حضرت ابوطالب خام
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ابوطالب: عبدمناف
[۱] بن عبدالمطّلببن هاشم، عموى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و از بزرگان مكه
گفته شده كه نام وى عمران بوده و ۳۵ سال پيش از عامالفيل متولد شده است. مادرش، فاطمه دختر عمروبنعائذ بنعمرانبن مخزوم بود
[۲] كه بهسبب داشتن پسرانى چون عبداللّه (پدر پيامبر) زبير و ابوطالب (از داوران قريش)، زنى «مُنجِبَه» (زاينده فرزندانى نجيب) شناخته مىشد.
[۳] پدرش عبد•المطّلب، رئيس مكه و قريش، در سال هشتم عامالفيل به هنگام مرگ، داورى و توليت امور كعبه را به زبير و كفالت محمد(صلى الله عليه وآله) و توليت سقايت• (آب دادن به حاجيان) را به ابوطالب سپرد;
[۴] هرچند ابوطالب بعدها بهسبب تنگدستى، منصب سقايت را به عباس وانهاد.
[۵] با مرگ عبدالمطّلب، رياست در قريش• اندكى دگرگون شد و كسانى چون ابنجدعان و وليدبن ربيعه نيز مدّعى رياست شدند.
[۶] خشكسالىهاى پياپى كه از عهد عبدالمطّلب پيدا شد
[۷] و نيز جود و بخشش فراوان ابوطالب كه گفتهاند: در آن روز كه او اطعام مىكرد، كسى ديگر از قريش اطعام نمىكرد
[۸] و سرانجام رونق تجارت و ظهور صاحبان ثروت، موجب تنگدستى ابوطالب شد تا آنجا كه محمد(صلى الله عليه وآله) و عباس براى كمك به او، سرپرستى ۲ تن از فرزندانش را پذيرفتند.
[۹] موقعيت ابوطالب براى جانشينى عبدالمطّلب به تدريج دچار تزلزل شد; امّا سيادت معنوى وى كه ميراث خاندان او بود، همچنان تا هنگام مرگش باقى ماند. ابوطالب در عين تنگدستى، سيّدى بزرگوار و فرمانروايى پرهيبت بود. امام على(عليه السلام)درباره رياست او مىگويد: پدرم در عين تهيدستى، سرور قريش بود; درحالىكه پيش از اوهرگز
[۱۰] تهىدستى بر قريش رياست نكردهبود.
[۱۱] ابوطالب، وقار و حكمت حكما، و هيبت ملوك را داشت و به گفته اكثمبن صيفى، حكيم عرب: حكمت، رياست و حلم در ابوطالب گرد آمده بود.
[۱۲] منصب داورى او در قريش
[۱۳] نيز بدو جاىگاهى ويژه بخشيده بود; چنانكه در يكى از محاكمهها، سنّتِ سوگند در شهادت (قسامه) را بنيان نهاد و بعدها پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) نيز آن را همانگونه پذيرفت.
[۱۴] بهسبب ارتباط خويشاوندى نزديك ابوطالب با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و حمايتهاى بىدريغ او از حضرت، بخشهايى از زندگىاش كه با زندگى پيامبر ارتباط مستقيم دارد، بيشتر مورد توجّه تاريخنويسان مسلمان قرار گرفته است. ابوطالب پس از مرگ عبدالمطّلب و بنابه وصيّت او، برادرزاده ۸ سالهاش را به خانه خويش برد و فراتر از فرزندان خود به او محبّت كرد. شبانگاه بستر او را در كنار بستر خود مىگسترد و غذايى ويژه براى او فراهم مىآورد
[۱۵] و به حكم پيشه خود كه بازرگانى بود
[۱۶] گاه عطر و گندم به شام مىبرد،
[۱۷] و با اينكه فرزندانش به همسفرى با او تمايل داشتند، فقط پيامبر را با خود مىبرد و گويا هيچ سفرى بى او نرفته است.
[۱۸] در يكى از همين سفرها بود كه در شهر «بُصرى»، داستان بَحيرا•ى راهب و خبر او درباره آينده حضرت، رخ داد; چون بَحيرا از نسبت ابوطالب با حضرت پرسيد، ابوطالب در ابتدا، او را پسر خود خواند كه اين خود اوج محبت وى را به پيامبر نشان مىدهد.
[۱۹] ابوطالب كه سرپرستى محمد•(صلى الله عليه وآله) را بر عهده گرفته بود، حتى در دوران جوانى نيز به وى عنايت و توجّه داشت و به پيشنهاد همو بود كه حضرت براى تجارت از سوى خديجه راهى شام شد
[۲۰] و سرانجام او كه بزرگ خانواده بود، از سوى پيامبر به خواستگارى خديجه رفت و با كلماتى بليغ و كوتاه به وصف او پرداخت.
[۲۱] ابوطالب هنگام بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) ۷۵ سال داشت و از همان ابتداى بعثت، همراهى خويش با پيامبر را نشان داد. در نخستين مرحله دعوت كه حضرت مخفيانه به آن مىپرداخت، بر پايه روايتى، روزى او را با على(عليه السلام)در اطراف مكّه در حال نماز ديد و از آنان درباره آنچه بدان مشغولاند، پرسيد. رسول خدا، آن را دين خدا، فرشتگان و پيامبران خواند و او را بدان دعوت كرد; امّا وى نپذيرفت; ولى سوگند يادكرد كه از آنچه پيامبر(صلى الله عليه وآله)كراهت داشته باشد، خوددارى كند. بر پايه روايتى ديگر، او با شنيدن اعتقادات پسرش على(عليه السلام)، درباره پيامبر گفت: او
[۲۲] تو را جز به خير دعوت نمىكند.
[۲۳] ابوطالب در يوم•الانذار، جزو دعوتشدگان از خويشاوندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود و برخى او را در همان مجلس كه فرزند نوجوانش، على•(عليه السلام)، از سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله)به جانشينى برگزيده شد، از آنرو كه به اطاعت فرزندش فراخوانده شده، مسخره كردند
[۲۴] و هنگامى كه دعوت، گسترش يافت و پيامبر آشكارا به نكوهش از بتپرستى پرداخت، ابوطالب رسماً به حمايت از ايشان برپا خاست، و چون گروهى از مشركان نزد وى رفته، تا او را از حمايت رسول اكرم بازدارند، با سخنانى ملايم، آنان را آرام كرد و بازگرداند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) به راه خويش ادامه داد.
[۲۵] در دومين گفت و گوى سران قريش با ابوطالب كه به روايتهاى گوناگون نقل شده، پس از شنيدن سخنان آنان به پيامبر گفت: پسر برادر! بهگونهاى رفتار كن كه من تاب تحمّل آن را داشته باشم; ولى چون پاىدارى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را ديد، بدو گفت: هرگونه كه مىپسندى رفتار كن. به خدا سوگند تو را تسليم نخواهم كرد.
[۲۶] براى بار سوم، چون پيشنهاد مشركان، را درباره مبادله عمارةبن وليد ـكه از زيباترين و قوىترين جوانان قريش بودـ با پيامبر شنيد، آنان را سرزنش كرد و مطعمبنعدى را كه پيشنهاد قريش را منصفانه خوانده بود، به طرفدارى از آنان متهم و در شعرى هجو
[۲۷] و به روايتى ديگر به قتل تهديد كرد.
[۲۸] گويا در شب همين واقعه، پيامبر براى مدتى ناپديد شد و ابوطالب از بنىهاشم و بنىمطّلب خواست تا زمان پيدا شدن پيامبر، با شمشيرهاى به كمر بسته، سران مشرك را زير نظر بگيرند و وقتى پيامبر آمد، ابوطالب رسماً اعلام كرد: به خدا سوگند اگر او
الله علیه وآله) را مىكشتيد، يكى از شما را زنده نمىگذاشتم. اين رفتار، قريش را درهم شكست و ابوجهل• را بيش از همه سرافكنده كرد;
[۳۰] به روايتى ديگر، اين واقعه در شب «اسراء» يا معراج• پيامبر كه مدتى كوتاه ناپديد شده بود، رخداد.
[۳۱] حضور ابوطالب، جلو آسيبرسانى مشركان به پيامبر را مىگرفت;
[۳۲] ازاينرو در هشتادمين سال زندگى خود، همه بنىهاشم و بنىمطّلب را دعوت كرد تا به حمايت از رسولخدا برخيزند كه جز ابولهب•، همگى پذيرفتند. ابوطالب چون يكپارچگى بنىهاشم را در حمايت از رسولخدا(صلى الله عليه وآله) ديد، فضيلتهاى پيامبر را براى آنان بازگفت و جاىگاهش را نشان داد تا بر استوارى رأيشان بيفزايد.
[۳۳] ابوطالب پس از هجرت مسلمانان به حبشه (پنجم بعثت) در شعرى، نجاشى• را بهسبب پذيرش مسلمانان ستود
[۳۴] و در سال هفتم بعثت، چون قريشيان كمر به قتل پيامبر بستند، با سرودهاى به دفاع از حضرت برخاست. در بيتى از اين قصيده آمده است: «واللّهِ لن يَصِلوا إليك بجمعهم/حتّى أغيّبَ في التّراب دفيناً»; سوگند به خدا! قريش نمىتواند به تو دست يابد; مگر اينكه من در خاك دفن شوم.
[۳۵] حمايتهاى بىدريغ ابوطالب از پيامبر(صلى الله عليه وآله)ونااميدى قريش از بازدارى وى، آنان را به انعقاد عهدنامهاى بر ضدّ بنىعبدالمطّلب كشاند; ولى اين پيمان، نهتنها ابوطالب را به عقبنشينى وانداشت، بلكه موجب شد تا وى با تحريك و تحريض ديگران، از رسولخدا پشتيبانى كند
[۳۶] و پس از آن كه پيامبر از طريق وحى، از نابودى عهدنامه آگاه شد، ابوطالب به اتفاق ايشان بهسوى مكه آمد و در جمع قريشيانى كه از وى مىخواستند تا پسر برادرش را رها كند و بهسوى آنان بازگردد، در كنار كعبه گفت: مردم! به سراغ عهدنامه خود برويد كه شايد در آن گشايش و وسيله صله رحم براى ما باشد. چون عهدنامه را آوردند، ابوطالب گفت: آيا اين عهدنامه شما است؟ همگى تصديق كردند; سپس آنان را از خبر غيبى پيامبر(صلى الله عليه وآله)آگاه كرد و گفت: اگر او دروغ گفته باشد، او را به شما تحويل مىدهم تا او را بكشيد. قريش گفتند: اين انصاف است; امّا چون معجزه الهى را ديدند، گفتند: اين سحر است.
[۳۷] به هر روى، به دنبال آن، عهدنامه نقض شد و ابوطالب نقضكنندگان آن را در شعرى ستود.
[۳۸] ابوطالب با اين كوششها، تا حدّ پدرى پيامبر بالا رفت و همسرش چونان مادر حضرت بود.
[۳۹] وى سرانجام در سال دهم بعثت و در ۸۵ سالگى از دنيا رفت
[۴۰] و در بستر مرگ، بنىعبدالمطّلب را فراخواند و گفت: شما هرگز بهتر از آنچه از محمد مىشنويد و او بدان امر مىكند، نمىيابيد; پس از او پيروى و او را يارى كنيد تا رشد يابيد.
[۴۱] جملات برجاى مانده از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)كه هنگام ديدن جنازه ابوطالب بر زبان راند، مىتواند تصويرى كامل و دقيق را از ابوطالب در نگاه ايشان ترسيم كند: عمو! كودكبودم مرا پروراندى. يتيم بودم مرا سرپرستى كردى و در بزرگى مرا يارى نمودى. خداوند به جهت من تو را سزاى نيكو دهد
[۴۲] و نيز فرمود: در اين ايام دو مصيبت
خدیجه و ابوطالب بر اين امّت نازل شد. بر كدام يك بيشتر گريه كنم؟
[۴۴] حزن و اندوه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر خديجه و ابوطالب، موجب شد كه اين سال را «عامالحزن» بنامند.
[۴۵] پيكر ابوطالب در منطقه حجون مكه به خاك سپرده شد.
[۴۶] از او پسرانى چون عقيل، جعفر و على(عليه السلام) و دخترانى چون امّهانى، جمانه، و ريطه، باقى ماندند.
[۴۷] در منابع تاريخى، بدون هيچ اختلافى، مرگ ابوطالب را آغاز مرحلهاى دانستهاند كه قريش بر آزار و اذيت پيامبر جسارتيافت.
[۴۸] شعر ابوطالب:
ابوطالب شاعرى نامآور بود و ابياتِ فراوانى به او منسوب است; البتّه همه آنها متواتر نيست; امّا مجموعهاى از اشعار بهگونهاى متواتر نقل شده كه انتساب آنها را به او نمىتوان انكار كرد. اين اشعار در چهار ديوان، به نام اشعار ابوطالب جمع شده
[۴۹] و از نخستين سدههاى اسلامى تا دورههاى بعد، همواره مورد توجّه اديبان و شاعران جهان اسلام بوده است. در بين همه آنها قصيده «لاميه» او شهرت به سزايى دارد. خاورشناسان نيز بهرغم چند و چونى كه در درستى انتساب اين اشعار به ابوطالب كردهاند، به انكار مطلق آنها نپرداختهاند.
[۵۰] برپايه دو روايت تاريخى، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)در دو واقعه به اين اشعار در مدينه استناد و ابياتى از آنها را قرائت كرده است: يكى ماجراى دعاى پيامبر براى نزول باران
[۵۱] و ديگرى هنگام مشاهده كشتگان بدر
[۵۲] كه ابوطالب در آن، پيروزى بنىهاشم و مسلمانان را پيشبينى كرده بود. بخشى از ابيات منسوب به ابوطالب، حاكى از عقايد او و بخشى داراى ارزش تاريخى است; بهطورى كه محققان در ماجراهاى عربستان و نخستين سالهاى بعثتنبوى(صلى الله عليه وآله)به آنها استناد مىكنند. پارهاى از خاورشناسان نيز به آنها توجّه كردهاند.
[۵۳] منابع:السير و المغازى؛الاصابه؛بزمآورد؛تاريخ يعقوبى؛تاريخ طبرى؛انسابالاشراف؛الكنى و الالقاب؛المحبر؛سنن النسائى؛الطبقات؛السيرة النبويه؛المعارف؛البدء و التاريخ؛صفةالصفوه؛شرح نهجالبلاغه؛انسابالاشراف؛مجمعالبيا؛الكامل؛المنتظم؛بحارالانوار؛دائرةالمعارف بزرگ اسلامى.
[۵۴] . السير و المغازى، ج۱، ص۶۹.
[۵۵] . الاصابه، ج۷، ص۱۹۶.
[۵۶] . بزمآورد، ص۱۶۳.
[۵۷] . تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۱۳; تاريخ طبرى، ج۱، ص۵۱۹.
[۵۸] . بزمآورد، ص۱۶۴.
[۵۹] . تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۱۳ـ۱۴.
[۶۰] . همان، ص۱۲.
[۶۱] . انسابالاشراف، ج۲، ص۲۸۸.
[۶۲] . تاريخ طبرى، ج۱، ص۵۳۸.
[۶۳] . تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۱۴.
[۶۴] . الكنى و الالقاب، ج۱، ص۱۰۸ـ۱۰۹.
[۶۵] . المحبر، ص۱۳۲.
[۶۶] . سنن النسائى، ج۸، ص۳ـ۵.
[۶۷] . الطبقات، ج۱، ص۹۶.
[۶۸] . السيرة النبويه، ج۱، ص۱۸۰.
[۶۹] . المعارف، ص۵۷۵.
[۷۰] . الطبقات، ج۱، ص۹۶.
[۷۱] . تاريخ طبرى، ج۱، ص۵۱۹.
[۷۲] . البدء و التاريخ، ج۴، ص۱۳۷; صفةالصفوه، مج۱، ج۱، ص۳۴.
[۷۳] . شرح نهجالبلاغه، ج۱۴، ص۲۶۵ـ۲۶۶.
[۷۴] . تاريخ طبرى، ج۱، ص۵۳۹ و ۵۴۳.
[۷۵] . تاريخ طبرى، ص۵۴۲ـ۵۴۳.
[۷۶] . تاريخ طبرى، ج۱، ص۵۴۳.
[۷۷] . السيرة النبويه، ج۱، ص۲۶۶.
[۷۸] . همان، ص۲۶۷.
[۷۹] . انسابالاشراف، ج۲، ص۲۹۱.
[۸۰] . الطبقات، ج۱، ص۱۵۸ـ۱۵۹.
[۸۱] . تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۲۶.
[۸۲] . البداية و النهايه، ج۳، ص۹۸.
[۸۳] . تاريخ طبرى، ج۱، ص۵۴۵.
[۸۴] . مجمعالبيان، ج۴، ص۴۴۶.
[۸۵] . السير و المغازى، ص۱۵۵; تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۳۱.
[۸۶] . الكامل، ج۲، ص۸۷.
[۸۷] . همان، ص۳۱ـ۳۲.
[۸۸] . السيرة النبويه، ج۱، ص۳۷۸.
[۸۹] . تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۱۴.
[۹۰] . انسابالاشراف، ج۲، ص۲۸۹.
[۹۱] . المنتظم، ج۲، ص۱۴۶ـ۱۴۷.
[۹۲] . شرح نهجالبلاغه، ج۱۴، ص۲۷۰; تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۳۵.
[۹۳] . تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۳۵.
[۹۴] . بحارالانوار، ج۱۹، ص۱۵ و ۲۵ و ج۳۵، ص۸۲.
[۹۵] . انسابالاشراف، ج۲، ص۲۸۹.
[۹۶] . الطبقات، ج۱، ص۹۷ـ۹۸.
[۹۷] . السيرة النبويه، ج۲، ص۴۱۹; تاريخ طبرى، ج۱، ص۵۵۳; البداية والنهايه، ج۳، ص۹۸.
[۹۸] . شعر ابىطالب، ص۱۸.
[۹۹] . دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج۵، ص۶۱۹.
[۱۰۰] . شرح نهجالبلاغه، ج۱۴، ص۲۷۴.
[۱۰۱] . همان، ص۲۷۳.
[۱۰۲] . دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج۵، ص۶۱۹.