فرزدق (شعر عاشورایی)
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابو فراس همام ابن غالب مشهور به «
فرزدق» شاعر بزرگ
عرب بود که با شعرهای پرشور و پرمفهوم خود، بهعنوان صدای مدّاح
خلفای اموی و مدافع شرف و شجاعت قبیلهاش شناخته میشد.
آثار او بهگونهای بود که گویی اگر شعر
فرزدق نبود، یکسوم زبان عربی و نصف اخبار مردم از بین میرفت.
او با زبانی قوی، طنزآمیز و حماسی، همواره بهجایگاهاش در ادبیات عربی میبالید.
فرزدق شاعر بزرگ عرب است. مادر او
لیلی بنت حابس و پدرش دارای مناقب مشهور و اوصاف پسندیده است.
کنیهی
فرزدق در جوانی «ابی مکیّه» بود و مکیّه نام دختر وی میباشد. ولی به جهت درشتی چهره و ترش روئیش به
فرزدق ملقب شد.
وی از شاعران
بصره و مدّاح خلفای بنی امیه است.
در زبان عربی اثر عظیمی داشته است به طوریکه گفتهاند اگر شعر
فرزدق نمیبود ثلث زبان عرب از میان میرفت و نیز اگر شعرش وجود نداشت نصف اخبار مردم نابود میگشت. وی را به
زهیر بن ابی سلمی تشبیه میکنند که هر دو از شاعران طراز اولند. زهیر در
جاهلیت و
فرزدق در دورهی اسلام.
فرزدق را با
جریر و
اخطل حوادثی است و
هجو فرزدق در شان آن دو مشهورتر از آن است که به ذکر درآید.
او در میان قومش شریف و گرامی بود و خاطرش را عزیز میداشتند و هر که به قبر پدرش پناه میبرد، را حمایت میکرد.
جد و پدرش نیز از بخشندگان و شریفان عرب و از نیکان اشراف بودند.
در شرح
نهج البلاغه آمده است که
فرزدق عادت داشت پیوسته در حال نشسته مقابل خلفا و امرا شعر بخواند تا اینکه
سلیمان بن عبد الملک اراده نمود که وی ایستاده به شعر خواندن بپردازد، ولی گروهی از
بنی تمیم بشوریدند و سلیمان اجازه داد که
فرزدق نشسته شعر بخواند.
فرزدق در منزلگاه «
تنعیم» ملاقاتی با
امام حسین (علیهالسّلام) که به سمت
کوفه حرکت کرده بود، داشت و امام (علیهالسّلام) در مورد اوضاع کوفه از او سوالاتی نمود، فرزدق به امام (علیهالسّلام) پیشنهاد کرد که به سمت کوفه حرکت نکند.
وفات او به سال
۱۱۰ هجری در بصره اتفاق افتاد، در حالیکه سنش نزدیک به صد سال بود.
قصیده فرزدق در مدح امام سجاد (علیهالسّلام): | هذا الّذی یعرف البطحاء و طاته• • • • • و البیت یعرفه و الحلّ و الحرم | | |
| هذا ابن خیر عباد اللّه کلّهم• • • • • هذا التّقیّ النّقیّ الطاهر العلم | | |
| هذا علیّ رسول اللّه والده• • • • • امست بنور هداه تهتدی الظلم | | |
| اذا راته قریش قال قائلهم• • • • • الی مکارم هذا ینتهی الکرم | | |
| ینمی الی ذروة العزالتی قصرت• • • • • عن نیلها عرب الاسلام و العجم | | |
| | |
۱ - این کسی است که بطحاء جای پایش را میشناسد و حرم و بیرون حرم بدو آشناست.
۲ - این پسر بهترین بندگان خداست. این پرهیزگار، گزیده، پاک و نشانه و راهنماست.
۳ - این علی است که پدرش رسول اللّه میباشد و با نور هدایتش تاریکی و ظلمت هدایت میشود.
۴ - چون قریش او را بیند، گوید: جوانمردی تا درگاه او راه پوید.
۵ - وی عزّت را در حدّ بالای خویش رشد داده و عرب و عجم را بهوسیلهی اسلام برتری بخشیده است.
| یکاد یمسکه عرفان راحته• • • • • رکن الحطیم اذا ما جاء یستلم | | |
| ایّ القبایل لیست فی رقابهم• • • • • لاوّلیّة هذا اوله النعم | | |
| یغضی حیاء و یغضی من مهابته• • • • • فلا یکلّم الاّ حین یبتسم | | |
| فی کفّه خیزران ریحه عبق• • • • • من کفّ اروع فی عرنینه شمم | | |
| ینشق نور الهدی من نور طلعته• • • • • کالشّمس ینجاب عن اشراقها الظّلم | | |
| | |
۶ - چون برای سودن رکن حطیم (حجر الاسود) آید با شناسایی که بدو دارد خواهد که دست او را وانگذارد و حجر الاسود مایل به لمس دستان اوست.
۷ - کدام قبیلهای است که طوق نعمت او یا پدران او در گردنش نیست؟!
۸ - دیدهها از هیبت او فرو خوابد و او دیده از شرم فرو خفته دارد، با او سخن نگویند، مگر گاهی که لبخند به لب آرد.
۹ - در دستش عصایی از خیزرانست که بوی خوش آن دمانست. بیننده را به شگفت آرد، از زیبایی و تناسبی که در چهره دارد.
۱۰ - پردهی ظلمت، از نور جبین او میدرد، چنانکه درخشیدن خورشید تاریکیها را میبرد.
| مشتقّه من رسول اللّه نبعته• • • • • طابت عناصره و الخیم و الشّیم | | |
| من جدّه دان فضل الانبیاء له• • • • • و فضل امّته دانت له الامم | | |
| هذا ابن فاطمة ان کنت جاهله• • • • • بجدّه انبیاء اللّه قد ختموا | | |
| اللّه شرّفه قدرا و اعظمه• • • • • جری بذاک له فی لوحه القلم | | |
| کلتا یدیه غیاث عمّ نفعهما• • • • • یستوکفان و لا یعروهما العدم | | |
| | |
۱۱ - نهال او رسته از بوستان نبوّت است، پاکنژاد است و پاکیزهخوی و سیرت است.
۱۲ - کسیکه پیامبران فضیلت جدّ او را گردن نهادند، و امت او از دیگر امّتان پیش افتادند.
۱۳ - اگر او را نمیشناسی! او فرزند فاطمه است که جدّ او بر صحیفهی پیامبران مهر قبول است.
۱۴ - از دیر زمان خدا او را شریف و بزرگ آفریده و قلم در لوح، این شرف و بزرگی را نگاشته است.
۱۵ - دو دست او بارانریزانست که به سود همگانست از آن بخشش خواهند و بخششش بیپایانست.
| سهل الخلیفة لا تخشی بوادره• • • • • یزینه اثنان حسن الخلق و الشّیم | | |
| اللیث اهون منه حین تغضبه• • • • • و الموت ایسر منه حین یهتضم | | |
| حمّال انقال اقوام اذا فدحواحلوا• • • • • الشّمایل تحلو عنده نعم | | |
| لا یخلف الوعد میمون نقیته• • • • • رحب الفناء اریب حین یعترم | | |
| ما قال لا قطّ الاّ فی تشهّده• • • • • لو لا التّشهّد کانت لاؤه نعم | | |
| | |
۱۶ - نرمخویی است که کسی از او نترسیده، دو چیز زینت اوست خلق نیکو و خوی پسندیده.
۱۷ - هنگامیکه او خشمگین شود شیر در مقابلش خوار و سرشکسته است و مرگ در هنگام خشم او آسانتر است.
۱۸ - مردم مصیبت دیده را یار و غمخوار است نیکو سرشتی که آری گفتن نزد او شیرینترین گفتار است.
۱۹ - به جهت مبارکی و پاکی هرگز خلف وعده نمیکند و فنا و نیستی را وسعت میبخشد زمانیکه سخت میشود.
۲۰ - لفظ «لا» بر زبان نیارد مگر هنگام تشهّد. اگر برای تشهّد نبود «لا» ی او «نعم» بود.
| عمّ البرّیة بالاحسان و انقشعت• • • • • عنها الغمامة و الاملاق و العدم | | |
| من معشر حبّهم دین و بغضهم• • • • • کفر و قربهم منجا و معتصم | | |
| ان عدّ اهل التّقی کانوا ائمّتهم• • • • • او قیل من خیر خلق اللّه قیل هم | | |
| لا یستطیع جواد بعد غایتهمو• • • • • لا یدانیهم قوم و ان کرموا | | |
| هم الغیوث اذا ما ازمة ازمت• • • • • و الاسد اسد الثّری و الناس محتدم | | |
| | |
۲۱ - آفریدگان را مشمول عنایت فرمود تا تیرگی فقر و ناداری را از آنان زدود.
۲۲ - از خاندانی است که دوستی آنان دین و دشمنی ایشان گمراهی است، نزدیکی بدانها پناهگاه از افتادن در تباهی است.
۲۳ - اگر پرهیزگاران به شمار آرند آنان برایشان مهترانند، اگر بگویند بهترین خلق خدا چه کسانی هستند؟ گویند آنانند.
۲۴ - هیچ بخشندهای برابری با آنان نتواند، و هیچکس را میّسر نشود که خود را در بزرگی به آنان رساند.
در خشکسالی باران ریزانندهاند و در میدان کارزار شیران درنده.
| لا یقبض العسر بسطامن اکفهم• • • • • سیّان ذالک ان اتروا و ان عدموا | | |
| مقدّم بعد ذکر اللّه ذکرهم• • • • • فی کلّ بدو و مختوم به الکلم | | |
| یابی لهم ان یحل الذّم ساحتهم• • • • • خیم کریم واید بالنّدی هضم | | |
| یستدفع السوء و البلوی بحبّهم• • • • • و یستقیم به الاحسان و النّعم | | |
| فلیس قولک من هذا بضائرها• • • • • لعرب تعرف من انکرت و العجم | | |
| من یعرف اللّه یعرف اوّلیّة ذا• • • • • فالدّین من بیت هذا ناله الامم | | |
| | |
۲۶ - در تنگدستی با فراخدستی میبخشند، برای آنان یکسان است که بینیاز باشند یا مستمند.
۲۷ - در آغاز و پایان هر سخنی که در دهانست، پس از نام خدا نام این خاندانست.
۲۸ - ذم و نکوهش به ساحت آنان هرگز راهی ندارد آنان بزرگوارانی هستند که همواره دستان بخشندهای دارند.
۲۹ - دوستی آنان بازدارندهی شر و نقمت است و موجب زیادت احسان و نعمت است.
۳۰ - اینکه گویی این کیست؟ بدو زیانی نمیرساند، آن را که تو نشناخته گرفتی عرب و عجم میشناسند.
۳۱ - کسی که خدا را میشناسد پدران او را میشناسد که دین مردمان از این خاندان برقرار است.
اشعار
فرزدق را
جامی در «
سلسلة الذهب» به فارسی برگردانیده و این ترجمه از شاهکارهای
ادبیّات تازی و فارسی است:
| پور عبد الملک به نام هشام• • • • • در حرم بود با اهالی شام | | |
| میزداندر طواف کعبه قدم• • • • • لیکن از ازدحام اهل حرم | | |
| استلام حجر ندادش دست• • • • • بهر نظاره گوشهای بنشست | | |
| ناگهان نخبهی نبی و ولی• • • • • زین عباد بن حسین علی | | |
| در کساء بها و حلهی نور• • • • • بر حریم حرم فکند عبور | | |
| هر طرف میگذشت بهر طواف• • • • • در صف خلق میفتاد شکاف | | |
| زد قدم بهر استلام حجر• • • • • گشت خالی ز خلق راه گذر | | |
| شامیی کرد از هشام سؤال• • • • • کیست این با چنین جلال و جمال | | |
| از جهالت در آن تعلّل کرد• • • • • وز شناسائیش تجاهل کرد | | |
| گفت نشناسمش ندانم کیست• • • • • مدنی یا یمانی یا مکّیست | | |
| بو فراس آن سخنور نادر• • • • • بود در جمع شامیان حاضر | | |
| گفت من میشناسمش نیکو• • • • • زو چه پرسی بسوی من کن رو | | |
| آن کس است این که مکّه و بطحا• • • • • زمزم و بو قبیس و خیف و منا | | |
| حرم و حلّ و بیت و رکن و حطیم• • • • • ناودان و مقام ابراهیم | | |
| مروه، سعی و صفا، حجر، عرفات• • • • • طیّبه و کوفه، کربلا و فرات | | |
| هریک آمد به قدر او عارف• • • • • بر علوّ مقام او واقف | | |
| قرّة العین سیّد الشّهداست• • • • • زهره شاخ دوحه زهراست | | |
| میوه باغ احمد مختار• • • • • لاله راغ حیدر کرّار | | |
| چون کند جای در میان قریش• • • • • رود از فخر بر زبان قریش | | |
| که بدین سرور ستوده شیم• • • • • بنهایت رسیده فضل و کرم | | |
| ذروهی عزّتست منزل او• • • • • حامل دولت است محمل او | | |
| از چنین عزّ و دولت ظاهر• • • • • هم عرب، هم عجم برو قاصر | | |
| جدّ او را به مسند تمکین• • • • • خاتم انبیاست نقش نگین | | |
| لایح از روی او فروغ هدی• • • • • فایح از خوی او شمیم وفا | | |
| طاعتش آفتاب روزافروز• • • • • روشنائی فزای ظلمت سوز | | |
| جدّ او مصدر هدایت حق• • • • • از چنان مصدری شده مشتق | | |
| ز حیا نایدش پسندیده• • • • • که گشاید به روی کس دیده | | |
| خلق از او نیز دیده خوابانند• • • • • کز مهابت نگاه نتوانند | | |
| نیست بیسبقت تبسّم او• • • • • خلق را طاعت تکلّم او | | |
| در عرب، در عجم بود مشهور• • • • • کو مدانش مغفلی مغرور | | |
| همه عالم گرفت پرتو خور• • • • • گر ضریر ندید از آنچه ضرر | | |
| شد بلند آفتاب بر افلاک• • • • • بوم از آن گر نیافت بهره چه باک | | |
| بر نکو سیرتان و بدکاران• • • • • دست او را بر موهبت باران | | |
| فیض آن ابر بر همه عالم• • • • • گر بریزد نمینگردد کم | | |
| هست از آن معشر بلند آئین• • • • • که گذشتند از اوج علیّین | | |
| حبّ ایشان دلیل صدق و وفاق• • • • • بغض ایشان نشان کفر و نفاق | | |
| قربشان پایهی علوّ و جلال• • • • • بعدشان مایهی عتوّ و ضلال | | |
| گر شمارند اهل تقوی را• • • • • طالبان رضای مولا را | | |
| اندر آن قوم مقتدا باشند• • • • • واندر آن خیل پیشوا باشند | | |
| گر بپرسد ز آسمان بالفرض• • • • • سائلی من خیار اهل الارض | | |
| بر زبان کواکب و انجم• • • • • هیچ لفظی نیاید الاهم | | |
| هم غیوث الندی اذا و هبوا• • • • • هم لیوث الثری اذ انهبوا | | |
| ذکرشان سابق است در افواه• • • • • بر همه خلق بعد ذکر اللّه | | |
| سر هر نامه را رواج فزای• • • • • نام ایشان است بعد نام خدای | | |
| ختم هر نظم و نثر را الحق• • • • • باشد از یمن نامشان رونق | | |
| چون هشام آن قصیدهی غرّا• • • • • که فرزدق همی نمود انشا | | |
| کرد از آغاز تا به آخر گوش• • • • • خونشاندر رگ از غضب زد جوش | | |
| بر فرزدق گرفت حالی دق• • • • • همچو بر مرغ خوشنوا عقعق | | |
| ساخت در چشم خوارش• • • • • حبس بنمود بهر آن کارش | | |
| اگرش چشم راست بین بودی• • • • • راست کردار و راست دین بودی | | |
| دست بیداد و ظلم نگشادی• • • • • جای آن حبس خلعتش دادی | | |
| قصّهی مدح بو فراس رشید• • • • • چون بدان شاه حقشناس رسید | | |
| از درم بهر آن نکو گفتار• • • • • کرد حالی روان ده و دو هزار | | |
| بو فراس آن درم نکرد قبول• • • • • گفت مقصود من خدا و رسول | | |
| بود از آن مدح نی نوال و عطا• • • • • زانکه عمر شریف را ز خطا | | |
| قلته خالصا لوجه اللّهل• • • • • ا لان استفیض ما اعطاه | | |
| قال زین العباد و العباد• • • • • ما نودیه عوض لا یرداد | | |
| زانکه ما اهل بیت احسانیم• • • • • هرچه دادیم باز نستانیم | | |
| ابر جودیم بر نشیب و فراز• • • • • قطره از ما به ما نگردد باز | | |
| آفتابیم بر سپهر علا• • • • • نفتد عکس ما دگر سوی ما | | |
| چون فرزدق به آن وفا و کرم• • • • • گشت بینا قبول کرد درم | | |
| از برای خدا بود و رسول• • • • • هرچه آمد ازو، چه رد، چه قبول | | |
| | |
مرضیه، دانشنامه شعر عاشورایی، ج۱، ص۷۰.