خلج
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
خَلَج، قبیلهای از ترکان ساکن در ترکستان، افغانستان و ایران بودند.
ابنخرداذبه در نیمه اول قرن سوم
از ییلاق
خلجیه در جوار سرزمین خَرلُخها نام برده است. نام این
قبیله به صورتهای دیگری نیز ضبط شده است، از جمله: جلبخ،
خلخ،
خلج،
و خَلَخ.
به نظر بکران،
خلج
تصحیف خلّخ است. آنان را قلج، خلچ و خلنجنیز نامیدهاند.
به نوشته
اصطخری ،
خلجها مردمانی به شکل ترکها و ترکزباناند و در محلی میان سیستان و هندوستان زندگی میکنند. محمود کاشغری
از دو ایل خلج یاد کرده است که هنگام رسیدن
ذوالقرنین به
ماوراءالنهر ، به ۲۲ ایل غُز
ترکمن پیوستند که به دنبال
سپاه اسکندر راه افتاده بودند، ولی از آنها جدا شدند و ترکمنها آنان را «قال آج» به معنای «عقب بمان» نامیدند. برخی آنان را از بقایای هَفتالیان یا هَیاطِله میدانند
باتوجه به تاخت و تاز هیاطله به
فلات ایران ، خلجها را نخستین قبیله از ترکها دانستهاند که در زمان پیروزشاه ساسانی به فلات ایران راه یافتند و به تخارستان تاختند و پیروزشاه را شکست دادند و او را
اسیر و سپس آزاد کردند.
مارکوارت معتقد است خولیتائی که زِمارخوس، سفیر
روم شرقی، در ۵۶۸ میلادی نزد خاقان ترک در پیرامون تالاس طراز/ تراز دیده و خولْسها، که نامشان در نوشتهای سریانی متعلق به قرن ششم میلادی از مؤلفی گمنام آمده است، همان خلجها هستند. به نظر او، خلجدر برخی منابع به صورت خُلج آمده و نام کهن آنان خولْچ است
.
احتمالا این قبیله پیش از
اسلام حکومتی نیز تشکیل دادهاند زیرا بر چهار
سکه از سکههای یافته شده در خرابههای پنجیکت در شش کیلومتری
سمرقند ، با خط سغدی عبارت خلچ اردو به معنای
پایتخت خلجحک شده است. براساس سکههای مذکور و نیز نوشتههایی که از
قلعه کاسان به دست آمده، دو زن و سه مرد از قبیله خلجفرمانروایی داشته و سکههایی
ضرب کردهاند. آخرین فرمانروای آنها، دیواستیچ/ دیواستیجیا دیواشی/ دیواشنی را سعیدبن عمروالحرشی،
سردار مسلمان، در سال ۷۴ به قتل رساند.
خلجها در سدههای نخستین اسلامی بین
هند و سجستان، حوالی غور، بلخ، سیستان، رُخَّج، زمینداور، بُست و بخشی از خراسان، غزنین، بلخ، تخارستان و گوزگانان/ جوزجانان میزیستند.
ابناثیر در وقایع ۲۶۵، ضمن برشمردن
فتوحات یعقوب لیث صفار در افغانستان، از خلجیه و
زابل نام میبرد،
و این از اقامت خلجها در سیستان خبر میدهد. در تاریخ سیستان
نیز از لشکرکشی یعقوب بر خلجها و ترکها یاد شده است. به نوشته بارتولد،
آنها در ۳۹۹ در
سمرقند سکونت داشتند. مارکوارت
نیز نوشته است این قبیله در بُست بودند و سپس به سجستان و کرمان رفتند. محمدبن نجیب بکران در اوایل قرن هفتم،
زابلستان و حوالی غزنی/غزنین را مسکن جمعی از آنان و باورد و دره گز را
مسکن جمعی دیگر ذکر کرده است. اطلاعات کتابهای هندی درباره این قبیله، تکرار مطالبِ منابع ایرانی است.
خلجها ظاهراً در آغاز ظهور
غزنویان ، خراجگزار
سامانیان بودند زیرا به نوشته خواجه نظامالملک در سیاستنامه
سبکتکین هجده ساله به فرمان الپتکین مأموریت یافت تا
خراج معوقه را از این قبیله دریافت کند. خلجها با تشکیل حکومت غزنویان، به فرمان آنها درآمدند و در حمله سبکتکین (بنیانگذار سلسله غزنویان) به هند، همراه افغانها و اقوام
صحرانشین آن ناحیه جزو سپاه او به هند رفتند.
در حمله محمود غزنوی (حک: ۳۸۹ـ۴۲۱) به هرات و جنگ وی با ایلکخان، بسیاری از خلجها در سپاه
سلطان غزنوی بودند (حک: ص۲۸۲، ۲۸۵).
در ۴۳۲، خلجها بر غزنویان شورش کردند ولی سرکوب شدند.
در دورههای غزنویان و سلجوقیان، افرادی از این قبیله به منصبهایی رسیدند، از جمله علی کوتوال
و شخصی به نام قشطه، که شحنه آبه (آوه) بودند.
در جنگ میان سلطانسنجر سلجوقی (حک: ۵۱۱ـ ۵۵۲) و علاءالدین غوری (متوفی ۵۵۶)، شش هزار سوار غُز، از جمله خلجها، جزء سپاه غور بودند که با حمله سنجر به سپاه او پیوستند و سبب شکست
لشکر غور شدند.
خلجها پس از کشته شدن معزالدین،
پادشاه غوری در ۶۰۲، موقعیت خود را تغییر دادند و احتمالا در رسیدن غیاثالدین محمود، فرزند وی، به
سلطنت غور در فیروزکوه، او را یاری کردند.
از آن پس خلجها جزو سپاه غور بودند. آنان در
فتح هند، همراه غوریان شرکت داشتند و بعضی از آنها سران سپاه بودند.
پس از قدرت گرفتن ممالیک هند/ غلامشاهیان در هند، امرای خلج نیز از بزرگان دربار آنها شدند
و گاه سلسلههایی مستقل در آن منطقه تشکیل دادند.
هنگام حمله مغول به ایران در ۶۱۸، خلجها برای دفاع از سمرقند در سپاه خوارزمشاهیان بودند.
زمانی که جلالالدین خوارزمشاه از برابر سپاه
مغول به غزنی گریخت، خلجها به همراه اقوام ساکن در هرات به امیری سیفالدین، به خدمت جلالالدین رسیدند.
پس از تسلط مغولان بر ایران، خلجها بهتدریج جزو سپاهیان آنها شدند، از جمله در سپاه قراقوینلوها عدهای خلج با بیرحمی آخرین بقایای مرو را نابود ساختند.
در ۷۰۶، بوجای فرزند
دانشمند بهادر، امیر مغول، مأمور فتح هرات که جنگاوران خلج از مدافعان آن بودند، شد.
خلجها از ساکنان شهر هرات بودند و در شورشهای هرات در زمان اولجایتو، از جمله شورشهای ۷۱۸، شرکت داشتند.
در زمان ابوسعید بهادر، سپاهی از مردم هرات، از جمله خلجها، به سرکردگی سلطان غیاثالدین، بادغیس را غارت کردند.
مغولها به تلافی، در ۷۱۹ به هرات حمله کردند ولی با مقاومت سپاه این شهر از جمله خلجها روبهرو شدند.
در ۷۴۳ که سپاه
سربداران به سرکردگی امیر وجیهالدین عازم هرات بود، با مقاومت خلجها که جزو سپاه معزالدین حسین کرت بودند، رو بهرو شد.
محل سکونت خلجها در ایران در زمان تیمور در ۸۱۸،
قم ،
کاشان ،
ساوه و
ری و در دوره قراقوینلوها،
فارس بود که سلطانمحمدمیرزا به آنجا تاخت و احشام آنها را به
غنیمت گرفت.
در دوره
صفویه ، خلجها جزو قبایل ترکی بودند که قزلباش را تشکیل میدادند.
در دوره افشاریان، آنها در
عراق (عراق عجم) زندگی میکردند و ظاهرآ هنوز جزو سپاهیان نادر بودند زیرا بنابه نوشته
گلستانه ،
پس از مرگ نادر از علیشاه خواستند سلطنت را به دست گیرد. خلجها در دوره قاجار، در زمره ایل قشقایی بودند که بخشی از آنها دهنشین شدند و در بلوک قونقری سکونت گزیدند.
در ۱۲۵۶ به نوشته بارون دوبد، سیاح روسی،
خلجها که اصل آنها از ترکهاست و زبان محاوره آنان
خلجی است، در قم و ساوه ساکن بودند. در ۱۳۱۳ش، حدود سیصد خانوار از خلجها جزو ایل قشقایی بودند.
در همان سال، گروهی از آنها در حوالی ساوه و گروههایی در فارس، کرمان، آذربایجان و گروهی نیز در مزلقان، نزدیک ساوه، با نام مزلقانی سکونت داشتند.
(۱) ابناثیر، الکامل فی التاریخ.
(۲) ابنخرداذبه، المسالك والممالك.
(۳) اصطخری، المسالك والممالك.
(۴) واسیلی ولادیمیروویچ بارتولد، ترکستاننامه: ترکستان در عهد هجوم مغول، ترجمه کریم کشاورز، تهران ۱۳۶۶ش.
(۵) ربیع بدیعی، جغرافیای مفصل ایران، تهران ۱۳۶۲ش.
(۶) محمدبن نجیب بکران، جهاننامه، چاپ محمدامین ریاحی، تهران ۱۳۴۲ش.
(۷) محمدبن محمد بلعمی، تاریخنامه طبری، چاپ محمد روشن، تهران ۱۳۶۶ش.
(۸) بیهقی، تاریخ سیستان، چاپ محمدتقی بهار، تهران: زوار، ۱۳۱۴ش.
(۹) عبداللّهبن لطفاللّه حافظابرو، زبدةالتواریخ، چاپ کمال حاج سیدجوادی، تهران ۱۳۸۰ش.
(۱۰) حدودالعالم.
(۱۱) محمدبن احمد خوارزمی، کتاب مفاتیحالعلوم، چاپ فان فلوتن، لیدن ۱۸۹۵، چاپ افست ۱۹۶۸.
(۱۲) خواندمیر.
(۱۳) کلمنت اوگاستس دوبد، سفرنامه لرستان و خوزستان، ترجمه محمدحسین آریا، تهران ۱۳۷۱ش.
(۱۴) محمدبن علی راوندی، راحةالصور و آیةالسرور در تاریخ آلسلجوق، به سعی و تصحیح محمد اقبال، بانضمام حواشی و فهارس با تصحیحات لازم مجتبی مینوی، تهران ۱۳۶۴ش.
(۱۵) رشیدالدین فضلاللّه.
(۱۶) سیفبن محمد سیفیهروی، تاریخنامه هراة، چاپ محمدزبیر صدیقی، کلکته ۱۳۶۲/۱۹۴۳، چاپ افست تهران ۱۳۵۲ش.
(۱۷) شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه: تاریخ عمومی مفصل ایران در دوره تیموریان، چاپ محمد عباسی، تهران ۱۳۳۶ش.
(۱۸) طبری، تاریخ (بیروت).
(۱۹) ابوبکر طهرانی، کتاب دیار بکریه، چاپ نجاتی لوغال و فاروق سومر، آنکارا ۱۹۶۲ـ۱۹۶۴، چاپ افست تهران ۱۳۵۶ش.
(۲۰) عبدالرزاق سمرقندی، مطلع سعدین و مجمع بحرین، ج ۱، چاپ عبدالحسین نوائی، تهران ۱۳۵۳ش.
(۲۱) محمدبن عبدالجبار عتبی، ترجمه تاریخ یمینی، از ناصحبن ظفر جرفادقانی، چاپ جعفر شعار، تهران ۱۳۵۷ش.
(۲۲) محمدقاسمبن غلامعلی فرشته، تاریخ فرشته (گلشن ابراهیمی)، چاپ سنگی لکهنو: مطبع منشی نولکشور، بیتا.
(۲۳) حسنبن حسن فسائی، فارسنامه ناصری، چاپ منصور رستگار فسائی، تهران ۱۳۸۲ش.
(۲۴) هنری فیلد، مردمشناسی ایران، ترجمه عبداللّه فریار، تهران ۱۳۴۳ش.
(۲۵) محمودبن حسین کاشغری، کتاب دیوان لغاتالترک، استانبول ۱۳۳۳ـ۱۳۳۵.
(۲۶) عبدالحیبن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ۱۳۶۳ش.
(۲۷) ابوالحسنبن محمدامین گلستانه، مجمعالتواریخ، چاپ مدرس رضوی، تهران ۱۳۵۶ش.
(۲۸) عثمانبن محمد منهاج سراج، طبقات ناصری، چاپ عبدالحی حبیبی، کابل ۱۳۴۲ـ۱۳۴۳ش.
(۲۹) حسنبن علی نظامالملک، سیاستنامه، چاپ محمد قزوینی و مرتضی مدرس چهاردهی، تهران ۱۳۴۴ش.
(۳۰) مارکوارت EI۲, sv"Khaladj۱: history" (by C E Bosworth) : Joseph Marquart, Eransahr nach der Geographie des Ps Moses Xorenaci, Berlin ۱۹۰۱.
دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «خلج»، شماره ۷۱۷۸.