• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اعراب خطبه 4

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



گزارش خطا
برای مشاهده معنا و شرح هر کلمه، بر روی آن کلیک کنید.



وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ (عَلَيْهِ‌السَّلَامُ) وَ يُقَالُ أَنَّهُ خَطَبَهَا بَعْدَ مَقْتَلِ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ فِي هِدَايَةِ النَّاسِ وَ كَمَالِ يَقِينِهِ؛ «و از خطبه‌ای از او (علیه‌السلام) که گفته می‌شود آن را پس از کشته شدن طلحه و زبیر در هدایت مردم و کمال یقینش ایراد فرمود»
«بِنَا اهْتَدَيْتُمْ فِي الظَّلْمَاءِ،»۱
«بِنَا»:
اَلْبَاءُ
[۱] اَلْبَاءُ فِي قَوْلِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ (بِنَا) لِلسَّبَبِيَّةِ.
: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ
؛
«باء»
[۲] «باء» در کلام امام (علیه‌السلام) (بِنَا) برای سببیت است.
: «حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد»
وَ النَّا: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ
؛
و «نا»: «ضمیر متصل، مبنی بر سکون، واقع در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ «اهْتَدَيْتُمْ‌».
؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «اهْتَدَيْتُمْ‌» است.»
«اهْتَدَيْتُمْ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ
؛
«فعل ماضی، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ
؛
و «تاء»: «ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل رفع فاعل است»
وَ الْمِيمُ لِلْجَمْعِ.
؛
و «میم» «برای جمع است.»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«الظَّلْمَاءِ‌»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ
؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ «اهْتَدَيْتُمْ‌»
؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «اهْتَدَيْتُمْ‌» است»
وَ جُمْلَةُ «اهْتَدَيْتُمْ‌» ابْتِدَائِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«و جمله «اهْتَدَيْتُمْ‌» ابتدائیه است و محلی از اعراب ندارد.»


«وَ تَسَنَّمْتُمْ ذُرْوَةَ الْعَلْيَاءِ،»۲
«وَ تَسَنَّمْتُمْ‌»
[۳] قَوْلُهُ (عَلَيْهِ‌السَّلَامُ): تَسَنَّمْتُمُ الْعَلْيَاءَ، أَيْ: بِتِلْكَ الْهِدَايَةِ وَ شَرَفِ الْإِسْلَامِ عَلَا قَدْرُكُمْ وَ شَرُفَ ذِكْرُكُمْ، وَ لَمَّا اسْتَعَارَ وَصْفَ السَّنَامِ لِلْعَلْيَاءِ مُلَاحَظَةً لِشَبَهِهَا بِالنَّاقَةِ رَشَّحَ تِلْكَ الْاِسْتِعَارَةَ بِذِكْرِ التَّسَنُّمِ، وَ هِيَ رُكُوبُ السَّنَامِ، وَ كَنَّى بِهِ عَنْ عُلُوِّهِمْ.
:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ
؛
«واو»: «عاطفه است»
تَسَنَّمْتُمْ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ
؛
«تَسَنَّمْتُمْ‌»:
[۴] کلام امام (علیه‌السلام): تَسَنَّمْتُمُ الْعَلْيَاءَ، یعنی: به وسیله آن هدایت و شرف اسلام، قدر شما بالا رفت و نامتان گرامی شد، و هنگامی که وصف «سنام» (کوهان) را برای «علیاء» (بلندی) با توجه به شباهت آن به شتر استعاره آورد، آن استعاره را با ذکر «تسنّم» که به معنی سوار شدن بر کوهان است، ترشیح (تأیید و تقویت) کرد و با آن از بلندمرتبگی آنان کنایه زد.
«فعل ماضی، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ
؛
و «تاء»: «ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل رفع فاعل است»
وَ الْمِيمُ لِلْجَمْعِ
؛
و «میم» «برای جمع است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى «اهْتَدَيْتُمْ‌».
؛
«و جمله معطوف بر «اهْتَدَيْتُمْ‌» است.»
«ذُرْوَةَ‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ.
؛
«مفعول به، منصوب و علامت نصبش فتحه ظاهره است، و آن مضاف است.»
«الْعَلْيَاءِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ.
؛
«مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است.»


«وَ بِنَا أَفْجَرْتُمْ عَنِ السِّرَارِ.»۳
«وَ بِنَا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ
؛
«واو»: «عاطفه است»
بِنَا: اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ
؛
«بِنَا»: «باء»: «حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد»
وَ النَّا: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ
؛
و «نا»: «ضمیر متصل، مبنی بر سکون، واقع در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ «أَفْجَرْتُمْ‌».
؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «أَفْجَرْتُمْ‌» است.»
«أَفْجَرْتُمْ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ
؛
«فعل ماضی، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ
؛
و «تاء»: «ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل رفع فاعل است»
وَ الْمِيمُ لِلْجَمْعِ.
؛
و «میم» «برای جمع است.»
«عَنِ‌»
[۵] كَلِمَةُ (عَنْ) فِي قَوْلِهِ: (عَنِ السِّرَارِ) عَلَى حَقِيقَتِهَا الْأَصْلِيَّةِ، وَ هِيَ الْمُجَاوَزَةُ، أَيْ: مُنْتَقِلِينَ عَنِ السِّرَارِ وَ مُتَجَاوِزِينَ لَهُ.
:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالْكَسْرِ مَنْعاً لِالْتِقَاءِ السَّاكِنَيْنِ، لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
[۶] کلمه (عَنْ) در کلام امام: (عَنِ السِّرَارِ) بر حقیقت اصلی خود یعنی «مجاوزت» (گذشتن و عبور کردن) است، یعنی: در حالی که از «سرار» (شب‌های پایانی ماه که ماه پنهان است) منتقل شده و از آن گذشته‌اید.
«حرف جر، مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با کسره حرکت داده شده است، محلی از اعراب ندارد.»
«السِّرَارِ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ
؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ
؛
«و جار و مجرور متعلق به حال محذوف است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى «اهْتَدَيْتُمْ‌».
؛
«و جمله معطوف بر «اهْتَدَيْتُمْ‌» است.»


«وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ يَفْقَهِ الْوَاعِيَةَ،»۴
«وُقِرَ»: فِعْلٌ مَاضٍ لِلْمَجْهُولِ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ.؛ «فعل ماضی مجهول، مبنی بر فتح ظاهری بر آخرش است.»
«سَمْعٌ‌»:
نَائِبُ فَاعِلٍ
[۷] أَمَّا لَوْ أُخِذَتْ (وَقَرَ) لِلْمَعْلُومِ فَيَكُونُ (سَمْعٌ) فَاعِلاً بِاعْتِبَارِ أَنَّ الْمُرَادَ الدُّعَاءُ بِالصَّمَمِ عَلَى مَنْ لَمْ يَفْهَمِ الزَّوَاجِرَ وَ الْعِبَرَ. وَ قَالَ ابْنُ مَيْثَمٍ: وَ مَنْ رَوَى (وُقِرَ) عَلَى مَا لَمْ يُسَمَّ فَاعِلُهُ، فَالْمُرَادُ وَقَرَهُ اللَّهُ، وَ هُوَ كَلَامٌ عَلَى سَبِيلِ التَّمْثِيلِ أَوْرَدَهُ فِي مَعْرَضِ التَّوْبِيخِ لَهُمْ.
مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ.
؛
«نائب فاعل
[۸] اما اگر (وَقَرَ) به صورت معلوم گرفته شود، (سَمْعٌ) فاعل خواهد بود به این اعتبار که مراد، نفرین به کری برای کسی است که پندها و عبرت‌ها را نفهمیده است. و ابن میثم گفته است: و کسی که (وُقِرَ) را به صورت فعل مجهول (فعل لم یسم فاعله) روایت کرده، مراد «وَقَرَهُ الله» (خداوند سنگینش کند) است، و این کلامی است به طریق تمثیل که در مقام توبیخ آنان آورده شده است.
مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و ضمه دوم برای تنوین است.»
«لَمْ‌»:
حَرْفُ جَزْمٍ وَ نَفْيٍ وَ قَلْبٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«حرف جزم و نفی و قلب، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«يَفْقَهِ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَجْزُومٌ وَ عَلَامَةُ جَزْمِهِ السُّكُونُ وَ حُرِّكَ بِالْكَسْرِ مَنْعاً لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ.
؛
«فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با کسره حرکت داده شده و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش «هو» می‌باشد.»
«الْوَاعِيَةَ‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ
؛
«مفعول به، منصوب و علامت نصبش فتحه ظاهره است»
وَ جُمْلَةُ «لَمْ يَفْقَهِ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ نَعْتٌ
؛
«و جمله «لَمْ يَفْقَهِ‌» واقع در محل رفع، نعت (صفت) است»
وَ جُمْلَةُ «وُقِرَ» دُعَائِيَّةٌ.
؛
«و جمله «وُقِرَ» دعائیه است.»


«وَ كَيْفَ يُرَاعِي النَّبْأَةَ مَنْ أَصَمَّتْهُ الصَّيْحَةُ؟»۵
«وَ كَيْفَ‌»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ أَوْ اسْتِئْنَافِيَّةٌ
؛
«واو»: «عاطفه یا استئنافیه است»
كَيْفَ‌: اِسْمُ اسْتِفْهَامٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ نَصْبِ حَالٍ مُقَدَّمٍ.
؛
«کَیفَ»: «اسم استفهام، مبنی بر فتح، واقع در محل نصب حال مقدم است.»
«يُرَاعِي»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلثِّقَلِ.
؛
«فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدره بر آخرش به خاطر ثِقَل (سنگینی) است.»
«النَّبْأَةَ‌»
[۹] قَوْلُهُ عَلَيْهِ‌السَّلَامُ: كَيْفَ يُرَاعِي النَّبْأَةَ. اسْتَعَارَ لَفْظَ النَّبْأَةِ لِدُعَائِهِ لَهُمْ، وَ نِدَائِهِ إِلَى سَبِيلِ الْحَقِّ وَ الصَّيْحَةَ لِخِطَابِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ هِيَ اسْتِعَارَةٌ عَلَى سَبِيلِ الْكِنَايَةِ عَنْ ضَعْفِ دُعَائِهِ بِالنِّسْبَةِ إِلَى قُوَّةِ دُعَاءِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لَهُمْ.
:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ
؛
[۱۰] کلام امام (علیه‌السلام): كَيْفَ يُرَاعِي النَّبْأَةَ. لفظ «نبأة» (صدای آهسته) را برای دعوت خود از آنان و ندای خود به سوی راه حق استعاره آورده است، و «صیحة» (فریاد بلند) را برای خطاب خداوند و رسولش. و این استعاره‌ای است به طریق کنایه از ضعف دعوت او نسبت به قوت دعوت خداوند و رسولش برای آنان.
«مفعول به، منصوب و علامت نصبش فتحه ظاهره است»
وَ جُمْلَةُ «كَيْفَ يُرَاعِي» اسْتِئْنَافِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«و جمله «كَيْفَ يُرَاعِي» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.»
«مَنْ‌»:
اِسْمٌ مَوْصُولٌ بِمَعْنَى (الَّذِي) مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ.
؛
«اسم موصول به معنی (الذی)، مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است.»
«أَصَمَّتْهُ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ، وَ التَّاءُ لِلتَّأْنِيثِ
؛
«فعل ماضی، مبنی بر فتح، و تاء برای تأنیث است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبِ مَفْعُولٍ بِهِ.
؛
و «هاء»: «ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل نصب مفعول به است.»
«الصَّيْحَةُ‌»
[۱۱] إِسْنَادُ الْإِصْمَامِ إِلَى الصَّيْحَةِ مِنْ تَرْشِيحِ الْاِسْتِعَارَةِ، وَ كَنَّى بِهِ عَنْ بُلُوغِ تَكْرَارِ اللَّهِ عَلَى أَسْمَاعِهِمْ إِلَى حَدٍّ أَنَّهَا مُلَّتْ وَ مَلَّتْ سَمَاعَهُ بِحَيْثُ لَا تَسْمَعُ بَعْدُ مَا هُوَ فِي مَعْنَاهُ خُصُوصاً مَا هُوَ أَضْعَفُ كَمَا لَا يُسْمَعُ الصَّوْتُ الْخَفِيُّ مِمَّنْ أَصَمَّتْهُ الصَّيْحَةُ.
:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ
؛
[۱۲] اسناد «اصمام» (کر کردن) به «صیحة» (فریاد) از باب ترشیح استعاره است، و با آن کنایه زده است از اینکه تکرار [۱]     خداوند بر گوش‌هایشان به حدی رسیده که آنان از شنیدن آن خسته و ملول شده‌اند، به طوری که دیگر چیزی را که در معنای آن باشد، خصوصاً آنچه ضعیف‌تر باشد، نمی‌شنوند، همان‌طور که کسی که فریاد کرش کرده باشد، صدای آهسته را نمی‌شنود.
«فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است»
وَ جُمْلَةُ «أَصَمَّتْهُ الصَّيْحَةُ‌» صِلَةُ الْمَوْصُولِ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«و جمله «أَصَمَّتْهُ الصَّيْحَةُ‌» صله موصول است و محلی از اعراب ندارد.»


«رُبِطَ جَنَانٌ لَمْ يُفَارِقْهُ الْخَفَقَانُ.»۶
«رُبِطَ»:
فِعْلٌ مَاضٍ لِلْمَجْهُولِ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ.
؛
«فعل ماضی مجهول، مبنی بر فتح ظاهری بر آخرش است.»
«جَنَانٌ‌»:
نَائِبُ فَاعِلٍ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ.
؛
«نائب فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و ضمه دوم برای تنوین است.»
«لَمْ‌»:
حَرْفُ جَزْمٍ وَ نَفْيٍ وَ قَلْبٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«حرف جزم و نفی و قلب، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«يُفَارِقْهُ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَجْزُومٌ وَ عَلَامَةُ جَزْمِهِ السُّكُونُ
؛
«فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن سکون است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبِ مَفْعُولٍ بِهِ.
؛
و «هاء»: «ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل نصب مفعول به است.»
«الْخَفَقَانُ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ
؛
«فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است»
وَ جُمْلَةُ «لَمْ يُفَارِقْهُ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعٍ نَعْتٌ.
؛
«و جمله «لَمْ يُفَارِقْهُ‌» واقع در محل رفع، نعت است.»


«مَازِلْتُ أَنْتَظِرُ بِكُمْ عَوَاقِبَ الْغَدْرِ،»۷
«مَا»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«حرف نفی، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«زِلْتُ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ
؛
«فعل ماضی، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعِ اسْمِ (مَا زَالَ‌).
؛
و «تاء»: «ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل رفع اسم (مَا زَالَ‌) است.»
«أَنْتَظِرُ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوباً تَقْدِيرُهُ: أَنَا
؛
«فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً در آن است که تقدیرش «أنا» می‌باشد»
وَ جُمْلَةُ «أَنْتَظِرُ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبِ خَبَرِ (مَا زَالَ‌).
؛
«و جمله «أَنْتَظِرُ» واقع در محل نصب خبر (مَا زَالَ‌) است.»
«بِكُمْ‌»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ
؛
«باء»: «حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد»
كُمْ‌: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ
؛
«کُمْ‌»: «ضمیر متصل، مبنی بر سکون، در محل جر به حرف جر است»
وَ الْمِيمُ لِلْجَمْعِ
؛
و «میم» «برای جمع است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ «أَنْتَظِرُ».
؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «أَنْتَظِرُ» است.»
«عَوَاقِبَ‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ.
؛
«مفعول به، منصوب و علامت نصبش فتحه ظاهره است، و آن مضاف است.»
«الْغَدْرِ»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ.
؛
«مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است.»


«وَ أَتَوَسَّمُكُمْ بِحِلْيَةِ الْمُغْتَرِّينَ،»۸
«وَ أَتَوَسَّمُكُمْ‌»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ
؛
«واو»: «عاطفه است»
أَتَوَسَّمُكُمْ‌: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوباً تَقْدِيرُهُ: أَنَا
؛
«أَتَوَسَّمُكُمْ‌»: «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً در آن است که تقدیرش «أنا» می‌باشد»
كُمْ‌: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبِ مَفْعُولٍ بِهِ
؛
«کُمْ‌»: «ضمیر متصل، مبنی بر سکون، در محل نصب مفعول به است»
وَ الْمِيمُ لِلْجَمْعِ.
؛
و «میم» «برای جمع است.»
«بِحِلْيَةِ‌»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ
؛
«باء»: «حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد»
حِلْيَةِ‌: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ
؛
«حِلْيَةِ‌»: «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ
؛
«و جار و مجرور متعلق به حال محذوف است»
وَ ذُو الْحَالِ إِمَّا الضَّمِيرُ الْمَنْصُوبُ الْبَارِزُ لِلْخِطَابِ أَوْ الضَّمِيرُ الْمُسْتَتِرُ الْمَرْفُوعُ فِي «أَتَوَسَّمُكُمْ‌».
؛
«و صاحب حال (ذوالحال) یا ضمیر منصوب بارز برای خطاب (کُم) است یا ضمیر مستتر مرفوع در «أَتَوَسَّمُكُمْ‌» (أنا).»
«الْمُغْتَرِّينَ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْيَاءُ لِأَنَّهُ جَمْعُ مُذَكَّرٍ سَالِمٌ
؛
«مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن یاء است زیرا جمع مذکر سالم است»
وَ جُمْلَةُ «أَتَوَسَّمُكُمْ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «أَنْتَظِرُ».
؛
«و جمله «أَتَوَسَّمُكُمْ‌» معطوف بر جمله «أَنْتَظِرُ» است.»


«حَتَّى سَتَرَنِي عَنْكُمْ جِلْبَابُ الدِّينِ،»۹
«حَتَّى»:
جَرٌّ وَ غَايَةٌ
[۱۳] أَوْ حَرْفُ ابْتِدَاءٍ.
مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«[۲]     جر و غایت
[۱۴] یا حرف ابتدا.
مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«سَتَرَنِي»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ
؛
«فعل ماضی، مبنی بر فتح است»
وَ النُّونُ لِلْوِقَايَةِ
؛
و «نون» «برای وقایه است»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبِ مَفْعُولٍ بِهِ.
؛
و «یاء»: «ضمیر متصل، مبنی بر سکون، در محل نصب مفعول به است.»
«عَنْكُمْ‌»:
عَنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ
؛
«عَنْ»: «حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد»
كُمْ‌: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ
؛
«کُمْ‌»: «ضمیر متصل، مبنی بر سکون، در محل جر به حرف جر است»
وَ الْمِيمُ لِلْجَمْعِ
؛
و «میم» «برای جمع است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ «سَتَرَنِي».
؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «سَتَرَنِي» است.»
«جِلْبَابُ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ.
؛
«فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است.»
«الدِّينِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ.
؛
«مضاف الیه و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است.»


«وَ بَصَّرَنِيكُمْ صِدْقُ النِّيَّةِ.»۱۰
«وَ بَصَّرَنِيكُمْ‌»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ
؛
«واو»: «عاطفه است»
بَصَّرَنِيكُمْ‌: فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ
؛
«بَصَّرَنِيكُمْ‌»: «فعل ماضی، مبنی بر فتح است»
وَ النُّونُ لِلْوِقَايَةِ
؛
و «نون» «برای وقایه است»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبِ مَفْعُولٍ بِهِ
؛
و «یاء»: «ضمیر متصل، مبنی بر سکون، در محل نصب مفعول به است»
كُمْ‌: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبِ مَفْعُولٍ بِهِ بِنَزْعِ الْخَافِضِ.
؛
«کُمْ‌»: «ضمیر متصل، مبنی بر سکون، در محل نصب مفعول به به نزع خافض (با حذف حرف جر) است.»
«صِدْقُ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ.
؛
«فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است.»
«النِّيَّةِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ
؛
«مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است»
وَ جُمْلَةُ «بَصَّرَنِيكُمْ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «سَتَرَنِي».
؛
«و جمله «بَصَّرَنِيكُمْ‌» معطوف بر جمله «سَتَرَنِي» است.»


«أَقَمْتُ لَكُمْ عَلَى سَنَنِ الْحَقِّ فِي جَوَادِّ الْمَضَلَّةِ،»۱۱
«أَقَمْتُ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ
؛
«فعل ماضی، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ.
؛
و «تاء»: «ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل رفع فاعل است.»
«لَكُمْ‌»:
اَللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ
؛
«لام»: «حرف جر، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد»
كُمْ‌: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ
؛
«کُمْ‌»: «ضمیر متصل، مبنی بر سکون، واقع در محل جر به حرف جر است»
وَ الْمِيمُ لِلْجَمْعِ
؛
و «میم» «برای جمع است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ «أَقَمْتُ‌»
؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «أَقَمْتُ‌» است»
وَ الْجُمْلَةُ اسْتِئْنَافِيَّةٌ.
؛
«و جمله استئنافیه است.»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«سَنَنِ‌»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ
؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ.
؛
«و جار و مجرور متعلق به حال محذوف است.»
«الْحَقِّ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ.
؛
«مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است.»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«جَوَادِّ»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ
؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِحَالٍ مَحْذُوفٍ.
؛
«و جار و مجرور متعلق به حال محذوف است.»
«الْمَضَلَّةِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ.
؛
«مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است.»


«حَيْثُ تَلْتَقُونَ وَ لَا دَلِيلَ،»۱۲
«حَيْثُ‌»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ
؛
«مفعول فیه (ظرف)، مبنی بر ضم، در محل نصب است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ (أَقَمْتُ‌)، وَ هُوَ مُضَافٌ.
؛
«و ظرف متعلق به فعل (أَقَمْتُ‌) است، و آن مضاف است.»
«تَلْتَقُونَ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ لِأَنَّهُ مِنَ الْأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ
؛
«فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است»
وَ الْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ
؛
و «واو»: «ضمیر متصل، مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «تَلْتَقُونَ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ.
؛
«و جمله «تَلْتَقُونَ‌» واقع در محل جر به اضافه (مضاف الیه) است.»
«وَ لاَ»:
اَلْوَاوُ: حَالِيَّةٌ
؛
«واو»: «حالیه است»
لَا: حَرْفٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ
؛
«لَا»: «حرف [۳]     مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد»
لَا: نَافِيَةٌ لِلْجِنْسِ مَبْنِيَّةٌ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«لَا»: «نافیه جنس، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«دَلِيلَ‌»:
اِسْمُ (لَا) مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ، وَ الْخَبَرُ مَحْذُوفٌ
؛
«اسم (لا) نافیه جنس، مبنی بر فتح، در محل نصب است، و خبر محذوف است»
وَ الْجُمْلَةُ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ نَصْبِ حَالٍ.
؛
«و جمله واقع در محل نصب حال است.»


«وَ تَحْتَفِرُونَ وَ لَا تُمِيهُونَ.»۱۳
«وَ تَحْتَفِرُونَ‌»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ
؛
«واو»: «عاطفه است»
تَحْتَفِرُونَ‌: فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ لِأَنَّهُ مِنَ الْأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ
؛
«تَحْتَفِرُونَ‌»: «فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است»
وَ الْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ
؛
و «واو»: «ضمیر متصل، مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است»
وَ جُمْلَةُ «تَحْتَفِرُونَ‌» مَعْطُوفَةٌ عَلَى جُمْلَةِ «تَلْتَقُونَ‌».
؛
«و جمله «تَحْتَفِرُونَ‌» معطوف بر جمله «تَلْتَقُونَ‌» است.»
«وَ لا»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ
؛
«واو»: «عاطفه است»
لَا: نَافِيَةٌ مَبْنِيَّةٌ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«لَا»: «نافیه، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«تُمِيهُونَ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ ثُبُوتُ النُّونِ لِأَنَّهُ مِنَ الْأَفْعَالِ الْخَمْسَةِ
؛
«فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ثبوت نون است زیرا از افعال خمسه است»
وَ الْوَاوُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ
؛
و «واو»: «ضمیر متصل، مبنی بر سکون، واقع در محل رفع فاعل است»
وَ الْجُمْلَةُ مَعْطُوفَةٌ عَلَى الْجُمْلَةِ قَبْلَهَا.
؛
«و جمله معطوف بر جمله قبلش است.»


«الْيَوْمَ أُنْطِقُ لَكُمُ الْعَجْمَاءَ ذَاتَ الْبَيَانِ!»۱۴
«الْيَوْمَ‌»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ، وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «أُنْطِقُ‌».
؛
«مفعول فیه (ظرف)، منصوب و علامت نصبش فتحه است، و ظرف متعلق به فعل «أُنْطِقُ‌» است.»
«أُنْطِقُ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ وُجُوباً تَقْدِيرُهُ: أَنَا.
؛
«فعل مضارع مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر وجوباً در آن است که تقدیرش «أنا» می‌باشد.»
«لَكُمُ‌»:
اَللَّامُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ
؛
«لام»: «حرف جر، مبنی بر فتح، محلی از اعراب ندارد»
كُمْ‌: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَ حُرِّكَ بِالضَّمِّ مَنْعاً لِالْتِقَاءِ سَاكِنَيْنِ، وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ
؛
«کُمْ‌»: «ضمیر متصل، مبنی بر سکون است و برای جلوگیری از التقاء ساکنین با ضم حرکت داده شده، واقع در محل جر به حرف جر است»
وَ الْمِيمُ لِلْجَمْعِ
؛
و «میم» «برای جمع است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ «أُنْطِقُ‌»
؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «أُنْطِقُ‌» است»
وَ جُمْلَةُ «أُنْطِقُ‌» اسْتِئْنَافِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«و جمله «أُنْطِقُ‌» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.»
«الْعَجْمَاءَ‌»
[۱۵] وَ يُمْكِنُ أَنْ تَكُونَ (الْعَجْمَاءُ) صِفَةً لِمَحْذُوفٍ أَيِ الْكَلِمَاتِ.
:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ.
؛
[۱۶] و ممکن است (الْعَجْمَاءُ) صفتی برای محذوف یعنی «الکلمات» (کلمات گنگ) باشد.
«مفعول به، منصوب و علامت نصبش فتحه ظاهره است.»
«ذَاتَ‌»:
نَعْتٌ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ هُوَ مُضَافٌ.
؛
«نعت، منصوب و علامت نصبش فتحه ظاهره است، و آن مضاف است.»
«الْبَيَانِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ.
؛
«مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است.»


«عَزَبَ رَأْيُ امْرِىءٍ تَخَلَّفَ عَنِّي!»۱۵
«عَزَبَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ.
؛
«فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری بر آخرش است.»
«رَأْيُ‌»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ.
؛
«فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است.»
«امْرِىءٍ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ.
؛
«مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است.»
«تَخلَّفَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ.
؛
«فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری بر آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش «هو» می‌باشد.»
«عَنِّي»:
عَنْ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ
؛
«عَنْ»: «حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد»
وَ النُّونُ لِلْوِقَايَةِ
؛
و «نون» «برای وقایه است»
وَ الْيَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِحَرْفِ الْجَرِّ
؛
و «یاء»: «ضمیر متصل، مبنی بر سکون، واقع در محل جر به حرف جر است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ «تَخلَّفَ‌»
؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «تَخلَّفَ‌» است»
وَ جُمْلَةُ «تَخلَّفَ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ نَعْتٌ لِـ «امْرِىءٍ‌».
؛
«و جمله «تَخلَّفَ‌» واقع در محل جر، نعت برای «امْرِىءٍ‌» است.»


«مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ!»۱۶
«مَا»:
حَرْفُ نَفْيٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«حرف نفی، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«شَكَكْتُ‌»
[۱۷] قَالَ ابْنُ مَيْثَمٍ: اعْلَمْ أَنَّ التَّمَدُّحَ بَعْدَ الشَّكِّ مِمَّا أَرَاهُ اللَّهُ مِنَ الْحَقِّ، وَ مَا أَفَاضَهُ عَلَى نَفْسِهِ الْقُدْسِيَّةِ مِنَ الْكَمَالِ مُسْتَلْزِمٌ لِلْإِخْبَارِ بِكَمَالِ قُوَّتِهِ عَلَى اسْتِثْبَاتِ الْحَقِّ الَّذِي رَآهُ، وَ شِدَّةِ جَلَالِهِ لَهُ بِحَيْثُ لَا يَعْرِضُ لَهُ شُبْهَةٌ فِيهِ.
:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ
؛
[۱۸] ابن میثم می‌گوید: بدان که ستایش خود به خاطر حقی که خداوند پس از شک به او نشان داده و کمالی که بر نفس قدسی‌اش افاضه فرموده، مستلزم خبر دادن از کمال قوت او در اثبات حقی است که دیده و شدت جلال آن حق برای اوست، به گونه‌ای که هیچ شبهه‌ای در آن برایش پیش نمی‌آید.
«فعل ماضی، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ.
؛
و «تاء»: «ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل رفع فاعل است.»
«فِي»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«الْحَقِّ‌»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ
؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِفِعْلِ «شَكَكْتُ‌»
؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «شَكَكْتُ‌» است»
وَ جُمْلَةُ «مَا شَكَكْتُ‌» اسْتِئْنَافِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ دَالَّةٌ عَلَى الْجَوَابِ عَمَّنْ سَأَلَهُ عَنْ بَيَانِ الدُّعَاءِ عَلَى مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ.
؛
«و جمله «مَا شَكَكْتُ‌» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد و دلالت بر جواب کسی دارد که از او درباره بیان دعا بر کسی که از او تخلف کرده پرسیده است.»
«مُذْ»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ نَصْبٍ
؛
«مفعول فیه (ظرف زمان)، مبنی بر سکون، در محل نصب است»
وَ هُوَ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «شَكَكْتُ‌».
؛
«و آن متعلق به فعل «شَكَكْتُ‌» است.»
«أُرِيتُهُ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ لِلْمَجْهُولِ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ
؛
«فعل ماضی مجهول، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ التَّاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ رَفْعِ نَائِبِ فَاعِلٍ
؛
و «تاء»: «ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل رفع نائب فاعل است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الضَّمِّ فِي مَحَلِّ نَصْبِ مَفْعُولٍ بِهِ ثَانٍ‌
؛
و «هاء»: «ضمیر متصل، مبنی بر ضم، در محل نصب مفعول به دوم است»
وَ جُمْلَةُ «أُرِيتُهُ‌» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ.
؛
«و جمله «أُرِيتُهُ‌» واقع در محل جر به اضافه (مضاف الیه) است.»


«لَمْ يُوجِسْ مُوسَى (عَلَيهِ‌السَّلامُ) خِيفَةً عَلَى نَفْسِهِ،»۱۷
«لَمْ‌»:
حَرْفُ جَزْمٍ وَ نَفْيٍ وَ قَلْبٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«حرف جزم و نفی و قلب، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«يُوجِسْ‌»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَجْزُومٌ وَ عَلَامَةُ جَزْمِهِ السُّكُونُ.
؛
«فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن سکون است.»
«مُوسَى»:
فَاعِلٌ مَرْفُوعٌ وَ عَلَامَةُ رَفْعِهِ الضَّمَّةُ الْمُقَدَّرَةُ عَلَى آخِرِهِ لِلتَّعَذُّرِ.
؛
«فاعل مرفوع و علامت رفع آن ضمه مقدره بر آخرش به خاطر تعذر است.»
«خِيفَةً‌»:
مَفْعُولٌ بِهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ الظَّاهِرَةُ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ.
؛
«مفعول به، منصوب و علامت نصبش فتحه ظاهره است، و فتحه دوم برای تنوین است.»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«نَفْسِهِ‌»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ
؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است»
وَ الْهَاءُ: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ فِي مَحَلِّ جَرٍّ بِالْإِضَافَةِ
؛
و «هاء»: «ضمیر متصل، مبنی بر کسر، در محل جر به اضافه (مضاف الیه) است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْمَصْدَرِ «خِيفَةً‌».
؛
«و جار و مجرور متعلق به مصدر «خِيفَةً‌» است.»


«بَلْ أَشْفَقَ مِن غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ!»۱۸
«بَلْ‌»:
حَرْفُ عَطْفٍ وَ إِضْرَابٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«حرف عطف و اضراب، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«أَشْفَقَ‌»
[۱۹] وَ يُمْكِنُ أَنْ تَكُونَ (أَشْفَقُ) بِصِيغَةِ التَّفْضِيلِ صِفَةَ خِيفَةٍ.
:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ.
؛
[۲۰] و ممکن است (أَشْفَقُ) به صیغه تفضیل، صفت برای «خِیفَة» باشد.
«فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری بر آخرش است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش «هو» می‌باشد.»
«مِنْ‌»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«غَلَبَةِ‌»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ.
؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است.»
«الْجُهَّالِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ
؛
«مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «أَشْفَقَ‌».
؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «أَشْفَقَ‌» است.»
«وَ دُوَلِ‌»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ
؛
«واو»: «عاطفه است»
دُوَلِ‌: مَعْطُوفٌ عَلَى (غَلَبَةِ‌): اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ.
؛
«دُوَلِ‌»: «معطوف بر (غَلَبَةِ‌): اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است.»
«الضَّلاَلِ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ.
؛
«مضاف الیه و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است.»


«الْيَوْمَ تَوَافَقْنَا عَلَى سَبيلِ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ.»۱۹
«الْيَوْمَ‌»:
مَفْعُولٌ فِيهِ مَنْصُوبٌ وَ عَلَامَةُ نَصْبِهِ الْفَتْحَةُ
؛
«مفعول فیه (ظرف زمان)، منصوب و علامت نصبش فتحه است»
وَ الظَّرْفُ مُتَعَلِّقٌ بِالْفِعْلِ «تَوَافَقْنَا».
؛
«و ظرف متعلق به فعل «تَوَافَقْنَا» است.»
«تَوَافَقْنَا»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لِاتِّصَالِهِ بِضَمِيرِ الرَّفْعِ
؛
«فعل ماضی، مبنی بر سکون به خاطر اتصالش به ضمیر رفع است»
وَ النَّا: ضَمِيرٌ مُتَّصِلٌ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ فِي مَحَلِّ رَفْعِ فَاعِلٍ.
؛
و «نا»: «ضمیر متصل، مبنی بر سکون، در محل رفع فاعل است.»
«عَلَى»:
حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«حرف جر، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«سَبِيلِ‌»:
اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ هُوَ مُضَافٌ.
؛
«اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و آن مضاف است.»
«الْحَقِّ‌»:
مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ
؛
«مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «تَوَافَقْنَا».
؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «تَوَافَقْنَا» است.»
«وَ الْبَاطِلِ‌»:
اَلْوَاوُ: عَاطِفَةٌ
؛
«واو»: «عاطفه است»
الْبَاطِلِ‌: مَعْطُوفٌ عَلَى (الْحَقِّ‌): مُضَافٌ إِلَيْهِ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ.
؛
«الْبَاطِلِ‌»: «معطوف بر (الْحَقِّ‌): مضاف الیه، مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است.»


«مَنْ وَثِقَ بِمَاءٍ لَمْ يَظْمَأْ!»۲۰
«مَنْ‌»
[۲۱] قَالَ ابْنُ مَيْثَمٍ: قَوْلُهُ عَلَيْهِ السَّلَامُ مَنْ وَثِقَ بِمَاءٍ لَمْ يَظْمَأْ: مَثَلٌ نَبَّهَ بِهِ عَلَى وُجُوبِ الثِّقَةِ بِمَا عِنْدَهُ، أَيْ: إِنَّكُمْ إِنْ سَكَنْتُمْ إِلَى قَوْلِي وَ وَثِقْتُمْ بِهِ، كُنْتُمْ إِلَى الْيَقِينِ وَ الْهُدَى وَ أَبْعَدَ عَنِ الضَّلَالِ وَ الرَّدَى، كَمَا أَنَّ الْوَاثِقَ بِالْمَاءِ فِي أَدَوَاتِهِ آمِنٌ مِنَ الْعَطَشِ وَ خَوْفِ الْهَلَاكِ وَ بَعِيدٌ عَنْهُمَا بِخِلَافِ مَنْ لَمْ يَثِقْ بِذَلِكَ، وَ كَنَّى بِالْمَاءِ عَمَّا اشْتَمَلَ عَلَيْهِ مِنَ الْعِلْمِ بِكَيْفِيَّةِ الْهِدَايَةِ إِلَى اللَّهِ فَإِنَّهُ الْمَاءُ الَّذِي لَا ظَمَأَ فِيهِ.
:
اِسْمُ شَرْطٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ رَفْعِ مُبْتَدَأٍ.
؛
[۲۲] ابن میثم می‌گوید: کلام امام (علیه‌السلام) مَنْ وَثِقَ بِمَاءٍ لَمْ يَظْمَأْ: مثلی است که با آن بر وجوب اعتماد به آنچه نزد اوست (علم و هدایت امام) تنبیه داده است، یعنی: اگر شما به گفتار من آرام گرفتید و به آن اعتماد کردید، به یقین و هدایت می‌رسید و از گمراهی و هلاکت دورتر خواهید بود، همان‌طور که کسی که به وجود آب در ابزار و وسایلش اطمینان دارد، از تشنگی و ترس هلاکت در امان است و از آن دو دور است، برخلاف کسی که به آن اطمینان ندارد. و با «ماء» (آب) کنایه از علمی است که مشتمل بر چگونگی هدایت به سوی خداوند است، زیرا آن آبی است که تشنگی در آن نیست.
«اسم شرط، مبنی بر سکون، واقع در محل رفع مبتدا است.»
«وَثِقَ‌»:
فِعْلٌ مَاضٍ مَبْنِيٌّ عَلَى الْفَتْحِ الظَّاهِرِ عَلَى آخِرِهِ وَاقِعٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ فِعْلُ الشَّرْطِ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ.
؛
«فعل ماضی، مبنی بر فتح ظاهری بر آخرش، واقع در محل جزم به عنوان فعل شرط است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش «هو» می‌باشد.»
«بِمَاءٍ‌»:
اَلْبَاءُ: حَرْفُ جَرٍّ مَبْنِيٌّ عَلَى الْكَسْرِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ
؛
«باء»: «حرف جر، مبنی بر کسر، محلی از اعراب ندارد»
مَاءٍ‌: اِسْمٌ مَجْرُورٌ وَ عَلَامَةُ جَرِّهِ الْكَسْرَةُ الظَّاهِرَةُ عَلَى آخِرِهِ، وَ الثَّانِيَةُ لِلتَّنْوِينِ
؛
«مَاءٍ‌»: «اسم مجرور و علامت جر آن کسره ظاهره بر آخرش است، و کسره دوم برای تنوین است»
وَ الْجَارُّ وَ الْمَجْرُورُ مُتَعَلِّقَانِ بِالْفِعْلِ «وَثِقَ‌».
؛
«و جار و مجرور متعلق به فعل «وَثِقَ‌» است.»
«لَمْ‌»:
حَرْفُ جَزْمٍ وَ نَفْيٍ وَ قَلْبٍ مَبْنِيٌّ عَلَى السُّكُونِ لَا مَحَلَّ لَهُ مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«حرف جزم و نفی و قلب، مبنی بر سکون، محلی از اعراب ندارد.»
«يَظْمَأْ»:
فِعْلٌ مُضَارِعٌ مَجْزُومٌ وَ عَلَامَةُ جَزْمِهِ السُّكُونُ، وَ فَاعِلُهُ ضَمِيرٌ مُسْتَتِرٌ فِيهِ جَوَازاً تَقْدِيرُهُ: هُوَ
؛
«فعل مضارع مجزوم و علامت جزم آن سکون است، و فاعل آن ضمیر مستتر جوازاً در آن است که تقدیرش «هو» می‌باشد»
وَ جُمْلَةُ «لَمْ يَظْمَأْ» وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ جَزْمٍ جَوَابُ الشَّرْطِ
؛
«و جمله «لَمْ يَظْمَأْ» واقع در محل جزم جواب شرط است»
وَ الْجُمْلَةُ الْمُؤَلَّفَةُ مِنْ فِعْلِ الشَّرْطِ وَ جَوَابِهِ وَاقِعَةٌ فِي مَحَلِّ رَفْعِ خَبَرِ الْمُبْتَدَأِ
؛
«و جمله تشکیل شده از فعل شرط و جوابش، واقع در محل رفع خبر مبتدا است»
وَ جُمْلَةُ «مَنْ وَثِقَ‌» اسْتِئْنَافِيَّةٌ لَا مَحَلَّ لَهَا مِنَ الْإِعْرَابِ.
؛
«و جمله «مَنْ وَثِقَ‌» استئنافیه است و محلی از اعراب ندارد.»



فهرست مندرجات

۱ - پانویس


۱. اَلْبَاءُ فِي قَوْلِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ (بِنَا) لِلسَّبَبِيَّةِ.
۲. «باء» در کلام امام (علیه‌السلام) (بِنَا) برای سببیت است.
۳. قَوْلُهُ (عَلَيْهِ‌السَّلَامُ): تَسَنَّمْتُمُ الْعَلْيَاءَ، أَيْ: بِتِلْكَ الْهِدَايَةِ وَ شَرَفِ الْإِسْلَامِ عَلَا قَدْرُكُمْ وَ شَرُفَ ذِكْرُكُمْ، وَ لَمَّا اسْتَعَارَ وَصْفَ السَّنَامِ لِلْعَلْيَاءِ مُلَاحَظَةً لِشَبَهِهَا بِالنَّاقَةِ رَشَّحَ تِلْكَ الْاِسْتِعَارَةَ بِذِكْرِ التَّسَنُّمِ، وَ هِيَ رُكُوبُ السَّنَامِ، وَ كَنَّى بِهِ عَنْ عُلُوِّهِمْ.
۴. کلام امام (علیه‌السلام): تَسَنَّمْتُمُ الْعَلْيَاءَ، یعنی: به وسیله آن هدایت و شرف اسلام، قدر شما بالا رفت و نامتان گرامی شد، و هنگامی که وصف «سنام» (کوهان) را برای «علیاء» (بلندی) با توجه به شباهت آن به شتر استعاره آورد، آن استعاره را با ذکر «تسنّم» که به معنی سوار شدن بر کوهان است، ترشیح (تأیید و تقویت) کرد و با آن از بلندمرتبگی آنان کنایه زد.
۵. كَلِمَةُ (عَنْ) فِي قَوْلِهِ: (عَنِ السِّرَارِ) عَلَى حَقِيقَتِهَا الْأَصْلِيَّةِ، وَ هِيَ الْمُجَاوَزَةُ، أَيْ: مُنْتَقِلِينَ عَنِ السِّرَارِ وَ مُتَجَاوِزِينَ لَهُ.
۶. کلمه (عَنْ) در کلام امام: (عَنِ السِّرَارِ) بر حقیقت اصلی خود یعنی «مجاوزت» (گذشتن و عبور کردن) است، یعنی: در حالی که از «سرار» (شب‌های پایانی ماه که ماه پنهان است) منتقل شده و از آن گذشته‌اید.
۷. أَمَّا لَوْ أُخِذَتْ (وَقَرَ) لِلْمَعْلُومِ فَيَكُونُ (سَمْعٌ) فَاعِلاً بِاعْتِبَارِ أَنَّ الْمُرَادَ الدُّعَاءُ بِالصَّمَمِ عَلَى مَنْ لَمْ يَفْهَمِ الزَّوَاجِرَ وَ الْعِبَرَ. وَ قَالَ ابْنُ مَيْثَمٍ: وَ مَنْ رَوَى (وُقِرَ) عَلَى مَا لَمْ يُسَمَّ فَاعِلُهُ، فَالْمُرَادُ وَقَرَهُ اللَّهُ، وَ هُوَ كَلَامٌ عَلَى سَبِيلِ التَّمْثِيلِ أَوْرَدَهُ فِي مَعْرَضِ التَّوْبِيخِ لَهُمْ.
۸. اما اگر (وَقَرَ) به صورت معلوم گرفته شود، (سَمْعٌ) فاعل خواهد بود به این اعتبار که مراد، نفرین به کری برای کسی است که پندها و عبرت‌ها را نفهمیده است. و ابن میثم گفته است: و کسی که (وُقِرَ) را به صورت فعل مجهول (فعل لم یسم فاعله) روایت کرده، مراد «وَقَرَهُ الله» (خداوند سنگینش کند) است، و این کلامی است به طریق تمثیل که در مقام توبیخ آنان آورده شده است.
۹. قَوْلُهُ عَلَيْهِ‌السَّلَامُ: كَيْفَ يُرَاعِي النَّبْأَةَ. اسْتَعَارَ لَفْظَ النَّبْأَةِ لِدُعَائِهِ لَهُمْ، وَ نِدَائِهِ إِلَى سَبِيلِ الْحَقِّ وَ الصَّيْحَةَ لِخِطَابِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ هِيَ اسْتِعَارَةٌ عَلَى سَبِيلِ الْكِنَايَةِ عَنْ ضَعْفِ دُعَائِهِ بِالنِّسْبَةِ إِلَى قُوَّةِ دُعَاءِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لَهُمْ.
۱۰. کلام امام (علیه‌السلام): كَيْفَ يُرَاعِي النَّبْأَةَ. لفظ «نبأة» (صدای آهسته) را برای دعوت خود از آنان و ندای خود به سوی راه حق استعاره آورده است، و «صیحة» (فریاد بلند) را برای خطاب خداوند و رسولش. و این استعاره‌ای است به طریق کنایه از ضعف دعوت او نسبت به قوت دعوت خداوند و رسولش برای آنان.
۱۱. إِسْنَادُ الْإِصْمَامِ إِلَى الصَّيْحَةِ مِنْ تَرْشِيحِ الْاِسْتِعَارَةِ، وَ كَنَّى بِهِ عَنْ بُلُوغِ تَكْرَارِ اللَّهِ عَلَى أَسْمَاعِهِمْ إِلَى حَدٍّ أَنَّهَا مُلَّتْ وَ مَلَّتْ سَمَاعَهُ بِحَيْثُ لَا تَسْمَعُ بَعْدُ مَا هُوَ فِي مَعْنَاهُ خُصُوصاً مَا هُوَ أَضْعَفُ كَمَا لَا يُسْمَعُ الصَّوْتُ الْخَفِيُّ مِمَّنْ أَصَمَّتْهُ الصَّيْحَةُ.
۱۲. اسناد «اصمام» (کر کردن) به «صیحة» (فریاد) از باب ترشیح استعاره است، و با آن کنایه زده است از اینکه تکرار [۱]     خداوند بر گوش‌هایشان به حدی رسیده که آنان از شنیدن آن خسته و ملول شده‌اند، به طوری که دیگر چیزی را که در معنای آن باشد، خصوصاً آنچه ضعیف‌تر باشد، نمی‌شنوند، همان‌طور که کسی که فریاد کرش کرده باشد، صدای آهسته را نمی‌شنود.
۱۳. أَوْ حَرْفُ ابْتِدَاءٍ.
۱۴. یا حرف ابتدا.
۱۵. وَ يُمْكِنُ أَنْ تَكُونَ (الْعَجْمَاءُ) صِفَةً لِمَحْذُوفٍ أَيِ الْكَلِمَاتِ.
۱۶. و ممکن است (الْعَجْمَاءُ) صفتی برای محذوف یعنی «الکلمات» (کلمات گنگ) باشد.
۱۷. قَالَ ابْنُ مَيْثَمٍ: اعْلَمْ أَنَّ التَّمَدُّحَ بَعْدَ الشَّكِّ مِمَّا أَرَاهُ اللَّهُ مِنَ الْحَقِّ، وَ مَا أَفَاضَهُ عَلَى نَفْسِهِ الْقُدْسِيَّةِ مِنَ الْكَمَالِ مُسْتَلْزِمٌ لِلْإِخْبَارِ بِكَمَالِ قُوَّتِهِ عَلَى اسْتِثْبَاتِ الْحَقِّ الَّذِي رَآهُ، وَ شِدَّةِ جَلَالِهِ لَهُ بِحَيْثُ لَا يَعْرِضُ لَهُ شُبْهَةٌ فِيهِ.
۱۸. ابن میثم می‌گوید: بدان که ستایش خود به خاطر حقی که خداوند پس از شک به او نشان داده و کمالی که بر نفس قدسی‌اش افاضه فرموده، مستلزم خبر دادن از کمال قوت او در اثبات حقی است که دیده و شدت جلال آن حق برای اوست، به گونه‌ای که هیچ شبهه‌ای در آن برایش پیش نمی‌آید.
۱۹. وَ يُمْكِنُ أَنْ تَكُونَ (أَشْفَقُ) بِصِيغَةِ التَّفْضِيلِ صِفَةَ خِيفَةٍ.
۲۰. و ممکن است (أَشْفَقُ) به صیغه تفضیل، صفت برای «خِیفَة» باشد.
۲۱. قَالَ ابْنُ مَيْثَمٍ: قَوْلُهُ عَلَيْهِ السَّلَامُ مَنْ وَثِقَ بِمَاءٍ لَمْ يَظْمَأْ: مَثَلٌ نَبَّهَ بِهِ عَلَى وُجُوبِ الثِّقَةِ بِمَا عِنْدَهُ، أَيْ: إِنَّكُمْ إِنْ سَكَنْتُمْ إِلَى قَوْلِي وَ وَثِقْتُمْ بِهِ، كُنْتُمْ إِلَى الْيَقِينِ وَ الْهُدَى وَ أَبْعَدَ عَنِ الضَّلَالِ وَ الرَّدَى، كَمَا أَنَّ الْوَاثِقَ بِالْمَاءِ فِي أَدَوَاتِهِ آمِنٌ مِنَ الْعَطَشِ وَ خَوْفِ الْهَلَاكِ وَ بَعِيدٌ عَنْهُمَا بِخِلَافِ مَنْ لَمْ يَثِقْ بِذَلِكَ، وَ كَنَّى بِالْمَاءِ عَمَّا اشْتَمَلَ عَلَيْهِ مِنَ الْعِلْمِ بِكَيْفِيَّةِ الْهِدَايَةِ إِلَى اللَّهِ فَإِنَّهُ الْمَاءُ الَّذِي لَا ظَمَأَ فِيهِ.
۲۲. ابن میثم می‌گوید: کلام امام (علیه‌السلام) مَنْ وَثِقَ بِمَاءٍ لَمْ يَظْمَأْ: مثلی است که با آن بر وجوب اعتماد به آنچه نزد اوست (علم و هدایت امام) تنبیه داده است، یعنی: اگر شما به گفتار من آرام گرفتید و به آن اعتماد کردید، به یقین و هدایت می‌رسید و از گمراهی و هلاکت دورتر خواهید بود، همان‌طور که کسی که به وجود آب در ابزار و وسایلش اطمینان دارد، از تشنگی و ترس هلاکت در امان است و از آن دو دور است، برخلاف کسی که به آن اطمینان ندارد. و با «ماء» (آب) کنایه از علمی است که مشتمل بر چگونگی هدایت به سوی خداوند است، زیرا آن آبی است که تشنگی در آن نیست.





جعبه ابزار