تاریخ تفسیر سدههای میانه (خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
د ـ تاریخ تفسیر در سدههای میانه (۵-۹ق):
۱. تنوع معارف در تفسیر: سدههای ۵ و ۶ ق دورۀ تحول مهمی در تفسیر به شمار میآید. همان گونه که در بخش پیشین دیده شد، تفسیر طی سدههای ۲-۴ق، از صورت نگاشتههای تکدانشی بهتدریج روی به تنوع دانشی نهاد، از جمله مثلاً در تفاسیر ادبی بهتدریج توجه به احادیث نیز راه یافت، یا تفاسیر کلامی به مباحث ادبی علاقه نشان دادند. در تفسیر سدههای نخستین، گامهای اول کوششی در جهت فهم قرآن با توجه به ابعاد گوناگون زبان قرآن بود، اما در گامهای نهایی، مفسر با دانشهایی روبهرو بود که به صورتی علومی ساخت یافته چون کلام، فقه، صرف و نحو و بلاغت مدون شده بودند.
با آغاز سدۀ ۴ق، در دانشهای مختلف هم روشها تدوین یافته بود و هم گرایشها و مذاهب صورت تثبیتشدهای به خود گرفته بود، اما دربارۀ تفسیر، این امر دستکم یک قرن نسبت به دیگر دانشها دیرتر رخ داده است.
در تفسیر سدۀ ۲ق، نه تفسیر ساخت یافته بود و نه دانش ابزاری، در تفسیر سدۀ ۴ق، تفسیر هنوز صورت دانشی به خود نگرفته بود، اما دانشهای ابزاری ساختیافته شده بودند. در سدۀ ۶ ق، هم تفسیر ساختیافته است و هم دانشهای ابزاری و بدین ترتیب، میتوان در هر اثر تفسیری نسبت دانش تفسیر با دانشهای ابزاری را معین کرد.
۱-۱. تفسیر مأثور: سبكهای تألیف اصحاب حدیث بدان سان كه در سدههای ۲-۴ق وجود داشت، در سدۀ ۵ ق و پس از آن دوام محسوسی ندارد. قطع شدن تألیف کتب مسند تفسیری پس از حملۀ مغول به سبب صدماتی که به حلقههای حدیث وارد شده بود، امری قابل انتظار است، اما باید توجه داشت که توقف این سبک تألیف مربوط به دو قرن پیش از این وقایع است. گویی تمام آنچه باید دربارۀ جمع طرق حدیث مسند انجام میشده، در همان جوامع تفسیری اواخر سدۀ ۳ و نیمۀ اول سدۀ ۴ق تحقق یافته بود و زمینهای برای پدید آمدن آثار جدید در این باره دیده نمیشد. معدود کوششهای صورت گرفته در جهت تألیف تفاسیر مسند در سدۀ ۵ ق، مانند تفسیر ابوذر هروی (د ۴۳۴ق)، محدث خراسانی مقیم مكه (حاجیخلیفه، ج۱، ص۴۴۱) و ابومسعود احمد بن محمد رازی (د ۴۴۹ق) و محدث اصفهان (سمعانی، الانساب، ج۳، ص۱۳۵) اهمیت چندانی نیافتهاند.
جریان مختصرنویسی از کتب حدیث مسند که از سدۀ ۴ق آغاز شده بود، در سدۀ ۵ ق ادامه یافت. از نمونههای آن میتوان به اختصار تفسیر طبری توسط محمد بن صمادح تجیبی در اوایل سده ( ابنابار، التکمله، ج۱، ص۳۲۵)، البیان در اختصار تفسیر طبری از ابوعبدالله محمد بن عبدالله جاحظ نحوی (ابنعطیه، الفهرس، ص۶۲؛ ابنعطیه، الفهرس، ص۷۳) و اختصاری دیگری از همان اثر توسط محمد بن احمد بن لجالش در اواخر سده (داوودی، ج۲، ص۷۵) اشاره کرد.
جالب توجه آن است که محدثان بزرگ برخاسته از محافل اصحاب حدیث در سدههای ۵ و ۶ ق با وجود گستردگی تألیف زمینهای برای نوشتن تفسیر مسند ندیدهاند. برخی مانند ابوبکر بیهقی (د ۴۵۸ق)، با وجود دهها جلد تألیف اساساً در حوزۀ تفسیر قلم نزدهاند، و برخی چون قوامالسنه اسماعیل بن محمد اصفهانی (د ۵۳۵ق) که به عنوان یکی از حافظان سنت اصحاب حدیث در سدۀ ۶ ق شناخته میشود، با وجود تألیف در تفسیر، سبک تفاسیر جامع درایی و نه تفاسیر محدثانه را دنبال کردهاند (سیوطی، طبقات المفسرین، ص۳۸؛ داوودی، ج۱، ص۱۱۵؛ رودانی، ص۳۸۷).
برخلاف سدههای پسین از سدۀ ۵ ق گونهای دیگر از تفسیر روایی پای به عرصه نهاد که مبنای آن بر گردآوری اقوال تفسیری سلف، اما با حذف سلسلۀ اسانید بود که از آن به تفاسیر مأثور مجرد تعبیر میتوان کرد. برجستهترین نمونه از تفاسیر مأثور مجرد که در آغاز سدۀ ۵ ق نوشته شده، و شاخص انتقال از سنت تفسیر مسند به مجردنویسی است، تفسیر الکشف و البیان از ابواسحاق احمد بن محمد ثعلبی (د ۴۲۷ق) است. این عالم نیشابوری در تمام برگرفتههای خود از تفاسیر تابعین و اصحاب حدیث و حتى احادیث نبوی اسانید را حذف کرده، و بیشتر در نقل برگـرفتههایش از ابوعبـدالله بن فنجویـه ــ شاید به دلیل توصیهای شخصی ــ مقید به حذف اسانید بوده است (احمد ثعلبی، ج۲، ص۳۰۷؛ احمد ثعلبی، ج۹، ص۱۰۹). ثعلبی در رجوع خود به تفاسیر مأثور پیشین، در حد محدثانی چون طبری سختگیری نداشته، و از همین رو ست که برخی از نسخههای تفسیری کنار نهاده شده توسط اصحاب حدیث، مانند تفسیر مقاتل بن سلیمان و تفسیر کلبی، از سوی او مورد توجه قرار گرفته است (احمد ثعلبی، ج۲، ص۶؛ احمد ثعلبی، ج۲، ص۱۹). تفسیر ثعلبی نه تنها در محافل اهل سنت شرق (ابراهیم صریفینی، ص۱۰۹؛ سمعانی، الانساب، ج۱، ص۱۱۶؛ ابنحجر عسقلانی، «الکاف الشاف»، ج۱، ص۱۷_۱۹؛ ابنحجر عسقلانی، فتح الباری، ج۶، ص۳۸۳)، بلکه حتى در محافل امامیه نیز تداول داشته است (منتجبالدین رازی، الاربعون حدیثاً، ص۸۴؛ ابنشهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۹۰؛ ابنبطریق، ص۲؛ ابنطاووس، سعد السعود، ص۱۸). کمتر نشانی از رواج این کتاب در غرب جهان اسلام دیده میشود و از معدود نشانهها جز نقل قرطبی در تفسیرش (محمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۴، ص۱۳۶)، تلخیصی از این کتاب است که توسط ابنابی رندقه (د ۵۲۰ ق) در اندلس فراهم آمده است (ابنخیر اشبیلی، ص۵۹).
همچنین میتوان به کتاب الدرر فی تفسیر از ابومعشر طبری (د ۴۷۸ق)، ساکن مکه یاد کرد (ابنجزری، ج۱، ص۴۰۱؛ داوودی، ج۱، ص۳۳۸؛ زرکلی، اعلام، ج۴، ص۵۲). وی که خود از مروجان دو تفسیر نقاش و ثعلبی بود (عبدالوهاب سبکی، ج۵، ص۱۵۲)، ظاهراً در کتاب الدرر همان روش را در پیش گرفته بود. لباب التفاسیر از تاج القراء كرمانی (د ح ۵۰۵ ق) نیـز ظاهراً جمعـی از تفـاسیر كهـن بـوده است (ابنجزری، ج۲، ص۲۹۱؛ زرکلی، اعلام، ج۷، ص۱۶۸). جالب توجه است كه هم ابومعشر و هم كرمانی در شمار مقریان بودهاند.
اثر بعدی از این دست، تفسیر معالم التنزیل اثر حسین بن مسعود بغوی (د ۵۱۶ ق)، عالم مرو است که بخش اصلی مضامین آن گردآوری تفاسیر سلف به صورت مجرد از اسانید است و بدان مطالبی در تفسیر ادبی افزوده شده است. اما بغوی در نقل بسیاری از احادیث نبوی مقید است که اسانید آن را ضبط كند (حسین بغوی، ج۱، ص۴۲_۴۶). در سدۀ ۶ ق، معالم التنزیل به عنوان تفسیری مورد تأیید اهل سنت و جماعت، در تقابل با الکشاف زمخشری قرارگرفت و در طی چند سده، از نظر ارزش و اعتبار با آن مقایسه میشد (علیشیر نوایی، ص۳۲۳). همچون ثعلبی، بغوی نیز نسبت به ضوابط اصحاب حدیث در عدم اعتماد بر پارهای تفاسیر مأثور پیشین متساهل بود و از امثال تفسیر کلبی و مقاتل نقل میکرد. میزان همسانی منابع و مضامین بغوی و ثعلبی تا آنجا ست که برخی اثر بغوی را تلخیصی از کار ثعلبی دانستهاند. اما باید دانست که بغوی در پاسداری از مواضع فکری اصحاب حدیث کوشا بوده، تا حدی که به «محییالسنة» لقب گرفته است (ابننقطه، التقیید، ص۲۵۱؛ محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۹، ص۴۴۱) و همین ویژگی موجب شده است تا محافل سلفگرای اهل سنت، نسبت به تفسیر ثعلبی بدگمان و نسبت به بغوی خوشبین باشند. از تفسیر بغوی نیز مختصری توسط علی بن انجب ابنساعی (د ۶۷۴ق) تهیه شده است (داوودی، ج۱، ص۴۰۰).
طی سدههای ۶ و ۷ ق بار دیگر کوششهایی در جهت جمع میان تفاسیر مأثور صورت گرفته است. محمد بن مؤمن شیرازی در اواسط سدۀ ۶ ق، ۱۲ تفسیر را با هم جمع کرد (ابنطاووس، الطرائف، ج۱، ص۴۲۹؛ عبیدالله حسکانی، ج۲، ص۴۸۴). دربارۀ مذهب شیرازی تردیدهایی وجود داشت، اما تفسیر او به سبب محدود بودن به آیات مرتبط با اهل بیت (ع) به خصوص مورد توجه نویسندگان امامیقرار گرفت (ابنطاووس، الطرائف، ج۱، ص۴۲۹؛ عبیدالله حسکانی، ج۲، ص۴۸۴؛ ابنشهر آشوب، معالم العلماء، ص۱۵۳؛ منتجبالدین رازی، فهرست اسماء علماء الشیعه، ص۱۶۵؛ عبدالجلیل قزوینی رازی، ص۲۱۲).
در فلسطین، ابوعبدالله ابننقیب بلخی (د ۶۹۸ ق) بر اساس ۵۰ تفسیر متقدم، به تألیف تفسیری در حدود ۷۰ جلد دست زد که نام آن التحریر و التحبیر لاقوال ائمة التفسیر بود (ابنکثیر، البدایه، ج۱۴، ص۴_۵؛ سیوطی، طبقات المفسرین، ص۱۰۱؛ زرکلی، ج۴، ص۱۲۵؛ زرکلی، ج۶، ص۱۵۰).
تفسیر مأثوری که تألیف آن از عبدالسلام بن عبدالله ابنتیمیه (د ۶۵۲ق) عالم حنبلی شام گزارش شده (داوودی، ج۱، ص۳۰۵_۳۰۶)، تفسیر مسند محمد بن احمد ابنعبدالهادی (د ۷۴۴ق) از حنبلیان فلسطین (داوودی، ج۲، ص۸۴) و برهان التیسیر فی عنوان تفسیر از صلاحالدین علایی (د ۷۶۱ق)، محدث مشهور شام (زرکلی، ج۲، ص۳۲۱؛ داوودی، ج۱، ص۱۷۰) نیز ظاهراً گونهای گردآوری از تفاسیر پیشین بودند.
به این مجموعه باید تفسیر لباب التأویل از علی بن محمد خازن (د ۷۴۱ق) مشهور به تفسیر خازن را افزود که مبنای اصلی آن گزینش و تلخیص معالم التنزیل بغوی است و به مناسبت در جای جای آن خود نیز تکملههایی برگرفته از کتب تفسیر سلف با حذف اسانید افزوده است. اوج تألیفاتی در جمع میان تفاسیر مأثور، تفسیر القرآن العظیم از اسماعیل بن عمر ابنکثیر (د ۷۷۴ق)، عالم شافعی شام است که تکیۀ اصلی آن بر تفسیر طبری و تفسیر ابنابیحاتم است. کالدر کوشش داشته است تا روند تفسیر مأثور را از طبری تا ابنکثیر به مثابۀ یک «گونه» (ژانر) نشان دهد.
ابنکثیر در مقدمه بر این باور سنتی اصحاب حدیث تأکید کرده است که مبنای اصلی در تفسیر قرآن، وجود مفسری از قرآن یا سنت نبوی است، در صورت نبود رجوع به صحابه و باز در صورت یافت نشدن رجوع به اقوال تابعین را توصیه دارد. وی در راستای دیدگاههای تهذیب گرایانۀ برخی از اهل سنت در این سدهها، با نفوذ اسرائیلیات در تفسیر مخالفت کرده، و برخی از اخبار را که از اسرائیلیات میدانسته، در تفسیر خود نیاورده است. در شیوۀ نقل، به سان آنچه دربارۀ ثعلبی و بغوی گفته شد، اقوال تابعین را به صورت مجرد و با اشاره به نسخۀ مورد استفاده نقل کرده است، اما در نقل احادیث نبوی و غالب اقوال صحابه، به ذکر اسانید تقید دارد.
در استفاده از تفاسیر مأثور پیشین، وی از تفاسیر مورد انتقاد چون تفسیر کلبی مستقیماً نقل نمیکند و نقلیات او از کلبی عموماً مستند به مواردی است که به نقل از کلبی در آثار محدثان و مورخان معتبر چون سفیان ثوری، حسین بن واقد و محمد بن اسحاق آمده است.
ابنحجر عسقلانی (د ۸۵۲ ق) با تکیه بر متن الکشاف زمخشری، احادیث مورد استناد در آن تفسیر را مأخذیابی کرد و اثری با عنوان الکاف الشاف فی تخریج احادیث الکشاف را سامان داد. وی در این اثر از منابع پرتنوع تفسیری و حدیثی بهره جسته است.
برجستهترین اثر از مجامیع تفسیر مأثور نزد اهل سنت، کتاب الدر المنثور اثر جلالالدین سیوطی (د ۹۱۱ق) است که مؤلف در آن احادیث نبوی، اقوال صحابه و تابعین را گرد آورده است. سیوطی در عین اینکه به ذکر مأخذ نقل اکتفا و اسانید را حذف کرده، اما برخلاف ابنکثیر، مقید است به منابعی ارجاع دهد که در اصل مسندند و از ارجاع مجرد به نسخههای تفسیری منقول از صحابه و تابعین پرهیز داشته است.
۱-۲. کوششهای تفسیری مقریان: طی سدههای پیشین، از جملۀ گونههای تفسیری معمول نزد مقریان، گونۀ متشابه القرآن بود که طی سدههای ۵ و ۶ ق دوام محدودی داشته است. کتابی کوچک با عنوان عیون المسائل فی تفسیر از ابومعشر طبری(د ۴۷۸ق)، مقری ایرانی ساکن مکه را که دربارۀ برخی از آیات انتخابی و سؤالانگیز است (زرکلی، ج۴، ص۵۲)، میتوان در همین گونه جای داد. اما برجستهترین یادگار این گونه در آن سده، کتاب البرهان فی متشابه القرآن از محمود ابن حمزۀ کرمانی (د ح ۵۰۵ ق) معروف به تاج القراء است که با اعتقاد به اینکه تأویل آیات متشابه امکانپذیر است، با رویکردی ادبی به این مهم پرداخته است. در پایان سده نیز ابوالخیر احمد بن اسماعیل طالقانی (د ۵۹۰ق) مقری شافعی قزوین کتاب التبیان فی مسائل القرآن (ابنجزری، ج۱، ص۳۹) و ابوعبدالله محمد بن هارون ابنكال (د ۵۹۷ق)، مقـری امامی حله كتابـی با عنوان متشابه القرآن نوشته است (محمد حر عاملی، ج۲، ص۳۱۱).
در سالهای انتقال از سدۀ ۶ به ۷ ق نیز میتوان از متشابه القرآن، اثر ابوالبقاء عکبری (د ۶۱۶ ق) از مقریان اهل ادب بغداد (داوودی، ج۱، ص۲۳۲) و بیان مشتبه القرآن از عیسی بن عبدالعزیز شریشی (د ۶۲۹ق)، مقری و ادیب اسکندریه (زرکلی، ج۵، ص۱۰۴) نام برد. در اواسط سده نیز ابوشامه عبدالرحمان مقدسی (د۶۶۵ق) البیان لما اشکل من متشابه القرآن و تتمة البیان در تکمیل آن را نوشته که صورت منظوم داشته است.
در کنار این دست آثار، باید به کتابهایی اشاره کرد که توسط مقریانی با عنوان تفسیر القرآن و به سبک معمول تفاسیر نوشته شده است. در تفاسیر مقریان، در کنار مباحث قرائی، به مباحث ادبی، به خصوص اعراب القرآن توجه ویژهای مبذول شده است. در شمار این تفاسیر میتوان به این موارد اشاره کرد: تفسیر محمد بن طیفور غزنوی سجاوندی (د ۵۶۰ ق)، مقری خراسان با عنوان نور العیون (ابنجزری، ج۲، ص۱۵۷؛ سیوطی، طبقات المفسرین، ص۱۰۱)، تفسیر نصر بن علی فسوی معروف به ابنابی مریم (د بعد ۵۶۵ق) مقری فارس (یاقوت، ج۱۹، ص۲۲۴؛ داوودی، ج۲، ص۳۴۵)، تفسیر علی بن محمد بن عبدالصمد سخاوی (د ۶۴۳ق) مقری شام (ابنجزری، ج۱، ص۵۷۰؛ سیوطی، طبقات المفسرین، ص۸۵).
۱-۳. کوششهای تفسیری ادیبان: جای گرفتن علوم ادبی در ضمن دروس مقدماتی مشترک در نظام آموزشی رشتههای مختلف علوم اسلامی و فارغ بودن مباحث ادبی از گرایشهای مذهبی کلامی و فقهی، موجب اقبالی عام نسبت به دقتهای ادبی در حوزۀ تفسیر شده است. هم از این رو ست که طی سدههای میانه و هم متأخر، همواره ریزبینیهای ادبی بخش مهمی از کتب تفسیری را تشکیل میداده است. طی سدههای میانه، جز تفاسیر مأثور، در بیشتر تفاسیری که جنبۀ درایی دارند، اعم از کلامی و فقهی و حتى گاه عرفانی، بخش قابل ملاحظهای از حجم مباحث، به مضامین ادبی اختصاص یافته است. آنچه در این بند بررسی میشود، تفاسیری است که تنها مباحث تخصصی مطرح شده در آن، مباحث ادبی است.
۳ گونۀ رایج تفسیرنویسی در محافل ادیبان سدههای ۲-۴ق، معانی القرآن، مجاز القرآن و علوم القرآن در عناوین آثار نادری در سدههای میانه دیده میشود، اما دور نیست که این عنوانها ویژگیهای گونهای خود را از دست داده، و در عمل عنوانی برای کتابی از گونۀ تفسیر القرآن بوده باشند. در کاربرد تعبیر معانی القرآن، تنها نمونۀ قابل ذکر ایجاز البیان فی معانی القرآن از محمودبنابیالحسن غزنوی (د ح ۵۵۰ ق)، ادیب نیشابوری است (یاقوت، ج۱۹، ص۱۲۴؛ سیوطی، بغیة، ج۲، ص۲۷۷) که اثری ناشناخته است.
دربارۀ مجاز القرآن، تنها نمونۀ گزارششده، تألیفی با همین عنوان از عبدالعزیز بن عبدالسلام (د ۶۶۰ ق)، عالم شافعی مصر است که بیشتر به فقه و نه ادب شهرت داشته است (سیوطی، الاتقان، ج۱، ص۳۴).
در کاربرد تعبیر «علوم القرآن» که تنها از سوی نحویان و آن هم در سدۀ ۵ ق به کار رفته است، نیز باید به این آثار اشاره کرد: البرهان فی علوم القرآن، تفسیری بزرگ از علی بن ابراهیم بن سعید حوفی (د ۴۳۰ق) نحوی مصری (ابنخیر، ص۷۱؛ خدیویه، ج۱، ص۱۳۲) که به سبب همسانی آن در گونه با دیگر کتب تفسیری، عنوان آن در بسیاری از منابع به صورت البرهان فی تفسیر القرآن ضبط شده (ادرنوی، ص۱۱۰)، و گاه به سادگی از آن با عنوان تفسیر حوفی یاد شده است (محمد زرکشی، ج۳، ص۲۲۲؛ سیوطی، الاتقان، ج۱، ص۳۵؛ سیوطی، طبقات المفسرین، ص۸۳)؛ التفصیل الجامع لعلوم التنزیل از احمد بن عمار مهدوی (د ۴۴۰ق)، نحوی و مقری مغربی (زرکلی، ج۱، ص۱۸۴)، که گاه از آن به سادگی به تفسیر تعبیر شده است (ابنجزری، ج۱، ص۹۲؛ سیوطی، بغیة، ج۱، ص۳۵۱؛ داوودی، ج۱، ص۵۶_۵۷). مؤلف در این تفسیر پرحجم به خصوص به قرائات و اعراب آنها توجه دارد. بخشهایی از نسخۀ مختصر این اثر با عنوان التحصیل فی مختصر التفصیل در کتابخانههای مصر و مغرب یافت میشود (زرکلی، ج۱، ص۱۸۴)؛ و البیان فی علوم القرآن را که از ابوداوود سلیمان بن نجاح قرطبی (د ۴۹۶ق)، نحوی و مقری اندلسی که در ۳۰۰ جزء بوده است، افزود (محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۹، ص۱۶۹-۱۷۰).
تعبیر علوم القرآن در سدههای بعد معنایی متفاوت یافته است؛ گاه در عنوان برخی از تفاسیر جامع چون مجمع البیان لعلوم القرآن طبرسی یا اللباب فی علوم الکتاب ابنعادل به کار رفته، و گاه در البرهان فی علوم القرآن زرکشی، از علوم قرآن معنای غیر تفسیری آن، یعنی قرآن شناسی اراده شده است. تنها بازگشت به اصطلاح كهن در اللبابِ عمر بن علی بن عادل (د پس از ۸۷۹ ق) عالم حنبلی شام است كه وجه غالب آن آشكارا ادبی است و به ندرت مضامینی بیرون از نحو و لغت و گاه بلاغت در آن دیده میشود.
در بازگشت به تفسیرنویسی ادیبان باید گفت طیف وسیعی از اهل ادب طی سدههای میانه، آثاری با عنوان تفسیر القرآن فراهم آوردهاند که از گونههای کهن فاصله گرفتهاند و میتوانند کاملاً به عنوان تفسیر به معنای غالب آن قلمداد شوند. این دست تفاسیر در سدۀ ۵ ق متعددند و از نمونههای آن میتوان به نوشتههایی چون الاکسیر فی التفسیر از علی بن فضال فرزدقی (د ۴۷۹ق)، نحوی بغدادی (سیوطی، طبقات المفسرین، ص۸۲؛ زرکلی، ج۴، ص۳۱۹)، تفسیری از سلمان بن ابی طالب ابن فتی نهروانی (د۴۹۳ق)، ادیب اصفهانی که به قرائات توجهی ویژه داشته است (سیوطی، طبقات المفسرین، ص۵۱؛ زرکلی، ج۳، ص۱۱۱) و تفسیری از یحیی بن علی خطیب تبریزی (د ۵۰۲ق)، ادیب نامدار ساکن بغداد (داوودی، ج۲، ص۳۷۳؛ ادرنوی، ص۱۵۱) اشاره کرد.
در سدۀ ۶ ق محمود بن عمر زمخشری (د ۵۳۸ ق)، ادیب و عالم معتزلی خوارزم تحولی در تفسیر ادبی پدید آورد. كتاب الكشاف عن حقائق غوامض التنزیل كه در طول تاریخ یكی از اثرگذارترین تفاسیر است، به رغم معتزلی بودن مؤلف از سوی صاحبان مذاهب گوناگون مورد توجه قرار گرفته است. زمخشری در مقدمۀ الكشاف، به علوم مختلف درگیر در امر تفسیر از فقه، كلام، اخبار، نحو و لغت اشاره كرده، و همۀ آنها را در تفسیر فرعی دانسته است. وی سپس بر این نكته تأكید میورزد كه اصلیترین دانش مورد نیاز برای تفسیر قرآن، دانشهای معانی و بیان است كه امكان فهم بلاغت قرآن را فراهم میسازد و مفسر را به عمق معانی قرآن میرساند. دانشهای دیگر از نظر او لازماند، اما محور تفسیر نیستند. وی در عمل نیز به این نظریۀ خود پایبند بوده، و در سراسر الكشاف، مباحث بلاغی وجه غالب تفسیر او ست، اگرچه در حاشیۀ علوم معانی و بیان، از مباحث كلامیبا گرایش معتزلی، مباحث نحوی و لغوی و نیز نقل اخبار غفلت نداشته است.
نمونهای از تفسیر ادبی قرآن کریم که مباحث کلامی نیز در خلال آن پراکنده است، نوشتههای تفسیری محمد بن ابیبکر بن عبدالقادر رازی (د ۶۶۶ ق)، عالم ایرانی مقیم مصر و قونیه است. کتاب چاپشدۀ او اسئلة القرآن المجید و اجوبتها، برخلاف مقدمۀ متواضعانۀ آن ، انباشته از نوآوری و حاصل تدبر شخصی مفسر است. اثر دیگر او در تفسیر با عنوان الذهب الابریز احتمالاً از ارزش ادبی بیشتری برخوردار بوده است (زرکلی ج۶، ص۵۵).
در سدۀ ۸ ق، پس از دورهای از ركود علمی، تفسیر ادبی با ظهور ابوحیان وارد مرحلۀ جدیدی شده است. تفسیر البحر المحیط از ابوحیان غرناطی (د ۷۴۵ق) نحوی نامدار اندلسی نقطۀ عطفی مهم در تاریخ تفسیر ادبی است. ابوحیان که خود فردی صاحبنظر و تحولساز در دانش نحو بود، بیش از همه در این کتاب، تفسیری نحوی ارائه داده، اما در عرض مباحث نحوی به بحثهایی در باب لغت و اشتقاق و ارتباط میان آیات نیز پرداخته است. ابوحیان در این اثر کوشش داشته است تا با استفاده از شاخههای مختلف علوم زبانی در سطح واژه (لغتشناسی)، در سطح جمله (نحو) و در سطح متن (تناسب آیات) تفسیری مبتنی بر لفظ از قرآن ارائه دهد و از هر گونه تأویل و راه یافتن به فراسوی لفظ پرهیز کند.
افزون بر اینها باید از تعلیقۀ انتقادی ابنهشام انصاری (د۷۶۱ق) بر الكشاف زمخشری (ادرنوی، ص۲۹۰) و الذخیرة فی تفسیر القرآن از عبدالله بن عبدالرحمان ابنعقیل (د ۷۶۹ق) نحویان مصر یاد كرد (ابنجزری، ج۱، ص۴۲۸؛ سیوطی، الاتقان، ج۱، ص۳۵).
۱-۴. کوششهای تفسیری فقیهان: در سدههای میانی مانند سدههای پیشین، آنچه بتوان به طور خاص تفسیر فقهی نامید، در قالب منابعی با عنوان احکام القرآن، و نزد امامیه بیشتر آیات الاحکام نوشته شده است. با این همه، در میان کتابهایی که با عنوان تفسیر نوشته شدهاند و در بر دارندۀ مباحث متنوع از علوم مختلف هستند، میتوان تفاسیری را بازجست که در آنها توجه ویژهای به مباحث فقهی صورت گرفته، و فقه وجه غالب آن است.
در شمار این منابع در سدۀ ۵ ق، میتوان النکت و العیون فی تفسیر القرآن، از ابوالحسن علی بن محمد ماوردی (د ۴۵۰ق)، فقیه شافعی را نام برد (سیوطی، طبقات المفسرین، ص۸۳). این تفسیر با توجه به فقاهت نویسندۀ آن، از لطایف فقهی خالی نیست، اما برجستهترین ویژگی آن دستهبندی منظم و دقیق از اقوال سلف در تفسیر آیات، و نیز تدقیق در معنای مفردات و بیان اشتقاق آنهاست. همچنین میتوان به تفسیر ابوالولید سلیمان بن خلف باجی (د ۴۷۴ق)، فقیه مالکی (سیوطی، طبقات المفسرین، ص۵۳_۵۴) اشاره کرد.
در سدۀ ۷ق تفاسیر مهمی از این دست نوشته شدهاند. از آن جمله جا دارد از تفسیر عبدالعزیز بن عبدالسلام (د ۶۶۰ ق)، فقیه دگراندیش شافعی یاد شود، که وجه غالب آن نیز اهتمام به ظرافتهای ادبی است.
نقطۀ اوج تفسیری با وجه غالب فقهی در این سده، الجامع لاحکام القرآن، نوشتۀ محمد بن احمد قرطبی (د ۶۷۱ ق)، فقیه مالکی اندلسی است که فراتر از ارزش فقهی، در حیطههای دیگر دانش تفسیری نیز از جامعیت کمنظیری برخوردار است. آن اندازه که به تفسیر مأثور مربوط میشود، قرطبی گزینشی از منابع پیشین، به خصوص طبری و ثعلبی انجام داده است. در جمع میان جنبۀ درایی و روایی، وی روشی معتدل در پیش گرفته، و از میان مفسران پیشین، به خصوص از ابنعطیه متأثر است.
در پایان آن سده نیز باید از مدارک التنزیل و حقائق التأویل اثر ابوالبرکات عبدالله بن احمد نسفی (د ۷۱۰ق)، فقیه حنفی یاد کرد که درصدد برآوردی از مضامین الکشاف و تفسیر بیضاوی و حل اشکالات و انتقادات اعتقادی از آنهاست، اما جز موضع اعتقادی و فقهی مؤلف در پایبندی به مذهب اشعری و حنفی و کوشش او در دفاع از مذهب خود، در حیطههای روایی و ادبی بیشتر ادامۀ روشی است که در آن دو اثر پی گرفته شده است (عبدالله نسفی، ج۱، ص۳).
از سدۀ ۸ ق نیز میتوان به تفسیر التسهیل، تألیف ابوالقاسم ابن جزی کلبی (د ۷۴۱ق) اشاره کرد که هدفی نزدیک به نسفی را دنبال میکرده، اما تفسیر خود را در نهایت ایجاز نگاشته است. فراتر باید از تفسیر محمد ابن عرفه تونسی (د ۸۰۳ ق) كه به روایت شاگردش بسیلی تدوین یافته است، یاد کرد. وی در آغاز بحث از هر آیه، نخست چکیدۀ اقوال زمخشری و ابنعطیه را آورده، سپس به دیدگاه خود میپردازد و نوآوریهای تحلیلی درخور ملاحظهای دارد.
برخی از فقیهان سلفی و دگراندیش به عنوان اندرزگر اجتماعی و دعوتكننده به شیوۀ سلف در سدۀ ۸ ق، آثاری را در تفسیر پدید آوردند كه لحن خطابی در آنها غلبه داشت، اگرچه گاه استدلالات و استناداتی در آنها دیده میشد. نقد مؤلفان این آثار نسبت به آنچه در تفاسیر قبلی به عنوان تقلید تفسیری مییافتند، و مطرح كردن مباحثی كه حاصل تأمل خود ایشان در آیات قرآنی بود، تفاسیر واعظان سلفی را در مقایسه با تفاسیر پیشین، دربر دارندۀ سخنانی نو و مرتبط با شرایط اجتماعی وقت ساخته بود و در آنها نوعی نگاه تهذیبگرانه نسبت به تفاسیر پیشین، دیده میشد.
به عنوان آغازگر این نوع از سلفیگری و نیز آغازگر این سبك از تألیف تفسیری باید احمد بن عبدالحلیم بن تیمیه (د۷۲۸ق) را نام برد. وی افزون بر رسالههای تفسیری متعدد خود، به طور پراکنده متعرض تفسیر آیات بسیاری شده و مجموع اقوال تفسیری وی در ۳ جلد با عنوان دقائق التفسیر گرد آمده است. در ادامۀ این دست از تفاسیر، باید به نوشتههای شاگرد وی، ابنقیم جوزیه (د۷۵۱ق) اشاره كرد. فراتر باید از محمد بن علی بن نقاش (د ۷۶۳ق) عالم شافعی، واعظ و منتقد اجتماعی اهل شام نام برد كه در تفسیر كبیر خود بر ترك تقلید از مفسران پیشین و نوآوری در تفسیر تأكید داشت، اگرچه مسیر او با ابنتیمیه متفاوت بود (داوودی، ج۲، ص۲۰۳).
این رویکرد اجتماعی با ماهیت سلفی، در سدههای بعد نیز همواره زمینۀ روی آوردن شماری از فقیهان به تفسیر بوده است.
۱-۵. تفسیر کلامی: در طول سدههای میانی تفاسیر متعدد از سوی متکلمان مذاهب گوناگون هم در ادامۀ گونۀ متشابه القرآن و هم در قالب تفسیر جامع نوشته شده است.
از محدود نمونههای دوام سنت متشابهنویسی نزد متکلمان نخست باید به درة التنزیل و غرة التأویل در تأویل آیات متشابه از محمد بن عبدالله خطیب اسکافی (د ۴۲۰ق)، عالم اصفهانی (یاقوت، ج۱۸، ص۲۱۵؛ سیوطی، بغیة الوعاة، ج۱، ص۱۵۰) اشاره کرد که ظاهراً درصدد دفاع از مواضع معتزله بوده است (زرکلی، ج۶، ص۲۲۷). وی از دوستان صاحببنعباد بود (یاقوت، ج۱۸، ص۲۱۵) و تألیف او را باید دنبالۀ جریانی دانست كه صاحب خود با تألیف الابانة در اواخر سدۀ ۴ق آغاز كرده بود.
در جانب اشاعره، تألیفی از این نوع، كتاب تأویل المتشابهات فی الاخبار و الآیات از عبدالقاهر بغدادی (د ۴۲۹ق) است كه نسخۀ آن برجای مانده است (زركلی، ج۴، ص۴۸؛ سبكی، ج۵، ص۱۰۵).
نمونۀ شاخص از این گونه در سدۀ ۶ ق، کتاب متشابه القرآن از ابنشهرآشوب سروی (د ۵۸۸ق)، متکلم امامی است که آیات مورد تنازع ــ بیشتر با مضمون کلامی ــ را به صورتموضوعی تفسیر کرده است. وی در این تألیف، از مجموعهای از تفاسیر متقدم منقول از صحابه و تابعین و نیز تفاسیر معتزلی بهره برده است.
بعدها تألیف در اینگونه توسط محمد بن احمد بن لبان اسعردی (د ۷۴۹ق)، از عالمان اشعری مصر دنبال شده، و به تألیف ازالة الشبهات عن الآیات و الاحادیث المتشابهات انجامیده است (سیوطی، الاتقان، ج۱، ص۳۵؛ سیوطی، الاتقان، ج۳، ص۱۷_۱۹؛ سیوطی، الاتقان، ج۳، ص۲۱_۲۴؛ بغدادی، هدیه، ج۲، ص۱۵۵؛ زرکلی، ج۵، ص۳۲۷ ).
طی سدههای میانه بخش مهمی از فعالیت متکلمان تدوین مجموعههای تفسیری به سان دیگر اصناف علماست، البته وجه غالب کلامی در آثار آنان قابل انتظار است. در فضای کلامی معتزله، باید از تفسیر کبیر محمد بن علی بن مهرایزد (د ۴۵۹ق)، معروف به ابومسلم اصفهانی صغیر یاد کرد که از او به عنوان متکلمی اهلغلو در اعتزال یاد شده است. ابومسلم در نحو نیز دستی فراز داشت و همچون برخی از پیشینیان معتزله، در تأویلات خود از مباحث ادبی بهرۀ وافر گرفته است (ابننقطه، التقیید، ص۹۱؛ سیوطی، بغیة الوعاة، ج۱، ص۱۸۸؛ سیوطی، طبقات المفسرین، ص۹۸_۹۹؛ زرکلی، ج۶، ص۲۷۶).
فارغ از اصفهان، فضای علمی خراسان و خوارزم نیز که از مراکز علمی معتزله در آن سدهها بودند، طی سدههای ۵ و ۶ ق فضایی برای تألیف تفاسیر کلامی است. از جمله باید به تفسیری معتزلی نوشتۀ محمد بن عبدالرحمان نسوی (د ۴۷۸ق) مقیم خوارزم اشاره کرد (سبکی، ج۴، ص۱۷۶؛ داوودی، ج۲، ص۱۸۴). همچنین باید از علی بن حسن صندلی نیشابوری (د ۴۸۴ق) نام برد که مؤلف تفسیری معتزلی بوده است (داوودی، ج۱، ص۴۰۲؛ زرکلی، ج۴، ص۲۷۳). در همین اوان، عبدالملک بن علی هروی (د ۴۸۹ق) منتخبی از تفسیر علی بن عیسى رمانی، عالم بزرگ معتزلی فراهم آورده بود (داوودی، ج۱، ص۲۶۰).
اوج تفسیرنویسی معتزلی در سدۀ ۵ ق، تألیف تفسیر بزرگی توسط عبدالسلام بن محمد ابویوسف قزوینی (د ۴۸۸ق) است که در سطح وسیعی مورد توجه عالمان مذاهب گوناگون قرار گرفته است (سیوطی، طبقات المفسرین، ص۶۷؛ زرکلی ج۴، ص۷). اهمیت تفسیر ابویوسف موجب شده است تا عالمان مذاهب مخالف نسبت به رد آن اقدام نمایند. از آن جمله میتوان به نقض تفسیر ابویوسف نوشتۀ سلیمان بن حسن صهرشتی، عالم امامیدر اواخر سدۀ ۵ ق اشاره کرد (ابنشهر آشوب، معالم العلماء، ص۹۱).
در نیمۀ نخست سدۀ ۶ ق، ماندگارترین تفسیر معتزله، یعنی الکشاف زمخشری (د ۵۳۸ ق) تألیف شده است، ولی این تفسیر در عین اینکه بر مبنای اندیشۀ کلامی معتزله نگاشته شده است، از حیث وجه غالب تفسیری ادبی است. از سدۀ ۷ق مذهب معتزله بهطورکلی روی به اضمحلال نهاده، و بهطبع تفسیرنویسی معتزلی نیز از محافل علمی رخت بر بسته است.
از تفاسیر اشعری در سدۀ ۵ ق، باید به تفسیر عبدالقاهر بغدادی (د ۴۲۹ق)، تألیف شده در عراق (داوودی، ج۱، ص۳۳۵؛ زرکلی، ج۴، ص۴۸) و همزمان آن تفسیر کبیر عبدالله بن یوسف جوینی (د ۴۳۸ق)، تألیف شده در خراسان اشاره کرد (سیوطی، طبقات المفسرین، ص۵۷؛ سیوطی، الاتقان، ج۱، ص۳۵؛ داوودی، ج۱، ص۲۶۰). چندی فراتر باید تفسیر کبیر ابوالمظفر شاهفور اسفراینی (د ۴۷۳ق) را نیز در خراسان افزود (داوودی، ج۱، ص۲۱۸؛ ادرنوی، ص۱۳۰؛ ادرنوی، ص۴۱۹).
اثری که میتوان آن را در تفسیرنگاری اشعری قله محسوب کرد، تفسیر مفاتیح الغیب معروف به تفسیر کبیر امام فخرالدین رازی (د ۶۰۶ ق) است. مؤلف که خود از برجستهترین متکلمان اشعری است، در این تألیف خود نه تنها دفاع از مواضع مکتب اشعری را وجهۀ همت خود نهاده، بلکه در گردآوری اقوال مختلف متکلمان از مذاهب مختلف ذیل هر آیه کوششی فراوان داشته است. در واقع تفسیر امام فخر دائرة المعارفی است که میتوان ملخص اقوال متکلمان ۶ قرن نخست در تفسیر هر آیه را در آن یافت و با هم مقایسه کرد. مؤلف در کنار مباحث کلامی که موضوع اصلی او بوده، به طرح مباحث ادبی و فقهی نیز پرداخته است.
اشاعره از سدۀ ۷ق شاید به سبب وجود تفاسیری مانند تفسیر امام فخر و به این دلیل که مهمترین مکتب رقیب از میدان رقابت خارج شده بود، فعالیت چشمگیری در تفسیرنویسی از خود نشان ندادهاند. از کوششهای عالمان ماتریدی که افکار آنان بسیار نزدیک به اشاعره بود، میتوان به تفسیر محمد بن محمود بابرتی (د ۷۸۶ق) در ماوراءالنهر اشاره کرد (داوودی، ج۲، ص۲۵۳؛ ادرنوی، ص۲۹۹).
متکلمان بعدی یا چون قاضی عضدالدین ایجی (د ۷۵۶ق) به تفسیر نپرداختهاند، یا چون سعدالدین تفتازانی و مولا علی قوشچی و بسیاری از متکمان متأخر به نوشتن حاشیهای بر الکشاف بسنده کردهاند (داوودی، ج۲، ص۳۱۹؛ ادرنوی، ص۳۴۳). تفسیر بیضاوی (۷۹۱ق) نیز با آنکه صبغۀ کلامی با گرایش اشعری دارد، بیشتر باید در شمار تفاسیر جامع طبقه بندی گردد.
۱-۶. تفسیر عرفانی: یکی از حیطههای تفسیرنویسی که از سدههای پیشین آغاز شده بود و طی سدههای میانه از رونق درخور ملاحظهای برخوردار گشت، تفسیر عرفانی است.
در سدۀ ۵ و اوایل سدۀ ۶ ق، آثار شناختهشده در تفسیر عرفانی در حوزههای خراسان نوشته شد. این جریان در بلخ با تألیف تفسیر کبیر مسما به جامع العلوم از سوی محمد بن فضل رواس بلخی معروف به امیرک (د ح ۴۱۵ق) پای گرفت که بالغ بر ۱۹ جلد بوده است (عبدالکریم سمعانی، التحبیر، ج۱، ص۵۵۴؛ عبدالکریم سمعانی، الانساب، ج۳، ص۹۶؛ سیوطی، طبقات المفسرین، ص۱۱۳).
گام پسین در نیشابور توسط اسماعیل بن احمد حیری (د ۴۳۰ق) با تألیف تفسیر الكفایه برداشته شد (سیوطی، طبقات المفسرین، ص۳۵_۳۶؛ زرکلی، ج۱، ص۳۰۹) و با تفسیر كبیر ابوالقاسم قشیری (د ۴۶۵ق) با عنوان لطائف الاشارات به اوج خود رسید كه كهنترین تفسیر برجای مانده از صوفیه است. این تفسیر چنانكه از نام آن پیداست، بر مبنای زبان اشاری قرآن در نظریۀ تفسیری استوار است كه بعدها نیز در تفاسیر صوفیه دنبال شد. هم شخص قشیری و هم تفسیر او تحققی از جمع میان علوم ظاهری و دانش عرفانی است و از همینرو در این تفسیر، در كنار پرداخت به دقایق عرفانی و ظرایف اشارات قرآنی، مباحث معمول تفسیری چون ریزبینیهای ادبی نیز مغفول نمانده است.
از دیگر تفاسیر پراهمیت صوفیه در این اوان، تفسیری از خواجهعبدالله انصاری (۴۸۱ق)، پیرهرات است كه به صورت مندرج در كشف الاسرار میبدی برجای مانده است. تفاسیر بعدی پدید آمده در محافل عرفانی خراسان، تفسیری از سلمان بن ناصر انصاری نیشابوری (داوودی، ج۱، ص۱۹۹)، التیسیر فی التفسیر از عبدالرحیم بن عبدالکریم قشیری (داوودی، ج۱، ص۲۹۸) و لطائف الاذهان از محمد بن حمویۀ جوینی (زرکلی، ج۶، ص۱۰۶) است.
طیف دیگری از تفسیرنویسی عرفانی از اوایل سدۀ ۶ ق در اندلس آغاز شده است. عبدالسلام بن بَرَّجان (د ۵۳۶ ق) كتابی با عنوان الارشاد فی تفسیر القرآن نگاشت. او كه در كنار دانش عرفانی، به قرائت، نحو، حدیث و كلام نیز آگاهی داشت، به طبع در خلال تفسیر خود از این آگاهی بهره گرفته بود. دربارۀ تفسیر او گفته میشود كه دربر دارندۀ پارهای پیشگوییها دربارۀ حوادث آینده از طریق قرآن بود (سیوطی، طبقات المفسرین، ص۶۸؛ حاجیخلیفه، ج۱، ص۱۰۳۱_۱۰۳۲). دربارۀ اثر تفسیری دیگر او با عنوان تنبیه الافهام الى تدبر الكتاب الحكیم و تعرف الآیات و النبأ العظیم موجود در كتابخانۀ سلطنتی مونیخ از خود عنوان برمیآید كه زمینۀ آن پیشگوییهایی از این دست بوده است.
از دیگر صوفیان اهل تفسیر در اندلس، عبدالجلیل بن موسى انصاری قصری (د ۶۰۸ ق) را میشناسیم كه به عنوان واپسین صوفی پایبند به مبانی اهل سنت در اندلس شناخته شده است. وی كتابی در تفسیر داشته كه نشانی از آن برجای نمانده است (سیوطی، طبقات، ص۶۰؛ داوودی، ج۱، ص۲۶۵؛ زركلی، ج۳، ص۲۷۶).
در ایران، در نواحی فارس باب دیگری از تفسیر عرفانی در سدۀ ۶ ق گشوده شده است. از دستاوردهای این جریان، تحریر مجدد و تكمیل تفسیر خواجهعبدالله انصاری در قالب تفسیر كشف الاسرار از رشیدالدین احمد بن ابیسعد میبدی در اواخر سدۀ ۶ ق است. تفسیر میبدی دارای ۳ لایۀ مضمونی است: ذیل هر دسته از آیات، لایۀ اول ترجمهای از آیات به فارسی است، در لایۀ دوم مباحثی مبتنی بر علم ظاهر از مباحث ادبی و احادیث و اسباب نزول آمده، و لایۀ سوم به تفسیر اشاری اختصاص یافته است. بخش مهمی از لایۀ اخیر، اقوال تفسیری خواجهعبدالله انصاری است و فراتر اقوالی تفسیری از دیگر شیوخ صوفیه چون جنید، شبلی، بایزید، سفیان ثوری، سری سقطی و ابوسعید ابوالخیر گرد آمده است.
همزمان روزبهان بقلی (د ۶۰۶ ق)، صوفی اهل فارس كه خود صاحب آموزهای مهم در تصوف بود، به تألیف كتاب عرائس البیان در تفسیر قرآن دست زد. سبك تفسیری روزبهان در آثار دیگرش، تفسیر قرآن به قرآن با تكیه بر معنای اشاری و تأویلی است. از جمله وی با كنار هم نهادن آیاتی چون «اَمْسِكْ عَلیْكَ زَوْجَكَ» (احزاب:۳۳)(احزاب:۳۷) دربارۀ زید بن حارثه و زینب، «هٰذٰا اَخی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعونَ نَعْجَةً» (ص:۳۸)(ص:۲۳) در گفت وگوی داوود نبی (ع) با فرشتگان و «هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» (یوسف:۱۲)(یوسف:۲۴) در داستان یوسف و زلیخا سعی در تبیین ارزش عشق انسانی و شناختن آن به عنوان چراغ راه عشق ربانی داشته است (ص:۱۹). گاه نیز او از احادیث مورد توجه عارفان در تفسیر اشاری آیات استفاده كرده است؛ به عنوان نمونه آیۀ «خَلَقْنَا الْاِنْسانَ فی اَحْسَنِ تَقْویمٍ» (تین:۹۵)(تین:۴) را با استفاده از حدیث «خلق الله آدم علی صورته» (محمد بخاری، الصحیح، ج۵، ص۲۲۹۹؛ مسلم بن حجاج، الصحیح، ج۴، ص۲۰۱۷) تفسیر كرده است. آثار برجای ماندۀ روزبهان انبوهی از تفسیر آیات را دربر دارد و انتظار آن است كه وی در تفسیر خود نیز بر همینروش رفته باشد.
سالهای انتقال از سدۀ ۶ به ۷ ق، سالهای ظهور برخی از بزرگترین طریقههای صوفیه در شرق اسلامی است که سهم مهمی نیز در میراث تفسیری صوفیه داشتهاند.
شیخ نجم الدین کبرى (د ۶۱۸ق)، صوفی بزرگ خوارزم و بنیانگذار طریقۀ کبرویه، تفسیری به شیوۀ تأویلی و اشاری تألیف کرده بود که نزد پسینیان با عنوان التأویلات النجمیه شناخته بود (اسماعیل حقی بروسوی، ج۱، ص۷). در منابع به این نکته تصریح شده که این کتاب در ۱۲ جلد بوده است (محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲۲، ص۱۱۲).
در عراق، باید به عمر بن محمد سهروردی (د ۶۳۲ق) بنیانگذار طریقۀ سهروردیه اشاره کرد که کتابی با عنوان بغیة (یا نغبة) البیان در تفسیر نوشته است و نسخۀ خطی آن باقی است (داوودی، ج۲، ص۱۲؛ زرکلی، ج۵، ص۶۲).
در اوایل سدۀ ۷ ق، در اندلس کوششهای تفسیری عارفان ادامه یافته است. در کنار تفسیر شخصیتهایی نه چندان شناخته چون علیبناحمد تجیبی (د ۶۳۷ ق، سیوطی، طبقات، ص۷۶) و ابوالحسن علی بن احمد حرالی (حاجیخلیفه، ج۲، ص۱۷۶۸؛ زرکلی، ج۴، ص۲۵۶)، عارف برجستهای چون محییالدین بن عربی (د۶۳۸ ق) نیز دست به تألیف تفسیر زده است. البته بجز تفسیر منسوب به ابنعربی كه گفته میشود از عبدالرزاق کاشی است، وی رسالههای تفسیری متنوعی داشته كه برخی از آنها به چاپ رسیده است.
در طول سدۀ ۷ق، طیف متنوعی از تفاسیر عرفانی را میتوان در بومهای مختلف جهان اسلام، در نواحی مختلف ایران، آسیای صغیر، عراق، شام، مصر و از اندلس تا هندوستان بازجست. در این شمار میتوان به این آثار اشاره کرد: کتاب التأویل لمعالم التنزیل از علی بن محمد شیخی (د ۶۴۱ ق)، صوفی بغدادی (داوودی، ج۱، ص۴۲۷)، تفسیری از بشیر بن حامد تبریزی (د ۶۴۶ ق)، صوفی ساکن بغداد (سیوطی، طبقات، ص۳۹؛ زرکلی، ج۲، ص۵۶)، بحر الحقائق از نجمالدین رازی معروف به دایه (د ۶۵۴ ق)، از شاگردان برجستۀ نجمالدین کبرى که روش او را در تفسیر ادامه داده است (زرکلی، ج۴، ص۱۲۵؛ زرکلی، ج۱، ص۱۸۵؛ حاجیخلیفه، ج۲، ص۱۱۸۱)، اللمعة الجامعه از محمد بن سلیمان شاطبی (د ۶۷۲ ق)، صوفی اندلسی که به علوم رسمی اهمیت میداده، و در دیدگاههای مذهبی بر آموزههای سلف تأکید داشته است (داوودی، ج۲، ص۱۵۱؛ زرکلی، ج۶، ص۱۵۰)، اعجاز البیان در تفسیر سورۀ فاتحه از صدرالدین قونوی (د ۶۷۳ ق)، از مهمترین پیروان و شارحان آثار ابنعربی (عبدالرحمان جامی، ص۵۵۵؛ داوودی، ج۲، ص۱۰۳_۱۰۴؛ زرکلی، ج۶، ص۳۰)، المصباح المنیر فی علم التفسیر در دو جلد از عبدالعزیز بن احمد دیرینی (د ۶۹۴ ق)، صوفی مصری از طریقۀ رفاعیه که مشرب او جمع میان تصوف و علوم ظاهر از فقه و ادب بود (ابنقاضی شهبه، ج۲، ص۱۸۲؛ ابنعماد، ج۳، ص۴۵۰).
کتاب التأویلات یا تفسیر القرآن از کمالالدین عبدالرزاق کاشی (د ۷۳۰ق) نقطۀ عطفی مهم در تاریخ تفسیر عرفانی است. کاشی در اندیشه ادامهدهندۀ مبانی ابنعربی است، تا آنجا که تفسیر او به عنوان تفسیر ابنعربی شهرت یافته است. این تفسیر طی قرون نزد اهل عرفان تداول داشته است (جامی، ص۴۸۱_۴۸۳). داوود قیصری (د ۷۵۱ق)، شارح فصوص بر این تفسیر حاشیهای نوشته است که نسخۀ خطی آن در دانشگاه براتیسلاوا باقی است.
همچنین باید از علاءالدولۀ سمنانی (د ۷۳۶ق)، عارف نامدار از پیوستگان به طریقۀ کبرویه و مخالفان افکار ابنعربی نام آورد که تألیفی در تفسیر (داوودی، ج۱، ص۶۷) و تکنگاشتی در تفسیر سورۀ فاتحه (آقابزرگ، ج۲۰، ص۲۳۷) داشته است.
از دستاوردهای گسترش عرفان در میان امامیه، باید به تفسیر المحیط الاعظم از سیدحیدرآملی (د ۷۹۴ق) اشاره کرد که وجه غالب آن کاملاً عرفان نظری با تأثیر فراوان از افکار ابنعربی است.
برخی از رجال نامشهور پیوسته به حلقههای صوفیه در دهههای پسین تفسیرنویسی را ادامه دادهاند که از آن شمار میتوان ابوالعباس احمد بن سعد عسکری (د ۷۵۰ق)، صوفی و ادیب شامی با تألیف تفسیرکبیر (داوودی، ج۱، ص۴۲)، محمد بن عیسى سلسلی (د ۷۷۰ق)، صوفی مصری با نگاشتن تعلیقاتی در تفسیر (داوودی، ج۲، ص۲۲۳) و علی بن محمد اسکندری (د ۸۰۷ ق)، تفسیرنویس شاذلی مصری (داوودی، ج۱، ص۴۳۷) را برشمرد.
تفسیر خواجه محمد پارسا (د ۸۲۲ ق)، تفسیری گسترده بر قرآن کریم به فارسی بود و به گزارش برخی منابع، در حدود ۱۰۰ دفتر را شامل میشد (ابنعماد، ج۴، ص۱۵۷)، اما چنین مینماید که با وجود این گستردگی و اهمیت آن اندازه که باید در نقاطی دور از ماوراءالنهر شناخته نبوده، و چند و چون آن بر نویسندگان طبقات المفسرین پوشیده بوده است (ادرنوی، ص۱۷۵). حاجی خلیفه نیز بر نسخهای وقوف یافته که تنها مشتمل بر تفسیر دو جزء ملک و نبأ بوده است (حاجیخلیفه، ج۱، ص۴۴۷). همچنین تفسیر ۸ سوره از جزء سیام (یعنی سورههای قدر تا همزه)، به عنوان نسخهای مستقل که به تفسیر ثمانیه، شناخته شده است. در برخی فهارس از تفاسیر سورۀ فاتحه و یٰس نیز گزارش شده است.
تفسیرِ یعقوب چرخی (د ۸۵۱ ق)، شاگرد علاءالدین عطار، متعلق به شاخۀ دیگر نقشبندیه تفسیری کوتاه بر چند سورۀ قرآن باز به فارسی است، که گاه با عناوین تفسیر غزنوی، تفسیر بی نقطه یا تفسیر کلام ربانی نیز شهرت داشته است (حاجیخلیفه، ج۱، ص۴۶۱؛ ادرنوی، ص۴۲۵).
در جنوب شرق ایران، شاه نعمتالله ولی (۸۳۴ ق) که سلسلۀ نعمت اللٰهی بدو منسوب است، نوشتههای کوتاه تفسیری به فارسی و عربی دارد که برخی از آنها به صورت خطی برجای مانده است. از کوششهای همزمان با وی، باید به دو اثر تفسیری از صدرالدین محمد بن یوسف دهلوی (د ۸۲۵ ق) در هندوستان اشاره کرد (زرکلی، ج۷، ص۱۵۴) که نسبت به افکار ابنعربی و هم سهروردی علاقه نشان میداد، اما انتساب او به طریقهای خاص با مشکل روبهروست.
در اواخر نیز کسانی چون سراجالدین محمد مخزومی(د ۸۸۵ ق)، از طریقۀ رفاعیه در بغداد با تألیف البیان فی تفسیر القرآن (زرکلی، ج۶، ص۲۳۸) و مولا عبدالرحمان جامی(د ۸۹۸ ق)، از طریقۀ نقشبندیه در خراسان با تألیف تفسیری که نسخ آن برجای مانده است (ادرنوی، ص۳۵۵؛ زرکلی، ج۳، ص۲۹۶)، این راه را ادامه دادند.
در دهههای پایانی سدۀ ۹ق، آسیای صغیر به مرکزی برای فعالیتهای علمی تبدیل شده، و خاستگاه شماری از تفسیرهای صوفیه نیز بوده است. از تفسیرنویسان صوفی در این منطقه اینان نامبردارند: مولا اسماعیل بن عبدالله رومی(د ۸۹۹ ق)، از خلوتیه در آسیای صغیر صاحب تفاسیر متفرق بر سورههای فاتحه، ضحى و مابعد آن (زرکلی، ج۱، ص۳۱۸)، معینالدین دده مولا مسکین هروی (د ۸۹۹ ق)، از دراویش خراسانیتبار آسیای صغیر، مؤلف تفسیر فارسی حدائق الحقائق (حاجیخلیفه، ج۱، ص۶۳۳؛ ادرنوی، ص۳۵۵_۳۵۶) و نعمتالله بن محمود نخجوانی (د ۹۰۲ق)، از متصوفان مهاجر به آسیای صغیر نویسنده تفسیر الفواتح الالٰهیه (چ قاهره، ۱۹۹۹م).
در اواخر سدههای میانه، در محافل صوفی نزدیک به شیعه در خراسان، میتوان به تفاسیر مولا حسین واعظ کاشفی (د۹۱۰ق) اشاره کرد که شاخص آنها جواهر التفسیر به عربی و مواهب علیه به فارسی است. تفسیری فارسی با عنوان بحر الدرر نیز از وی به صورت خطی در کتابخانۀ ملی ترکمنستان نگهداری میشود که ممکن است نوشتهای جز مواهب علیه بوده باشد.
۱-۷. تفسیر فلسفی: با آنکه سابقۀ مباحث تفسیری در محافل فلاسفه، در نوشتههای فارابی و اخوانالصفا جست وجو شده است (محمدحسین ذهبی، ج۲، ص۴۵۴-۴۵۹)، تألیف رسالههای تفسیری توسط فلاسفه، مشخصاً توسط شیخ الرئیس ابنسینا (د ۴۲۸ق) آغاز شده است. وی تکنگاریهایی در تفسیر سورههای اعلى، اخلاص، فلق و ناس نوشته (آقابزرگ، ج۴، ص۳۳۵_۳۳۶؛ آقابزرگ، ج۴، ص۳۴۱_۳۴۲) که در ضمن رسائل ابنسینا به چاپ رسیده است. مهمترین هدف ابنسینا در نوشتههای تفسیری خود، نشان دادن انطباق آموزههای فلسفه با آیات قرآنی است. وی بر این باور بود که قرآن دارای زبانی رمزی است که برای عامه قابل فهم نیست و تنها خواص را امکان درک آن وجود دارد. او معتقد است که با توجه به تنوع مخاطبان پیامبر (ص) از نظر سطح فهم و دانش، استفاده از زبان رمزی برای اینکه قرآن مخاطبان متنوع داشته باشد، لازم بوده است (محمدحسین ذهبی، ج۲، ص۴۶۰_۴۶۱). ابنسینا برخی از رسائل کوتاه خود را به تفسیر آیات منتخب اختصاص داده، در حالی که گاه در آثار دیگرش نیز متعرض تفسیر برخی از آیات شده است (ابنعطیه، ص۴۶_۵۶).
کتاب کشف المشکلات در تفسیر قرآن که ظاهراً به سبک کتابهای متشابه القرآن تألیف شده بود، از کمالالدین موسی بن یونس (د ۶۳۹ ق) نیز ظاهراً در شمار تفاسیر فلسفی و مبتنی بر اندیشههای ابنسینا بوده است (داوودی، ج۲، ص۳۴۴؛ زرکلی، ج۷، ص۳۳۲). به اینها باید تفسیر رشیدی (ظاهراً همان مفتاح التفاسیر)، تألیف خواجه رشیدالدین فضلالله وزیر مشهور ایلخانان را افزود که به تصریح منابع به روش فلاسفه و البته مبتنی بر فلسفۀ مشاء تألیف شده بود (رشیدالدین فضلالله، ج۳، ص۲۳۷؛ ادرنوی، ص۴۲۱؛ زرکلی، ج۵، ص۱۵۲).
در رویآورد به فلسفۀ اشراق، باید گفت شیخ شهابالدین سهروردی (د ۵۸۷ ق) بنیانگذار این مکتب، در رسالههای گوناگون خود به خصوص رسالۀ التلویحات، به طور پراكنده به تفسیر آیات قرآنی پرداخته است.
فراتر باید به قطبالدین شیرازی (د ۷۱۰ق)، شارح حکمة الاشراق اشاره کرد که دو اثر مستقل در تفسیر با عناوین فتح المنان ( تفسیر العلامی) در ۴۰ جلد و مشکلات التفاسیر تألیف کرده بود (حاجیخلیفه، ج۱، ص۴۵۱_۴۵۳؛ حاجیخلیفه، ج۲، ص۱۲۳۵؛ ادرنوی، ص۱۹۸؛ زرکلی، ج۷، ص۱۸۷).
۱-۸. تدوین تفسیرهای جامع: برخی از تفاسیر نوشته شده طی سدههای میانه، از چنان جامعیتی در مباحث علمی برخوردارند كه جای دادن آنها در یكی از گزینههای یاد شده، بسیار دشوار است. این نكته بدان معنا نیست كه در این تفاسیر دانشهای مختلف به یك اندازه مورد توجهاند، بلكه بدان معناست كه در ارزیابی آن تعیین دانشی به عنوان وجه غالب تكلفآمیز خواهد بود. تألیف این گونه تفاسیر چنانكه گفته شد، حاصل نوعی همگرایی است كه در میان دانشهای اسلامیپدید آمده است، با اینهمه، در آنچه تحت عنوان تفاسیر جامع مورد بررسی قرار میگیرد، برخی از رشتههای خاص معرفتی مانند فلسفه و عرفان نظری را كه از سوی غالب محافل دینی به حاشیه رانده شده و تحمل نمیشدهاند، نباید انتظار داشت. به تعبیر دیگر جامعیت مورد انتظار، در برداشتن مباحث نحوی و ادبی، قرائت، احادیث و اخبار تفسیری، مباحث فقهی و مباحث كلامی است و با وجود توجه به نقل و روایت، همواره جنبۀ درایی بر آنها غالب است و در روایت نیز اسانید ملحوظ نیست. تألیف تفاسیر جامع از ویژگیهـای سدههای میانه و متمایزكنندۀ آن از سدههای پیشین است.
مـوج تألیف تفاسیر جامـع از اوایل سدۀ ۵ ق آغاز شده است. بـه عنوان یكی از نخستیـن نمونهها میتـوان از تفسیر سلیم بن ایوب رازی (د ۴۴۷ق)، عالم جامع الاطراف شافعی ری با عنوان ضیاء القلوب یاد كرد كه نویسندۀ آن مورد تأیید طیف وسیعی از محافل اهل سنت بوده، و از مقبولیت گستردهای برخـوردار بوده است ( ابندمیاطی، ج۱، ص۹۳؛ ذهبی، سیر، ج۱۷، ص۶۴۵؛ یحیى نووی، ج۱، ص۲۲۲). در منابع به حجیم بودن و متنوع بودن زمینـههای دانشی آن اشـاره شده است (ذهبی، سیر، ج۱۷، ص۶۴۷؛ سیوطی، الاتقان، ج۱، ص۳۵؛ داوودی، ج۱، ص۲۰۳؛ حاجیخلیفه، ج۲، ص۱۰۹۱).
شخصیت دیگر محمد بن سلامه معروف به قاضی قضاعی (د۴۵۴ق)، فقیه و محدث شافعی مصر است كه تفسیر القرآن العظیم را به عنوان تفسیری جامع در ۴۰ جلد نوشته است (داوودی، ج۲، ص۱۵۷؛ زركلی، ج۶، ص۱۴۶). او را نیز صاحب دانش در حوزههای متنوع دانستهاند (ابنعساکر، تاریخ، ج۵۳، ص۱۶۸؛ ذهبی، سیر، ج۱۸، ص۹۳) و آثار وی نیز حاكی از این امر است. به هر دلیل این تفسیر به سان تفسیر سلیم رونق نیافته است.
در جانب خراسان باید از علی بن عبدالله نیشابوری، معروف به ابنابی الطیب (د ۴۵۸ق) یاد كرد كه تفسیر كبیر خود را در ۳۰ جلد تألیف كرده، و خود دو تحریر وسیط و صغیر از آن فراهم آورده است. این اثر را نیز باید از نخستین تفسیرهای جامع در خراسان به شمار آورد (بیهقی، ص۱۸۴؛ بیهقی، ص۲۴۴؛ سیوطی، طبقات، ص۷۸؛ زركلی، ج۴، ص۳۰۴). حركتی مشابه با وی توسط ابوالحسن علی بن احمد واحدی (د ۴۶۸ق) در همان نیشابور صورت گرفت كه باز دارای ۳ تحریر بزرگ، میانه و كوچك بود (ابنجزری، ج۱، ص۵۲۳؛ سیوطی، طبقات، ص۷۹). تفسیر كبیر یا بسیط واحدی تا سدههای اخیر همچنان تداول داشته است (رودانی، ص۱۴۱). تفسیر كبیر امام محمد غزالی (د ۵۰۵ ق)، با عنوان یاقوت التأویل در ۴۰ جزء، تفسیری از همین دست بوده است (جامی، ص۳۷۶؛ ادرنوی، ص۱۵۲) و این نكته كه این تفسیر با وجود شهرت كم نظیر مؤلف آن برجای نمانده، و تداول چندانی هم نیافته، نشان از آن دارد كه این اثر ویژگی برجستهای نداشته است. در واقع، این چند تفسیر خراسانی، هیچ یك رونق چندانی نداشتند و از نوشتههای واحد تنها نسخههای مختصرتر به موفقیت دست یافتند.
در اواسط سدۀ ۶ق جریان تفسیر جامع در اندلس آغاز شد كه جریانی اثرگذار در كل تاریخ تفسیر بود. از نخستین نمونهها باید به المحرر الوجیز نوشتۀ عبدالحق بن غالب ابنعطیه (د۵۴۱ق) اشاره كرد. طیف مباحث مطرح شده در این اثر، به ترتیب نقـل احادیث و اقـوال سلف در تفسیـر ــ به خصوص با تكیه بر تفسیر طبری ــ مباحث لغوی و نحوی، توجه به اختلاف قرائات و توجیه زبانی آنهاست. ورود ابنعطیه به دانش تفسیر، مبتنی بر پایههای نظری است كه وی آنها را در مقدمۀ تفسیر تبیین كرده است، مقدمهای كه مدتها پیش از انتشار اصل كتاب به عنوان بخشی از مقدمتان فی علوم القرآن از سوی آرثر جفری انتشار یافته بود. ابنعطیه پس از چکیدۀ نقل اقوال ادبی و تفسیری، در هر بخش به داوری و تبیین دیدگاه خود میپردازد که در نسخ تفسیـر، معمولاً با تعبیر «قال ابومحمـد» از منقـولات متمایز شده است (ابنعطیه، ج۱، ص۶۳؛ ابنعطیه، ج۱، ص۷۱_۷۵).
مقایسههای صورت گرفته میان تفسیر ابنعطیه و الكشاف، تا اندازهای شناخت ما را دربارۀ المحرر الوجیز دقیقتر میسازد. ابوحیان اندلسی آن را «جامعتر» و خالصتر از الكشاف دانسته ، و ابنتیمیه با وجود نقدهایی كه بر كتاب دارد، آن را دورتر از بدعت و پایبندتر به سنت شمرده است. دو ویژگی جامعیت و مقبولیت، المحرر الوجیز را به یكی از پررواجترین تفاسیر مغرب اسلامیمبدل ساخته است (رودانی، ص۱۶۹).
در اواخر سدۀ ۶ ق، كوشش دیگری در جهت تفسیر جامع، زاد المسیر فی علم التفسیر از ابوالفرج ابنجوزی (د ۵۹۷ ق)، واعظ و عالم جامعالاطراف حنبلی بغداد است. وی كه به نقاط ضعف تفاسیر پیشین توجه داشته، سعی كرده است تا ذیل آیات اقوال و لطایف مفسران پیشین را جمع آورد و امكان مقایسه را فراهم سازد. او در نقل اقوال نیز به صورتبندی كوتاه سخنان اكتفا كرده است و در پرداخت به مباحث قرائی، نحوی و ادبی نیز راه اختصار را در پیش گرفته است.
در سدۀ ۷ق، شرف الدین ابوعبدالله مرسی (د ۶۵۵ ق) در اندلس بار دیگر به تألیف تفسیر جامعی با عنوان ری الظمآن پرداخت (سیوطی، طبقات، ص۱۰۶؛ سیوطی، الاتقان، ج۱، ص۳۵) كه وجه بارزش نسبت به آثار پیشین توجهی بود كه نسبت به ارتباط معنایی میان آیات مبذول داشته بود (سیوطی، بغیة، ج۱، ص۱۴۵) و چندان مجالی برای رقابت نیافت.
در برآوردی كلی باید گفت که از میان تفسیرهای مفصلی كه طی سدۀ ۵ تا ۸ ق نوشته شدند، به ندرت نمونههایی چون تفسیر ابنعطیه توانستند ماندگار باشند. در واقع همین بی رغبتی به آثار جامع و مفصل در سدههای ۷ و ۸ ق موجب ركود در تألیف این نوع آثار نیز بود و این نكتهای است كه ابنجوزی نیز بدان توجه داده است. این واقعیت كه از برخی تفاسیر جامع مانند تفسیر واحدی نسخۀ مبسوط آنها از میان رفته و تنها نسخۀ صغیر باقی مانده است، نشان میدهد كه نخست همت خوانندگان و بعد همت نویسندگان از تألیفات پرحجم دور شده است.
تحول بعدی در تفسیر جامع، با تألیف انوار التنزیل از قاضی عبدالله بن عمر بیضاوی (د ح ۶۸۵ ق)، برخاسته از فارس و مهاجر به تبریز رخ داده است. بیضاوی به نحوی غیر قابل انكار مرهون زمخشری است و الكشاف او را پایۀ كار خود قرار داده است؛ اما نه تنها برخلاف او مدافع مذهب اشعری است، بلكه در برداشت كلیاش از تفسیر نیز با او اختلاف اساسی دارد. دربارۀ نسبت تفسیر او با اثر زمخشری، برخی با تساهل آن را مختصر الكشاف دانستهاند (داوودی، ج۱، ص۲۴۸) و برخی چون ابنیوسف شامیبه تفصیل این رابطه را نشان دادهاند. وی رسالهای مستقل با عنوان الاتحاف بتمییز ما تبع فیه البیضاوی صاحب الكشاف نگاشته، و در آن موارد پیروی بیضاوی از زمخشری را نشان داده بود (حاجیخلیفه، ج۱، ص۷؛ حاجیخلیفه، ج۱، ص۱۹۳). در مجموع میتوان گفت که وی در مباحث نحوی و بلاغی بیشترین تأثیر را از الكشاف گرفته، در مباحث كلامی از تفسیر امام فخرالدین رازی بهره برده، و در لغت و اشتقاق از تفسیر راغب اصفهانی سود جسته است (حاجیخلیفه، ج۱، ص۱۷).
بیضاوی در شروطی كه در مقدمه برای مفسر میشمرد، برخلاف زمخشری دانایی بر فقه، اصول و كلام و گونههای مختلف دانش ادبی را لازم دانسته است. او سپس یاد آور میشود كه در تألیف تفسیر خود، نه تنها از این علوم بهره گرفته، بلكه به تفاسیر منقول از صحابه و تابعین و نیز اختلاف قرائات توجهی تام داشته است. گفتنی است که بیضاوی در جنبههای مختلف درایی از تفسیر خود، هم كوشیده تا اهم اقوال و ظرایف مفسران پیشین را گرد آورد و هم از طرح دیدگاه خود غافل نبوده است. پس از الكشاف زمخشری، هرگز بر تفسیری به اندازۀ كتاب بیضاوی تعلیق و حاشیه نوشته نشده است.
نزدیك به یك سده بعد، گامیمشابه در مغرب اسلامی از سوی عبدالرحمان بن محمد ثعالبی (د ۸۷۶ ق)، عالم مالكی الجزایری در تفسیر الجواهر الحسان برداشته شده است. مانند الگوگیری بیضاوی از زمخشری، ثعالبی نیز تفسیر ابنعطیه را مبنای اصلی كار خود نهاده است، با این تفاوت كه وی فشردههای تهیه شده از اقوال ابنعطیه را با رمزی كاملاً متمایز ساخته است. وی همچنین گزیدهای از احادیث و اقوال سلف در تفسیر آیات را با تكیه بر مختصر تفسیر طبری به گزینش لخمی در اثر خود جای داده، و احادیثی از صحیحین و سنن ابو داوود و ترمذی را بر آن افزوده است. در مباحث نحوی و قرائی نیز افزون بر ابن عطیه بر اختصار صفاقسی از تفسیر ابوحیان تكیه كرده، و نظریات شخصی خود را نیز با رمزی از منقولات متمایز كرده است (عبدالرحمـان ثعالبـی، ج۱، ص۳_۴).
۲. تفسیر نزد مذاهب و فرق:
۲-۱. امامیه: آنگاه كه سدۀ ۵ ق آغاز میشد، محافل امامیه شاهد كاستی در رونق اصحاب حدیث و افزونی در رونق مكتب متكلمان بود. با ظهور شیخ طوسی مكتب سومی پای به عرصه نهاد كه توانست رونق هر دو مكتب دیگر را طی سدۀ ۶ ق تحتالشعاع خود قرار دهد. در سدۀ ۵ ق، اصحاب حدیث فعالیت علمیچندانی نداشتند و اثری در تفسیر از آنان شناخته نیست. متكلمان نیز علاقهای به تفسیرنویسی نشان نمیدادند و از آنان نیز تألیف تفسیری در سدۀ ۵ ق دیده نمیشود.
اثر تفسیری مهم سدۀ ۵ ق كه كهنترین دورۀ مفصل تفسیر نزد امامیه نیز محسوب میشود، التبیان نوشتۀ شیخ طوسی (د۴۶۰ق)، عالم خراسانی مقیم بغداد است. طوسی در مقدمۀ كتاب خود، تفاسیر پیشین را گاه به سبب عدم جامعیت و گاه به سبب اطالۀ سخن نقد کرده، و دو تفسیر معتزلی از ابومسلم اصفهانی و رمانی را مطلوبترین شناخته است. ارجاعات وی در خلال كتاب به این دو اثر نیز نشان میدهد كه وی توجه خاصی بـه آنها داشتـه است (محمد طوسی، التبیان، ج۱، ص۱-۲). شیخ در تبیین مقصود خود پیجوی تألیف تفسیری است كه دربر دارندۀ زمینههای مختلف دانش قرآنی از قرائت، لغت و نحو تا مباحث فقهی و كلامی ــ البته با رویكرد تبیین دیدگاه امامیه و نقد دیدگاه مذاهب مخالف ــ بوده است (محمد طوسی، التبیان، ج۱، ص۲).
التبیان نخستین تفسیر شناختۀ امامیه است كه نسخههای تفسیری كهن و اقوال منقول از صحابه و تابعین را چه به طور مستقیم و چه با واسطهای در نقل مورد توجه قرار داده، و اقوال سلف را ذیل آیات گرد آورده، و تنقیح كرده است. با توجه به آنچه گفته شد، تفسیر التبیان را بی شك باید در كنار تفاسیر جامع جای داد و توجه داشت كه این اثر امامی در شمار نخستین كوششها از سوی مذاهب در راستای تدوین تفاسیر جامع نیز هست. شیخ طوسی افزون بر التبیان، رسالهای كوچك با عنوان المسائل الرجبیة فی تفسیر القرآن نیز داشته (محمد طوسی، الفهرست، ص۱۶۱) كه اثری از آن بر جای نمانده است.
سدۀ ۶ ق دورهای پركار و تعیینكننده در تفسیرنویسی امامیه است. بخش مهمی از تفاسیر امامیه در این دوره، مربوط به عالمان متعلق به مكتب متكلمان در خراسان است كه تا اندازهای تحت تأثیر افكار شیخ طوسی نیز قرار گرفته، و سعی در تعدیل روشهای متكلمان داشتهاند. در این شاخه از مكتب متكلمان یكی از موضوعات مورد توجه در مطالعات دینی، تفسیر قرآن بوده است. از مهمترین گامها در این شاخه، تألیف كتاب التنویر فی التفسیر، توسط محمد بن حسن (یا احمد) فتال نیشابوری (د ۵۰۸ ق) است (ابنشهر آشوب، معالم العلماء، ص۱۱۶؛ ابنشهر آشوب، مناقب، ج۱، ص۱۲؛ عبدالجلیل قزوینی رازی، ص۲۱۲؛ عبدالجلیل قزوینی رازی، ص۲۶۳؛ عبدالجلیل قزوینی رازی، ص۲۸۵) كه همزمان با معالم التنزیل بغوی تألیف شده، و همنوا با بازنگریهای اهل سنت خراسان در سبكهای تفسیری خود بوده است. التنویر فتال از مآخذ ابنشهرآشوب بوده، و بارها از آن قطعاتی را نقل کرده است (ابنشهر آشوب، مناقب، ج۲، ص۷۱؛ ابنشهر آشوب، مناقب، ج۲، ص۱۵۳؛ ابنشهر آشوب، مناقب، ج۳، ص۲؛ ابنشهر آشوب، مناقب، ج۴، ص۵۴).
مفسر بعدی از این شاخه، امام مسعود بن علی صوابی (د۵۴۴ق)، عالم بیهقی است كه وجه كلامی بر شخصیت علمی او كاملاً غلبه داشته، و در زمینۀ تفسیر، اثری با عنوان تفسیر کتاب الله تعالى را پدید آورده است (بیهقی، ص۲۳۴؛ یاقوت، ج۱۹، ص۱۴۷). نسخهای از جلد ۵ آن در كتابخانۀ صوفیه (بلغارستان) باقی است (زركلی، ج۷، ص۲۱۹).
سرانجام از رجال وابسته به این شاخه، باید ابوعلی فضل بن حسن طبرسی (د ۵۴۸ ق) را نام برد كه یكی از مهمترین تفسیرهای امامیه را تألیف كرده است. عنوان كامل این تفسیر مطابق نامگذاری مؤلف مجمع البیان لعلوم القرآن (طبرسی، مجمع البیان، ج۱، ص۳۵؛ طبرسی، جوامع الجامع، ج۱، ص۴۸) یادآور كاربرد تفسیری اصطلاح علوم قرآن است. طبرسی در این اثر التبیان شیخ طوسی را مبنای كار خود نهاده، و به تهذیب و تكمیل آن پرداخته است، تا آنجا كه گاه عباراتش با طوسی تطبیق دارد. از حیث جامعیت، طبرسی همۀ موضوعات مورد نظر طوسی را دنبال كرده، اما مباحث گستردهای را دربارۀ قرائت و توجیه اختلاف قرائات، مباحث لغوی و نحوی و پیوستگی آیات و سور به طوسی افزوده كه استقلال كار او را تضمین كرده است. گفتنی است که طبرسی تفسیری كوچك با عنوان الكاف الشاف تألیف كرد كه تلخیص و تكمیل الكشاف زمخشری بود (طبرسی، جوامع الجامع، ج۱، ص۴۸_۴۹). سومین اثر وی تفسیری میانه با عنوان جوامع الجامع است كه برآیندی از دو تفسیر پیشین بوده است (طبرسی، جوامع الجامع، ج۱، ص۴۸_۴۹).
وی به مباحث فقه القرآن نیز توجه ویژهای مبذول كرده، و به بحثهای فقهی خود تا اندازهای چهرۀ مقایسهای و استدلالی نیز داده است. در این بررسیها، فقه امامیه را نه تنها با دیدگاه فقیهان برجستۀ اهل سنت، كه در مواردی با زیدیه مقایسه كرده است (طبرسی، مجمع البیان، ج۲، ص۸۴؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۲، ص۱۲۷).
یكی از ویژگیها در اندیشۀ اصولی متكلمان خراسان كه بهخصوص در نوشتههای طبرسی بازتاب یافته، و زمینهساز توجه خاص آنها به تفسیر بوده، دیدگاه آنان در حجیت ظواهر کتاب است. طبرسی در بیانی که دربارۀ مفهوم «تفسیر به رأی»، به دست داده، از این موضع دفاع کرده است که ظواهر کتاب حجیت دارد و تفسیر اگر با تکیه بر شواهد لفظی صورت گیرد، روا ست (طبرسی، مجمع البیان، ج۱، ص۳۹_۴۰). این دیدگاه طبرسی که نزد اصولیان از آن به «حجیت ظواهر کتاب» تعبیر میشود، در آثار متأخر اصولی مورد توجه قرار گرفته، و او به عنوان یکی از نظریهپردازان شاخص این حجیت، مطرح گشته است (عبدالله تونی، ص۱۳۹_۱۴۰؛ عبدالله تونی، ص۲۵۷؛ فیض کاشانی، ص۳۳؛ فیض کاشانی، ص۱۹۶؛ صاحب قوانین، ص۳۹۷_۳۹۸؛ شیخ انصاری، ج۱، ص۱۴۰_۱۴۱).
مجمع البیان که مؤلف جلد نخست از آن را در ۵۳۰ق/ ۱۱۳۶م به پایان آورده، به سرعت انتشار یافته (ابنشهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۱۴؛ قزوینی رازی، ص۲۱۲؛ قزوینی رازی، ص۲۶۳؛ قزوینی رازی، ص۲۸۵) و در خلال قرنها كه از تألیف آن میگذرد، از پرتداولترین تفاسیر امامیه بوده، و بارها به چاپ رسیده است.
در دیگر شاخههای مكتب متكلمان، از تألیف متشابه القرآن و مختلفه توسط ابنشهرآشوب سروی (د ۵۸۸ق)، برخاسته از شاخۀ طبرستانی این مكتب آگاهی داریم كه نوشتهای به سبك كتابهای متشابه القرآن متكلمان متقدم بوده است. این كتاب به نوعی تفسیر موضوعی قرآن است و بر اساس موضوعات گوناگون اصول عقاید، فقه، اصول فقه، علوم قرآن، ادبیات و جز آن ترتیب یافته، و مؤلف به دنبال پیجویی مباحث این علوم به صورت موضوعی در آیات قرآن کریم بوده است. همچنین باید به تألیف مفتاح التفسیر و دلائل القرآن از سوی برهان الدین محمد بن ابی الخیر حمدانی در اواسط سدۀ ۶ق در قزوین اشاره كرد (منتجبالدین رازی، فهرست اسماء علماء الشیعه، ص۱۶۱).
کتاب فارسی رامش افزای آل محمد (ص) در ۱۰ جلد نوشتۀ ابوعبدالله محمد بن حسین محتسب در نیمۀ سدۀ ۶ق (منتجبالدین رازی، فهرست اسماء علماء الشیعه، ص۱۶۶)، به گفتۀ عبدالجلیل قزوینی رازی در شمار تفاسیر امامیه بوده است (عبدالجلیل قزوینی رازی، ص۲۱۲؛ ابنشهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۵۳).
در مكتب شیخ طوسی نیز در سدۀ ۶ق گامهایی در تفسیر قرآن برداشته شده است. نمونۀ شاخص این كوشش تألیف تفسیری با عنوان روح الجنان و روض الجنان از جمال الدین ابوالفتوح رازی (د پس از ۵۵۲ق) است. این تفسیر نیز همچون كتاب طبرسی، تأثیر وافری از التبیان شیخ طوسی گرفته است؛ اما مؤلف در آن مخاطبان عامتری را در نظر داشته، و به همین جهت در شمار تفاسیر واعظانه جای داده شده است. زبان تفسیر فارسی است تا بتواند مورد رجوع مخاطبان بسیار ــ حتى ناآشنا با عربی ــ قرار گیرد و مؤلف در آن كمتر به مباحث ریز در حوزههای مختلف از لغت، نحو، معانی و بیان و فقه و كلام پرداخته است. زبان بحث نسبتاً ساده است، مباحثی در حوزۀ فضایل و خواص سور بیشتر مورد توجه بوده، و از قصص و حكایات بیشتر استفاده شده است. ابوالفتوح با اینهمه، در مقدمۀ تفسیر خود آگاهی بر فنون مختلف ادب و نیز بر دانشهای كلام و فقه را لازمۀ دست زدن به تفسیر دانسته است. وی با انتقادی ضمنی بر تفاسیر پیشین، تفسیر خود را تفسیری میانه فارغ از تطویل تفسیرهای بزرگ و به دور از نارسایی تفسیرهای مختصر دانسته است.
از پیروان مكتب شیخ در كاشان نیز باید ضیاء الدین فضل الله راوندی، زیسته در اواسط سدۀ ۶ق را نام برد كه املائات تفسیری او با عنوان الکافی فی تفسیر مدون شده بود (منتجبالدین رازی، فهرست اسماء علماء الشیعه، ص۱۴۴). فرزند او عزالدین علی راوندی نیز تفسیری ناتمام داشته است (منتجبالدین رازی، فهرست اسماء علماء الشیعه، ص۸۷).
عالمیدیگر از كاشان كه در عین تأثیرپذیری از شیخ طوسی باید او را به عنوان منتقد، شخصیتی مستقل به شمار آورد، قطب الدین راوندی (د ۵۷۳ق) است كه افزون بر کتاب بازمانده اش فقه القرآن در تفسیر فقهی (عبدالله افندی، ج۲، ص۴۲۳)، دو تفسیر مفصل در ۱۰ جلد، و متوسط در ۲ جلد نوشته بوده است (منتجبالدین رازی، فهرست اسماء علماء الشیعه، ص۸۷). در حوزۀ انتقادی تأسیس شده در اواخر سدۀ ۶ق در حله نیز حواشی و اختصاراتی بر پایۀ التبیان شیخ طوسی توسط ابنکال و ابنادریس نوشته شده است.
سدۀ ۷ق دورۀ شكلگیری برخی از تفاسیر مختصر امامی است. از آن جمله باید به نهج البیان عن كشف معانی القرآن از محمد بن حسن شیبانی امامیدر اواخر سدۀ ۷ق اشاره كرد كه در مقدمۀ تفسیر تك جلدی خود برخی از مفسران پیشین را متهم كرده كه تفسیر به رأی خود را به صحابه و تابعین نسبت داده، و سعی در مستند نشان دادن باور خود داشتهاند. بدین ترتیب وی از تفاسیر سلف تنها اقوال برگزیده را نقل كرده، و در مقابل بر توجه به اهل بیت (ع) افزوده است. برخی از احادیث منقول در این تفسیر، به اندازهای نادر بوده كه مجامیع حدیثی متأخر آن حدیث را به نقل از نهج البیان آوردهاند (هاشم بحرانی، ص۲۴۸؛ حسین نوری، ج۱۶، ص۶۸).
وی در پرداختن به علوم، مباحث معانی و بیان، فقه، كلام و برخی مباحث قرآنی چون اسباب نزول و ناسخ و منسوخ را به طور فشرده مورد توجه قرار داده، اما مباحث صرف و نحو و لغت و اشتقاق را جز در موارد نادر كنار نهاده است. شیبانی در مقدمه، بحث مستوفایی در مبـاحث نظری تفسیـر آورده كه در نـوع خود نوآوری است.
اثر دیگر مربوط به همین سده كتاب دقائق التأویل و حقائق التنزیل از ابوالمكارم محمود بن محمد حسنی رازی است. این تفسیر تك جلدی، نمونهای از یك تفسیر موجز به فارسی و با مخاطب عام است. لحن تفسیر خطابی و واعظانه است، مباحث ریز تخصصی در آن دیده نمیشود و از وجوه تمایز آن نسبت به نهج البیان، سعی در ابطال دیدگاه اهل سنت و تهییج احساسات شیعی است. از این حیث تفسیر ابوالمكارم از تفاسیر آغازگر در حوزۀ شیعی محسوب میگردد.
در این میان تفسیر جلاء الاذهان از ابوالمحاسن جرجانی (دپس از ۷۲۲ق) تنها تحریر دیگری از تفسیر ابوالفتوح رازی است (محدث ارموی، ص۱۰_۱۱).
با پای گرفتن مكتب حله از اواسط سدۀ ۷ق، بار دیگر گرایش به مطالعات قرآنی در حوزههای امامیه رونق گرفت. برخی چون علامۀ حلی (د ۷۲۶ق) و قطب الدین رازی (د۷۶۶ق) به حاشیه نویسی بر الكشاف بسنده كردند، برخی چون ابنعتائقی به تألیف مختصر از تفاسیر پیشین پرداختند و برخی چون ابنمتوج بحرانی (د ۸۲۰ق)، فاضل مقداد سیوری (د ۸۲۶ق)، كمالالدین استرابادی (د پس از ۸۹۱ق) و شرف الدین شیفتكی (د ۹۰۷ق) به تألیف در آیات الاحكام روی آوردند.
از موارد خاص در تفسیرنویسی امامیدر سدههای ۸ و ۹ق، باید به نوشتههایی از امامیان اهل عرفان اشاره کرد. شاخص این جریان، تفسیر المحیط الاعظم از سید حیدر آملی (د ۷۹۴ق) است و در ادامه باید به تفسیر سورۀ اخلاص، از حافظ رجب برسی (د پس از ۸۱۳ق) اشاره کرد که نمایندۀ نوعـی اندیشۀ باطنگرای عرفانـی در عصر خـود است.
در شمار تفاسیر ناشناخته در میانۀ سدۀ ۹ق، باید به تفسیری به قلم عفیف الدین طیفور بن جنید (د پس از ۸۷۶ق) اشاره كرد كه با دیگر تفاسیر متفاوت بود و نخستین نمونه از سبك تفاسیر مأثور متأخر در میان امامیه است كه در سدههای بعد رواج یافته است. طیفور در این كتاب، در تفسیر آیات تنها به كنار هم آوردن اخبار منقول از ائمه (ع) بسنده كرده، و تفسیر فرات كوفی از مهمترین مراجع او بوده است (آقابزرگ، ج۴، ص۲۸۰).
۲-۲. زیدیه: سدۀ ۵ق مقطعی مهم در تاریخ فرهنگی زیدیه است و اثر آن را در تاریخ تفسیر این فرقه نیز میتوان جست. سلسلۀ امامان علوی طبرستان در ۴۲۴ق/۱۰۳۳م به دست سامانیان برافتاد و همین امر موجب شد كه از اواسط سدۀ ۵ق، فعالیتهای تألیفی زیدیه در ایران كمتر قابل انتظار باشد، در حالی كه با احیای امامت زیدی در یمن، این فعالیتها در یمن متمركز شده است.
به هر روی در نیمۀ نخست سدۀ ۵ق، تألیف تفسیری زیدیان در ایران رونق داشت. از جمله نوشتههای آنان در این حیطه تفسیر ابوالقاسم اسماعیل بن احمد بن محفوظ بستی (د ح ۴۲۰ق) عالم شرق خراسان (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۰۸) و البستان فی تفسیر القرآن از ابوسعد اسماعیل بن علی سمان (د ۴۴۷ق)، عالم زیدی ری با گرایش معتزلی (منتجبالدین رازی، فهرست اسماء علماء الشیعه، ص۸؛ داوودی، ج۱، ص۱۱۱) را میتوان یاد كرد. ابوالفتح ناصر بن حسین دیلمی (د ۴۴۴ق) احیا كنندۀ امامت زیدی در یمن با تألیف دو تفسیر بزرگ و كوچك، نه تنها روند تفسیرنویسی زیدیان را ادامه داد، بلكه میراث تفسیری شمال ایران را به یمن منتقل كرد. از تفسیر كبیر او با عنوان البرهان فی تفسیر القرآن، بخشهایی به صورت خطی باقی مانده است، اما از تفسیر كوچك با عنوان العهد الاكید فی تفسیر القرآن نشانی نیست (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۲۰۵؛ حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۱۳؛ حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۲، ص۲۸۸). گفته میشود كه تفسیر ابوالفتح دیلمیدربردارندۀ نكات ظریف و دقتهای تدبری شخص مؤلف در قرآن كریم بوده است (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۲۰۵؛ حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۱۳؛ حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۲، ص۲۸۸).
اندك بازماندههای زیدیه در ایران بیرون از قلمرو سابق علویان تا سدۀ ۶ق تألیفاتی را در تفسیر پدید آوردند. از جمله محسن بن كرامه معروف به حاكم جشمی در خراسان تفسیر كبیری با عنوان التهذیب نوشت كه هم در تاریخ تفسیر زیدیه و هم معتزله حائز اهمیت فراوان است (بیهقی، ص۲۱۲). این تفسیر که در ۲۰ جلد نوشته شده بود، در شمار تفسیرهای كلامی قابل طبقه بندی است. بخشهای متفرق آن به صورت خطی در كتابخانههای مختلف باقی مانده است (بیهقی، ج۴، ص۵۱۷؛ حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۱۱؛ حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۴۵). محمد بن عامر بن علی اصفهانی، عالم زیدی اصفهان كه گویا در سدۀ ۶ق میزیسته، این اثر را با عنوان التقریب المختصر من التهذیب به اختصار كشیده كه نسخههایی از آن در كتابخانۀ بانكیپور و جامع كبیر صنعا برجای مانده است (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۱۸).
در جانب یمن، پس از كتاب ابوالفتح دیلمی، در اواخر سدۀ ۵ق ابوالحسن علی بن محمد رسی (د ح ۵۰۰ق) تفسیری كبیر تألیف كرد (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۱۰).
در اواسط سدۀ ۶ق، نشوان بن سعید حمیری (د ۵۷۳ق)، عالم جامع الاطراف زیدی آثاری در تفسیر تألیف كرده است كه باید آن را نقطۀ تحولی در تفسیر زیدی دانست. نشوان با تكیه بر دانش گستردۀ خود در فنون ادب و آگاهی گسترده به كلام و اقوال فرق، به نظر میرسد گام مهمیدر پیشبرد تفسیر زیدی برداشت. ظاهراً كتاب التبیان فی تفسیر القرآن او از تفاسیر جامع و كتاب العدل والمیزان فی موافقة القرآن وی بیشتر تفسیر كلامیبوده است (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۲۴۳؛ حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۲، ص۲۵۸؛ زركلی، ج۸، ص۲۰).
گامهای بعدی زیدیان یمن در تفسیر نویسی اینهاست: لوامع البیان از ابوالفضائل معینی معیلفی (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۲، ص۴۰۹)، تفسیـری ناتمام از امام منصور بالله عبدالله بن حمزه (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۱۰)، المنهج القویم از علی بن یحیى بناء صباحی (د ح ۶۵۶ق) در ۴ جلد كه به مباحث فقهی توجهی خاص داشته است (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۳، ص۸۰)، فتوح الرحمان از عبدالملك بن علی دیلمی(د ۶۵۷ق) از دیلمیتباران یمن (ادرنوی، ص۲۴۱)، البیان الكاشف عن معانی القرآن از عطیۀ صعدی نجرانی (د ۶۶۵ق) در ۷ مجلد كه تكیۀ اصلی آن بر تفسیر ابوالفتح دیلمیبود (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۲۲۶)، تفسیر الكتاب المنیر از یحیی بن حسن ابنابی النجم صعدی (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۱۴)، جامع تفسیر القرآن از محمد بن مطهر حسنی امام مهدی لدین الله (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۵۷)، تفاسیر سه گانۀ الاكسیر الابریز، النهج القویم و التیسیر از محمد بن ادریس حمزی صنعانی (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۱۴۶؛ حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۴۷؛ حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۳، ص۱۳۴)، تفسیـری از قاضی معیـض بن مفلح بن معان (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۱۳) و لآلی التفسیر الوافیه از قاضی محمد بن حمزۀ ابنمظفر (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۲، ص۳۹۵).
با آنکه پیوندهای فرهنگی ما با زیدیان ایران در سدۀ ۸ق بریده شده است، از خلال برخی گزارشها و نسخهها میدانیم که تفسیرنویسی در شمال ایران هنوز ادامه داشته است. از جمله میتوان تفسیری از بهاء الدین یوسف بن حسن دیلمی(حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۱۴) و تفسیری از ابوالفضل بن شهردویر دیلمی(آقابزرگ، ج۴، ص۲۵۶؛ حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۰۷) را نام برد. اثر اخیر که نسخۀ آن برجای مانده است، کاملاً تحت تأثیر فضای امامیاست و اخباری از صادقین (ع) و نقل قولهایی از تفاسیر امامیه چون مجمع البیان در آن وجود دارد، در عین اینکه مؤلف از تفاسیر زیدی و معتزلی چون تفسیر ناصر اطروش و الکشاف زمخشری نیز بهرۀ بسیار برده است (آقابزرگ، ج۴، ص۲۵۶_۲۵۸).
از ماندگارترین تفاسیر زیدیه در سدۀ ۸ق،باید تفسیر محمد بن علی اعقم، قاضی یمنی در اواخر سده را یاد کرد که متنی وجیز و پرهیزنده از تعرض به استناد و استدلال است.
حاشیه نویسی بر الکشاف نزد زیدیه از اواسط سدۀ ۸ق با تألیف یحیی بن قاسم علوی آغاز شد، با عبدالله بن هادی حسنی دنبال گردید و در سدۀ بعد گسترش یافت.
تفسیرنویسی نزد زیدیه در سدۀ ۹ق رونقی نداشت. از محدود نمونهها، تفسیر علی بن محمد حسنی (د ۸۳۷ق) بود که نوشتهای مستقل از تلخیص الکشاف او ست (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۱۰؛ حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۴۶۵). عالم پرنویسی چون احمد بن یحیى بن مرتضى (د ۸۴۰ق) با وجود تألیف در علوم مختلف، در تفسیر چیزی ننوشت. آنچه در این سده حائز اهمیت است، پرداخت زیدیه به اصول تفسیر و نیز معارف دینی مبتنی بر تفسیر است. از جمله باید به الرسالة القرآنیه اثر ابنمرتضى اشاره کرد که ظاهراً نوشتهای در موضوع اخیر بوده است (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۲، ص۳۷). شاخصترین چهره، محمد بن ابراهیم وزیر صنعانی (د۸۴۰ق) است که کتابی با عنوان قواعد التفسیر در موضوع نخست (زرکلی، ج۵، ص۳۰۱)، و اثری با عنوان ترجیح اسالیب القرآن على اسالیب الیونان در باب استخراج مبانی کلامی از آیات قرآنی نگاشته است.
وزیر صنعانی برخی تفاسیر تک نگاشته در تفسیر آیاتی از قرآن کریم نیز داشته است. نمونهای ویژه در میان نوشتههای وی، کتاب التفسیر النبوی است که در آن اقوال تفسیری روایت از شخص پیامبر (ص) را با استفاده از جامع الاصول ابناثیر، مجمع الزوائد هیثمیو مستدرک حاکم گرد آورده است (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۱۵) و این نخستین کوشش در گردآوری تفسیر نبوی نه تنها میان زیدیه، بلکه در میان تمامی مذاهب اسلامی است.
در پایان سخن از فرق، باید گفت اباضیه طی سدههای میانه کمتر به تفسیرنویسی پرداختهاند. تنها نمونۀ گزارش شده تفسیر کبیر از ابویعقوب یوسف بن ابراهیم ورجلانی (د ۵۷۰ق)، عالم اباضی مغرب است که اثری از آن بر جای نمانده است (حارثی، ص۲۷۶). این استثنا، حاصل تقریب مقطعی میان محافل اباضی شمال افریقا در سدۀ ۶ق با محافل اهل سنت بوده است.
۳. ویژگیهای عمومی تفاسیر این دوره:
۳-۱. تفاسیر جزئی: طی سدههای میانه برخی از عالمان به تفسیر بخشی از قرآن و نه تمام آن اهتمام ورزیدهاند. در این میان دربارۀ برخی از سورهها مانند فاتحة الکتاب نزدیک به ۲۰ تفسیر مستقل نوشته شده، و اغلب تنها فعالیت تفسیری مؤلف آنها بوده است که از آن میان میتوان به تفسیر عبدالکریم رافعی (د ۶۲۳ق)، فقیه شافعی قزوین (سیوطی، الاتقان، ج۱، ص۳۵؛ سیوطی، طبقات، ص۷۱) اشاره کرد. در تفسیر سورۀ اخلاص و سورۀ یوسف نیز تکنگاریهای متعدد وجود دارد. تفسیرهای دیگر نیز بر سورههای انعام، کهف، دخان، فتح، ق، نجم، رحمان، عصر، کوثر، کافرون، فلق و ناس نوشته شده است (داوودی، ج۱، ص۱۹۰_۱۹۱؛ داوودی، ج۲، ص۲۴۰؛ داوودی، ج۲، ص۲۷۷؛ داوودی، ج۲، ص۲۸۴؛ ادرنوی، ص۲۶۷؛ ادرنوی، ص۳۲۰؛ ادرنوی، ص۳۴۵_۳۴۶؛ ادرنوی، ص۳۵۹؛ آقابزرگ، ج۴، ص۳۳۷؛ زرکلی، ج۶، ص۱۵۰؛ زرکلی، ج۷، ص۳۵؛ زرکلی، ج۷، ص۴۹).
محمد بن یوسف سنوسی (د ۸۹۵ق) از سورۀ ص تا آخر قرآن (زرکلی، ج۷، ص۱۵۴) و اسماعیل بن عبدالله خلوتی رومی (د۸۹۹ق) از سورۀ ضحى تا آخر قرآن (زرکلی، ج۱، ص۳۱۸) را تفسیر کردهاند.
فراتر باید به تفاسیری اشاره کرد که بر آیهای خاص نوشته شدهاند. از این میان بیشترین تفسیر بر آیة الکرسی نوشته شده است (داوودی، ج۲، ص۲۸؛ ادرنوی، ص۱۲۲؛ ادرنوی، ص۳۲۳؛ ادرنوی، ص۳۴۲؛ زرکلی، ج۱، ص۱۸۷).
دربارۀ آیات دیگر، از نخستین نمونهها در سدۀ ۵ق، باید به جوابیهای در تفسیر ۳ آیه از ابوالفتح كراجكی (د ۴۴۹ق)، عالم امامیشام با موضوع اعتقادی و تفسیر دو آیه مربوط به قتل (نساء:۹۲)(نساء:۹۳) از ابوبكر محمد بن ابراهیم رازی (۴۹۴ق)(داوودی، ج۲، ص۵۲) اشاره كرد.
تفاسیر آیهای از سدۀ ۷ق روی به فزونی نهاده است. ابوشامۀ مقدسی (د ۶۶۵ق) تفسیری با عنوان نور المسری بر آیۀ اسراء (اسراء:۱۷)(اسراء:۱) نوشت و قطب الدین محمد بن احمد قسطلانی (د ۶۸۶ق) برخی از آیات منتخب را تفسیر كرد (زركلی، ج۵، ص۳۲۳).
انتخاب برخی آیات قابل بحث برای تفسیر و پدید آوردن یك تفسیر موجز و گزیده به جای تفسیری مبسوط و جامع در سدۀ ۸ق از سوی برخی از عالمان دنبال شده است. در این شمار میتوان آثاری از صلاح الدین علایی (د ۷۶۱ق)، عالم نامدار شام چون النفحات القدسیه مشتمل بر تفسیر آیات منتخب، تحفة الرائض مشتمل بر تفسیر آیات مربوط به فرائض در فقه، المباحث المختاره در تفسیر آیۀ دیه و كفاره، و نزهة السفره در تفسیر آیات پایانی سورۀ بقره را برشمرد (سبكی، ج۱۰، ص۳۵_۳۶؛ ابنحجر عسقلانی، الدرر الکامنه، ج۲، ص۲۱۳_۲۱۴؛ حسینیدمشقی، ص۴۳). شمس الدین محمد بن محمد بعلی (د ۷۷۴ق) عالم موصل نیز بهجة المجالس را در تفسیر آیات منتخب و غایة الاحسان را در تفسیر آیۀ ۹۰ از سورۀ نحل(نحل:۱۶) نگاشت (داوودی، ج۲، ص۲۴۱) و بدینسان یك گونۀ تفسیری متمایز شكل گرفت.
از تفاسیر آیات منتخب در سدۀ ۹ق، میتوان تألیفاتی از الیاس بن ابراهیم سینوبی كه مشتمل بر نكات بدیع بوده است (د۸۵۰ق)(حاجیخلیفه، ج۱، ص۸۵۴؛ زركلی، ج۲، ص۸)، عبدالمجید بن نصوح رومی(د ۸۶۷ق)(حاجیخلیفه، ج۱، ص۸۸۰؛ ادرنوی، ص۳۳۷) و عبدالقادر بن محمد بن ابی الوفاء قرشی (د ۸۷۵ق)(ادرنوی، ص۳۴۰) یاد كرد (حاجیخلیفه، ج۱، ص۸۵۴؛ ادرنوی، ص۲۹۶؛ ادرنوی، ص۳۴۶؛ حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۰۲_۳۰۵).
برخی از نوشتههای قرآنی در سدههای ۵ و ۶ق، مانند جواهر القرآن از امام محمد غزالی و متشابه القرآن از ابنشهرآشوب به نوعی تفسیری بر آیات منتخب با طبقهبندی موضوعیاند و مؤلفان در آنها طیف وسیعی از علوم را در نظر داشتند. در سدۀ ۸ق، شمسالدین بن لبان تفسیری بر آیات منتخب با محور موضوعی صفات باری با عنوان ردّ معانی الآیات المتشابهات، نگاشت (چ استانبول، ۱۹۱۳م). در سدۀ ۹ق، وزیر صنعانی (د۸۴۰ق) تفسیری موضوعی دربارۀ آیات دال بر خداوند تعالى و صدق اولیای او پرداخت (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۴۲۷) و ابنرجب حنبلی (د ۸۹۵ق) عالم سلفی شام، در رسالۀ الاستغناء بالقرآن كوشید تا با تفسیر گزیدهای از آیات لب معارف دینی را از قرآن برداشت كند (حاجیخلیفه، ج۱، ص۷۹).
۳-۲. حاشیه نویسی: از سدۀ ۷ق، بخش مهمیاز تألیفات تفسیری را حاشیه و تعلیقه بر تفاسیر مهم تشكیل داده است. معمولاً كتابهایی به عنوان متن اصلی كار انتخاب شدهاند كه از اعتبار و تداول گستردهای برخوردار بوده اند و دو كتاب الكشاف زمخشری و انوار التنزیل بیضاوی به سبب وسعت تداول، وضعی ممتاز داشتهاند (حاجیخلیفه، ج۱، ص۶۵).
نخستین و بیشترین حواشی بر تفسیر الكشاف زمخشری (د۶۳۸ق) نوشته شده است. به سبب درخشش ادبی این اثر و تحولی كه با تكیه بر وجوه بلاغی در دانش تفسیر ایجاد كرد، هرچند اندیشههای اعتزالی آن برای مذاهب مخالف آزارنده بود، چشم پوشی از آن برای اصحاب مذاهب ممكن نبود و كوشش برخی برای ترغیب طلاب به ترك آن بی نتیجه ماند (سبكی، ج۱۰، ص۳۱۴). از همین روست كه بسیاری از حواشی الكشاف، در عین كوشش برای توضیح مقاصد زمخشری، به خصوص در مضامین كلامی موضع انتقادی نیز داشتهاند.
نخستین نمونۀ شناخته شده از حاشیه نویسی بر الكشاف، مربوط به عثمان بن عمر فیروزآبادی (د ۶۷۵ق) است و از آن پس دهها حاشیه از عالمان مختلف اهل سنت، امامیه و زیدیه بر آن نوشته شده است (داوودی، ج۲، ص۷؛ داوودی، ج۲، ص۲۵۵؛ داوودی، ج۲، ص۲۸۶؛ حاجیخلیفه، ج۲، ص۱۴۷۵_۱۴۸۳؛ ادرنوی، ص۲۴۹؛ ادرنوی، ص۲۷۰؛ آقابزرگ، ج۶، ص۴۶؛ زركلی، ج۲، ص۲۵۶؛ زركلی، ج۵، ص۴۹؛ زركلی، ج۵، ص۶۳؛ زركلی، ج۷، ص۴۱؛ حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۲۶۱؛ حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۸۵؛ حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۴۶۳_۴۶۵).
برخی از كتابهای نوشته شده در نقد الكشاف اینهاست: الانتصاف از احمد بن محمد بن منیر اسكندرانی (د ۶۸۳ق)، در رد مضامین اعتزالی آن ، حاشیۀ عمر بن رسلان بلقینی (د ۸۰۵ق)، كه نویسندۀ آن معتقد بود با منقاش مضامین اعتزالی الكشاف را برداشته است (حاجیخلیفه، ج۱، ص۴۳۱؛ ادرنوی، ص۳۰۸) و لطائف الالطاف از منصور بن حسن كازرونی (د ۸۶۰ق) كه با رویكرد كلامیبه نقد الكشاف پرداخته است (زركلی، ج۷، ص۲۹۸).
حاشیه نویسی بر تفسیر بیضاوی (د ح ۶۸۵ق) اندكی پس از تألیف آغـاز شده و نخستین حاشیـۀ شناخته شـده بر ایـن تفسیر، الحسام الماضـی از ابوبكر بـن احمد ابن صـائغ (د ۷۱۴ق) است (ادرنوی، ص۲۶۳). طی سدههای ۸ و ۹ق حاشیههای متعددی از سوی عالمان اهل سنت بر این تفسیر نوشته شده است، اما بـرخلاف الكشـاف نشانی از توجه محافل شیعه به آن دیده نمیشود (داوودی، ج۲، ص۲۸۶؛ حاجیخلیفه، ج۱، ص۱۸۸_۱۹۳؛ ادرنوی، ص۳۰۵؛ ادرنوی، ص۳۳۹؛ زركلی، ج۶، ص۳۲۸؛ زركلی، ج۶، ص۲۲۸؛ زركلی، ج۸، ص۱۹۴).
به ندرت تفاسیر دیگر طی سدههای میانه موضوع حاشیه نویسی بودهاند. از آن جمله است: حاشیۀ محمد بن ادریس حلی (د ۵۹۸ق)، عالم امامیبر التبیان شیخ طوسی (حر عاملی، ج۲، ص۲۴۴)، حاشیۀ برهان الدین ابندمج كركی (د ۸۵۳ق)، عالم شافعی بر تفسیر علاء الدین تركمانی (داوودی، ج۱، ص۲۵) و حاشیۀ زین الدین قاسم بن قطلوبغا (د ۸۷۹ق) بر تفسیر ابولیث سمرقندی (ادرنوی، ص۳۴۴).
۳-۳. تكمله و جمع نویسی: برخی از تألیفات تفسیری در سدههای میانه، در عمل صورت تكملهای بر تفسیری پیشین داشتهاند. این تكملهها گاه در قالب بخشهای مجزا و گاه آمیخته است. نمونهای از تكمله از نوع اول در سدههای پیشین در تفسیر قاسم رسی دیده میشد و موردی از آن در سدۀ ۶ق، تكملۀ عبدالغنی ابنتیمیۀ حرانی (د ۵۸۱ق)، عالم سلفی شام بر تفسیر پدرش محمد بن ابی القاسم ابنتیمیه است كه عنوان آن را الزوائد على تفسیر الوالد نهاده است (داوودی، ج۱، ص۳۳۲). دیگر باید از تكملۀ جلال الدین سیوطی (د ۹۱۱ق) بر تفسیر جلالالدین محلی (د ۸۶۴ق) یاد كرد كه مجموع آن تفسیری كامل بر قرآن است و با عنوان تفسیر الجلالین، از مشهورترین تفاسیر در سدههای متأخر است.
از نمونههای تكمیل آمیخته در سدۀ ۶ق، تفسیر كشف الاسرار از رشید الدین میبدی (د ۶۰۰ق) است كه تفسیر خواجه عبدالله انصاری را مبنای كار خود قرار داده و ذیل هر آیه بر مضامین خواجه تكمله نوشته است (آذرنوش، ص۱۶۳).
در اوایل سدۀ ۸ق، قاضی عماد كندی (د ۷۲۰ق)، عالم اندلسی و قاضی اسكندریه الكشاف زمخشری را مبنای كار خود در الكفیل بمعانی التنزیل قرار داده، و عملاً تكملهای آمیخته به الكشاف نوشته است (حاجیخلیفه، ج۲، ص۱۵۰۲). در سـدههای ۸ و ۹ق چندیـن تكملۀ آمیخته بر تفسیر امام فخرالدین رازی نیز نوشته شده است. تكملۀ نخست را احمد بن محمد قمولی (داوودی، ج۱، ص۸۸؛ زركلی، ج۱، ص۲۲۲) و دیگری را نظام الدین نیشابوری (د ۸۵۰ق) نوشته است. نیشابوری در تفسیر خود با عنوان غرائب القرآن و رغائب الفرقان، مضامین فخر را با استفاده از الکشاف زمخشری و دیدگاههای تكمیلی خود گسترش داده است (حاجیخلیفه، ج۲، ص۱۱۹۵؛ زركلی، ج۲، ص۲۱۶).
گونۀ دیگر از تألیف تفسیری در سدههای میانه، جمع نویسی است. همچون جمع نویسی میان صحاح و مسانید در حیطۀ حدیث، در تفسیر نیز چنین زمینه ای پدید آمده است. كهنترین نمونۀ جمع نویسی از مجدالدین بن اثیر جزری (د ۶۰۶ق) است كه مؤلف جامع الاصول در جمع میان صحاح سته نیز هست. وی در كتابی با عنوان الانصاف، میان دو تفسیر مهم روایی و درایی مشرق اسلامـی ــ یعنی الكشف ثعلبـی و الكشاف زمخشـری ــ جمع كرده است (عبدالله یافعی، ج۴، ص۱۲؛ داوودی، ج۲، ص۳۰۴). همزمان با وی، عبدالكبیر بن محمد غافقی (د ۶۱۷ق)، عالم اندلسی میان دو تفسیـر مهم مشرقـی و مغـربـی ــ یعنی الکشاف زمخشری و المحرر ابنعطیه ــ جمع كرده است (سیوطی، طبقات المفسرین، ص۷۰).
در سدۀ بعد، نهج الایمان علامۀ حلی (د ۷۲۶ق) گونۀ جمع و تلخیص از مضامین الکشاف و التبیان شیخ طوسی بود (حسن بن یوسف، الرجال، ص۱۱۰)، احمد بن عبدالقادر ابنمكتوم (د ۷۴۹ق)، عالم مصری در الدر اللقیط كه بالغ بر ۱۰ جلد بود، میان تفاسیر زمخشری و ابنعطیه با البحر المحیط ابوحیان جمع كرد (داوودی، ج۱، ص۵۳) و شمس الدین محمود بن عبدالرحمان اصفهانی (د ۷۴۹ق) در تفسیر كبیر خود میان الکشاف و تفسیر امام فخر جمعی فراهم آورد (ابنقاضی شهبه، ج۳، ص۷۲؛ حاجیخلیفه، ج۱، ص۴۴۲-۴۴۳).
۳-۴. خلاصهنویسی: همزمان با تألیف تفاسیر پرحجم، این نگرانی نیز در محافل تفسیری به وجود آمد كه غرق شدن در مباحث مبسوط، خوانندگان را از درك لب معانی قرآن دور و به مباحث جانبی مشغول دارد. از همین روست كه از همان سدۀ ۵ق كه دورۀ رونق مبسوط نویسی است، برخی از عالمان به خلاصه نویسی نیز روی آوردند، یا دست کم مبسوط نویسی را به نقد گرفتند (طوسی، التبیان، ج۱، ص۱_۲؛ ابنجوزی، زادالمسیر، ج۱، ص۳). خلاصه نویسی در تفسیر سدههای میانه را به صورتهای مختلف میتوان دید، هم تلخیصهایی كه توسط شخص مؤلف یا كسان دیگر از آثار مبسوط صورت گرفته و هم آثاری كه اساساً به صورت موجز نوشته شدهاند.
این سنت كه مفسر خود از تفسیرش دو یا ۳ تحریر با حجمهای مختلف فراهم آورد، از سدۀ ۵ق آغاز شده است. در همان سده، تألیف دوگانه به صورت تفسیر كبیر و تفسیر صغیر در مغرب، و تألیف سه گانه كه تحریری اوسط را نیز همراه داشت، در مشرق اسلامیدیده میشود. از جمله احمد بن عمار مهدوی (د ح ۴۴۰ق)، عالم مغربی با تألیف التفصیل و مختصر آن التحصیل (ابنجزری، ج۱، ص۹۲؛ حاجیخلیفه، ج۱، ص۴۶۲؛ زركلی، ج۱، ص۱۸۴)، سنت تفسیر دوگانه در مغرب را پایه نهاد. برخی فراهم آوری این اختصار را به ابوحفص اندلسی و نه خود مهدوی نسبت دادهاند (حاجیخلیفه، ج۱، ص۴۶۲؛ ادرنوی، ص۱۱۲).
در خراسان، علی بن عبدالله بن ابی الطیب نیشابوری (د۴۵۸ق) تفسیر بزرگ خود را در ۳۰ جلد، میانه را در ۱۵ جلد و كوچك را در ۳ جلد فراهم آورد (بیهقی، ص۱۸۵) و علی بن احمد واحدی نیشابوری (د ۴۶۸ق) تفاسیر سه گانهای نوشت كه از آن میان دو تفسیر البسیط و الوسیط از رواجی محدودتر (ابننقطه، التقیید، ج۲، ص۲۶۶؛ رودانی، ص۱۴۱) و تفسیر الوجیز ، از رواج گسترده تری برخوردار بود.
تفسیر الوجیز واحدی كه در دو جلد برجای مانده است، نمونهای گویا دربارۀ ویژگی تفسیرهای كوچك سدههای ۵ و ۶ق است. الوجیز تفسیری مجرد از استدلالات و استنادات است و با روی آوردن به شیوهای شبیه به تفاسیر عصر تابعین، ظاهری متفاوت هم با تفاسیر درایی و هم روایی دارد. به ندرت در اشاره به برخی روایات، استنادی در حد نقلی از صحابه و تابعین یا «قال المفسرون» میتوان در آن یافت.
در سدۀ ۶ق عمر بن محمد نسفی (د ۵۳۷ق) با تألیف تفسیر بزرگ الاكمل الاطول در ۴ جلد، و تفسیر مختصر التیسیر سنت دوگانه را ادامه داد (حاجیخلیفه، ج۱، ص۵۱۹؛ بغدادی، ایضاح، ج۱، ص۱۱۷؛ زركلی، ج۵، ص۶۰) و تفاسیر سه گانۀ فضل بن حسن طبرسی (د ۵۴۸ق)، مفسر امامی خراسان نمودی از تفاسیر سه گانه بود.
در سدههای ۷ و ۸ق، در مشرق نیز تنها ادامۀ سنت دوگانه دیده میشود و اینكه از هیچ یك از تفاسیر سه گانه هر ۳ تحریر تداول كافی نیافته، نشان از آن دارد كه ناكارآمد بودن این سنت آشكار شده بوده است. غالب مؤلفان معتبر در معرفی فعالیت تفسیری ابوالعباس احمد بن یوسف كواشی (د ۶۸۰ق)، مفسر شافعی موصل تنها از دو تفسیر كبیر و صغیر یاد كردهاند (محمد ذهبی، معرفة القراء الکبار، ج۲، ص۶۸۵؛ ابنعدیم، ج۳، ص۱۲۶۱؛ ابنحجر عسقلانی، الدرر الکامنه، ج۶، ص۱۴۳؛ ابنقاضی شهبه، ج۲، ص۱۳۱؛ حاجیخلیفه، ج۱، ص۴۵۷) و اینكه دمیری در كتاب حیاة الحیوان خود مطلبی را از تفسیر اوسط كواشی نقل كرده است (صدیقحسن خان، ج۲، ص۱۸۶)، ظاهراً ناشی از تشخیص نادرست او دربارۀ یكی از دو تفسیر كبیر یا صغیر كواشی بوده است.
مورد استثنایی در سدۀ ۷ق شرف الدین مرسی (د ۶۵۵ق)، عالم اندلسی سفر كرده به خراسان است كه به سنت سه گانه تفسیر نوشته است؛ تفسیر كبیر او افزون بر ۲۰ جلد، تفسیر میانهاش ۱۰ جلد و تفسیر كوچكش در ۳ جلد (محمد فاسی، العقد الثمین، ج۲، ص۸۲؛ داوودی، ج۲، ص۱۷۴)، یادآور رویۀ ابنابی الطیب نیشابوری است. در سدۀ ۸ق، ابوحیان غرناطی (د ۷۴۵ق) تفسیر بزرگ خود با عنوان البحر المحیط را در تحریری با عنوان النهر الماد مختصر كرده است.
جریان تلخیص نویسی بر یک تفسیر مبسوط از سوی کسی جز مؤلف، از سدههای متقدم آغاز شده بود و طی سدههای میانه کمابیش ادامه یافت. تلخیصهای ابنلجالش (د ۴۹۰ق)(داوودی، ج۲، ص۷۵) و محمد بن عبدالله لخمی(د ۶۳۵ق)(ثعالبی، ج۱، ص۳)، هر دو اهل اندلس از تفسیر طبری، تلخیص ابنابی رندقۀ اندلسی (د۵۲۰ق) از الکشف ثعلبی (ابنخیر، ص۵۹) و تلخیص عبدالغنی بن قاسم حجار (د ۵۸۲ق) عالم مدینه از تفسیر سلیم رازی (سیوطی، طبقات المفسرین، ص۶۹) را در سدههای ۵-۷ق میتوان یاد کرد. در محافل امامیه در سدۀ ۶ق نیز ابوعبدالله ابنکال (د ۵۹۷ق)(حر عاملی، ج۲، ص۳۱۱) و ابنادریس حلی به طور همزمان التبیان شیخ طوسی را اختصار کردهاند.
از سدۀ ۷ق، دو تفسیر زمخشری و فخرالدین رازی در بوتۀ توجه تلخیص کنندگان در شرق و غرب جهان اسلام قرار گرفتهاند. کسانی چون محمد بن علی ابنعابد غرناطی انصاری (د ۶۶۲ق)(زرکلی، ج۶، ص۲۸۵)، محمد بن مسعود فالی سیرافی (د پس از ۷۱۲ق)(ادرنوی، ص۳۰۳_۳۰۴؛ زرکلی، ج۷، ص۹۶)، احمد بن محمد ابنجبارۀ مقدسی، محمد بن ایوب تاذفی حلبی (د ۷۲۸ق)(ادرنوی، ص۲۶۹)، عبدالله بن یوسف زیلعی (د۷۶۲ق)(ادرنوی، ص۲۹۱)، حسن بن محمد مذحجی (د ۷۹۱ق)، عالم زیدی صنعا (حسینی، مؤلفات الزیدیه، ج۱، ص۳۴۶) و زین الدین محمد بن علی انصاری (د ۸۶۲ق)(ادرنوی، ص۳۳۶) الکشاف را به اختصار آوردهاند.
همچنین برهان الدین نسفی (د ۶۸۷ق)(ادرنوی، ص۲۵۶؛ زرکلی، ج۷، ص۳۱)، محمد بن عبدالنور حمیری تونسی (د ۷۲۶ق)(داوودی، ج۲، ص۲۴۲) و محمد بن قاضی ایاثلوغ (د ۸۴۰ق)(ادرنوی، ص۳۳۰_۳۳۱) تفسیر امام فخر رازی را مختصر کردند. در اواخر سدۀ ۹ق، تفسیر بیضاوی نیز مورد توجه تلخیص کنندگان قرار گرفت و کسانی چون محمد بن محمد بن امام الکاملیه (د ۸۷۴ق)(زرکلی، ج۷، ص۴۸) و شمس الدین محمد بن محمد بلبیسی (د ۸۸۷ق)(ادرنوی، ص۳۴۸_۳۴۹؛ زرکلی، ج۷، ص۵۰) بدان پرداختند.
نمونههایی منفرد از تلخیص دیگر تفاسیر نیز دیده میشود: تلخیص معالم التنزیل بغوی از سوی علی بن انجب بن ساعی (د ۶۷۴ق)(داوودی، ج۱، ص۴۰۰)، تلخیص رموز الکنوز رسعنی توسط عبدالصمد بن ابراهیم خلیلی بغدادی (د پس از ۷۳۴ق)، مختصر تفسیر کبیر كواشی از محمد بن احمد شامی(ادرنوی، ص۲۵۲)، مختصر البحر المحیط ابوحیان از برهان الدین ابراهیم صفاقسی (د ۷۴۳ق)(ثعالبی، ج۱، ص۴؛ ادرنوی، ص۲۷۶_۲۷۷) و مختصر دیگری از عبدالرحمان بن احمد بن بغدادی (د ۷۸۱ق)(ابنجزری، ج۱، ص۳۶۴؛ زرکلی، ج۳، ص۲۹۵)، مختصر تفسیر علی بن ابراهیم قمی از عبدالرحمان بن محمد ابنعتائقی (د بعد ۷۸۸ق)، عالم امامیحله ، مختصر تفسیر ابنکثیر از محمد بن علی یونینی و تلخیص المحرر الوجیز ابنعطیه توسط عبدالرحمان بن محمد ثعالبی (د ۸۷۶ق)(ادرنوی، ص۳۴۲) کـه دستمایۀ اصلـی تألیف الجواهر الحسان توسط وی بوده است.
۳-۵. تفسیر تبلیغی: برخی از تفاسیر در سدههای میانه، نه به مقصود نشر دیدگاههای خاص و گسترش دانش تفسیر و نه به منظور کوشش برای فراهم آوردن امکان مقایسه و گزینش میان اقوال، بلکه تبلیغ و ترویج تفسیر در طیف وسیعی از مخاطبان را مد نظر داشتهاند. تفاسیری که برای مخاطبان عام نوشته میشدند، یا دست کم عامه را از طیف مخاطبان خود بیرون نمیانگاشتند، دارای ویژگیهای خاصی بودند که گاه در زبان ساده در طرح مباحث، گاه در گزینش مباحث و گاه حتى در بومیبودن زبان، خود را نشان میداد. این گرایش در مخاطب ساختن عامه موجب پدید آمدن مجموعهای از تفاسیر در سدههای میانه بود که از سوی برخی از صاحب نظران به عنوان «تفسیر واعظانه» نام گرفته است. در این مقاله تفسیر واعظانه یا تفسیر تبلیغی با توجه به تنوع و با توجه به همپوشی که با گونههای مختلف تفسیر نویسی دارد، به عنوان گونهای خاص معرفی نشده است.
ویژگی مشترک میان تفاسیر تبلیغی آن است که در این تفاسیر استدلالات و موشکافیهای تفاسیر درایی و استنادات تفاسیر روایی دیده نمیشود و لحن خطابی بر آنها غلبه دارد. از آنجا که به سختی میتوان تفسیری یافت که کاملاً عاری از استدلال و استناد باشد، کمتر نمونهای قابل ارائه است که بتوان آن را تفسیر واعظانۀ ناب قلمداد کرد. در واقع ویژگی تبلیغی بودن را باید در تفاسیر سدههای میانه به صورت نسبی و نه مطلق جست و جو کرد.
برخی از تفاسیر سدههای میانه با آنکه از سوی افرادی نوشته شدهاند که شهرت اصلی آنان وعظ بوده است، آشکارا دربردارندۀ حجم قابل ملاحظهای از مباحث تخصصی هستند و نمیتوانند به آسانی تفسیری واعظانه تلقی گردند. از این قبیل میتوان به تفسیر زاد المسیر از ابنجوزی (د ۵۹۷ق)، واعظ بزرگ بغداد اشاره کرد که با وجود روانی در زبان، مشحون از استنادات و مباحث فنی است. در نوشتههای امامیه نیز تفسیر ابوالفتوح رازی وضعی مشابه دارد.
به هر روی در شرق اسلامی، بیشتر ویژگیهای تفسیر تبلیغی را میتوان در نوشتههای فارسی پیجویی کرد که به سبب زبان بومی، میتوانستهاند خوانندگان وسیعتری داشته باشند و به سبب عربـی نبودن زبان، به طبع زمینهای برای طرح بسیاری از مباحث دقیق صرف و نحو و اشتقاق و معانی و بیان را نداشتهاند. حتى اخبار و احادیث وقتی به زبان بومی ترجمه میشدند، اسانید آنها قابل تحمل نبود و متن آنها نیز نقل به معنا میشد؛ از اینرو در بسیاری موارد به نقل مضمون آنها اکتفا میشد و استناداتی عام برای آنها ارائه میگردید. با آنكه در تفاسیر فارسی از دقت فنی مباحث به طور طبیعی كاسته میشده است، از سدۀ ۸ق است كه تفاسیر فارسی لحن تبلیغی و خطابی آشكاری به خود گرفتهاند.
در نامبری از تفاسیر فارسی، نخست باید به تاج التراجم از شاهفور بن طاهر اسفراینی (د ۴۷۳ق) و سپس تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری معروف به سورآبادی اشاره کرد.
در سدۀ ۶ق، از امامیه ابوالفتوح رازی (د ۵۵۲ق) تفسیر روض الجنان، و از حنفیان عمر بن محمد نسفی (د ۵۳۷ق) تفسیر نسفی و محمد بن محمود نیشابوری (د پس از ۵۹۹ق) تفسیر بصائر یمینی را نگاشتند كه همه حد فاصلی میان تفاسیر تخصصی و تفاسیر تبلیغی بودند. نمونهای از سدۀ ۷ق نیز تفسیر ۴جلدی البلابل القلاقل از ابوالمکارم حسنی واعظ است. به اینها باید تفسیر قرآن پاک ، تفسیر قرآن نسخۀ کمبریج ، تفسیر بر عشری از قرآن مجید ، تفسیر شنقشی را افزود (آذرنوش، ص۹۷؛ آذرنوش، ص۱۹۱).
در اواسط سدۀ ۹ق، علی بن محمد شاهرودی (د ۸۷۵ق)، عالم حنفی مذهب هرات تفسیر ملتقی البحرین را به فارسی نگاشت که حتى برخلاف معمول در تفاسیر فارسی، مشتمل بر بسیاری مباحث تخصصی در نحو و معانی و بیان بود (ادرنوی، ص۳۰۲_۳۰۳).
نمونهای از تفسیر عرفانی متأخر به فارسی در مواهب علیه از مولا حسین واعظ کاشفی (د ۹۱۰ق) دیده میشود. به اینها باید تفسیر حدائق الحقائق از معین الدین دده زمجی صوفی آسیای صغیر را نیز افزود (ادرنوی، ص۳۵۶).
افزون بر تفاسیر فارسی باید از تفسیری چند جلدی با گویش اصفهانی از قوام السنۀ اصفهانی یاد کرد (د ۵۳۵ق)(سیوطی، طبقات، ص۳۸).
شماری از تفاسیر نیز به ترکی نوشته یا ترجمه شدهاند. از آن جمله باید به نوشتهای معروف به تفسیر آسیای میانه محفوظ در کتابخانۀ فرهنگستان سن پترزبورگ از سدۀ ۵ق به ترکی شرقی در شمار تفاسیر نوشته شده به زبانهای بومیاشاره کرد. تفسیری به ترکی چغتایی نیز به خط محمد بن یوسف اباری کتابت شده در ۷۳۷ق/۱۳۳۷م وجود دارد که منشأ آن آسیای مرکزی است.
ترجمههایی نیز همراه با متن قرآن به زبان کهن اسپانیا و با خط عربی (الاعجمیه) پدید آمده که نسخی خطی از آنها بر جای مانده است. ترجمههای متعددی نیز از تفسیر ابولیث سمرقندی به ترکی صورت گرفته است.
در سدههای میانه، منظومههای تخصصی در دانشهای مختلف بسیار تألیف شده است، اما در حوزۀ تفسیر در این سدهها تنها نمونههایی اندک شناخته شده است. نخست باید به البیان لما اشکل من متشابه القرآن و تتمۀ آن از ابوشامۀ مقدسی (د۶۶۵ق) اشاره کرد که به نظم بوده است. در دو نمونۀ بعدی شناسایی شده، مؤلفان از صوفیه بودهاند: نخست التیسیر فی علم التفسیر از عبدالعزیز بن احمد دیرینی (د ۶۹۴ق) صوفی و مفسر مصری که در قالب ارجوزه بوده (سبکی، ج۸، ص۱۹۹؛ ابنقاضی شهبه، ج۲، ص۱۸۲) و در سدههای بعد همچنان تداول داشته است (رودانی، ص۱۷۰؛ زرکلی، ج۴، ص۱۳). چنانکه از عنوان برمیآید و از حیث حجم انتظار میرود، این اثر باید تألیفی موجز در اصول تفسیر بوده باشد؛ دیگر سید محمد نوربخش (د۸۶۹ق)، از پیشوایان نامدار طریقۀ کبرویه که منظومهای در تفسیر سورۀ حشر داشته است (آقابزرگ، ج۲۳، ص۹۷).
فهرست منابع:
(۱) قرآن کریم؛
(۲) حاجیخلیفه، کشف الظنون؛
(۳) عبدالکریم سمعانی، الانساب، بـه کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م؛
(۴) عبدالکریم سمعانی، التحبیر، به کوشش منیره ناجی سالم، بغداد، ۱۳۹۵ق/۱۹۷۵م؛
(۵) ابنابار، التکمله، به کوشش عبدالسلام هراس، بیروت، ۱۹۹۵م؛
(۶) ابنابار، المعجم، به کوشش ف. کودرا، مادرید، ۱۸۸۵م؛
(۷) ابنعطیه، الفهرس، به کوشش محمد ابوالاجفان و محمد زاهی، بیروت، ۱۹۸۳م؛
(۸) ابنعطیه، المحرر الوجیز، فاس، ۱۳۹۵ق/۱۹۷۵م؛
(۹) محمد داوودی، طبقات المفسرین، بیروت، ۱۴۰۳ق؛
(۱۰) سیوطی، الاتقان، به کوشش محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م؛
(۱۱) سیوطی، بغیة الوعاة، به کوشش محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۸۴ق/۱۹۶۵م؛
(۱۲) سیوطی، تدریب الراوی، به کوشش عبدالوهاب عبداللطیف، قاهره، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۶م؛
(۱۳) سیوطی، الدر المنثور، بیروت، ۱۹۹۳م؛
(۱۴) سیوطی، طبقات المفسرین، به کوشش علی محمد عمر، قاهره، ۱۳۹۶ق/۱۹۷۶م؛
(۱۵) سیوطی، لباب النقول، بیروت، داراحیاء العلوم؛
(۱۶) احمد ثعلبی، الکشف و البیان، بیروت، ۱۴۲۲ق؛
(۱۷) ابراهیم صریفینی، تاریخ نیشابور، به کوشش محمدکاظم محمودی، قم، ۱۴۰۳ق؛
(۱۸) ابنحجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، به کوشش علی محمد بجاوی، بیروت، ۱۴۱۲ق/۱۹۹۲م؛
(۱۹) ابنحجر عسقلانی، الدرر الکامنه، به کوشش عبدالمعیدخان، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۶ق/۱۹۷۶م؛
(۲۰) ابنحجر عسقلانی، العجاب فی بیان الاسباب، به کوشش عبدالحکیم محمد انیس، دمام، ۱۹۹۷ق؛
(۲۱) ابنحجر عسقلانی، فتح الباری، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی و محبالدین خطیب، بیروت، ۱۳۷۹ق؛
(۲۲) ابنحجر عسقلانی، «الکاف الشاف»، در حاشیۀ الکشاف ؛
(۲۳) ابنحجر عسقلانی، لسان المیزان، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۹-۱۳۳۱ق؛
(۲۴) ابنحزم، الاحکام، قاهره، ۱۴۰۴ق؛
(۲۵) ابنحزم، حجة الوداع، به کوشش ابوصهیب کرمی، ریاض، ۱۹۹۸م؛
(۲۶) ابنحزم، المحلی، بیروت، دار الآفاق الجدیده؛
(۲۷) ابنحزم، الناسخ و المنسوخ فی القرآن، به کوشش عبدالغفار سلیمان بنداری، بیروت، ۱۴۰۶ق؛
(۲۸) منتجبالدین رازی، الاربعون حدیثاً، قم، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م؛
(۲۹) منتجبالدین رازی، فهرست اسماء علماء الشیعه، به کوشش عبدالعزیز طباطبایی، قم، ۱۴۰۴ق؛
(۳۰) ابنشهر آشوب، متشابه القرآن و مختلفه، تهران، ۱۳۶۹ق؛
(۳۱) ابنشهر آشوب، معالم العلماء، نجف، ۱۳۸۰ق/ ۱۹۶۱م؛
(۳۲) ابنشهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، نجف، ۱۳۷۶ق؛
(۳۳) ابنبطریق، العمده (عمدة عیون صحاح الاخبار)، قم، ۱۴۰۷ق؛
(۳۴) ابنطاووس، سعد السعود، نجف، ۱۳۶۹ق/۱۹۵۰م؛
(۳۵) ابنطاووس، الطرائف، قم، ۱۴۰۰ق؛
(۳۶) محمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، به کوشش احمد عبدالعلیم بردونی، قاهره، ۱۹۷۲م؛
(۳۷) ابنخیر اشبیلی، فهرسة، به کوشش ف. کودرا، بغداد، ۱۹۶۳م؛
(۳۸) ابنجزری، غایة النهایه، به کوشش گ. برگشترسر، قاهره، ۱۳۵۲ق/۱۹۳۳م؛
(۳۹) زرکلی، اعلام؛
(۴۰) عبدالوهاب سبکی، طبقات الشافعیة الکبرى، به کوشش محمود محمد طناحی و عبدالفتاح محمد حلو، قاهره، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۴م؛
(۴۱) حسین بغوی، معالم التنزیل، به کوشش خالد عک و مروان سوار، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م؛
(۴۲) علیشیر نوایی، مجالس النفائس، ترجمۀ کهن فخری هراتی و محمد بن مبارک قزوینی، به کوشش علیاصغر حکمت، تهران، ۱۳۶۳ش؛
(۴۳) ابننقطه، التقیید، به کوشش کمال یوسف حوت، بیروت، ۱۴۰۸ق؛
(۴۴) ابننقطه، تکملة الاکمال، به کوشش عبدالقیوم عبدرب النبی، مکه، ۱۴۱۰ق؛
(۴۵) محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م؛
(۴۶) محمد ذهبی، معرفة القراء الکبار، به کوشش بشار عواد معروف و دیگران، بیروت، ۱۴۰۴ق؛
(۴۷) محمد ذهبی، میزان الاعتدال، به کوشش علی محمد بجاوی، قاهره، ۱۳۸۲ق/۱۹۶۳م؛
(۴۸) محمدحسین ذهبی، التفسیر و المفسرون، بیروت، ۱۴۲۱ق/۲۰۰۰م؛
(۴۹) عبیدالله حسکانی، شواهد التنزیل، به کوشش محمدباقر محمودی، تهران، ۱۴۱۱ق؛
(۵۰) عبدالجلیل قزوینی رازی، نقض، به کوشش جلالالدین محدث ارموی، تهران، ۱۳۵۸ش؛
(۵۱) ابنکثیر، البدایه؛
(۵۲) ابنکثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، ۱۴۰۱ق؛
(۵۳) محمد حر عاملی، امل الآمل، به کوشش احمد حسینی، بغداد، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م؛
(۵۴) یاقوت، ادبا؛
(۵۵) خدیویه، فهرست؛
(۵۶) احمد ادرنوی، طبقات المفسرین، به کوشش سلیمان بن صالح خزی، مدینه، ۱۹۹۷م؛
(۵۷) محمد زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، ۱۳۹۱ق؛
(۵۸) عبدالله نسفی، مدارک التنزیل، قاهره، ۱۳۲۶-۱۳۳۳ق؛
(۵۹) بغدادی، ایضاح؛
(۶۰) بغدادی، هدیه؛
(۶۱) محمد بخاری، التاریخ الصغیر، به کوشش محمود ابراهیم زاید، حلب/قاهره، ۱۳۹۷ق/۱۹۷۷م؛
(۶۲) محمد بخاری، الصحیح، به کوشش مصطفى دیب البغا، بیروت، ۱۴۰۷ق/۱۹۸۷م؛
(۶۳) مسلم بن حجاج، الصحیح، به کوشش محمدفؤاد عبدالباقی، قاهره، ۱۹۵۵م؛
(۶۴) اسماعیل حقی بروسوی، روح البیان، استانبول، ۱۲۸۷ق/۱۸۷۰م؛
(۶۵) عبدالرحمان جامی، نفحات الانس، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش؛
(۶۶) ابنقاضی شهبه، طبقات الشافعیه، به کوشش حافظ عبدالعلیمخان، بیروت، ۱۴۰۷ق؛
(۶۷) ابنعماد، شذرات الذهب، بیروت، دارالکتب العلمیه؛
(۶۸) آقابزرگ، الذریعه؛
(۶۹) ابنعطیه، الفهرس، به کوشش محمد ابوالاجفان و محمد زاهی، بیروت، ۱۹۸۳م؛
(۷۰) ابنعطیه، المحرر الوجیز، فاس، ۱۳۹۵ق/۱۹۷۵م؛
(۷۱) رشیدالدین فضلالله، وقفنامۀ ربع رشیدی، به کوشش مجتبى مینوی و ایرج افشار، تهران، ۱۳۵۶ش؛
(۷۲) ابندمیاطی، المستفاد من ذیل تاریخ بغداد، به کوشش مصطفى عبدالقادر عطا، بیروت، ۱۴۱۷ق؛
(۷۳) یحیى نووی، تهذیب الاسماء و اللغات، بیروت، ۱۹۹۶م؛
(۷۴) ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت/دمشق، ۱۴۱۵ق/۱۹۹۵م؛
(۷۵) ابنعساکر، تبیین کذب المفتری، بیروت، ۱۴۰۴ق/۱۹۸۴م؛
(۷۶) بیهقی، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، ۱۳۱۷ش؛
(۷۷) رودانی، صلة الخلف، به کوشش محمد حجی، بیروت، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م؛
(۷۸) عبدالرحمـان ثعالبـی، الجواهر الحسان، بیروت، مؤسسة الاعلمی؛
(۷۹) محمد طوسی، التبیان، به کوشش قصیر عاملی، نجف، ۱۳۸۳ق/۱۹۶۴م؛
(۸۰) محمد طوسی، عدة الاصول، به کوشش محمدرضا انصاری، قم، ۱۳۷۶ش؛
(۸۱) محمد طوسی، الفهرست، به کوشش محمدصادق آل بحرالعلوم، نجـف، ۱۳۵۶ق؛
(۸۲) محمد طوسی، المبسوط، به کوشش محمدتقی کشـفی، تهـران، ۱۳۸۷ق؛
(۸۳) طبرسی، جوامع الجامع، به کوشش ابوالقاسم گرجی، تهران، ۱۳۶۷ش؛
(۸۴) طبرسی، مجمع البیان، بیروت، ۱۴۱۵ق/۱۹۹۵م؛
(۸۵) عبدالله تونی، الوافیه، به کـوشش محمدحسین رضـوی، قم، ۱۳۷۰ش؛
(۸۶) فیض کاشانی، الاصول الاصیله، قم، ۱۴۱۲ق؛
(۸۷) صاحب قوانین، قوانین الاصول، چ سنگی، ۱۳۰۳ق؛
(۸۸) شیخ انصاری، فرائد الاصول، قم، ۱۴۱۵ق؛
(۸۹) عبدالله افندی، ریاض العلماء، به کوشش احمد حسینی، قم، ۱۴۰۱ق؛
(۹۰) هاشم بحرانی، غایة المرام، تهران، ۱۲۷۲ق؛
(۹۱) حسین نوری، مستدرک الوسائل، قم، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۷م؛
(۹۲) محدث ارموی، مقدمه بر تفسیر گازر، تهران،۱۳۳۷ش؛
(۹۳) حسینی، تراجم الرجال، قم، ۱۴۱۴ق؛
(۹۴) حسینی، مؤلفات الزیدیه، قم، ۱۴۱۳ق؛
(۹۵) حارثی، العقود الفضیه، مسقط، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م؛
(۹۶) حسینیدمشقی، «ذیل تذکرة الحفاظ»، همراه تذکرة الحفاظ ذهبی، بیروت، دارالکتب العلمیه؛
(۹۷) حر عاملی، امل الآمل، به کوشش احمد حسینی، بغداد، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م؛
(۹۸) آذرنوش، تاریخ ترجمه از عربی به فارسی، تهران، ۱۳۷۵ش؛
(۹۹) عبدالله یافعی، مرآة الجنان، حیدرآباد دکن، ۱۳۳۷-۱۳۳۹ق/۱۹۱۹-۱۹۲۱م؛
(۱۰۰) حسن بن یوسف، الرجال، نجف، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۱م؛
(۱۰۱) ابنجوزی، تلبیس ابلیس، به کوشش سید جمیلی، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م؛
(۱۰۲) ابنجوزی، زادالمسیر، بیروت، ۱۴۰۴ق؛
(۱۰۳) ابنعدیم، بغیة الطلب، به کوشش سهیل زکار، بیروت، ۱۹۸۸م؛
(۱۰۴) صدیقحسن خان، ابجد العلوم، به کوشش عبدالجبار زکار، بیروت، ۱۹۷۸م؛
(۱۰۵) محمد فاسی، العقد الثمین، به کوشش فؤاد سید، قاهره، ۱۳۸۱ق/۱۹۶۲م؛