قِيَامُ: عطف بر «حُضُورُ» است: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه است، و مضاف است.
«الْحُجَّةِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است.
«بِوُجُودِ»:
باء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
وُجُودِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است.
«النَّاصِرِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به مصدر «قِيَامُ» (یا به حال محذوف از "الحجة") هستند.
«وَ مَا أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ»۶۴«وَ مَا»:
واو: عاطفه است،
مَا: حرف مصدری
مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«أَخَذَ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است،
و مصدر مؤول (از "ما" و فعل) عطف بر «حُضُورُ» در محل رفع مبتدا است.
«اللهُ»:
لفظ جلاله فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری در آخرش است.
«عَلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«الْعُلَمَاءِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَخَذَ» هستند.
«أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ،»۶۵«أَلَّا»:
أَنْ: حرف مصدری و نصب مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد،
لَا: حرف نفی مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«يُقَارُّوا»:
فعل مضارع منصوب به "أن" و علامت نصب آن حذف نون است زیرا از افعال خمسه است،
و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل واقع شده است،
و الف فارقه است،
و مصدر مؤول (از "أن" و فعل) در محل نصب مفعول له (مفعول لأجله) است
.
«عَلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«كِظَّةِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است.
«ظَالِمٍ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يُقَارُّوا» هستند.
«وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ،»۶۶«وَ لَا»:
واو: عاطفه است،
لَا: زائده برای تأکید نفی، حرف مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«سَغَبِ»:
عطف بر «كِظَّةِ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است.
«مَظْلُومٍ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است.
«لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا،»۶۷«لَأَلْقَيْتُ»:
لام: برای تأکید، واقع در جواب قسم است،
أَلْقَيْتُ: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصال به ضمیر رفع است،
و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل است،
و جمله «أَلْقَيْتُ» جواب قسم (مفهوم از "أَمَا وَ الَّذِي...") است و محلی از اعراب ندارد. و آن همچنین جواب شرط (لَوْلَا) است.
«حَبْلَهَا» :
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است.
«عَلَى»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«غَارِبِهَا»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَلْقَيْتُ» هستند.
«وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا،»۶۸«وَ لَسَقَيْتُ»:
واو: عاطفه است،
لام: برای تأکید است،
سَقَيْتُ: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصال به ضمیر رفع است،
و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل است،
و جمله «سَقَيْتُ» عطف بر جمله «أَلْقَيْتُ» است و جواب قسم است و محلی از اعراب ندارد.
«آخِرَهَا»:
مفعول به اول منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است.
«بِكَأْسِ»:
باء: حرف جر مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد،
كَأْسِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است. (جار و مجرور در محل نصب مفعول به دوم برای "سقیت" هستند).
«أَوَّلِهَا»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است،
و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «سَقَيْتُ» هستند.
«وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ!»۶۹«وَ لَأَلْفَيْتُمْ»:
واو: عاطفه است،
لام: برای تأکید است،
أَلْفَيْتُمْ: فعل ماضی مبنی بر سکون به دلیل اتصال به ضمیر رفع است،
و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل است،
و میم برای جمع است،
و جمله «لَأَلْفَيْتُمْ» عطف بر جمله «لَأَلْقَيْتُ» است و جواب قسم است و محلی از اعراب ندارد.
«دُنْيَاكُمْ»:
مفعول به اول منصوب و علامت نصب آن فتحه مقدر بر الف به دلیل تعذر است، و مضاف است،
كُمْ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است،
و میم برای جمع است.
«هَذِهِ»:
هاء: برای تنبیه است،
ذِهِ: اسم اشاره مبنی بر کسر در محل نصب نعت برای
«دُنْيَاكُمْ» است
.
«أَزْهَدَ»:
مفعول به دوم منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است.
«عِنْدِي»:
مفعول فیه (ظرف مکان) منصوب و علامت نصب آن فتحه مقدر بر ماقبل یاء است و به مناسبت یاء با کسره حرکت داده شده است، و مضاف است،
یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است،
و ظرف متعلق به اسم تفضیل «أَزْهَدَ» (یا به حال محذوف از «أَزْهَدَ») است.
«مِنْ»:
حرف جر مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.
«عَفْطَةِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و مضاف است.
«عَنْزٍ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است،
و جار و مجرور متعلق به اسم تفضیل «أَزْهَدَ» هستند.