• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

تناسخ ملکی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



تناسخ ملکی در اصصلاح فلسفی عبارتست از این که نفس انسانی ، با توجه به علاقه و عشقی که بین جسم و روح وجود دارد، بدون فاصله زمانی، از بدنی، وارد بدن دیگر شود.
اکثر قائلان به تناسخ که از قدمای حکما بوده‌اند، معتقد به این قسم از تناسخ بوده‌اند. این افراد معتقد بودند که نفس انسانی که با زنجیر شدن در بدن مادی، از نعمات و لذات معنوی و اتصال به عالم ماوراء محروم است، در مورد انسانهای فاسق و جاهل به جهل مرکب ، باید در این بدن باقی بماند. بنابراین با اتمام حیات مادی یک بدن، نفس این افراد باید وارد بدن موجودی برتر یا پست تر از آن می‌شود تا در ازای رفتار صاحبش که اکنون فوت کرده است، عذاب بیند یا نعمت یابد.
[۱] فرهنگ فلسفی، صلبیا، جمیل، ج۱، ص۲۵۸، ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی، تهران، نشر حکمت، ۱۳۶۶ه. ش، چاپ اول.





۱. قومی گفته‌اند که انتقال این نفس به جمیع ابدان موجودات مرکب ممکن است؛ خواه معادن باشد و خواه نبات و خواه حیوان و خواه انسان . یعنی نفس مدبر انسان بعد از مرگ جسمش، بر حسب اقتضای خلقیات و تناسباتش می‌تواند به بدن انسان دیگر یا حیوان یا نبات و حتی جماد منتقل شود.
۲. طایفه‌ای گفته‌اند که این انتقال به بدن انسانی ممکن نیست.
۳. قومی گفته‌اند که به ابدان نبات ممکن نیست.
۴. قومی گفته‌اند که به ابدان جماد ممکن نیست.
۵. نظر افلاطون و محققین قدما مانند بوذاسف (. قطب الدین شیرازی شارح حکمة الاشراق گفته است که بوذاسف فیلسوفی تناسخی از سرزمین هند بوده است و بعضی گفته‌اند که او اهل بابل قدیم بوده، و وقوع طوفان در سرزمینش را پیش بینی کرده است، اما محمد شریف نظام الدین هروی ، شارح دیگر حکمة الاشراق که خود مطلب فوق را نقل کرده می‌گوید: گمان نمی‌کنم که او از حکمای هند بوده باشد. مگر اینکه بگوییم که او مخالف با جمهوری حکمای هند بوده است، زیرا علمای هند قائل به انتقال نفس از انسان به حیوان و از حیوان به انسان بوده‌اند، در حالی که بوذاسف تنها قائل به انتقال از انسان به حیوان بوده است)
[۲] شرح منظومه، محقق سبزواری، ج۵، ص۱۹۶.
این است که تناسخ، مختص نفوس اشقیاست و انتقال مزبور به ابدان انسان و نبات و جماد نقل ممکن نیست بلکه تنها از کالبد انسانی به کالبد حیوانات امکان پذیر است. علت امتناع انتقال نفس به بدن انسان، بدان سبب است که بر طبق نظر این افراد، بدن انسانی باب الابواب است، پس اگر نفس منتقل به او متعلق شود تعلق دو نفس به یک بدن لازم می‌آید و این محالست؛ زیرا که هر شخصی در خود یک منیت و وجود شخصی درک می‌کند. حال اگر این نفس بخواهد در دو بدن پدید آید، لازمه اش این است که وجود واحد در عین واحد بودن کثیر باشد و علت امتناع تعلق بدن به ابدان نبات و جماد به این دلیل است که غرض از نقل به ابدان دیگر این است که به واسطه آلام و دردهای جسمانی، نور اسفهبد و نفس از این عالم متنفر شود و در عالم نور، بدون ناخالصی بماند، در حالی که بدن نبات به علت حس نداشتن و بدن جماد به دلیل عدم دارا بودن قوای ادراکی، درد و الم جسمی به وجود نمی‌آید.
بنابراین نظریه، نفوس جمیع حیوانات در اصل، نفوس انسانی بوده‌اند که به تناسب صفات و خلق و خوی به بدن حیوانات انتقال یافته است. این انتقال، در طول زمان، به ترتیب و به تدریج، از مشابه‌ترین حیوان به انسان از نظر خلق و خوی آن انسان، تا به حیوانی که از این نظر کمترین شباهت به او را دارد ادامه می‌یابد تا زمانی که نفس به مرور زمان و گذشت روزگاران، سکرات موت فراوانی را از سر بگذراند و مشقت و درد‌های زیادی را تحمل کند و در نتیجه این زحمات و مرارات، نفس مدبر، به طور کل، نسبت به عالم برزخ بیزار و بی علاقه گردد و مستعد رجوع به عالم بالا و نجات از عالم مادی شود و در این مرحله است که نفس با پشت سر گذاشتن آخرین مرحله از سلسله انتقالات تنبیهی خود، صفا و نورانیت از دست رفته را باز می‌یابد و با رها نمودن علایق و وابستگی‌های برزخی خود، به عالم انوار مراجعت می‌نماید و همراه سایر نفوس در عالم نور و سرور برای همیشه بهره مند باقی می‌ماند.
[۳] انواریه، ص۱۵۰.
[۴] حکمه الاشراق، ص۲۳۰ – ۲۳۵.




قائلین به انتقال نفوس، بر سه دسته می‌باشند؛
۱. تناسخیه: معتقدند که نفس انسان از بدن انسان به بدن حیواناتی که در اخلاق و اعمال مناسب آن نفس باشند منتقل می‌گردد.
۲. تناسخ نزولی: طایفه دوم که رای یوذاسف تناسخی منجم را اختیار کرده‌اند و می‌گویند نور اسپهبد اول (نفس تدبیر کننده امور انسان)، به انسان تعلق می‌گیرد. این افراد بر این عقیده‌اند که انسان باب الابواب و سرچشمه حیات جمیع ابدان حیوانیه و نباتیه می‌دانند و به واسطه او است که حیات به بدن این موجودات نیز رسیده است و علت موجود شدن آنها این است که نفس انسانهای متوسط و ناقص و اشقیاء، پس از مفارفت از بدن، به بدن آنها منتقل گردد. اعتقاد این گروه آن است که نفوس انسانهای کامل در سعادت ، بعد از مفارقت از بدن به عالم عقل و عالم بالا متصل می‌گردد. اما نفوس غیر کاملین از سعدا مثل متوسطین و ناقصین از ایشان و اشقیا از این بدن منتقل به بدن دیگر می‌گردد؛ این مقدمه در نزد ایشان اتفاقی است و بعد از آن مختلف شده‌اند و بعضی از ایشان می‌گویند که نقل به بدن غیر انسان نمی‌تواند شد و بعضی دیگر می‌گویند که به بدن حیوانی نیز نقل می‌تواند بنماید. گروهی دیگر، نقل به بدن نباتی را هم تجویز نموده‌اند و طایفه دیگر انتقال به جسم جماد را نیز جایز دانسته‌اند.
۳. تناسخ صعودی: طایفه سوم که می‌گویند که اولین موجودی که توانایی قبول فیض جدید از فیاض را دارد، نبات و گیاه است و مزاج انسانی مستدعی نفسی اشرف را دارد؛ نفسی که باید درجات نباتی و حیوانی را قطع نموده باشد. پس هر نفسی، اول به نبات فیض می‌گردد و در انواع آن از ناقص‌ترین مرتبه به کامل‌ترین آن، منتقل می‌گردد تا آنکه به مرتبه‌ای که در کنار پست‌ترین مرتبه حیوانی است، منتقل می‌گردد (مانند مرتبه درخت نخل ). سپس از آن مرتبه به پست‌ترین مرتبه حیوانی ترقی می‌نماید و در مراتب متفاوت حیوانی از پست‌ترین مرتبه به عالی‌ترین آن، منتقل می‌شود تا آنکه به افق انسانی می‌رسند و به بدن انسانی منتقل می‌شود.



حکما و متکلمینی که به تناسخ ملکی اعتقادی ندارند، ادله فراوانی در ابطال آن اقامه نموده‌اند. این ادله بر دو دسته است. دسته‌ای متضمن بطلان اصل تناسخ است بدون توجه به مسلک خاصی از ان و دسته دوم مختص به ابطال هر یک از این مسالک است.
[۶] شرح بر زاد المسافر، آشتیانی، سید جلال الدین، ص۳۹۵_ ۳۹۶، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ، ۱۳۸۱ ه ش، چاپ سوم.


۳.۱ - ادله ابطال هر یک از مذاهب تناسخ



۳.۱.۱ - دلیل بطلان طایفه اول

ا. ایراد اول این نظر این است که نفس انسانی نمی‌تواند در بدن منطبع و به بدن دیگری منتقل گردد.
ب. با قطع نظر از ایرادی که فلاسفه بر طبق نظر فلسفی خود دارند، انطباع یا انتقال مذکور بنا بر مذهب خود تناسخیه نیز درست نیست؛ زیرا همه قبول دارند که انتقال اموری که در ضمن جواهر و یا امور دیگر منطبع گشته است، از محلی به محلی دیگر ممتنع است.
ت. اگر آنها بگویند که نفس از این امور نیست؛ به این بیان که انتقال اموری ممتنع است که مادی باشند ولی نفس، امری مجرد است و انتقال آن ممنوع نیست. در این صورت ایرادش این است که اولا خود این افراد معتقد به تجرد نفس نیستند و ثانیا، لازمه اش این است که با توجه به عنایت الهی، هر موجودی که جسمش باطل و نیست می‌گردد، زمانی این اتفاق برایش بیافتد که به غایت و کمال خود رسیده باشد. از سوی دیگر، کمال نفس مجرده در قوه علمیه، رسیدن به این مرتبه است که بدل به عقل مستفاد گردد و صورت جمیع موجودات در او حاصل شود، و در قوه عملیه آن است که از تعلقات منقطع گردیده، از رذائل اخلاق و اعمال بد و ناشایست خالی گردد. در حالی که بر طبق نظر این افراد -که نفس را دائما در حال تردد و انتقال در بین اجساد حیوانات می‌دانند به صورتی که هرگز از این امر خلاص نمی‌شود و به عالم دیگر متصل نمی‌شود و توان اتصال به ملکوت اعلی نیز برای او ممکن نیست- باید نفس را تا ابد الدهر از کمال لایق به خود ممنوع نماییم و این امری است که عنایت باری تعالی از آن ابا دارد.

۳.۱.۲ - دلیل بطلان مذهب طایفه دوم

فلاسفه می‌گویند که اگر قول ایشان حق باشد باید فساد هر بدنی از بدن‌های انسانی با تکون و ایجاد بدن حیوان دیگر متصل و هم زمان باشد. و این امر محالی است.
تلازم میان مذهب دوم با هم زمانی مذکور به این علت است که حیوان در نزد این افراد، غیر انسان نیست؛ زیرا آنها معتقدند که منزل اول نور مجرد که نفس مجرد در آن حلول می‌کند، بدن انسان است. انسان‌های کامل به عالم نور بالا می‌روند و ناقصین در ابدان حیوانات دائما بر اساس هر خلق و هیئت ظلمانی که در جوهر آنها حاصل شده است، منتقل می‌گردند. در حالی که این امر محال است. زیرا هیچ علاقه لزومی که موجب اتصال وقت فساد بدن انسانی با تکون و ایجاد بدن حیوانی دیگر شود، وجود ندارد. زیرا اگر انچه این گروه می‌گویند درست باشد، بایستی عدد بدنهای حیوانی با تعداد انسانهای از دنیا رفته یکسان باشد. در حالی که بطلان چنین امری واضح است. زیرا بسیار اتفاق می‌افتد که در یک روز این قدر مورچه موجود می‌شود که به آن اندازه انسان در طول سالهای طولانی نمی‌میرد، چه رسد به اینکه به اندازه آنها انسانهای حریص که هم خلق با آنها هستند مرده باشند و گاهی نیز بر عکس است و تعداد اموات در یک روز بر اثر بلایای طبیعی بیشتر از موجود شدن حیواناتی مشابه در آن روز است.


۳.۱.۳ - دلیل بطلان مذهب طایفه سوم

فلاسفه در ابطال مذهب طایفه سوم گفته‌اند که اگر این نفس حیوانی، مجرد نباشد، انتقال آن از بدنی به بدن دیگر، محال است؛ به جهت آنکه این نفس، جوهر ناعتی است که وابسته به جوهری است که در آن قرار گرفته است و انتقال چنین موجودی ممکن نیست و اگر مجرد باشد اولا: با انکه بجز قوا و آلات چیزی دیگر حاصل نیست، از کجا برای او ترقی به مرتبه انسانی حاصل می‌شود و ثانیا: چگونه می‌تواند به مرتبه انسانی برسد در حالی که یکی از آن دو وصف شهوت و غضب که لازمه زندگی مادی و دنیوی است، هر گاه بر انسان غلبه نماید، به سمت انحطاط مرتبه اش به سوی نوع نازلی از حیوان که مناسب با آن باشد می‌نماید. پس هر گاه مقتضای شهوت و غضب غالب، شقاوت نفس انسانی و نزول مرتبه اش به مراتب حیوانات باشد، چگونه می‌تواند که وجود آن، موجب ارتقاء آن نفس به مرتبه انسانی گردد.

۳.۲ - ادله ابطال تناسخ ملکی

چند دلیل برای ابطال اصل تناسخ ملکی ارائه شده است که عبارتند از:

۳.۲.۱ - دلیل اول

زمانی که نفس از بدن مفارقت می‌نماید، زمان این جدا شدن از بدن اول، با زمان اتصالش به بدن دوم فرق می‌کند و این جدایی و اتصال در یک زمان روی نمی‌دهد. بنابراین در میان آن دو زمان جدایی و اتصال، زمانی باید وجود داشته باشد. و لازمه این مطلب این است که؛
اولا: در این زمان، که نفس نه در بدن اول است و نه در بدن دوم، از امر تدبیر بدن برکنار باشد و یعنی معطل باشد در حالی که تعطیل نفس از تدبیر امری محال است.
ثانیا: با توجه به این مطلب که ذات نفس و قوام آن، به این است که اتصال به بدنی داشته باشد، در این زمان که نفس در بدنی وجود ندارد، پس در حقیقت نفسی وجود ندارد.
[۹] اسفار اربعه، ملا صدرا، ج۹، ص۳.


۳.۲.۲ - دلیل دوم

زمانی که نفس به علت فساد مزاج مادی از امر تدبیر بدن بر کنار ماند، چهار احتمال در مورد آن وجود خواهد داشت؛ یا منتقل به عالم عقل می‌شود، یا به عالم اشباح اخرویه می‌پیوندد و یا به بدن طبیعی دیگری تعلق می‌گیرد، و یا معطل می‌ماند.
قسم اول مختص مقربین و انسانهای کامل در جهت علم و عمل است. قسم دوم، به حسب تفاوت هر صنف برای اصحاب یمین و اصحاب شمال است. و اما قسم چهارم و تعطیل باطل است و علت بطلان تعطیل به جهت آن است که معطل ماندن نفس از امر تدبیر امری محال است و اما قسم سوم نیز که تناسخ نامیده می‌شود باطل است؛ بطان این قسم نیز با چند مقدمه روشن می‌شود:
ا. نفس زمانی می‌تواند به تدبیر بدنی دیگر مشغول شود که در آن بدن استعداد خاصی حاصل شده باشد؛
ب. نفوس حادث هستند، و معلوم است که هر حادثی علتی باید داشته باشد.
ت. علت موجده نفوس، نه جسم است، نه صور طبیعی و نه نفسی دیگر و نه اعراض. بنابراین فقط یک امر می‌تواند علت آن باشد و آن چیزی نیست جز یک موثر از عالم عقل.
ث. فیض مؤثر عقلی دائمی است و عدم حصول این فیض در هر جا که حاصل نمی‌شود به علت عدم استعداد شیء قابل است و به محض حصول استعداد، فیض از مبدا فیاض به آن موجود می‌رسد.
ج. آنچه سبب مهیا نمودن زمینه تاثیر مؤثر عقلی، برای حدوث و افاضه نفس است چیزی نیست، بجز کیفیات استعدادی که شامل مزاج‌ها و غیره می‌شود.
ح. وقتی که در بدن مزاجی پدید آید که زمینه قبول نفس به آن را ایجاد کند حتما و ضرورتا از جوهر عقلی که بخشنده نفوس است، بدون هیچ فاصله زمانی، نفسی به او عطاء خواهد شد،
با توجه به مقدمات فوق نتیجه گرفته می‌شود که وقتی بدنی حادث می‌شود و مستعد قبول نفس شود، از جانب مبدا فیاض، نفسی به آن تعلق می‌گیرد. پس اگر یک نفس هم به واسطه تناسخ به آن بدن حادث شده تعلق بگیرد، لازمه اش این می‌شود که بدن واحد دارای دو نفس باشد و این امر به چند دلیل باطل است:
اول: در جای خود ثابت است که یک بدن نمی‌تواند بیش از یک نفس داشته باشد.
دوم: ایراد دوم نیز این است که نفس، نحوه وجود بدن و شخصیت آن است. یعنی بدنها به واسطه نفس و روح است که شخصی و از یک دیگر متمایز می‌شوند. در حالی که شخص واحد نمی‌تواند دارای دو ذات و دو وجود باشد.
[۱۰] مرآت الاکوان، حسینی اردکانی، احمد، ص۵۳۵، مقدمه و تصحیح و تعلیق از عبدالله نورانی، تهران، میراث مکتوب، ۱۳۷۵ ه ش، چاپ اول.



۱. فرهنگ فلسفی، صلبیا، جمیل، ج۱، ص۲۵۸، ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی، تهران، نشر حکمت، ۱۳۶۶ه. ش، چاپ اول.
۲. شرح منظومه، محقق سبزواری، ج۵، ص۱۹۶.
۳. انواریه، ص۱۵۰.
۴. حکمه الاشراق، ص۲۳۰ – ۲۳۵.
۵. مرآت الاکوان (تحریر شرح هدایه ملا صدرا شیرازی)، حسینی اردکانی، احمد، ص۵۳۹.    
۶. شرح بر زاد المسافر، آشتیانی، سید جلال الدین، ص۳۹۵_ ۳۹۶، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ، ۱۳۸۱ ه ش، چاپ سوم.
۷. مرآت الاکوان (تحریر شرح هدایه ملا صدرا شیرازی)، حسینی اردکانی، احمد، ص۵۳۹.    
۸. مرآت الاکوان، حسینی اردکانی، احمد، ص۵۳۶.    
۹. اسفار اربعه، ملا صدرا، ج۹، ص۳.
۱۰. مرآت الاکوان، حسینی اردکانی، احمد، ص۵۳۵، مقدمه و تصحیح و تعلیق از عبدالله نورانی، تهران، میراث مکتوب، ۱۳۷۵ ه ش، چاپ اول.



سایت پژوهه، برگرفته از مقاله «تناسخ ملکی».    



جعبه ابزار