غزوه أحزاب (خام)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
احزاب يكى از سه جنگ بزرگ مشركان (بدر، اُحُد، خندق) برضدّ مسلمانان بود كه بهسبب حضور شمارى از قبايل مهم و معتبر منطقه در اين نبرد، «احزاب» نام گرفت و از آن رو كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)و مسلمانان براى مبارزه با آنان در مناطق حساس مدينه خندق كندند، به «خندق» نيز شهرت يافت. خندق واژهاى فارسى است كه به زبان عربى وارد شده است.
[۱] برخى آن را معرّب «كَنْده» و بهمعناى كانال پيرامون ديوار شهر مىدانند.
[۲] در متون دينى و تاريخى از اين جنگ به هر دو نام يادشده است;
[۳] هرچند، در مواردى، اولى بر دومى رجحان يافته است. اين پيكار نزد مسلمانان چنان اهميت داشت كه سال وقوع آن را «عامالاحزاب» ناميدند و بعدها سورهاى از قرآن نيز بدان ناميده (سوره ۳۳) و شمارى از آيات قرآن ازجمله آيات ۹ـ۲۷ همين سوره و نيز آيات۲۱۴ بقره/۲، ۲۶ـ۲۷ آلعمران/۳ و ۶۲ـ۶۴ نور/۲۴ درباره آن نازل گرديد.
[۴] اهميت اين نبرد بدان جهت است كه دشمن با آنكه همه توان خود را بهكار بسته بود، شكست خورد و براى هميشه توانايى خويش را در مواجهه با مسلمانان از دست داد; چنانكه پيامبر(صلى الله عليه وآله)پس از شكست دشمن فرمود: «الان نغزوهم و لايغزوننا
[۵] = از اين پس ما به آنان حمله مىبريم نه آنان به ما».
در سال، ماه و روز نبرد احزاب اختلاف است; برخى آن را در شوال سال چهارم هجرى، يك سال پس از غزوه اُحُد دانستهاند.
[۶] اين قول را به موسىبن عقبه و ديگران منسوب مىدانند.
[۷] بخارى در تأييد اين رأى از ابنعمر نقل كرده است كه من در نبرد احد چون ۱۴ ساله بودم اجازه شركت نيافتم; اما در خندق كه ۱۵ ساله شدم ازطرف پيامبر(صلى الله عليه وآله)اجازه يافتم.
[۸] ابنحبيب نيز خندق را يك سال پس از احد مىداند.
[۹] وى پنجشنبه دهم شوال را آغاز جنگ و شنبه اول ذىقعده را پايان آن ذكر مىكند.
[۱۰] برخى پژوهش گران معاصر اين رأى را ترجيح دادهاند.
[۱۱] ديگر مورخان، زمان نبرد را دو سال پس از احد و در سال پنجم هجرت مىدانند;
[۱۲] چنانكه ابنسلاّم با نقل سخنى از ابنعمر كه من در احد سيزده ساله بودم كه پيامبر حضور مرا نپذيرفت; ولى در خندق، در ۱۵ سالگى شركت جستم، بر اين قول صحه مىگذارد;
[۱۳] هر چند برخى، آن را در ماه شوال
[۱۴] و برخى ديگر در شنبه هشتم ذىقعده ذكر مىكنند.
[۱۵] بيهقى نيز اين واقعه را در سال پنجم هجرى و يعقوبى زمان آن را ۵۵ ماه پس از هجرت گزارش كرده است.
[۱۶] با توجه به قراين و منابع، اين ديدگاه كه مشهورتر است، صحيحتر بهنظر مىرسد; چنانكه ابنكثير آن را ترجيح دادهاست.
[۱۷] شكلگيرى احزاب:
طراحان اصلى نبرد، عدهاى از بزرگان يهود، از بنىنضير• و بنىوايل چون سلام•بن ابىالحقيق نَضْرى، حيى•بناخطب نضرى، كنانة•بن ربيعبن ابىالحقيق و هوذةبن قيس وايلى و ابوعمار وايلى و ديگران،
[۱۸] بودند; اينان بهويژه يهوديان بنىنضير كه پيش از هجرت از موقعيت بالايى برخوردار بوده و پس از پيمان شكنى، از مدينه رانده شده،
[۱۹] در خيبر پناه گرفتند و بر آن شدند تا به هر طريقى مسلمانان و پيامبر را از پاى درآورند;
[۲۰] بدين منظور با سفر به مكه و ترجيح آيين مشركان قريش بر رسالت پيامبر، آنان را به جنگ با مسلمانان فراخواندند
[۲۱] و با اعلام همراهى و همكارى و
[۲۲] يادآورى خاطرات تلخ و ناگوارى كه مسلمانان براى قريش پيش آورده بودند، آنان را به سرعت عمل ترغيب كردند.
[۲۳] گفتهاند كه آيات ۵۱ـ۵۵ نساء/۴ (اَلَم تَرَ اِلَى الَّذينَ اُوتوا نَصيبـًا مِنَ الكِتـبِ يُؤمِنونَ بِالجِبتِ والطّـغوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ اَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً ... وكَفى بِجَهَنَّمَ سَعيراً) درباره همين يهوديان نازل شده كه برخلاف باور و دادههاى كتاب آسمانى خود به حقانيت مشركان نظر دادهاند;
[۲۴] گرچه قول به نزول اين آيات در غير اين مورد، در منابع تفسيرى اندك نيست.
[۲۵] يهوديان در كنار كعبه با قريش پيمان بسته، سوگند وفادارى يادكردند.
[۲۶] ابوسفيان با شنيدن اين سخنان و پس از اطمينان از انگيزه جنگافروزى يهوديان عليه پيامبر و مسلمانان، آمادگى خويش را اعلام كرد. سران بنىنضير بنىسليم• را به همراهى با قريش دعوت كردند و غطفان را با تطميع محصول يك سال خرماى خيبر، به مساعدت فراخواندند;
[۲۷] بدينگونه لشكرى انبوه فراهم گرديد.
[۲۸] يعقوبى برخلاف نظر همگان، قريش را طراح اصلى جنگ دانسته و بر آن است كه آنان سفيرانى بهسوى يهود و ديگر قبايل فرستاده، آنان را به جنگ عليه رسول خدا و مسلمانان تشويق كردند.
[۲۹] به هر روى، ابوسفيان• پرچم جنگ را در دارالندوه برپا كرده، به عثمان•بن طلحه از بنىعبدالدار (صاحبان لواء) سپرد و با ۴۰۰۰جنگآور، ۳۰۰ اسب و ۱۵۰۰
[۳۰] شتر از مكه حركت كرده و در مرّالظهران فرود آمد. ديگر تيرهها از بنىسليم، اسلم، اشجع، بنىمره، كنانه، فزاره و غطفان• نيز به آنان پيوستند و سپاهى ۱۰۰۰۰نفرى فراهم آمد.
[۳۱] فرماندهى و شمار احزاب با اندك اختلاف چنين است: بنىسليم با ۷۰۰ نفر به فرماندهى پدر ابوالاعور سلمى، بنىاسد با فرماندهى طلحةبن خُوَيلد اسدى، بنىفزاره بهطور كامل با ۱۰۰۰شتر به فرماندهى عُيَينَة بن حِصْن فَزارى، اشجع با ۴۰۰ نفر به فرماندهى مسعودبن رُخَيله و بنىمُرَّة با ۴۰۰ نفر و فرماندهى حارث• بن عَوف. مجموع سپاه به سه لشكر تقسيم و فرماندهى كل به ابوسفيان واگذار شد;
[۳۲] سپس بهسوى مدينه حركت كردند. مسعودى شمار سپاه احزاب را ۲۴۰۰۰ نفر مىداند.
[۳۳] با توجه به تيرههاى شركتكننده شمار قطعى يا تقريبى آنها، با اين ديدگاه نمىسازد; هرچند واقدى نقل كرده كه حارثبن عوف از بزرگان بنىمره در مرّالظهران جلوى قومش را گرفت و از آنان خواست تا بهسوى محمد(صلى الله عليه وآله)نروند; اما خود آن را نپذيرفته، از حضور آنان در جنگ و هجو حسّانبن ثابت شاعر معروف مسلمان عليه حارث سخن دارد.
[۳۴] حفر خندق:
پيش از آن كه «احزاب» وارد مدينه شوند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) از طريق سوارانى از خزاعه كه طى ۴ روز راه مكه به مدينه را طى كردند، خبر حمله دشمن را بهدست آورد;
[۳۵] و آنگاه با اعلان آن به مسلمانان و توصيه به پايدارى و پارسايى، همچون ديگر نبردها، با آنان به مشورت نشست كه آيا از مدينه خارج شوند يا در شهر بمانند و خندقى حفر نمايند، يا در نزديكى كوه سَلْع جاى گيرند و با دشمن به جهاد برخيزند.
[۳۶] هركس پيشنهادى مطرح كرد. سلمان كه به تازگى آزاد شده و به پيامبر پيوسته بود و براى اولين بار در جنگ حضور مىيافت،
[۳۷] بنابر روشهاى تدافعى متداول در ايران،
[۳۸] طرح خندق را ارائه داد
[۳۹] كه مايه شگفتى همگان شد.
[۴۰] برخى برآنند كه پيشنهاد حفر خندق از ناحيه خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوده است; چنانكه از طرح برنامه دفاعى آن حضرت چنين برمىآيد
[۴۱] و در پاسخ نامه رسولخدا به ابوسفيان نيز صريحاً به آن اشاره شده است;
[۴۲] بنابراين، نقش سلمان صرفاً بيان حكمت آن بوده است.
[۴۳] هرچند انتساب اين پيشنهاد به سلمان• در منابع اسلامى شهرت دارد.
[۴۴] به هر روى، پيامبر(صلى الله عليه وآله)جهت شناسايى محل استقرار، از مدينه بيرون رفتند.
گزينش منطقه شمالى مدينه كه به عنوان ميدان نمايشى براى كارهاى نظامى سپاه اسلام بود، از نظر نظامى درست بود; زيرا تنها ناحيه بازى بود كه هر سپاهى كه قصد مدينه را داشت به ناچار از آنجا مىگذشت و جز آن سمت، ديگر اطراف مدينه• بهوسيله درختان خرما و درختان انبوه ديگر و بناهاى متصل به هم و موانع طبيعى چون سنگلاخهاى واقم، حرّه و بِرّه و كوه عسير احاطه شده بود كه به نيروى احزاب اجازه اقدام مطلوب، يا امكان دست يازيدن به مانورهاى وسيع را نمىداد. و در نتيجه مىبايست از شمال به مدينه هجوم ببرند و اين همان جهتى بود كه پيغمبر اسلام دستور حفر خندق و دفاع از آن را داد.
[۴۵] گفتهاند كه پيامبر خندق را از اجُم الشَّيخين ازطرف بنىحارثه خطكشى كرد تا به مَذاد رسيد; سپس حفر آن را، مهاجران از ناحيه راتج تا كوه ذُباب، و انصار از ناحيه ذُباب تا جبل بنىعبيد، و طايفه بنىعبدالاشهل از انصار از ناحيه راتج تا پشت مسجد، واقع در پشت كوه سلع، و بنىدينار از انصار، از ناحيه جُرْبا تا محل خانه ابنابىالجَنوب بهدست گرفتند و با تلاش شبانهروزى، در ۶ روز آن را به پايان رساندند.
[۴۶] پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آغاز حفرخندق، مسلمانان را به تلاش و كوشش فراخواند و به آنان درصورت پايدارى، وعده پيروزى داد
[۴۷] و خود نيز براى ترغيب مسلمانان، باتمام توان كار مىكرد و با فروتنى توصيف نشدنى، خاك بر پشت خود حمل مىكرد; بهگونهاى كه تمام لباسش خاكآلود مىشد.
[۴۸] رسولخدا در ضمن كار رجز مىخواند و چون انصار مىخواندند: نحن الذين بايعوا محمداً على الجهاد ما بقينا أَبداً، مىفرمود: «لاعيشإِلاّ عيش الاخرة، فاكرم الانصار والمهاجرة».
[۴۹] پيامبر(صلى الله عليه وآله)براى اينكه مسلمانان دچار مشكل نشوند، از هرگونه حركت تنشزا جلوگيرى مىفرمود. كعببن مالك شاعر، نقل مىكند كه ما بنىسلمهاىها كه در يك طرف بوديم، رجز مىخوانديم و حفر مىكرديم. رسولخدا خواسته بود تا چيزى نسرايم. از حسّان شاعر نيز چنين خواسته بود تا مايه سرشكستگى و رنجش ديگران نشود.
[۵۰] مسلمانان تا زمانى كه پيامبر دست از كار نمىكشيد، كار مىكردند.
[۵۱] زمان حفر خندق چندان روشن نيست; اما برخى با توجه به چند عنصر، برآنند كه مسلمانان در مدت ۹ يا ۱۰ روز آن را كندهاند.
[۵۲] از طول، عرض و عمق خندق نيز اطلاعى در دست نيست. به استنباط برخى نويسندگان، طول خندق در حدود ۵/۵ كيلومتر و عرض و عمق آن بهاندازهاى بود كه سواره يا پيادهاى نتواند از آن بجهد، يا ازسويى پايين برود و از سوى ديگر بالا بيايد. شايد حدود ۱۰ متر عرض و ۵ متر عمق داشته است.
[۵۳] برخى محققان طول خندق را حدود ۵۰۰۰ ذرع و عرض آن را ۹ ذرع و عمق آن را ۷ ذرع، دانسته به هر ۱۰ تن جنگجو، بهطور معدل ۴۰ ذرع
[۵۴] از جهت طول مىرسيد. ديگران طول خندق را تقريباً ۵/۵ كيلومتر، عرض آن را ۵/۴ و متوسط عمق آن را سه متر و اندى محاسبه كردهاند، و هرفردى عملاً كندن سه متر مربع را عهدهدار بوده است.
[۵۵] هرچند از نظر واقدى خندق به قامت يك انسان بود;
[۵۶] ولى معلوم نيست اين عمق در تمام طول خندق رعايت شده باشد.
دستهاى از منافقان، به رغم دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله)، با سستى و كندى كار مىكردند و گاه بدون اجازه پيامبر و پنهانى نزد خانواده خويش مىرفتند; ولى مؤمنان جز به ضرورت و با اجازه پيامبر محل كار را ترك نمىكردند و پس از انجام كار خود بىدرنگ به محل كار بازمىگشتند.
[۵۷] خداوند درباره اينان فرموده است: «اِنَّمَا المُؤمِنونَ الَّذينَ ءامَنوا بِاللّهِ ورَسولِهِ واِذا كانوا مَعَهُ عَلى اَمر جامِع لَميَذهَبوا حَتّى يَستَـذِنوهُ اِنَّ الَّذينَ يَستَـذِنونَكَ اُولـئِكَ الَّذينَ يُؤمِنونَ بِاللّهِ ورَسولِهِ= همانا مؤمنان كسانى هستند كه به خداوند و پيامبر او ايمان دارند و چون با او در كارى هم داستان شدند
جایی نمىروند; مگر آنكه از او اجازه بگيرند. بىگمان كسانىكه از تو اجازه مىگيرند همان كسانى هستند كه به خداوند و پيامبر او ايمان دارند» (نور/۲۴، ۶۳); سپس درباره منافقانى كه بدون اذن دست از كار مىكشيدند و مىرفتند فرموده است: «لا تَجعَلوا دُعاءَ الرَّسولِ بَينَكُم كَدُعاءِ بَعضِكُم بَعضـًا قَد يَعلَمُ اللّهُ الَّذينَ يَتَسَلَّلونَ مِنكُم لِواذًا...= خواندن پيامبر را در ميان خودتان همانند خواندن بعضى از شما بعضى ديگر را مشماريد; به راستى كه خداوند كسانى را از شما كه پنهانى و پناهجويانه خود را بيرون مىكشند، مىشناسد، بايد كسانىكه از فرمان او سرپيچى مىكنند برحذر باشند، از اينكه بلايى يا عذابى دردناك به آنان برسد. هان بىگمان آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداوند است. به راستى مىداند كه شما اكنون در چه كارى هستيد و روزى را كه بهسوى او بازگردانده مىشوند، آنگاه آنان را از
و حقیقت آنچه كردهاند آگاه مىگرداند و خداوند بر هر چيزى داناست». (نور/۲۴،۶۳ـ۶۴)
در حفر خندق، هر يك از قبايل انصار و مهاجران بر سر سلمان كه مردى قوى و پركار بود،
[۶۰] به نزاع برخاسته و سلمان را از خود مىدانستند; ولى رسولخدا فرمود: سلمان از ما اهلبيت است.
[۶۱] به نقل جابر•بن عبدالله، او در حفر خندق به تنهايى ۵ ذرع در ۵ ذرع را كند و پس از فراغت در تأييد نظر پيامبر، لا عيشَ إِلاّ عيشُالآخره، را تكرار كرد.
[۶۲] در حفر خندق مسلمانان با صخرهاى مواجه شدند كه شكستن آن غير ممكن بود; ازاينرو سلمان نزد پيامبر رفت تا چارهاى بينديشد، يا مسير خندق را تغيير دهد. به نقل حذيفه• پيامبر(صلى الله عليه وآله)با سه ضربه كلنگ، سنگ را شكست و هر بار نورى به سه جهت درخشيد و مسلمانان تكبير گفتند.
[۶۳] سلمان كه با چشمانش نورها را مىپاييد از حضرت در اين مورد پرسيد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: كه در يكى از آن نورها، مداينكسرى و شهرهاى آن و در ديگرى بلاد روم و شام و در سومى يمن و قصرهاى آن برايم آشكار شد.
[۶۴] و سپس به وصف قصرهاى مداين پرداخت; بهگونهاى كه گويا آن را از نزديك ديدهبود.
[۶۵] اين خبر حكايت از گسترش اسلام در اين مناطق داشت. بيهقى مواردى از پيشگويىهاى متعدد پيامبر را به هنگام حفر خندق ذكر كردهاست.
[۶۶] اين پيشگويىها چنان بشارتآميز بود كه چون مؤمنان، سپاه احزاب را ديدند گفتند: «هـذا ما وعَدَنَا اللّهُ ورَسولُهُ وصَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ وما زادَهُم اِلاّ اِيمـنـًا وتَسليمـاً= اين چيزى است كه خداوند و رسولش به ما وعده كردهاند و خدا و رسولش راست گويند و اين جز بر ايمان و تسليمشان نيفزود». (احزاب/۳۳، ۲۲)
[۶۷] پس از حفر خندق براى آن، معبرهايى قرار دادند و بر هر معبر، نگهبانانى گماشته، فرماندهى نگهبانان را به زبير•بن عوام سپردند.
[۶۸] در حفر خندق عمار نيز چون ديگر مسلمانان مىكوشيد و بيش از ديگران كار مىكرد و بارى بيشتر برمىداشت. پيامبر(صلى الله عليه وآله) درحالىكه خاك از سر و رويش مىفشاند، فرمود: پسر سميه! تو را گروه ستمگر خواهند كشت.
[۶۹] مسلمانان هشتم ذىقعده در محل مستقر شدند. شمار مسلمانان را ۷۰۰
[۷۰] نفر، ۱۰۰۰
[۷۱] يا ۳۰۰۰ نفر
[۷۲] نوشتهاند، آنانكه شمار فراوان را ذكر كردهاند با اين توجيه مىپذيرند كه در حفر خندق تنها مردان نبودند كه كار مىكردند، بلكه افراد ۱۴ساله به بالا نيز حضور داشتند.
[۷۳] اما اينان پساز حفر، به دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله)بازگشتند و شمار سپاه به حدود ۱۰۰۰ نفر كاهش يافت.
[۷۴] پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرچم مهاجران را بهدست زيد•بن حارثه و پرچم انصار را بهدست سعد•بن عباده داد
[۷۵] و عبدالله•بن اممكتوم را به جاى خويش در مدينه گذاشت
[۷۶] و سپس بهسوى خندق رفت. سهتن از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله)به نوبت در خندق بودند و بقيه در كوشك بنىحارثه كه از همه مصونتر بود،
[۷۷] يا در مُسير، برجى در بنىزريق، كه سخت استوار بود، يا در برج فارع بودند.
[۷۸] زنان و فرزندان مسلمان در برجهاى خود جاى گرفتند.
[۷۹] پيامبر(صلى الله عليه وآله)خيمهگاه خويش را در ذُباب برپا كرد و درآنجا استقرار يافت.
[۸۰] ورود مشركان و محل استقرار آنان:
احزاب سه روز پس از فراغت مسلمانان از خندق، به مدينه رسيده، در منطقه رومه، بين جُرُف و زَغابه فرود آمدند.
[۸۱] قريش و همراهانشان از تهامه و كنانه و يهود• در رومه و وادىالعقيق، و غطفان و نجديان در دامنه احد مستقر شدند
[۸۲] و چارپايان خود را در بيشهزارهاى اطراف رها كردند; امّا كاهش نزولات آسمانى در آن سال از يك سو و برداشت يك ماه پيشتر محصولات زراعى از سوى ديگر، دشمن را با مشكل تأمين علوفه براى چارپايان مواجه ساخت.
[۸۳] مشركان هرچند به نوبت به معركه آمده، پيرامون خندق اسب مىتاختند; ولى رويارويى آنان با سپاه اسلام از حد پرتاپ سنگ و تيراندازى فراتر نمىرفت.
[۸۴] مشركان ۱۵
[۸۵] ، ۲۰
[۸۶] ، يا بيش از ۲۰ روز
[۸۷] يا يك ماه
[۸۸] مدينه را در محاصره داشتند و در پى يافتن راهى براى عبور از خندق در تكاپو بودند. عمروعاص• و خالد•بن وليد در گشت و گذار اطراف خندق باريكهاى يافته، بر آن بودند تا هنگام غفلت مسلمانان جمعى را از خندق عبور دهند; اما مسلمانان با حراست و تيراندازى، آنان را منصرف ساخته و دور كردند و به پيشنهاد سلمان، به توسعه آن قسمت اقدام كردند. در اين مدت، سختىها و مشكلات، هر دو طرف نبرد را در شرايط ناگوارى قرار داد; مسلمانان در سرما و گرسنگى، شبانه روز از خندق مراقبت مىكردند.
[۸۹] فشار شبانهروزى دشمن نيز مزيد بر علت بود; به حدى كه به گفته محمدبن مسلمه، شب و روز مسلمانان يكى شده و خواب را از چشم آنان ربودهبود.
[۹۰] همراهى بنىقريظه و بحرانى شدن جنگ:
حيى•بن اخطب از بزرگان بنىنضير كه از آغاز وعده كرده بود تا يهوديان بنىقريظه را با ۷۵۰ نيروى مسلح همراه احزاب سازد،
[۹۱] به درخواست ابوسفيان، نزد بنىقريظه• رفت و از آنان خواست تا با نقض پيمان خود با پيامبر به يارى آنان در جنگ بيايند. بنىقريظه كه در درون حصار مدينه مىزيستند نخست وى را به قلعه خود راه ندادند;
[۹۲] اما در نهايت با او همراه شدند
[۹۳] و حيى پيمان نامه آنان را پاره كرد
[۹۴] كه ذيل آيه ۲۶ـ۲۷ احزاب/۳۳ از آنان به عنوان اهلكتاب يادشده است: «واَنزَلَ الَّذينَ ظـهَروهُم مِن اَهلِ الكِتـبِ...• و كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَىء قَديراً= و آن عده از اهلكتاب را كه از آنان
[۹۵] پشتيبانى كردند، از برج و باروهاشان فرود آورد و در دلشان هراس افكند، چندان كه گروهى از ايشان را كشتيد و گروهى را به اسارت گرفتيد، و سرزمينشان و خانه و كاشانههاشان و مال و منالشان را به شما ميراث داد و نيز سرزمينى را كه هنوز پا به آنجا نگذارده بوديد، و خداوند بر هر كارى تواناست»
[۹۶] . نعيمبن مسعود خبر پيمانشكنى بنىقريظه را به رسولخدا داد
[۹۷] و آنگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بزرگان اوس، ازجمله سعد•بنمعاذ و عبدالله•بن رواحه را نزد آنان فرستاد تا آنان را از پيمان شكنى بازدارند; اما بنىقريظه با تندى و خشم با آنان برخورد كردند
[۹۸] و براى هجوم شبانه به مسلمانان، از قريش و غطفان ۲۰۰۰ نيروى كمكى خواستند; ولى آنان هيچگونه همراهى نكردند.
[۹۹] از اين پس بنىقريظه به حملات ايذايى روى آوردند. پيامبر(صلى الله عليه وآله)در پى خنثىسازى حركت آنان سَلَمَةبناَسلم را با ۲۰۰ مرد و زيدبن حارثه را با ۳۰۰ مرد فرستاد، تا از محلههاى مدينه نگهبانى داده، با تكبير حضور خود را اعلام دارند.
[۱۰۰] شبى نبّاشبن قيس قرظى با ۱۰ تن از دليران قوم خود به قصد شبيخون به مسلمانان تا بقيع الغَرقَد پيش آمدند; امّا گروهى از مسلمانان ضمن تعقيب آنان، دو حلقه از چاههاى بنىقريظه را منهدم ساخته، وحشتى در آنها افكندند.
[۱۰۱] حملات گاه و بيگاه بنىقريظه، مسلمانان را به هراس افكنده و رفت و آمدشان را مختل ساخته بود; چنانكه مسلمانان منطقه عوالى كه در نزديكى بنىقريظه مىزيستند، چون مىخواستند نزد خانواده خويش بروند، به دستور پيامبر مسلح شده، گاه از بيراهه مىرفتند.
[۱۰۲] يهوديان يك بار به برجى كه زنان پيامبر و نزديكانش در آن مستقر بودند هجوم بردند; امّا با رشادت صفيّه، عمّه پيامبر كه به كشته شدن يكى از آنان منجر شد، ناكام ماندند.
[۱۰۳] افزون بر شدت عمل مشركان و همراهى يهوديان با آنان، كمبود مواد غذايى بر بحران مىافزود و ياران رسولخدا كه از هر سو در سختى و تنگنا قرار داشتند، با كمبود آذوقه نيز مواجه بودند; بهگونهاى كه هر فردى تنها مىتوانست غذاى يك يا دو نفر را تهيه كند;
[۱۰۴] هر چند گاهى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بخشى از مشكلات مسلمانان را با معجزات خود حل مىكرد;
[۱۰۵] چنانكه گفتهاند: دختر بشيربن سعد براى پدر و دايى خود عبداللهبن رواحه مقدارى غذا برد كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله)همگان را به آن دعوت كرد و سير خوردند; بىآنكه كاستى در آن حاصل شده باشد.
[۱۰۶] از اين موارد در قضيه احزاب فراوان ذكر شده است.
[۱۰۷] اين وضعيت افزون بر شدت عمل مشركان و همراهى يهوديان با آنان، موجب گرديد كه برخى از منافقان در وعدههاى پيامبر ترديد كنند.
[۱۰۸] آنان سوگند يادكردند كه همه آن وعدهها فريب بوده و گفتند: چگونه رسول خدا به ما وعده طواف كعبه و دستيابى به گنجهاى فارس و روم داده است; حال آنكه جرئت رفع حاجت نداريم.
[۱۰۹] خداوند درباره اينان فرموده است:
[۱۱۰] «واِذ يَقولُ المُنـفِقونَ والَّذينَ فى قُلوبِهِم مَرَضٌ ما وعَدَنَا اللّهُ و رَسولُهُ اِلاّ غُرُوراً= و آنگاه كه منافقان و بيماردلان گفتند كه خداوند و پيامبر او جز وعده فريبآميز به ما ندادهاند». (احزاب/۳۳، ۱۲) از ثعلبى از عمروبن عوف نقل است كه آيه۲۶ آلعمران/۳، نيز در پاسخ به منافقان در احزاب نازل شده كه وعدههاى پيامبر را باطل مىشمردند:
[۱۱۱] «قُلِ اللَّهُمَّ مــلِكَ المُلكِ تُؤتى المُلكَ مَن تَشاءُ وتَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وتُعِزُّ مَن تَشاءُ وتُذِلُّ مَن تَشاءُ بِيَدِكَ الخَيرُ اِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير.»
آيه۲۰ احزاب/۳۳ از آرزوى درونى منافقان در احزاب خبر مىدهد كه دوست دارند كه در كنار صحرانشينان و به دور از جنگ بودند و آنجا اخبار جنگ را دنبال مىكردند:
[۱۱۲] «يَحسَبونَ الاَحزابَ لَم يَذهَبوا واِن يَأتِ الاَحزابُ يَوَدّوا لَو اَنَّهُم بادونَ فِى الاَعرابِ يَسـَلونَ عَن اَنبائِكُم ولَو كانوا فيكُم ما قـتَلوا اِلاّ قَليلاً». از سُدى و قتاده نقلاست كه با شدت يافتن نبرد خندق و در محاصره قرار گرفتن مسلمانان، برخى نسبت به خدا و رسول بدبين شدند و آيه۲۱۴ بقره/۲ نازلشد:
[۱۱۳] «اَم حَسِبتُم اَن تَدخُلوا الجَنَّةَ ولَمّا يَأتِكُم مَثَلُ الَّذينَ خَلَوا مِن قَبلِكُم...= آيا گمان كردهايد به بهشت مىرويد; حال آنكه نظير آنچه بر سر پيشينيان آمد بر سر شما نيامده است كه تنگدستى و ناخوشى به آنان رسيد و تكانها خوردند تا آنجا كه پيامبر و كسانىكه همراه او ايمان آورده بودند گفتند: پس نصرت الهى كى فرامىرسد؟ بدانيد كه نصرت الهى نزديك است».
وضعيت مسلمانان چنان بود كه خداوند فرمود: «اِذ جاءوكُم مِن فَوقِكُم و مِن اَسفَلَ مِنكُم و اِذ زاغَتِ الاَبصـرُ و بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ و تَظُنّونَ بِاللّهِ الظُّنونا= آنگاه كه از بالاى
[۱۱۴] شما و از زير
[۱۱۵] شما آمدند و آنگاه كه چشمها خيره شد و جانها به گلوگاهها رسيد و در حق خداوند گمانهايى
[۱۱۶] برديد». و در آنجا مؤمنان امتحان شدند (وضعيفان در ايمان) سخت متزلزل گرديدند: «هُنالِكَ ابتُلِىَ المُؤمِنونَ و زُلزِلوا زِلزالاً شَديداً». (احزاب/۳۳، ۱۰ـ۱۱)
مسلمانان در مدينه، از بنىقريظه بيشتر از قريش و غطفان نسبت به كودكان و زنان خود مىترسيدند.
[۱۱۷] برخى مسلمانان از ترس خانواده و بىپناهى آنان، از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اجازه بازگشت مىخواستند.
[۱۱۸] از ميان انصار، بنىحارثه در مقاومت، سستى كرده، با فرستادن اوس•بن قيظى نزد پيامبر و بهانه كردن احتمال تصرف خانههايشان، قصد ترك عرصه نبرد را داشتند:
[۱۱۹] «واِذ قالَت طَـائِفَةٌ مِنهُم يـاَهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم فارجِعوا و يَستَـذِنُ فَريقٌ مِنهُمُ النَّبىَّ يَقولونَ اِنَّ بُيوتَنا عَورَةٌ و ما هِىَ بِعَورَة اِن يُريدونَ اِلاّ فِراراً= و آنگاه كه گروهى از آنان گفتند: اى اهل مدينه شما را جاى ماندن نيست، بازگرديد. گروهى از ايشان از پيامبر اجازه
[۱۲۰] خواستند
به بهانه مىگفتند: خانههاى ما بىحفاظ است و حال آنكه بىحفاظ نبود. اينان هيچ قصدى جز فرار نداشتند». (احزاب/۳۳، ۱۳) قرآن كريم در معرفى آنان مىفرمايد: «ولَو دُخِلَت عَلَيهِم مِن اَقطارِها ثُمَّ سُئِلوا الفِتنَةَ لاََتَوها و ما تَلَبَّثوا بِها اِلاّ يَسيراً= وچون از حوالى آن
[۱۲۲] بر ايشان وارد شوند، سپس از ايشان اقرار به شرك درخواست كنند، بدان اقرار كنند و جز اندكى درنگ نخواهند كرد.» (احزاب/۳۳، ۱۴). اينان كسانى بودند كه پيشتر پيمان بسته بودند صحنه را ترك نكنند.
[۱۲۳] «ولَقَدكانوا عـهَدُوا اللّهَ مِن قَبلُ لايُوَلّونَ الاَدبـرَ و كانَ عَهدُ اللّهِ مَسـُولاً». (احزاب/۳۳، ۱۵) خداوند به بهانهجويان كه بنا به نقلى، بنىحارثه بودند كه در نبرد احد سستى كرده ولى عهد كرده بودند ديگر چنين نكنند، هشدار مىدهد كه گريز از صحنه نبرد به حال آنان هيچ سودى نداشته، مرگ آنان را به تأخير نمىاندازد و هيچ قدرتى نمىتواند مانع نفوذ اراده الهى گردد
[۱۲۴] «قُل لَن يَنفَعَكُمُ الفِرارُ اِن فَرَرتُم مِنَ المَوتِ...». (احزاب/۳۳، ۱۶ـ۱۷)
عبور از خندق:
با طولانى شدن محاصره و زمزمه بازگشت بخشى از سپاه، نبرد خندق با پيكار تن به تن امام على(عليه السلام) با عمروبنعبدود، به مرحله جديدى وارد شد. مشركان كه از هر طريقى در پى شكستن مسلمانان بودند، ۵ تن از دلاوران آنان، عمروبنعبدود، نوفلبنعبداللهبن مغيره مخزومى، عكرمة•بن ابىجهل، ضراربن خطاب و هُبَيرةبن ابىوهب مخزومى، از باريكهاى گذر كرده و بهسوى مسلمانان آمدند.
[۱۲۵] امام على(عليه السلام)با تنى چند از مسلمانان بيرون آمده، جلوى باريكه را گرفتند. سواركاران مشرك به سرعت بهسوى آنان آمدند.
[۱۲۶] عمرو كه به تك سوار يَلْيَلْ شهرت و حدود ۹۰سال سن داشت، چون در بدر جراحتى يافته بود، در احد حضور نداشت وى با خود عهد كرده بود كه تا از محمد و اصحابش انتقام نگيرد خود را نيارايد.
[۱۲۷] او در مبارزطلبى اصرار فراوان داشت و به قول خودش بر اثر كثرت مبارزطلبى صدايش گرفت;
[۱۲۸] امّا كسى ياراى رويارويى با او را نداشت.
[۱۲۹] على(عليه السلام) از پيامبر اذن خواست تا به مبارزه او برود; اما پيامبر با يادآورى اينكه او عمرو است، على را به نشستن واداشت، تا اينكه براى سومين بار على(عليه السلام) با بيان اينكه مىدانم او چه كسى است و در عين حال مىخواهم با او مبارزه كنم، توانست نظر مساعد رسول خدا را جلب كند.
[۱۳۰] رسولخدا پس از موافقت، شمشير خود ذوالفقار را بدو داد و عمامه خويش را بر سرش بست و براى او چنين دعا كرد:
[۱۳۱] «ربّ لاتذرنى فرداً و أَنت خيرُ الوارثين
[۱۳۲] = پروردگارا مرا تنها مگذار كه تو بهترين وارثان هستى» (انبياء/۲۱، ۸۹) و در بيان عظمت كار على(عليه السلام)فرمودند: «برز الايمان كلّه إِلى الكفر كلّه= همه ايمان در برابر همه كفر قرار گرفته است.» على(عليه السلام)وقتى به ميدان آمد از او خواست، تا براساس عهد خود اگر مردى از قريش او را به يكى از دو كار بخواند، حتماً يكى را بپذيرد: به خدا، رسول و اسلام ايمان بياورد يا براى مبارزه از اسب پياده شود;
[۱۳۳] اما عمرو جوان بودن على و دوستى خود با ابوطالب را مانع نبرد با او دانست
[۱۳۴] و خواهان نبرد با كسانى چون ابوبكر و عمر شد،
[۱۳۵] ولى امام صحنه را خالى نكرد و هرچند خود جراحتى برداشت اما موفق شد او را به قتل رساند.
[۱۳۶] امام على(عليه السلام)پس از كشتن عمرو، سرش را جدا كرد و براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)آورد. عمر و ابوبكر برخاسته، و سر على(عليه السلام)را بوسيدند.
[۱۳۷] عمل امام در آن روز، مايه سربلندى اسلام شد و چنانكه رسول گرامى اسلام فرمود: آن ضربه از اعمال همه امت من تا روز قيامت ارزشمندتر است;
[۱۳۸] «ضربة علىّ يوم الخندق خير من عبادة الثقلين».
[۱۳۹] با اين اقدام امام، خداوند كارزار را از مؤمنان برداشت; چنانكه ابنمسعود با ذكر آيه۲۵ احزاب/۳۳ «وكَفَى اللّهُ المُؤمِنينَ القِتالَ» گفته است كه خداوند بهوسيله على(عليه السلام) وعده خود را محقق ساخت.
[۱۴۰] و به رغم آنكه مشركان مىخواستند جنازه او را به ۱۰۰۰۰ درهم بخرند، امّا پيامبر اجازه داد بدون هيچ پرداختى جنازه عمرو را ببرند.
[۱۴۱] با كشته شدن عمرو، ديگر سواران پا به فرار نهادند و در اين گريز نوفلبن عبدالله به درون خندق افتاد و او نيز بهدست على(عليه السلام)كشته شد.
[۱۴۲] بنىمخزوم براى گرفتن جسد نوفل، حاضر به پرداخت ديه شدند; اما پيامبر جسد و بهاى آن را پست دانست و در برابر آن چيزى دريافت نكرد.
[۱۴۳] ابنشهر آشوب، آيه۹ احزاب/۳۳ «اذكُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ جاءَتكُم جُنودٌ...» را بنا به قول جماعتى از مفسران، در شأن على(عليه السلام)مىداند كه در نبرد احزاب، آنگاه كه مسلمانان از ترس عمروبن عبدود عامرى جرئت تكان خوردن نداشتند، با او به مقابله برخاست.
[۱۴۴] پيشنهاد مصالحه و ايجاد تفرقه:
پس از كشته شدن عمرو، هيچ اقدام گروهى ديگرى روى نداد و تنها احزاب هر شب گروهى را براى غارت بهسوى مدينه مىفرستادند.
[۱۴۵] دفاع مداوم مسلمانان از حصار مدينه موجب فوت نماز برخى از آنان شد و ازاينرو پيامبر مشركان را لعن كرد.
[۱۴۶] رسولخدا(صلى الله عليه وآله) طى اقداماتى سعى كرد در سپاه دشمن تفرقه ايجاد كند; بدين منظور در نخستين اقدام و با توجه به انگيزههاى اقتصادى غطفان
[۱۴۷] بر آن شد تا با پرداخت يك سوم محصول خرماى مدينه، آنان را از ادامه نبرد منصرف سازد; اما غطفان به طمع بهايى بيشتر از پذيرش پيشنهاد، سرباز زدند
[۱۴۸] و چون پس از درنگ بدان رضايت دادند،
[۱۴۹] پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از مشورت با بزرگان مدينه و مخالفت آنان، از پيشنهاد خويش منصرف شد.
[۱۵۰] اين خبر چنانچه به قريش مىرسيد از اعتبار غطفان مىكاست و ميان آنان و قريش فاصلهاى مىانداخت; همانطور كه خود به آن اعتراف داشتند.
[۱۵۱] پيامبر در اقدام دوم خود كه تفرقه ميان سپاه احزاب و بنىقريظه را دنبال مىكرد از نعيم•بن مسعود بهره برد. به نقل مغازى از موسىبن عقبه، نعيم از جمع مشركان خبرى از گفتگوى قريش، غطفان و بنىقريظه براى پيامبر آورد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)كه مىدانست نعيم براى احزاب خبر مىبرد، اقدامات بنىقريظه را نقشه مسلمانان عليه قريش معرفى كرد و انگيزه بنىقريظه از اين كار را دستيابى به غنايم بنىنضير دانست.
[۱۵۲] نعيم با شنيدن اين خبر بهميان مشركان رفت و آنچه شنيده بود با آنان در ميان نهاد و آنان در اعتماد به بنىقريظه ترديد كردند; بهويژه آنكه براى آزمايش، سفيرى نزد بنىقريظه فرستادند، تا با آنان نبردى را بياغازند; اما آنان به بهانه اينكه شنبه است و شنبه روز مقدسى است از حمله سرباز زدند و اين به منزله عدم همدلى آنان با مشركان دانسته شد.
[۱۵۳] واقدى ضمن رد روايت پيشين بر اين باور است كه نعيم، در جاهليت با يهوديان سر و سرّى داشت و در اين زمان، مسلمان شده; بىآنكه يهوديان و مشركان از اسلام او آگاهى يابند.
[۱۵۴] او نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد تا وظيفهاى را به دوش گيرد. آن حضرت با ذكر اينكه جنگ خدعه و نيرنگ است او را براى ايجاد تفرقه، بهميان دشمن فرستاد.
[۱۵۵] نعيم وقتى نزد بنىقريظه رفت وضعيت آنان را حساس خواند; چرا كه مشركان به محض ناكامى به خانه خود بازمىگردند و بنىقريظه كه در خانه خويش مىجنگيدند تنها مانده و مىبايست تاوان نبرد را بپردازند; ازاينرو از آنان خواست تا از قريش و غطفان بخواهند براى ضمانت پايدارى احزاب تا پايان جنگ، افرادى را به عنوان گروگان به آنان تحويل دهد. نعيم سپس نزد قريش و غطفان رفت و بنىقريظه را مترصد فرصتى براى جبران پيمانشكنى خود با پيامبرنشان داد كه مىخواهند به بهانهاى از شما گروگان گرفته و به پيامبر تحويل دهند و بدين ترتيب، فضاى بىاعتمادى را ميان آنان پديد آورد و چون پيك بنىقريظه خبر از درخواست گروگان از قريش و غطفان را مطرح كرد، آنان به سخن نعيم اطمينان يافته، و حاضر به همكارى نشدند و به اين طريق همپيمانى آنان با بنىقريظه برهم خورد. بنىقريظه نيز اين عدم همكارى را تأييدى بر سخنان نعيم دانستند;
[۱۵۶] بدينگونه نعيم توانست ميان سپاه دشمن تفرقه ايجاد كند و اتحادشان را بر هم زند.
[۱۵۷] امداد الهى:
به رغم تفرقهاى كه در سپاه دشمن ايجاد شده بود همچنان خطر احزاب جدّى بود; ازاينرو پيامبر مجدّانه دست به دعا برداشت; از جابرابنعبدالله نقل است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) سه روز به راز و نياز پرداخت، تا اينكه در روز سوم دعايش مستجاب شد و شادى در چهره آن حضرت نمايان گرديد.
[۱۵۸] در شب آخر، سرما و باد شديدى درگرفت;
[۱۵۹] بهگونهاى كه آتشها را خاموش و ريسمان خيمهها را پاره كرد.
[۱۶۰] وحشت و سستى همه وجود مشركان را فرا گرفت و آنان را به ناچار به عقبنشينى واداشت. حذيفةبن يمان كه، به رغم ميل باطنى، ازطرف پيامبر(صلى الله عليه وآله)مأموريت يافته بود تا از اردوگاه دشمن خبر آورد، از به هم ريختگى اوضاع آنان و نابسامانى حاكم سخن گفت. وى در آنجا شنيد كه ابوسفيان در اجتماع مشركان، پس از اطمينان از عدم حضور فرد بيگانه در جمع، مشكلات پيش آمده را برشمرد و آنگاه خواست تا بازگردند و خود سراسيمه بهسوى شترش رفت و با عجله بر آن سوار شد و بىآنكه پاىبند آن را بازكند، حركت كرد. ديگر مشركان نيز هر يك با عجله گريختند، تا بتوانند جان خود را نجات دهند.
[۱۶۱] خداوند درباره اين امداد مىفرمايد: «يـاَيُّها الَّذينَ ءامَنوا اذكُروا نِعمَةَ اللّهِ عَلَيكُم اِذ جاءَتكُم جُنودٌ فَاَرسَلنا عَلَيهِم ريحـًا وجُنودًا لَم تَرَوها و كانَ اللّهُ بِما تَعمَلونَ بَصيراً». (احزاب/۳۳، ۹) از قتاده نقل است كه خداوند ترس و باد و سپاهيانى ناديدنى را برانگيخت. باد هر آتشى را مشركان بر مىافروختند خاموش مىكرد، تا اينكه براى نجات خويش، به كوچيدن تن دادند.
[۱۶۲] آن شب براى مسلمانان نيز شب سخت و جانكاهى بود; كمبود مواد غذايى و نبود امكانات پوششى، ياران رسولخدا را به مشقت افكنده بود.
[۱۶۳] ابوسفيان كه به بازگشت ناچار شده بود، در نامهاى به پيامبر، پس از سوگند به لات• و عزى• از تصميم جدى خود به درمانده ساختن پيامبر(صلى الله عليه وآله) اشاره كرد و نوشت كه ديدم برخورد با ما را خوش نداشتى و خندقها و تنگناهايى فراهم ساختهاى، اى كاش مىدانستم چه كسى اين كار را به تو آموخته است؟ و در پايان او را به جنگ ديگرى چون احد تهديد كرد كه زنها در آن گريبان بدرند. پيامبر در پاسخ، به غرور ديرينه و كينهتوزى او اشاره كرد و وى را از روزى خبر داد كه لات و عزى و اساف و نائله و هبل را درهم خواهد شكست.
[۱۶۴] در نبرد خندق معدودى از سپاه طرفين كشته شدند; هر چند اسامى و شمار آنان به اختلاف ذكرشده است.
[۱۶۵] سعد•بن معاذ نيز جراحت سختى يافت و بر اثر آن چندى بعد درگذشت.
[۱۶۶] آيه۲۳ احزاب/۳۳ درباره نيكمردانى است كه بر پيمانى كه با خداى خويش بستهاند صادقانه وفا كردند; گروهى از اينان كسانىاند كه به شهادت رسيدهاند و گروهى ديگر شهادت را انتظار مىكشند و
عقیده خود را تبديل نكردند:
[۱۶۸] «مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عـهَدُوا اللّهَ عَلَيهِ فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ و مِنهُم مَن يَنتَظِرُ و ما بَدَّلوا تَبديلاً».
ديگر آيات مرتبط با نبرد احزاب:
افزون بر آياتى كه در ضمن مقاله به آنها اشاره شده آيات ديگرى نيز درباره احزاب نازل شده است كه بهگونهاى در فهم درست آن مؤثر است. واقدى در پايان بخش مربوط به جنگ خندق، بابى را گشوده و آيات مربوط به اين نبرد را آورده است.
[۱۶۹] آيات ۱۸ـ۲۷ احزاب/۳۳ نيز درباره جنگ احزاب است و چهره انسانهاى نيك و بد را نشان مىدهد. در مورد آيات ۱۸ـ۱۹ اين سوره گفته شده كه يكى از ياران رسول خدا برادرى داشت كه در نبرد احزاب به عيش و نوش مشغول بوده و جنگ آن حضرت را بىثمر مىدانست و برادرش را به همراهى با خود فرامىخواند. او پس از سرزنش برادر جهت گزارش اين جريان نزد پيامبر آمد كه آيه نازل شد
[۱۷۰] : «به راستى خداوند از ميان شما، بازدارندگان را مىشناسد، و نيز كسانى را كه به برادران خود مىگويند: به راه ما بياييد و جز اندكى در كارزار شركت نمىكنند، و در حق شما بسيار بخيلاند و چون هنگام ترس
[۱۷۱] فرا رسد مىبينيشان كه در حالتى كه ديدگانشان مىگردد مانند كسى كه از نزديكى مرگ بىهوش شده باشد، بهسوى تو مىنگرند، و چون آن بيم بر طرف شود، به شما با زبانهاى تند و تيز خويش آزار مىرسانند. آنان سخت آزمند مالاند. ايناناند كه ايمان نياوردهاند و خداوند اعمالشان را تباه مىگرداند و اين بر خداوند آسان است.» در ادامه آيات گذشته، خداوند پيامبر را به عنوان الگوى تمام عيار و تنها راه دستيابى به خير و آخرت مىخواند و هر راه ديگر را بىنتيجه مىشمارد: «لَقَد كانَ لَكُم فى رَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كانَ يَرجوا اللّهَ...= به راستى كه براى شما و كسى كه به خداوند و روز بازپسين اميد
ایمان دارد و خداوند را بسيار ياد مىكند در پيامبر سرمشق نيكويى هست». (احزاب/۳۳،۲۱)
منابع
الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد; اسباب النزول، واحدى; اعلام الورى باعلام الهدى; الافصاح فىالامامه; امالى; بحارالانوار; البداية و النهايه; پيامبر و آيين نبرد; تاريخ ابنخلدون; تاريخ الامم و الملوك، طبرى; تاريخ پيامبر اسلام; تاريخ الخميس; تاريخالمدينة المنوره; تاريخ مدينة دمشق; تاريخ اليعقوبى; التبيان فى تفسير القرآن; تجارب الامم; تفسير القرآن العظيم، ابنكثير; تفسير القمى; التنبيه و الاشراف; جامعالبيان عن تأويل آى القرآن; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; الجواهر الحسان فى تفسير القرآن، ثعالبى; الخرائج و الجرائح; الدرالمنثور فى التفسير المأثور; دلايل النبوه; الروض الانف; زاد المسير فى علم التفسير; سبل الهدى و الرشاد; السير الكبير; السيرة الحلبيه; السيرة النبويه، ابنكثير; السيرة النبويه، ابنهشام; السيرة النبويه، زينى دحلان; شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهار; شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحديد; شواهدالتنزيل; الصحيح من سيرة النبى الاعظم(صلى الله عليه وآله); الطبقات الكبرى; عوالى اللئالى العزيز فى الاحاديث الدينيه; عيون الاثر فى فنون المغازى و الشمائل والسير; غريب الحديث; غزوة الخندق غزوة الاحزاب; فتحالبارى فى شرح صحيح البخارى; فرائد السمطين; القاموس المحيط; قصصالانبياء، راوندى; الكامل فى التاريخ; كتاب الثقات; كنزالعمال فى سنن الاقوال و الافعال; كنز الفوائد; لباب النقول فى اسباب النزول; لسانالعرب; مجمعالبيان فى تفسير القرآن; المحبّر; المسترشد; المصنف; المغازى; مناقب آل ابىطالب; المنتخب من كتاب ذيل المذيل; المنتظم فى تاريخ الملوك والامم; المواهب اللدنيه بالمنح المحمديه; الميزان فى تفسيرالقرآن.
[۱۷۳] . لسانالعرب، ج۴، ص۲۲۸.
[۱۷۴] . القاموس المحيط، ج۲، ص۱۱۷۰.
[۱۷۵] . الكامل، ج۲، ص۱۷۸; بحار الانوار، ج۲۰، ص۲۱۶; فتحالبارى، ج۷، ص۳۰۲; مجمعالبيان، ج۸، ص۵۳۳.
[۱۷۶] . جامعالبيان، مج۲، ج۲، ص۴۶۳ـ۴۶۴; مجمعالبيان، ج۲، ص۵۴۶ و ۷۲۶; بحارالانوار، ج۲۰، ص۱۸۶ـ۱۸۸; البداية والنهايه، ج۴، ص۷۶ـ۷۸.
[۱۷۷] . المواهب اللدنيه، ج۱، ص۲۴۷; السيرةالنبويه، دحلان، ج۱، ص۴۴۸.
[۱۷۸] . اعلام الورى، ص۵۹۹; البداية والنهايه، ج۴، ص۷۶.
[۱۷۹] . دلايل النبوه، ج۳، ص۳۹۳; تفسير ابنكثير، ج۳، ص۴۷۸.
[۱۸۰] . تاريخ الخميس، ج۱، ص۴۸۰.
[۱۸۱] . المحبّر، ص۱۰.
[۱۸۲] . المحبّر، ص۱۱۳.
[۱۸۳] . الصحيح من سيره، ج۹، ص۳۶ـ۴۱.
[۱۸۴] . المصنّف، ج۵، ص۳۶۷; الطبقات، ج۲، ص۵۰; السيرة النبويه، ابنهشام، ج۳، ص۲۱۴; البداية و النهايه، ج۴، ص۷۶.
[۱۸۵] . غريب الحديث، ج۳، ص۲۹۰.
[۱۸۶] . السيرة النبويه، ابنهشام، ج۳، ص۲۱۴; التنبيه و الاشراف، ص۲۱۶; تفسير ابنكثير، ج۳، ص۴۷۸.
[۱۸۷] . الطبقات، ج۲، ص۵۱; المنتظم، ج۲، ص۳۱۷.
[۱۸۸] . تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۵۰; دلايل النبوه، ج۳، ص۳۹۵.
[۱۸۹] . البداية والنهايه، ج۴، ص۷۶ـ۷۷; السيرةالنبويه، دحلان، ج۱، ص۴۳۲.
[۱۹۰] . الثقات، ج۱، ص۲۶۴; السيرة النبويه، ابنهشام، ج۳، ص۲۱۴.
[۱۹۱] . الطبقات، ج۲، ص۵۰; شرح الاخبار، ج۱، ص۲۸۸.
[۱۹۲] . السيرة النبويه، ابنهشام، ج۳، ص۲۱۴; البداية و النهايه، ج۴، ص۷۷; الطبقات، ج۲، ص۵۰.
[۱۹۳] . تاريخ طبرى، ج۲، ص۹۰ـ۹۱; عيونالاثر، ج۲، ص۸۳ـ۸۴.
[۱۹۴] . الميزان، ج۱۶، ص۲۹۲; الثقات، ج۲، ص۸۳.
[۱۹۵] . الارشاد، ج۱، ص۹۴.
[۱۹۶] . اسباب النزول، ص۱۳۰; جامعالبيان، مج۴، ج۵، ص۱۸۲; لباب النقول، ص۵۹ـ۶۰.
[۱۹۷] . الدرالمنثور، ج۲، ص۵۶۲ـ۵۶۴; التبيان ج۳، ص۲۲۳ـ۲۲۵; مجمعالبيان، ج۳، ص۹۲.
[۱۹۸] . المغازى، ج۲، ص۴۴۲.
[۱۹۹] . المغازى، ج۲، ص۴۴۲ـ۴۴۳.
[۲۰۰] . زاد المسير، ج۶، ص۳۵۶.
[۲۰۱] . تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۵۰.
[۲۰۲] . المغازى، ج۲، ص۴۴۳; الطبقات، ج۲، ص۵۰.
[۲۰۳] . تاريخ الخميس، ج۱، ص۴۸۰; بحارالانوار، ج۲۰، ص۲۱۷.
[۲۰۴] . الطبقات، ج۲، ص۵۰ـ۵۱; المغازى، ج۲، ص۴۴۳ـ۴۴۴.
[۲۰۵] . التنبيه و الاشراف، ص۲۱۶.
[۲۰۶] . المغازى، ج۲، ص۴۴۳; الطبقات، ج۲، ص۵۱.
[۲۰۷] . المغازى، ج۲، ص۴۴۴.
[۲۰۸] . المغازى، ج۲، ص۴۴۵; السيرة الحلبيه، ج۲، ص۶۳۱ـ۶۳۲.
[۲۰۹] . المنتخب، ص۳۳; تاريخ طبرى، ج۲، ص۹۱.
[۲۱۰] . البداية والنهايه، ج۴، ص۷۷; الروض الانف، ج۶، ص۳۰۶.
[۲۱۱] . تاريخ يعقوبى، ج۲; ص۵۰; السيرة النبويه، ابنهشام، ج۳، ص۲۲۴; تجارب الامم، ج۱، ص۱۴۹.
[۲۱۲] . المغازى، ج۲، ص۴۴۵.
[۲۱۳] . المغازى، ج۲، ص۴۴۵.
[۲۱۴] . همان، ص۴۹۳.
[۲۱۵] . الصحيح من سيره، ج۹، ص۸۱ـ۸۲.
[۲۱۶] . تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۵۰; تاريخ طبرى، ج۲، ص۹۱; التنبيه والاشراف، ص۲۱۶; البداية والنهايه، ج۴، ص۷۷.
[۲۱۷] . پيامبر و آيين نبرد، ص۳۸۱.
[۲۱۸] . المغازى، ج۲، ص۴۴۶; الطبقات، ج۲، ص۵۱; تاريخ طبرى، ج۲، ص۹۱.
[۲۱۹] . المغازى، ج۲، ص۴۴۴.
[۲۲۰] . سبلالهدى، ج۴، ص۳۶۵; المغازى، ج۲، ص۴۴۹.
[۲۲۱] . الخرائج و الجرائح، ج۳، ص۱۰۴۸; السيرة النبويه، ابنكثير، ج۲، ص۴۳۴ـ۴۳۵.
[۲۲۲] . المغازى، ج۲، ص۴۴۷.
[۲۲۳] . تاريخ طبرى، ج۲، ص۹۱.
[۲۲۴] . همان، ص۹۳.
[۲۲۵] . تاريخ پيامبر اسلام، ص۳۸۲.
[۲۲۶] . پيامبر و آيين نبرد، ص۳۸۲.
[۲۲۷] . غزوة الخندق، ص۷۶.
[۲۲۸] . المغازى، ج۲، ص۴۴۶.
[۲۲۹] . دلايل النبوه، ج۳، ص۴۰۹; جامعالبيان، مج۱۰، ج۱۸، ص۲۳۴.
[۲۳۰] . تاريخ دمشق، ج۲۱، ص۴۰۸.
[۲۳۱] . السيرةالنبويه، ابنهشام، ج۳، ص۲۲۴; تاريخ طبرى، ج۲، ص۹۱ـ۹۲.
[۲۳۲] . المغازى، ج۲، ص۴۴۷.
[۲۳۳] . الطبقات، ج۴، ص۶۲ـ۶۳; المغازى، ج۲، ص۴۵۰; السيرة النبويه، ابنهشام، ج۳، ص۲۱۹.
[۲۳۴] . دلايل النبوه، ج۳، ص۳۹۹ـ۴۰۰.
[۲۳۵] . المغازى، ج۲، ص۴۵۰.
[۲۳۶] . دلايل النبوه، ص۴۱۵ـ۴۲۱.
[۲۳۷] . تفسير قمى، ج۲، ص۱۸۸; التبيان، ج۸، ص۳۲۹; تفسير قرطبى، ج۱۴، ص۱۰۳.
[۲۳۸] . المغازى، ج۲، ص۴۵۲; تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۵۰.
[۲۳۹] . البداية و النهايه، ج۳، ص۱۷۱.
[۲۴۰] . تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۵۰; بحارالانوار، ج۲۰، ص۲۱۸; الطبقات، ج۲، ص۵۱.
[۲۴۱] . وفاء الوفاء، ج۱، ص۳۰۱.
[۲۴۲] . الطبقات، ج۲، ص۵۱; تاريخ ابنخلدون، ج۲، ص۲۹; السيرة النبويه، ابنكثير، ج۲، ص۴۴۳.
[۲۴۳] . السيرة الحلبيه، ج۲، ص۶۳۶.
[۲۴۴] . غزوة الخندق، ص۹۰.
[۲۴۵] . المنتظم، ج۲، ص۳۱۹.
[۲۴۶] . المنتظم، ج۲، ص۳۱۸.
[۲۴۷] . المغازى، ج۲، ص۴۵۱ و ۴۵۴.
[۲۴۸] . تاريخ الخميس، ج۱، ص۴۸۹; المغازى، ج۲، ص۴۵۴.
[۲۴۹] . المغازى، ج۲، ص۴۵۰ـ۴۵۱.
[۲۵۰] . تاريخ المدينه، ج۱، ص۶۲.
[۲۵۱] . السيرة النبويه، ابنهشام، ج۳، ص۲۱۹.
[۲۵۲] . تاريخ طبرى، ج۲، ص۹۳; المغازى، ج۲، ص۴۴۴.
[۲۵۳] . المغازى، ج۲، ص۴۴۴.
[۲۵۴] . الطبقات، ج۲، ص۵۲; اعلام الورى، ص۱۰۰; الارشاد، ج۱، ص۹۶; تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۵۰.
[۲۵۵] . المغازى، ج۲، ص۴۴۰.
[۲۵۶] . وفاء الوفاء، ج۱، ص۳۰۱.
[۲۵۷] . تاريخ طبرى، ج۲، ص۹۴.
[۲۵۸] . التنبيه و الاشراف، ص۲۱۷.
[۲۵۹] . المغازى، ج۲، ص۴۶۵ و ۴۷۴.
[۲۶۰] . المغازى، ج۲، ص۴۶۸.
[۲۶۱] . المغازى، ج۲، ص۴۵۴.
[۲۶۲] . الطبقات، ج۳، ص۵۱; البداية و النهايه، ج۴، ص۸۴.
[۲۶۳] . تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۵۲; دلايل النبوه، ج۳، ص۴۰۳.
[۲۶۴] . بحارالانوار، ج۲۰، ص۲۲۳.
[۲۶۵] . جامعالبيان، مج۱۱، ج۲۱، ص۱۸۰; مجمعالبيان، ج۸، ص۵۵۱; تفسير ابنكثير، ج۳، ص۴۸۶.
[۲۶۶] . السير الكبير، ج۱، ص۱۲۱.
[۲۶۷] . تاريخ ابنخلدون، ج۲، ص۲۹.
[۲۶۸] . المغازى، ج۲، ص۴۶۰.
[۲۶۹] . المغازى، ج۲، ص۴۶۰.
[۲۷۰] . المغازى، ج۲، ص۴۶۲.
[۲۷۱] . همان، ص۴۵۱ و ۴۷۴.
[۲۷۲] . همان، ص۴۶۲ـ۴۶۳.
[۲۷۳] . الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۷.
[۲۷۴] . اعلام الورى، ص۱۰۰.
[۲۷۵] . السيرة النبويه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۸.
[۲۷۶] . المغازى، ج۲، ص۴۵۲ به بعد; السيرة النبويه، ابنهشام، ج۲، ص۲۱۷; دلايل النبوه، ج۳، ص۴۲۲ـ۴۲۷.
[۲۷۷] . تاريخ طبرى، ج۲، ص۹۲.
[۲۷۸] . دلايل النبوه، ج۳، ص۴۰۲.
[۲۷۹] . تفسير ثعالبى، ج۲، ص۵۶۷; زادالمسير، ج۶، ص۳۵۹; مجمعالبيان، ج۸، ص۵۴۵.
[۲۸۰] . مجمعالبيان، ج۲، ص۷۲۷; اسباب النزول، ص۸۸.
[۲۸۱] . التبيان، ج۸، ص۳۲۴ و ۳۲۹; تفسير قرطبى، ج۱۴، ص۱۰۲; تفسيرثعالبى، ج۲، ص۵۶۹.
[۲۸۲] . جامعالبيان، ج۲، ص۴۶۳ـ۴۶۴; مجمعالبيان، ج۲، ص۵۴۶; اسباب النزول، ص۶۰; الدرالمنثور، ج۱، ص۵۸۴.
[۲۸۳] . الطبقات، ج۲، ص۵۲.
[۲۸۴] . المغازى، ج۲، ص۴۶۳.
[۲۸۵] . تفسير قمى، ج۲، ص۱۸۸; تفسير قرطبى، ج۱۴، ص۹۷ـ۹۸; تفسير ابنكثير، ج۳، ص۴۸۲.
[۲۸۶] . جامعالبيان، مج۱۱، ج۲۱، ص۱۶۶; الميزان، ج۱۶، ص۲۸۷.
[۲۸۷] . جامعالبيان، مج۱۱، ج۲۱، ص۱۶۶; الميزان، ج۱۶، ص۲۸۷.
[۲۸۸] . تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۵۰; الامالى، ج۳، ص۹۵.
[۲۸۹] . السيرة النبويه، ابنهشام، ج۳، ص۲۲۴ـ۲۲۵; شرح الاخبار، ج۱، ص۲۹۳ـ۲۹۴.
[۲۹۰] . المغازى، ج۲، ص۴۷۰; بحارالانوار، ج۲۰، ص۲۲۶.
[۲۹۱] . المنتظم، ج۲، ص۳۲۱; المسترشد، ص۲۹۸; البداية و النهايه، ج۴، ص۸۶.
[۲۹۲] . الافصاح، ص۱۵۷.
[۲۹۳] . كنزالفوائد، ص۱۳۷; عيون الاثر، ج۲، ص۹۲.
[۲۹۴] . شرحالاخبار، ج۱، ص۳۲۳ـ۳۲۴; تاريخ الخميس، ج۱، ص۴۸۶ـ۴۸۷; المنتظم، ج۲، ص۳۲۱.
[۲۹۵] . كنز العمال، ج۱۱، ص۶۲۳.
[۲۹۶] . الارشاد، ج۱، ص۹۸.
[۲۹۷] . الارشاد، ج۱، ص۹۸ـ۹۹; المغازى، ج۲، ص۴۷۱; تاريخ الخميس، ج۱، ص۴۸۷.
[۲۹۸] . المغازى، ج۲، ص۴۷۱.
[۲۹۹] . شرح نهجالبلاغه، ج۱۴، ص۳۸۲; المغازى، ج۲، ص۴۷۱; السيرة النبويه، ابنكثير، ج۲، ص۴۴۸.
[۳۰۰] . شرح نهجالبلاغه، ج۱۹، ص۳۹.
[۳۰۱] . فرائد السمطين، ج۱، ص۲۵۵; المستدرك، ج۳، ص۳۴; شواهد التنزيل، ج۲، ص۱۲ و ۱۴.
[۳۰۲] . بحارالانوار، ج۳۹، ص۲.
[۳۰۳] . الدرالمنثور، ج۶، ص۵۹۰; المناقب، ج۳، ص۱۵۹.
[۳۰۴] . المناقب، ج۱، ص۲۵۰.
[۳۰۵] . تاريخ الخميس، ج۱، ص۴۸۷; الارشاد، ج۱، ص۹۹.
[۳۰۶] . تاريخ الخميس، ج۱، ص۴۸۸; عيون الاثر، ج۲، ص۹۰; السيرةالنبويه، ابنكثير، ج۲، ص۴۴۸ـ۴۴۹.
[۳۰۷] . المناقب، ج۳، ص۱۶۰.
[۳۰۸] . المغازى، ج۲، ص۴۷۲ و ۴۷۴;الطبقات، ج۲، ص۵۲ـ۵۳.
[۳۰۹] . تاريخ الخميس، ج۱، ص۴۸۸; الطبقات، ج۲، ص۵۲ـ۵۳; تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۵۰.
[۳۱۰] . المغازى، ج۲، ص۴۴۳.
[۳۱۱] . المغازى، ج۲، ص۴۷۷ـ۴۷۸; شرح الاخبار، ج۱، ص۲۹۳; الارشاد، ج۱، ص۹۶.
[۳۱۲] . تاريخ طبرى، ج۲، ص۹۴; الطبقات، ج۲، ص۵۳.
[۳۱۳] . المصنف، ج۵، ص۳۶۷; الطبقات، ج۲، ص۵۶; تاريخ طبرى، ج۲، ص۹۴.
[۳۱۴] . الطبقات، ج۲، ص۵۳.
[۳۱۵] . دلايل النبوه، ج۳، ص۴۰۴ـ۴۰۵; السيرة النبويه، ابنكثير، ج۲، ص۴۵۵.
[۳۱۶] . المغازى، ج۲، ص۴۸۶ـ۴۸۷.
[۳۱۷] . تاريخ ابنخلدون، ج۲، ص۳۰; البداية و النهايه، ج۴، ص۹۱; المغازى، ج۲، ص۴۸۷.
[۳۱۸] . تاريخ طبرى، ج۲، ص۹۶; عيونالاثر، ج۲، ص۹۵; السيرة النبويه، ابنكثير، ج۲، ص۴۵۴.
[۳۱۹] . الطبقات، ج۲، ص۵۳; المغازى، ج۲، ص۴۸۱ـ۴۸۵.
[۳۲۰] . السيرةالنبويه، ابنهشام، ج۳، ص۲۲۹ـ۲۳۱; دلايلالنبوّه، ج۳، ص۴۰۴.
[۳۲۱] . المغازى، ج۲، ص۴۸۸; تاريخ المدينه، ج۱، ص۵۹.
[۳۲۲] . اعلام الورى، ص۱۰۱; السيرة النبويه، ابنكثير، ج۲، ص۴۵۶.
[۳۲۳] . المغازى، ج۲، ص۴۷۶; قصصالانبياء، ص۳۴۲.
[۳۲۴] . السيرة النبويه، ابنهشام، ج۳، ص۲۳۱ـ۲۳۲; تاريخ طبرى، ج۲، ص۹۷ـ۹۸; الطبقات، ج۲، ص۵۳.
[۳۲۵] . جامعالبيان، مج۱۱، ج۲۱، ص۱۵۴ـ۱۵۵; المناقب، ج۱، ص۲۵۰.
[۳۲۶] . المغازى، ج۲، ص۴۷۶; جامعالبيان، مج۱۱، ج۲۱، ص۱۵۳ـ۱۵۴.
[۳۲۷] . المغازى، ج۲، ص۴۹۲ـ۴۹۳.
[۳۲۸] . وفاء الوفاء، ج۱، ص۳۰۴; المغازى، ج۲، ص۴۹۵ـ۴۹۶; الطبقات، ج۲، ص۵۳ـ۵۴.
[۳۲۹] . تاريخ المدينه، ج۱، ص۱۲۵; السيرة النبويه، ابنهشام، ج۳، ص۲۵۰ و ۲۵۲.
[۳۳۰] . بحارالانوار، ج۲۰، ص۲۳۲.
[۳۳۱] . المغازى، ج۲، ص۴۹۴ـ۴۹۵.
[۳۳۲] . جامعالبيان، مج۱۱، ج۲۱، ص۱۶۸; زادالمسير، ج۶، ص۳۶۴.