گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.
و از سخنان او (عليهالسّلام) هنگامی که به او اشاره شد که طلحه و زبیر را دنبال نکند و در پی جنگ با آنان نباشد«وَ اللَّهِ لَا أَكُونُ كَالضَّبُعِ:»۱«لَا»:
حرف نفی مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
«أَكُونُ»:
فعل مضارع ناقص مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و اسم آن ضمیر مستتر وجوبی با تقدیر «أنا» است.
«كَالضَّبُعِ»:
الْكَافُ : حرف جر و تشبیه مبنی بر فتح که محلی از اعراب ندارد،
الضَّبُعِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف (کانَ) هستند،
و جمله «لَا أَكُونُ كَالضَّبُعِ» جواب قسم است و محلی از اعراب ندارد.
«تَنَامُ عَلَى طُولِ اللَّدْمِ،»۲«تَنَامُ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر «هی» است.
«عَلَى» :
حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
«طُولِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «تَنَامُ» هستند.
«اللَّدْمِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جمله «تَنَامُ» در محل نصب حال واقع شده است، یا صله موصول محذوف است، یعنی: الَّتِي تَنَامُ (آنکه میخوابد).
«حَتَّى يَصِلَ إِلَيْهَا طَالِبُهَا،»۳«حَتَّى»:
حرف جر و نصب مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
«يَصِلَ»:
فعل مضارع منصوب به «أن» مضمره و علامت نصب آن فتحه ظاهره در آخرش است،
و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «تَنَامُ» هستند.
«إِلَيْهَا»:
إِلَى: حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يَصِلَ» هستند.
«طَالِبُهَا»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است.
«وَ يَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا،»۴«وَ يَخْتِلَهَا»:
الْوَاوُ: عاطفه است،
يَخْتِلَهَا: فعل مضارع منصوب به «أن» مضمره و علامت نصب آن فتحه ظاهره در آخرش است،
و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به واقع شده است.
«رَاصِدُهَا»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است،
و این جمله عطف بر جمله «يَصِلَ» است.
«وَ لكِنِّي أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ،»۵«وَ لكِنِّي»:
الْوَاوُ: استئنافیه است،
لَكِنَّ: حرف مشبه بالفعل مبنی بر فتح است و به خاطر مناسبت با یاء، با کسره حرکت داده شده است،
و نونِ ادغام شده برای وقایه است،
و الْيَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب اسم «لَكِنَّ» واقع شده است.
«أَضْرِبُ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوبی با تقدیر «أنا» است،
و جمله «أَضْرِبُ» در محل رفع خبر «لَكِنَّ» واقع شده است.
«بِالْمُقْبِلِ»:
الْبَاءُ : حرف جر مبنی بر کسر که محلی از اعراب ندارد،
الْمُقْبِلِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَضْرِبُ» هستند.
«إِلَى»: حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
«الْحَقِّ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره مقدره در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «مُقْبِلِ» هستند.
«الْمُدْبِرَ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«عَنْهُ»:
عَنْ: حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد،
و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «مُدْبِرَ» هستند.
«وَ بِالسَّامِعِ الْمُطِيعِ الْعَاصِيَ الْمُرِيبَ أَبَدًا،»۶«وَ بِالسَّامِعِ»:
الْوَاوُ: عاطفه است،
الْبَاءُ: حرف جر مبنی بر کسر که محلی از اعراب ندارد،
السَّامِعِ: معطوف بر «الْمُقْبِلِ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَضْرِبُ» هستند.
«الْمُطِيعِ»:
نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است.
«الْعَاصِيَ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«الْمُرِيبَ»:
نعت منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«أَبَدًا»:
مفعول فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و فتحه دوم برای تنوین است.
«حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي.»۷«حَتَّى»:
حرف جر و نصب مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
«يَأْتِيَ»:
فعل مضارع منصوب به «أن» مضمره و علامت نصب آن فتحه ظاهره در آخرش است،
و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَضْرِبُ» هستند.
«عَلَيَّ»:
عَلَى: حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد،
و الْيَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر فتح در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يَأْتِيَ» هستند.
«يَوْمِي»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدره بر حرف قبل از یاء به دلیل اشتغال محل به حرکت مناسب (کسره) است، و آن مضاف است،
و الْيَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است.
«فَوَاللهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعًا عَنْ حَقِّي، »۸«فَوَ اللَّهِ»:
الْفَاءُ: حرف استئناف مبنی بر فتح که محلی از اعراب ندارد،
الْوَاوُ: حرف جر و قسم مبنی بر فتح که محلی از اعراب ندارد،
اللَّهِ: لفظ جلاله اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به فعل قسم محذوف هستند،
و جمله قسم استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.
«مَا»:
حرف نفی مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
«زِلْتُ»:
فعل ماضی ناقص مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع (تاء متکلم)،
و التَّاءُ: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع اسم (ما زالَ) واقع شده است.
«مَدْفُوعًا»:
خبر (ما زالَ) منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و فتحه دوم برای تنوین است.
«عَنْ»:
حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
«حَقِّي»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره مقدره بر آخرش (بر حرف قبل از یاء) است، و آن مضاف است،
و الْيَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به اسم مفعول «مَدْفُوعًا» هستند،
و جمله «مَا زِلْتُ...» جواب قسم است، و جمله قسم استئنافیه است.
«مُسْتَأْثَرًا عَلَيَّ، مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ (صَلَّىاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ) حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هـٰذَا.»۹«مُسْتَأْثَرًا»:
خبر
دوم برای (مَا زَالَ) منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و فتحه دوم برای تنوین است.
«عَلَيَّ»:
عَلَى: حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد،
و الْيَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر فتح، در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به اسم مفعول «مُسْتَأْثَرًا» هستند.
«مُنْذُ»:
ظرف زمان مبنی بر ضم در محل نصب است،
و این ظرف متعلق به اسم مفعول «مَدْفُوعًا» است.
«قَبَضَ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است.
«اللَّهُ»:
لفظ جلاله فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است.
«نَبِيَّهُ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و آن مضاف است،
و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جمله «قَبَضَ...» در محل جر به خاطر اضافه شدن (مُنْذُ) به آن واقع شده است.
«صَلَّى»:
فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخرش به دلیل تعذر است.
«اللَّهُ»:
لفظ جلاله فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است.
«عَلَيْهِ»:
عَلَى: حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد،
و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «صَلَّى» هستند.
«وَ آلِهِ»:
الْوَاوُ: عاطفه است،
آلِهِ: معطوف بر هاء در (عَلَيْهِ) است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جمله «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ» اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد.
«وَ سَلَّمَ»:
الْوَاوُ: حرف عطف مبنی بر فتح که محلی از اعراب ندارد،
سَلَّمَ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر «هو» است،
و جمله «سَلَّمَ» عطف بر جمله «صَلَّى» است،
و جمله «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ» اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد.
«حَتَّى» :
حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
«يَوْمِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «مَدْفُوعًا» هستند.
«النَّاسِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است.
«هـٰذَا»:
الْهَاءُ: برای تنبیه است،
ذَا: اسم اشاره مبنی بر سکون در محل جر نعت برای (يَوْمِ) واقع شده است.