• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اعراب خطبه 6 - فارسی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.



و از سخنان او (عليه‌السّلام) هنگامی که به او اشاره شد که طلحه و زبیر را دنبال نکند و در پی جنگ با آنان نباشد
«وَ اللَّهِ لَا أَكُونُ كَالضَّبُعِ:»۱
«لَا»:
حرف نفی مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
«أَكُونُ»:
فعل مضارع ناقص مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و اسم آن ضمیر مستتر وجوبی با تقدیر «أنا» است.
«كَالضَّبُعِ»:
الْكَافُ
[۱] می‌توان «کاف» را به معنی «مثل» در نظر گرفت که در این صورت خودش خبر می‌شود و مابعدش مضاف الیه خواهد بود.
: حرف جر و تشبیه مبنی بر فتح که محلی از اعراب ندارد،
الضَّبُعِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف (کانَ) هستند،
و جمله «لَا أَكُونُ كَالضَّبُعِ» جواب قسم است و محلی از اعراب ندارد.


«تَنَامُ عَلَى طُولِ اللَّدْمِ،»۲
«تَنَامُ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر «هی» است.
«عَلَى»
[۲] (عَلَى) در این گفته: «عَلَى طُولِ اللَّدْمِ»، برای استعلای مجازی است، مانند قول خداوند تعالی: (وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ) (سوره شعراء/آیه ۱۴).
:
حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
«طُولِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «تَنَامُ» هستند.
«اللَّدْمِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جمله «تَنَامُ» در محل نصب حال واقع شده است، یا صله موصول محذوف است، یعنی: الَّتِي تَنَامُ (آنکه می‌خوابد).


«حَتَّى يَصِلَ إِلَيْهَا طَالِبُهَا،»۳
«حَتَّى»:
حرف جر و نصب مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
«يَصِلَ»:
فعل مضارع منصوب به «أن» مضمره و علامت نصب آن فتحه ظاهره در آخرش است،
و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «تَنَامُ» هستند.
«إِلَيْهَا»:
إِلَى: حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يَصِلَ» هستند.
«طَالِبُهَا»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است.


«وَ يَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا،»۴
«وَ يَخْتِلَهَا»:
الْوَاوُ: عاطفه است،
يَخْتِلَهَا: فعل مضارع منصوب به «أن» مضمره و علامت نصب آن فتحه ظاهره در آخرش است،
و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب مفعول به واقع شده است.
«رَاصِدُهَا»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و آن مضاف است،
و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است،
و این جمله عطف بر جمله «يَصِلَ» است.


«وَ لكِنِّي أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ،»۵
«وَ لكِنِّي»:
الْوَاوُ: استئنافیه است،
لَكِنَّ: حرف مشبه بالفعل مبنی بر فتح است و به خاطر مناسبت با یاء، با کسره حرکت داده شده است،
و نونِ ادغام شده برای وقایه است،
و الْيَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل نصب اسم «لَكِنَّ» واقع شده است.
«أَضْرِبُ»:
فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوبی با تقدیر «أنا» است،
و جمله «أَضْرِبُ» در محل رفع خبر «لَكِنَّ» واقع شده است.
«بِالْمُقْبِلِ»:
الْبَاءُ
[۳] باء در عبارت «بِالْمُقْبِلِ» و «بِالسَّامِعِ» برای استعانت یا مصاحبت است.
: حرف جر مبنی بر کسر که محلی از اعراب ندارد،
الْمُقْبِلِ: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَضْرِبُ» هستند.
«إِلَى»: حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
«الْحَقِّ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره مقدره در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «مُقْبِلِ» هستند.
«الْمُدْبِرَ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«عَنْهُ»:
عَنْ: حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد،
و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «مُدْبِرَ» هستند.


«وَ بِالسَّامِعِ الْمُطِيعِ الْعَاصِيَ الْمُرِيبَ أَبَدًا،»۶
«وَ بِالسَّامِعِ»:
الْوَاوُ: عاطفه است،
الْبَاءُ: حرف جر مبنی بر کسر که محلی از اعراب ندارد،
السَّامِعِ: معطوف بر «الْمُقْبِلِ» است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَضْرِبُ» هستند.
«الْمُطِيعِ»:
نعت مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است.
«الْعَاصِيَ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«الْمُرِيبَ»:
نعت منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.
«أَبَدًا»:
مفعول فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و فتحه دوم برای تنوین است.


«حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي.»۷
«حَتَّى»:
حرف جر و نصب مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
«يَأْتِيَ»:
فعل مضارع منصوب به «أن» مضمره و علامت نصب آن فتحه ظاهره در آخرش است،
و مصدر مؤول در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «أَضْرِبُ» هستند.
«عَلَيَّ»:
عَلَى: حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد،
و الْيَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر فتح در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «يَأْتِيَ» هستند.
«يَوْمِي»:
فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدره بر حرف قبل از یاء به دلیل اشتغال محل به حرکت مناسب (کسره) است، و آن مضاف است،
و الْيَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است.


«فَوَاللهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعًا عَنْ حَقِّي، »۸
«فَوَ اللَّهِ»:
الْفَاءُ: حرف استئناف مبنی بر فتح که محلی از اعراب ندارد،
الْوَاوُ: حرف جر و قسم مبنی بر فتح که محلی از اعراب ندارد،
اللَّهِ: لفظ جلاله اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به فعل قسم محذوف هستند،
و جمله قسم استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.
«مَا»:
حرف نفی مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
«زِلْتُ»:
فعل ماضی ناقص مبنی بر سکون به دلیل اتصالش به ضمیر رفع (تاء متکلم)،
و التَّاءُ: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل رفع اسم (ما زالَ) واقع شده است.
«مَدْفُوعًا»:
خبر (ما زالَ) منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و فتحه دوم برای تنوین است.
«عَنْ»:
حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
«حَقِّي»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره مقدره بر آخرش (بر حرف قبل از یاء) است، و آن مضاف است،
و الْيَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر سکون در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به اسم مفعول «مَدْفُوعًا» هستند،
و جمله «مَا زِلْتُ...» جواب قسم است، و جمله قسم استئنافیه است.


«مُسْتَأْثَرًا عَلَيَّ، مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ (صَلَّى‌اللَّهُ‌عَلَيْهِ‌وَآلِهِ) حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هـٰذَا.»۹
«مُسْتَأْثَرًا»:
خبر
[۴] و می‌توان آن را حال برای «تاء» در (زِلْتُ) در نظر گرفت.
دوم برای (مَا زَالَ) منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و فتحه دوم برای تنوین است.
«عَلَيَّ»:
عَلَى: حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد،
و الْيَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر فتح، در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به اسم مفعول «مُسْتَأْثَرًا» هستند.
«مُنْذُ»:
ظرف زمان مبنی بر ضم در محل نصب است،
و این ظرف متعلق به اسم مفعول «مَدْفُوعًا» است.
«قَبَضَ»:
فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است.
«اللَّهُ»:
لفظ جلاله فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است.
«نَبِيَّهُ»:
مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و آن مضاف است،
و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر ضم در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جمله «قَبَضَ...» در محل جر به خاطر اضافه شدن (مُنْذُ) به آن واقع شده است.
«صَلَّى»:
فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخرش به دلیل تعذر است.
«اللَّهُ»:
لفظ جلاله فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره در آخرش است.
«عَلَيْهِ»:
عَلَى: حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد،
و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به حرف جر واقع شده است،
و جار و مجرور متعلق به فعل «صَلَّى» هستند.
«وَ آلِهِ»:
الْوَاوُ: عاطفه است،
آلِهِ: معطوف بر هاء در (عَلَيْهِ) است: اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره است، و آن مضاف است،
و الْهَاءُ: ضمیر متصل مبنی بر کسر در محل جر به اضافه واقع شده است،
و جمله «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ» اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد.
«وَ سَلَّمَ»:
الْوَاوُ: حرف عطف مبنی بر فتح که محلی از اعراب ندارد،
سَلَّمَ: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً با تقدیر «هو» است،
و جمله «سَلَّمَ» عطف بر جمله «صَلَّى» است،
و جمله «صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ» اعتراضیه است و محلی از اعراب ندارد.
«حَتَّى»
[۵] «حَتَّى» در عبارت «حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ» به معنی «إِلَى» (تا) است، و آوردن آن به جای «إِلَى» برای اشاره به این است که مابعد آن در حکم ماقبلش داخل است، زیرا غالباً در «حَتَّى» در صورت نبود قرینه، معنای دخول (شمول مابعد) وجود دارد، همانطور که غالباً در «إِلَى» عکس این حالت است؛ ابن هشام در «المغنی» به این مطلب تصریح کرده است.
:
حرف جر مبنی بر سکون که محلی از اعراب ندارد.
«يَوْمِ»:
اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است،
و جار و مجرور متعلق به اسم فاعل «مَدْفُوعًا» هستند.
«النَّاسِ»:
مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است.
«هـٰذَا»:
الْهَاءُ: برای تنبیه است،
ذَا: اسم اشاره مبنی بر سکون در محل جر نعت برای (يَوْمِ) واقع شده است.



فهرست مندرجات

۱ - پانویس‌ها


۱. می‌توان «کاف» را به معنی «مثل» در نظر گرفت که در این صورت خودش خبر می‌شود و مابعدش مضاف الیه خواهد بود.
۲. (عَلَى) در این گفته: «عَلَى طُولِ اللَّدْمِ»، برای استعلای مجازی است، مانند قول خداوند تعالی: (وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ) (سوره شعراء/آیه ۱۴).
۳. باء در عبارت «بِالْمُقْبِلِ» و «بِالسَّامِعِ» برای استعانت یا مصاحبت است.
۴. و می‌توان آن را حال برای «تاء» در (زِلْتُ) در نظر گرفت.
۵. «حَتَّى» در عبارت «حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ» به معنی «إِلَى» (تا) است، و آوردن آن به جای «إِلَى» برای اشاره به این است که مابعد آن در حکم ماقبلش داخل است، زیرا غالباً در «حَتَّى» در صورت نبود قرینه، معنای دخول (شمول مابعد) وجود دارد، همانطور که غالباً در «إِلَى» عکس این حالت است؛ ابن هشام در «المغنی» به این مطلب تصریح کرده است.





جعبه ابزار