• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اعراب خطبه 10

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.



وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) يُرِيدُ الشَّيْطَانَ أَوْ يُكْنِي بِهِ عَنْ قَوْمٍ؛ «و از خطبه‌ای از ایشان (علیه السلام) که در آن، شیطان را مقصود قرار داده‌اند، یا به جای گروهی از مردم، از او یاد کرده‌اند.»
«أَلَا وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ»

«أَلاَ»
[۸] (أَلَا) حرف تنبیه است که بر تحقق آنچه پس از آن می‌آید دلالت دارد، زیرا از همزه استفهام و «لا»ی نافیه ترکیب شده است؛ و همزه استفهام هنگامی که بر نفی داخل شود، افاده تحقیق می‌کند، مانند:
منبع: آیه
(قیامت/سوره۷۵، آیه۴۰.    )، زمخشری گفته است: و به دلیل جایگاه تحقیقی‌اش، جمله پس از آن تقریباً همیشه با چیزی شبیه به آنچه قسم با آن دریافت می‌شود، آغاز می‌گردد، مانند:
منبع: آیه
(یونس/سوره۱۰، آیه۶۲.    )
:
حَرْفُ تَنْبِیهٍ وَ اسْتِفْتَاحٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف آگاهی‌بخشی و آغاز کلام، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«أَلَا» حَرْفُ تَنْبِيهٍ تَدُلُّ عَلَى تَحَقُّقِ مَا بَعْدَهَا لِتَرَكُّبِهَا مِنْ هَمْزَةِ الِاسْتِفْهَامِ وَ لَا النَّفْيِ؛ ««أَلَا» حرف تنبیه است که بر تحققِ آنچه پس از آن می‌آید دلالت دارد، به خاطر ترکیبش از همزه استفهام و «لا»ی نفی»
«ألا» حرف تنبیهی است که به تحقق آنچه بعد از آن می‌آید دلالت دارد، زیرا از همزه استفهام و نفی ساخته شده است؛ ««ألا» حرف تنبیهی است که به تحقق آنچه بعد از آن می‌آید دلالت دارد، زیرا از همزه استفهام و نفی ساخته شده است.»
وَ هَمْزَةُ الِاسْتِفْهَامِ إذَا دَخَلَتْ عَلَى النَّفْيِ أَفَادَتِ التَّحْقِيقَ نَحْوَ؛ «و همزه استفهام هنگامی که بر نفی داخل شود، افاده تحقیق می‌کند، مانند»
همزه استفهام، هنگامی که بر نفی وارد شود، دلالت بر تحقیق دارد، مانند؛ «همزه استفهام، هنگامی که بر نفی وارد شود، دلالت بر تحقیق دارد، مانند»
(أَ لَيْسَ ذٰلِكَ بِقٰادِرٍ عَلىٰ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتىٰ) (الْقِیَامَةِ/سُورَةُ ٧٥، الْآیَةُ ٤٠.    )
قَالَ الزَّمَخْشَرِيُّ: وَ لِكَوْنِهَا بِهَذَا الْمَنْصِبِ مِنَ التَّحْقِيقِ لَا تَكَادُ تَقَعُ الْجُمْلَةُ بَعْدَهَا إلَّا مُصَدَّرَةً بِنَحْوِ مَا يُتَلَقَّى بِهِ الْقَسَمُ، نَحْوَ؛ «زمخشری گفته است: و به خاطر این جایگاه تحقیقی‌اش، جمله پس از آن به‌ندرت واقع می‌شود مگر اینکه با چیزی شبیه به آنچه قسم با آن دریافت می‌شود، آغاز گردد، مانند»
زمخشری می‌گوید: و چون این منصب، از نظر تحقیق، بسیار مهم است، جملات بعدی آن، به ندرت بدون مقدمه ای که به نحوی، با آن، قسم داده شود، قرار می گیرند، مانند؛ «زمخشری می‌گوید: و چون این منصب، از نظر تحقیق، بسیار مهم است، جملات بعدی آن، به ندرت بدون مقدمه ای که به نحوی، با آن، قسم داده شود، قرار می گیرند، مانند»
(إِنَّ أَوْلِيٰاءَ اللَّهِ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ) یُونُسَ/سُورَةُ ١٠، الْآیَةُ ٦٢.    .
«وَ إِنَّ‌»:
الْوَاوُ: زَائِدَةٌ ؛ «واو: زائده است »
إِنَّ‌:حَرْفٌ مُشَبَّهٌ بِالْفِعْلِ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ ««إِنَّ‌»: حرف مشبه بالفعل، مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد.»
«الشَّيْطَانَ‌»:
اسْمُ «إِنَّ» مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «اسمِ «إِنَّ»، منصوب است و علامت نصب آن فتحه ظاهره است.»
«قَدْ»:
حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف تحقیق، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«جَمَعَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهر بر آخرش است و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً به تقدیر «هُوَ» است.»
«حِزْبَهُ‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌به، منصوب است و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم و در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعِ خَبَرِ «إِنَّ‌»؛ «و جمله «قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ‌» در محل رفع، خبرِ «إِنَّ‌» است»
{{تورفتگی:b:و جمله «قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ‌» در محل رفع خبر «إِنَّ‌» واقع شده است؛ «و جمله «قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ‌» در محل رفع خبر «إِنَّ‌» واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ‌» ابْتِدَائِيَّةٌ؛ «و جمله «وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ‌» ابتدائیه است»
جمله «وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ‌» ابتدائیه است؛ «جمله «وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ‌» ابتدائیه است»


«وَ اسْتَجْلَبَ خَيْلَهُ‌ وَ رَجِلَهُ»

«وَ اسْتَجْلَبَ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
اسْتَجْلَبَ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «اسْتَجْلَبَ‌: فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهر بر آخرش است و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً به تقدیر «هُوَ» است»
«خَيْلَهُ‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعول‌به، منصوب است و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم و در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «اسْتَجْلَبَ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «جَمَعَ‌»؛ «و جمله «اسْتَجْلَبَ‌» بر جمله «جَمَعَ‌» عطف شده است»
«وَ رَجِلَهُ‌»:
{{تورفتگی:a:الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
رَجِلَهُ‌: مَعْطُوفٌ عَلَى «خَيْلَهُ‌»: مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «رَجِلَهُ‌: معطوف بر «خَيْلَهُ‌» است: مفعول‌به، منصوب است و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم و در محل جر به اضافه است.»


«وَ إِنَّ مَعِي لَبَصِيرَتِي:»

«وَ إِنَّ‌»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
إِنَّ‌: حَرْفٌ مُشَبَّهٌ بِالْفِعْلِ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «إِنَّ‌: حرف مشبه بالفعل، مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد.»
«مَعِي»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ وَ حُرِّكَ بِالْكَسْرِ لِمُنَاسَبَةِ الْيَاءِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مفعولٌ‌فیه (ظرف)، منصوب است و علامت نصبش فتحه است و به خاطر مناسبت با «یاء» با کسره حرکت داده شده است، و مضاف است»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و یاء: ضمیر متصل، مبنی بر سکون و در محل جر به اضافه است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِخَبَرِ (إِنَّ‌) الْمَحْذُوفِ؛ «و ظرف به خبر محذوفِ (إِنَّ‌) تعلق دارد.»
«لَبَصِيرَتِي»:
اللَّامُ: الْمُزَحْلَقَةُ مَبْنِيَّةٌ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: مزحلقه، مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
بَصِيرَتِي: اسْمُ (إِنَّ‌) مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى مَا قَبْلَ الْيَاءِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «بَصِيرَتِي: اسم (إِنَّ‌)، منصوب است و علامت نصب آن فتحه مقدر بر حرفِ ماقبلِ یاء است، و مضاف است»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و یاء: ضمیر متصل، مبنی بر سکون و در محل جر به اضافه است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ‌»؛ «و این جمله بر جمله «وَ إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ‌» عطف شده است»


«مَا لَبَّسْتُ عَلَى نَفْسِي»

«مَا»:{{تورفتگی:a:حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف نفی، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«لَبَّسْتُ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ؛ «فعل ماضی، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفعی (تاء فاعل)»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و تاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم و در محل رفع فاعل است.»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«نَفْسِي»:
اسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الْمُقَدَّرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور است و علامت جر آن کسره مقدره است، و مضاف است»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و یاء: ضمیر متصل، مبنی بر سکون و در محل جر به اضافه است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «لَبَّسْتُ‌»؛ «و جار و مجرور به فعل «لَبَّسْتُ‌» تعلق دارند»
وَ جُمْلَةُ «مَا لَبَّسْتُ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ حَالٌ؛ «و جمله «مَا لَبَّسْتُ‌» در محل نصب، حال است.»


«وَ لَا لُبِّسَ عَلَيَّ.»

«وَ لاَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لاَ: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لاَ: حرف نفی، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«لُبِّسَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ لِلْمَجْهُولِ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مجهول، مبنی بر فتح ظاهر بر آخرش است.»
«عَلَيَّ‌»:
عَلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «عَلَى: حرف جر، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ
[۹] وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعًا لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ.
وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ؛ «و یاء: ضمیر متصل، مبنی بر سکون
[۱۰] و برای جلوگیری از التقاء ساکنین، با فتحه حرکت داده شده است
و در محل جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ وَاقِعَانِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ نَائِبُ فَاعِلٍ؛ «و جار و مجرور در محل رفع، نائب فاعل هستند»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «مَا لَبَّسْتُ‌»؛ «و این جمله بر جمله «مَا لَبَّسْتُ‌» عطف شده است»


«وَ ایْمُ اللهِ لَأُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً أَنَا مَاتِحُهُ!»

«وَ أيْمُ‌»
[۱۱] اصل (أَيْمُ)، «أَيْمُنُ» جمع «يَمِين» است، نون برای تخفیف حذف شده همان‌طور که در (لَمْ يَكُنْ) حذف شده است، و گفته شده که این اسم مستقلی است که برای قسم وضع شده است، و تحقیق آن در مسائل نحو است
:{{تورفتگی:a:الْوَاوُ: اسْتِئْنَافِيَّةٌ؛ «واو: استئنافیه است»
أيْمُ‌: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «أيْمُ‌: مبتدا، مرفوع است و علامت رفع آن ضمه است، و مضاف است.»
«اللهِ‌»:
لَفْظُ الْجَلَالَةِ مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الْخَبَرُ مَحْذُوفٌ تَقْدِيرُهُ: قَسَمِي؛ «لفظ جلاله، مضافٌ‌الیه و مجرور است و علامت جر آن کسره ظاهره در آخرش است، و خبر محذوف و تقدیر آن «قَسَمِي» (قسم من) است.»
«لأَفْرِطَنَّ‌»:
اللَّامُ: حَرْفُ تَوْكِيدٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: حرف تأکید، مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
أَفْرِطَنَّ‌: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لِاتِّصَالِهِ بِنُونِ التَّوْكِيدِ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوبًا تَقْدِيرُهُ: أَنَا؛ «أَفْرِطَنَّ‌: فعل مضارع، مبنی بر فتح به خاطر اتصالش به نون تأکید، در محل رفع است و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً به تقدیر «أَنَا» است»
وَ النُّونُ: حَرْفُ تَوْكِيدٍ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و نون: حرف تأکید است و محلی از اعراب ندارد»
وَ جُمْلَةُ «لأفْرِطَنَّ‌» جَوَابُ الْقَسَمِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله «لأفْرِطَنَّ‌» جواب قسم است و محلی از اعراب ندارد»
وَ جُمْلَةُ «وَ أيْمُ اللهِ‌» اسْتِئْنَافِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله «وَ أيْمُ اللهِ‌» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد»
«لَهُمْ‌»:
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر، مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
وَ هُمْ‌: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هُمْ‌: ضمیر متصل، مبنی بر سکون و در محل جر به حرف جر است»
وَ الْمِيمُ: لِلْجَمْعِ؛ «و میم: برای جمع است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أفْرِطَنَّ‌»؛ «و جار و مجرور به فعل «أفْرِطَنَّ‌» تعلق دارند.»
«حَوْضاً»
[۱۲] (أَفْرِطَنَّ): اگر از باب فَعَلَ باشد، پس (حَوْضًا): منصوب به نزع خافض (حذف حرف جر) است. و لام در «لَهُمْ» یا برای تقویت است مانند قول خداوند: «يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ» (به مؤمنان ایمان می‌آورد)، یا تعلیلیه است یعنی حتماً از آنان پیشی می‌گیرم یا حتماً به خاطر آنان به سوی حوضی پیشی می‌گیرم مانند قول خداوند: «وَ اخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ» (و موسی قومش را برگزید)، و اگر از باب اَفْعَلَ باشد پس (حَوْضًا): مفعول‌به است، و «لَهُمْ» مفعولٌ‌لأجله است، یعنی حتماً به خاطر آنان حوضی را پر می‌کنم
:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعول‌به، منصوب است و علامت نصب آن فتحه ظاهره است، و [۱۲]     دوم برای تنوین است.»
«أَنَا»:
ضَمِيرٌ مُنْفَصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛ «ضمیر منفصل، مبنی بر سکون و در محل رفع مبتدا است.»
«مَاتِحُهُ‌»
[۱۳] و مضاف‌الیه «مَاتِحٌ» در حقیقت حذف شده است، و تقدیر آن: «أَنَّهُ مَاتِحٌ مَاءَهُ» (او آب‌کشِ آبِ آن است) می‌باشد، زیرا حوض به «متح» (آب کشیدن) وصف نمی‌شود [بلکه آبِ حوض کشیده می‌شود]
:
خَبَرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «خبر، مرفوع است و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم و در محل جر به اضافه است»
وَ جُمْلَةُ «أَنَا مَاتِحُهُ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ نَعْتٌ لِ‌ «حَوْضاً»؛ «و جمله «أَنَا مَاتِحُهُ‌» در محل نصب، نعت (صفت) برای «حَوْضاً» است»


«لَا يَصْدِرُونَ‌ عَنْهُ»

«لاَ»:{{تورفتگی:a:حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف نفی، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«يَصْدِرُونَ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ لِأَنَّهُ مِنَ الْأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ؛ «فعل مضارع مرفوع است و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است»
وَ الْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل، مبنی بر سکون و در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «لاَ يَصْدِرُونَ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ نَعْتٌ
[۱۴] وَ يَجُوزُ أَنْ تَكُونَ حَالِيَّةً مِنَ النَّكِرَةِ الْمَوْصُوفَةِ.
؛ «و جمله «لاَ يَصْدِرُونَ‌» در محل نصب، نعت (صفت) است
[۱۵] و جایز است که حالیه از نکره موصوفه باشد
»
«عَنْهُ‌»:
عَنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «عَنْ: حرف جر، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل، مبنی بر ضم و در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَصْدِرُونَ‌»؛ «و جار و مجرور به فعل «يَصْدِرُونَ‌» تعلق دارند.»


«وَ لَا يَعُودُونَ‌ إِلَيْهِ.»

«وَ لا»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: عاطفه است»
لا: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«يَعُودُونَ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ لِأَنَّهُ مِنَ الْأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ؛ «فعل مضارع مرفوع است و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است»
وَ الْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ فَاعِلٌ؛ «و واو: ضمیر متصل، مبنی بر سکون و در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «لاَ يَعُودُونَ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «لاَ يَصْدِرُونَ‌»؛ «و جمله «لاَ يَعُودُونَ‌» بر جمله «لاَ يَصْدِرُونَ‌» عطف شده است»
«إِلَيْهِ‌»:{{تورفتگی:a:إِلَى: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «إِلَى: حرف جر، مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و هاء: ضمیر متصل، مبنی بر کسر و در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «يَعُودُونَ‌»؛ «و جار و مجرور به فعل «يَعُودُونَ‌» تعلق دارند.»



فهرست مندرجات

۱ - پانویس


۱. سید رضی، محمد، نهج البلاغه تحقیق حسون، ص۵۴، خطبه ۱۰    
۲. عبده، محمد، نهج البلاغه - چاپ مطبعة الاستقامة، ج۱، ص۳۸، خطبه ۱۰    
۳. صالح، صبحی، نهج البلاغه، ص۵۴، خطبه ۱۰    
۴. بحرانی، ابن میثم، ترجمه شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۵۶۸    
۵. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام امیرالمؤمنین، ج۱، ص۴۸۲    
۶. هاشمی خویی، حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۶۳    
۷. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۳۹    
۸. (أَلَا) حرف تنبیه است که بر تحقق آنچه پس از آن می‌آید دلالت دارد، زیرا از همزه استفهام و «لا»ی نافیه ترکیب شده است؛ و همزه استفهام هنگامی که بر نفی داخل شود، افاده تحقیق می‌کند، مانند:
منبع: آیه
(قیامت/سوره۷۵، آیه۴۰.    )، زمخشری گفته است: و به دلیل جایگاه تحقیقی‌اش، جمله پس از آن تقریباً همیشه با چیزی شبیه به آنچه قسم با آن دریافت می‌شود، آغاز می‌گردد، مانند:
منبع: آیه
(یونس/سوره۱۰، آیه۶۲.    )
۹. وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعًا لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ.
۱۰. و برای جلوگیری از التقاء ساکنین، با فتحه حرکت داده شده است
۱۱. اصل (أَيْمُ)، «أَيْمُنُ» جمع «يَمِين» است، نون برای تخفیف حذف شده همان‌طور که در (لَمْ يَكُنْ) حذف شده است، و گفته شده که این اسم مستقلی است که برای قسم وضع شده است، و تحقیق آن در مسائل نحو است
۱۲. (أَفْرِطَنَّ): اگر از باب فَعَلَ باشد، پس (حَوْضًا): منصوب به نزع خافض (حذف حرف جر) است. و لام در «لَهُمْ» یا برای تقویت است مانند قول خداوند: «يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ» (به مؤمنان ایمان می‌آورد)، یا تعلیلیه است یعنی حتماً از آنان پیشی می‌گیرم یا حتماً به خاطر آنان به سوی حوضی پیشی می‌گیرم مانند قول خداوند: «وَ اخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ» (و موسی قومش را برگزید)، و اگر از باب اَفْعَلَ باشد پس (حَوْضًا): مفعول‌به است، و «لَهُمْ» مفعولٌ‌لأجله است، یعنی حتماً به خاطر آنان حوضی را پر می‌کنم
۱۳. و مضاف‌الیه «مَاتِحٌ» در حقیقت حذف شده است، و تقدیر آن: «أَنَّهُ مَاتِحٌ مَاءَهُ» (او آب‌کشِ آبِ آن است) می‌باشد، زیرا حوض به «متح» (آب کشیدن) وصف نمی‌شود [بلکه آبِ حوض کشیده می‌شود]
۱۴. وَ يَجُوزُ أَنْ تَكُونَ حَالِيَّةً مِنَ النَّكِرَةِ الْمَوْصُوفَةِ.
۱۵. و جایز است که حالیه از نکره موصوفه باشد





جعبه ابزار