سلم (فقه سیاسی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
واژههای سلم،
سلامت و
سلام در لغت به معنای برکنار بودن از آفات و بیماریها است.
سلامتی قلب به معنای پاکی از
شک،
حسد،
کفر و ریاست و راههای سلام مسیرهایی عاری از ناامنی و خطر است.
سلام به عنوان تحیت اسلامی، دعا برای سلامت و امنیت دیگران و نشانه برکات الهی است.
قرآن سلام را هم به عنوان شعار
صلح و هم نشانه زندگی بهشتی و مصون از خطرات معرفی میکند.
سلام از نامهای مقدس الهی است و به معنای ایمنی از
ظلم، نقص و آفت تعبیر شده است.
سلم مترادف با صلح و مسالمت است و اسلام به معنای انقیاد و
تسلیم در برابر
خدا،
ضامن سلامت و امنیت واقعی
انسان است.
واژه سلم و سلامت و سلام در لغت به معناى بركنار بودن از آفات و بيمارىهاى ظاهرى و باطنى آمده است.
قلب سليم در
(إِذْ جٰاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ) به معناى سلامتى قلب از آفاتى چون شک، حسد، كفر و رياست و راههاى سلام (سبل السلام) عبارت از راهى است كه در آن آفتى چون نا امنى و خطر وجود نداشته باشد
(يَهْدِي بِهِ اَللّٰهُ مَنِ اِتَّبَعَ رِضْوٰانَهُ سُبُلَ اَلسَّلاٰمِ) و نيز دار السلام
(در لَهُمْ دٰارُ اَلسَّلاٰمِ عِنْدَ رَبِّهِمْ) جايگاه امنى است كه به دور از آفات و خطرات باشد.
سلام كه شعار و درود اسلامى است
(وَ إِذٰا جٰاءَكَ اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيٰاتِنٰا فَقُلْ سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ) به معناى آرزوى سلامتى و به دور بودن زندگى از آفات و بليات و خطرات است و تحيتى است كه خداوند به كسانى ارزانى مىدارد كه از گذرگاه صبر و استقامت گذشته باشند
(سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى اَلدّٰارِ)
هنگامى كه شخصى به ديگرى سلام مىگويد در حقيقت مفهوم آن، دعا و خواستن سلامت و امنيت از خداوند براى او است، يعنى سلامت و امنيت باد از خداوند بر تو و اين دعا و تحيت موجب نزول بركات و پاكى است.
(فَسَلِّمُوا عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ مُبٰارَكَةً طَيِّبَةً) و آنگاه كه از جانب خداوند متوجه انسان مىشود
(وَسَلَامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ) به معناى برخوردارى انسان از عنايات خاص الهى و مصونيت وى است
(لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ) قرآن سلام را درود متعارف بين بهشتيان و سلام واقعى را از خصايص زندگى بهشتى مىداند
(لاٰ يَسْمَعُونَ فِيهٰا لَغْواً وَ لاٰ تَأْثِيماً إِلاّٰ قِيلاً سَلاٰماً سَلاٰماً) و آن نوع زندگى را عارى از هر نوع عوامل تعرض مىشمارد.
سلام به عنوان شعار صلح، تنها در برابر انسانهاى طالب صلح گفته نمیشود، بلكه در مقابل كسانى كه با برخورد جاهلانه، صلح را به مخاطره مىافكنند، نيز سلام گفته مىشود
(وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ اَلْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً) قرآن در برابر كسانى كه شعار سلام را بر زبان مىآورند، درشتى و ناباورى و بدگمانى را نمىپذيرد.
(وَ لاٰ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقىٰ إِلَيْكُمُ اَلسَّلاٰمَ لَسْتَ مُؤْمِناً) سلام بيانگر مطلوبترين حالتى است كه انسان به هنگام و رود در بهشت و دريافت سند جاودانگى، آن حالت را احساس مىكند
(اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ ذٰلِكَ يَوْمُ اَلْخُلُودِ) ارزشمندترين و بزرگترين و مفيدترين لحظات در سال، شب قدر است كه قُرآن از آن به سلام ياد مىكند
(سَلاٰمٌ هِيَ حَتّٰى مَطْلَعِ اَلْفَجْرِ)
سلام از نامهاى مقدس الهى است، زيرا مبين والاترين نعمت الهى است
(هُوَ اَللّٰهُ اَلَّذِي لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْمَلِكُ اَلْقُدُّوسُ اَلسَّلاٰمُ) طبرسى در مجمع البيان مىگويد معناى اينكه خداوند سلام است، اين است كه بندگان از ظلم او در امانند و صدوق در كتاب توحيد آن را به معنى سلامت و امنيت دهنده تفسير كرده و برخى نيز به معناى سالم از هر نوع نقص و عيب و آفت دانستهاند و
علامه طباطبائی در
تفسیر المیزان نام سلام را به معناى بىآزار تفسير نموده و گفته است سلام كسى است كه رفتارش با تو به سلامت و
عافیت و به دور از
ضرر و
شر باشد.
سلم (بر و زن علم) مترادف با صلح و به معناى مسالمت است
(يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اُدْخُلُوا فِي اَلسِّلْمِ كَافَّةً) و همچنين سلم (بر و زن عقل) به معناى سازش عادلانه و همزيستى است.
(وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا) و اسلام به معنى انقياد و تسليم به معنى سرفرود آوردن و دين الهى از آن جهت اسلام ناميده شده:
(وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ) چون دين واقعى، انقياد در برابر خدا است و سلامت و مسالمت و صلح واقعى در نهاد و ضمير آدمى هنگامى تحقق مىيابد كه انسان به انقياد كامل از خدا رسيده باشد:
(إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ) و واژه سلم هم به همين معنا آمده است:
(وَأَلْقَوْاْ إِلَى اللّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ) منابع دیگر:
۱۹ - فقه سياسى ۳۵۵/۳-۳۵۳.
•
زنجانی، عباسعلی، فقه سیاسی، ج۲، ص۱۴۵-۱۴۶.