• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اعراب خطبه 19

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.



وَ مِنْ كَلاَمٍ لَهُ (عَلَيْهِ‌اَلسَّلاَمُ) لِلْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ وَ هُوَ عَلَىٰ مِنْبَرِ الْكُوفَةِ يَخْطُبُ، فَمَضَىٰ فِي بَعْضِ كَلاَمِهِ شَيْءٌ اِعْتَرَضَهُ الْأَشْعَثُ فِيهِ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هَٰذِهِ عَلَيْكَ لاَ لَكَ، فَخَفَضَ (عَلَيْهِ‌اَلسَّلاَمُ) إِلَيْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ قَالَ:؛ «و از سخنی از او (علیه‌السلام) خطاب به اشعث بن قیس در حالی که بر منبر کوفه خطبه می‌خواند، و در بخشی از سخنانش مطلبی پیش آمد که اشعث به آن اعتراض کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین، این به ضرر توست نه به نفع تو، پس (علیه‌السلام) نگاهش را به سوی او پایین آورد سپس فرمود:»
«مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي،»۱
«مَا»:
اِسْمُ اِسْتِفْهَامٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛ «اسم استفهام مبنی بر سکون است که در محل رفع مبتدا واقع شده است.»
«يُدْرِيكَ»
[۱] یدریک معلق است چون معنای استفهام را در بر دارد، ثوری گفته است: برای معلوم گفته می‌شود «ما أدراک» و برای آنچه معلوم نیست «ما یدریک» در تمام قرآن.
:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ لِلثِّقَلِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدر در آخر آن به دلیل ثقل است و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن "هو" می‌باشد»
وَ الْكَافُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و کاف: ضمیر متصل مبنی بر فتح است که در محل نصب مفعول به واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «يُدْرِيكَ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ خَبَرُ الْمُبْتَدَأِ «مَا»؛ «و جمله «يُدْرِيكَ» در محل رفع خبر مبتدا «مَا» واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «مَا يُدْرِيكَ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ.؛ «و جمله «مَا يُدْرِيكَ» در محل نصب مفعول به واقع شده است.»
«مَا»:
اِسْمُ اِسْتِفْهَامٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ مُبْتَدَأٌ؛ «اسم استفهام مبنی بر سکون است که در محل رفع مبتدا واقع شده است.»
«عَلَيَّ»:
عَلَىٰ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «علیٰ: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ
[۲] وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعًا لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ.
وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون
[۳] و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با فتحه حرکت داده شده است.
است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مَحْذُوفٍ لِلْمُبْتَدَأِ «مَا»؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف برای مبتدا «مَا» هستند»
وَ جُمْلَةُ «مَا عَلَيَّ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ ثَانٍ لِـ «يُدْرِيكَ».؛ «و جمله «مَا عَلَيَّ» در محل نصب مفعول به دوم برای «يُدْرِيكَ» واقع شده است.»
«مِمَّا»:
مِنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «من: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
مَا: اِسْمٌ مَوْصُولٌ بِمَعْنَىٰ (الَّذِي) مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «ما: اسم موصول به معنای (الذی) مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِمَا تَعَلَّقَ بِهِ «عَلَيَّ»؛ «و جار و مجرور متعلق به همان چیزی هستند که «عَلَيَّ» به آن متعلق است.»
«لِي»:
اللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: حرف جر مبنی بر کسر است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و یاء: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ (اِسْتَقَرَّ) الْمَحْذُوفِ؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل محذوف (استقرّ) هستند»
وَ جُمْلَةُ (اِسْتَقَرَّ) صِلَةُ الْمَوْصُولِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «و جمله (استقرّ) صله موصول است و محلی از اعراب ندارد.»


«عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ!»۲
«عَلَيْكَ»:
عَلَىٰ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «علیٰ: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
وَ الْكَافُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «و کاف: ضمیر متصل مبنی بر فتح است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِخَبَرٍ مَحْذُوفٍ مُقَدَّمٍ؛ «و جار و مجرور متعلق به خبر محذوف مقدم هستند.»
«لَعْنَةُ»:
مُبْتَدَأٌ مُؤَخَّرٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «مبتدا مؤخر مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است و مضاف است.»
«اللَّهِ»:
لَفْظُ الْجَلَالَةِ مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «لفظ جلاله مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است»
وَ جُمْلَةُ «عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّهِ» اِسْتِئْنَافِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ، أَوْ دُعَائِيَّةٌ.؛ «و جمله «عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّهِ» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد، یا دعائیه است.»
«وَ لَعْنَةُ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: حرف عطف است»
لَعْنَةُ: مَعْطُوفٌ عَلَىٰ «لَعْنَةُ» الْأُولَىٰ: مُبْتَدَأٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «لعنة: معطوف بر «لَعْنَةُ» اول است: مبتدا مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است و مضاف است.»
«اللَّاعِنِينَ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْيَاءُ لِأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ؛ «مضاف الیه مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا جمع مذکر سالم است.»


«حَائِكٌ ابْنُ حَائِكٍ!»۳
«حَائِكٌ»:
خَبَرٌ لِمُبْتَدَأٍ مَحْذُوفٍ
[۴] تَقْدِيرُهُ: أَنْتَ، أَوْ عَلَى النِّدَاءِ بِحَذْفِ حَرْفِ النِّدَاءِ، أَوْ مَنْصُوبٌ بِتَقْدِيرِ الْفِعْلِ الْمَحْذُوفِ، أَيْ: أَذُمُّ حَائِكَ ابْنَ حَائِكٍ عَلَىٰ حَدِّ قَوْلِهِ: وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ.
مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «خبر برای مبتدای محذوف
[۵] تقدیر آن: أنت، یا بر مبنای ندا با حذف حرف ندا، یا منصوب به تقدیر فعل محذوف، یعنی: نکوهش می‌کنم حائک پسر حائک را بر اساس قول خداوند: و امرأته حمّالة الحطب.
مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است و دومی برای تنوین است.»
«ابْنُ» :
نَعْتٌ
[۶] وَ يُمْكِنُ أَنْ يَكُونَ بَدَلًا أَوْ عَطْفَ بَيَانٍ.
مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نعت
[۷] و ممکن است بدل یا عطف بیان باشد.
مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است و مضاف است.»
«حَائِكٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است و دومی برای تنوین است»
وَ جُمْلَةُ «ابْنُ حَائِكٍ» اِسْتِئْنَافِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ.؛ «و جمله «ابْنُ حَائِكٍ» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.»


«مُنَافِقٌ ابْنُ كَافِرٍ!»۴
«مُنَافِقٌ»:
خَبَرٌ لِمُبْتَدَأٍ مَحْذُوفٍ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «خبر برای مبتدای محذوف مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است و دومی برای تنوین است.»
«ابْنُ»:
نَعْتٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «نعت مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است و مضاف است.»
«كَافِرٍ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مضاف الیه مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است و دومی برای تنوین است»
وَ جُمْلَةُ «ابْنُ كَافِرٍ» مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ جُمْلَةِ «ابْنُ حَائِكٍ».؛ «و جمله «ابْنُ كَافِرٍ» بر جمله «ابْنُ حَائِكٍ» عطف شده است.»


«وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ الْكُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ أُخْرَىٰ!»۵
«وَ اللَّهِ»:
الْوَاوُ: حَرْفُ جَرٍّ وَ قَسَمٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «واو: حرف جر و قسم مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
اللَّهِ: لَفْظُ الْجَلَالَةِ اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَىٰ آخِرِهِ؛ «الله: لفظ جلاله اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری در آخر آن است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ الْقَسَمِ الْمَحْذُوفِ؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل قسم محذوف هستند»
وَ جُمْلَةُ الْقَسَمِ اِسْتِئْنَافِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ.؛ «و جمله قسم استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.»
«لَقَدْ»:
اللَّامُ: وَاقِعَةٌ فِي جَوَابِ الْقَسَمِ حَرْفُ تَوْكِيدٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لام: در جواب قسم واقع شده است، حرف تأکید مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد»
قَدْ: حَرْفُ تَحْقِيقٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «قد: حرف تحقیق مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«أَسَرَكَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَىٰ آخِرِهِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است»
وَ الْكَافُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و کاف: ضمیر متصل مبنی بر فتح است که در محل نصب مفعول به واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «لَقَدْ أَسَرَكَ» جَوَابُ الْقَسَمِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ، وَ جُمْلَةُ الْقَسَمِ اِسْتِئْنَافِيَّةٌ.؛ «و جمله «لَقَدْ أَسَرَكَ» جواب قسم است و محلی از اعراب ندارد، و جمله قسم استئنافیه است.»
«الْكُفْرُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است.»
«مَرَّةً»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «مفعول فیه منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است و دومی برای تنوین است»
وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «أَسَرَكَ»؛ «و آن متعلق به فعل «أَسَرَكَ» است.»
«وَ الْإِسْلَامُ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: حرف عطف است»
الْإِسْلَامُ: مَعْطُوفٌ عَلَى (الْكُفْرِ)، مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «الإسلام: معطوف بر (الکفر) است، مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است.»
«أُخْرَى»
[۸] أَيْ: مَرَّةً أُخْرَىٰ، وَ هُوَ أَجْوَدُ مِنْ حَمْلِهِ عَلَى الْمَصْدَرِيَّةِ؛ لِأَنَّ الْمُرَادَ الزَّمَنُ وَ لَيْسَ الْمَصْدَرَ.
:
نَائِبُ مَفْعُولٍ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الْمُقَدَّرَةُ لِلتَّعَذُّرِ؛ «نائب مفعول فیه منصوب
[۹] یعنی: بار دیگر، و این بهتر از حمل آن بر مصدریت است؛ زیرا مراد زمان است و نه مصدر.
و علامت نصب آن فتحه مقدر به دلیل تعذر است.»


«فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لَا حَسَبُكَ!»۶
«فَمَا»:
الْفَاءُ: فَصِيحَةٌ
[۱۰] مُفَصِّحَةٌ عَنْ أَنَّ عَدَمَ الْفِدَاءِ مُسَبَّبٌ عَنْ سَبَبٍ مَحْذُوفٍ، تَقْدِيرُهُ: رَضِيتَ بِهِمَا، وَ مَا هَزَّتْ أَعْطَافَ رُجُولِيَّتِكَ، وَ لَا ثَارَتْ نَارُ حَمِيَّتِكَ، فَمَا فَدَاكَ.
؛ «فاء: فصیحه است
[۱۱] که از سبب محذوفی خبر می‌دهد که عدم فدیه نتیجه آن است، تقدیر آن: به آن دو راضی شدی، و مردانگی‌ات به جوش نیامد، و آتش غیرتت شعله‌ور نشد، پس تو را فدیه نداد.
»
مَا: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «ما: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«فَدَاكَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الْمُقَدَّرِ عَلَىٰ آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح مقدر در آخر آن به دلیل تعذر است»
وَ الْكَافُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و کاف: ضمیر متصل مبنی بر فتح است که در محل نصب مفعول به واقع شده است»
وَ جُمْلَةُ «فَمَا فَدَاكَ» جَوَابُ الشَّرْطِ الْمَحْذُوفِ.؛ «و جمله «فَمَا فَدَاكَ» جواب شرط محذوف است.»
«مِنْ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«وَاحِدَةٍ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است و دومی برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «فَدَاكَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «فَدَاكَ» هستند.»
«مِنْهُمَا»:
مِنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «من: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
هُمَا: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هما: ضمیر متصل مبنی بر سکون است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِنَعْتٍ مَحْذُوفٍ لِـ «وَاحِدَةٍ»؛ «و جار و مجرور متعلق به نعت محذوف برای «وَاحِدَةٍ» هستند.»
«مَالُكَ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است و مضاف است»
وَ الْكَافُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و کاف: ضمیر متصل مبنی بر فتح است که در محل جر به اضافه واقع شده است.»
«وَ لَا»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: حرف عطف است»
لَا: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«حَسَبُكَ»:
مَعْطُوفٌ عَلَىٰ «مَالُكَ»، مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «معطوف بر «مَالُكَ» است، مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است و مضاف است»
وَ الْكَافُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و کاف: ضمیر متصل مبنی بر فتح است که در محل جر به اضافه واقع شده است.»


«وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَىٰ قَوْمِهِ السَّيْفَ،»۷
«وَ إِنَّ»:
الْوَاوُ: اِسْتِئْنَافِيَّةٌ؛ «واو: استئنافیه است»
إِنَّ: حَرْفٌ مُشَبَّهٌ بِالْفِعْلِ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «إنّ: حرف مشبه بالفعل مبنی بر فتح است و محلی از اعراب ندارد.»
«امْرَأً»:
اِسْمُ «إِنَّ» مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «اسم «إِنَّ» منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است و دومی برای تنوین است.»
«دَلَّ»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَىٰ آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن "هو" می‌باشد»
وَ جُمْلَةُ «دَلَّ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ نَعْتٌ لِـ «امْرَأً».؛ «و جمله «دَلَّ» در محل نصب نعت برای «امْرَأً» واقع شده است.»
«عَلَىٰ»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«قَوْمِهِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ؛ «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهری است و مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر کسر است که در محل جر به اضافه واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «دَلَّ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «دَلَّ» هستند.»
«السَّيْفَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است.»


«وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ الْحَتْفَ،»۸
«وَ سَاقَ»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: حرف عطف است»
سَاقَ: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَىٰ آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازًا تَقْدِيرُهُ: هُوَ؛ «ساق: فعل ماضی مبنی بر فتح ظاهری در آخر آن است و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً است که تقدیر آن "هو" می‌باشد.»
«إِلَيْهِمُ»:
إِلَىٰ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «إلیٰ: حرف جر مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد»
هُمُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ
[۱۲] وَ حُرِّكَ بِالضَّمِّ مَنْعًا لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ.
وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ؛ «هم: ضمیر متصل مبنی بر سکون
[۱۳] و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با ضمه حرکت داده شده است.
است که در محل جر به حرف جر واقع شده است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «سَاقَ»؛ «و جار و مجرور متعلق به فعل «سَاقَ» هستند»
وَ جُمْلَةُ «سَاقَ» مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ جُمْلَةِ «دَلَّ».؛ « و جمله «سَاقَ» بر جمله «دَلَّ» عطف شده است.»
«الْحَتْفَ»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «مفعول به منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است.»


«لَحَرِيٌّ أَنْ يَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ،»۹
«لَحَرِيٌّ»:
اللَّامُ: الْمُزَحْلَقَةُ؛ «لام: مزحلقه است»
حَرِيٌّ: خَبَرُ «إِنَّ» مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ؛ «حریٌّ: خبر «إِنَّ» مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است و دومی برای تنوین است»
وَ جُمْلَةُ «وَ إِنَّ امْرَأً» اِسْتِئْنَافِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ.؛ «و جمله «وَ إِنَّ امْرَأً» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.»
«أَنْ»:
حَرْفُ نَصْبٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «حرف نصب مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«يَمْقُتَهُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ؛ «فعل مضارع منصوب و علامت نصب آن فتحه ظاهری است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل نصب مفعول به واقع شده است»
وَ الْمَصْدَرُ الْمُؤَوَّلُ مِنْ «أَنْ يَمْقُتَهُ» مَجْرُورٌ بِحَرْفِ الْجَرِّ الْمَحْذُوفِ
[۱۴] أَيْ: لَحَرِيٌّ بِأَنْ يَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ.
؛ «و مصدر مؤول از «أَنْ يَمْقُتَهُ» مجرور به حرف جر محذوف
[۱۵] یعنی: سزاوار است که نزدیکان از او نفرت داشته باشند.
است»
وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالصِّفَةِ الْمُشَبَّهَةِ «حَرِيٌّ»؛ «و مجرور متعلق به صفت مشبهه «حَرِيٌّ» هستند.»
«الْأَقْرَبُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است.»


«وَ لَا يَأْمَنُهُ الْأَبْعَدُ!»۱۰
«وَ لَا»:
الْوَاوُ: عَاطِفَةٌ؛ «واو: حرف عطف است»
لَا: حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ؛ «لا: حرف نفی مبنی بر سکون است و محلی از اعراب ندارد.»
«يَأْمَنُهُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ مَفْعُولٌ بِهِ؛ «و هاء: ضمیر متصل مبنی بر ضم است که در محل نصب مفعول به واقع شده است.»
«الْأَبْعَدُ»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ؛ «فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهری است»
وَ جُمْلَةُ «وَ لا يَأْمَنَهُ الأَبْعَدُ» مَعْطُوفَةٌ عَلَىٰ جُمْلَةِ «يَمْقُتَهُ».؛ «و جمله «وَ لا يَأْمَنَهُ الأَبْعَدُ» بر جمله «يَمْقُتَهُ» عطف شده است.»



فهرست مندرجات

۱ - پانویس


۱. یدریک معلق است چون معنای استفهام را در بر دارد، ثوری گفته است: برای معلوم گفته می‌شود «ما أدراک» و برای آنچه معلوم نیست «ما یدریک» در تمام قرآن.
۲. وَ حُرِّكَ بِالْفَتْحِ مَنْعًا لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ.
۳. و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با فتحه حرکت داده شده است.
۴. تَقْدِيرُهُ: أَنْتَ، أَوْ عَلَى النِّدَاءِ بِحَذْفِ حَرْفِ النِّدَاءِ، أَوْ مَنْصُوبٌ بِتَقْدِيرِ الْفِعْلِ الْمَحْذُوفِ، أَيْ: أَذُمُّ حَائِكَ ابْنَ حَائِكٍ عَلَىٰ حَدِّ قَوْلِهِ: وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ.
۵. تقدیر آن: أنت، یا بر مبنای ندا با حذف حرف ندا، یا منصوب به تقدیر فعل محذوف، یعنی: نکوهش می‌کنم حائک پسر حائک را بر اساس قول خداوند: و امرأته حمّالة الحطب.
۶. وَ يُمْكِنُ أَنْ يَكُونَ بَدَلًا أَوْ عَطْفَ بَيَانٍ.
۷. و ممکن است بدل یا عطف بیان باشد.
۸. أَيْ: مَرَّةً أُخْرَىٰ، وَ هُوَ أَجْوَدُ مِنْ حَمْلِهِ عَلَى الْمَصْدَرِيَّةِ؛ لِأَنَّ الْمُرَادَ الزَّمَنُ وَ لَيْسَ الْمَصْدَرَ.
۹. یعنی: بار دیگر، و این بهتر از حمل آن بر مصدریت است؛ زیرا مراد زمان است و نه مصدر.
۱۰. مُفَصِّحَةٌ عَنْ أَنَّ عَدَمَ الْفِدَاءِ مُسَبَّبٌ عَنْ سَبَبٍ مَحْذُوفٍ، تَقْدِيرُهُ: رَضِيتَ بِهِمَا، وَ مَا هَزَّتْ أَعْطَافَ رُجُولِيَّتِكَ، وَ لَا ثَارَتْ نَارُ حَمِيَّتِكَ، فَمَا فَدَاكَ.
۱۱. که از سبب محذوفی خبر می‌دهد که عدم فدیه نتیجه آن است، تقدیر آن: به آن دو راضی شدی، و مردانگی‌ات به جوش نیامد، و آتش غیرتت شعله‌ور نشد، پس تو را فدیه نداد.
۱۲. وَ حُرِّكَ بِالضَّمِّ مَنْعًا لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ.
۱۳. و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با ضمه حرکت داده شده است.
۱۴. أَيْ: لَحَرِيٌّ بِأَنْ يَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ.
۱۵. یعنی: سزاوار است که نزدیکان از او نفرت داشته باشند.





جعبه ابزار