• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اعراب خطبه 5 - فارسی و عربی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.



وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ) وَ خَاطَبَهُ الْعَبَّاسُ وَ أَبُو سُفْيَانَ بْنُ حَرْبٍ فِي أَنْ يُبَايِعَا لَهُ بِالْخِلَافَةِ «و از خطبه‌های آن حضرت (علیه‌السلام) است در هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قبض روح شد و عباس و ابوسفیان بن حرب به او پیشنهاد بیعت برای خلافت دادند:»
«أَيُّهَا النَّاسُ، شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ،»۱
«أَيُّهَا»:
مُنَادَى
[۱] حَذْفُ حَرْفِ النِّدَاءِ لِلتَّخْفِيفِ.
مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ، «منادا
[۲] حذف حرف ندا برای تخفیف.
مبنی بر ضم واقع در محل نصب،»
و الهاء: لِلتَّنْبِيهِ. «و هاء: برای تنبیه.»
«النَّاسُ‌»:
بَدَلٌ أَوْ عَطْفُ بَيَانٍ مِنْ «أيّ‌» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، «بدل یا عطف بیان از «أيّ‌» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره است،»
وَ الْجُمْلَةُ ابْتِدَائِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ. «و جمله ابتدائیه است و محلی از اعراب ندارد.»
«شُقُّوا»:
فِعْلُ أَمْرٍ مَبْنِيٌّ عَلَى حَذْفِ النُّونِ لِأَنَّ مُضَارِعَهُ مِنَ الْأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ، «فعل امر مبنی بر حذف نون زیرا مضارع آن از افعال خمسه است،»
و الواو: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ، «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل،»
و الألفُ فَارِقَةٌ. «و الف فارقه است.»
«أَمْوَاجَ‌»
[۳] گفته‌ی امام علیه‌السلام: امواج فتنه‌ها را بشکافید. امام علیه‌السلام فتنه را به دریای متلاطم تشبیه کرده است و به همین دلیل لفظ (امواج) را برای آن عاریه گرفته و با آن از حرکت فتنه و برپایی آن کنایه زده است و وجه شباهت آشکار است زیرا دریا و فتنه هنگام برانگیخته شدنشان در سبب هلاکت غوطه‌وران در آن دو مشترک هستند.
:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ. «مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.»
«الْفِتَنِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ. «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است.»
«بِسُفُنِ‌»
[۴] وسیله راندن کشتی‌های نجات را به هر چیزی که وسیله رهایی از فتنه باشد، از صلح و سازش یا حیله رهایی‌بخش یا صبر، عاریه گرفته است و وجه شباهت وسیله بودن هر یک از آن‌ها به سوی سلامت است زیرا تک‌تک راه‌های ذکر شده راه‌هایی به سوی سلامت از برافروختگی فتنه و هلاکت در آن هستند. همانطور که کشتی سبب رهایی از امواج دریا است.
:
الباء
[۵] الْبَاءُ لِلْإِسْتِعَانَةِ.
: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ، «باء
[۶] باء برای استعانت است.
: حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد،»
سُفُنِ‌: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ، «سُفُنِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «شُقُّوا». «و جار و مجرور متعلق به فعل «شُقُّوا» هستند.»
«النَّجَاةِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، «مضاف‌الیه و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،»
وَ جُمْلَةُ «شُقُّوا» جَوَابُ النِّدَاءِ. «و جمله «شُقُّوا» جواب ندا است.»


«وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَةِ،»۲
«وَ عَرِّجُوا»:
الواو: عَاطِفَةٌ، «واو: عاطفه،»
عَرِّجُوا: فِعْلُ أَمْرٍ مَبْنِيٌّ عَلَى حَذْفِ النُّونِ لِأَنَّ مُضَارِعَهُ مِنَ الْأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ، «عَرِّجُوا: فعل امر مبنی بر حذف نون زیرا مضارع آن از افعال خمسه است،»
و الواو: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ، «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل،»
و الألفُ فَارِقَةٌ. «و الف فارقه است.»
«عَنْ‌»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ. «حرف جر مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد.»
«طَرِيقِ‌»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ، «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «عَرِّجُوا». «و جار و مجرور متعلق به فعل «عَرِّجُوا» هستند.»
«الْمُنَافَرَةِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «شُقُّوا». «و جمله معطوف بر جمله «شُقُّوا» است.»


«وَضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَةِ.»۳
«وَ ضَعُوا»:
الواو: عَاطِفَةٌ، «واو: عاطفه،»
ضَعُوا: فِعْلُ أَمْرٍ مَبْنِيٌّ عَلَى حَذْفِ النُّونِ لِأَنَّ مُضَارِعَهُ مِنَ الْأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ، «ضَعُوا: فعل امر مبنی بر حذف نون زیرا مضارع آن از افعال خمسه است،»
و الواو: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ، «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل،»
و الألفُ فَارِقَةٌ. «و الف فارقه است.»
«تِيجَانِ‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ. «مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و آن مضاف است.»
«الْمُفَاخَرَةِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، «مضاف‌الیه و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «شُقُّوا». «و جمله معطوف بر جمله «شُقُّوا» است.»


«أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاح،»۴
«أَفْلَحَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ. «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهره بر آخر آن است.»
«مَنْ‌»:
اِسْمٌ مَوْصُولٌ بِمَعْنَى (الَّذِي) مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ. «اسم موصول به معنای (الَّذِي) مبنی بر سکون واقع در محل رفع فاعل.»
«نَهَضَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ. «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهره بر آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر در آن جوازاً تقدیر آن: هو است.»
«بِجَنَاحٍ‌»
[۷] لفظ جناح را برای یاران و کمک‌کنندگان عاریه گرفته است و وجه شباهت آشکار است، زیرا جناح جایگاه قدرت بر پرواز و تصرف است و یاران و کمک‌کنندگان به وسیله آن‌ها قدرت بر برخاستن به سوی جنگ و پرواز در میدان آن را دارند، لاجرم شباهت حاصل شد پس لفظ جناح برای آن عاریه گرفته شد.
:
الباء : حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ، «باء : حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد،»
جَنَاحٍ‌: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، «جَنَاحٍ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «نَهَضَ‌»، «و جار و مجرور متعلق به فعل «نَهَضَ‌» هستند،»
وَ جُمْلَةُ «نَهَضَ‌» صِلَةُ الْمَوْصُولِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ، «و جمله «نَهَضَ‌» صله موصول محلی از اعراب ندارد،»
وَ جُمْلَةُ «أَفْلَحَ‌» اِسْتِئْنَافِيَّةٌ. «و جمله «أَفْلَحَ‌» استئنافیه است.»


«أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَراحَ.»۵
«أَوِ»:
حَرْفُ عَطْفٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْكَسْرِ مَنْعاً لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ. «حرف عطف مبنی بر سکون و به کسره حرکت داده شده برای جلوگیری از التقاء ساکنین، محلی از اعراب ندارد.»
«اسْتَسْلَمَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ. «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهره بر آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر در آن جوازاً تقدیر آن: هو است.»
«فَأَرَاحَ‌»:
الفاء: السَّبَبِيَّةُ
[۸] یعنی تسلیم شدن سبب آسودگی از سختی در هنگام فقدان یاور است، و همانا به لفظ ماضی آورده تا بر وقوع و استمرار آن دلالت کند.
، «فاء: سببیه
[۹] یعنی تسلیم شدن سبب آسودگی از سختی در هنگام فقدان یاور است، و همانا به لفظ ماضی آورده تا بر وقوع و استمرار آن دلالت کند.
،»
أَرَاحَ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ، «أَرَاحَ‌: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهره بر آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر در آن جوازاً تقدیر آن: هو،»
وَ جُمْلَةُ «اسْتَسْلَمَ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «نَهَضَ‌». «و جمله «اسْتَسْلَمَ‌» معطوف بر جمله «نَهَضَ‌» است.»


«هـذَا مَاءٌ آجِنٌ،»۶
«هذَا»:
الهاء: لِلتَّنْبِيهِ، «هاء: برای تنبیه،»
ذا: اِسْمُ إِشَارَةٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعِ مُبْتَدَأٍ. «ذا: اسم اشاره مبنی بر سکون واقع در محل رفع مبتدا.»
«مَاءٌ‌»
[۱۰] گفته‌ی امام علیه‌السلام: آب گندیده است، تنبیهی است به اینکه خواسته‌های دنیوی اگرچه بزرگ باشند به تیرگی و تغییر و نقص آمیخته‌اند، و اشاره کرد به امر خلافت در آن وقت، و تشبیه آن به آب و لقمه آشکار است زیرا حیات دنیا بر آن دو مدار است، و امر خلافت بزرگ‌ترین اسباب دنیا است پس آن دو شبیه هم شدند، پس لفظ آن دو را برای آنچه از آن‌ها خواسته می‌شود عاریه گرفت و با آن دو از آن کنایه زد.
:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ. «خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخر آن است، و دومی برای تنوین است.»
«آجِنٌ‌»:
نَعْتٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ. «نعت مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخر آن است، و دومی برای تنوین است.»


«وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِهَا آكِلُهَا.»۷
«وَ لُقْمَةٌ‌»:
الواو: عَاطِفَةٌ، «واو: عاطفه،»
لُقْمَةٌ‌: مَعْطُوفٌ عَلَى (مَاءٌ‌): خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ. «لُقْمَةٌ‌: معطوف بر (مَاءٌ‌): خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخر آن است، و دومی برای تنوین است.»
«يَغَصُّ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ. «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخر آن است.»
«بِهَا»:
الباء: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ، «'''باء'''': حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد،»
و الهاء: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ، «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَغَصُّ‌»، «و جار و مجرور متعلق به فعل «يَغَصُّ‌»،»
وَ جُمْلَةُ «يَغَصُّ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعِ نَعْتٍ. «و جمله «يَغَصُّ‌» واقع در محل رفع نعت است.»
«آكِلُهَا»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ، «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،»
و الهاء: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ ل‌ (لُقْمَةٌ‌). «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه برای (لُقْمَةٌ‌).»


«وَ مُجْتَنِي الَّثمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كَالزَّارِعِ بِغَيرِ أَرْضِهِ.»۸
«وَ مُجْتَنِي»:
الواو: حَالِيَّةٌ، «واو: حالیه،»
مُجْتَنِي: مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ. «مُجْتَنِي: مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدره بر آخر آن است، و آن مضاف است.»
«الثَّمَرَةِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ. «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است.»
«لِغَيْرِ»:
اللام: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ، «لام: حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد،»
غَيْرِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ، «غَيْرِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «مُجْتَنِي». «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «مُجْتَنِي» هستند.»
«وَقْتِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ، «mضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،»
وَ جُمْلَةُ الْمُبْتَدَأِ وَ الْخَبَرِ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبِ حَالٍ. «و جمله مبتدا و خبر واقع در محل نصب حال است.»
«إِينَاعِهَا»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ، «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،»
و الهاء: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ. «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه.»
«كَالزَّارِعِ‌»:
الكاف
[۱۱] يُمْكِنُ اعْتِبَارُ الْكَافِ بِمَعْنَى (مِثْلُ) فَتَكُونُ هِيَ الْخَبَرَ، وَ مَا بَعْدَهَا مُضَافاً إِلَيْهِ، وَ شَبَّهَ مُجْتَنِيَ الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِهَا بِالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِهِ، وَ وَجْهُ الشَّبَهِ عَدَمُ الِانْتِفَاعِ فِي الْمَوْضِعَيْنِ إِذْ كَانَ الزَّارِعُ بِغَيْرِ أَرْضِهِ فِي مَحَلِّ أَنْ يُمْنَعَ مِنْ ذَلِكَ التَّصَرُّفِ فَيَبْطُلُ سَعْيُهُ، وَ لَا يَنْتَفِعُ بِزَرْعِهِ، فَكَذَلِكَ مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِهَا لَا يَنْتَفِعُ بِهَا، فَكَذَلِكَ طَلَبُهُ لِلْخِلَافَةِ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ.
: حَرْفُ جَرٍّ وَ تَشْبِيهٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ، «کاف
[۱۲] ممکن است کاف به معنای (مثل) در نظر گرفته شود و خبر باشد، و بعد از آن مضاف‌الیه باشد، و چیدن میوه را در غیر وقتش به زارعی تشبیه کرده که در زمین دیگری زراعت می‌کند، و وجه شبه عدم انتفاع در دو موضع است زیرا زارع در زمین دیگری در جایی است که از آن تصرف منع شود و کوششش باطل گردد، و از زراعتش منتفع نشود، و همچنین چیدن میوه در غیر وقتش از آن منتفع نمی‌شود، و همچنین طلب خلافت در آن وقت.
: حرف جر و تشبیه مبنی بر فتح محلی از اعراب ندارد،»
الزَّارِعِ‌: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، «الزَّارِعِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مَحْذُوفٍ. «و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف هستند.»
«بِغَيْرِ»:
الباء: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ، «باء: حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد،»
غَيْرِ: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ، «غَيْرِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «الزَّارِعِ‌». «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «الزَّارِعِ‌» هستند.»
«أَرْضِهِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ، «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،»
و الهاء: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ. «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه.»


«فَإنْ أَقُلْ يَقُولُوا:»۹
«فَإِنْ‌»:
الفاء: اِسْتِئْنَافِيَّةٌ، «فاء: استئنافیه،»
إِنْ‌: حَرْفُ شَرْطٍ وَ جَزْمٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ. «إِنْ‌: حرف شرط و جزم مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد.»
«أَقُلْ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَجْزُومٌ وَ عَلَامَةُ جَزْمِهِ السُّكُونُ، وَ هُوَ فِعْلُ الشَّرْطِ، وَ الْفَاعِلُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوباً تَقْدِيرُهُ: أَنَا. «فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن سکون، و آن فعل شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر در آن وجوباً تقدیر آن: أنا است.»
«يَقُولُوا»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَجْزُومٌ وَ عَلَامَةُ جَزْمِهِ حَذْفُ النُّونِ لِأَنَّهُ مِنَ الْأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ، وَ هُوَ جَوَابُ الشَّرْطِ، «فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن حذف نون زیرا آن از افعال خمسه است، و آن جواب شرط است،»
و الواو: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ، «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل،»
و الألفُ فَارِقَةٌ، «و الف فارقه است،»
وَ الْجُمْلَةُ اِسْتِئْنَافِيَّةٌ. «و جمله استئنافیه است.»


«حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ،»۱۰
«حَرَصَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ. «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهره بر آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر در آن جوازاً تقدیر آن: هو است.»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ. «حرف جر مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد.»
«الْمُلْكِ‌»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «حَرَصَ‌»، «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و جار و مجرور متعلق به فعل «حَرَصَ‌»،»
وَ جُمْلَةُ «حَرَصَ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبِ مَفْعُولٍ بِهِ (مَقُولُ الْقَوْلِ). «و جمله «حَرَصَ‌» واقع در محل نصب مفعول به (مقول القول) است.»


«وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا:»۱۱
«وِ إِنْ‌»:
الواو: عَاطِفَةٌ، «واو: عاطفه،»
إِنْ‌: حَرْفُ شَرْطٍ وَ جَزْمٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ. «إِنْ‌: حرف شرط و جزم مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد.»
«أَسْكُتْ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَجْزُومٌ وَ عَلَامَةُ جَزْمِهِ السُّكُونُ، وَ هُوَ فِعْلُ الشَّرْطِ، وَ الْفَاعِلُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوباً تَقْدِيرُهُ: أَنَا. «فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن سکون، و آن فعل شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر در آن وجوباً تقدیر آن: أنا است.»
«يَقُولُوا»:
ِفِعْلٌ مُضَارِعٌ مَجْزُومٌ وَ عَلَامَةُ جَزْمِهِ حَذْفُ النُّونِ لِأَنَّهُ مِنَ الْأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ، وَ هُوَ جَوَابُ الشَّرْطِ، «فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن حذف نون زیرا آن از افعال خمسه است، و آن جواب شرط است،»
و الواو: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ، «و واو: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل رفع فاعل،»
و الألفُ فَارِقَةٌ. «و الف فارقه است.»


«جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ!»۱۲
«جَزَعَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ. «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهره بر آخر آن است، و فاعل آن ضمیر مستتر در آن جوازاً تقدیر آن: هو است.»
«مِنَ‌»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعاً لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ. «حرف جر مبنی بر سکون و به فتحه حرکت داده شده برای جلوگیری از التقاء ساکنین، محلی از اعراب ندارد.»
«الْمَوْتِ‌»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «جَزَعَ‌»، «و جار و مجرور متعلق به فعل «جَزَعَ‌»،»
وَ جُمْلَةُ «جَزَعَ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبِ مَفْعُولٍ بِهِ (مَقُولُ الْقَوْلِ)، «و جمله «جَزَعَ‌» واقع در محل نصب مفعول به (مقول القول) است،»
وَ جُمْلَةُ الشَّرْطِ مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ الشَّرْطِ قَبْلَهَا. «و جمله شرط معطوف بر جمله شرط قبل از آن است.»


«هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي!»۱۳
«هَيْهَاتَ‌»:
اِسْمُ فِعْلٍ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ، وَ فَاعِلُهُ مَحْذُوفٌ
[۱۳] أَيْ: بَعُدَ هَذَا الْقَوْلُ مِنْ أَنَّهُ جَزَعَ مِنَ الْمَوْتِ.
. «اسم فعل ماضی مبنی بر فتح، و فاعل آن محذوف است
[۱۴] یعنی: دور باد این سخن از اینکه او از مرگ بی‌تابی کرد.
«بَعْدَ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ، «مفعول فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِاسْمِ الْفِعْلِ «هَيْهَاتَ‌». «و ظرف متعلق به اسم فعل «هَيْهَاتَ‌» است.»
«اللَّتَيَا»
[۱۵] حریری در مقامات گفته است: «لَتَیّا» تصغیر «اَلَّتی» است و آن بر غیر قیاس تصغیر مطّرد است؛ زیرا قیاس آن است که اول اسم هنگام تصغیر مضموم شود و این اسم بر فتحه اصلی خود هنگام تصغیر باقی مانده است، جز آنکه عرب عوض از ضمه اول آن، الفی را در آخر آن زیاد کرده است، و اسماء اشاره را هنگام تصغیر بر حکم آن جاری کرده، پس در تصغیر «الَّذی» و «الَّتی» گفته: «اَللُّذَیّا» و «اَللَّتَیّا» و در تصغیر «ذا» و «ذَاک»: «ذَیّا» و «ذَیَّاک»، و در معنای سخن ایشان «بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتِی» اختلاف شده و گفته شده: آن دو از نام‌های داهیه است، و گفته شده: مراد از آن دو کوچک مکروه و بزرگ آن است.
:
اِسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ. «اسم موصول مبنی بر سکون واقع در محل جر به اضافه.»
«وَ الَّتي»:
الواو: عَاطِفَةٌ، «واو: عاطفه،»
الَّتي: مَعْطُوفٌ عَلَى «اللَّتَيَا»: اِسْمٌ مَوْصُولٌ مَبْنِيٌّ السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ، «الَّتي: معطوف بر «اللَّتَيَا»: اسم موصول مبنی بر سکون واقع در محل جر به اضافه،»
وَ جُمْلَةُ «هَيْهَاتَ‌» ابْتِدَائِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ. «و جمله «هَيْهَاتَ‌» ابتدائیه است و محلی از اعراب ندارد.»


«وَ اللهِ لِإِبْنُ أَبِي طَالِب آنَسُ بالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ‌ أُمِّهِ،»۱۴
«وَ اللهِ‌»:
الواو: حَرْفُ جَرٍّ وَ قَسَمٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ، «واو: حرف جر و قسم مبنی بر فتح محلی از اعراب ندارد،»
اللهِ‌: لَفْظُ الْجَلَالَةِ اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، «اللهِ‌: لفظ جلاله اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ الْقَسَمِ الْمَحْذُوفِ، «و جار و مجرور متعلق به فعل قسم محذوف هستند،»
وَ جُمْلَةُ «وَ اللهِ لابْنُ أَبِي طَالِبٍ‌» اِسْتِئْنَافِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ. «و جمله «وَ اللهِ لابْنُ أَبِي طَالِبٍ‌» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.»
«لابْنُ‌»:
اللام: وَاقِعَةٌ فِي جَوَابِ الْقَسَمِ، «لام: واقع در جواب قسم،»
ابْنُ‌: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ. «ابْنُ‌: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است.»
«أَبِي»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْيَاءُ لِأَنَّهُ مِنَ الْأَسْمَاءِ السِّتَّةِ، وَ هُوَ مُضَافٌ. «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن یاء زیرا آن از اسماء سته است، و آن مضاف است.»
«طَالِبٍ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ. «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و دومی برای تنوین است.»
«آنَسُ‌»:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ. «خبر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخر آن است.»
«بِالمَوْتِ‌»:
الباء: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ، «'''باء'''': حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد،»
المَوْتِ‌: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، «المَوْتِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «آنَسُ‌». «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «آنَسُ‌» هستند.»
«مِنَ‌»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعاً لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ. «حرف جر مبنی بر سکون و به فتحه حرکت داده شده برای جلوگیری از التقاء ساکنین، محلی از اعراب ندارد.»
«الطِّفْلِ‌»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ. «و جار و مجرور متعلق به حال محذوف هستند.»
«بِثَدْيِ‌»:
الباء: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ، «باء: حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد،»
ثَدْيِ‌: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ، «ثَدْيِ‌: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِاسْمِ الْفَاعِلِ «آنَسُ‌». «و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «آنَسُ‌» هستند.»
«أُمِّهِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ، «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،»
و الهاء: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ، «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه،»
وَ جُمْلَةُ «لابْنُ أَبِي طَالِبٍ‌» جَوَابُ الْقَسَمِ، «و جمله «لابْنُ أَبِي طَالِبٍ‌» جواب قسم است،»
وَ جُمْلَةُ الْقَسَمِ اِسْتِئْنَافِيَّةٌ. «و جمله قسم استئنافیه است.»


«بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ»۱۵
«بَلِ‌»:
حَرْفُ عَطْفٍ وَ إِضْرَابٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْكَسْرِ مَنْعاً لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ. «حرف عطف و اضراب مبنی بر سکون و به کسره حرکت داده شده برای جلوگیری از التقاء ساکنین، محلی از اعراب ندارد.»
«انْدَمَجْتُ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ، «فعل ماضی مبنی بر سکون برای اتصال آن به ضمیر رفع،»
و التاء: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ، «و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل،»
وَ جُمْلَةُ «انْدَمَجْتُ‌» اِسْتِئْنَافِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ. «و جمله «انْدَمَجْتُ‌» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.»
«عَلَى»
[۱۶] (علی) در گفته‌ی امام علیه‌السلام (بر دانش پنهان) به معنای (در) است، بر حد سخن خداوند: و داخل شهر شد در هنگام غفلت.
:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ. «حرف جر مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد.»
«مَكْنُونِ‌»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ، «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و آن مضاف است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «انْدَمَجْتُ‌». «و جار و مجرور متعلق به فعل «انْدَمَجْتُ‌» هستند.»
«عِلْمٍ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ. «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است، و دومی برای تنوین است.»


«لَوْ بُحْتُ بِهِ لَأَضْطَرَبْتُمُ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ‌ الْبَعِيدَةِ!»۱۶
«لَوْ»:
حَرْفُ شَرْطٍ غَيْرُ جَازِمٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ. «حرف شرط غیر جازم مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد.»
«بُحْتُ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ، وَ هُوَ فِعْلُ الشَّرْطِ، «فعل ماضی مبنی بر سکون برای اتصال آن به ضمیر رفع، و آن فعل شرط است،»
و التاء: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ، «و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل،»
وَ جُمْلَةُ «لَوْ بُحْتُ بِهِ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرِّ نَعْتٍ ل‌ «عِلْمٍ‌». «و جمله «لَوْ بُحْتُ بِهِ‌» واقع در محل جر نعت برای «عِلْمٍ‌» است.»
«بِهِ‌»:
الباء: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ، «'''باء'''': حرف جر مبنی بر کسر محلی از اعراب ندارد،»
و الهاء: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ، «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «بُحْتُ‌». «و جار و مجرور متعلق به فعل «بُحْتُ‌» هستند.»
«لاضْطَرَبْتُمُ‌»:
اللام
[۱۷] وَ تُسَمَّى اللَّامُ الدَّاخِلَةُ عَلَى جَوَابِ (لَوْ) لَامُ الْجَوَابِ.
: حَرْفُ تَوْكِيدٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ، «لام
[۱۸] و لامی که بر جواب (لو) داخل می‌شود لام جواب نامیده می‌شود.
: حرف تاکید مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد،»
اضْطَرَبْتُمُ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ، وَ هُوَ جَوَابُ الشَّرْطِ، «اضْطَرَبْتُمُ‌: فعل ماضی مبنی بر سکون برای اتصال آن به ضمیر رفع، و آن جواب شرط است،»
و التاء: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ، «و تاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع فاعل،»
و الميم: لِلْجَمْعِ. «و میم: برای جمع است.»
«اضْطِرَابَ‌»:
مَفْعُولٌ مُطْلَقٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ. «مفعول مطلق منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و آن مضاف است.»
«الأَرْشِيَةِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ. «مضاف‌الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است.»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ. «حرف جر مبنی بر سکون محلی از اعراب ندارد.»
«الطَّوِيِّ‌»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ، «اسم مجرور و علامت جر آن کسره مقدره بر آخر آن است،»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «اضْطِرَابَ‌». «و جار و مجرور متعلق به مصدر «اضْطِرَابَ‌» هستند.»
«الْبَعِيدَةِ‌»
[۱۹] الْبَعِيدَةُ صِفَةٌ، وَ تَأْنِيثُهَا بِاعْتِبَارِ أَنَّ الطَّوَى اسْمٌ لِلْبِئْرِ وَ هِيَ أُنْثَى.
:
نَعْتٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ. «نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخر آن است.»



فهرست مندرجات

۱ - پانویس


۱. حَذْفُ حَرْفِ النِّدَاءِ لِلتَّخْفِيفِ.
۲. حذف حرف ندا برای تخفیف.
۳. گفته‌ی امام علیه‌السلام: امواج فتنه‌ها را بشکافید. امام علیه‌السلام فتنه را به دریای متلاطم تشبیه کرده است و به همین دلیل لفظ (امواج) را برای آن عاریه گرفته و با آن از حرکت فتنه و برپایی آن کنایه زده است و وجه شباهت آشکار است زیرا دریا و فتنه هنگام برانگیخته شدنشان در سبب هلاکت غوطه‌وران در آن دو مشترک هستند.
۴. وسیله راندن کشتی‌های نجات را به هر چیزی که وسیله رهایی از فتنه باشد، از صلح و سازش یا حیله رهایی‌بخش یا صبر، عاریه گرفته است و وجه شباهت وسیله بودن هر یک از آن‌ها به سوی سلامت است زیرا تک‌تک راه‌های ذکر شده راه‌هایی به سوی سلامت از برافروختگی فتنه و هلاکت در آن هستند. همانطور که کشتی سبب رهایی از امواج دریا است.
۵. الْبَاءُ لِلْإِسْتِعَانَةِ.
۶. باء برای استعانت است.
۷. لفظ جناح را برای یاران و کمک‌کنندگان عاریه گرفته است و وجه شباهت آشکار است، زیرا جناح جایگاه قدرت بر پرواز و تصرف است و یاران و کمک‌کنندگان به وسیله آن‌ها قدرت بر برخاستن به سوی جنگ و پرواز در میدان آن را دارند، لاجرم شباهت حاصل شد پس لفظ جناح برای آن عاریه گرفته شد.
۸. یعنی تسلیم شدن سبب آسودگی از سختی در هنگام فقدان یاور است، و همانا به لفظ ماضی آورده تا بر وقوع و استمرار آن دلالت کند.
۹. یعنی تسلیم شدن سبب آسودگی از سختی در هنگام فقدان یاور است، و همانا به لفظ ماضی آورده تا بر وقوع و استمرار آن دلالت کند.
۱۰. گفته‌ی امام علیه‌السلام: آب گندیده است، تنبیهی است به اینکه خواسته‌های دنیوی اگرچه بزرگ باشند به تیرگی و تغییر و نقص آمیخته‌اند، و اشاره کرد به امر خلافت در آن وقت، و تشبیه آن به آب و لقمه آشکار است زیرا حیات دنیا بر آن دو مدار است، و امر خلافت بزرگ‌ترین اسباب دنیا است پس آن دو شبیه هم شدند، پس لفظ آن دو را برای آنچه از آن‌ها خواسته می‌شود عاریه گرفت و با آن دو از آن کنایه زد.
۱۱. يُمْكِنُ اعْتِبَارُ الْكَافِ بِمَعْنَى (مِثْلُ) فَتَكُونُ هِيَ الْخَبَرَ، وَ مَا بَعْدَهَا مُضَافاً إِلَيْهِ، وَ شَبَّهَ مُجْتَنِيَ الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِهَا بِالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِهِ، وَ وَجْهُ الشَّبَهِ عَدَمُ الِانْتِفَاعِ فِي الْمَوْضِعَيْنِ إِذْ كَانَ الزَّارِعُ بِغَيْرِ أَرْضِهِ فِي مَحَلِّ أَنْ يُمْنَعَ مِنْ ذَلِكَ التَّصَرُّفِ فَيَبْطُلُ سَعْيُهُ، وَ لَا يَنْتَفِعُ بِزَرْعِهِ، فَكَذَلِكَ مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِهَا لَا يَنْتَفِعُ بِهَا، فَكَذَلِكَ طَلَبُهُ لِلْخِلَافَةِ فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ.
۱۲. ممکن است کاف به معنای (مثل) در نظر گرفته شود و خبر باشد، و بعد از آن مضاف‌الیه باشد، و چیدن میوه را در غیر وقتش به زارعی تشبیه کرده که در زمین دیگری زراعت می‌کند، و وجه شبه عدم انتفاع در دو موضع است زیرا زارع در زمین دیگری در جایی است که از آن تصرف منع شود و کوششش باطل گردد، و از زراعتش منتفع نشود، و همچنین چیدن میوه در غیر وقتش از آن منتفع نمی‌شود، و همچنین طلب خلافت در آن وقت.
۱۳. أَيْ: بَعُدَ هَذَا الْقَوْلُ مِنْ أَنَّهُ جَزَعَ مِنَ الْمَوْتِ.
۱۴. یعنی: دور باد این سخن از اینکه او از مرگ بی‌تابی کرد.
۱۵. حریری در مقامات گفته است: «لَتَیّا» تصغیر «اَلَّتی» است و آن بر غیر قیاس تصغیر مطّرد است؛ زیرا قیاس آن است که اول اسم هنگام تصغیر مضموم شود و این اسم بر فتحه اصلی خود هنگام تصغیر باقی مانده است، جز آنکه عرب عوض از ضمه اول آن، الفی را در آخر آن زیاد کرده است، و اسماء اشاره را هنگام تصغیر بر حکم آن جاری کرده، پس در تصغیر «الَّذی» و «الَّتی» گفته: «اَللُّذَیّا» و «اَللَّتَیّا» و در تصغیر «ذا» و «ذَاک»: «ذَیّا» و «ذَیَّاک»، و در معنای سخن ایشان «بَعْدَ اللَّتَیَّا وَ الَّتِی» اختلاف شده و گفته شده: آن دو از نام‌های داهیه است، و گفته شده: مراد از آن دو کوچک مکروه و بزرگ آن است.
۱۶. (علی) در گفته‌ی امام علیه‌السلام (بر دانش پنهان) به معنای (در) است، بر حد سخن خداوند: و داخل شهر شد در هنگام غفلت.
۱۷. وَ تُسَمَّى اللَّامُ الدَّاخِلَةُ عَلَى جَوَابِ (لَوْ) لَامُ الْجَوَابِ.
۱۸. و لامی که بر جواب (لو) داخل می‌شود لام جواب نامیده می‌شود.
۱۹. الْبَعِيدَةُ صِفَةٌ، وَ تَأْنِيثُهَا بِاعْتِبَارِ أَنَّ الطَّوَى اسْمٌ لِلْبِئْرِ وَ هِيَ أُنْثَى.





جعبه ابزار