• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

امتناع بالذات

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



امتناع یک چیز، به معنی ضرورت عدم آن چیز می‌باشد. امتناع بالذات یک چیز، امتناعی است که ذات ممتنع ، خودش صرف نظر از هر چیز دیگر، برای اتصاف به "ضرورت عدم" کافی است.



امتناع دارای سه قسم است: امتناع بالذات، امتناع بالغیر و امتناع بالقیاس الی الغیر؛
[۱] شیرازی، صدرالدین، الاسفار الاربعه، ج۱، ص۱۶۱ـ۱۷۱، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۹۸۱م.
امتناع بالذات یک چیز، امتناعی است که ذات ممتنع، خودش صرف نظر از هر چیز دیگر، برای اتصاف به "ضرورت عدم" کافی است؛ یعنی عدم و ضرورت عدم آن چیز، برخاسته از ذات مفروض خود آن چیز است نه چیز دیگری؛ نظیر " اجتماع نقیضین " و " شریک خداوند " که از ذات آنها عدم برمی خیزد ولذا عدم برای ذات آنها (صرف نظر از هر چیز دیگر) ضروری است.
[۲] طباطبایی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، ص۶۳، قم، مؤسسه نشر اسلامی، ۱۴۲۰ق.



اموری که ممتنع بالذات‌اند، چون ذاتشان اقتضای " ضرورت عدم " دارد، در هر فرضی، نیستی و عدم برایشان ضروری است و هیچگاه و در هیچ فرضی نمی‌توانند به وجود آیند؛ زیرا اگر بخواهند به وجود آیند یا باید ذات خود را از دست بدهند و ذات آنها ـ که اقتضای عدم دارد ـ تبدیل به ذات دیگری شود که در این صورت باید گفت خود آن اشیاء به وجود نیامده‌اند، بلکه شیء دیگری که دارای ذات دیگری است به وجود آمده است؛ یا اینکه با همان ذات خود موجود می‌شوند که در این صورت،اجتماع نقیضین رخ می‌دهد که محال است؛ زیرا ذاتشان ضرورتا اقتضای عدم دارد و معدوم است در حالی که فرض شده که موجود می‌شود که این اجتماع دو نقیض (وجود و عدم) است که محال می‌باشد.


از آنجا که امتناع بالذات یک چیز، ناشی از عامل بیرونی نیست، زیرا ناشی از ذات آن است، و از طرفی، ممتنع بالذات هیچگاه موجود نمی‌شود که در وجود یافتنش نیازمند علت باشد، باید گفت اموری که ممتنع بالذات‌اند نیازمند هیچ علتی نیستند.
[۳] شیرازی، صدرالدین، الحاشیة علی الهیات الشفاء، ص۲۲۵.



امتناع عبارت است از ضروت عدم و وجوب عبارت است از ضرورت وجود، و امتناع بالذات و وجوب بالذات ، هردو لازمه ذات اشیاء هستند ولذا امتناع بالذات دقیقا در مقابل وجوب بالذات قرار می‌گیرد و لذا ممتنع بالذات، احکامی مقابل با احکام واجب بالذات دارد.
[۴] طباطبایی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، ص۸۴.

عقل انسان همانطور که حقیقت واجب بالذات را به خاطر نامتناهی بودن او نمی‌تواند درک کند، حقیقت ممتنع بالذات را به سبب شدت نقص و بطلان محض بودن آن نمی‌تواند بفهمد
[۵] شیرازی، صدرالدین، الاسفار الاربعه، ج۱، ص۲۳۶.
و تنها از آن دو مفاهیم و صفاتی را می‌فهمد که کنه حقیقت آنها را نشان نمی‌دهند و تنها وجهی از آن دو را برای ما آشکار می‌کنند.


همچنین همان گونه که واجب بالذات نمی‌تواند واجب بالغیر نیز شود، ممتنع بالذات نیز نمی‌تواند ممتنع بالغیر باشد. بطور کلی همانطور که دو وجوب (خواه هر دو بالذات یا بالغیر باشند خواه یکی بالذات و دیگری بالغیر باشد) در یک شیء قابل جمع شدن نیست، دو امتناع نیز (خواه هر دو بالذات یا بالغیر باشند خواه یکی بالذات و دیگری بالغیر باشد) در یک شیء واحد ، جمع نمی‌شود.
[۶] شیرازی، صدرالدین، الاسفار الاربعه، ج۱، ص۲۳۶.
با توجه به این مطلب، روشن می‌شود که هر ممتنع بالغیری، از جهت بالذات، ممکن است چون تنها فرض دیگر برای آن، این است که ممتنع بالذات باشد که گفته شد که اجتماع دو امتناع در یک شیء، محال است ولذا تنها می‌تواند ممکن بالذات باشد.
همینطور، هر چیزی که مستلزم یک ممتنع بالذات باشد (یعنی آن چیز و ممتنع بالذات، لازم و ملزوم یکدیگر باشند)، لاجرم از همان جهتی که مستلزم ممتنع بالذات است خودش نیز ممتنع خواهد بود؛ ولو اینکه از جهت دیگری ممکن باشد. زیرا چیزی که لازمه یک ممتنع بالذات است (و همین موجب شده که میان آن و ممتنع بالذات، رابطه استلزام باشد)، ممتنع بالغیر می‌باشد و گفته شد که هر ممتنع بالغیری، از جهت ذات خود ممکن است که این، ممکن بالذات نامیده می‌شود. (" امکان بالذات")


گاه بر این مطلب، این گونه اشکال می‌شود که اگر اولین معلول واجب بالذات ـ که عقل اول نامیده می‌شود ـ نباشد، مستلزم نبودن واجب بالذات خواهد بود؛ زیرا هیچ مانعی برای موجود بودن عقل اول وجود ندارد؛ پس اگر علت آن (یعنی واجب بالذات) باشد باید به وجود آید ولذا نبودن عقل اول، لاجرم نتیجه نبودن واجب بالذات است. از این رو باید گفت که نبودن عقل اول، مستلزم نبودن واجب بالذات است؛ در حالی که عقل اول، یک ممکن بالذات است و نبودن واجب بالذات، یک ممتنع بالذات است ولذا یک ممکن بالذات مستلزم یک ممتنع بالذات شده است. جواب این اشکال چنین است که ممکن بالذات، عبارت است از ذات عقل اول که نه ضرورت وجود دارد نه ضرورت عدم اما عقل اول از جهت نبودنش، دارای ضرورت عدم است و ممتنع بالغیر است؛ زیرا طبق قاعده "الشیء ما لم یجب لم یوجد"، ممکن بالذات تا وجود برایش ضروری نشود موجود نمی‌شود و تا عدم برایش ضروری نشود معدوم نمی‌شود. ("قاعده الشیء ما لم یجب لم یوجد") پس باید گفت نبودن عقل اول، ممتنع بالغیر است و این مستلزم نبودن واجب بالذات است که این نبودن، ممتنع بالذات می‌باشد؛ پس عقل اول اگر بالفرض بخواهد مستلزم "نبود واجب بالذات" که ممتنع بالذات است ـ باشد، از آن جهت که مستلزم ممتنع بالذات است، خود ممتنع بالغیر خواهد بود؛ ولو اینکه از جهت ذاتش، ممکن بالذات است.
[۷] طباطبایی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، ص۸۷.
در مورد چیزهایی که مستلزم واجب بالذات‌اند نیز باید گفت از جهت استلزامشان با واجب بالذات، خودشان واجب‌اند ولو اینکه از جهت دیگری ممکن باشند.


نیز همان گونه که میان دو واجب بالذات ـ اگر فرض شود که دو واجب بالذات داشته باشیم ـ هیچ رابطه لزومی (بگونه‌ای که لازم و ملزوم یکدیگر باشند و یا هردو مستلزم دیگری باشند) برقرار نیست، میان دو ممتنع بالذات نیز هیچ رابطه لزومی وجود ندارد.
[۸] طباطبایی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، ص۸۵.
زیرا رابطه لزومی میان علت و معلول یا دو معلول علت واحد، برقرار می‌شود در حالی که واجب بالذات یا ممتنع بالذات، وجوب و امتناعشان را از چیز دیگری نگرفته‌اند تا معلول آن باشند ولذا اگر دو واجب بالذات یا دو ممتنع بالذات داشته باشیم، چون هیچ یک نمی‌تواند معلول دیگری باشد یا نمی‌توانند هردو معلول علتی دیگر باشند (چون اساسا معلول بودن برای آنها محال است)، میان آنها هیچ رابطه لزومی برقرار نخواهد بود.


۱. شیرازی، صدرالدین، الاسفار الاربعه، ج۱، ص۱۶۱ـ۱۷۱، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۹۸۱م.
۲. طباطبایی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، ص۶۳، قم، مؤسسه نشر اسلامی، ۱۴۲۰ق.
۳. شیرازی، صدرالدین، الحاشیة علی الهیات الشفاء، ص۲۲۵.
۴. طباطبایی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، ص۸۴.
۵. شیرازی، صدرالدین، الاسفار الاربعه، ج۱، ص۲۳۶.
۶. شیرازی، صدرالدین، الاسفار الاربعه، ج۱، ص۲۳۶.
۷. طباطبایی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، ص۸۷.
۸. طباطبایی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، ص۸۵.



سایت پژوهه،برگرفته از مقاله«امتناع بالذات»    



جعبه ابزار