• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

شیوه‌های رهبری

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف





شیوه‌های رهبری به معنای روش‌ها و تکنیک‌های هدایت و اداره جامعه و اعمال قدرت است.
این شیوه رهبرى می‌تواند بر اساس فرد، گروه، حزب، ایدئولوژی، ملت یا اصول مذهبی و فلسفی شکل گیرد.
انواع رهبرى شامل مستبدانه، دموکراتیک، حزبى، گروهى، فاشیستى، توتالیتر، طبقاتی، ماکیاولی، ملی و ناسیونالیستى، مبتنی بر دموکراسی ارشاد شده، امپریالیستی و مكتبى هستند.
هر نوع رهبرى ویژگی‌های خاصی دارد که شامل میزان تمرکز قدرت، احترام به حقوق فردی، پایه‌های ایدئولوژیک یا فلسفی و رابطه رهبر با مردم و ارزش‌ها است.
رهبرى مكتبى و دینی مانند امامت و ولایت فقیه بر اصول وحی و پیوند اعتقادی رهبر با خدا و جامعه مبتنی است و فردی‌گرایی را محدود می‌کند.
این چارچوب‌ها نشان می‌دهند که رهبرى می‌تواند ابزار تحقق اهداف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی با توجه به ارزش‌ها و ساختارهای جامعه باشد.

فهرست مندرجات

۱ - تعریف رهبرى و شيوه‌هاى آن
۲ - رهبرى مستبدانه
۳ - رهبرى دموكراتيک
۴ - رهبرى حزبى
۵ - رهبرى گروهى
۶ - رهبرى فاشيستى
۷ - رهبرى جامعه گرا (توتاليتر)
۸ - رهبرى طبقه
       ۸.۱ - توجيه لنين براى رهبرى طبقه‌اى
       ۸.۲ - هدايت فكرى و مقابله با دين
۹ - رهبرى ماكياولى
       ۹.۱ - اصول رهبرى ماكياولى
       ۹.۲ - محدوديت و خطرات اين رهبرى
       ۹.۳ - شرط پايدارى قدرت
       ۹.۴ - نگاه ماكياولى به جمهورى و مردم
       ۹.۵ - تأثير و كاربرى شيوه ماكياولى
۱۰ - رهبرى ملى و ناسيوناليستى
۱۱ - رهبرى بر اساس دموكراسى ارشاد شده
       ۱۱.۱ - انقلاب و خطرات آن
       ۱۱.۲ - نقش فرصت‌طلبان و بازيگران چند چهره
       ۱۱.۳ - دموكراسى غرب و خطرات آن
       ۱۱.۴ - راهكار رهبران انقلابى
۱۲ - رهبرى جهانى با خصيصه امپرياليستى و استكبارى
۱۳ - رهبرى مكتبى براساس حاكميت اصول
       ۱۳.۱ - نمونه‌ها و انواع رهبرى مكتبى
۱۴ - ویژگی‌های رهبرى در ولایت فقیه
       ۱۴.۱ - پيوند رهبر با مكتب و مردم
       ۱۴.۲ - رابطه خدا با رهبر
       ۱۴.۳ - رابطه مردم با رهبر
۱۵ - پانویس
۱۶ - منبع


تكنيک و روشى كه در اداره كشور و عرصه سياست و هدايت جامعه به عمل و اجرا گذاشته مى‌شود، شاخص شيوه رهبرى است.
شايد مشكل به‌ توان شيوه‌هاى رهبرى را به شكل جامع و مانعى تعريف و يا تقسيم‌بندى منطقى كرد.
ولى از مطالعه نمونه‌هاى تجربه شده آن مى‌توان اشكال و اقسام متفاوتى را به دست آورد، كه موارد زير از جمله آن‌ها است:


وقتى قدرت به صورت شخصى و در اختيار خواسته‌ها و اراده شخص قرار مى‌گيرد، رهبرى متكى به چنين قدرتى مستبدانه مى‌شود و رهبر راه خود را مى‌رود و اراده تمايلات او محور حركت‌ها و تحولات مى‌شود.
رهبرى مستبدانه چون فاقد رابطه منطقى و اصولى با مردم است، ناگزير ايجاد رفاه و بهره‌گيرى از شيوه‌هاى تهديد و تطميع، اساس سياست چنين رهبرى است.


هرگاه قدرت ناشى شده از تشكل سياسى جامعه، به اتكاى آراى عمومى، در اختيار رهبر يا رهبرانى قرار گيرد و رهبرى به صورت تجلى قدرت و حاكميت مردم ظهور كند، رهبرى به شيوه آزاد و دموكراتيک عمل مى‌كند. كه در آن حداكثر آزادى‌ها براى نيل به اهداف اجتماعى و فردى منظور مى‌شود.
رهبرى دموكراتيک معمولا متكى به آراى عمومى و تأمين حقوق و آزادی‌هاى فردى است؛ ولى در عمل با مشكلات فراوانى مواجه مى‌شود كه بر اثر شيوه‌هاى نادرست تبليغات و شرايط خاص اقتصادى و فرهنگى و سياسى به وجود مى‌آيد.


يک تشكيلات سياسى با افكار و ايده‌ها و عقائد خاص، به طور معمول سعى بر آن دارد رهبرى سياسى جامعه را به دست گيرد و با قبولاندن فكر و ايده خود در عمل قدرت را كسب كند و در نهايت در دولت شركت فعال داشته باشدو يا بتواند دولت و حكومت را به دست گيرد.
احزاب بايد به دستگاه رهبرى خويش حالت دموكراتيک بدهند و نيز بايد رهبرى حزبى به شكل منطقى و با استفاده از شيوه‌هاى درست و با صداقت و دلسوزى و احترام به افكار عمومى و برخورد سالم با مخالفان اعمال شود.
ولى گاه تكنيک‌هاى غلط و گمراه‌كننده مانند تحريف واقعيت‌ها و جوسازى‌ها و ايجاد بحران‌هاى مصنوعى و قهرمان سازى و عوامل فشار، استفاده مى‌شود رهبرى حزب خواهدشد.


در رهبرى گروهى، قدرت به جاى يک فرد در دست تعداد معدودى متمركز مى‌شود و تصميم‌گيرى‌ها و تعيين خط مشى‌ها به صورت جمعى صورت مى‌گيرد.
رهبرى گروهى اختصاص به مديريت‌هاى حزبى ندارد ولى اغلب با نوعى همبستگى و تشكيلات و اشتراک در يک سلسله نقطه نظرها همراه است.
رهبرى گروهى در نهايت به نوعى رهبرى متكى به اراده فرد منتهى مى‌شود و به تدريج قدرت اعضاى گروه به يكى از آن‌ها منتقل مى‌شود.
رهبرى گروهى معمولا از حكومت اوليگارشى هوادارى مى‌كند.


هدف نهايى در اين شيوه رهبرى استقرار يک رژيم ديكتاتورى و ضد پارلمانى است كه اساس آن بر بزرگداشت دولت و دشمنى آشكار با دموكراسى و ليبراليزم و سوسياليزم قرار دارد.
اين نهضت و ايدئولوژى اصلا ايتاليايى است ولى قبل از موسولينى نيز طرفدار داشته است.
رهبرى فاشيستى نه به امكان صلح پايدار اعتقاد دارد و نه به سودمندى آن؛ ولى سخت به قدرت بى‌همتاى دولت پافشارى مى‌كنند و وسائل ارتباط عمومى را در انحصار دارد و در سياست خارجى هدف‌هاى امپرياليستى را دنبال مى‌كند.
برخى رهبرى فاشيستى را به مفهوم قبول مشروعيت اشرافى دانسته و به اين معنا تفسير كرده‌اند كه قدرت بايد در دست گروه زبدگان و برترها باشد و كسانى صلاحيت به دست گرفتن قدرت عالى سياسى را دارند كه به سبب داشتن قريحه طبيعى و شايستگى‌هاى اكتسابى، امكان بيشترى را براى استفاده از قدرت عالى، دارا هستند. (۱)


اين شيوه رهبرى كه مبتنى بر فلسفه اجتماعى اصالة الاجتماع است، نظارت قدرت عاليه (رهبرى دولت) را بر تمامى فعاليت‌هاى اقتصادى، اجتماعى، نظامى و سياسى حاكم مى‌داند و با حذف تمامى نظارت‌هاى دموكراتيک و آزاد در جامعه، فقط حاكميت يک حزب را مشروع مى‌شمارد و توسل به قدرت براى سركوبى مخالفان را تنها وسيله حفظ قدرت مى‌شمارد و تمامى نيروهاى جامعه را در جهت نيل به هدف‌هاى عمومى و حزب و دولت بسيج مى‌كند و استقلال فرد را از ميان مى‌برد (۲) و نقش فرد را در جامعه مانند نقش سلول در ادامه حيات بدن تلقى مى‌نمايد و در كل منافع عمومى را دنبال مى‌كند و به حقوق و آزادى‌هاى فردى كمترين بها را قائل مى‌شود و همواره آن‌را فداى منافع و مصالح عمومى جامعه مى‌كند.


سياست مبتنى بر بينش و فلسفه ماركسيسم، مبارزات طبقاتى را ضرورتى اجتناب‌ناپذير مى‌داند و معتقد است كه اين مبارزه در نهايت به ديكتاتورى و رهبرى طبقه پرولتر منتهى مى‌شود و از نظر كارل ماركس، دولت و رهبرى سياسى جز دیکتاتوری انقلاب طبقه پرولتر نيست و صحبت از يک رهبرى توده‌اى و آزاد به طور كامل بى‌معنا است. تا هنگامى كه طبقه پرولتاريا به اركان دولت نياز دارد، رهبرى طبقه‌اى هدفش آزادى نيست، بلكه سركوب مخالفان، عمده‌ترين سياست آن است؛ وقتى طبقه نباشد دولت هم نخواهد بود. (۳)

۸.۱ - توجيه لنين براى رهبرى طبقه‌اى

لنين در توجيه رهبرى طبقه پرولتاريا كه منجر به قطع يد ديگر سازمان‌هاى سياسى در امر رهبرى مى‌شد، گفت:
«بله اين نوع ديكتاتورى را بدين اعتقاد پاى بند هستيم و نمی‌توانيم نظر ديگرى را بپذيريم، چون اين حزب كمونيست است كه در عرض چندين دهه توانسته است موقعيت پيشاهنگ خود را به دست آورد و نماينده تمام كارگران كارخانه‌ها و كارگاه‌ها باشد و در واقع نماينده پرولتارياى صنعتى باشد.» (۴)
مكتب ماركسيسم براى راه‌اندازى رهبرى پرولتاريا و تثبيت رهبر حزب همراهى اين طبقه را لازم دارد، والا اين نوع رهبرى، وكالت بدون موكل خواهد بود.

۸.۲ - هدايت فكرى و مقابله با دين

براى همراه كردن طبقه پرولتاريا احتياج به هدايت فكرى و بالأخره جايگزين كردن ايده‌هاى فلسفى خود در فكر و وجدان اين طبقه دارد و در اين راه افكار و عقائد دينى نيرومندترين عامل مخالف است.
از اين رو ماركس تأكيد داشت كه بايد دين را براندازيم و براى اين كار بايد منابع ایمان و دین توده‌ها را با مفاهيم مادى گرا توضيح داد و ريشه‌هاى اجتماعى دين را به نيروى بى‌امان سرمايه پيوند داد! (۵)
بى‌شک توسل به اين‌گونه شيوه‌ها و چاره‌جويى‌هاى ناسالم به منظور شست و شوى مغزى، ارزش رهبرى را تا سرحد يک تاكتيک ماكياولى براى رسيدن به قدرت پايين مى‌آورد.


نيكولو ماكياولى سياستمدار ايتالياى (۱۵۲۷-۱۴۶۹ م) در كتابى به نام شهريار، نوعى رهبرى و روش‌هاى چندارزشى را در سياست به منظور رسيدن به هدف مطرح كرده است كه بعدها به نام رهبرى شيوه ماكياولى معروف شده است.
بنياد ماكياوليزم بر جدايى سياست از ارزش‌هاى اخلاقى و تجويز هرنوع عمل براى رسيدن به اهداف سياسى است.

۹.۱ - اصول رهبرى ماكياولى

وى معتقد بود بدون شرارت هرگز قدرت نه به دست مى‌آيد و نه حفظ مى‌شود و گاه رسيدن به قدرت و يا حفظ قدرت، اعمال زور، حيله، تزوير، خيانت، تقلب، دروغ، پيمان‌شكنى و بيرحمى را ايجاب مى كند و رهبرى هنگامى موفق است كه از تمامى اين ابزار استفاده كند؛ زيرا همواره هدف وسيله را توجيه مى‌كند.

۹.۲ - محدوديت و خطرات اين رهبرى

اين نوع رهبرى در نهايت گور خود را به دست خويش مى‌كند. چنان‌كه رهبر نمونه ماكياولى چزاره بورجا (سزار بورژيا) كه مظهر كامل زور و حيله‌گرى بود، در سن ۳۱ سالگى از راه همان زور و تزوير از ميان برداشته شد و ناكام مرد.
وسائل و ابزارى كه ماكياولى توصيه مى‌كند بى‌شک ممكن است رهبرى را به قدرت برساند، ولى نمى‌تواند آن را حفظ و مستمر گرداند.

۹.۳ - شرط پايدارى قدرت

قدرتى پايدار مى‌ماند كه جايگاه حق داشته باشد؛ زيرا زور هيچ‌گاه موجد و مولد حق نيست.
و اگر مرور توانسته است بماند بدان دليل بوده است كه كسانى توانسته‌اند آن‌را تبديل به حق كنند و تا ماهيتشان مكشوف نشده پايه اقتدارات خويش را تحكيم كنند.

۹.۴ - نگاه ماكياولى به جمهورى و مردم

مى‌گويند ماكياولى خود طرفدار نظام جمهورى و حكومت مردم بر مردم بوده و معتقد بوده است كه انتخاب مردم بهترين انتخاب‌ها و تشخيص و رأى آن‌ها به‌ طور سحرآميزى همواره با واقعيت‌ها مطابقت داشته است و در كتاب شهريار نيز يادآورى مى‌كند كه وى اطمينان ندارد يک انسان با فضيلت اين وسائل را به كارگيرد.

۹.۵ - تأثير و كاربرى شيوه ماكياولى

ولى در هر حال شيوه پيشنهادى وى سال‌ها مورد استفاده بسيارى از رهبران و احزاب سياسى مادى گرا قرار گرفت و خسارت‌هاى جبران‌ناپذيرى را براى ملت‌هاى ستمديده به بارآورد.


بنياد رهبرى ملى بر ايجاد وفادارى و علاقه و عشق به پيوندها و عناصرى است كه ملت را همبسته و متحد مى‌كند.
رهبرى ملى سعى بر آن دارد كه به عناصرى مانند نژاد، زبان، سنت‌ها، فرهنگ‌هاى ملى و تاريخ مشترک اهميت بيشترى داده و آن را بر ديگر ارزش‌ها ترجيح دهد.
به طور معمول در شرايط اشغال نظامی كشور و يا به خطر افتادن وحدت، همبستگى ملى و تماميت ارضى يک كشور، اين نوع رهبرى شكل مى‌گيرد و رهبرى ملى با تكيه بر پيوندهاى ملى روح فداكارى و ايثارگرى را احياء و نيروى دفاعى را تقويت مى‌كند.
با درهم شكستن امپراطوری‌هاى بزرگ، ملى‌گرايى و رهبرى ملى رشد يافت و در دوران استعمار جديد به صورت شيوه مدرنى براى سوق دادن ملت‌ها به آرمان گرايى و دور ماندن از واقعيت‌ها و به زنجير كشيدن آن‌ها استفاده شد.


دموكراسى ارشاد شده، سياستى بود كه برخى از رهبران سياسى براى اداره كشورهاى از بند رسته و آزاد شده خود انتخاب كردند، تا براى مقابله با توطئه‌هاى خارجى و نا آگاهى‌هايى كه در ميان ملت‌هاى تازه رهايى يافته وجود دارد، راه ميانه‌اى را بينابين ديكتاتورى و دموكراسى مطلق و بى در و پيكر اتخاذ كنند.

۱۱.۱ - انقلاب و خطرات آن

در كشورهايى كه نظام‌هاى وابسته با حركت‌هاى انقلابى سرنگون مى‌شود، حركت انقلابى همچون آب صاف و زلالى است كه آرام مى‌جوشد و در مسير جويبار، روان مى‌شود.
اما در طول راه بنا به شتاب فزاينده‌اى كه دارد خار و خاشاک و انگل‌هاى زيادى نيز خود را در جهت جريان آب قرار مى‌دهند، تا آن‌جا كه آب زلال و گوارا به لجن عفنى مبدّل خواهد شد.

۱۱.۲ - نقش فرصت‌طلبان و بازيگران چند چهره

با اوج پيروزى انقلاب‌ها، خيل انبوه ابن الوقت هاى فرصت‌طلب و بازيگران سياسى چند چهره و حرفه‌اى بر كاروان انقلاب مى‌پيوندند و با استفاده از امكانات گوناگون، فاصله بين رهبرى انقلاب و توده مردم از بند رها شده را پر مى‌كنند و به اتكاى آزادى‌هاى موجود گاه تا رأس هرم قدرت نيز پيش مى‌تازند و آن‌گاه كه به قدرت رسيدند، نقاب از صورت برمى‌گيرند و به جان فرزندان انقلابى مى‌افتند و سرانجام دست به تحريف و مسخ انقلاب مى‌زنند و دستاوردهاى انقلاب را نابود مى‌كنند و جامعه را به وضع پيش از انقلاب باز مى‌گردانند.

۱۱.۳ - دموكراسى غرب و خطرات آن

در جريان اين تراژدى، دموكراسى از نوع غرب برنده ترين ابزار كار و پايه اساسى جريان است و در حقيقت پلى است كه نيروهاى ضد انقلاب مى‌توانند به وسيله آن خود را به سوى انقلاب - يعنى وضيع نخستين قبل از انقلاب - برسانند.
اين شيوه ممكن است با برنامه دقيق از طرف سياست‌هاى خارجى و استكبارى، كه منافعشان بر اثر انقلاب مردم به خطر افتاده است، طراحى شده و توسط عوامل و مزدورانشان به اجرا درآيد.

۱۱.۴ - راهكار رهبران انقلابى

در چنين شرايطى رهبرانى مانند «سوكارنو» پيشنهاد مى‌كنند كه:
«براى حفظ آزادى از يک‌سو، كه خون‌بهاى ارزشمند خيل شهيدان است و از سوى ديگر لجام زدن به دموكراسى مطلقه غربى كه سيل بنيان‌كن آن ويرانى و تباهى و نابودى انقلاب را به دنبال دارد، بايد به گونه‌اى اين انرژى عظيم و خروشان اراده متحد مردم را در خط رهبرى اصيل و بيدار و صالح به سود مردم به راه انداخت و دموكراسى مطلق غربى را به دموكراسى ارشادشده تبديل نمود.»


مى‌توان هرگونه خط مشى و سياستى را كه مبتنى بر سلطه‌طلبى و برترى‌جويى و بهره‌كشى از ملت‌هاى ديگر باشد، امپرياليسم ناميد.
كشورهاى قدرتمندى كه در جهان اين خط مشى و سياست را دنبال مى‌كنند در حقيقت داعيه رهبرى جهانى با خصلت‌هاى امپرياليستى دارند.
اين نوع رهبرى به صورت‌ها و قالب‌هاى متفاوتى در سطح بين المللى ظاهر مى‌شود:
الف - تقسيم دنيا و مرزهاى جغرافياى به مناطق نفوذ سياسى براى هركدام از ابرقدرت‌ها و بلوک‌بندى سياسى جهان.
ب - تقسيم‌بندى نظامى و تبدل كشورهاى مختلف به مناطق نفوذ نظامى براى ايجاد پايگاه‌هاى نظامى و به دست آوردن قلمروهاى راهبردى.
ج - چپاول منافع و منابع ثروت ملت‌ها و به استثمار كشاندن نيروهاى آن‌ها و به انحصار درآوردن توليد و اقتصاد در سطح بين‌الملل.
د - تحميل فرهنگ‌هاى استكبارى بر ملت‌ها و جايگزين كردن آن‌ها به جاى فرهنگ‌هاى ملى و مردمى كشورهاى ضعيف و ستمديده كه در نهايت آن‌ها را از هويت ملى و فرهنگ اختصاصى، يعنى از شخصيت خود تهى كنند و با اعطاى شخصيت كاذب، بتوانند به صورت عميق‌تر آن‌ها را به اسارت بكشانند.
امروز دو بلوک شرق و غرب اين سياست ضد بشرى را دنبال مى‌كنند.


در اين نوع رهبرى پايه اصلى، مكتب و اصول مكتبى است و رهبرى سعى بر آن دارد كه با اتخاذ شيوه‌ها و راه‌هايى كه متناسب با اصول مكتبى است، ايدئولوژى خود را حاكم گرداند.
در رهبرى مكتبى فرد و شخص رهبر مطرح نيست؛ اصالت با خود مكتب و اصول آن است.
و به همين دليل راهبردها و تاكتيک‌هاى آن نيز متناسب با اصول مكتب است.
اين شيوه از رهبرى بنابر محتواى مكتبى كه زيربناى آن است، شكل مى‌گيرد و به همين دليل ممكن است به صورت‌هاى متفاوتى ظاهر شود.

۱۳.۱ - نمونه‌ها و انواع رهبرى مكتبى

در اين‌جا براى اين‌كه تمامى جوانب مربوط به اين نوع رهبرى روشن شود و در ضمن نمونه‌هايى از آن ارائه شود، به ذكر چند مورد مبادرت مى‌شود:
الف - رهبرى برمبناى ايدئولوژى نژادى:
رهبرى برمبناى ايدئولوژى نژادى، مانند صهيونيسم كه سعى در متشكل كردن يهوديان و تشكيل دولت براساس ايدئولوژى خاص در محدوده نژاد يهود داشت و سرانجام به تشكيل دولت اسرائيل انجاميد.
نهضت صهيونيسم را از آن جهت نمي‌توان يک حركت ناسيوناليستى خاص دانست كه آميخته با مذهب و يک نظام مكتبى است.
گرچه سران صهيونيسم جهانى آيين يهود را پوششى براى مقاصد سياسى خود قرار داده‌اند و آواره بودن يهوديان را براى مشروع جلوه دادن انگيره‌هاى تجاوزكارانه خود بهانه كرده‌اند و بازگشت به سرزمين مقدس را به منظور جذب يهوديان مطرح كرده‌اند، ولى در نهايت ناگزيرند خصلت‌هاى دينى يهود را براى ادامه سياست‌هاى توسعه‌طلبانه خود حفظ كنند؛و به همين دليل است كه ما رهبرى صهيونيسم را در رده رهبرى مكتبى آورده‌ايم.
و نيز مانند رهبر بعث كه خواهان استقرار نظام سياسى مبتنى بر سوسياليزم و تفكر الحادى در چارچوب نزاد عرب و ناسيوناليسم عربى است.
رهبرى بعث توانست با جذب گروهى از جوان‌هاى عرب قدرت سياسى را در دو كشور مسلمان عراق و سوريه به دست گيرد.
از سال (۱۹۵۳ م) كه حزب سوسياليست بعث عربى به طور رسمى اعلام موجوديت كرد، رهبرى آن از پان عربيسم جانبدارى مى‌كرد و خط مشى آن بر پايه سوسياليست و ناسيوناليسم عربى بود و در اتحاد سوريه و مصر نقش فعال داشت؛ ولى مسائل عربى آن‌چنان پيچيده و وابسته به سياست‌هاى جهانى بود كه رهبرى بعث عربى، ناگزير تن به تجزيه و انشعاب داد و خود بر عوامل بى شمار تفرقه ميان ملت عرب افزود و جريان‌ها و شرايط سياسى شاخه بعث عراق را به كلى از مواضع ايدئولوژيكى جدا كرد و رهبرى آن را به دنبال سياست‌هاى استكبارى و وابستگى كشانيد، به نحوى كه براى حفظ خود و قدرت به دست آورده، پايبند هيچ اصل و مرامى نيست و خط مشى آن را شرايط متغير و رويدادهاى روزمره تعيين مى‌كنند.
ب - رهبرى مكتبى دولتى: منظور از رهبرى مكتبى دولتى آن است كه گاه رهبرى داراى اصول و خط مشى معين مبتنى بر ايدئولوژى مشخص است ولى هدف آن حركت در درون يک جامعه و دولت و كشور خاصى است و از انگيزه‌هاى نژادپرستانه و ناسيوناليستى هم به دور است.
در اين مورد مى‌توان رهبرى ليبراليسم را مثال آورد؛ زيرا ليبراليسم در اصل به دليل اعتقادى كه به آزادى انسان و مختار بودن او دارد و تفكر اجتماعيش مبتنى بر اصالت فرد و فلسفه‌اش بر پايه ايده آليسم اخلاقى قرارگرفته، داراى خصايص مكتبى است و خط مشى آن را اصول ذكرشده، تعيين مى‌كند.
رهبرى ليبراليسم سعى دارد قانون و دولت را به حمايت از اين اصول وادار كند و فرد و منافع آن را محور قرار دهد؛ زيرا فرد است كه تنها وسيله آزمون و برآمدن خواست‌ها است و نيازهاى او تنها معيار سودمندى و موفقيت است.
ليبراليسم اقتصادى نتيجه منطقى نهضت ليبراليسم است كه سلطه دولت را بر فعاليت‌هاى اقتصادى نفى مى‌كند و محدود كردن تجارت را با ماليات بر واردات و انحصار توليد و توزيع ثروت را به دست دولت و ديگر كنترل ها و نظارت هاى مخالف آزادى مردم را نادرست دانسته و با آن‌ها مبارزه مى‌كند و دموكراسى را بر پايه همين تفكر تفسير مى‌كند.
رهبرى ليبراليسم را از آن جهت مكتبى شمرديم كه از نظر فلسفى و جهان‌بينى نيز خواه‌ناخواه براساس اصالت فرد و آزادى انسان اعتقاد بر آن دارد كه هركس در انتخاب ايدئولوژى و راه شناخت جهان و انسان و جامعه آزاد و امت، مى‌تواند ماديگرا و يا معتقد به خدا و وحى باشد و نهايت اين نوع تفكر به اصالت انسان به مفهوم نفى اصالت غيرانسان مى‌رسد و نيز قبول مسئوليت در برابر انسان و نفى هر نوع تعهد و مسئوليت در برابر غير انسان نتيجه منطقى تفكر فلسفى ليبراليسم است كه بنابه ماهيت يک تفكر الحادى و شرک آلود بشمار مى‌آيد.
ليبراليسم به دليل نداشتن يک بنياد فلسفى مشخص انشعاب‌هاى زيادى به خود ديده و در مسلک‌ها و ايدئولوژى‌هاى ديگر مستهلک شده و در احزاب غرب به شكل‌هاى متفاوتى ظاهر شده است.
ج - رهبرى مكتبى جهان‌شمول بر پايه تفكر الحادى:
مشخصات كلى اين رهبرى را كه امروز در حزب كمونيست بين‌الملل و ايدئولوژى ماركسيسم مشاهده مى‌كنيم، مى‌توان در چند اصل زير خلاصه كرد:
۱. ماديگرى و نگرش ماترياليستى به عنوان پايه تفكر فلسفى و شناخت.
۲. تفكر فلسفى و جهان بينى مشخص بر پايه شناخت جهان و انسان و تاريخ و جامعه.
۳. حاكميت اصول و ارزش‌هاى به دست آمده از تفكر فلسفى الحادى.
۴. جهان شمولى و محصور نشدن در قالب‌هاى نژادى و عناصر ناسيوناليستى.
در اين مورد مى‌توان رهبرى‌هاى مبتنى بر ماركسيسم را مثال آورد.
گرچه ماركسيسم ابتدا به صورت يک نظريه تاريخى عرضه شد، كه روش تحليل ديالكتيكى را براى تفسير تحولات جامعه به كار مى‌گرفت و تفسير مادى تاريخ را ارائه مى‌داد و به تكامل وسائل توليد و نوع ابزارهايى كه نيازمندى‌هاى انسان را برآورده مى‌كند و روابط اجتماعى را مشخص مى‌كند اصالت مى‌بخشيد و آن را زيربناى ساخت جامعه مى‌دانست؛ ولى اين تفسير و منطق به خارج محدوده اقتصاد و جامعه نيز كشانده شد.
ماركسيسم روش تحليل ديالكتيكى را تنها معيار شناخت جهان و همه پديده‌ها دانست و همه نهادهاى زندگى اجتماعى را به عنوان روبناى تابع تحولات ديالكتيكى - كه زير بناى اصلى جهان و انسان و جامعه است - متغير شمرد و به همين لحاظ به يک مكتب الحادى و ماديگراى خالص تبديل شد.
ماركسيسم پس از اين تحليل فلسفى در قلمروى همه عرصه‌هاى هستى به تحليل اقتصادى بازگشت - كه ريشه اصلى تفكر ماركسيستى بود - و انقلاب را تنها شيوه رهبرى براى دگرگون كردن نظام سرمايه‌دارى (به عنوان عامل اصلى جنگ طبقاتى) دانست و هدف انقلاب را به وجود آوردن جامعه اشتراكى و بدون طبقه معرفى كرد.
و براى عبور از مرحله جامعه طبقاتى به جامعه بدون طبقه، رهبرى سياسى پرولتاريا را پيشنهاد كرد، تا طبقه پرولتاريا با در دست گرفتن قدرت و انتقال مالكيت وسائل توليد از افراد به دولت و نفى همه طبقات استثمارگر، خود نيز - كه در اين جريان به طبقه حاكم مبدل شده - به تدريج از ميان برود و جامعه به مرحله‌اى برسد كه طبقات در آن وجود نداشته باشد و مبارزه انسان با انسان به مبارزه با طبيعت مبدل شود.
امروز حزب كمونيست بين‌الملل داعيه رهبرى چنين جريانى را فراتر از عناصر نژاد و زبان و فرهنگ‌هاى اختصاصى ملت‌ها و تفكرات ناسيوناليستى دارد و معتقد است اين شيوه، تنها راه نجات ملت‌هاى جهان و آخرين مرحله سير تحولات تاريخى انسان و جامعه بشرى است.
اين نوع رهبرى را از آن جهت مكتبى دانستيم كه ادعاى حاكميت اصول را دارد.
گرچه در عمل از خصايص امپرياليستى به دور نمانده و در حقيقت ماركسيسم از اين راه نيز دچار تضاد و انحراف شده است.
عده‌اى نيز از آن‌جا كه تفكر فلسفى الحادى را در زمينه نظريه تاريخى و اقتصادى ماركسيسم، زائد و وصله ناهنجار و نامربوط ديده‌اند، سوسياليزم اقتصادى ماركس را منهاى تفكر فلسفى ماترياليستى و ديالكتيكى پذيرفته و شيوه جديد رهبرى سوسياليزم بين‌الملل را مطرح كرده‌اند.
د - رهبرى مكتبى جهانى براساس جهان‌بينى توحيدى:
رهبرى در اين نوع مكتب بر پايه اصول زير عمل مى‌كند:
۱. تفكر اصولى و منطقى در زمينه شناخت جهان و فلسفه آفرينش.
۲. نگرش توحيدى و یکتاپرستی و اختصاص حاکمیت جهان به خداى يكتا.
۳. لزوم تسليم در برابر اراده و تشريع خدا كه در وحی و رسالت انبياء متجلى مى‌شود.
۴. هدايت انسان و جامعه براساس احترام به کرامت و آزادى توأم با مسئوليت انسان و تبديل جامعه بشرى به كاروان عظيم، متشكل، هم‌عقيده، همراه و هم - هدف (امت واحد).
۵. محصور نشدن در حصارهاى نژادى و قومى و ناسيوناليستى.
رهبرى انبيا در دعوت به قسط و عدالت و هدايت به سوى خدا بر پايه همين اصل بنا نهاده شده و رهبرى در اسلام نيز در همين چارچوب قرار مى‌گيرد و رهبرى در نظام امت و ولايت فقيه، كه موضوع اين بحث است، بر همين اصول كلى مبتنى است.
امامت و ولایت فقیه، طرح يک رهبرى مكتبى براساس قطبيت و مركزيت ايدئولوژيک و اعتقاد به اسلام است.
در اين طرح حاكميت از آن خدا و قوانين ناشى از وحى است و امام يا ولى‌فقيه، رهبرى امت را براى پذيرش اين حاكميت و اجراى آن برعهده دارد.
به همين دليل (حاكميت الله و قوانين وحى) رهبرى در طرح امامت و ولايت فقيه، مكتبى است و خط رهبرى نيز توسط خدا و قوانين وحى مشخص شده و چيزى جز حاكميت اصول نيست.
و در حقيقت اين خدا و فرامين او است كه رهبرى و حاكميت را در دست دارد و امام و ولى فقيه نشان‌دهنده اين خط و راهبرنده آن است.
صراط مستقیم كه همان امام است راه خدا است و امام خود پيشتاز در اطاعت از فرامين خدا است.
رهبرى در طرح امامت و ولايت‌فقيه به معناى قابليت نظارت بر اعمال ديگران و يا به اطاعت كشاندن مردم و يا داشتن قدرتى كه مستلزم اطاعت ديگران باشد و يا هدايت جريانى در جامعه به سمت هدف مطلوب و يا معانى ديگر كه براساس تمايلات فردى و خواسته‌هاى شخصى شكل مى‌پذيرد، نيست و همين طور به مفهوم تبعيت از مردم و تمايلات و خواسته‌هاى جامعه نخواهد بود.
رسالت رهبرى در امامت و ولايت فقيه تطبيق دادن كامل اراده و تفكر و تمايلات خود و جامعه با اراده و فرمان و حاكميت خدا است.
و به همين دليل رهبر داراى دو پيوند عميق است؛ از يک‌سو با خدا و پيوند اعتقادى با مكتب كه رهبر را از هويت شخصى و منيّت خارج و به يک هویت مكتبى و حل شده در مكتب تبديل مى‌كند و از سوى ديگر پيوندى با مردم دارد كه او را جوشيده از مردم و زندگيش را براى مردم و او را وقف جامعه مى‌كند.


رهبرى در اين طرح براى خود در برابر خدا هيچ گونه استقلال و شخصيت و اراده متمايزى قائل نيست؛ فقط اراده خدا و شخصيت مطلوب خدا است كه در وجودى متجلى مى‌شود و نيز در برابر خلق خدا تمايلات و خواسته‌هاى فرديش در منافع و مصالح عمومى مردم آن‌چنان حل شده كه او همه چيز را براى مردم و جامعه‌اش مى‌طلبد.

۱۴.۱ - پيوند رهبر با مكتب و مردم

پيوند رهبر به مكتب، چنان است كه همواره او را از خارج شدن از فرمان خدا و حق و قسط و عدل بازمى‌دارد و پيوند وى با مردم نيز بدان گونه است كه وى را از هرنوع خودمحورى و سودجويى و خيانت به منافع و مصالح مردم مانع مى‌شود و در هردو پيوند پايه اصلى، ايمان و اعتقاد و باورى است كه جان و همه وجود رهبر را لبريز كرده است.

۱۴.۲ - رابطه خدا با رهبر

متقابلا رابطه خدا با امام و ولی‌فقیه بر پايه وعده نصرت و يارى و امدادهای غیبی و صيانت از لغزش‌ها و خطاها است؛ با اين تفاوت كه امام معصوم است، اما ولى فقيه معصوم نيست ليكن تحت حمايت خاص الهى قرار دارد.

۱۴.۳ - رابطه مردم با رهبر

همچنين رابطه مردم با امام و رهبرى ولايت فقيه، رابطه مبتنى بر تمايلات نيست كه قابل تغيير و زودگذر باشد، بلكه يک رابطه اعتقادى و معنوى ثابت است كه عشق عميق و ديرپاى متقابلى را ايجاد مى‌كند.
[۱] عمید زنجانی، عباس‌علی، فقه سیاسی، ج۲، ص۲۶۴-۲۷۶.


۱. عمید زنجانی، عباس‌علی، فقه سیاسی، ج۲، ص۲۶۴-۲۷۶.

۱ - احزاب سياسى / ۱۶۷؛
۲ - فرهنگ سياسى / ۶۶؛
۳ - ماركس و ماركسيسم / ۲۷۴؛
۴ - نظام سياسى اتحاد جماهير شوروى و اروپاى شرقى / ۲۹؛
۵ - ماركس و ماركسيسم، ص ۲۸۴؛


زنجانی، عباس‌علی، فقه سیاسی، ج۲، ص۱۱۰-۱۱۸.    






جعبه ابزار