جهم بن صفوان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
جهم
بن صفوان (۱۲۸ق)،
کنیه اش ابو محرز، مردی از موالی بنی راسب از
قبیله ازد در
خراسان و بنیان گذار فرقه ی جبریه ی خالصه بود که در اواخر
حکومت بنی امیه به دست سلم
بن احوز در
مرو کشته شد.
درباره ی زمان تولد و وضعیت خانوادگی او آگاهی چندانی در دست نیست. در
بلخ به دنیا آمد و از آن روی که مدتی در
سمرقند میزیسته، به سمرقندی و به دلیل اقامت در
ترمذ به ترمذی معروف شده است.
جهم در
کوفه با جعد
بن درهم آشنا شد و مبانی او را پذیرفت.
اعتقادات کلامی جعد همچون موضوع خلق
قرآن ، برگرفته از ابان
بن سمعان و ابان از طالوت (خواهر زاده اعصم و دامادش) و عقاید طالوت را برگرفته از لبید
بن اعصم
یهودی میدانند، چنان که لبید قائل به خلق
تورات بود و نخستین کسی که درباره ی خلق قرآن کتاب نوشت طالوت
زندیق بود.
هر چند سلسله مذکور ساختگی است؛ اما نمایانگر بیگانگی اندیشههای جهم با مسمانان روزگارش است.
سپس جهم از
عراق به بلخ بازگشت و در آن جا با
مقاتل بن سلیمان (۱۵۰ق) آشنا شد. با وجود آن که اندیشههای جهم و مقاتل به ویژه درباره تشبیه و تنزیه کاملا رویاروی یکدیگر بود، با این حال جهم در
مسجد با مقاتل
نماز میگزارد و
مناظره میکرد،
تا این که مقاتل
بن سلیمان که پیوند نزدیکی با سلم
بن احوز (فرمانده لشکر
نصر بن سیار) داشت، سلم
بن احوز را واداشت تا جهم را از بلخ به ترمذ تبعید کند. از این رو جهم تا هنگام پیوستن به اردوی حارث
بن سریج، در این شهر ماند.
هنگامی که حارث
بن سریج (سال ۱۱۶ هجری) به شیوه داعیان جامه سیاه پوشید و بر
خلیفه هشام بن عبدالملک شورید
و مردم را به
کتاب خدا و
سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم خواند،
جهم نیز همراه حارث که با وی پیوند نزدیکی داشت، به دعوت مردم
خراسان پرداخت
و سخنگو و کاتب حارث بود و با او در شورش طولانی او بر ضد
بنی مروان شرکت کرد و سخت بر
امر به معروف تکیه داشت.
حارث پس از شکست در نبرد با
نصر بن سیار به ماوراء النهر و ترکستان گریخت سپس در نبردی دیگر با همراهی خاقان از سپاهیان خلیفه به سال ۱۱۹ هجری، در جوزجان شکست خورد
و در چاچ (سرزمین ترکان) اقامت گزید.
نصر بن سیار در سال ۱۲۰هجری والی خراسان شد و در سال ۱۲۱ هجری برای نبرد با حارث و ترکان به چاچ لشکر کشید.
حارث از این زمان تا سال ۱۲۶ق حارث در چاچ ماند، تا این که در خراسان میان
نصر بن سیار و جدیع
بن علی کرمانی -فرمانده نامدار ازدی در خراسان- اختلاف افتاد.
نصر برای جلوگیری از متحد شدن کرمانی با حارث بر ضد وی، مقاتل
بن حیان النبطی را برای دلجویی از حارث به ترکستان فرستاد و از یزید
بن ولید برای حارث امان نامه گرفت و
نصر، حارث و اصحابش را با احترام در جمادی الاخر سال ۱۲۷ در مرو الرود جای داد و آنچه را که از او گرفته بود، بازپس داد و به او پیشنهاد امارت همراه با صد هزار دینار نمود ولی ابن سریج نپذیرفت و مشغول عمل به کتاب خدا و سنت شد و بدین شرط قول داد
نصر را در برابر دشمنانش یاری کند. آن گاه حارث از کرمانی خواست تا به کتاب خدا و سنت عمل کند، تا با او راه خلاف نپیماید. حارث قبایل تمیم و دیگر قبایل را به یاری خود فرا خواند و سی هزار تن به او پیوستند.
با آغاز خلافت مروان
بن محمد و انتصاب یزید
بن عمر
بن هبیره به امارت عراق،
نصر با مروان بیعت کرد و در حکومت خراسان باقی ماند. حارث که امانی از مروان نداشت به وحشت افتاد و بار دیگر به مخالفت برخاست و از
نصر خواست کار امارت خراسان را به شوری واگذارد،
نصر سرباز زد.
در این هنگام حارث از جهم
بن صفوان خواست تا مردم را به سوی خود فراخواند. جماعت زیادی به جهم گرویدند و نمایندهای نزد
نصر فرستادند و از او خواستند که سلم
بن احوز، رئیس شرطه، را تغییر دهد. پس از گفتگو قرار شد چهار تن، یعنی مقاتل
بن سلیمان و مقاتل
بن حیان از جانب
نصر و مغیرة
بن شعبة الجهضمی و معاذ
بن جبله از جانب حارث، امارت سمرقند و طخارستان را به شخص برگزیده ی خویش واگذار کنند.
نصر برای آسوده شدن از فتنه ی حارث، حکومت ماوراءالنهر را همراه با سیصد هزار درهم به حارث پیشنهاد کرد، حارث نپذیرفت و دو طرف به داوری مقاتل
بن حیان و جهم
بن صفوان برای تعیین والی رضایت دادند.
نمایندگان به حکومت شورایی و کناره گیری
نصر رای دادند.
نصر نپذیرفت و در نبردی سخت میان
نصر و حارث، حارث در جمادی الاخر ۱۲۸ هجری شکست خورد.
حارث پسرش را نزد جدیع
بن علی کرمانی فرستاد تا با وی متحد شود. کرمانی با
نصر جنگید و بر مرو چیره شد و اموال را به غارت برد.
حارث به سبب غارت اموال او را نکوهش نمود. پس بشر
بن جرموز الضبی - از مهمترین یاران حارث - با پنج هزار تن از او کناره گرفتند و به حارث گفتند: ما برای اقامه عدل میجنگیم، حال آن که کرمانی از پی عصبیت قبیلهای میجنگد. حارث او را تصدیق کرد و کرمانی را به شوری فراخواند، او سرباز زد و در ۲۴ رجب سال ۱۲۸ق میان آن دو نبردی سخت درگرفت. کرمانی حارث را شکست داد و برادرش سواده را کشت.
سپس
نصر، کرمانی را با عهد و امان نزد خود خواند. جماعتی هم با او بودند. میان سالم
بن احوز و مقدام
بن نعیم (از همراهان کرمانی) مشاجره رخ داد و یکدیگر را ناسزا گفتند و طرفین به طرف داری آنها برخاستند. کرمانی گمان برد دسیسه در کار است و میخواهند او را بکشند، بر اسب خود سوار شد و بازگشت. در نزاع میان دو گروه جهم
بن صفوان که با کرمانی بود، گرفتار شد و او را کشتند.
از اندیشههای جهم تنها مطالبی در نوشتههای مخالفان به صورت نقد یا ردیه در دست است. عنوان جهمی در سدههای دوم و سوم
هجری قمری به عنوان یک اتهام اعتقادی رواج داشته است
و بسیاری از کسانی که در منابع شرح حالی اصحاب حدیث با عنوان جهمی شناخته شدهاند، نه پیروان اندیشه جهم، بلکه متفکرانی نزدیک به اندیشه وی بودهاند. اما پیروان اندیشههای جهم در سده ۴ق در ترمذ شناخته شده بودند.
اساس معتقدات این فرقه بر پایه ی
جبر و تعطیل بوده است. جبر به این معنا است که
انسان در افعالش مجبور است و قدرت و ارادهای برای او نیست
و هیچ کاری به دست کسی جز
خدا انجام نمیشود. از این رو انسان قادر بر چیزی نیست و در افعالش مجبور بوده و قدرت و
اراده و
اختیار ندارد و خداوند افعال را در او همانند سایر جمادات خلق میکند
و نسبت دادن افعال به مردم را از روی مجاز میدانست. همچنان که سایر جمادات این گونه هستندو چنان که گفته میشود درخت میوه داد. انسانها نیز در کارهایی که بدیشان نسبت داده میشود همچون درختهایی هستند که از باد به جنبش درمی آیند.
پس
ثواب و
عقاب نیز چون افعال جبری است و به تبع آن
تکلیف نیز جبری خواهد بود.
فاعلی غیر از خدا در عالم نمیدید و بدین ترتیب او قائل به جبر و اندیشه اش در این باره نزدیک به
اشاعره و در تقابل با جعد که قدری مسلک بود، قرار میگرفت.
===معنای اصطلاح تعطیل در عقاید جهم==
تعطیل یعنی آن که جهم صفات ازلیه را از خدای نفی میکرد و معتقد بود که نباید خدا را به صفاتی که مخلوقاتش بدان متصف میشوند، موصوف ساخت. چون موجب تشبیه میشود. ولی اثبات قادر، فاعل و
خالق را درست میدانست. چون هیج یک از مخلوقاتش به این اوصاف متصف نمیگردند.
او خدا را شی ء نمیدانست، چرا که معتقد بود شی ء
محدث است او خدا را منشی ء و ایجاد کننده شی ء میدانست و علم خدا را غیر خدا و محدث میدانست.
وی معتقد بود که
ایمان و معرفت با انکار به زبان از بین نمیرود و به سبب آن شخص
کافر نمیشود و بنابراین او
مؤمن باقی میماند. ایمان تجزیه بردار و قابل تقسیم به سخن و عمل و نیت نیست و ایمان آورندگان نسبت به هم برتری ندارند. بنابراین ایمان
انبیاء و امت برابر است. همچنین در نفی رؤیت خداوند و اثبات خلق
قرآن و
وجوب شناخت و معرفت به وسیله ی عقل قبل از
شرع با
معتزله مشترکند.
درباره ی
امامت و
حکومت معتقد بود که هر کس که به کتاب و سنت دانا باشد و به این امر برخیزد و همه بر او
اجماع کنند، امام است.
محور اندیشههای جهم بر تنزیه مطلق بود، از این رو ظاهرگرایانی چون مقاتل
بن سلیمان رویکرد او را نادرست میدانستند و در بسیاری از موارد در برابر رویکرد عقلی او پاسخهای نقلی میدادند.
آغاز نظریه ی مخلوق بودن قرآن را به جهم نسبت دادهاند، اما شواهد دال بر آن است که این نظریه در زمان
ابوحنیفه به شکل حاد در جامعه مطرح شد و در زمان وی مطرح نبوده است.
همچنین عقیده داشت که
بهشت و
دوزخ پایدار نیستند و اهل آن دو نیز پس از ورود و برخورداری از نعمت بهشت و یا عذاب جهنم فانی خواهند شد. زیرا حرکات نامتناهی نیست و به جایی ختم میشوند و قول خدای تعالی در آیه ی «خالدین فیها»
دلالت بر مبالغه و تاکید دارد و در معنای حقیقی آن به کار نرفته است و شاهد بر ناپایدار بودن آن دو فرموده ی خدای تعالی است که: «خالدین فیها مادامت السماوات و الارض الا ماشاء ربک».
در این آیه بقای بهشت و جهنم مشروط شده حال آن که اگر مراد از مفهوم خلود، جاودانگی بود نمیبایست مشروط به شرط و استثناء میشد.
[http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=۴۵۸۸۰ سایت پژوهه، برگرفته از مقاله«جهم
بن صفوان».