• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

برهان امکان و وجوب در قران (خام)

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



برهان امكان و وجوب: اثبات وجود خداوند از طريق امكان ماسوا

حكماى الهى از راه تقسيم مفاهيم به واجب، ممكن و ممتنع، وجود خداوند را ثابت مى‌كنند، با اين توضيح كه هر مفهومى در صورت مقايسه با وجود خارجى اگر اتصاف آن به وجودْ جايز نباشد ممتنع خواهد بود و اگر جايز باشد، چنانچه اتصاف آن به وجودْ ضرورى باشد واجب وگرنه ممكن است.(۵۶) البته گاهى مقسم براى اقسام مذكور، مفهوم موجود قرار داده و چنين گفته مى‌شود كه هر موجودى در صورت التفات به خود آن و با قطع نظر از توجه به غير آن، يا وجود برايش ضرورى است؛ مانند واجب يا ضرورى نيست؛ مانند ممكن. بديهى است كه در اين فرض ممتنع به عنوان يكى از اقسام مطرح نخواهد بود، زيرا موجود نيست، گرچه ممكن خود با وجود علت واجب و با عدم آن ممتنع‌مى‌شود.(۵۷)
نياز ممكن به علت بديهى است و نيازى به اقامه برهان ندارد(۵۸) و اگر كسى در آن ترديد كند از آن جهت است كه تصور صحيحى از ممكن ندارد. ممكن آن است كه نسبت وجود و عدم به او مانند دو كفّه ترازو متساوى است، بنابراين ترجيح هريك از آن دو نيازمند عاملى از خارج است(۵۹) تا آن را از حالت تساوى بيرون آورد و به آن جامه هستى بپوشاند و هستى چنين موجودى نشانه وجود هستى بخشى است كه به آن هستى داده است. اشيا و پديده‌هاى جهان همگى ممكن‌اند، زيرا در صورت ضرورت وجود براى آنها بايد پيوسته موجود باشند، با اينكه خلاف آن را مشاهده مى‌كنيم و در صورت امتناع وجود براى آنها بايد هيچ گاه موجود نباشند و حال آنكه آنها را موجود مى‌بينيم. اكنون كه آنها جامه وجود پوشيده‌اند طبعاً بايد عاملى از خارج، آنها را از حالت تساوى و بى‌طرفى نسبت به وجود و عدم بيرون آورده و در صف موجودات قرار داده باشد. اين نيروى خارج از ذات، اگر به سان خود آنها ممكن باشد، خود نيازمند به عامل ديگرى خواهد‌بود كه آن را موجود سازد و در اين حال براى دفع دور و تسلسل كه هر‌دو باطل است بايد همه حوادث به موجودى غنى بالذات و قائم به خويش منتهى گردد و آن واجب‌الوجود است.(۶۰)
در قرآن كريم آيات متعددى وجود دارد كه افزون بر متفاهم عرفى و ظاهرى آنها و در طول آن، برهان امكان را نيز از آنها مى‌توان استفاده كرد، چنان كه درباره آيه ۱۵ فاطر (فاطر :۱۵)چنين گفته شده كه قرآن به اين برهان استوار در يك نداى جهانى تصريح كرده و با حصر كردن غنا در خدا و فقر در انسان (۶۱) ـ زيرا مسند معرّف به «ال‌جنس» مقصور بر مسند اليه است(۶۲) ـ و تأكيد آن به وسيله جمله اسميه و ضمير فصل، انگشت روى جهت نياز انسان به علت گذارده كه همان فقر و احتياج ذاتى است و بيان داشته است كه تنها موجودى كه مى‌تواند به انسان فقير كمك كند خداست و همه موجودات جز خدا به حكم ممكن بودن نيازمندند و نمى‌توانند به خود يا موجود ديگرى كمك كنند: «يـاَيُّهَا النّاسُ اَنتُمُ الفُقَراءُ اِلَى اللّهِ واللّهُ هُوَ الغَنِىُّ‌الحَميد» .(۶۳)
راز توجه خطاب آيه به انسان با اينكه فقر سراسر عالم هستى را فرا گرفته، اين است كه اولا وقتى انسان به عنوان گل سرسبد موجودات سر تا پا نياز است حال موجودات ديگر روشن است. ثانياً خداوند با متوجه كردن خطاب مذكور به انسانِ سراپا نياز خواسته است او را از مركب غرور پياده كند.(۶۴) به گفته برخى بر اساس آيه ۱۸۱ آل‌عمران(آل‌عمران:۱۸۱) چون مشركان خود را به واسطه آلهه خويش بى‌نياز و خداوند را ازاين‌رو كه آنان را به عبادت خودش فرا مى‌خواند نيازمند مشركان مى‌پنداشتند: «لَقَد سَمِعَ اللّهُ قَولَ الَّذينَ قالوا اِنَّ اللّهَ فَقيرٌ و نَحنُ اَغنِياء» ‌خداوند به طريق معاكسه پندار باطل آنان را رد كرده، خاطرنشان مى‌سازد كه شما به او نيازمنديد.(۶۵) آيه ۳۸ محمّد(محمد:۳۸): «واللّهُ الغَنىُّ و اَنتُمُ الفُقَراءُ» نيز به سان آيه ۱۵ فاطر(فاطر :۱۵) است و به طور كلى آن گروه از آيات قرآن كه بر غناى خداوند و فقر انسانها تكيه مى‌كند مى‌تواند اشاره به برهان امكان باشد؛ مانند: «و اَنَّهُ هُوَ اَغنى واَقنى‌= و هم اوست كه )با غناى ذاتى شما را) بى‌نياز كرده و سرمايه داده است» (نجم:۴۸) و «لِمَ تَعبُدُ ما لا يَسمَعُ ولا يُبصِرُ ولا يُغنى عَنكَ شيــا‌= چرا موجودى را كه نمى‌شنود و نمى‌بيند و تو را از چيزى بى‌نياز نمى‌سازد مى‌پرستى» (مريم: ۴۲) يا نظير آيه ۲۴ قصص(قصص:۲۴) كه در آن از قول حضرت موسى(عليه السلام)چنين نقل شده كه خود را نسبت به نعمتهايى كه خدا بر او ارزانى داشته ـ و از جمله نعمت وجود ـ نيازمند مى‌خواند: «... فَقالَ رَبِّ اِنّى لِما اَنزَلتَ اِلَىَّ‌مِن خَير‌فَقير» .(۶۶)
برخى آيه ۴۹ ذاريات(ذاريات:۴۹) را مشتمل بر عميق‌ترين براهين بر فقر ذاتى كائنات دانسته‌اند، زيرا زوجيت، كيان هر موجودى جز خداست: «و‌مِن كُلِّ شَىء خَلَقنا زَوجَينِ لَعَلَّكُم تَذَكَّرون» . به گفته وى در آيه بعد از آن، به فرار از موجود فقير به سوى موجود غنى كه آفريننده هر چيزى است امر شده است: «فَفِرّوا اِلَى اللّهِ اِنّى لَكُم مِنهُ نَذيرٌ مُبين» . (ذاريات: ۵۰)(۶۷)
ابن سينا با توجه به آيه «سَنُريهِم ءايـتِنا فِى‌الاَفاقِ و فى اَنفُسِهِم حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُم اَنَّهُ الحَقُّ اَو لَم يَكفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىء شَهيد» (فصّلت: ۵۳) صدر آيه (مرتبه استدلال به آيات آفاق و انفس بر وجود حق) را برابر با دو روش متكلمان و حكماى طبيعى در اثبات واجب دانسته كه در روش نخست از راه حدوث اجسام و اعراض بر وجود خالق و با نظر به صفات مخلوقات بر صفات وى و در روش اخير از راه حركت بر وجود مبدأ اول استدلال مى‌شود و ذيل آيه (مرتبه استشهاد به حق براى اثبات هر چيزى) را برابر با برهان امكان دانسته است، زيرا در برهان مذكور با تأمل در وجود و تقسيم آن به واجب و ممكن به اثبات واجب پرداخته شده و با توجه به لوازم وجوب و امكان بر صفات وى، و با نظر به صفات بر كيفيت صدور افعال از وى يكى پس از ديگرى استدلال مى‌شود و از همين رو اين برهان را به برهان صديقين موسوم كرده است(۶۸)، گرچه صدر المتألهين آن را نزديك‌ترين روش به برهان صديقين دانسته است، زيرا برهان صديقين به اعتقاد وى در حقيقتِ وجود جارى مى‌شود؛ نه در مفهوم موجود.(۶۹) ابن سينا همچنين حرف استقبال را در آيه، اشاره به ترجيح طريقه حكماى الهى بر دو روش پيشين دانسته، زيرا در ميان براهين سزاوارترين آنها به اعطاى يقين، استدلال به علت بر معلول است و در طريقه ياد شده ابتدا وجود واجب ثابت شده و سپس به واسطه آن وجود ساير موجودات ثابت مى‌شود(۷۰) و راز اينكه برخى برهان امكان را استدلال لمّى دانسته‌اند(۷۱) در همين نكته نهفته است. ابن‌سينا از آيه «فَلَمّا اَفَلَ قالَ لااُحِبُّ الاَفِلين» (انعام:۷۶) نيز كه در داستان حضرت‌ابراهيم(عليه السلام) از افول اجرام آسمانى بر نفى ربوبيت آنها استدلال شده، برهان امكان را استفاده كرده است، چون امكان، افول ذاتى است(۷۲)، بر اين اساس مى‌توان برهان مورد نظر را به صورت اضافه وصفى برهان «غروب امكان» ناميد.
ناگفته نماند كه ممكنات نه تنها در حدوث بلكه در بقا نيز نيازمند به خدا هستند(۷۳)، چنان‌كه تعبير قرآن در مورد سؤال موجودات از خداوند به صورت فعل مضارع، دليل بر دائمى بودن اين سؤال است(۷۴): «يَسـَلُهُ مَن فِى السَّمـوتِ والاَرضِ كُلَّ يَوم هُوَ فى شَأن» . (الرحمن: ۲۹) سؤال مذكور سؤال حاجت است؛ بدين معنا كه آنها در همه جهات به خدا نياز داشته، وجودشان وابسته به وى و متمسك به وجود غنى اوست و در همين‌باره خداوند فرموده است: «و ءاتـكُم مِن كُلِّ ما سَاَلتُموهُ‌= و از هرچه از او خواستيد به شما عطا كرد». (ابراهيم: ۳۴)(۷۵) به گفته ميرداماد قرآن كريم از افاضه ابقائيه گاهى با حفظ: «ولا‌يَـودُهُ حِفظُهُما» (بقره:۲۵۵) و گاه با امساك: «يُمسِكُ السَّمـوتِ والاَرضَ اَن تَزولا» (فاطر:۴۱) تعبير كرده‌است.(۷۶)
برخى گفته‌اند: در استدلال به امكان براى اثبات واجب دو راه وجود دارد:
۱. استدلال به امكان ذوات، جواهر و اجسام كه آيات فراوانى به آن اشاره دارد؛ مانند ۳۸‌محمّد(محمد:۳۸)؛ ۷۷ شعراء(شعراء :۷۷)؛ ۴۲ نجم؛( نجم:۴۲) ۹۱‌انعام؛( انعام،:۹۱) ۵۰ ذاريات(ذاريات:۵۰) و ۲۸ رعد.( رعد:۲۸)
۲. استدلال به امكان صفات كه آياتِ «خَلَقَ السَّمـوتِ والاَرض» (نحل: ۳) و «اَلَّذى جَعَلَ لَكُمُ الاَرضَ فِرشـًا والسَّماءَ بِنَـاءً» (بقره: ۲۲) به آن اشاره دارد. بيان اين راه به طور خلاصه آن است كه اجسام فلكى و عنصرى در جسميت مشترك‌اند، بنابراين اختصاص بعضى از آنها به برخى صفات از قبيل مقدار و شكل و حيّز خاص ـ كه به جهت امكان آن نيازمند به علت است(۷۷) ـ نمى‌تواند به جهت جسميت و لوازم آن باشد وگرنه بايد همه اجسام در همه صفات اشتراك داشته باشند. ناگزير بايد عاملى جداى از اجسام وجود داشته باشد كه خود، جسم نباشد، زيرا در صورتى كه جسم باشد دوباره اين سؤال مطرح مى‌شود كه چرا آن جسم از بين اجسام صفت عامليت و مؤثريت يافت؟ عامل مزبور كه خود، جسم نيست بايد قادر مختار باشد، چون اگر موجَب باشد اختصاص بعضى از اجسام به برخى صفات ترجيح نخواهد داشت.(۷۸)
در پايان ذكر اين نكته لازم است كه اختلاف روش متكلمان و حكماى الهى در اثبات صانع بر اختلاف آنان درباره سبب احتياج شىء به علت مبتنى است(۷۹) كه به عقيده متكلمان حدوث و به اعتقاد حكما امكان ماهوى آن است(۸۰) و صدر‌المتألهين همان اشكالى را كه حكيمان بر مختار متكلمان وارد كرده‌اند بر مختار خود آنان نيز وارد مى‌داند و معتقد است كه امكان ماهوى تنها مى‌تواند واسطه در اثبات احتياج و نياز باشد؛ اما واسطه در ثبوت نيست، زيرا اگر واسطه در ثبوت باشد محذور تقدّم شىء بر نفس و تأخّر شىء از نفس لازم مى‌آيد. اگر سبب احتياج وجود چيزى به علت، امكان ماهوى آن باشد امكان ماهوى بايد مقدم بر حاجت و نياز باشد و نياز و حاجت، مقدم بر ايجاد و ايجاد، سابق بر وجود است و بنابر اصالت وجود، وجود، مقدم بر ماهيت، و ماهيت تابع آن است و امكان ماهوى كه از سلب ضرورت وجود و عدم براى ماهيت به دست مى‌آيد وصف ماهيت و مؤخر از آن است و چنانچه ايجاب و وجوب نيز كه در تحليل ذهنى بر ايجاد و وجود مقدم‌اند رعايت شوند مراتب افزون خواهد شد. اگر حدوث به دليل اينكه وصف وجود و مؤخر از آن است نمى‌تواند سبب احتياج وجود به علت باشد امكان ماهوى نيز بر همين قياس نمى‌تواند سبب احتياج‌باشد.(۸۱)
صدرالمتألهين با اثبات امكان فقرى نياز و احتياج را به متن ذات و هويت معلول انتقال داده‌است.(۸۲)
منابع

الاشارات و‌التنبيهات؛ التفسير الكبير؛ تفسير نمونه؛ الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعه؛ رحيق مختوم شرح حكمت متعاليه؛ شرح باب حادى عشر؛ شرح منظومه؛ شرح المواقف الايجى؛ شوارق الالهام فى شرح تجريد الكلام؛ الفرقان فى تفسير القرآن؛ كشف المراد شرح تجريد‌الاعتقاد؛ مجموعه آثار، استاد مطهرى؛ مختصر المعانى؛ منشور جاويد (تفسير‌موضوعى)؛ الميزان فى تفسير‌القرآن.
(۵۶) الاشارات والتنبيهات، ج‌۳، ص‌۱۸. كشف المراد، ص‌۳۹۲. شرح باب حادى عشر، ص‌۴۲‌ـ‌۴۸.
(۵۷) الاشارات والتنبيهات، ج‌۳، ص‌۱۸.
(۵۸) الاشارات والتنبيهات، ج‌۳، ص‌۱۹. شرح منظومه، ص‌۲۵۴‌ـ‌۲۵۵.
(۵۹) مجموعه آثار، ج‌۱۰، ص‌۱۵۹، «شرح مبسوط منظومه».
(۶۰) منشور جاويد، ج‌۲، ص‌۱۱۵‌ـ‌۱۱۶ .
(۶۱) شرح منظومه، ص‌۶۳‌.
(۶۲) مختصر المعانى، ج‌۱، ص‌۱۵۶.
(۶۳) منشور جاويد، ج‌۲، ص‌۱۳۳.
(۶۴) نمونه، ج‌۱۸، ص‌۲۲۳.
(۶۵) الفرقان، ج‌۲۲، ص‌۳۲۰‌ـ‌۳۲۱.
(۶۶) منشور جاويد، ج‌۲، ص‌۱۳۴‌ـ‌۱۳۵.
(۶۷) الفرقان، ج‌۲۶، ص‌۳۳۷‌ـ‌۳۳۸.
(۶۸) الاشارات والتنبيهات، ج‌۳، ص‌۶۶‌.
(۶۹) اسفار، ج‌۶‌، ص‌۲۶‌ـ‌۲۷.
(۷۰) الاشارات والتنبيهات، ج‌۳، ص‌۶۶‌ـ‌۶۷‌.
(۷۱) كشف المراد، ص‌۳۹۲.
(۷۲) الاشارات والتنبيهات، ج‌۳، ص‌۱۲۷.
(۷۳) اسفار، ج۱، ص۲۱۹ـ۲۲۰. شرح منظومه، ص‌۲۶۲.
(۷۴) نمونه، ج‌۲۳، ص‌۱۳۸.
(۷۵) الميزان، ج‌۱۹، ص‌۱۰۲ .
(۷۶) اسفار، ج‌۸‌، ص‌۳۸۷.
(۷۷) شوارق الالهام، ص‌۴۹۵.
(۷۸) التفسير الكبير، ج‌۲، ص‌۹۷‌ـ‌۹۸، شرح المواقف الايجى، ج‌۸‌، ص‌۳‌ـ‌۴.
(۷۹) شوارق الالهام، ص‌۴۹۴ .
(۸۰) اسفار، ج۱، ص۲۰۶. شرح‌منظومه، ص۲۵۴‌ـ‌۲۵۵.
(۸۱) اسفار، ج‌۱، ص‌۲۰۷. اسفار، ج‌۱، ص۲۱۷. اسفار، ج‌۱، ص۲۱۹. رحيق مختوم، ج‌۳، ص‌۳۷۸‌ـ‌۳۷۹.
(۸۲) اسفار، ج‌۳، ص‌۲۷۶‌ـ‌۲۷۷. رحيق مختوم، ج‌۳، ص‌۳۷۹.



جعبه ابزار